مقدمه ثانيه
بدان كه انسان مركب است از روح و بدن، و از
براى هر يك از اينها منافيات و ملايماتى است. و آلام و لذاتى است. و مهلكات و
منجياتى است. و منافيات و آلام و مهلكات بدن، امراض جسمانى است، و ملايمات آن صحت و
لذات جسمانى است، و متكفل از براى بيان تفاصيل اين امراض و معالجات آنها علم طب
است.
و منافيات و آلام روح، اخلاق رذيله است كه موجب
شقاوت و هلاكت ابديه او مىشود. و ملايمات و منجيلات آن، اخلاق حسنه است كه موجب
نجات و سعادت ابديه آن است و مىرسانند او را به مجاورت اهل الله و مقربين درگاه
احديث، و متكفل از براى بيان آن رذايل و علاج آنها علم اخلاق است.
و شكى نيست كه روح كه يكى از دو جزء انسان است
از سنخ مجردات است و باقى است بعد از مفارقت از بدن، چنان چه در محل خود بيان شده
است، و بدن كه جزء ديگر است از جمله ماديات است و فانى است بعد از مفارقت از روح.
پس هرگاه نفس متصف شد به صفات حسنه، هميشه در بهجت و سعادت خواهد بود، و اگر متصف
شد به صفات رذيله هميشه در عذاب و شقاوت خواهد بود.
و تعجب بسيار از غالب اشخاصى است كه مبالغه
مىكنند در حفظ صحت و رفع امراض جسمانيه فانيه زايله، و جد و جهد نمىكنند در تحصيل
صحت و رفع امراض روحانيه باقيه، و اطاعت مىكنند قول طبيب مجوسى را در استعمال
دواهاى كريهه و در مزاوله اعمال قبيحه از بهجت صحت زايله، و اطاعت نمىكنند امر
طبيب الهى را در تحصيل صحت و رفع امراض روحانيه، با ادعاى ايمان و اعتقاد به خدا و
رسول و ثواب و عقاب و جنت و نار. و اين محض جهل و نادانى است، و عين خسران و زيان
كارى است، و نفس ضلالت و گمراهى است، نعوذ بالله منها.
مقدمه ثالثه
بدان كه نفس اگر چه چه مجرد است فى حد ذاتها
لكن در فعل و عمل محتاج است به جسم و ماده، زيرا كه حقيقت نفس آن است كه جوهرى است
ملكوتى كه محتاج است به جسم در اعمال، پس حقيقت و ذات انسان همان نفس و روح است، و
بدن و اعضا آلت عمل او هستند.
و از براى نفس، اسامى مختلفه است به اعتبارات
مختلفه، پس به اعتبارى او را روح مىگويند. و به اعتبارى ديگر او را عقل مىنامند،
و به حيثيتى ديگر او را قلب اطلاق مىكنند، و مراد از اينها همه شىء واحد است كه
همان جوهر ملكوتى باشد.
و از براى او چهار قوه است:
قوه عقليه و قوه غضبيه و قوه شهويه و قوه و
هميه.
و شان قوه اولى ادراك حقايق امور و تميز مابين
خيرات و شرور، و امر به افعال جميله و نهى از صفات ذميمه است.
و شان قوه ثانيه صدور افعال سباع است از غضب و
بغضا و ظلم و اذيت و تعدى نمودن.
و شان قوه ثالثه صدور افعال بهايم است از
عبوديت فرج و شكم و حرص بر جماع و اكل و نحو آنها.
و شان قوه رابعه استنباط وجود مكر و حيله و
توصل بر اغراض است به طريق تلبيس و خدعه.
و قوه عقليه از صفات ملايكه است، و قوه غضبيه
از صفات سبع و درندگان است، و قوه سهويه از صفات بهايم است، و قوه واهمه از صفات
شياطين است، و در ملك، قواى ديگر غير از قوه اولى خلق نشده است و در سباع و بهايم
قوه اولى خلق نشده است.
