نجاة المومنين (در اصول دين و اخلاق)

آية الله حاج ملا حسينعلى تويسركانى

- ۵ -


مقصد هفتم: در سعايت است‏

و آن، خبر برى است در نزد كسى كه خوف ضرر در او باشد بالنسبه به كسى كه از جانب او خبر برده شده است. و آن يك نوع از نمامى بلكه اشد انواع او است، لهذا جميع آيات و اخبار داله بر مذمت نميمه دلالت بر مذمت و حرمت سعايت نيز دارد، علاوه بر اخبارى كه در خصوص آن وارد شده است. مثل حديث نبوى (صلى الله عليه و آله وسلم) كه فرمودند كه: كسى كه سعايت مردمان را نمايد حلال زاده نيست‏ (124).

مقصد هشتم: در افساد ميان مردم است.

و آن اعم از سخن چينى است؛ زيرا كه افساد بدون سخن چينى نيز متحقق مى‏شود. و قبح اين صفت و رذالت و شقاوت و زيان كارى صاحب اين صفت، غنى از بيان است.

قال الله تعالى: و يفسدون فى الارض اولك هم الخسرون‏ (125).

(و در زمين تباهى مى‏كنند، اينان اند زيان كاران).

و آن از اعظم معاصى و اقبح قبايح است. و كفايت مى‏كند در قبح اين صفت اين كه صاحب او در مقام ضديت با خدا و رسول بر آمده؛ چه بسيارى از قواعد شرعيه كه خداوند عالم قرار داده، از حضور جمعه و جماعت و مصافحه و زيارت و آمد و شد و ضيافت و نهى از ظن و غيبت، همه از براى حصول الفت ميان مردمان است. و هيچ چيز در نزد خداوند عالم و پيغمبر چنين مطلوب نيست كه ميان مردمان الفت و يگانگى باشد. اين خبيث ملعون بدنفس كه فساد مى‏كند، در مقام خلاف خدا و رسول (صلى الله عليه و آله وسلم) بر مى‏آيد، و آن چه را آنها خواسته‏اند او رد مى‏كند، و شكى نيست كه چنين كسى بدترين ناس و رذل و خبيث‏ترين ايشان است؛ و مستحق انواع اين است، فعليه لعنه الله و الملائكه و الناس اجمعين.

و ضد اين صفت، اصلاح بين الناس است. و آن از اخلاق حسنه و از فضايل صفات است. و از اين جهت در كتاب و سنت مدح او وارد شده و امر به او تعلق گرفته.

قال الله تعالى: اصلحوا ذات بينكم‏ (126). (و ميان خود، آشتى و سازش كنيد).

فاصلحوا بين اخويكم‏ (127)؛ (پس ميان برادرانتان آشتى افكنيد).

و فى جمله من الاخبار: ان المصلح ليس بكذاب‏ (128)؛ مصلح، دروغ گو نيست؛ يعنى: حكم دروغ كه حرمت باشد به او تعلق نمى‏گيرد.

بين كه شارع مقدس چه گونه اعتناى به اصلاح فرموده كه دروغى كه از معاصى كبيره است (را) در مقام اصلاح تجويز فرموده.

مقصد نهم: شماتت كردن است‏

و آن عبارت است از گرفتن اين كه فلان بلا يا مصيبت كه به فلان كس رسيده و از بدى او است. و غالبا منشأ او عداوت يا حسد است، و علامت آن اين است كه با فرح و سرور باشد، و بسا باشد كه منشأ او خباثت نفس و جهل به مواقع قضا و قدر است.

و تجربه و اخبار شاهداند بر اين كه كسى كه شماتت به مسلمى نمايد در مصيبتى، بيرون نمى‏رود از دنيا تااين كه مبتلا شود به مثل آن مصيبت، و غير شماتت او را، علاوه بر اين كه ممكن است كه آن بلا يا مصيبت كه به اين شخص رسيده كفاره گناهان او باشد، يا آن كه باعث رفع درجات او گردد در آخرت، هم چنان كه ملاحظه احوال انبيا و اوصيا و اوليا شاهد بر اين است كه بلايا و محنى كه به آنها رسيده از بدى آنها نبوده.

پس بر هر عاقلى لازم است كه در اين مراتب تامل كند، و ابتدا بر خود بترسد و از گرفتارى خود احتراز نمايد، و بعد از آن بداند كه شماتت، ايذاى برادر مسلم و باعث عذاب آخرت است. پس تدبر كند كه بلا و گرفتارى دلالت بر بدى و خوارى در نزد حضرت بارى نمى‏كند، بلكه رايحه قرب درگاه از آن به مشام ارباب بصيرت مى‏رسد. خود را از اين صفت نجات دهد و از اين مهلكه خلاص نمايد.

مقصد دهم: در تعيير و ملامت كردن است‏

و حرمت آن نيز عقلا و نقلا معلوم است.

