فصل پنجم: در غضب است
و آن حالتى است نفسانيه كه باعث حركت روح حيوانى مىشود از داخل به
جانب خارج از براى غلبه و انتقام.
و بيان اين مطلب آن است كه آدمى مركب است از عناصر اربع كه يكى از
آنها آتش است كه عبارت از حرارت است، و از براى انسان كه اسباب غضب روى دهد آن
حرارت در قلب او مشتعل مىشود و آن خونى كه در قلب او است مىجوشد و منتشر مىشود
در عروق، و متصاعد مىشود در اعلا بدن؛ به اين جهت سرخ مىشود رو و چشم او؛ چون كه
بشره صفا دارد، مانند شيشه مىماند كه در توى آن مىنمايد، و اين در صورتى است كه
غضب بر ادناى خود بكند و بداند كه بر او قادر مىباشد وى مىتواند تشفى كند.
و اما اگر غضب كند بر كسى كه اعلاى از خود باشد و مايوس باشد از
انتقام و تشقى، خون منجمد و منقبض مىشود از ظاهر بدن تا جوف قلب، و به اين جهت زرد
رنگ مىشود. و اگر غضب كند بر مثل و نظير خود و شك كند در اين كه قدرت بر انتقام
دارد يا نه؟ آن خون مردد مىشود ما بين انقباض و انبساط، و به اين جهت گاهى سرخ و
گاهى زرد مىشود. و شهوت اين قوه غضبيه و لذتش در تشفى و انتقام است.
بدان كه مذموم از قوه غضبيه حد افراط و تفريط آن است، و حد افراط
از آن، آن است كه از اطاعت عقل و شرع خارج باشد، مثل غضب اكثر مردم بر يك ديگر؛ و
حد تفريط آن است كه در مقام غضب، غضب نكند، و جزء نارى در او ضعيف باشد و حميت و
غيرت نداشته باشد، و در وقتى كه منكرات ار مشاهده مىنمايد سكوت كند و متغير نشود،
و شايد به مرتبهاى برسد كه بر حلال و محارم خود غيرت ندارد و اين از اقبح خصال
است، و مذموم است عقلا و شرعا.
قال الله تعالى:يأيها النبى جهد الكفار و
المنفقين و اغلض عليهم
(219)؛
(اى پيامبر، با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت بگير و
درشتى نما).
و قال ايضا: اشدآء على الكفار رحماء بينهم
(220)؛
(بر كافران سرسخت و در ميان خود مهرباناند).
و ممدوح از آن، آن است كه در مقام غضب، غضب كند؛ مانند جهاد و امر
به معروف و نهى از منكر، و در غير مقام غضب ساكت باشد. و بالجمله، از حكم عقل و شرع
خارج نباشد.
و بعضى گفتهاند كه غضب منحصر است در قسم اول. و قسم ثانى غضب نيست
بلكه ضد آن و از نتيجه جبن است. و قسم ثالث شجاعت است و ضد غضب است فى الحقيقه.
و بالجمله، قوه غضبيه هرگاه از اطاعت عقل و شرع خارج باشد مذموم
است به حكم عقل و شرع.
قال الله تعالى: و
الكظمين الغيظ و العافين عن الناس
(221)؛
(و فرو خوراندگان خشم و در گذرندگان از مردم).
و فى النبوى (ص): الغضب
يفسد الايمان كما يفسد الخل العسل
(222)؛
غضب ايمان را فاسد مىكند همچنان كه سركه عسل
را فاسد مىكند.
و عن الصادق (عليه السلام):الغضب
مفتاح كل شر
(223)؛
غضب كليد هر شرى است.
و نيز از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله وسلم)
مروى است كه: هرگز حق تعالى كسى را به جهل و تندخويى عزيز نكرده است، و هرگز كسى را
به حلم و بردبارى ذليل نكرده است
(224).
و اخبار در منع و مذمت آن به حد تواتر است.
(مفاسد غضب)
و مخفى نماناد كه غضب علاوه بر اين كه از
مهلكات و صفات خبيثه است، لوازم و آثارى چند نيز بر او مترتب مىگردد كه همه آنها
مهلك و قبيح است؛ چون دشنام و فحش و اظهار بدى مسلمين و شماتت ايشان و سر ايشان را
فاش كردن و پرده ايشان را دريدن و سخريه و استهزا به ايشان كردن و غير اينها از
امورى كه از عقلا سر نمىزند.
و از جمله مفاسد غضب آن است كه البته آدمى بعد
از تسكين نائره آن، نادم و پشيمان و افسرده خاطر و غمناك مىگردد، و باعث دشمنى
دوستان و شماتت دشمنان مىگردد، و موجب سخريه و استهزاى اراذل و اوباش و تالم قلب و
تغير مزاج و بيمارى تن مىگردد. و بالجمله، مفاسد مترتبه بر آن لاتعد و لاتحصى است.
