(علاج عجب)
و از براى مرض عجب دو معالجه است: اجمالى و تفصيلى.
و معالجه اجمالى اين است كه پروردگار خود را بشناسد و بداند كه
عظمت و كمال و مجلال مختص او است، و معرفت به حال خود به هم رساند و بداند كه از هر
ذليلى ذليلتر و از هر قليلى قليلتر، و به جز ذلت و خوارى و مسكنت و خاك سارى در
خور خود نيست؛ پس او را با عجب و بزرگى چه كار؟ زيرا كه او يك ممكن بيش نيست و هر
ممكنى به خودى خود عدم محض است، و خود و كمال و آثار و افعال او همه8 از واجب
الوجود است.
پس شخص عاقل بايد خالق خود را عظيم و بزرگ بداند، و خود را كوچك و
ذليل و خوار و پست و محتاج بداند، و چه گونه چنين نباشد و حال آن كه ابتداى او نطفه
نجس پليدى بوده و آخرش جيفه گنديده متعفن؟ و در ما بين حالتين، حمال نجاسات متعفنه
و جوالى است پر از كثافات متعدده، و از آن جا نيز بيرون آمده دو مرتبه از ممر بول
گذشته.
اگر بصيرتى باشد، يك آيه قرآن او را از خواب عجب بيدار مىكند و
پشت او را مىشكند، مىفرمايد:
قتل الانسن ما اكفره و * من اى شىء خلقه و *
من نطفة خلقه و فقدره و *ثم السبيل يسره و * ثم اماته و فاقبره
(178)؛
كشته شود انسان، چه چيز او را به كفر و سركشى داشت؟ نمىداند از چه
چيز خلق شده؟ از قطره آبى او را آفريده، و مقدر گردانيده او را، و راه بيرون آمدن
را از براى او آسان كرده - يا آن كه راه اطاعت و بندگى را از براى او آسان كرده -
پس او را ميرانده، پس او را داخل در قبر كرده.
و اگر انسان اندك تاملى نمايد مىداند كه چه
قدر خوار و پست و ذليل است، ابتداى او عدم صرف بوده، و ماده خلقتش از همه چيز
نجستر، و آخرش از همه اشيا متعفنتر، و خوراك كرمان و جانوران و حيات و عقارب
خواهد گرديد، و در شكم آنها سرگين مىگردد، به نحوى كه متنفر مىشود از او هر
انسانى. و آن مسكين بىچاره در اين ميان عاجز و ذليل، نه از خود اختيارى و نه او را
قدرت بر كارى؛ نه خبر دارد كه بر سر او چه مىآيد و نه مطلع است كه فردا روزگار
براى او چه مىزايد؟ مرضهاى گوناگون مزمنه بر او مسلط (و او) غير قادر بر دفع
آنها، و احوالات مختلفه از صحت و مرض و جوع و الم و هم و غم و فقر بر او وارد، بدون
تمكن از رفع آنها، و نمىداند كه عاقبت امر او منجر به كجا خواهد شد و خاتمه امر به
چه چيز ختم خواهد شد؟ نمىداند كه آخر، كافر از دنيا خواهد رفت يا مسلم، مطيع خواهد
رفت يا عاصى، مستحق عذاب ابدى خواهد بود يا رحمت؟ و نمىداند كه در عالم برزخ بر او
چه خواهد گذشت و از پل صراط چهگونه خواهد گذشت؟ و مطلع نيست كه نامه اعمال او به
دست راست او داده خواهد شد يا به دست چپ؟ و اگر به دست چپ او داده شود واى بر او، و
تمنا مىكند اين كه خاك باشد يا آن كه كلب و خنزير؛ زيرا كه آنها معذب نيستند و اين
انسان بىچاره معذب است به عذابى كه اگر اهل دنيا او را به آن حال ببينند مدهوش
خواهند گرديد از خلقت و قبح صورت آن. و اگر استشمام رايحه او را نمايند هر آينه از
نتن و تعفن او خواهند مرد. و اگر قطره شرابى كه به او مىدهند بر درياهاى دنيا
ريخته شود هر آينه تمام آب درياها متعفنتر خواهد شد از جيفه متعفن. و نيست كسى كه
گناهى از او صادر نشده باشد، و همين كه گناهى كرد مستحق عقوبت خواهد شد، و نمىداند
كه از او عفو خواهد شد يا نه؟ بايد هميشه خائف و محزون و ذليل در نزد خود باشد. و
چه كار است اين شخص را با عجب و خودبينى و بزرگ شمردن خود؟
و اما معالجه تفصيلى عجب، پس آن است كه تفحص
كند از آن چه سبب عجب او شده و چاره او را كند؛ و اسباب عجب: علم است و معرفت و
طاعت و عبادت و غير اينها از كمالات نفسانيه مانند: ورع و تقوا و شجاعت و سخاوت و
نسب و حسب و كمال و مال و قوت و تسلط و جاه و اقتدار و بسيارى اعوان و انصار و
زيركى و ذكا و فهم و امثال آنها.