لهذا انسان هرگاه قوه عاقله در او غالب شد،
شبيه به ملايكه خواهد شد بلكه ارجح از آنها خواهد گرديد، و اگر قوه غضبيه يا شهويه
غالب شد ملحق به سباع و بهايم خواهد بود. و اگر قوه واهمه غالب شد ملحق به شياطين
خواهد شد. و نعم ما قيل:
آدمى زاد طرفه معجونى است
|
|
از فرشته سر شته و از حيوان
|
گر كند ميل آن شود به از آن
|
|
گر كند ميل اين شود پس از اين
|
پس كسى كه عاقل باشد و با خود دشمنى و عداوت نداشته باشد بايد تامل
نمايد و فكر كند كه چه مرتبهاى را از براى خود مىپسندد؟ و چه مقامى را از براى
خود اختيار مىكند؟ آيا اختيار مقام ملايكه مقربين بلكه افضليت از آنها انسب است از
براى او يا اختيار مرتبه حيوانات و بهايم و سباع و ابالسه را بلكه بدتر بودن از
آنها را؟
و منشا و مبدا جميع صفات حسنه و اوصاف رذيله همين قوا است؛ زيرا كه
افعال صادره به واسطه اين قوا اگر به حد اعتدال و به اشاره عقل و شرع بوده باشد آن
فعل از فضايل خواهد بود، و الا از رذايل خواهد بود.
و بعبارة اخرى: اگر ساير قوا مطيع و منقاد قوه عاقله باشند افعال
صادره فضيلت خواهد بود، و اگر قوه عاقله مقهور و مغلوب ساير قوى باشد افعال صادره
رذيله خواهد بود.
(اجناس و انواع فضايل)
و اجناس و انواع فضايل چهار است:
اول:حكمت است، و آن معرفت حقيقت اشيا است، على ما هى على، و آن بر
دو قسم است: حكمت نظريه و حكمت عمليه، زيرا كه وجود اشيا اگر به قدرت و اختيار ما
نباشد پس علم متعلق به آنها را حكمت نظريه مىگويند: و اگر وجود آنها به قدرت و
اختيار ما باشد پس علم متعلق به آنها را حكمت عمليه مىگويند.
دويم: عفت است، و آن ايضا انقياد قوه شهويه است، قوه عاقله را در
هر چيزى كه امر و نهى است او را.
سيم: شجاعت است، و آن انقياد قوه غضبيه است عاقله را.
چهارم: عدالت است، و آن ضبط نمودن قوه غضب و شهوت است در زير اشاره
عقل و شرع.
پس عقل به منزله ناصح، و قوه آن كه قدرت است به منزله وزيرى كه
انفاذ و امضا كند امر آن را، و در غضب و شهوت نفوذ امر آن امر مىشود و غضب مانند
سگ شكار (است) كه محتاج است به سوى تاديب و تعليم كه وقتى كه اشاره به رفتن
مىنمايند مىرود و هر وقتى كه اشاره به باز داشتن مىنمايند باز مىماند. و شهوت
مانند اسبى اسب كه سوار آن مىشوند در صيد، كه گاهى مطيع و منقاد مىشود و گاهى نه.
پس هر كه در اين صفات ثابت بشود به اعتدال، آن را متصف به حسن خلق
مىنامند مطلقا، و هر كس بعضى درون بعضى در آن ثابت باشد آن را متصف به حسن خلق به
نسبت به آن صفت نامند، مثل آن كه مىگويند: حسن خلق در شجاعت دارد، يا در كرم و
مانند آن.
و به اين فضايل و اخلاق حسنه خداوند اشاره فرموده در وصف مومنين در
آيه شريفه:
انما المومنون الذين ءامنوا بالله و رسوله ثم
لم يرتابوا و جهدوا بامولهم و انفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصدقون
(57).
(جز اين نيست كه مومنان كسانى اند كه به خدا و پيامبر او ايمان
آوردهاند و سپس شك نكردهاند و با مالها و جانهاى خويش در راه خدا جهاد
كردهاند، ايشان اند راست گويان).
و ايمان خدا و رسول بدون شك و ريب، عبارت از قوه يقين است كه ثمره
عقل است؛ و مجاهده به مال عبارت از سخا است كه بر مىگردد به ضبط قوه شهوت؛ و
مجاهده به نفس عبارت از شجاعت است كه بر مىگردد به استعمال قوه غضب بر وفق عقل كه
حالت اعتدال باشد.
و در آيه ديگر مدح فرمودند جمعى را كه اشداء
على الكفار رحماء بينهم
(58).
(بر كافران، سرسخت و در ميان خود مهربان اند) و اشاره به اين است كه از براى هر يك
از شدت و غضب و ترحم، موضع مخصوصى است، و كمال و فضيلت در استعمال هر يك است در
موضع خود.
و بعد از آن كه دانستى كه اجناس و انواع فضايل چهار است بدان كه
اجناس و انواع رذايل هشت است؛ زيرا كه رذايل اضداد فضايل اند، و از براى هر فضيلتى
و صفت كماليهاى دو ضد است، پس اجناس رذايل هشت چيز خواهد بود.