و تعجب آن است كه بعضى چنان توهم مىكنند كه شدت غضب از مردانگى است، با وجود اين
كه افعالى كه از غضبناك صادر مىشود افعال اطفال و مجانين است نه كردار عقلا و
مردان؛ چنانكه مشاهده مىشود كه كسى كه شدت غضب بر او مستولى شد حركات قبيحه و
افعال ناشايسته از دشنام و هرزهگويى و سخنهاى ركيك از او سر مىزند، و بسا باشد
كه دشنام به جمادات و حيوانات مىدهد و كاسه و كوزه مىشكند و جامه خود را مىدرد و
بر سر و صورت خود مىزند و پدر و مادر خود را دشنام مىدهد. و گاهى چون مستان و
مدهوشان به هر طرف مىدود و بسا باشد كه بىهوش و مدهوش مىشود و بىحال مىافتد. و
چهگونه امثال اين امور نشانه مردانگى و علامت شيردلى مىباشد؟ و حال آن كه پيغمبر
ما (صلى الله عليه و آله وسلم) فرموده كه: شجاع كسى است كه در حالت غضب خود را
تواند نگاه داشت
(225).
(علاج غضب)
و بعد از آن كه معلوم شد كه غضب از صفات خبيثه
و از امراض مهلكه است پس بر هر عاقلى لازم است كه درصدد معالجه او برآيد؛ و علاج او
به چند امر مىشود:
اول: آن كه سعى كند در ازاله اسبابى كه باعث
هيجان غضب مىشود؛ مثل فخر و كبر و عجب و غرور و لجاج و مرا و استهزا و حرص و دشمنى
و حب جاه و مال و امثال اينها از صفات رديه كه هر يك خود مرضى است مهلك، و لابد است
از ازاله آنها در رفع صفات خبيثه غضب.
دويم: آن كه ملاحظه اخبار و آثارى كند كه در
مذمت غضب وارد شده، چنانكه بعضى از آنها ذكر شد.
سيم: آن كه ملاحظه كند اخبار و آثارى كه در مدح
و فضيلت و ثواب نگاه داشتن خود از غضب وارد شده، و فوايد آن را به نظر آورد؛ مثل
حديث نبوى كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمود: كه هر كه نگاه دارد غضب
خود را از مردم، خداوند عالم، او را نگاه مىدارد از عذاب روز قيامت
(226).
و از حضرت باقر (عليه السلام) مروى است كه: در
تورات نوشته شده كه اى موسى! نگاهدار غضب خود را از كسانى كه من تو را صاحب اختيار
آنها كردهام، تا من نيز غضب خود را از تو باز دارم
(227).
و از حضرت صادق (عليه السلام) مروى است كه:
خداوند عالم، به بعض از پيغمبران وحى فرستاد كه: اى فرزند آدم! در وقتى كه غضبناك
گردى مرا ياد كن تا من هم تو را در وقت غضب ياد كنم و تو را هلاك نسازم
(228).
و نيز از آن حضرت مروى است كه مردى از اهل
باديه به خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) آمد و عرض كرد كه من مردى هستم
باديهنشين، مرا كلمهاى يادده كه جامع خير دنيا باشد. آن حضرت فرمود كه: هرگز غضب
مكن.
و سه مرتبه آن اعرابى همان عرض را كرد، همان
جواب را شنيد
(229).
و نيز از آن بزرگوار مروى است كه هر كه غضب خود
را باز دارد از كسى، خداوند عيوب او را مىپوشاند
(230).
و اخبار در اين خصوص بى حساب است.
چهارم: آن كه ملاحظه كند اخبارى را كه در فضل و
فوايد حلم وارد شده، چنان كه بعضى از آنها ذكر خواهد شد؛ ان شاء الله. پس خود را
خواهى نخواهى بر حلم بدارد، و حلم و بردبارى را بر خود ببندد، و غضب و خشم را
ظاهرنسازد، اگر چه در دل خشمناك باشد. و اگر كسى مدتى چنين كند به تدريج عادت
مىشود و حسن خلق از براى او ظاهر مىشود و غضب برطرف مىشود.
پنجم: آن كه هر قول يا فعلى كه از او صادر
مىشود در آن فكر كند و تدبر نمايد و ببيند كه اگر مخالف عقل يا شرع است از آن
احتراز نمايد.
ششم: آن كه اجتناب كند از مصاحبت كسانى كه قوه
غضبيه ايشان غالب، و از فضيلت حلم خالى هستند، و مصاحبت و مجالست نمايد با صاحبان
حلم و وقار و كسانى كه مانند كوه پابرجا از هر باد ضعيفى از جا در نمىآيند؛ زيرا
كه در اين طريقه مدخليتى است عظيم از براى تحصيل اخلاق حسنه.
هفتم: آن كه ملاحظه كند كه آن چه در عالم واقع
مىشود همه به قضا و قدر و مشيت الهى است، و جميع موجودات، مسخر قبضه قدرت او است.