و اما عجب به علم، پس علاج آن اين است كه بداند
كه علم حقيقى آن است كه آدمى را به خود شناساند، و او را به خطر و تشويش و خاتمه
امر دانا نمايد، و او را از عظمت و عزت و جلال خداوندى آگاه كند، تا بداند كه
سزاوار بزرگى و كبريا، او است و بس؛ و به غير از او هر چه هست هيچ و نابود بوده و
كمال و صفات جلال از او مفقود است.
و شكى نيست كه اين علم، خوف و مذلت و خوارى و
مسكنت را زياد مىكند، و آدمى را معترف به قصور و تقصير خود مىسازد. و علمى كه
آدمى را متنبه نسازد و خائف نگرداند علم حقيقى نيست بلكه از علوم دنيويه است كه از
حرف و صنايع است، يا آن كه صاحب آن خبيث النفس است، و بدون اين كه دل خود را از
اخلاق رذيله صاف نموده باشد مشغول علم شده؛ لهذا ثمره آن به جز خيانت نخواهد بود.
مانند بارانى كه از آسمان فرود مىآيد در نهايت
صافى و خوش گوارى؛ پس اگر درختى كه ميوه آن تلخ است از آن آب بخورد تلخى ميوهاش
افزون مىشود، و اگر درختى كه ميوهاش شيرين است از آن آشامد، شيرينتر خواهد شد. و
هم چنين هر گاه در صدف ريزد مرواريد غلطان گردد، و اگر در دهان افعى رود سم قاتل
خواهد شد.
هم چنين علم هر گاه در قلب خالى از زذايل وارد
شود ثمره او خوف و خشيت و ذلت و خاك سارى خواهد بود. و اگر در محل او خبث باشد و از
رذايل پاك نشده باشد ثمره او عجب و خودبينى و كبر و بزرگى خواهد بود.
قال الله تعالى:
انما يخشى الله من عباده
العلمو
(179)؛
(از بندگان خدا فقط دانشوران از او مىترسند).
و قال ايضا:
و البلد الطيب يخرج نباته
و باذن ربهى و الذى خبث لا يخرج الا نكد
(180)؛
(و سرزمين پاك، گياهش به خواست پروردگارش،
بيرون آيد - يعنى فراوان و پربار - و زمين ناپاك گياهش بيرون نيايد مگر اندكى).
پس سزاوار عالم آن است كه خود را به نوعى بدارد
كه مولاى او مىطلبد، و بداند كه امر بر عالم شديدتر و محنت بر او محكمتر است. از
جاهل مىگذرند آن چه را كه عشر آن را از عالم نمىگذرند؛ زيرا كه اگر قدم عالم
لغزيد قدم جمعى مىلغزد.
و بايد بداند كه علم بدون عمل ثمر ندارد بلكه
موجب حسرت و ندامت است در روز قيامت. اگر محض علم ثمر داشت و موجب بزرگى مىشد،
مىبايست شيطان از همه كس بزرگتر و جليلتر باشد.
خداوند عالم در قرآن بلعم بن باعورا را تشبيه
به كلب نموده
(181)،
و علماى يهود را به حمار مثال زده
(182).
و در حديث نبوى مروى است كه در روز قيامت عالمى
را مىآورند و به جهنم مىافكنند به نوعى كه رودههاى او بيرون مىافتد، و بر دور
آنها مىگردد چون خرى كه بر دور آسيا گردد؛ پس او را گرد دوزخ مىگردانند تا همه
اهل جهنم او را مشاهده كنند. پس او را گويند كه تو را چه شده است؟ گويد: من مردم را
به خوبى مىخواندم و خود نمىكردم، و از بدى منع مىكردم و خود مرتكب آن مىشدم
(183).
و در اخبار و احاديث متعدده وارد شده كه كسى كه
وصف نمايد صفت خوبى را و بيان كند كه فلان صفت خوب است و خود متصف به آن صفت نباشد،
آن شخص اشد ناس است در روز قيامت از حيثيت حسرت و ندامت
(184).
پس شخص عالم عاقل بعد از تأمل در اينها مىداند
كه علم بدون عمل نافع نيست بلكه مضر است، پس چه گونه به او عجب مىكند و او را سبب
بزرگ دانستن و عظيم شمردن خود مىگرداند؟
و اما عجب به طاعت و عبادت و ساير صفات نفسيه
از ورع و تقوا و صبر و شكر و سخاوت و شجاعت و نحو آنها، پس علاج آنها اين است كه
تامل نمايد كه كه اينها هيچ يك با عجب نفعى ندارد و عجب مبطل آنها است. پس چه گونه
شخص عاقل اعتماد مىكند بر چيزى و عملى كه عاطل و باطل و از درجه قبول ساقط و هابط
است؟
و ايضا بايد شخص عاقل تأمل نمايد كه اين امورى
را كه سبب عجب و خودستايى قرار داده، يا افعال و اعمالى است كه به قدرت و اختيار او
است، يا از امورى است كه از تحت قدرت و اختيار او خارج است؛ بلكه اين اشيا در آن
حلول كرده و او محل و مقام آنها است، مانند: حسن و جمال و حسب و نسب و صحت اعضا و
نحو آنها.
اگر از قبيل قسم ثانى است، عجب به او عين حماقت
است؛ زيرا كه عجب به امر غير اختيارى، معقول نيست و از طريقه عقل و دانش خارج است.
