نجاة المومنين (در اصول دين و اخلاق)

آية الله حاج ملا حسينعلى تويسركانى

- ۸ -


فصل دهم: در حسد است‏

و آن تمناى زوال نعمت است از برادر دينى. و اگر تمناى زوال نداشته باشد بلكه مثل او را از براى خود بخواهد غبطه است، و غبطه مذموم نيست و حسد مذموم است، و كتاب و سنت بر مذمت آن ناطق است.

قال الله تعالى: أم يحسدون الناس على مآ ءاتهم الله من فضله‏ى‏ (285)؛

(بلكه به مردم براى آن‏چه خدا به آنان از افضل خويش ارزانى داشته حسد مى‏ورزند).

و عن النبى (ص): الحسد يأكل الحسنات كما يأكل النار الحطب‏ (286)؛

حسد حسنات را مى‏خورد هم‏چنان كه آتش هيزم را مى‏خورد.

و اخبار در مذمت آن بسيار است. و از بعض اخبار مشخص مى‏شود كه حسد حرام نيست مادام كه اظهار نشود به اظهار آثار آن مثل غيبت محسود و بهتان آن و امثال آنها. و بعضى حسد را حرام مى‏دانند مطلقا اگر چه اظهار نشود؛ و حمل كرده‏اند اخبارى را كه دال بر نفى حرمت است به صورتى كه حاسد تمناى زوال نعمت داشته باشد طبعا؛ لكن به مقتضاى تقوا و عقل، خود را منع مى‏كند از حسد، و كراهت دارد از زوال نعمت.

(اقسام حسد)

و تفصيل مقام اين است كه حسد بر سه قسم است:

قسم اول: آن كه تمناى زوال نعمت را دارد و اظهار اين مطلب را هم به قول يا فعل مى‏نمايد.

دويم: آن كه تمناى زوال را دارد و اظهار نمى‏كند لكن در باطن كراهت از زوال ندارد.

سيم: آن است كه اظهار نمى‏كند و طبعا نيز تمناى زوال دارد لكن به مقتضاى عقل و شرع اكراه دارد.

و بنا بر اين قول، دو قسم اول حرام است و قسم ثالث مباح است.

و بنا بر قول ديگر، قسم اول حرام است و دو قسم ديگر مباح است. و احتياط ظاهر است، اگر چه قول اول اظهر است.

(علاج حسد)

و علاج مرض حسد به اين است كه تفكر نمايد در اين كه حسد مضر است به دين و دنياى حاسد، بدون آن كه ضررى به محسود برسد.

اما ضرر دينى، ظاهر است بعد از ملاحظه آيات و اخبارى كه در مذمت حسد وارد شده است.

و اما ضرر دنيوى، به واسطه اين كه هميشه خود را در هم و غم و الم مى‏دارد و به اختيار خود، خود را در آتش غم و غصه مى‏سوزاند، و شبهه‏اى نيست كه چنين شخصى عدو نفس خود است.

و اما اين كه ضرر به محسود نمى‏رساند ظاهر است؛ زيرا كه نعمت خدا به واسطه تمناى او سلب نمى‏شود، بلكه گاهى حسد نافع به حال محسود است؛ زيرا كه حاسد به واسطه اظهار حسد، از غيبت و اظهار نعمت، باعث اشتهار او مى‏شود، و اين موجب زيادتى اكرام او مى‏شود. و عاقل اقدام نمى‏كند به امرى كه مضر به دين و دنياى خود و نافع به حال غير باشد. و بعد از ملاحظه اين مطلب اميد هست كه اين مرض مهلك رفع شود؛ ان شاء الله.

اين علاج علمى حسد است. و علاج عملى آن است كه ببيند كه تقاضاى حسد خودش چه چيز است از اقول و افعال؟ پس تكلف كند نفس اماره خود را كه ضد آن را به عمل بياورد؛ مثلا اگر حسد او باعث فحش و غيبت و بهتان او مى‏شود، وادارد نفس خود را كه مدح و ثنا و تعريف و توصيف او را نمايد؛ و اگر حسد باعث بر تكبر بر او مى‏شود، وادارد نفس را بر تواضع و اكرام او؛ و اگر حسد باعث قطع احسان و اكرام او مى‏شود، وادارد نفس را بر احسان و اكرام. و هكذا. و محسود وقتى كه ملاحظه اين امور از او مى‏نمايد، اخلاص كيش او مى‏شود، و آن وقت حاسد دوستش مى‏دارد و محبت و دوستى كه فى مابين شد حسد برطرف مى‏شود؛ ان شاء الله.

(اسباب حسد)

و عمده علاج در رفع حسد، رفع اسباب او است، و اسباب آن چند چيز است:

اول: عداوت و بغضا.

دويم: حب رياست و طلب جاه و مال؛ زيرا كه به گمان خود، وجود نعمت را در غير، منافى غرض و مطلوب و محبوب خود مى‏داند؛ مثل اين كه وجود عالم مطاعى را در بلدى يا قريه‏اى يا محله‏اى منافى با رياست و مطاع بودن خود مى‏داند، لهذا تمناى فقدان او را مى‏كند؛ و هكذا.

