فصل دهم: در
حسد است
و آن تمناى زوال نعمت است از برادر دينى. و اگر
تمناى زوال نداشته باشد بلكه مثل او را از براى خود بخواهد غبطه است، و غبطه مذموم
نيست و حسد مذموم است، و كتاب و سنت بر مذمت آن ناطق است.
قال الله تعالى: أم
يحسدون الناس على مآ ءاتهم الله من فضلهى
(285)؛
(بلكه به مردم براى آنچه خدا به آنان از افضل
خويش ارزانى داشته حسد مىورزند).
و عن النبى (ص): الحسد
يأكل الحسنات كما يأكل النار الحطب
(286)؛
حسد حسنات را مىخورد همچنان كه آتش هيزم را
مىخورد.
و اخبار در مذمت آن بسيار است. و از بعض اخبار
مشخص مىشود كه حسد حرام نيست مادام كه اظهار نشود به اظهار آثار آن مثل غيبت محسود
و بهتان آن و امثال آنها. و بعضى حسد را حرام مىدانند مطلقا اگر چه اظهار نشود؛ و
حمل كردهاند اخبارى را كه دال بر نفى حرمت است به صورتى كه حاسد تمناى زوال نعمت
داشته باشد طبعا؛ لكن به مقتضاى تقوا و عقل، خود را منع مىكند از حسد، و كراهت
دارد از زوال نعمت.
(اقسام حسد)
و تفصيل مقام اين است كه حسد بر سه قسم است:
قسم اول: آن كه تمناى زوال نعمت را دارد و
اظهار اين مطلب را هم به قول يا فعل مىنمايد.
دويم: آن كه تمناى زوال را دارد و اظهار
نمىكند لكن در باطن كراهت از زوال ندارد.
سيم: آن است كه اظهار نمىكند و طبعا نيز تمناى
زوال دارد لكن به مقتضاى عقل و شرع اكراه دارد.
و بنا بر اين قول، دو قسم اول حرام است و قسم
ثالث مباح است.
و بنا بر قول ديگر، قسم اول حرام است و دو قسم
ديگر مباح است. و احتياط ظاهر است، اگر چه قول اول اظهر است.
(علاج حسد)
و علاج مرض حسد به اين است كه تفكر نمايد در
اين كه حسد مضر است به دين و دنياى حاسد، بدون آن كه ضررى به محسود برسد.
اما ضرر دينى، ظاهر است بعد از ملاحظه آيات و
اخبارى كه در مذمت حسد وارد شده است.
و اما ضرر دنيوى، به واسطه اين كه هميشه خود را
در هم و غم و الم مىدارد و به اختيار خود، خود را در آتش غم و غصه مىسوزاند، و
شبههاى نيست كه چنين شخصى عدو نفس خود است.
و اما اين كه ضرر به محسود نمىرساند ظاهر است؛
زيرا كه نعمت خدا به واسطه تمناى او سلب نمىشود، بلكه گاهى حسد نافع به حال محسود
است؛ زيرا كه حاسد به واسطه اظهار حسد، از غيبت و اظهار نعمت، باعث اشتهار او
مىشود، و اين موجب زيادتى اكرام او مىشود. و عاقل اقدام نمىكند به امرى كه مضر
به دين و دنياى خود و نافع به حال غير باشد. و بعد از ملاحظه اين مطلب اميد هست كه
اين مرض مهلك رفع شود؛ ان شاء الله.
اين علاج علمى حسد است. و علاج عملى آن است كه
ببيند كه تقاضاى حسد خودش چه چيز است از اقول و افعال؟ پس تكلف كند نفس اماره خود
را كه ضد آن را به عمل بياورد؛ مثلا اگر حسد او باعث فحش و غيبت و بهتان او مىشود،
وادارد نفس خود را كه مدح و ثنا و تعريف و توصيف او را نمايد؛ و اگر حسد باعث بر
تكبر بر او مىشود، وادارد نفس را بر تواضع و اكرام او؛ و اگر حسد باعث قطع احسان و
اكرام او مىشود، وادارد نفس را بر احسان و اكرام. و هكذا. و محسود وقتى كه ملاحظه
اين امور از او مىنمايد، اخلاص كيش او مىشود، و آن وقت حاسد دوستش مىدارد و محبت
و دوستى كه فى مابين شد حسد برطرف مىشود؛ ان شاء الله.
(اسباب حسد)
و عمده علاج در رفع حسد، رفع اسباب او است، و
اسباب آن چند چيز است:
اول: عداوت و بغضا.
دويم: حب رياست و طلب جاه و مال؛ زيرا كه به
گمان خود، وجود نعمت را در غير، منافى غرض و مطلوب و محبوب خود مىداند؛ مثل اين كه
وجود عالم مطاعى را در بلدى يا قريهاى يا محلهاى منافى با رياست و مطاع بودن خود
مىداند، لهذا تمناى فقدان او را مىكند؛ و هكذا.
سيم: خوف از فوت غرض و مطلوب است؛ مثل حسد بردن
زوجات متعدده بر يكديگر.