و اگر از قبيل قسم اول است، بايد فكر كند و
تأمل نمايد كه اين اعمال و افعال اگر چه به قدرت و ارادت و مشيت او است، و لكن
اينها به اختيار او نيست؛ بلكه خداوند عالم از جود و فضل و كرم و عنايت خود اينها
را در انسان خلق كرده و انعام فرموده، بدون استحقاق بلكه به مجرد فضل و كرم، و با
وجود اينها نيز مستقل در امر نيست بلكه موقوف است به امضا و اراده و مشيت الهى، و
بدون اينها محال است صدور فعلى از افعال؛ پس هرگاه توفيق عطا فرمود آن نيز نعمتى
است بدون استحقاق بلكه به مجرد فضل و احسان.
و اگر گمان كند كه اين توفيق به جهت اتصاف او
است به بعض صفات باطنيه محموده مثل محبت و نحو آن، گوييم كه همين عمل و محبت نيز
نعمتى است از جانب خداوند عالم بدون استحقاق؛ پس بايد عجب نمايد به فضل و كرم الهى
كه چهگونه به او انعام فرموده و تفضل فرموده بدون سبق استحقاقى. پس معنا ندارد كه
عالم به علم خود عجب نمايد، و عابد به عبادت خود، و صالح به صلاح خود، و مال دار به
مال خود، و قوى به قوت خود عجب نمايد؛ زيرا كه مجموع اين امور از تفضلات بارى است.
پس بايد مشغول شود به شكر و ذكر و حمد پروردگار خود، و بداند كه اين شكر، نعمت
ديگرى است كه موجب شكر ديگرى مىشود، و هكذا تا آن كه بداند كه خودش عاجز و قاصر
است در اين درگاه؛ و الله الموفق.
تنبيه: (در شكسته نفسى است)
بدان كه ضد صفت عجب و خودنمايى، شكسته نفسى و
خود را حقير شمردن و ذليل و پست دانستن است. و اين از بهترين صفات و كمالات است، و
فايده آن در دنيا و آخرت بىحد و حصر، و هر كه به مرتبهاى رسيد به اين صفت رسيده،
و هيچ كس خود را ذليل نشمرد مگر اين كه خدا عزيزش گرداند، و احدى خود را نيفكند مگر
اين كه خدا برداشت او را؛ زيرا كه خدا در نزد قلوب منكسره است.
و اخبار در مدح اين صفت بسيار است، و از آن
جمله در حديث نبوى مىفرمايد كه: با هر كسى دو ملك است كه اگر آن شخص خود را بزرگ
شمرد مىگويند: خداوندا او ار ذليل كن، و اگر خود را وضيع و خوار شمرد مىگويند:
خداوندا او را بردار
(185).
مروى است كه: خدا به موسى بن عمران وحى فرستاد
كه: اى موسى، هيچ مىدانى چرا تو را برگزيدم و اختيار كردم به سخن گفتن با من؟ عرض
كرد كه: به چه سبب بود؟ فرمود كه: من ظاهر و باطن بندگان خود را ديدم، هيچ يك را
نديدم كه ذلت ايشان از براى من چون تو باشد. اى موسى! تو هر وقت نماز مىكردى رخسار
خود را بر زمين مىگذاردى
(186).
و در بعضى از روايات وارد شده كه: چون خداوند
عالم به كوهها وحى كرد كه من كشتى نوح را بر كوهى خواهم گذاشت، همه كوهها گردن
كشيدند و خود را بلند كردند مگر جودى كه خود را حقير
شمرد و با خود گفت كه با وجود اين كوهها كجا بر من قرار خواهد گرفت؟ پس كشتى بر آن
قرار گرفت
(187).
و از جمله فوايد شكسته نفسى آن است كه در نزد
همه مردم بزرگ محترم مىباشد و همه دلها او را دوست مىدارند، به خلاف كسى كه خود
را بزرگ مىشمارد، البته از دلها دور و مردم از او در نفورند.
و ظاهر اين است كه انكسار نفس و استحقار آن
واجب نباشد اگر چه از كمالات است؛ زيرا كه آن قدر كه از ادله فهميده شده حرمت عجب
است نه وجوب استحقار و تذلل نفس؛ والله العالم.
فصل چهارم: در كبر و تكبر است
بدان كه كبر عبارت است از اين كه آدمى خود را
بالاتر از ديگرى ببيند و اعتقاد برترى خود را به غير داشته باشد.
و فرق اين از عجب آن است كه (در عجب بايد) آدمى
خود را بزرگ بداند و عظيم بشمارد و شخصى داند و خودپسند باشد، اگر چه پاى كس ديگر
در ميان نباشد؛ و در كبر بايد كه پاى غير نيز ميان آيد تا خود را از آن برتر داند و
بالاتر بيند.
و اين كبر صفتى است در نفس و باطن، و از براى
اين صفت در ظاهر آثار و ثمراتى چند است، و اظهار آن آثار را تكبر گويند. و آن آثارى
است كه باعث حقير شمردن ديگرى و برترى بر آن مىگردد، مثل مضايقه داشتن از همنشينى
با او يا هم خوراكى با او و امتناع از پهلو نشستن او يا رفاقت او و انتظار سلام
كردن او و توقع ايستادن در نزد او و پيش افتادن از او در راه رفتن و تقدم بر او در
نشستن و امثال اينها.