از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله وسلم) مروى است كه: هر كه تعيير كردن، مومنى را به چيزى، نمى‏ميرد تا آن كه مرتكب شود او ر (129).

و از حضرت صادق (عليه السلام) مروى است كه: هر كه ملامت كند مومنى را خداوند ملامت كند او را در دنيا و آخرت‏ (130).

و ظاهر اين است كه اين نيز از كباير باشد.

و علاج اين نيز مثل ساير آفات لسان است، از تدبر در قبح اين صفت، و از اين كه از دنيا نمى‏رود تا آن كه خود مبتلا به همان خواهد شد، و از اين كه در آخرت هم مورد ملامت و مواخذه خدايى خواهد گرديد.

مقصد يازدهم: دوازدهم و سيزدهم: مرا و جدال و خصومت است‏

و مرا: طعن و اعتراض در كلام غير است از جهت اظهار خللى و نقصى در او، از جهت تحقير و اهانت رسانيدن (به) آن شخص و اظهار بزرگى و فطانت خود، بدون باعث دينى و فايده اخروى.

و جدال: مرا است در مسائل علميه.

و خصومت: لجاجت در كلام است از جهت استيفاى مالى يا حقى، اعم از اين كه لجاج به ابتداى كلام باشد يا به اعتراض در كلام باشد.

و اخبار در منع و مذمت آنها بسيار وارد شده:

از آن جمله حديثى است كه از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله وسلم) مروى است كه فرمودند كه:

ما اتانى جبرييل قط الا وعظنى، فاخر قوله لى: اياك و مثاره الناس، فانها تكشف العوره و تذهب بالعز (131).

هرگز جبرييل نزد من نيامد مگر اين كه مرا موعظه كرد، و آخر كلامش اين بود كه زنهار احتراض كن از مخاصمه با مردم، كه آن عيب آدمى را ظاهر، و عزت او را تمام مى‏كند.

و از جناب اميرالمومنين (عليه السلام)، مروى است كه فرمودند كه:

اياكم و المراء و الخصومه، فانهما يمرضان القلوب على الاخوان و ينيب عليها النفاق‏ (132).

بر شما باد حذر كردن از مرا و خصومت، القلوب على الاخوان و ينبت برادران، و نفاق مى‏روياند.

و از حضرت صادق (عليه السلام) مروى است كه فرمودند:

لاتمارين حليما و لاسفيها، فان الحليم يقليك و السفيه يوذيك‏ (133).مرا و مجادله مكن با صاحب حلمى و نه سفيهى؛ چه صاحب حلم دشمن تو مى‏شود و سفيه تو را اذيت مى‏كند.

و ايضا از آن جناب مروى است كه فرمودند كه:

اياكم و الخصومة، فانها تشغل القلب و تورث النفاق و تكسب الضغائن‏ (134)

حذر كنيد از خصومت كه آن قلب را مشغول مى‏كند و موجب نفاق و كينه مى‏شود.

و مستفاد از اين اخبار، كبيره بودن اين سه صفت است.

بدان كه مرا حرام است مطلقا. و اما جدال، پس اگر به حق باشد حرام نيست چنان كه اشاره دارد به اين، آيه شريفه:

و لا تجدلوا اهل الكتب الا بالتى هى احسن‏ (135)؛

(و با اهل كتاب جز به شيوه‏اى كه نيكوتر است مجادله مكنيد).

و مراد به جدال به حق، اين است كه متعلق باشد به اثبات يكى از مطالب علميه به قصد هدايت و ارشاد، يا فهميدن و استرشاد.

و هم‏چنين خصومت حقه جايز است. و آن اين است كه غرض او استيفاى مال يا حق ثابت بوده باشد و موقوف بر خصومت باشد؛ به شرطى كه قصد عناد و لجاج و ايذا نداشته باشدت و اقتصار نمايد به قدر حاجت، و متضمن كلمات موذيه نباشد. و اگر به اين شرايط نباشد حرام است.

و مفاسد اين سه صفت، علاوه بر اخبار وارده بر مذمت آنها، فى حد ذاتها بسيار است؛ زيرا كه بر آنها مترتب مى‏شود اذيت و عداوت و تباغض و تباعد و تنافر و زوال محبت و الفت و قطع التيام و وحدت و غير اينها. و شبهه‏اى نيست كه اينها خلاف غرض و حكمت الهى است از خلق انسان؛ زيرا كه غرض الهى محبت و الفت و التيام و وحدت است، و هر چيزى كه منافى غرض الهى است حرام است بالضرورة. پس عاقل بعد از ملاحظه نواهى شرعيه و مفاسد مترتب بر آنها مرتكب آنها نمى‏شود، و در مقام رفع اين امراض مهلكه از خود بر مى‏آيد؛ اين است علاج علمى اين اوصاف.