سيم: خوف از فوت غرض و مطلوب است؛ مثل حسد بردن زوجات متعدده بر يك‏ديگر.

چهارم: تكبر است؛ زيراكه حاسد هرگاه متكبر بر شخصى شد مى‏خواهد كه آن شخص مطيع و منقاد و ذليل او باشد، و چون نعمتى به او رسد گمان كند كه او ديگر متحمل تكبر او نخواهد شد؛ و به اين جهت حسد به او مى‏برد و تمناى زوال نعمت از او مى‏كند.

پنجم: تعزز است؛ به اين معنا كه بر او گران باشد كه يكى از امثال و اقران او يا شخصى كه از او پست‏تر باشد از او بالاتر شود يا به مرتبه او برسد، و چنان گمان كند كه اگر آن شخص را ثروتى يا عزتى حاصل شود بر او تكبر خواهد كرد و او را حقير خواهد شمرد، و او طاقت تحمل او را ندارد؛ پس به اين جهت تمناى زوال نعمت و عدم وصول نعمت را به او مى‏كند.

ششم: تعجب و استبعاد است در وقتى كه محسود در نظر حاسد حقير و پست باشد و نعمت عظيم باشد؛ پس تعجب كند كه مثل اين نعمت به مثل اين شخص برسد، و به اين سبب بر او حسد برد و تمناى زوال نعمت از او نمايد.

هفتم: خباثت نفس است؛ به اين معنا كه به سبب بد ذاتى و بد طينتى، اكراه دارد رسيدن نعمتى به بندگان خدا (را) و مى‏خواهد كه خيرى به يكى از بندگان خدا نرسد؛ نعوذ بالله من شرور أنفسنا.

(نصيحت)

و از عمد معالجات حسد، اتصاف به ضد آن است كه نصيحت باشد، و آن عبارت است از اراده بقاى نعمت خدا بر مسلمين و كراهت رسيدن شر است به آنها.

و گاهى اطلاق شده بر ارشاد مسلمين به آن‏چه خير و صلاح در آن است، و آن لازم معناى اول است.

عل كل حال، اخبار در فضل و ثواب آن بسيار است، بلكه بعض اخبار دلالت مى‏كند بر اين كه عملى افضل از آن نيست، و از اخبار بسيارى استفاده مى‏شود كه كسى كه ادراك نكرده باشد درجه اخيار را به اعمل صالحه و لكن دوست بدارد آنها را، در روز قيامت با آنها محشور خواهد شد؛ بلكه كليتا استفاده مى‏شود كه هركس محشور مى‏شود با محبوب خود (287).

اللهم احشرنا مع من نحبهم نتولاهم من الائمة الطاهرين؛ بجاه محمد و آله.

بلكه بعضى دلالت مى‏كند بر وجوب نصيحت مؤمن‏ (288)، و ظاهر اين است كه آن محمول بر تاكيد استحباب است.

فصل يازدهم: در ظلم و اذيت و اهانت و احتقار مؤمنين است.

و شكى و شبه‏اى در حرمت آن نيست، و آيات و اخبار متكثره در مذمت و منع از آنها وارد شده:

قال الله تعالى: انما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الأرض بغير الحق اولئك لهم عذاب اليم‏ (289)؛

(همانا راه - تعرض و ملامت - تنها بر كسانى است كه به مردم ستم مى‏كنند و در زمين به ناروا ستم و سركشى مى‏كنند - يا از حد در مى‏گذرند و فزونى مى‏جويند - اينان را عذابى است دردناك).

و قال: و لا تحسبن الله غفلا عما يعمل الظلمون‏ (290)؛

(و خداى را از آن چه ستم‏كاران مى‏كنند غافل مپندار).

و قال: وسيعلم الذين ظلموا أى منقلب ينقلبون‏ (291)؛

(و آنان كه ستم كردند، زودا كه بدانند به كدام بازگشتگاه باز خواهند گشت).

و قال: و الذين يوذون المومنين و المومنت بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتنا و اثمامبين (292)؛

(و آنان كه مردان و زنان مومن را بى آن كه بدى و گناهى كرده باشند، مى‏آزارند، هر آينه بار دروغ و گناهى آشكار را برداشته‏اند).

و فى النبوى (ص): ان أهون الخلق على الله من ولى أمر المسلمين فلم يعدل لهم‏ (293)؛

خوارترين خلق در نزد خدا كسى است كه مباشر امور مسلمين باشد و به عدل رفتار نكند با ايشان.

و فيه أيضا: جور ساعة فى حكم أشد و أعظم عندالله من معاصى تسعين سنة (294)؛

به قدر يك ساعت به طريق جور حكم كردن، شديدتر و بزرگ‏تر و عظيم‏تر است در نزد خدا از گناه‏هاى نود سال.

و فيه ايضا: اتقوا الظلم فانه ظلمات يوم القيامة (295)؛

بپرهيزيد از ظلم؛ زيرا كه او ظلمات است در روز قيامت.