و در يد قدرت و كفايت او است، و خدا هر چه از براى بنده خلق كرده البته خير و صلاح
خواهد بود، و بسا باشد كه مصلحت او در فقر و فاقه و گرسنگى و تشنگى و خارى و ذلت او
بوده باشد؛ و چون اين را دانست، مىداند كه ديگر غضب كردن بر ديگران و انتقام كشيدن
از ايشان راهى ندارد؛ زيرا كه هر امرى كه روى مىدهد، از جانب حكيم خيرخواه روى
مىدهد، و اگر هم خواهد كه در مقام انتقام بر آيد، به خداوند عالم واگذارد؛
فانه قوى ذو انتقام
هشتم: آن كه متذكر شود كه غضب نيست مگر از مرض
قلب و نقصان عقل كه باعث آن ضعف نفس است، نه از شجاعت و قوه نفس. و از آن جهت است
كه ديوانه زودتر از عاقل غضبناك مىشود، و مريض از تندرست زودتر به غضب مىآيد، و
هم چنين پيران ضعيف المزاج زودتر از زنان، و زنان زودتر از مردان از جا در مىآيند،
و صاحبان اخلاق بد زودتر از ارباب صفات حسنه به خشم مىآيند؛ آيا نمىبينى كه كسى
كه زذل است، به فوت يك لقمه از جهت خواهش خود غضب مىكند؟ و بخيل از براى فوت يك
حبه غيظ مىكند؟ حتى اين كه به جهت فوت ادنى شىء غيظ مىكند بر اعزه اهل و اولادش.
و صاحبان نفوس قويه، اجل شأنا هستند از اين كه از براى امثال اين امور مضطرب و
متغير گردند؛ بلكه مثل كوه عظيم مىباشند كه به واسطه اين بادهاى جزئيه متحرك
نمىشوند.
و اگر در آنچه ذكر شد تشكيك دارى، نظر كن به
طبقات موجودين ناس، و رجوع كن به كتب و تواريخ، و استماع كن حكايات گذشتگان را تا
آن كه بدانى حلم و عفو و فرو بردن خشم، طريقه انبيا و حكما و اكابر ملوك و عقلا
است، و غضب صفت اتراك و اكراد و جهال و اغنيا است.
نهم: آن كه متذكر شود كه قدرت خداوند بر او،
اقوا و اشد است از قدرت او بر اين ضعيف؛ پس حذر كند و ايمن نباشد از غضب خدا بر او
در وقت غضب او بر اين ضعيف.
دهم: اين كه متذكر شود اين كه اين شخص كه بر او
غضب و تندى مىكند بسا باشد كه قوى گردد و در مقام اذيت و آزار برآيد.
لا تهن الفقير علك أن |
|
تركع يوما والدهر قد رفعه
|
يازدهم: اين كه تأمل كند در سببى كه باعث هيجان غضب مىگردد، و
اغلب اوقات، سبب هيجان اين است كه مبادا در نظرهاى مردم حقير و ذليل گردد. پس فكر
كند:
اول: آن كه انسان بايد در نزد خدا عزيز شود نه نزد مخلوق.
ثانى: آن كه جناب اقدس الهى در صورت تشفى غيظ و غضب، بدتر ذليلش
مىكند.
سيم: آن كه بداند كه آن مظلوم فرداى قيامت در محشر خلايق دست اين
ظالم را خواهد گرفت و انواع انتقامها از او خواهد كشيد كه افتضاح و ذلت و حقارت آن
به مراتب شتى از امروز بيشتر است.
و اگر سبب آن، خوف فوت چيزى است كه محبوب و مطلوب او است؛ پس تأمل
كند كه اگر آن چيز ممكن الحصول است، بدون غيظ و غضب هم ممكن است؛ و اگر ممكن الحصول
نيست غيظ و غضب بىثمر و بىفايده است.
و از جمله معالجات عمليه اين است كه در وقت هيجان استعاذه كند به
خداوند عالم از شر شيطان، و اگر ايستاده باشد بنشيند، و اگر نشسته باشد دراز شود، و
اگر رحم باشد او را مس نمايد، و وضو بگيرد يا غسل كند به آب سرد.
(حلم)
بدان كه ضد غيظ و غضب، حلم و كظم غيظ است.
و حلم، آن طمأنيه نفس است به حيثيتى كه اسباب غضب، او را حركت ندهد
و مكاره روزگار، او را به زودى مضطرب نگرداند. و كظم غيظ عبارت است از فرو بردن خشم
و خود را در حالت غضب نگاه داشتن.
و حلم، اشرف كمالات نفسانيه است بعد از علم؛ بلكه علم بدون حلم
بىثمر و بىنفع است، و از اين جهت است كه هر وقت كه مدح علم مىشود حلم با او ذكر
مىشود.