و اما علاج عملى، پس مواظبت نمايد به ضد آنها كه خوش كلامى و دل‏جويى بوده باشد تا آن كه اين صفت ملكه او بشود؛ و هر كه فوايد خوش كلامى و لذت او را فهميد و رسيد، ظاهر اين است كه هرگز از او تعدى نكند.

از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله وسلم) مروى است كه: سه چيز است كه هر كه خدا را به آنها ملاقات كند داخل بهشت مى‏گردد از هر درى كه خواهد: حسن خلق، و خوف خدا، و ترك جدال اگر چه محق باشد (136).

و نيز از آن سرور مروى است كه: در بهشت غرفه‏هايى است كه از كثرت درخشندگى آنها بيرون آنها از اندرون ديده مى‏شود، و اندرون از بيرون؛ خداوند عالم، آنها را آماده كرده از براى كسانى كه اطعام به مردم كنند و با مردم خوش كلامى نمايند (137).

مروى است كه خوكى از نزد عيسى ببن مريم گذشت. حضرت عيسى (عليه السلام) به او گفت: بگذر به سلامت. شخصى عرض كرد كه: يا روح الله، به خوكى چنين مى‏گويى؟ فرمود: نمى‏خواهم زبانم به شر عادت كند (138).

و بعض حكما گفته كه: كلام نرم مى‏شوياند كينه‏هاى پوشيده در جوارح را.

مقصد چهاردهم: در مزاح و شوخى كردن است‏

و آن نيز حرام و منهى عنه، بلكه از كباير است، هرگاه مشتمل بر كذب يا اهانت و اذيت و نحو آنها بوده باشد، و الا افراط در آن مذموم و مكروه و مرجوح است؛ زيرا كه موجب سبكى و بى‏وقارى و سقوط از قلوب و انظار مى‏گردد. و قليل از آن، كه خالى از مفاسد باشد عيبى ندارد بلكه راجح و ممدوح است؛ زيرا كه موجب ادخال سرور در قلب مى‏گردد، و هم‏چنين است مزاح در سفر.

و از جمله مفاسد مزاح اين است كه سبب خنده مى‏شود و آن منهى عنه است.

قال الله تعالى:

فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثير (139)؛

(پس بايد - منافقان - اندك بخندند و بسيار بگريند به سزاى آن چه مى‏كردند).

و قال النبى (ص):

لو علمتم ما اعلم لبكيتم كثيرا ولضحكتم قليل (140)؛

اگر بدانيد آن چه را كه من مى‏دانم، هر آينه مى‏گريستيد بسيار و كم خنده مى‏كرديد.

و از اين مشخص مى‏شود كه خنده بسيار، علامات غفلت از آخرت و مرگ است.

يكى از بزرگان با خود خطاب كرد و گفت: اى نفس! مى‏خندى و حال آن كه شايد كفن تو، حال در دست گازر باشد و گازرى آن كند؟

يكى از بزرگان شخصى را ديد كه مى‏خندد، گفت: آيا به تو رسيده كه بر آتش جهنم وارد خواهى شد (141)؟ گفت: بلى! گفت: آيا دانسته‏اى كه از آن مى‏گذرى؟ گفت: نه. گفت: پس چرا مى‏خندى؟

گويند: آن شخص را ديگر كسى خندان نديد.

و مخفى نماند كه خنده مذموم، قهقهه است كه خنده با صدا باشد، و اما تبسم كه خنده بى صدا باشد مذموم نيست بلكه ممدوح است. و تبسم نمودن آن حضرت معروف است. و هم چنين مزاح نمودن آن جناب و جناب اميرالمؤمنين - صلوات الله عليهما و على أولادهما الطاهرين.

مقصد پانزدهم و شانزدهم: مدح كسى است كه مستحق مدح نيست، و ذم كسى است كه مستحق ذم نيست.

و حرمت و قبح و كبيره بودن آنها معلوم است از شريعت مطهره؛ زيرا كه هر يك از آنها كذب است، علاوه بر اين كه مذمت، مشتمل بر غيبت و بهتان و اذيت است.

و جايز است مذمت كسى كه مستحق مذمت باشد به شرايطى كه در غيبت ذكر شد. و هم‏چنين مدح كسى كه مستحق باشد جايز است، به قدرى كه در او است از اوصاف و كمالات. و تعدى جايز نيست.

و بايد كه مادح مراعات چند چيز را نمايد:

اول: آن كه در آن چه مى‏گويد صادق باشد و بداند كه اين مدح در ممدوح است.

دويم: آن كه مراثى و منافق نباشد، به اين كه غرض او از مدح، اظهار محبت و دوستى نسبت به ممدوح باشد و در واقع دوستى نداشته باشد.

سيم: آن كه متعلق مدح او فاسق و ظالم نباشد؛ زيرا كه مدح فاسق و ظالم جايز نيست بنا بر فتواى بعض اصحاب.