چهارم: تكبر است؛ زيراكه حاسد هرگاه متكبر بر
شخصى شد مىخواهد كه آن شخص مطيع و منقاد و ذليل او باشد، و چون نعمتى به او رسد
گمان كند كه او ديگر متحمل تكبر او نخواهد شد؛ و به اين جهت حسد به او مىبرد و
تمناى زوال نعمت از او مىكند.
پنجم: تعزز است؛ به اين معنا كه بر او گران
باشد كه يكى از امثال و اقران او يا شخصى كه از او پستتر باشد از او بالاتر شود يا
به مرتبه او برسد، و چنان گمان كند كه اگر آن شخص را ثروتى يا عزتى حاصل شود بر او
تكبر خواهد كرد و او را حقير خواهد شمرد، و او طاقت تحمل او را ندارد؛ پس به اين
جهت تمناى زوال نعمت و عدم وصول نعمت را به او مىكند.
ششم: تعجب و استبعاد است در وقتى كه محسود در
نظر حاسد حقير و پست باشد و نعمت عظيم باشد؛ پس تعجب كند كه مثل اين نعمت به مثل
اين شخص برسد، و به اين سبب بر او حسد برد و تمناى زوال نعمت از او نمايد.
هفتم: خباثت نفس است؛ به اين معنا كه به سبب بد
ذاتى و بد طينتى، اكراه دارد رسيدن نعمتى به بندگان خدا (را) و مىخواهد كه خيرى به
يكى از بندگان خدا نرسد؛ نعوذ بالله من شرور أنفسنا.
(نصيحت)
و از عمد معالجات حسد، اتصاف به ضد آن است كه
نصيحت باشد، و آن عبارت است از اراده بقاى نعمت خدا بر مسلمين و كراهت رسيدن شر است
به آنها.
و گاهى اطلاق شده بر ارشاد مسلمين به آنچه خير
و صلاح در آن است، و آن لازم معناى اول است.
عل كل حال، اخبار در فضل و ثواب آن بسيار است،
بلكه بعض اخبار دلالت مىكند بر اين كه عملى افضل از آن نيست، و از اخبار بسيارى
استفاده مىشود كه كسى كه ادراك نكرده باشد درجه اخيار را به اعمل صالحه و لكن دوست
بدارد آنها را، در روز قيامت با آنها محشور خواهد شد؛ بلكه كليتا استفاده مىشود كه
هركس محشور مىشود با محبوب خود
(287).
اللهم احشرنا مع من نحبهم
نتولاهم من الائمة الطاهرين؛ بجاه محمد و آله.
بلكه بعضى دلالت مىكند بر وجوب نصيحت مؤمن
(288)،
و ظاهر اين است كه آن محمول بر تاكيد استحباب است.
فصل يازدهم: در ظلم و اذيت و
اهانت و احتقار مؤمنين است.
و شكى و شبهاى در حرمت آن نيست، و آيات و اخبار متكثره در مذمت و
منع از آنها وارد شده:
قال الله تعالى: انما السبيل على الذين
يظلمون الناس و يبغون فى الأرض بغير الحق اولئك لهم عذاب اليم
(289)؛
(همانا راه - تعرض و ملامت - تنها بر كسانى است كه به مردم ستم
مىكنند و در زمين به ناروا ستم و سركشى مىكنند - يا از حد در مىگذرند و فزونى
مىجويند - اينان را عذابى است دردناك).
و قال: و لا تحسبن الله غفلا عما يعمل
الظلمون
(290)؛
(و خداى را از آن چه ستمكاران مىكنند غافل مپندار).
و قال: وسيعلم الذين ظلموا أى منقلب ينقلبون
(291)؛
(و آنان كه ستم كردند، زودا كه بدانند به كدام بازگشتگاه باز
خواهند گشت).
و قال: و الذين يوذون المومنين و المومنت
بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتنا و اثمامبين
(292)؛
(و آنان كه مردان و زنان مومن را بى آن كه بدى و گناهى كرده باشند،
مىآزارند، هر آينه بار دروغ و گناهى آشكار را برداشتهاند).
و فى النبوى (ص): ان أهون الخلق على الله من
ولى أمر المسلمين فلم يعدل لهم
(293)؛
خوارترين خلق در نزد خدا كسى است كه مباشر امور مسلمين باشد و به
عدل رفتار نكند با ايشان.
و فيه أيضا: جور ساعة فى حكم أشد و أعظم
عندالله من معاصى تسعين سنة
(294)؛
به قدر يك ساعت به طريق جور حكم كردن، شديدتر و بزرگتر و عظيمتر
است در نزد خدا از گناههاى نود سال.
و فيه ايضا: اتقوا الظلم فانه ظلمات يوم
القيامة
(295)؛
بپرهيزيد از ظلم؛ زيرا كه او ظلمات است در روز قيامت.
و فيه ايضا: من خاف القصاص كف عن ظلم الناس
(296)؛
كسى كه به كسى ظلم كند، آن مظلوم از آن ظالم تقاص مىكند و قصاص
مىكند او را، پس هر كسى كه خوف قصاص در روز قيامت را داشته باشد باز مىدارد خود
را از ظلم بر ناس.