حضرت رسول (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمودند:
اللهم أغننى بالعلم و زينى بالحلم
(231)؛
خداوندا، مرا به سبب علم بىنياز كن، و به صفت حلم مرا زينت ده.
و فرمودند كه: پنج چيز است از طريقه انبيا، و يكى از آنها حلم است
(232).
و نيز فرمودند كه: طلب كنيد رفعت و بلند مرتبه را در نزد خداوند
عالم. عرض كردند كه چه چيز است اين و به چه چيز حاصل مىشود؟
فرمودند: هر كه دوستى تو را قطع كند تو با او پيوند كن، و هر كه از
نيكى خود تو را محروم كند تو با او نيكى و احسان كن، و هر كه به نادانى با تو رفتار
كند تو حلم بورز
(233).
و ايضا فرمودند كه:
ان المسلم يدرك بالحلم درجة الصائم القائم
(234)؛
مسلم مىرسد به واسطه حلم به مرتبه كسى كه
قائم الليل و صائم النهار بوده باشد.
و ايضا فرمودند كه: سه چيز است كه اگر يكى از آنها در كسى نباشد پس
اعتنايى به اعمال او نيست؛ تقوايى كه منع كند او را از معصيت خدا، و حلمى كه زبان
سفها را از او كوتاه كند، و خلقى كه (با آن) در ميان مردم زندگانى كند
(235).
و از جناب امير المؤمنين (عليه السلام) مروى است كه فرمودند:
ليس الخير أن يكثر مالك وولدك ولكن الخير أن
يكثر علمك و يعظم حلمك
(236)؛
خير آن نيست كه مال و اولاد تو بسيار باشد، بلكه خير آن است كه
بسيار باشد علم تو و عظيم باشد حلم تو.
و از حضرت صادق (عليه السلام) است كه فرمودند:
كفى بالحلم ناصرا
(237)؛
حلم كفايت مىكند تو را در نصرت و يارى كردن تو.
و اخبار وارده در مدح حلم، لاتعد و لاتحصى است.
(كظم غيظ)
و همچنين كظم غيظ نيز از صفات حميده است اگر چه به مرتبه حلم
نمىرسد؛ و لكن وقتى كه مواظبت نمود به نحوى كه معتاد شد، صفت حلم از براى او حاصل
مىشود.
و از اين جهت حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمودند:
انما العلم بالنعم و الحلم بالتحلم
(238)؛
علم به تعلم حاصل مىشود و حلم به تحلم كه كظم غيظ بوده باشد. و
خداوند عالم در مدح او مىفرمايد:
و الكظمين الغيظ و العافين عن الناس
(239)؛
(و فرو خورندگان خشم و در گذرندگان از مردم).
و اخبار در مدح آن به حد تواتر است، و از حضرت پيغبر (صلى الله
عليه و آله وسلم) مروى است كه فرمودند:
من كظم غيظا ولو شاء أن يمضيه أمضا املا الله
قلبه يوم القيامة رضاه
(240)؛
هر كس كه غيظ خود را فرو برد در جايى كه اگر خواهد بتواند كه غيظ و
غضب بكند، هر آيينه خداوند عالم، دل او را در يوم قيامت پركند از رضا و خوشنودى.
و از حضرت باقر (عليه السلام) مروى است كه
فرمودند:
ما من عبد كظم غيظا الا
زادهالله تعالى عزا فى الدنياو الاخرة
(241)؛
هيچ بندهاى نيست كه خشم خود را فرو برد مگر
اين كه خداوند زياد كند عزت او را در دنيا و آخرت.
فصل ششم: در
انتقام است
و آن از نتايج غضب است، و آن نيز از محرمات در
شريعت است؛ زيرا كه از قطعيات در شريع، است عدم جواز مقابله غيبت به غيبت و بهتان
به بهتان و فحش به فحش، و نحو آنها.
و فى النبوى (ص): ان امرأ
عيرك بما فيك فلا تعيره بما فيه
(242)؛
اگر كسى سرزنش كند تو را به چيزى كه در تو است،
تو سرزنش مكن او را به چيزى كه در او است.
و عنه ايضا المتسابان
شيطانان متهاتران
(243)؛
دو نفرى كه يكديگر را دشنام مىدهند دو شيطانى
هستند كه يكديگر را مىدرند.
پس هر ظلمى و اذيتى كه از كسى بر كسى وارد شده،
قولا يا فعلا، بر آن مظلوم لازم است كه از قانون شرع تجاوز نكند، و جايز نيست كه از
او انتقام بكشد به مثل آنچه آن ظالم كرده يا به ازيد از آن يا به اقل از آن، از
امورى كه در شريعت حرمت آن ثابت شده، اعم از اين كه از يك نوع باشند، مثل: انتقام
از فحش به فحش، يا از دو نوع، مثل: انتقام از فحش به غيبت و نحو آن. پس بايد از
قاعده مقرره در شريعت از قصاص يا غرامت يا حد يا تعزير تعدى نكند. بلى! بايد او را
به قاعده نهى از منكر منع كند، به مراتبى كه در نهى از منكر مقرر است.