چهارم: اين كه ملاحظه كند كه مدح او موجب كبر يا عجب يا فتور در عمل در ممدوح نشود و الا جواز آن معلوم نيست.

و هر گاه خالى از اين مفاسد باشد عيبى ندارد بلكه ارجح است، چنان كه از اخبار معلوم مى‏شود.

و سزاوار از براى ممدوح نيز آن است كه حال او به مدح مادح تفاوت نكند، و ملتفت بشود به عيوبى كه مادح بر آن‏ها مطلع نيست، بلكه اظهار نمايد كه نيست به آن نحو كه مادح مى‏گويد.

مروى است كه جناب امير المومنين (عليه السلام) بعد از مدح فرمودند:

الهم اغفرلى ما لا يعلمون، و لاتواخذنى بما يقولون و اجنبنى ما يظنون (142).

و ظاهر اين است كه سرور و انبساط به مدح، عيبى نداشته باشد؛ زيرا كه انسان مجبول است بر سرور و انبساط به مدح، لكن سزاوار اين است كه اكراه داشته باشد سرور و انبساط را؛ زيرا كه مقتضاى عقل فرح و سرور است به وجود كمال در شخص، نه به نسبت كمال به او. و هم چنين مقتضاى عقل محزون شدن است به فقد صفت كماليه نه به مذمت غير. پس سزاوار از براى عاقل اين است كه مسرور نشود به مدح غير و محزون نشود به ذم غير؛ والله الموفق للثواب.

مقصد هفدهم: تزكيه نفس است‏

و آن نفى نقايص است از نفس، و اثبات كمالات است از براى او. و قبح آن ظاهر و مشخص است؛ زيرا كه هر كه حقيقت خود را شناخت و به قصور و نقصان كه لازم ذات انسان است آگاهى يافت. ديگر زبان به مدح خود نمى‏گشايد، علاوه بر اين كه اين امرى است كه در نظر همه مردم قبيح، و هركه مدح خود نمايد در نظرها بى‏وقع و پست و بى‏مقدار و بى‏اعتبار مى‏گردد. و از اين جهت بود كه جناب اميرالمومنين (عليه السلام) فرمودند كه:

تزكيه المرء لنفسه قبيح‏ (143): مدح كردن انسان خود را، قبيح است.

و هر گاه تزكيه نفس، متضمن كبر يا ربا يا عجب يا كذب باشد از كباير است، و الا حرمت آن معلوم نيست، اگر چه ظاهر آيه وافى هدايه:

فلا تزكوا أنفسكم هو اعلم بمن اتقى‏ (144)؛ (پس خود را مستاييد كه او داناتر است به آن كه پرهيزكارى كرده است) حرمت آن است، و احتياط طريق نجات است.

بلى! هر گاه اثبات امرى از امور شرعيه موقوف بر تزكيه باشد عيبى ندارد.

و ضد تزكيه نفس، عدم تبرئه نفس است از عيوب بلكه اقرار به آنها و اثبات نقايص است فيمابين خود و خدا. و اما اظهار نقايص و عيوب خود در نزد خلق، پس جواز آن نيز معلوم نيست، مگر اين كه مقصود او شكسته نفسى و عدم خروج از حد تقصير از طاعة الله باشد؛ والله الموفق للصلاح و السداد و الثواب.

مقصد هيجدهم: فحش گفتن و سب كردن و دشنام دادن است‏

و در حرمت آنها اخبار متعدده وارد شده است؛ و از آن جمله حديثى است كه فرموده‏اند:

الجنة حرام على كل فاحش ان يدخله (145)؛ حرام است بر هر فحش دهنده‏اى كه داخل بهشت شود.

و در حديثى ديگر مى‏فرمايد:

سباب المومن فسوق و قتاله كفر (146)؛ سب كردن مومن فسق است و قتال با آن كفر است.

و از اين قبيل اخبار بسيار است، و عقل قاطع نيز بر حرمت آنها حاكم است. علاوه بر اين كه خلافى هم نيست در آن ما بين علاما(رضوان الله عليهم).

بدان كه مراد به فحش، تعبير كردن از امورى است كه مستقبح است ذكر آنها، به عبارات و الفاظ صريحه در آنها، مثل الفاظ وقاع و جماع و آلات آنها و چيزهايى كه متعلق است به آنها؛ پس بيان اين امور به عبارات صريحه در آنها داخل در فحش است؛ بلكه سزاوار است تعبير از آنها به طريق كنايه، مثل لمس و مس و امثال آنها.

و هر گاه فحش مشتمل بر سب و دشنام دادن باشد حرام است قطعا، بلكه درو نيست كه از كباير باشد.