مروى است كه به حضرت داود (على نبينا و اله و عليه السلام) وحى شد
كه: بگو به ظالمين كه مرا ذكر نكنند؛ زيرا كه بر خود لازم كردهام كه هر كه مرا ذكر
كند من هم او را ذكر كنم. و ذكر كردن من ظالمين را به اين است كه من لعن مىكنم
آنها ر
(297).
و مروى است كه على بن الحسين (صلوات الله عليه) فرمودند به پسر خود
حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) در وقت حضور وفات؛ اى پسرمن! بپرهيز از ظلم كردن
بر كسى كه نيابد ناصرى را بر تو، مگر خداوند عالم
(298).
و عن ابى جعفر (عليه السلام) انه قال: ما من
أحد يظلم بمظلمة الا أخذ الله تعالى بها فى نفسه أو ماله
(299)؛
نيست كسى كه بر كسى ظلم كند مگر اين كه خداوند ظلم او را مىگيرد
در جان يا مال او.
و قال رجل له: انى كنت من الولاة فهل لى من
توبة؟ فقال: لا، حتى تؤدى الى كل ذى حق حقه
(300)؛
مردى به خدمت حضرت عرض كرد كه من از ولات بودم و از مردم مال
مىگرفتم، آيا توبه من قبول مىشود؟ فرمودند كه: قبول نمىشود توبه تو مگر آن كه
ادا نمايى به هر صاحب حقى حق او را.
و از حضرت صادق (عليه السلام) مروى است در تفسير آيه شريف:
ان ربك لبالمرصاد
(301)
اين كه (مرصاد) پلى است بر صراط، نمىگذرد از آن پل كسى كه مظلمهاى به گردن او
باشد
(302).
و همچنين فرمودند:
من يفعل الشر بالناس لا ينكر الشر اذا فعل
به؛ اما انه يحصد ابن آدم ما يزرع و ليس يحصد أحد من المر حلوا و لا من الحلو مر
(303)؛
هر آنكه ظلم مىكند؛ اگر انكار وقوع ظلم را بر او؛ زيرا كه انسان
هر چه كشته حصاد مىكند؛ اگر تلخ كشته ثمره او تلخ است و تلخ درو مىكند و شيرين از
تلخ به عمل نمىآيد، و بالعكس.
و همچنين فرمودند:
و ظلم سلط الله عليه من يظلمه أو على عقبه أو
على عقب عقبه
(304)؛
(كسى كه ظلم كند خدا ظالمى را بر سر او يا اعقاب او مسلط خواهد
كرد).
راوى عرض كرد كه تقصير عقب و عقب عقب چه چيز است؟
فرمودند كه خداوند عالم مىفرمايد:
و ليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذرية ضعفا
خافوا عليهم فليتقوا الله و ليقولوا قولا سديد
(305)؛
خلاصه معنا اين كه بايد بترسند كسانى كه هرگاه اولادى از ايشان
بماند بر ايشان مهربان و ترسناك باشند.
جواب حضرت از آن سائل اين است كه اين حكمى است كه خدا قرار فرموده
و مقدر نموده.
و بعضى از علما حمل كردهاند اين حديث و اين آيه را به صورتى كه
ذريات و اعقاب، راضى به فعل آبا باشند، تا آن كه ظلم لازم نيايد.
و اخبار در مذمت و قبح و حرمت ظلم به حد تواتر است، بلكه عقل مستقل
حاكم به قبح آن است؛ بلكه دور نيست كه از ضروريات عقل است، و لهذا جميع عقلا
متفقاند بر قبح آن، اگر چه دين و مذهبى قايل نباشند.
و اعانت در ظلم و رضاى به ظلم در حكم ظلم است، همچنان كه اخبار
متكثره بر اين معنا ناطق است. و در تحت ظلم مندرج است جميع انواع اذيت و آزار و
اضرار و اهانت و تحقير و ترسانيدن مسلم و ادخال كرب و هم و غم در قلب آن. پس ادله
داله بر حرمت ظلم، دلالت بر حرمت آنها نيز مىكند، علاوه بر اخبارى كه در خصوص آنها
وارد شده است.
از آن جمله حديث نبوى است كه رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم)
فرمودند:
من آذى مومنا فقد آذانى و من آذانى فقد آذى
الله و من آذى الله فهو ملعون فى التورات و الانجيل و الزبور و الفرقان
(306)؛
هر كسى كه مومنى را اذيت كند پس به تحقيق كه مرا اذيت كرده، و كسى
كه مرا اذيت كند پس به تحقيق كه خدا را اذيت كرده، و هر كسى خدا را اذيت كند پس او
ملعون است در تورات و انجيل و زبور و قرآن.
و همچنين فرمودند كه:
المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه
(307)؛
مسلم كسى است كه مسلمين از دست و زبان او سالم باشند.