و بعضى از علما جايز دانستهاند انتقام را در
جايى كه جزاى به خصوصى در شرع نداشته باشد به الفاظى چند، مثل اين كه بگويد: اى
بىحيا، اى بد خلق، واى بى آبرو، اى بىشرم، اگر متصف به اين صفات باشد. يا آن كه
بگويد: خدا تو را جزا بدهد، يا خد از، انتقام بكشد، يا تو كيستى كه من جواب تو را
بدهم؟ يا اى جاهل، و اى احمق، و اين دروغ نيست؛ چنانكه مروى است كه مردم همه حمق
دارند در شناختن ذات خد
(244)
.
و استدلال نمودن از براى جواز انتقام به اين
قدر، به حديث نبوى (صلى الله عليه و آله وسلم) كه وارد شده كه:
المتسابان ما قالا فعلى
البادى منهما حتى يعتدى المظلوم
(245)؛
(آن كه به دشنام آغاز كرد ستم كارتر است، و
گناه خود و ديگرى بر او است، مادامى كه آن ديگرى از حد نگذرد).
و حكم به جواز انتقام به اين الفاظ در مقام نهى
از منكر يا تعزير اگر مقام اقتضا كند عيبى ندارد و الا حكم مذكور خالى از اشكال
نيست.
و دلالت حديثين بر جواز، بر فرض تسليم اعتبار
سند، خالى از تأمل نيست، كه سكوت و عفو يا حواله به رب الارباب و منتقم حقيقى اولى
و انسب است. بلى! اگر مقامى باشد كه اگر مطلقا متعرض نشود، بى بىغيرتى و بىحميتى
منجر شود و موجب ذلت در نزد مردم گردد مكافات نمودن به فى الجمله تغير و درشتى عيب
ندارد، مثل اين كه بگويد به تندى و غلظت كه حرف مزن و سكوت كن و نحو آن.
و ضد انتقام، سكوت و عفو و بخشش است، و آيات و
اخبار در مدح عفو و حسن آن از حد افزون است.
قال الله تعالى: خذ العفو
و امر بالعرف و اغرض عن الجهلين
(246)؛
(عفو را پيشه كن و به كار پسنديده فرمان ده و
از نادانان و نابخردان روى بگردان).
و قال ايضا: و ليعفوا و
ليصفحو
(247)؛
(و بايد در گذرند و چشم بپوشند).
و قال: أن تعفوا اقرب
للتقوى
(248)؛
(گذشت شما به پرهيزكارى نزديكتر است).
و از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله وسلم)
مروى است كه فرمودند كه سه چيز است كه اگر از من قسم بخواهند بر آنها قسم مىخورم:
يكى: آن كه صدقه دادن، از مال هيچ كم نمىكند.
دويم: آن كه عفو از ظلم از جهت رضاى خداوند
عالم، موجب عزت در روز قيامت مىشود در نزد خداوند عالم.
سيم: آن كه كسى كه باب سئوال را بر خود مفتوح
كرد، يك باب از فقر و احتياج بر روى او گشوده مىگردد
(249).
و نيز مروى است كه:
العفو لايزيد العبد الا
عزا، فاعفوا يعزكم الله
(250)؛
عفو زياد نمىكند مگر عزت را، پس عفو كنيد تا
خداوند عالم عزت شما را زياد كند.
و در فضيلت و شرافت عفو به همين قدر كفايت
مىكند كه از اجل صفات الهيه است، و در مقام ثنا و ستايش، او را به اين صفت ياد
مىكنند. حضرت سيد الساجدين در مناجات خود مىفرمايد:
أنت الذى سميت نفسك
بالعفو فاعف عنى
(251).
و أنت الذى عفوه أعلى من
عقابه
(252).
فصل هفتم: در
غلظت و درشتى است در گفتار و كردار
و شكى نيست كه اين صفتى است خبيث و باعث نفرت
خلق مىشود و منجر به اختلال امر زندگانى مىشود.
قال الله تعالى: و لو كنت
فظا غليظ القلب لانفصوا من حولك
(253)؛
اگر بدخو و سختدل باشى مردم از دور و كنار تو
متفرق مىشوند.
و از بعض اخبار مستفاد مىشود كه غلظت و درشتى
باعث سلب ايمان و دخول در جند شيطان مىشود
(254).
پس بر هر عاقلى لازم است كه نهايت احتراز
نمايد، و هر كارى كه مىخواهد بكند در آن تفكر كند كه در آن غلظت و درشتى نباشد، و
فضيلت رفق را به ياد آورد.