و از جمله آثار كبر است خرامان و دامانكشان
راه رفتن. و بعضى از اين افعال گاهى از حسد و كينه يا ريا نيز صادر مىشود اگر چه
آدمى خود را بالاتر هم نداند، و اين آثار و افعال را تكبر مىگويند. پس كبر سبب
تكبر است، و تكبر مسبب از كبر است غالبا.
و آيات و اخبارى كه دلالت بر حرمت كبر و تكبر
مىكند بسيار است.
قال الله تعالى: يطبع
الله على كل قلب متكبر جبار
(188)؛
(و اين گونه خداى بر دل هر گردن كش خودكامهاى
مهر مىنهد).
و قال: انه و لا يحب
المستكبرين
(189)؛
(همانا او گردنكشان را دوست ندارد).
و قال: سأصرف عن ايتى
الذين يتكبرون
(190)؛
(به زودى كسانى را كه در زمين به ناحق بزرگ
منشى مىكنند از آيات خويش بگردانم).
و قال: و الملئكة باسطوا
ايديهم اخرجوا انفسكم - الى قوله - و كنتم عن ايته تستكبرون
(191)؛
(در حالى كه فرشتگان دستهاى خويش گسترده و به
آنها گويند: جانهاى خويش بر آريد امروز، به سزاى آن سخنان ناروا كه درباره خدا
مىگفتيد و در برابر آيات او گردنكشى مىكرديد به عذاب خواركننده كيفر داده خواهيد
شد).
و قال: ادخلواو ابوب جهنم
خلدين فيها فبس مثوى المتكبرين
(192)؛
(به دروازههاى دوزخ درآييد، در آنجا جاويدان
باشيد، پس بد است جايگاه گردنكشان).
و قال: فالذين لا يومنون
بالاخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون
(193)؛
(پس كسانى كه به سراى واپسين ايمان ندارند،
دلهاشان ناشناسنده است و آنان گردن كشاناند).
و قال: ان الذين يستكبرون
عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين
(194)؛
(همانا كسانى كه از پرستش من سركشى كنند زوداكه
خوار و سر افكنده به دوزخ درآيند).
و قال: 0ان فى صدورهم
الاكبر ما هم ببلغيه
(195)؛
(در سينههاشان جز بزرگ منشيى كه بدان نرسند
نيست).
و از حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم)
مروى است كه داخل بهشت نمىشود هر كه به قدر يك دانه خردل كبر در دل او باشد
(196).
و فرمودند: هر كه خود را بزرگ شمارد و تكبر كند
در راه رفتن، ملاقات خواهد كرد پروردگار را در حالتى كه بر او غضبناك باشد
(197).
و فرمودند كه: خداوند عالم فرمودند كه: كبريا و
بزرگى از براى من است، و عظمت و برترى سزاوار من است؛ هر كه خواهد در يكى از آنها
با من برابرى كند او را به جهنم خواهد افكند
(198).
و ايضا فرمودند كه: متكبرين را در روز قيامت
محشور خواهند كرد به صورت مورچههاى كوچك، و پامال همه مردم خواهند شد به جهت
بىقدرى كه در نزد خدا دارند
(199).
و ايضا فرمودند كه: در جهنم وادى (اى) است كه
او ار هبهب گويند، و بر خدا ثابت است هر جبار متكبرى را
در آن جا جاى دهد
(200).
و از حضرت باقر (عليه السلام) مروى است كه: از
براى متكبرين در جهنم وادى (اى) است كه آن را سقر
نامند، و از شدت حرارت خود به خدا شكايت كرد و رخصت طلبيد كه يك نفس بكشد، پس يك
نفس كشيد و از نفس آن جهنم سوخت
(201).
و فرمود: متكبرين را در روز قيامت به صورت
مورچگان محشور خواهند كرد تا مردم از حساب فارغ شوند
(202).
و فرمود: هيچكس نيست كه تكبر كند مگر اين كه
در خود پستى مىيابد كه مىخواهد آن را به تكبر بپوشاند
(203).
و فرمود كه: در آسمان دو ملك موكلند به بندگان
كه هر كه تواضع كند او را بلند مرتبه كنند، و هر كه تكبر كند او را پست رتبه نمايند
(204).
و فرمود كه: جبار ملعون كسى است كه به حق جاهل
باشد و مردم را حقير شمارد
(205)،
الى غير ذلك من الاخبار.
(اقسام تكبر)
بدان كه تكبر بر چند قسم است:
قسم اول: تكبر بر خداوند عالم است، مثل تكبر
فرعون و نمرود؛
قسم دويم: تكبر بر انبيااست، مثل تكبر كفار؛
قسم سيم: تكبر بر عباد الله است.
و قسم اول افحش است از كل، و قسم ثانى افحش است
از ثالث: و دو قسم اول كفر است و قسم ثالث معصيت كبيره است.