و فيه ايضا: من خاف القصاص كف عن ظلم الناس‏ (296)؛

كسى كه به كسى ظلم كند، آن مظلوم از آن ظالم تقاص مى‏كند و قصاص مى‏كند او را، پس هر كسى كه خوف قصاص در روز قيامت را داشته باشد باز مى‏دارد خود را از ظلم بر ناس.

مروى است كه به حضرت داود (على نبينا و اله و عليه السلام) وحى شد كه: بگو به ظالمين كه مرا ذكر نكنند؛ زيرا كه بر خود لازم كرده‏ام كه هر كه مرا ذكر كند من هم او را ذكر كنم. و ذكر كردن من ظالمين را به اين است كه من لعن مى‏كنم آنها ر (297).

و مروى است كه على بن الحسين (صلوات الله عليه) فرمودند به پسر خود حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) در وقت حضور وفات؛ اى پسرمن! بپرهيز از ظلم كردن بر كسى كه نيابد ناصرى را بر تو، مگر خداوند عالم‏ (298).

و عن ابى جعفر (عليه السلام) انه قال: ما من أحد يظلم بمظلمة الا أخذ الله تعالى بها فى نفسه أو ماله‏ (299)؛

نيست كسى كه بر كسى ظلم كند مگر اين كه خداوند ظلم او را مى‏گيرد در جان يا مال او.

و قال رجل له: انى كنت من الولاة فهل لى من توبة؟ فقال: لا، حتى تؤدى الى كل ذى حق حقه‏ (300)؛

مردى به خدمت حضرت عرض كرد كه من از ولات بودم و از مردم مال مى‏گرفتم، آيا توبه من قبول مى‏شود؟ فرمودند كه: قبول نمى‏شود توبه تو مگر آن كه ادا نمايى به هر صاحب حقى حق او را.

و از حضرت صادق (عليه السلام) مروى است در تفسير آيه شريف: ان ربك لبالمرصاد (301) اين كه (مرصاد) پلى است بر صراط، نمى‏گذرد از آن پل كسى كه مظلمه‏اى به گردن او باشد (302).

و هم‏چنين فرمودند:

من يفعل الشر بالناس لا ينكر الشر اذا فعل به؛ اما انه يحصد ابن آدم ما يزرع و ليس يحصد أحد من المر حلوا و لا من الحلو مر (303)؛

هر آن‏كه ظلم مى‏كند؛ اگر انكار وقوع ظلم را بر او؛ زيرا كه انسان هر چه كشته حصاد مى‏كند؛ اگر تلخ كشته ثمره او تلخ است و تلخ درو مى‏كند و شيرين از تلخ به عمل نمى‏آيد، و بالعكس.

و هم‏چنين فرمودند:

و ظلم سلط الله عليه من يظلمه أو على عقبه أو على عقب عقبه‏ (304)؛

(كسى كه ظلم كند خدا ظالمى را بر سر او يا اعقاب او مسلط خواهد كرد).

راوى عرض كرد كه تقصير عقب و عقب عقب چه چيز است؟

فرمودند كه خداوند عالم مى‏فرمايد:

و ليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذرية ضعفا خافوا عليهم فليتقوا الله و ليقولوا قولا سديد (305)؛

خلاصه معنا اين كه بايد بترسند كسانى كه هرگاه اولادى از ايشان بماند بر ايشان مهربان و ترسناك باشند.

جواب حضرت از آن سائل اين است كه اين حكمى است كه خدا قرار فرموده و مقدر نموده.

و بعضى از علما حمل كرده‏اند اين حديث و اين آيه را به صورتى كه ذريات و اعقاب، راضى به فعل آبا باشند، تا آن كه ظلم لازم نيايد.

و اخبار در مذمت و قبح و حرمت ظلم به حد تواتر است، بلكه عقل مستقل حاكم به قبح آن است؛ بلكه دور نيست كه از ضروريات عقل است، و لهذا جميع عقلا متفق‏اند بر قبح آن، اگر چه دين و مذهبى قايل نباشند.

و اعانت در ظلم و رضاى به ظلم در حكم ظلم است، هم‏چنان كه اخبار متكثره بر اين معنا ناطق است. و در تحت ظلم مندرج است جميع انواع اذيت و آزار و اضرار و اهانت و تحقير و ترسانيدن مسلم و ادخال كرب و هم و غم در قلب آن. پس ادله داله بر حرمت ظلم، دلالت بر حرمت آنها نيز مى‏كند، علاوه بر اخبارى كه در خصوص آنها وارد شده است.

از آن جمله حديث نبوى است كه رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمودند:

من آذى مومنا فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله و من آذى الله فهو ملعون فى التورات و الانجيل و الزبور و الفرقان‏ (306)؛

هر كسى كه مومنى را اذيت كند پس به تحقيق كه مرا اذيت كرده، و كسى كه مرا اذيت كند پس به تحقيق كه خدا را اذيت كرده، و هر كسى خدا را اذيت كند پس او ملعون است در تورات و انجيل و زبور و قرآن.

و هم‏چنين فرمودند كه:

المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه‏ (307)؛

مسلم كسى است كه مسلمين از دست و زبان او سالم باشند.