و اخبار در فضيلت رفق و فوايد آن بسيار است:
فعن النبى (ص): لو كان
الرفق خلقا يرى ما كان من خلق الله شىء أحسن منه
(255)؛
اگر رفق، خلقى بود كه ديده مىشد، هر آينه بهتر
از همه مخلوقات خدا بود.
و عنه (صلى الله عليه و
آله وسلم) ايضا: ان الرفق لم يوضع على شىء الا زانه و لاينزع من شىء الا شانه
(256)؛
گذاشته نشد رفق بر چيزى مگر آن كه زينت داد او
را، و كنده نشد از چيزى مگر آن كه معيوب كرد او را.
و قال ايضا: من كان رفيقا
فى أمره نال ما يريد من الناس
(257)؛
هر كسى بناى امرش بر رفق باشد مىرسد به آن چه
مقصود او است از مردم.
و از حضرت كاظم (عليه السلام) مروى است كه
فرمودند كه: الرفق نصف العيش
(258)؛
الى غير ذلك من الاخبار.
و تجربه نيز بر اين معنا شاهد است كه هر كس كه
بناى امر او بر وفق باشد امور او منتظم و مقاصد او بر آورده است. و هر كس كه بناى
امر او بر غلظت و درشتى بوده امر او مختل فاسد گرديده.
و مدارات نيز از او صاف حميده است، و آن نوعى
است از رفق. و بعضى فرق گذاشتهاند ما بين آنها به اعتبار تحمل اذيت در مدارات، دون
رفق. و على كل حال، فوايد دنيويه و اخرويه او بسيار
است، و اخبار بسيار در مدح او وارد گرديده:
فعن النبى (ص): المداراة
نصف الايمان
(259).
و عنه (ص): ثلاث من لم
تكن فيه لم يتم له عمل؛ ورع يحجزه عن معاصى الله تعالى، و خلق يدارى به الناس، و
حلم يرد به جهل الجاهل
(260)؛
سه صفت است كه اگر آنها در كسى نباشد هيچ عملى
از براى او تمام نخواهد بود:
يكى: ورعى كه منع كند او را از معاصى؛
دويم: خلقى كه با او مدارا نمايد با مردم؛
سيم حلمى كه رد كند به او جهل جاهل را.
و عنه ايضا: امرنى ربى
بمداراة الناس كما امرنى بأداء الفرائض
(261)؛
پروردگار امر كرد مرا به مدارات، چنان كه امر
كرد مرا به اداى واجبات.
پس شخص عاقل بايد كه بناى امر او در معاشرت با
خلق بر رفق و مدارات و حسن سلوك بوده باشد تا از فوايد دنيويه و اخرويه آنها محروم
نگردد.
فصل هشتم: در
سوء خلق و كجخلقى است
و او عبارت است از انقباض وجه و دل تنگى و
بدكلامى؛ و اين صفت از جمله صفاتى است كه آدمى را از خالق و خلق دور مىكند و از
نظر مردم دور مىافكند و طبعها را از او منتفر مىكند، و هر كج خلقى اغلب مسخره
مردمان و مضحكه ايشان مىشود و لحظهاى از خوف و الم و اندوه و غم خالى نمىباشد.
و از اين جهت حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند
كه: هر كس كه بدخلق است خود را معذب دارد
(262).
و بسيار مىشود كه به واسطه كجخلقى، ضررهاى
عظيم به او مىرسد، و از نفعهاى بزرگ محروم مىشود، و عاقبت هم آدمى را به عذاب
اخروى مىافكند.
و از اين جهت است كه اخبار در ذم او بسيار وارد
شده:
از آن جمله روايت شده كه به حضرت رسول (صلى
الله عليه و آله وسلم) عرض كردند كه فلان زن روزها را روزه مىدارد و شبها را به
عبادت به سر مىبرد و لكن سوء خلق دارد و همسايگان را آزار مىكند. فرمودند كه: هيچ
خيرى در او نيست، او از اهل آتش است
(263).
و همچنين مروى است از آن جناب كه فرمودند:
سوء الخلق يفسد العمل كما
يفسد الخل العسل
(264)؛
سوء خلق، عمل را فاسد مىكند، همچنان كه سركه
عسل را فاسد مىكند. و همچنين فرمودند كه:
ان العبد يبلغ من سوء خلق
به اسفل دركات جهنم
(265)؛
و ايضا فرمودند:
أبى الله لصاحب الخلق
السىء بالتوبة (لانه اذا تاب من ذنب وقع فى ذنب أعظم منه)
(266)؛
(توبه صاحب خلق بد مقبول نمىشود) زيرا كه هر
وقت كه از معصيتى توبه مىكند به معصيتى اعظم از آن مبتلا مىگردد.
و ايضا فرمودند كه: سوء خلق گناهى است كه
آمرزيده نمىشود
(267).
از بعض اكابر منقول است كه گفت اگر مصاحبت كند
با من فاسق و فاجر خوش خلقى، خوشتر دارم كه مصاحبت نمايم با عابد كج خلقى.