و ايضا فرمودند:
قال الله تعالى: من أهان لى وليا فقد أرصد
لمحاربتى و أنا أسرع شيئا الى نصرة اوليائى
(308)؛
حق تعالى مىفرمايد كه: هر كس كه اهانت كند مومنى را پس كمر محاربه
با من بسته است، و من بسيار زود نصرت دوستان خود را مىنمايم.
و ايضا فرمودند:
من حقر مومنا مسكينا أو غير مسكين لم يزل
الله له حاقرا ماقتا حتى يرجع عن محقرته اياه
(309)؛
هر كه خوار و حقير كند مومنى را خواه مسكين و خواه غير مسكين، خداى
تعالى باز نمىايستد از پست كردن او تا آن كه رجوع كند از آن چه به آن مومن كرده
است.
و ايضا فرمودند كه:
من نظر الى مومن ليخيفه بها اخافه الله تعالى
يوم لا ظل الا ظله
(310)؛
كسى كه نظر كند به مؤمنى از جهت اين كه بترساند او را، خداوند عالم
او را مىترساند در روز قيامت.
و اخبار بر اين مضمون بسيار است؛ پس بر هر عاقلى واجب است كه هميشه
متذكر شود و ملتفت اين باشد كه ظلم و آزار و اذيتى و اهانت و خوارى از او بالنسبه
به مؤمنى صادر نشود، و تأمل كند در اين كه عملى كه از او واقع مىشود از قول و فعل
مشتمل و متضمن اذيت و آزار و اهانت و احتقار و ظلم و اضرار احدى از مسلمين نبوده
باشد، بلكه مهما امكن درصدد اكرام و تعظيم، و سعى در قضاى حوايج و اهتمام در امور و
ادخال سرور در قلب و تفريح كروب ايشان نموده، و از اين جهت اخبار متواتره در مدح و
فضيلت آنها وارد شده است.
و سزاوار است تخصيص بعضى اصناف به زيادتى اكرام
و تعظيم، مثل علما و صلحا، و مثل پيران و ريش سفيدان، و مثل اشراف و بزرگان، و مثل
سلسله عليه عاليه سادات.
و در حديث نبوى وارد شده است:
أربعة أنا لهم شفيع و لو
جاؤوا بذنوب أهل الدنيا: المكرم لذريتى، و القاضى لهم بحوائجهم، و الساعى لهم عند
اضطرارهم، و المحب لهم بقلبه و لسانه
(311)؛
چهار طايفه هستند كه من آنها را شفاعت مىكنم
اگر چه بيايند به گناه اهل دنيا؛ كسى كه (آنها را) اكرام نمايد در وقت اضطرار آنها،
و كسى كه حاجت آنها را برآورد، و كسى كه سعى در قضاى حوايج آنها نمايد در وقت
اضطرار آنها، و كسى كه دوست بدارد آنها را به دل و زبان.
بدان كه ظلم، گاهى اطلاق مىشود بر مطلق تعدى و
وضع شىء در غير موضوع له، و ظلم به اين معنا شامل جميع رذايل و معاصى مىشود؛ و
گاهى اطلاق مىشود بر آزار و اذيت به غير، و اين اخص است از قسم اول.
(عدالت)
و ضد ظلم، عدالت است. و آن نيز دو معنى دارد:
پس عدالت كه ضد ظلم به معناى اول است مراد از او ترك معاصى و رذايل است؛ و عدالتى
كه ضد ظلم به معناى ثانى است مراد از او ترك اضرار و ترك اذيت غير است.
و ظاهر متبادر از ظلم، ظلم به معناى ثانى است،
و ظاهر متبادر از عدالت، عدالت به معناى اول است؛ و عدالتى كه معتبر است در شاهد و
حاكم و امام جماعت، عدالت به همين معنا است، بلكه معتبر اجتناب از كباير است.
و در معناى كبيره و تميز ما بين آن و صغيره
اختلاف عظيمى است ما بين علما، و منشأ اين اختلاف، اختلاف اخبار و نصوص است. و دور
نيست كه مراد از كبيره هر معصيتى است كه بزرگ و عظيم شمرده شود در نزد شارع و
متشرعه، به وعيد به نار يا به تصريح به عظيم و كبير بودن يا غير اينها؛ مثل اين كه
وارد شده است كه غيبت اشد از زنا است، و معلوم است كه زنا از كباير است؛ پس هرگاه
غيبت اشد از زنا باشد معلوم مىشود كه آن هم كبيره است؛ و هكذا.
و ظاهر اين است كه عدالت، مجرد ترك معصيت
نباشد، بلكه عبارت است از ملكه ترك معصيت، به اين معنا كه عادت و طريقه او اطاعت و
ترك معصيت باشد. و ارتكاب منافى مروت نيز قادح در عدالت نيست،
كما هو الظاهر من الادلة.
و علاج مرض ظلم و تحصيل عدالت مىشود به تأمل در آيات و اخبارى كه
در ذم ظلم و مدح عدالت وارد شده، و اين كه سعادت دنيا و آخرت موقوف بر اطاعت و تقوا
و پرهيزگارى است، و خسران دنيا و آخرت در معصيت و ظلم و نافرمانى است،
ذلك هو الخسران المبين؛ أعاذنا الله منه و جميع المؤمنين بحق
محمد و آله.