و ايضا فرمودند:

قال الله تعالى: من أهان لى وليا فقد أرصد لمحاربتى و أنا أسرع شيئا الى نصرة اوليائى‏ (308)؛

حق تعالى مى‏فرمايد كه: هر كس كه اهانت كند مومنى را پس كمر محاربه با من بسته است، و من بسيار زود نصرت دوستان خود را مى‏نمايم.

و ايضا فرمودند:

من حقر مومنا مسكينا أو غير مسكين لم يزل الله له حاقرا ماقتا حتى يرجع عن محقرته اياه‏ (309)؛

هر كه خوار و حقير كند مومنى را خواه مسكين و خواه غير مسكين، خداى تعالى باز نمى‏ايستد از پست كردن او تا آن كه رجوع كند از آن چه به آن مومن كرده است.

و ايضا فرمودند كه:

من نظر الى مومن ليخيفه بها اخافه الله تعالى يوم لا ظل الا ظله‏ (310)؛

كسى كه نظر كند به مؤمنى از جهت اين كه بترساند او را، خداوند عالم او را مى‏ترساند در روز قيامت.

و اخبار بر اين مضمون بسيار است؛ پس بر هر عاقلى واجب است كه هميشه متذكر شود و ملتفت اين باشد كه ظلم و آزار و اذيتى و اهانت و خوارى از او بالنسبه به مؤمنى صادر نشود، و تأمل كند در اين كه عملى كه از او واقع مى‏شود از قول و فعل مشتمل و متضمن اذيت و آزار و اهانت و احتقار و ظلم و اضرار احدى از مسلمين نبوده باشد، بلكه مهما امكن درصدد اكرام و تعظيم، و سعى در قضاى حوايج و اهتمام در امور و ادخال سرور در قلب و تفريح كروب ايشان نموده، و از اين جهت اخبار متواتره در مدح و فضيلت آنها وارد شده است.

و سزاوار است تخصيص بعضى اصناف به زيادتى اكرام و تعظيم، مثل علما و صلحا، و مثل پيران و ريش سفيدان، و مثل اشراف و بزرگان، و مثل سلسله عليه عاليه سادات.

و در حديث نبوى وارد شده است:

أربعة أنا لهم شفيع و لو جاؤوا بذنوب أهل الدنيا: المكرم لذريتى، و القاضى لهم بحوائجهم، و الساعى لهم عند اضطرارهم، و المحب لهم بقلبه و لسانه‏ (311)؛

چهار طايفه هستند كه من آنها را شفاعت مى‏كنم اگر چه بيايند به گناه اهل دنيا؛ كسى كه (آنها را) اكرام نمايد در وقت اضطرار آنها، و كسى كه حاجت آنها را برآورد، و كسى كه سعى در قضاى حوايج آنها نمايد در وقت اضطرار آنها، و كسى كه دوست بدارد آنها را به دل و زبان.

بدان كه ظلم، گاهى اطلاق مى‏شود بر مطلق تعدى و وضع شى‏ء در غير موضوع له، و ظلم به اين معنا شامل جميع رذايل و معاصى مى‏شود؛ و گاهى اطلاق مى‏شود بر آزار و اذيت به غير، و اين اخص است از قسم اول.

(عدالت)

و ضد ظلم، عدالت است. و آن نيز دو معنى دارد: پس عدالت كه ضد ظلم به معناى اول است مراد از او ترك معاصى و رذايل است؛ و عدالتى كه ضد ظلم به معناى ثانى است مراد از او ترك اضرار و ترك اذيت غير است.

و ظاهر متبادر از ظلم، ظلم به معناى ثانى است، و ظاهر متبادر از عدالت، عدالت به معناى اول است؛ و عدالتى كه معتبر است در شاهد و حاكم و امام جماعت، عدالت به همين معنا است، بلكه معتبر اجتناب از كباير است.

و در معناى كبيره و تميز ما بين آن و صغيره اختلاف عظيمى است ما بين علما، و منشأ اين اختلاف، اختلاف اخبار و نصوص است. و دور نيست كه مراد از كبيره هر معصيتى است كه بزرگ و عظيم شمرده شود در نزد شارع و متشرعه، به وعيد به نار يا به تصريح به عظيم و كبير بودن يا غير اينها؛ مثل اين كه وارد شده است كه غيبت اشد از زنا است، و معلوم است كه زنا از كباير است؛ پس هرگاه غيبت اشد از زنا باشد معلوم مى‏شود كه آن هم كبيره است؛ و هكذا.

و ظاهر اين است كه عدالت، مجرد ترك معصيت نباشد، بلكه عبارت است از ملكه ترك معصيت، به اين معنا كه عادت و طريقه او اطاعت و ترك معصيت باشد. و ارتكاب منافى مروت نيز قادح در عدالت نيست، كما هو الظاهر من الادلة.

و علاج مرض ظلم و تحصيل عدالت مى‏شود به تأمل در آيات و اخبارى كه در ذم ظلم و مدح عدالت وارد شده، و اين كه سعادت دنيا و آخرت موقوف بر اطاعت و تقوا و پرهيزگارى است، و خسران دنيا و آخرت در معصيت و ظلم و نافرمانى است، ذلك هو الخسران المبين؛ أعاذنا الله منه و جميع المؤمنين بحق محمد و آله.