و ظاهر اين است كه مجرد عبوس و انقباض وجه از
معاصى نباشد، و آنچه حرام است، كج خلقى و بدكلامى است كه متضمن يكى از معاصى باشد؛
مثل اذيت و فحش و دشنام و نحو آنها؛ و لكن شبههاى نيست كه از صفات رذيله است.
و علاج آن به مواظبت و اكتساب ضد آن است كه حسن
خلق بوده باشد، و عقل و نقل بر مدح و رجحان آن حاكم است.
قال الله تعالى: انك لعلى
خلق عظيم
(268)؛
(هر آينه تويى بر خوبى بس بزرگ).
و قال رسول الله (ص): ما
يوضع فى ميزان امرا يوم القيامة أفضل من حسن الخلق
(269)؛
در روز قيامت كه اعمال را در ترازو مىگذارند
هيچ عملى افضل از حسن خلق نيست.
و قال لبنى اعمامه: يا
بنى عبدالمطلب، انكم لن تسعوا الناس اموالكم فالقوهم بطلافة الوجه و حسن البشر
(270)؛
اى فرزندان عبدالمطلب، شما وسعت آن نداريد كه
مردم را به اموال خود وسعت دهيد، پس با ايشان به حسن خلق و گشاده رويى ملاقات كنيد.
و قال ايضا: حسن الخلق
خلق الله الاعظم
(271)؛
حسن خلق، خلق اعظم خدا است.
و قال ايضا: حسن الخلق
ليذيب الخطيئة كما يذهب الشمس الجليد
(272)؛
حسن خلق گناه را مىگدازد، همچنان كه آفتاب
برف را مىگدازد.
و قال ايضا: ليبلغ العبد
بحسن خلقه عظيم درجات الاخرة و أشرف المنازل و انه لنصف العبادة
(273)؛
بنده مىرسد به واسطه حسن خلق به درجه عظيمهاى
از درجات آخرت و منزلت عظيمهاى از منازل آخرت. و به درستى كه حسن خلق نصف العبادة
است.
و قال ايضا: ان حسن الخلق
ذهب بخير الدنيا و الاخرة
(274)؛
حسن خلق برده است خير دنيا و آخرت را.
و قال ايضا بعد ما سئل
عنه: ان المرأة تكون لها زوجان فتموت و يموتان و يدخلان الجنة لأيهما هى؟ قال:
لأحسنهما خلق
(275)؛
از آن جناب سئوال كردند كه زنى دو شوهر داشته،
هر دو مردند و داخل بهشت شدند، آن زن از كدام دو شوهر است؟ فرمودند: زن از براى آن
شوهرى است كه خلقش بهتر بود.
و قال ايضا: ان حسن الخلق
يبلغ بصاحبه درجة الصائم القائم
(276)؛
حسن خلق مىرساند صاحبش را به مرتبه كسى كه
روزها را روزه دارد و شبها را به عبادت مشغول باشد.
و از حضرت محمد باقر (صلى الله عليه و آله
وسلم) مروى است كه مردى به خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) و عرض كرد كه:
يا رسول الله، أوصنى: يعنى: مرا وصيت بفرما. حضرت وصاياى چند فرمودند و از جمله
آنها اين بود كه برادران مومن را با روى گشاده ملاقات كن
(277).
و از حضرت صادق مروى است كه فرمودند كه:
البر و حسن الخلق يعمران
الديار و يزيدان الاعمار
(278)؛
نيكى و حسن خلق، آباد مىكند بلاد را و زياد
مىكند عمرها را. و نيز از آن جناب مروى است كه فرمودند كه:
ان الله يعطى العبد من
الثواب على حسن الخلق كما يعطى المجاهد فى سبيل الله يغدو عليه و يروح
(279)؛
به درستى كه خداوند عالم، بنده را به (سبب) حسن
خلق، ثواب كسى مىدهد كه صبح و شام مشغول جهاد در راه خدا بوده باشد.
و ايضا فرمودند:
صنايع المعروف و حسن
البشر يكسبان المحبة و يدخلان الجنة، و البخل و عبوس الوجه يبعدان من الله و يد
خلان النار
(280)؛
نيكى و احسان كردن با مردم و خوشرويى با ايشان
باعث دوستى مردم مىشود و آدمى را داخل بهشت مىنمايد و بخل و عبوس، صاحب خود را از
خدا دور مىكند و داخل آتش مىكند.