و اما اگر مشتمل بر دشنام دادن نباشد، بعضى حرام ندانسته‏اند. و بعضى حرام دانسته‏اند، بعضى الفاظى را كه بسيار فاحش باشد اگر چه در مقام دشنام و اذيت نباشد، مثل اين كه بگويد:فرج امراتك ضيقة ام لا؟ و اين قول احوط، بلكه اقوا است.

مقصد نوزدهم: لعن و طعن و نفرين است‏

و اخبار متعدده بر منع از آنها وارد شده، از آن جمله حديث نبوى است كه:

المومن ليس بلعان‏ (147)؛ مومن لعنت كنند نيست.

و از حضرت باقر (عليه السلام) مروى است كه فرمودند:

اللعنة اذا خرجت من فى صاحبها ترددت بينهما، فان وجدت مساغا والا رجعت على صاحبه (148)؛

چون لعنت از دهان شخصى بيرون مى‏آيد، ميان او و آن شخصى كه به او لعنت شده تردد مى‏كند؛ اگر آن شخص مستحق لعن باشد به او متعلق مى‏شود، و اگر نباشد به صاحبش بر مى‏گردد.

و از اين حديث مستفاد مى‏شود كه لعن بر كسى كه سزاوار لعن نباشد بر مى‏گردد به لعن كننده؛ پس بايد نهايت احتزاز نمود و لعنت نكرد كسى را مگر اين كه از صاحب شريعت مقدسه تجويز لعن ايشان شده باشد.

و از آيات و اخبار مستفاد مى‏شود جواز لعن بر اهل كفر و ظلم و فسق و عناد، و بر اهل بدع و ضلالت. و شبهه‏اى نيست در جواز لعن بر آنها عموما، مثل اين كه بگويد: لعنة الله على الكافرين، يا. على الظالمين، يا: على الفاسقين.

و در جواز لعن بر شخص معينى كه متصف به يكى از صفات مذكوره بوده باشد خلاف است؛ اقوا جواز است، هم‏چنان كه از اخبار و آثار و ادعيه و زيارات مأثوره از ائمه اطهار (عليه السلام) مستفاد مى‏شود؛ و لكن بايد يقين به اتصاف به صفات مذكوره حاصل شود، و مجرد ظن و تخمين كفايت در جواز لعن نمى‏كند.

و هم چنان كه لعن بر زنده جايز نيست هم‏چنين لعن بر مرده جايز نيست، مگر اين كه ثابت شود كه استحقاق لعن را دارد.

بلكه بعضى از علما ذكر كرده‏اند كه گناه لعن بر اموات بيشتر است از لعن بر احيا.

و در بعضى از اخبار منع از لعن بر حيوانات و جمادات نيز وارد شده است‏ (149).

و هم‏چنان كه لعن بر مسلم جايز نيست هم‏چنين (است) نفرين كردن بر او؛ بلكه بعضى از علما ذكر كرده‏اند كه جايز نيست نفرين كردن به مسلمانان حتى ظلمه، مگر در صورتى كه از شر و ضرر او آدمى مضطر و ناچار گردد.

و اين قول اگر چه احوط است لكن قول به جواز نفرين بر مستحقين لعن، خالى از قوت نيست؛ و الله العالم.

بلكه دعاى خير براى كافرين و فاسقين و ظالمين و محبت بقا و حيات آنها خالى از اشكال نيست؛ بلكه ظاهر، حرمت دعا و محبت بقاى آنها است بر وصف ظلم و فسق. بلى! جايز است دعا از براى هدايت و توفيق آنها بر اطاعت.

و اما دعاى خير از براى برادران دينيه، پس آن از افضل طاعات است، هم‏چنان كه از اخبار متواتره مستفاد مى‏شود.

و اما طعن زدن بر مسلمين، آن نيز از افعال ذميمه و صفات رذيله است، و در حديث است كه هيچ‏كس بر مومن طعن نمى‏زند مگر آن كه مى‏ميرد به بدترين مردن‏ه (150).

مقصد بيستم: تكلم به باطل و به ما لايعنى و به فضول است‏

و تكلم به باطل حرام است، مثل: امر به معصيت و نهى از طاعت و نحو آنها؛ و تكلم به ما لايعنى و به فضول مكروه است.

و چون ضد جميع اين آفات، صفت صمت و سكوت است لهذا علاج عملى آنها مواظبت اين صفت است. و از اين جهت است كه اخبار بسيار در فضيلت و رجحان صفت صمت وارد شده. و در حكم صمت است، تكلم به چيزى كه در او فايده و ثمره دنيوى يا اخروى باشد. پس كسى كه عاقل باشد و با خود دشمنى نداشته باشد و بخواهد كه از آفات مذكوره سالم باشد بايد كه اختيار صمت و سكوت نمايد و تكلم نكند مگر به چيزى كه بداند كه خير و صلاح دنيا يا آخرت در او باشد.