فصل دوازدهم: در بخل است‏

و آن امساك است در جايى كه سزاوار است بذل. و آن نيز از صفات ذميمه است.

قال الله تعالى: و لا يحسبن الذين يبخلون بما اتهم الله من فضله هو خيرا لهم بل هو شر لهم سيطوقون ما بخلوا به يوم القيمة (312)؛

اشخاصى كه بخل مى‏ورزند گمان نكنند كه بخل خوب است از براى ايشان؛ نه چنين است بلكه آن شر است از براى ايشان. زود باشد كه در روز قيامت آن چيزى كه به او بخل ورزيدند طوقى خواهد شد و به گردن ايشان خواهد افتاد.

و فى الحديث: لا يدخل الجنة بخيل‏ (313)؛ بخيل داخل بهشت نمى‏شود. و اخبار متكثره ديگر در مذمت آن وارد شده است.

(اقسام بخل)

بدان كه بخل يا در حقوق لازمه شرعيه است، يا در حقوق غير لازمه است.

در قسم اول بخل حرام است؛ و در قسم ثانى مكروه است. پس هرگاه حقوق واجبه را ادا نمود مثل زكات و خمس و غير اينها، ديگر چيزى بر او لازم نيست، لكن مكروه است بخل ورزيدن. و مراتب كراهت نيز به حسب مقامات، مختلف مى‏شود. در بعض مقامات، شدت كراهت و مرجوحيت دارد، مثل مضايقه كردن از چيز قليلى از فقير و محتاج، با ميل و خواهش آن فقير و عدم احتياج آن شخص؛ و مثل اين كه در حضور فقيرى غذا بخورد و بداند كه آن فقير مايل است به آن غذا و مع ذلك از آن مضايقه بكند اگر چه به قليلى از آن باشد.

و شبهه‏اى نيست كه اين خست و دنائت و لئامت است، و موجب نفرت طباع مى‏شود، هم‏چنان كه عقل و تجربه بر آن شاهد است.

و هم‏چنان كه بخل مذموم است هم‏چنين اسراف نيز مذموم است، و آن بذل و انفاق است در جايى كه سزاوار نيست عقلا يا شرعا يا عادتا.

(جود و سخاوت)

و ضد بخل، جود و سخاوت است، و آن بذل و انفاق است در جايى كه سزاوار است عقلا يا شرعا يا عادتا، و بايد كه از طيب خاطر و از روى ميل باشد.

و آن از اشراف صفات است، و كفايت مى‏كند در مدح آن، اين كه از صفات خداوند عالم، و از صفات انبيا و اوصيا است؛ و علاوه بر آنها اخبار متواتره در مدح آن وارد شده است:

مثل قوله: الجنة دار الاسخياء (314)؛

(بهشت خانه سخاوت‏مندان است).

و قوله: ان الله جواد يحب الجواد (315)؛

(همانا خدا بخشنده است و بخشندگان را دوست دارد).

و قوله: طعام الجواد دواء و طعام البخيل داء (316)؛

(غذاى سخاوت‏مند دوا و غذاى بخيل درد است).

و افضل درجات و مراتب جود و سخا، ايثار است؛ و آن اختيار نمودن غير است بر خود با وجود احتياج خود؛ هم‏چنان كه طريقه مباركه جناب اميرالمؤمنين و خواص از شيعيان و اتباع آن جناب بود.

(علاج بخل)

و علاج مرض بخل و تحصيل سخاوت مى‏شود به ملاحظه آيات و اخبارى كه در مدح و ذم آنها وارد شده، و به تأمل در آفات بخل و فوايد جود و سخا، مثل ترتب عذاب اليم در آخرت و نفرت طبايع و خوار و ذليل بودن در دنيا بر بخل، و دخول در جنان و استحقاق مدح و ثنا و عزت در نزد خالق و خلق بر جود و سخا. و بعد از تأمل در اينها؛ وادارد خود را به بذل و انفاق و جود، تا آن كه جود از براى او ملكه گردد؛ ان شاء الله.

فصل سيزدهم: در حرص است‏

و آن تحصيل زايد بر مايحتاج است از اموال.

و آن از اعظم مهلكات است، و اخبار بسيار در مذمت آن وارد شده است.

مثل قوله (ص): مثل الحريص على الدنيا كمثل دودة القز، كلما از دادت على نفسها لفا كان أبعد لها من الخروج حتى تموت غم (317)؛

مثل حريص در دنيا مثل كرم ابريشم است، هر قدر كه بر خود بيشتر مى‏پيچد بيشتر مبتلا مى‏گردد تا آن كه از غم و غصه هلاك مى‏شود؛ هم چنين حريص در دنيا هر قدر كه حرص او بيشتر مى‏شود و زيادتر سعى مى‏كند در جمع اموال، بيشتر مبتلا مى‏گردد، تا آن كه او را به هلاكت مى‏رساند از غم و غصه.