و كسى كه در اين اخبار تأمل كند و رجوع به
وجدان و تجربه نمايد و متذكر شود احوال اشخاصى را كه سوء خلق و حسن خلق داشتهاند،
مىداند و مىفهمد كه هر بد خلقى دور است از رحمت خدا، و در نزد ناس مغضوب و مذموم
است و مردم از او متنفراند؛ بلكه با او دشمناند؛ و به اين سبب از بذل و عطاياى
آنها محروم مىماند. و هر خوش خلقى را خدا و خلق خدا دوست مىدارند و هميشه محل فيض
و رحمت خدا و مرجع بندگان خدا است، و مومنين از او منتفع مىگردند و خير او به
ايشان مىرسد، و مقاصد و مطالب بندگان خدا از او برآورده مىشود. و از اين جهت بود
كه مبعوث نشد پيغمبرى و منصوب نگرديد وصى پيغمبرى مگر اين كه اين صفت در او تمام
بود، بلكه اين صفت از افضل صفات مرسلين و اشرف اعمال صديقين است؛ و از اين جهت بود
كه خداوند عالم در مقام ثنا و مدح اشرف رسل و در مقام اظهار نعمت بر آن جناب
فرمودند: انك لعلى خلق عظيم
(281)
و خلق نيكوى آن فخر كاينات و اولاد طاهره آن سيد موجودات بر احدى پوشيده و مخفى
نيست.
پس عاقل بايد كمال سعى و اهتمام نمايد كه خود
را متصف به اين صفت جميله كه از اشرف صفات انبيا و اوصيا و نيكان است نمايد تا از
ثمرات و فوايد دنيويه و اخرويه او محروم نگردد؛و الله الموفق
للصواب.
فصل نهم: در
حقد و كينه و عداوت است
بدان كه هر كسى كه عداوت و دشمنى با كسى داشته
باشد، اگر آن عداوت را در دل پنهان نمايد و اظهار نكند و انتظار زمان فرصت را بكشد
آن را حقد و كينه مىگويند، و اگر آشكار نمايد و درصدد ايذا و اذيت آن شخص باشد آن
را عداوت مىگويند.
و قسم دويم از لوازم قسم اول است؛ زيرا كه بعد
از آن كه كينه قوت گرفت و دل را قوت تحمل آن نشد اظهار عداوت را مىنمايد و پرده از
روى كار بر مىافكند. و قسم اول از لوازم غضب است، و هر دو قسم از صفات رذيله است،
و عقل و نقل بر قبح آنها شاهد است.
فعن النبى (ص): ما كان
يأتينى جبرئيل الا قال: يا محمد، اتق شحناء الرجال و عداوتهم
(282)؛
و قال: ما عهد الى جبرييل
قط فى شىء مثل ما عهد الى فى معاداة الرجال
(283)؛
هر وقت كه جبرييل مىآمد ما وصيت مىكرد به
پرهيز نمودن از عداوت. و فرمود كه جبرييل به هيچ چيز مرا وصيت نكرد به مثل اين.
و عن الصادق (عليه
السلام): من زرع العداوة حصد ما بذر
(284)؛
هر كه تخم عداوت بكارد همان را مىدرود.
و دايما حقد و عداوت منفك از آفات و مفاسد
كثيره نمىشود، مثل حسد و مهاجرت و انقطاع از محسود، و ايذاى آن، به زدن و به سخنان
محرمه از كذب و غيبت و بهتان و افشاى سر و هتك ستر و اظهار عيوب و شماتت و استهزا و
سخريه و امثال آنها.
و اقل مراتب حقد و عداوت، عدم انفكاك از بغض، و
گران بودن دشمن است بر نفس. و آن نيز از صفات رذيله است و مانع از فيوضات الهيه
است.
پس شخص عاقل بايد ملاحظه اين امور نمايد و
متذكر اين مفاسد گردد، و همچنين متذكر شود كه شخص حقود، خالى از تألم و هم و غم
نيست و هميشه خود را معذب مىدارد، و مع ذلك ضررى به محقود نمىرساند. و اتصاف به
چنين صفتى از طريقه عقل دور است؛ پس لازم است كه در مقام علاج اين مرض برآيد؛ و
علاج عملى آن، اتصاف به ضد آن است كه نصيحت و خيرخواهى و نيك پسندى بوده باشد. و آن
بر دو قسم است: باطنى و ظاهرى؛
اول: آن است كه به دل، طالب خوبى و خير مسلمين
باشد.
و دويم: آن است كه خير و صلاح آنها را به جا
آورد.
و بدان كه عداوت در وقتى حرام است كه به سبب
وجهى از وجوه شرعيه نباشد. و اما هرگاه به واسطه وجهى از وجوه شرعيه باشد؛ مثل اين
كه آن شخص دشمن از اهل بدعت و ضلالت يا فاسق و فاجر و ظالم و جائر بوده باشد، عداوت
و كينه و بغض او را در دل داشتن از اين جهت عيبى ندارد. بكله مجرد كراهت قلبيه و
گران بودن بر نفس به جهت بعض اوصاف منافره طبع، معلوم نيست كه اصلا عيبى داشته
باشد. بلى! بغض و عداوت مؤمن به جهت ايمان و صلاح و تقواى او حرام است؛ بلكه كفر
است؛ بنابر ظاهر جملهاى از اخبار.