و اگر ملاحظه اين را نكند لازم است كه بداند خلو آن را از آفات مذكوره. و الا تكلم او عين خسران و زيان كارى است، و موجب ندامت و هلاكت و مفاسد دنيوى و اخروى است؛ اعاذنا الله منها بحق محمد و اله الطاهرين.

فصل دويم: در شهوت بطن و فرج است‏

و در آن دو مطلب است:

مطلب اول: در شهوت بطن است‏

بدان كه از اعظم مهلكات بنى آدم شهوت شكم است كه باعث شد بر اخراج آدم و حوا از بهشت برين، كه دار خلد و عزت و قرار است، به دار دنيا، كه دار ذل و افنا و افتقار است. و شكم منبع شهوات و اصل آفات است؛ زيرا كه از آن متولد مى‏شود شهوت فرج و رغبت به مال و جاه، و توسعه نمودن در مطاعم و مشارب و مناكح، و بعد متولد مى‏شود منافسه و حسد و ريا و كبر و حقد و عداوت و بغضا و منكر و فحشا؛ و مجموع آنها از اهمال شكم است، و اگر انسان اختيار شكم خود را داشته باشد به اين آفات مبتلا نمى‏شود.

چنان چه در حديث نبوى وارد شده است كه: فرزند آدم پر نكرده است ظرف و وعايى بدتر از شكم خود (151)، و بس است او را چند لقمه كه قوت لايموت او باشد، و اگر لا محاله خواهد بود پس بايست ثلث شكم خود از براى طعام باشد و ثلث ديگر از براى شراب، و ثلث ديگر از براى نفس، و آن چه زياده بر اين باشد اسراف است.

و از جمله مفاسد، كثرت اكل آن است كه قلبى را كه خداوند عالم رئيس قرار داده و ساير اعضا را خدام و تابع گردانيده، باعث اين مى‏شود كه قلب ضعيف و تابع خدام و رعيت خود گردد. چنان چه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمود كه: نميرانيد دل‏ها را به كثرت طعام و شراب؛ به علت آن كه دل به منزله زراعت است، مى‏ميرد از كثرت آب‏ (152).

و در حديث ديگر فرمود كه: كسى كه گرسنگى‏اش بيشتر و تفكرش بيشتر است، قرب و منزلت او در نزد حق تعالى بيشتر است؛ و كسى كه اكل و شرب و خوابش بيشتر است ممقوت‏تر و مبغوض‏تر است‏ (153).

و از حضرت صادق (عليه السلام) مروى است كه فرمودند كه: به تحقيق شكم، ياغى از خوردن، و بهترين همه حالات در نزد حق تعالى حالتى است كه شكم انسان سبك باشد از اكل، و دورترين حالات حالتى است كه شكم او پر باشد (154).

و از وصاياى لقمان به فرزند خود اين است كه: اى فرزند، هرگاه معده از اكل پر مى‏شود قوه متفكره مى‏خوابد، و حكمت خاموش مى‏شود، و اعضا و جوارح از عبادت سست مى‏شود (155).

و تقليل اكل فوايد بسيار و منافع بى‏شمار دارد، از آن جمله: باعث مى‏شود بر صفا و رقت قلب، و لذت بردن از عبادات و طاعات، و شكست صولت نفس اماره از معصيت، و شكست صولت فرج، و متذكر نمودن گرسنگى روز قيامت، و باعث رفع كثرت خواب كه باعث بر كلال و ملال طبيعت است و موجب تضييع عمر و فوات قيام و تهجد در ليل است، و موجب امراض بدن و موات قلب و روح است.

و كثرت اكل، حرام است هرگاه قطع به ضرر يا خوف از ضرر باشد والا مكروه است.

و هم‏چنان كه كثرت اكل مذموم است هم‏چنين گرسنگى مفرط نيز مذموم است؛ بلكه گاهى حرام است، و مطلوب و ممدوح حد وسط است،و آن اين است كه اين قدر بخورد كه سنگينى معده و الم جوع محسوس نشود؛ زيرا كه مقصود از اكل، زندگانى و قوت بر عبادت است، و ثقل معده و جوع مفرط مانع از آن است.

قال الله تعالى: كلوا و اشربوا و لا تسرقو (156)؛

(بخوريد و بياشاميد و اسراف مكنيد).

وفى الحديث: المعدة بيت الداء و الحمية راس كل دواء، واعط بدنك ما عودته‏ (157)؛

(معده خانه هر درد است و حميت راس درمان‏ها است و با بدنت به گونه‏اى رفتار كن كه به آن عادت كرده است).

و در حديث ديگر وارد شده است كه: معناى حميت از چيزى، تقليل از آن است نه اجتناب از آن‏ (158).

و مى‏بايست مقصود شخص عاقل از اكل، زندگانى باشد نه آن كه مقصود از زندگانى اكل باشد.