و ظاهر اين است كه حرص در جمع اموال، هرگاه به طريق مباح بوده باشد، حرام نباشد بلكه از رذايل اوصاف است.

(قناعت)

و ضد اين صفت، قناعت است. و آن اكتفاكردن به قدر حاجت و ضرورت است از مال، بدون سعى و طلب در تحصيل زايد از آن. و آن از صفات حسنه است، بلكه تحصيل كمالات موقوف است بر آن، هم‏چنان كه حرص مؤدى مى‏شود به اخلاق رذيله.

و اخبار بسيار در مدح اين صفت وارد شده؛ و از آن جمله است قوله (عليه السلام): من قنع بما رزقه الله فهو من أغنى الناس‏ (318)؛

هر كه قناعت كند به آن‏چه خدا به او روزى كرده است، او غنى‏ترين مردمان است.

و قوله (عليه السلام):

يابن آدم، ان كنت تريد من الدنيا ما يكفيك فان أيسر مال فيها يكفيك، و ان كنت انما تريد ما لايكفيك فان كل ما فيها لايكفيك‏ (319)؛

اى فرزند آدم! اگر طلب مى‏كنى از دنيا به قدر كفايت، اسهل چيزى تو را كفايت مى‏كند؛ و اگر طلب مى‏كنى زايد بر قدر كفايت، پس به درستى كه هيچ چيز تو را كفايت نمى‏كند.

(علاج حرص)

و طريقه معالجه در ازاله حرص و تحصيل قناعت به اين مى‏شود كه ملاحظه كند مصالح و مفاسد قناعت و حرص را، از اين كه بر قناعت مترتب مى‏شود عزت نفس و فارغ بودن از غصه و الم، و بر حرص مترتب مى‏شود ذلت و مهانت و تحمل مشاق و غم و غصه، علاوه بر آن‏چه در جمع مال است از آفات دنيويه و عقوبات اخرويه.

و نيز تأمل كند در طريقه اشرف خلق الله يعنى: انبيا و اوصيا و تابعين كه چه‏گونه صبر كردند بر قليل، و قناعت نمودند بر قدر كم و به قدر حاجت؛ و در طريقه كفار از يهود و نصارا و هنود و اراذل ناس از اكراد و اتراك و اعراب و امثال آنها كه چه‏گونه حريص هستند و سعى و اهتمام دارند در جمع مال. و شكى نيست كه اقتدا و تأسى به اعز خلايق بهتر است از اقتدا به اراذل و پست‏ترين ناس. پس هر كس تأمل كند مى‏داند كه حريص در لذات دنيويه در مرتبه حيوانات و بهايم است.

اينها معالجه علميه است. و اما علاج عملى پس آن است كه بناى امر معيشت را بر اقتصاد و ميانه روى گذارد، و ابواب خرج را مهما أمكن سد نمايد، و عادت بدهد خود و عيال خود را بر اقتصار به قدر ضرورت.

قال رسول الله (ص): ما عال من اقتصد (320)؛

كسى كه ميانه روى كند و اسراف نكند معيل‏ (321) نخواهد شد.

و فى الحديث: ضمنت لمن اقتصد أن لا يفتقر (322)؛

من ضامنم اين كه كسى كه به نحو اقتصاد گذران كند، فقير نشود و محتاج نگردد.

و سزاوار از براى مؤمن آن است كه هرگاه امر معيشت از براى او در حال، ميسر باشد مضطرب نباشد از جهت بعد از اين، و اعتماد نمايد به فضل و به وعده خدا به اين كه رزق را خواهد داد.

قال الله تعالى: و ما من دآبة فى الارض الا على الله رزقه (323)؛

(و هيچ جنبنده‏اى در زمين نيست مگر اين كه رزق و روزى او بر خدا خواهد بود).

و قال: و من يتق الله يجعل له و مخرجا* و يرزقه من حيث لا يحتسب‏ (324)؛

(و هر كه از خدا پروا كند، براى او راه بيرون شدن - از هر دشوارى و اندوهى - پديد آرد، و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى‏دهد).

و قال رسول الله (ص): أبى الله أن يرزق عبده المومن الا من حيث لا يحتسب‏ (325)؛

خدا ابا دارد از اين كه روزى بدهد بنده مومن را مگر از راهى كه گمان نداشته باشد.

و ايضا سزاوار آن است كه در امر دنيا و معيشت نظر كند به كسى كه پست‏تر از خود است، و نظر نكند به كسى كه بالاتر از خود است، و فريب شيطان را نخورد؛ زيرا كه امر مى‏كند شيطان در امور دنيا به نظر به كسى كه فوق او است، و مى‏گويد كه چرا متحمل قناعت مى‏شوى و حال آن كه فلان كس صاحب مال و اوضاع است؛ و در امر آخرت امر مى‏كند به نظر به كسى كه پست‏تر از او است، مى‏گويد كه چرا اين قدر از خدا مى‏ترسى و فلان كس از تو اعلم است و از خدا نمى‏ترسد.

و عن ابى ذر (رضى عنه الله): أوصانى خليلى رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم) أن أنظر الى من هو دونى لا الى من هو فوقى فى الدني (326).