فصل دوازدهم: در بخل است
و آن امساك است در جايى كه سزاوار است بذل. و آن نيز از صفات ذميمه
است.
قال الله تعالى: و لا يحسبن الذين يبخلون بما
اتهم الله من فضله هو خيرا لهم بل هو شر لهم سيطوقون ما بخلوا به يوم القيمة
(312)؛
اشخاصى كه بخل مىورزند گمان نكنند كه بخل خوب است از براى ايشان؛
نه چنين است بلكه آن شر است از براى ايشان. زود باشد كه در روز قيامت آن چيزى كه به
او بخل ورزيدند طوقى خواهد شد و به گردن ايشان خواهد افتاد.
و فى الحديث: لا يدخل الجنة بخيل
(313)؛
بخيل داخل بهشت نمىشود. و اخبار متكثره ديگر در مذمت آن وارد شده است.
(اقسام بخل)
بدان كه بخل يا در حقوق لازمه شرعيه است، يا در حقوق غير لازمه
است.
در قسم اول بخل حرام است؛ و در قسم ثانى مكروه است. پس هرگاه حقوق
واجبه را ادا نمود مثل زكات و خمس و غير اينها، ديگر چيزى بر او لازم نيست، لكن
مكروه است بخل ورزيدن. و مراتب كراهت نيز به حسب مقامات، مختلف مىشود. در بعض
مقامات، شدت كراهت و مرجوحيت دارد، مثل مضايقه كردن از چيز قليلى از فقير و محتاج،
با ميل و خواهش آن فقير و عدم احتياج آن شخص؛ و مثل اين كه در حضور فقيرى غذا بخورد
و بداند كه آن فقير مايل است به آن غذا و مع ذلك از آن مضايقه بكند اگر چه به قليلى
از آن باشد.
و شبههاى نيست كه اين خست و دنائت و لئامت است، و موجب نفرت طباع
مىشود، همچنان كه عقل و تجربه بر آن شاهد است.
و همچنان كه بخل مذموم است همچنين اسراف نيز مذموم است، و آن بذل
و انفاق است در جايى كه سزاوار نيست عقلا يا شرعا يا عادتا.
(جود و سخاوت)
و ضد بخل، جود و سخاوت است، و آن بذل و انفاق است در جايى كه
سزاوار است عقلا يا شرعا يا عادتا، و بايد كه از طيب خاطر و از روى ميل باشد.
و آن از اشراف صفات است، و كفايت مىكند در مدح آن، اين كه از صفات
خداوند عالم، و از صفات انبيا و اوصيا است؛ و علاوه بر آنها اخبار متواتره در مدح
آن وارد شده است:
مثل قوله: الجنة دار الاسخياء
(314)؛
(بهشت خانه سخاوتمندان است).
و قوله: ان الله جواد يحب الجواد
(315)؛
(همانا خدا بخشنده است و بخشندگان را دوست دارد).
و قوله: طعام الجواد دواء و طعام البخيل داء
(316)؛
(غذاى سخاوتمند دوا و غذاى بخيل درد است).
و افضل درجات و مراتب جود و سخا، ايثار است؛ و آن اختيار نمودن غير
است بر خود با وجود احتياج خود؛ همچنان كه طريقه مباركه جناب اميرالمؤمنين و خواص
از شيعيان و اتباع آن جناب بود.
(علاج بخل)
و علاج مرض بخل و تحصيل سخاوت مىشود به ملاحظه آيات و اخبارى كه
در مدح و ذم آنها وارد شده، و به تأمل در آفات بخل و فوايد جود و سخا، مثل ترتب
عذاب اليم در آخرت و نفرت طبايع و خوار و ذليل بودن در دنيا بر بخل، و دخول در جنان
و استحقاق مدح و ثنا و عزت در نزد خالق و خلق بر جود و سخا. و بعد از تأمل در
اينها؛ وادارد خود را به بذل و انفاق و جود، تا آن كه جود از براى او ملكه گردد؛ ان
شاء الله.
فصل سيزدهم: در حرص است
و آن تحصيل زايد بر مايحتاج است از اموال.
و آن از اعظم مهلكات است، و اخبار بسيار در مذمت آن وارد شده است.
مثل قوله (ص): مثل الحريص على الدنيا كمثل
دودة القز، كلما از دادت على نفسها لفا كان أبعد لها من الخروج حتى تموت غم
(317)؛
مثل حريص در دنيا مثل كرم ابريشم است، هر قدر كه بر خود بيشتر
مىپيچد بيشتر مبتلا مىگردد تا آن كه از غم و غصه هلاك مىشود؛ هم چنين حريص در
دنيا هر قدر كه حرص او بيشتر مىشود و زيادتر سعى مىكند در جمع اموال، بيشتر مبتلا
مىگردد، تا آن كه او را به هلاكت مىرساند از غم و غصه.
و ظاهر اين است كه حرص در جمع اموال، هرگاه به طريق مباح بوده
باشد، حرام نباشد بلكه از رذايل اوصاف است.