مطلب ثانى: در شهوت فرج است‏

بدان كه شهوت در انسان آفريده است به جهت فوايدى چند، مانند بقاى نسل و دوام وجود، و آن كه متنبه شوند از اين لذت فانى به لذت اخروى باقى؛ زيرا كه اعظم لذات دنيوى اين لذت است اگر دوامى داشت؛ و لكن آفاتى بسيار دارد اگر ضبط نكنند و به حد اعتدال نرسانند، و از دو طرف افراط و تفريط مستخلص ننمايند.

و طرف افراط اين است كه شهوت مستولى بر عقل شود و مرتكب فسق بهيمى و فجور و افعال بهايم شود. و چاره آن تزويج حلال است، و اگر ممكن نشود، روزه داشتن، چنان‏چه در حديث نبوى وارد شده است.

و طرف تفريط، آن است كه ترك تزويج حلال نمايد بالمره، كه رفع توالد و تناسل شود.

و بعضى از علما ذكر كرده‏اند كه غذاها را در اعمال و آثار و قرب و بعد به خدا مد خليت عظيمى است؛ زيرا كه قوت‏هاى بدن آدمى از روح حيوانى است، و روح حيوانى بخارى است كه از خون به هم مى‏رسد؛ پس چون غذاى حلال قوت آن به اعضا و جوارح درآمد هر يك را به كارى كه پسنديده است مى‏دارد و همه آن قوت صرف عبادات مى‏شود. و لقمه حرام كه در بدن آمد و قوت آن به اعضا و جوارح سرايت كرد آن قوت‏ها از حرام به هم رسيده، حرام زاده‏اند، و از حرام زادگان (كار) خوب نمى‏آيد. و چون سر از دريچه چشم به در مى‏كند چشم را به معاصى مى‏دارد و هزار فساد مى‏كند، و اگر سر از دريچه گوش به در مى‏كند او را به شنيدن انواع باطل‏ها (وا) مى‏دارد، و هم‏چنين در اعضا و جوارح، و اگر نطفه مى‏شود فرزندى كه از او حاصل مى‏شود به يك معنا حرام زاده است و مايل به بدى‏ها مى‏شود.

و در حديثى كه وارد شده است كه: كسى كه راغب است به غيبت مسلمانان، حلال زاده نيست‏ (159)، شايد بر اين معنا محمول باشد. و لقمه حلال، همه نور و عبادت و معرفت مى‏شود، و موجب قرب به خدا مى‏شود، و دل را منور مى‏كند.

و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمودند كه: بيشتر چيزى كه امت من به سبب آن داخل جهنم مى‏شوند دو چيز است: شهوت شكم و فرج‏ (160).

و بدان كه زنا بر اعضا و جوارح منقسم مى‏شود؛ زناى فرج معلوم، و زناى چشم نگاه كردن به پسران و نامحرمان از زنان است، و زناى گوش شنيدن آوازى است كه باعث شهوت شود، و زناى دست بازى با نامحرم است، و هم‏چنين در ساير اعضا.

چنان‏چه از صادقين (عليه السلام) مروى است كه فرمودند: هيچ كس نسيت مگر آن كه بهره‏اى از زنا مى‏يابد، زناى چشم نظر كردن است، و زناى دهن بوسيدن، و زناى دست لمس كردن است، خواه فرج تصديق اين اعضا بكند يا نكند (161). يعنى: خواه زناى فرج متحقق شود و خواه نشود.

و حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند كه: بدترين مردم در عذاب روز قيامت، مردى است كه نطفه خود را در رحمى قرار دهد كه بر او حرام باشد (162).

و نيز فرمودند كه: از براى زناكار شش خصلت مى‏باشد؛ سه در دنيا و سه در آخرت.

اما آن چه در دنيا است: نور او را مى‏برد، و (او را) فقير مى‏كند، و فنا و نيستى را نزديك مى‏كند.

و آن چه در آخرت است: غضب پروردگار است؛ و دشوارى حساب، و خلود در جهنم‏ (163).

و نيز از آن حضرت مروى است كه: مروى كه بر پشت مردى مى‏رود عرش الهى مى‏لرزد. و مردى كه مى‏گذارد چنين عملى (با او) بكنند خدا او را بر روى جسر جهنم حبس نمايد تا از حساب خلق فارغ گردد. پس بفرمايد كه او را در جهنم افكنند، و او را در هر طبقه عذاب كنند تا به طبقه زيرين جهنم برسد، و از آن جا به در نيايد (164).

و حضرت امير (عليه السلام) فرمودند كه: لواطه آن است كه در پايين‏تر از دبر مباشرت كند. و مباشرت كردن در دبر كفر است به خد (165).

و حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) فرمودند كه: خداوند عالم مى‏فرمايند كه به عزت و جلال خودم سوگند مى‏خورم كه بر استبرق و حرير بهشت نمى‏نشيند كسى كه مردم در دبر او وطى كنند.