ابوذر فرمودند كه رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم) به من وصيت فرمودند كه در امر دنيا نظر كنم به كسى كه از من پست‏تر باشد، نه به كسى كه از من بالاتر باشد؛ و الله ولى التوفيق.

فصل چهاردهم: در طمع است‏

و آن توقع از ناس است در اموال ايشان.

و آن نيز از رذايل مهلكه است، و اخبار بسيار در مذمت آن وارد شده است.

و فى الحديث: اياك و الطمع فانه الفقر الحاضر (327)؛

حذر كن از طمع، به درستى كه (آن) فقرى است حاضر.

و فى حديث آخر: الذى يثبت الايمان فى العبد الورع، و الذى يخرجه منه الطمع‏ (328)؛

آن چه ايمان را ثابت دارد آن ورع است، و آن چه ايمان را بيرون مى‏برد طمع است.

و كفايت مى‏كند در مذمت آن، آن كه هر كه طمع كند، هميشه خوار و ذليل است در نزد ناس. و اين كه اعتماد و وثوق ايشان به ناس بيشتر است از وثوق و اعتماد به خداوند عالم.

و ظاهر اين است كه طمع بماهو حرام نباشد مادام كه مستلزم محرمى نباشد، لكن از صفات رذيله است.

و ضد آن، استغنا از ناس است، و آن از فضايل حسنه و از اخلاق مرضيه موجبه قرب به خداوند عالم است، و اخبار بسيار در فضل آن وارد شده است.

و فى الحديث: رأيت الخير كله قد اجتمع فى قطع الطمع عما فى أيدى الناس، و من لم يرج الناس فى شى‏ء و رد أمره الى الله تعالى فى جميع اموره استجاب الله (عز و جل) له فى كل شى‏ء (329)؛

جميع خيرات جمع شده است در قطع طمع از چيزهايى كه در دست مردمان است، و كسى كه قطع اميد از ناس نمايد و امر خود را به خدا واگذارد، مستجاب مى‏كند خدا از براى او در هر چيزى.

و فى الحديث: ليجتمع فى قلبك الافتقار الى الناس و الاستغناء عنهم، فيكون الفتقارك اليهم فى لين كلامك و حسن بشرك، و يكون استغناؤك عنهم فى نزاهة عرضك و بقاء عزك‏ (330)؛

بايد در قلب تو جمع شود افتقار به ناس و استغناى از ناس؛ افتقار به ناس در در نرمى كلام و خوش‏رويى تو باشد، و استغنا از ناس در حفظ آبرو و بقاى عزت و آبرو باشد.

و طريق علاج در ازاله و قطع طمع و كسب استغناى از ناس، قريب است به آن‏چه ذكر شد در علاج ازاله حرص و تحصيل قناعت، متذكر شو؛ ان شاء الله.

فصل پانزدهم: در سؤال از خلق است‏

و آن نيز از ذمايم است، و اخبار بسيار در منع از آن وارد شده است، بلكه ظاهر بعضى از آنها حرمت است؛ و از اين جهت است كه بعض علما قائل به حرمت آن شده‏اند. و اين در صورتى است كه سؤال متضمن شكايت از خالق، يا ذلت و خوارى نفس يا اذيت مسئول نباشد؛ اما هر گاه متضمن يكى از اين مفاسد باشد قول به حرمت بعيد نيست.

و هر گاه سؤال در مقام ضرورت و احتياج باشد جايز است بلا اشكال، بلكه در بعض صور واجب است. و هر گاه فقير و محتاج سؤال كند مايحتاج خود را، پس اگر سؤال نمايد چيزى را كه بالفعل و فى الحال محتاج اليه است، بلا اشكال جايز است، و اگر سؤال نمايد چيزى را كه بعد احتياج دارد، پس بعض علما تفصيل داده‏اند ما بين اين كه محتاج است در همين سال يا بعد از آن سال، مثل آن كه فقير قوت يوم يا شهر را دارد و قوت سال را ندارد، يا آن كه مايحتاج اين سال را دارد و مايحتاج سال ديگر را ندارد. و در صورت اولى نيز يا ممكن است او را سؤال در مقام حاجت، يا ممكن نيست.

و در جميع صور قائل به حرمت شده است، مگر در صورتى كه سوال نمايد از مايحتاج در اين سال و بداند كه در وقت حاجت متمكن از سؤال نخواهد بود.

و اين قول اگر چه خالى از اشكال نيست لكن احوط و اولى است؛ و الله الموفق.

و ضد اين صفت، تعفف از سؤال و طلب رزق به طريق كسب از حلال است. و اين از صفات حسنه است و اخبار متواتره بر ترغيب و تحريص در آن وارد شده است. و هرگاه ممكن نشد كسب، اولى و افضل تحصيل صفت قناعت و اكتفا به رزق مقسوم و مقدر است.

و هرگاه مشغول تحصيل علوم شرعيه گردد و تقوا و پرهيزگارى را پيشنهاد خود نمايد اميد هست كه خداوند عالم رزق او را برساند من حيث لايحتسب، هم‏چنان كه از آيه شريفه و بعض اخبار مستفاد مى‏شود، و تجربه نيز بر آن شاهد است؛ و الله الموفق.