(قناعت)
و ضد اين صفت، قناعت است. و آن اكتفاكردن به قدر حاجت و ضرورت است
از مال، بدون سعى و طلب در تحصيل زايد از آن. و آن از صفات حسنه است، بلكه تحصيل
كمالات موقوف است بر آن، همچنان كه حرص مؤدى مىشود به اخلاق رذيله.
و اخبار بسيار در مدح اين صفت وارد شده؛ و از آن جمله است
قوله (عليه السلام): من قنع بما رزقه الله فهو من أغنى الناس
(318)؛
هر كه قناعت كند به آنچه خدا به او روزى كرده است، او غنىترين
مردمان است.
و قوله (عليه السلام):
يابن آدم، ان كنت تريد من الدنيا ما يكفيك
فان أيسر مال فيها يكفيك، و ان كنت انما تريد ما لايكفيك فان كل ما فيها لايكفيك
(319)؛
اى فرزند آدم! اگر طلب مىكنى از دنيا به قدر كفايت، اسهل چيزى تو
را كفايت مىكند؛ و اگر طلب مىكنى زايد بر قدر كفايت، پس به درستى كه هيچ چيز تو
را كفايت نمىكند.
(علاج حرص)
و طريقه معالجه در ازاله حرص و تحصيل قناعت به اين مىشود كه
ملاحظه كند مصالح و مفاسد قناعت و حرص را، از اين كه بر قناعت مترتب مىشود عزت نفس
و فارغ بودن از غصه و الم، و بر حرص مترتب مىشود ذلت و مهانت و تحمل مشاق و غم و
غصه، علاوه بر آنچه در جمع مال است از آفات دنيويه و عقوبات اخرويه.
و نيز تأمل كند در طريقه اشرف خلق الله يعنى: انبيا و اوصيا و
تابعين كه چهگونه صبر كردند بر قليل، و قناعت نمودند بر قدر كم و به قدر حاجت؛ و
در طريقه كفار از يهود و نصارا و هنود و اراذل ناس از اكراد و اتراك و اعراب و
امثال آنها كه چهگونه حريص هستند و سعى و اهتمام دارند در جمع مال. و شكى نيست كه
اقتدا و تأسى به اعز خلايق بهتر است از اقتدا به اراذل و پستترين ناس. پس هر كس
تأمل كند مىداند كه حريص در لذات دنيويه در مرتبه حيوانات و بهايم است.
اينها معالجه علميه است. و اما علاج عملى پس آن است كه بناى امر
معيشت را بر اقتصاد و ميانه روى گذارد، و ابواب خرج را مهما أمكن سد نمايد، و عادت
بدهد خود و عيال خود را بر اقتصار به قدر ضرورت.
قال رسول الله (ص): ما عال من اقتصد
(320)؛
كسى كه ميانه روى كند و اسراف نكند معيل
(321)
نخواهد شد.
و فى الحديث: ضمنت لمن اقتصد أن لا يفتقر
(322)؛
من ضامنم اين كه كسى كه به نحو اقتصاد گذران كند، فقير نشود و
محتاج نگردد.
و سزاوار از براى مؤمن آن است كه هرگاه امر معيشت از براى او در
حال، ميسر باشد مضطرب نباشد از جهت بعد از اين، و اعتماد نمايد به فضل و به وعده
خدا به اين كه رزق را خواهد داد.
قال الله تعالى: و ما من دآبة فى الارض الا
على الله رزقه
(323)؛
(و هيچ جنبندهاى در زمين نيست مگر اين كه رزق و روزى او بر خدا
خواهد بود).
و قال: و من يتق الله يجعل له و مخرجا* و
يرزقه من حيث لا يحتسب
(324)؛
(و هر كه از خدا پروا كند، براى او راه بيرون شدن - از هر دشوارى و
اندوهى - پديد آرد، و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مىدهد).
و قال رسول الله (ص): أبى الله أن يرزق عبده
المومن الا من حيث لا يحتسب
(325)؛
خدا ابا دارد از اين كه روزى بدهد بنده مومن را مگر از راهى كه
گمان نداشته باشد.
و ايضا سزاوار آن است كه در امر دنيا و معيشت نظر كند به كسى كه
پستتر از خود است، و نظر نكند به كسى كه بالاتر از خود است، و فريب شيطان را
نخورد؛ زيرا كه امر مىكند شيطان در امور دنيا به نظر به كسى كه فوق او است، و
مىگويد كه چرا متحمل قناعت مىشوى و حال آن كه فلان كس صاحب مال و اوضاع است؛ و در
امر آخرت امر مىكند به نظر به كسى كه پستتر از او است، مىگويد كه چرا اين قدر از
خدا مىترسى و فلان كس از تو اعلم است و از خدا نمىترسد.
و عن ابى ذر (رضى عنه الله): أوصانى خليلى
رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم) أن أنظر الى من هو دونى لا الى من هو فوقى فى
الدني
(326).