و ايضا از براى كبر چند درجه و مرتبه است:
اول: آن است كه كبر مستقر در قلب هست و اظهار
برترى هم مىكند و آثار و افعال هم از او صادر مىشود؛ مثل اين كه در مجالس بالاتر
نشيند و خود را بر امثال و و اقران خود مقدم بدارد و روى خود را از ايشان بگرداند و
عبوس كند و چين بر جبهه افكند. و كسى كه كوتاهى در تعظيم او نمايد بر او انكار و
اظهار و مفاخرت و مباهات نمايد و درصدد غلبه بر ايشان باشد در مسائل علميه و افعال
عمليه.
دويم: آن كه كبر در قلب او مستقر و ثابت است و
كردار متكبرين از او صادر مىشود اما به زبان نياورد و اظهار بزرگى نكند.
سيم: آن است كه اصل كبر در قلب او مستقر هست
اما در گفتار و كردار اصلا اظهار ننمايد.
و ظاهر آيات و اخبار حرمت هر سه مرتبه است، اگر
چه اول افحش از ثانى است، و ثانى افحش از ثالث است. بلى! هر گاه صاحب مرتبه ثالثه
در مقام مجاهده باشد، به نحوى كه در اين جهت بر خود غضبناك باشد و احيانا گاهى
بىاختيار ميل به برترى نمايد گناهى بر او نيست و خدا توفيق نجات به او كرامت
مىفرمايد: بمنه و لطفه.
و اگر در قلب او اصلا كبر نباشد و لكن اظهار
بزرگى نمايد به گفتار يا به رفتار و آثار كبر از او ظاهر شود، مثل: تقدم در نشستن و
راه رفتن و امثال اينها؛ پس اگر باعث او حسد يا عداوت و كينه يا ريا و نحو آنها از
امور محرمه بوده باشد دور نيست حرمت آن. و اگر باعث او از امور مباحه بوده باشد
ظاهرا عيبى ندارد، هم چنان كه دلالت مىكند بر اين مطلب بعض اخبار، علاوه بر سيره
مستمره بين الاخيار در جميع اعصار وامصار.
و ممكن است قول به اين كه بزرگى و تفوق و ترفع
بر غير مطلقا حرام است؛ زيرا كه آن تكبر است و تكبر حرام است مطلقا، نظر به عموم
ادله از كتاب و سنت و غيرهما؛ لكن مجرد تقدم در نشستن و راه رفتن و امثال آنها
مستلزم تكبر و ترفع بر غير نيست، بلكه قدر مشترك است ما بين آن و غير آن از امور
مباحه. و مميز در امثال آن امور، نيت و قصد است؛ پس اگر صدور اين امور از جهت اين
است كه خود را بهتر و بزرگتر از غير بداند تكبر خواهد بود، واگر از اين جهت نباشد
بلكه از جهت اغراض مباحه باشد تكبر نخواهد بود.
پس حقيقت تكبر اظهار عظمت و بزرگى به خود بستن
است، و حقيقت كبر خود را بهتر و بزرگتر دانستن (است) از غير فى الواقع و نفس
الامر.
پس هرگاه متصف به صفتى از صفات كماليه باشد كه
شخصى ديگر متصف به آن صفت نباشد، مثل اين كه خود متصف به صفت علم باشد و ديگرى
نباشد يا مثل آن نباشد، پس محض اعتقاد به اين كه من اعلم از غير هستم كبر نيست. و
اگر در اين صورت، خود را به واسطه اين صفت، بهتر و بزرگتر از غير بداند كبر است، و
اگر خود را بهتر از غير نداند بلكه بگويد: مدار در خوبى و بدى بر عاقبت امر و نجات
و عدم نجات و تقرب عند الله و عدم تقرب است، و شايد كه در آن غير، صفتى باشد كه
موجب نجات او باشد و در من صفتى باشد كه موجب هلاكت من گردد، اين كبر نخواهد بود؛
ان شاء الله.
و به آن چه ذكر شد بعض علما
|
|
اشاره فرمودهاند به قول خود كه
|
فرموده
(206):
حكم به بهترى خود از ديگرى از غايت جهل و سفاهت است؛ زيرا كه مىتواند كه اخلاق
كريمهاى در آن غير باشد كه اين متكبر آگاه نباشد كه مرتبه او در نزد خدا بالاتر و
بيشتر باشد، و چه گونه صاحب بصيرت جرأت مىكند كه خود را بر ديگرى ترجيح دهد با
وجود اين كه مناط امر، خاتمه است و خاتمه كسى را بهتر از خدا نمىداند، با وجود اين
كه همه كس آفريده يك مولا و بنده يك درگاهاند. پس لازم است بر هر كسى كه به احدى
به نظر عداوت و بد نظر نكند بلكه كل را به چشم خوبى و دوستى ملاحظه كند.