و حضرت صادق (عليه السلام) فرمود كه: چون قيامت قائم شود بياورند زنانى را كه با مثل خود مساحقه كرده‏اند، جامه‏ها از آتش در بر، و مقنعه‏ها از آتش بر سر، و زير جامه‏ها از آتش پوشيده، و عمودى از آتش در جوف ايشان داخل كنند و ايشان را به جهنم اندازند (166).

و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمودند كه: هر كه پسرى را به شهوت ببوسد، حق تعالى در روز قيامت لجامى از آتش بر سر او كند (167).

و از آن حضرت (عليه السلام) پرسيدند از: عشق؟ حضرت فرمودند كه: دل‏هايى كه از ياد حق تعالى خالى است، حق تعالى محبت غير خود را به آن دلها مى‏چشاند (168).

و از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله وسلم) مروى است كه فرمودند: زنهار كه حذر كنيد و بپرهيزيد از نظر كردن و صحبت داشتن با فرزندان ساده اغنيا و پادشاهان، كه فتنه ايشان بدتر است از فتنه دختران كه در پرده‏ها مى‏باشند (169).

و حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند كه: نظر كردن تيرى است از تيرهاى زهر آلود شيطان، و هر كه ترك كند نظر حرامى را از براى خدا نه از براى غير او، حق تعالى ايمانى به او كرامت فرمايد كه طعم و لذت (آن) ايمان را بيابد (170).

و (فرمود:) از براى فتنه آدمى و فيفته شدن او همين نظر كردن كافى است‏ (171).

و در حديث ديگر فرمود كه: ايمن نباشند آن جماعت كه نظر بر پشت زنان مردم مى‏كنند از اين كه مردم نيز نظر به عقب زنان ايشان كنند (172).

فصل سيم: در عجب است‏

و آن بزرگ شمردن و عظيم دانستن خود است از جهت چيزى كه در خود اعتقاد مى‏كند از صفات كماليه، مثل: علم و عمل و مال و جاه و امثال آنها.

و آن از مهلكات عظيمه است، و اخبار در مذمت آن به حد استفاضه است.

از جمله آنها حديث نبوى است كه رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم) فرموده‏اند:

ثلاث مهلكات: شح مطاع، و هوى متبع، و اعجاب المرء بنفسه‏ (173)؛

سه چيز است كه مهلك آدمى است: بخلى كه اطاعت كرده شود. و هوا و هوسى كه متابعت كرده شود، و عجب كردن مرد به خود.

مروى است كه: روزى موسى (عليه السلام) نشسته بود كه شيطان وارد شد و بر او برنسى‏ (174) رنگارنگ بود. و چون نزديك رسيد برنس را كند و ايستاد و سلام كرد. موسى (عليه السلام) گفت: تو كيستى؟ گفت ابليس، آمدم سلام بر تو كنم، چون مرتبه تو را در نزد خدا مى‏دانستم.

موسى (عليه السلام) گفت: اين برنس چيست؟ گفت: اين را به جهت آن دارم كه دل‏هاى فرزندان آدم را به آن به سوى خود كشم. موسى گفت كه: كدام گناه است كه چون آدمى مرتكب آن شود تو بر او غالب مى‏گردى؟ گفت: هر وقتى كه عجب نمود و طاعتى كه كرده به نظر او بزرگ آمد و گناهانش در نزد او حقير نمود (175).

پروردگار عالم به داود (عليه السلام) وحى فرستاد كه: مژده ده گناه كاران را و بترسان صديقان را.

عرض كرد كه: چه گونه عاصيان را مژده دهم و مطيعان را بترسانم؟

فرمود: عاصيان را مژده ده كه من توبه را قبول مى‏كنم و گناهان را عفو مى كنم؛ و صديقان را بترسان كه به اعمال خود عجب نكنند كه هيچ بنده‏اى نيست كه من با او محاسبه كنم مگر آن كه هلاك شود (176).

حضرت باقر (عليه السلام) فرمودند كه: دو نفر داخل مسجد شدند، يكى عابد و ديگرى فاسق؛ چون از مسجد بيرون رفتند فاسق از جمله صديقان بود و عابد از جمله فاسقان. و سبب اين آن بود كه عابد داخل مسجد شد و به عبادت خود مى‏باليد و در اين فكر بود، و فكر فاسق در پشيمانى از گناه و استغفار بود (177)؛ الى غير ذلك.

بدان كه عجب با وجود اين كه از معاصى كبيره و از صفات خبيثه است منشا و سبب آفات و صفات خبيثه ديگر نيز مى‏شود ، مثل كبر و فراموشى از گناه و حقير شمردن معصيت و عظيم شمردن طاعت و غير آنها از مفاسد.