ابوذر فرمودند كه رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم) به من وصيت
فرمودند كه در امر دنيا نظر كنم به كسى كه از من پستتر باشد، نه به كسى كه از من
بالاتر باشد؛ و الله ولى التوفيق.
فصل چهاردهم: در طمع است
و آن توقع از ناس است در اموال ايشان.
و آن نيز از رذايل مهلكه است، و اخبار بسيار در مذمت آن وارد شده
است.
و فى الحديث: اياك و الطمع فانه الفقر الحاضر
(327)؛
حذر كن از طمع، به درستى كه (آن) فقرى است حاضر.
و فى حديث آخر: الذى يثبت الايمان فى العبد
الورع، و الذى يخرجه منه الطمع
(328)؛
آن چه ايمان را ثابت دارد آن ورع است، و آن چه
ايمان را بيرون مىبرد طمع است.
و كفايت مىكند در مذمت آن، آن كه هر كه طمع
كند، هميشه خوار و ذليل است در نزد ناس. و اين كه اعتماد و وثوق ايشان به ناس بيشتر
است از وثوق و اعتماد به خداوند عالم.
و ظاهر اين است كه طمع بماهو حرام نباشد مادام
كه مستلزم محرمى نباشد، لكن از صفات رذيله است.
و ضد آن، استغنا از ناس است، و آن از فضايل
حسنه و از اخلاق مرضيه موجبه قرب به خداوند عالم است، و اخبار بسيار در فضل آن وارد
شده است.
و فى الحديث: رأيت الخير
كله قد اجتمع فى قطع الطمع عما فى أيدى الناس، و من لم يرج الناس فى شىء و رد أمره
الى الله تعالى فى جميع اموره استجاب الله (عز و جل) له فى كل شىء
(329)؛
جميع خيرات جمع شده است در قطع طمع از چيزهايى
كه در دست مردمان است، و كسى كه قطع اميد از ناس نمايد و امر خود را به خدا
واگذارد، مستجاب مىكند خدا از براى او در هر چيزى.
و فى الحديث: ليجتمع فى
قلبك الافتقار الى الناس و الاستغناء عنهم، فيكون الفتقارك اليهم فى لين كلامك و
حسن بشرك، و يكون استغناؤك عنهم فى نزاهة عرضك و بقاء عزك
(330)؛
بايد در قلب تو جمع شود افتقار به ناس و
استغناى از ناس؛ افتقار به ناس در در نرمى كلام و خوشرويى تو باشد، و استغنا از
ناس در حفظ آبرو و بقاى عزت و آبرو باشد.
و طريق علاج در ازاله و قطع طمع و كسب استغناى
از ناس، قريب است به آنچه ذكر شد در علاج ازاله حرص و تحصيل قناعت، متذكر شو؛ ان
شاء الله.
فصل پانزدهم:
در سؤال از خلق است
و آن نيز از ذمايم است، و اخبار بسيار در منع
از آن وارد شده است، بلكه ظاهر بعضى از آنها حرمت است؛ و از اين جهت است كه بعض
علما قائل به حرمت آن شدهاند. و اين در صورتى است كه سؤال متضمن شكايت از خالق، يا
ذلت و خوارى نفس يا اذيت مسئول نباشد؛ اما هر گاه متضمن يكى از اين مفاسد باشد قول
به حرمت بعيد نيست.
و هر گاه سؤال در مقام ضرورت و احتياج باشد
جايز است بلا اشكال، بلكه در بعض صور واجب است. و هر گاه فقير و محتاج سؤال كند
مايحتاج خود را، پس اگر سؤال نمايد چيزى را كه بالفعل و فى الحال محتاج اليه است،
بلا اشكال جايز است، و اگر سؤال نمايد چيزى را كه بعد احتياج دارد، پس بعض علما
تفصيل دادهاند ما بين اين كه محتاج است در همين سال يا بعد از آن سال، مثل آن كه
فقير قوت يوم يا شهر را دارد و قوت سال را ندارد، يا آن كه مايحتاج اين سال را دارد
و مايحتاج سال ديگر را ندارد. و در صورت اولى نيز يا ممكن است او را سؤال در مقام
حاجت، يا ممكن نيست.
و در جميع صور قائل به حرمت شده است، مگر در
صورتى كه سوال نمايد از مايحتاج در اين سال و بداند كه در وقت حاجت متمكن از سؤال
نخواهد بود.
و اين قول اگر چه خالى از اشكال نيست لكن احوط
و اولى است؛ و الله الموفق.
و ضد اين صفت، تعفف از سؤال و طلب رزق به طريق
كسب از حلال است. و اين از صفات حسنه است و اخبار متواتره بر ترغيب و تحريص در آن
وارد شده است. و هرگاه ممكن نشد كسب، اولى و افضل تحصيل صفت قناعت و اكتفا به رزق
مقسوم و مقدر است.
و هرگاه مشغول تحصيل علوم شرعيه گردد و تقوا و
پرهيزگارى را پيشنهاد خود نمايد اميد هست كه خداوند عالم رزق او را برساند من حيث
لايحتسب، همچنان كه از آيه شريفه و بعض اخبار مستفاد مىشود، و تجربه نيز بر آن
شاهد است؛ و الله الموفق.