هان تا نگويى كجا رواست عالم پرهيزگار، نهايت انكسار از براى فاسق
شراب خوار به جا آورد و او را از خود بهتر داند با آن كه او را آشكار به فسق و فجور
مشغول مىبيند، و به تقوا و ورع خود يقين دارد؛ و نيز چرا جايز است كه مرد متدين،
گمراه كافرى يا فاسق فاجرى را دوست داشته باشد با آن كه خدا او را دشمن دارد، و
احاديث بر بغض فى الله و ترغيب دشمنى در راه خدا متواتر است؛ زيرا كه گوييم كه
تواضع و فروتنى اين نيست كه نهايت ذلت و انكسار به عمل آورد، و نه اين كه از براى
خود هيچ مزيتى بر غير نبيند؛ چه ممكن نيست كه داناى به علمى، خود را در اين علم
برتر از جاهل به آن نبيند؛ بلكه حقيقت تواضع آن است كه خود را فىالواقع بهتر و
خوبتر و در نزد خدا مقربتر نداند، و هم چنين نداند كه به خودى خود مستحق برترى
است بر ديگرى، و آثار تكبر را به ظهور نرساند؛ زيرا كه مناط امر، خاتمه است و هيچ
كس به خاتمه ديگرى عالم نمىتواند شد. شايد كه كافر هفتاد ساله با ايمان از دنيا
برود و عابد صد ساله خاتمه امرش به خير نباشد.
و بالجمله، ملاحظه خاتمه، و فهميدن اين كه برترى و كمال نيست مگر
به قرب خداوند سبحان و سعادت در آخرت، نه آن چه در دنيا ظاهر مىشود از اعمال به آن
چه را اهل دنيا كمال تصور مىكنند، مقتضى نفى كبر و تواضع است.
و اما مقده بغض فى الله و دشمنى از براى خدا. پس جواب آن اين است
كه هر كسى را بايد دوست داشت از راه اين كه مخلوق خدا و آفريده او است، و به اين
جهت و جهتى كه مذكور شد خود را از آن بالاتر ندانست. و اما دشمنى با او و غضب بر او
به جهت كفر و فسق ضرر ندارد، و منافاتى نيست ميان خشم و غضب از براى خدا بر يكى از
بندگان او به جهت معصيتى كه از او صادر شده، و ميان بزرگى نكردن بر او؛ زيرا كه خشم
تو از براى خدا است نه از براى خود، و خدا تو را در هنگام ملاحظه معاصى، امر به غضب
فرموده است، و تواضع و كبر نكردن نسبت به خود تو است؛ يعنى: خود را از اهل سعادت و
بهشت و او را از اهل شقاوت و جهنم ندانى، بلكه ترس بر خود به جهت گناهان پنهانى كه
از تو صادر شده بيش از ترس بر آن شخص باشد از اين گناهى كه از او ظاهر گشته.
پس لازم بغض فى الله و غضب بر او اين نيست كه بر او تكبر و برترى
كنى و قدر و مرتبه خود را از او بالاتر دانى. و اين مانند آن است كه بزرگى را
فرزندى و غلامى باشد و غلام را موكل بر فرزند خود نمايد كه او را ادب بياموزد، و
چون كه خلاف قاعده از او سر زند تاديبش كند و بزند؛ پس آن غلام چنانچه خيرخواه و
فرمان بردار باشد بايد هر وقت آن چه را از آن فرزند كه لايق او نيست ببيند او را
بزند و به جهت اطاعت آقاى خود بر آن غضب كند، اما چون فرزند آقاى او است او را دوست
داشته و تكبر و برترى بر او نكند بلكه تواضع و فروتنى كند و قدر را در پيش آقا
بالاتر از آن فرزند نداند.
بدان كه از اقسام تكبر، افتخار است؛ يعنى: مباهات به لسان به چيزى
كه توهم مىكند او را كمال؛ مثل افتخار به نسب و امثال آن؛ همچنان كه از اقسام
كبر، بغى است؛ يعنى: صعوبت انقياد تابعيت از براى كسى كه لازم است انقياد و تابعيت
آن. و گاهى تفسير كرده شده است به مطلق علو و استطاله، اعم از اين كه محقق شود در
ضمن عدم انقياد و متابعت از براى لازم الاطاعة، يا در ضمن ظلم و تعدى بر غير، يا در
ضمن يكى از افعال و آثار كبر.
تنبيه:
بعد از آن كه دانستى كه كبر و تكبر از مهلكات عظيمه است، پس لازم
است كه كمال سعى و جد و جهد در رفع آن نمايى. و گاهى مىشود كه شيطان امر را مشتبه
مىكند بر شخص و اعتقاد مىكند كه خالى از كبر و تكبر است و در واقع و نفس الامر
خالى نيست؛ پس بايد كه در مقام امتحان برآيد تا خاطر جمع شود كه از اين مرض مهلك
خالى است. و امتحان به اين طور مىشود كه رجوع نمايد به علامات و امارات كبر و
تواضع. اگر علامات كبر در او موجود است معلوم است كه خالى از كبر نيست، و اگر
علامات تواضع در او موجود است و علامات كبر از او منتفى است مشخص مىشود كه خالى از
كبر و متواضع است.
(علامات كبر)
و علامات كبر چند چيز است:
اول: آن كه چون در مسئلهاى از مسائل گفت و گو كنند و حق با خصم
باشد، قبول او و اعتراف به حقيقت و اظهار شكرگزارى بر او مشكل و گران باشد.
دويم: آن كه چون به مجالس و محافل وارد شود گران باشد بر او تقدم
امثال و اقران بر او. همچنين در وقت راه رفتن گران باشد بر او تنها رفتن يا پياده
رفتن با عقيب غير راه رفتن.
حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند: (از نشانههاى تواضع اين است كه)
آدمى در مكانى كه پستتر از جاى او باشد بنشيند، و به جايى كه پايينتر از جاى ديگر
است، راضى شود، و ترك مجادله نمايد اگرچه حق با او باشد، و نخواهد كه او را بر تقوا
و پرهيزگارى مدح كنند
(207).
و بعضى از متكبرين طالب صدر كه مىخواهد امر را مشتبه كند عذر
مىآورد كه مومن بايد خود را ذليل نكند، و بعضى از متشبهان به اهل علم متمسك
مىشوند كه علم را نبايد خوار كرد.
و اين از فريب شيطان لعين است. اى بىچاره مسكين! بعد از آن كه در
مجلسى جمعى از اقران و امثال تو باشند چه ذلتى است در زير دست آنها نشستن؟ و چه
خوارى از براى علم است؟ سخن در كسانى است كه آنها نيز مثل تو هستند يا نزديك به تو،
اين عذر اگر مسموع باشد در جايى است كه مومنى در مجمع اهل كفر باشد، يا صاحب علمى
در مجمع فساق و ظلمه حاضر شود. علاوه بر اين كه اگر عذر تو اين است چرا اگر اتفاقا
در جايى زير دست نشينى متغير الحال و مضطرب مىشوى؛ بلكه گاه است كه خود را چون كسى
تصور مىكنى كه عيبى از آن ظاهر شده باشد؛ به يك بار زيردست نشستن ذلت ايمان و علم
نمىرسد. هزار مسلمان و عالم را مىبينى كه انواع مذلت به ايشان مىرسد چنان متغير
نشوى كه به يك گز زمين جايت تفاوت كند، و چنان مىدانى كه اين حرمت علم و ايمان
است. نه چنين است، بلكه آن شايبه شرك و جهل است كه در باطن تو است.
و بعضى از متكبرين هستند كه چون وارد مجمعى مىشوند و در صدر، جايى
نمىبينند، در صف نعال مىنشينند، با وجود اين كه ميان صدر و صف نعال مكان خالى
بسيار مىباشد، يا بعضى اراذل را ميان خود و ميان كسانى كه در صدراند مىنشانند كه
بفهمانند كه اين جا كه ما نشستهايم نيز صدر است يا اين كه ما خود از صدر
گذشتهايم. و گاه است در زاويهاى كه صدر قرار دادهاند جا نيست، زاويه ديگر مقابل
آن را در صف نعال رو به خود مىكنند و مىنشينند. و بسا باشد در راه رفتن چون ميسر
نشود كه مقدم بر همه شود اندكى خود را پس مىكشد تا فاصله ميان او و ميان پيش
افتادگان حاصل شود.
و اينها همه نتيجه كبر است و اثر خباثت نفس و اطاعت شيطان. و اين
بى چاره اين اعمال را مىكند به جهت عزت خود و نمىداند كه زيركان به خباثت نفس او
بر مىخورند.
علامت سيم: آن است كه سبقت گرفتن در سلام بر او دشوار و گران باشد.
علامت چهارم: آن كه گران باشد بر او اجابت فقرا و بىچارگان در
مهمانى و در سعى حوايج آنها و در هم نشينى با آنها. و همچنين گران باشد بر او آمد
و شد نمودن در كوچه و بازار از جهت خريدن آب و نان و گوشت و يا ساير مايحتاج و حمل
نمودن آنها را به خانه.
مروى است كه حضرت صادق (عليه السلام) مردى را ديدند از اهل مدينه
كه چيزى از براى عيال خود خريده بود و مىبرد، چون حضرت را ديد، شرم كرد. حضرت به
او فرمود كه: از براى عيالت خريده و برداشتهاى؟ به خدا قسم كه اگر اهل مدينه
نبودند هر آينه دوست داشتم كه من نيز از براى عيال خود چيزى بخرم و بردارم
(208).
و ظاهر آن است كه چون در آن وقت از امثال آن بزرگواران اين نوع
رفتار متعارف نبود و در نظر مردم قبيح مىنمود و موجب عيب كردن مردمان و غيبت نمودن
و مذمت كردن ايشان مىشد به اين جهت آن حضرت اجتناب مىفرمودند.
و از اينجا مستفاد مىشود كه چنانكه امرى ارتكاب او در عرف قبيح
و باعث اين شود كه مردم ملامت كنند و به غيبت كردن صاحب آن مشغول شوند نكردن آن
بهتر است. و اين به حسب اشخاص و اوقات و و اعصار و امصار فرق مىكند و مختلف
مىشود؛ و مدار و مناط اين است كه آن عمل در حق آن شخص به حد ملامت و ذلت در نزد
مردم نرسد، پس بايد نيك ملاحظه نمايد تا فريب شيطان را نخورد.
علامت پنجم: آن كه گران باشد بر او پوشيدن جامههاى سبك و كهنه و
درشت، و در بند جامههاى نفيس باشد، و بر تحصيل جامه فاخر حريص باشد و آن را شرف و
بزرگى داند.
و از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله وسلم) مروى است كه فرمود: من
بندهاى هستم كه روى خاك مىنشينم، و با بندگان چيز مىخورم، و جامه پشمينه
مىپوشم، و شتر را مىبندم، و انگشتان خود را مىليسم، و چون بندهاى مرا بخواند
اجابت كنم؛ پس هر كه طريقه مرا ترك كند از من نيست
(209).