فصل شانزدهم: در ضعف نفس است‏

و مراد به آن، عجز از تحمل واردات است. و آن از صفات ذميمه است؛ زيرا كه بر او مترتب مى‏شود مسامحه در امر به معروف و نهى از منكر، و ذلت و خوارى نفس، و عدم جرأت در اقدام در امور عاليه، و دنائت همت و راضى شدن به امور دنيه، و عدم غيرت در امور دنيوى در امر اهل و عيال و اولاد و نحو آنها؛ و جميع آنها از صفات ذميمه است، بلكه شبه‏اى در حرمت بعضى از آنها نيست، مثل مسامحه در امر به معروف و نهى از منكر.

و اخبار بسيار وارد شده است در اين كه از براى مومن نيست كه خود را ذليل و خوار نمايد، بلكه مؤمن عزيز است در دنيا و آخرت.

و در حديث است كه:

ان الله غيور يحب الغيرة (331)؛ خدا غيرت دارد و غيرت را دوست دارد.

و معناى غيرت در دين، جهد و سعى در حفظ شريعت است از بدعت مبتدعين و مبطلين، و اهانت كسى كه تخفيف شريعت مى‏كند از مخالفين، و رد كردن شبهه مخالفين، و سعى نمودن در ترويج شريعت مطهره به بيان حلال و حرام، و اهتمام تمام در امر به معروف و نهى از منكر.

فصل هفدهم: در عجله است‏

و آن اقدام نمودن در امور است به اول خاطرى كه خطور مى‏كند، بدون توقف و تأمل در ايقاع افعال و امور از جهت مصلحت و مفسده. و آن از صفات ذميمه، و از ابواب عظيمه است از براى شيطان.

قال النبى (ص): العجلة من الشيطان و التانى من الله‏ (332)؛

عجله از شيطان است و تأنى از خداوند عالم است.

و خداوند عالم، تأديب نمود پيغمبر خود را به قوله تعالى:

و لا تعجل بالقرءان من قبل أن يقضى اليك وحيه‏ (333)؛

(و به خواندن قرآن پيش از آن كه پيام آن به تو گزارده شود، شتاب مكن).

و همين قدر كفايت در قبح اين صفت مى‏كند، علاوه بر اين كه بر عاقلى مخفى و پوشيده نيست كه هر امرى كه صادر مى‏شود از روى عجله و بى‏تأملى، موجب ندامت و خسران مى‏شود، و هر عجولى ساقط است از عيون و وقعى ندارد در قلوب؛ بلكه بعد از تأمل ظاهر مى‏شود كه سبب ترجيح دنيا بر آخرت و تبديل نعيم ابدى به خسايس دنيويه همين صفت ذميمه است.

(علاج عجله)

و علاج اين صفت ذميمه مى‏شود به ملاحظه آثار ذميمه‏اى كه بر او مترتب مى‏شود از خسران و ندامت و ترجيح دنيا بر آخرت. و به اختيار ضد اين صفت كه تأنى و تأمل و توقف بوده باشد؛ به اين معنا كه كارى را كه مى‏خواهد بكند اول تأمل نمايد كه در او مفسده‏اى هست يا خير؟ اگر خالى از مفسده دنيوى و اخروى است، اقدام نمايد؛ و اگر متضمن مفسده است اعراض نمايد و هم‏چنين اگر مشتبه الحال باشد؛ بلكه اولى اعراض و ترك است نيز در صورت خلو از رجحان دنيوى يا اخروى؛ زيرا كه در اين صورت متعرض فعل مرجوح يا فعل لغوى شده و اولى اجتناب است از آن.

و ظاهر، وجوب تأنى و تأمل و تروى، و حرمت عجله است در اقوال و افعال؛ زيرا كه انسان عبد و مملوك غير است و جميع جوارح و اعضاى او ملك غير است و تصرف در ملك غير بدون اذن مالك قبيح است. و ايضا واجب است اطاعت، و حرام است معصيت خداوند عالم بالضرورة، و علم به آن موقوف است بر تروى و ترك عجله.

و ايضا ظاهر آيه شريفه:

قل ءالله أذن لكم أم على الله تفترون‏ (334).

(بگو آيا خدا شما را دستورى داده است يا بر خدا دروغ مى‏بنديد؟) عدم جواز اقدام بر امورى است بدون اذن از حق تعالى.

و بعض اخبار نيز دلالت بر مطلب مى‏كند؛ مثل قوله (عليه السلام):

ان من حق الله على عباده أن يقولوا ما يعلمون و يكفوا عما لايعلمون‏ (335)؛

(از حقوق خداوند بر بندگانش آن است كه آن‏چه را مى‏دانند بگويند و از آن چه نمى‏دانند دست نگه دارند).

و غير ذلك از اخبارى كه دلالت مى‏كند بر وجوب كف و امساك از چيزى كه نمى‏داند. پس هرگاه جواز تكلم به كلامى يا ارتكاب فعلى را نمى‏داند واجب است كف و امساك و سكوت تا بداند جواز آن را؛ و الله العالم.