فصل شانزدهم:
در ضعف نفس است
و مراد به آن، عجز از تحمل واردات است. و آن از
صفات ذميمه است؛ زيرا كه بر او مترتب مىشود مسامحه در امر به معروف و نهى از منكر،
و ذلت و خوارى نفس، و عدم جرأت در اقدام در امور عاليه، و دنائت همت و راضى شدن به
امور دنيه، و عدم غيرت در امور دنيوى در امر اهل و عيال و اولاد و نحو آنها؛ و جميع
آنها از صفات ذميمه است، بلكه شبهاى در حرمت بعضى از آنها نيست، مثل مسامحه در امر
به معروف و نهى از منكر.
و اخبار بسيار وارد شده است در اين كه از براى
مومن نيست كه خود را ذليل و خوار نمايد، بلكه مؤمن عزيز است در دنيا و آخرت.
و در حديث است كه:
ان الله غيور يحب الغيرة
(331)؛
خدا غيرت دارد و غيرت را دوست دارد.
و معناى غيرت در دين، جهد و سعى در حفظ شريعت
است از بدعت مبتدعين و مبطلين، و اهانت كسى كه تخفيف شريعت مىكند از مخالفين، و رد
كردن شبهه مخالفين، و سعى نمودن در ترويج شريعت مطهره به بيان حلال و حرام، و
اهتمام تمام در امر به معروف و نهى از منكر.
فصل هفدهم:
در عجله است
و آن اقدام نمودن در امور است به اول خاطرى كه
خطور مىكند، بدون توقف و تأمل در ايقاع افعال و امور از جهت مصلحت و مفسده. و آن
از صفات ذميمه، و از ابواب عظيمه است از براى شيطان.
قال النبى (ص): العجلة من
الشيطان و التانى من الله
(332)؛
عجله از شيطان است و تأنى از خداوند عالم است.
و خداوند عالم، تأديب نمود پيغمبر خود را به
قوله تعالى:
و لا تعجل بالقرءان من
قبل أن يقضى اليك وحيه
(333)؛
(و به خواندن قرآن پيش از آن كه پيام آن به تو
گزارده شود، شتاب مكن).
و همين قدر كفايت در قبح اين صفت مىكند، علاوه
بر اين كه بر عاقلى مخفى و پوشيده نيست كه هر امرى كه صادر مىشود از روى عجله و
بىتأملى، موجب ندامت و خسران مىشود، و هر عجولى ساقط است از عيون و وقعى ندارد در
قلوب؛ بلكه بعد از تأمل ظاهر مىشود كه سبب ترجيح دنيا بر آخرت و تبديل نعيم ابدى
به خسايس دنيويه همين صفت ذميمه است.
(علاج عجله)
و علاج اين صفت ذميمه مىشود به ملاحظه آثار
ذميمهاى كه بر او مترتب مىشود از خسران و ندامت و ترجيح دنيا بر آخرت. و به
اختيار ضد اين صفت كه تأنى و تأمل و توقف بوده باشد؛ به اين معنا كه كارى را كه
مىخواهد بكند اول تأمل نمايد كه در او مفسدهاى هست يا خير؟ اگر خالى از مفسده
دنيوى و اخروى است، اقدام نمايد؛ و اگر متضمن مفسده است اعراض نمايد و همچنين اگر
مشتبه الحال باشد؛ بلكه اولى اعراض و ترك است نيز در صورت خلو از رجحان دنيوى يا
اخروى؛ زيرا كه در اين صورت متعرض فعل مرجوح يا فعل لغوى شده و اولى اجتناب است از
آن.
و ظاهر، وجوب تأنى و تأمل و تروى، و حرمت عجله
است در اقوال و افعال؛ زيرا كه انسان عبد و مملوك غير است و جميع جوارح و اعضاى او
ملك غير است و تصرف در ملك غير بدون اذن مالك قبيح است. و ايضا واجب است اطاعت، و
حرام است معصيت خداوند عالم بالضرورة، و علم به آن موقوف است بر تروى و ترك عجله.
و ايضا ظاهر آيه شريفه:
قل ءالله أذن لكم أم على
الله تفترون
(334).
(بگو آيا خدا شما را دستورى داده است يا بر خدا
دروغ مىبنديد؟) عدم جواز اقدام بر امورى است بدون اذن از حق تعالى.
و بعض اخبار نيز دلالت بر مطلب مىكند؛ مثل
قوله (عليه السلام):
ان من حق الله على عباده
أن يقولوا ما يعلمون و يكفوا عما لايعلمون
(335)؛
(از حقوق خداوند بر بندگانش آن است كه آنچه را
مىدانند بگويند و از آن چه نمىدانند دست نگه دارند).
و غير ذلك از اخبارى كه دلالت مىكند بر وجوب
كف و امساك از چيزى كه نمىداند. پس هرگاه جواز تكلم به كلامى يا ارتكاب فعلى را
نمىداند واجب است كف و امساك و سكوت تا بداند جواز آن را؛ و الله العالم.