علامت ششم: آن كه با بندگان و خدمتكاران خود در يك سفره طعام
خوردن بر او دشوار و گران باشد.
علامت هفتم: آن كه بخواهد كه در پيش روى او بايستند، و تنها راه
رفتن بر او مشكل باشد، بلكه بخواهد كه عقيب او راه بروند. و بعضى از متكبرين را
قرار اين است كه جمعى در پيش آنها راه مىروند، و جمعى در عقب آنها.
و علامات كبر بسيار است و منحصر در امور مذكوره نيست از اقوال و
افعال و اطوار.
بدان كه اين امور مذكوره در وقتى علامت و دليل بر كبر مىباشند كه
منشأ آنها بزرگ دانستن خود باشد، و اما اگر اين باعث نباشد بلكه ساير امور مباحه
باشد دليل بر كبر نخواهد بود.
و چون كه منشأ كبر، عجب است، و اسباب و بواعث آن همان اسباب و
بواعث عجب است، لهذا علاج كبر همان علاج عجب است اجمالا و تفصيلا.
و از معالجات مختصه به كبر اين است كه متذكر شود آيات و اخبار
وارده در ذم او و مدح تواضع را.
و ايضا تامل نمايد در اين كه مدار خيريت بر حسن عاقبت است، و با
جهل به خاتمه چهگونه مىتوان حكم كرد به خيريت خود از شخص ديگر؟ با اين كه محتمل
است كه در آن شخص ديگر اخلاق كريمه و اعمال صالحه خفيهاى باشد كه موجب نجات او
باشد و در خود اين شخص صفات رذيلهاى باشد كه موجب هلاكت او گردد؛ و مع ذلك چهگونه
مىتواند قطع كند به اين كه خود بهتر از ديگران است؟ و الله العالم.
قال الله تعالى: و عباد الرحمن الذين يمشون
على الأرض هون
(210)؛
(و بندگان رحمان آناناند كه بر زمين با فروتنى و نرمى راه
مىروند).
و قال ايضا: و اخفض جناحك لمن اتبعك من
المؤمنين
(211)؛
(و بال خويش را براى كسانى از مؤمنان كه تو را پيروى كردند فرود
آر).
(تواضع)
بدان كه ضد صفت كبر، تواضع است، و آن عبارت است از شكسته نفسى كه
نگذارد آدمى خود را بالاتر از ديگرى ببيند، و لازم آن، كردارها و گفتار چند است كه
دلالت بر تعظيم ديگران و اكرام ايشان مىكند.
و اخبار در فضل آن لاتعد و لاتحصى است از آن جمله حديث نبوى است كه
پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمودند كه: هيچكس تواضع نكرد مگر آن كه خدا او
را بلند گردانيد
(212).
مروى است كه خداوند عالم به موسى (صلى الله عليه و آله وسلم) وحى
كرد كه من قبول مىكنم نماز كسى را كه از براى عظمت من تواضع كند، و بر مخلوقات من
تكبر نكند، و در دل خود خوف مرا جاى دهد، و روز را به ذكر من به پايان رساند، و به
جهت من خود را از خواهشهاى نفس باز دارد
(213).
مروى است كه روزى پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) به اصحاب خود
فرمود كه: چرا من حلاوت عبادت را در شما نمىبينم؟ عرض كردند كه چه چيز است حلاوت
عبادت؟ فرمود: تواضع
(214).
و از آن حضرت مروى است كه چهار چيز است كه خدا كرامت نمىكند مگر
به كسى كه خدا او را دوست داشته باشد؛ يكى: صمت و خاموشى، و آن اول عبادت است؛
دويم: توكل بر خدا؛ سيم: تواضع؛ چهارم: زهد در دني
(215).
و نيز از آن جناب مروى است كه هر كه فروتنى كند از براى خدا، خدا
او را بر مىدارد؛ و هر كه تكبر كند خدا او را مىافكند؛ و هر كه قناعت كند خدا او
را روزى مىدهد؛ و هر كه اسراف كند خدا او را محروم مىگرداند؛ و هر كه بسيار ياد
مرگ كند خدا او را دوست مىدارد. و (فرمود)هر كه بسيار ياد خدا كند خدا او را در
بهشت در سايه خود جاى دهد
(216).
و اخبار به اين مضمون بسيار وارد شده، و همين قدر كافى است از براى
ارباب بصيرت و دانش.
بدان كه همچنان كه كبر مذموم است، ذلت و پستى نيز مذموم است، و
صفت تواضع حد وسط است ميان طرفين افراط و تفريط كه تكبر، و ذلت و خوار و ذليل كردن
خود باشد.
قال الله تعالى: و لله العزة و لرسوله
للمؤمنين
(217).
و اخبار در منع از ذلت و خوار كردن خود نيز بسيار وارد شده؛
فقى الحديث: ليس للمؤمن ان يذل نفسه
(218)؛
جايز نيست از براى مؤمن كه ذليل نمايد خود را.
و اين به حسب مقامات و اشخاص فرق مىكند؛ پس عاقل بايد با بصيرت
باشد كه به دام شيطان نيفتد، و الله الموفق للصواب و السداد.