بيان اين مطلب اين است كه افعال صادره به واسطه اين قوا هرگاه به
طريق اعتدال باشد او را فضيلت مىگويند. و هرگاه از اعتدال خارج شد او را رذيله
مىنامند؛ و چون خروج از اعتدال گاهى به طرف افراط است و گاهى به طرف تفريط، پس از
براى هر نوع فضيلتى دو نوع رذيله ضد خواهد بود.
و چون حكمت، طريق اعتدال قوه عاقله بود پس خروج از آن اعتدال به
طرف افراط و تفريط، رذيله و ضد حكمت خواهد بود؛ و اول را جربزه، و ثانى را بله و
بلادت مىگويند.
و جربزه، استعمال قوه نظريه است در امور دقيقه غير مطابقه با واقع،
و بلاهت و بلادت، ترك استعمال قوه نظريه است در چيزى كه بايد در او استعمال شود. و
قدر جامع مابين هر دو جهل است.
و دو رذيله كه به ازاى شجاعت است و ضد او است، يكى تهور است و
ديگرى جبن؛ و اول در طرف افراط است، و آن اقدام نمودن است در چيزى كه نبايد اقدام
نمايد، و دويم در طرف تفريط است، و آن عبارت است از ترك اقدام در چيزى كه بايد
اقدام نمايد.
و آن دو رذيله كه به ازاى عفت است يكى را شره مىگويند و ديگرى را
خمود مىنامند.
و اول در طرف افراط است، و آن انهماك و فرو رفتن در لذات شهوانيه
است به نحوى كه مستحسن نباشد شرعا و عقلا، و دويم در طرف تفريط است، و آن ترك اقدام
است در طلب آن قدرى كه مايحتاج بدن از ضروريات تعيش است.
و آن دو رذيله كه به ازاى عدالت است يكى ظلم است در طرف افراط، و
ديگرى انظلام و قبول ظلم است در طرف تفريط.
اينها بود اجناس و انواع رذايل، و جميع اخلاق ذميمه و افعال سيئه و
صفات رذيله از اينها خارج نخواهد بود، نسأل الله الخلاص منها، بمحمد و آله الاطهار.
مقدمه رابعه
بدان كه خلق، آن حالتى است كه صادر مىشود افعال از او به سهولت و
آسانى، بدون احتياج به فكرى، تاملى. پس آن افعال اگر صفات حميده و افعال پسنديده
است آن خلق را خلق حسن مىگويند، و اگر صفات رذيله باشد آن خلق را خلق سيئه و بد
مىنامند. و اقوا اين است كه غالب اخلاق حسنه و سيئه قابل تغيير و تبديل هست. پس
ممكن است كه ممكن است كه خلق سىء را تغيير داد به خلق حسن و بالعكس، زيرا كه اگر
اخلاق قابل تغيير و تبديل نبود ثمرى نداشت مواعظه قرآنيه و نصايح نبويه و مواعظ
معصوميه و تاديبات شرعيه، و چه گونه مىتوان انكار اين معنا نمود و حال آن كه تغيير
دادن اخلاق بهايم و ساير حيوانات امرى است ممكن و واقع و محسوس، مثل آن كه مىبينيم
حيوانات وحشى، اهلى وانسى مىشوند، و سگ صيدى، معلم مىشود، و بعض طيور حرف
مىزنند، و مجموع اينها تغيير اخلاق است. پس چه گونه ممكن نيست در حق انسان كه اشرف
موجودات است و غرض از خلقت او تحصيل كمالات و فضايل است. بلى! تغيير و تبديل بعض
اخلاق متعلقه به قوه عاقله مثل وجود و ذكا و حسن تعقل ممكن نيست، و آن متعلق تكليف
نيست، علاوه بر آن كه نادر است، و در غالب ممكن است، چنان كه دانستى.
بلى! شبههاى در عسر و صعوبت آن نيست؛ زيرا كه موقوف است بر مجاهده
تامه و رياضات شاقه، لكن مايوس از رحمت خدا نبايد بود، پس بايد از خواب غفلت بيدار
شد و دامن همت به كمر زد و در صدد تغيير اخلاق و تحصيل سعادات بر آمد. قبل از آن كه
اجل در رسد، و زمان فرصت و مهلت به آخر رسد، و چارهاى به جز خسرت و ندامت نباشد.
مقدمه خامسه
بدان كه در علم اخلاق بحث و گفت و گوى مىشود از دو چيز: يكى از
چيزى كه بر مىگردد به حفظ فضايل و كمالات، و ديگرى از چيزى كه بر مىگردد به دفع
رذايل و سيئات، چنان چه در علم طب نيز بحث مىشود تارتاً از چيزهايى كه بر مىگردد
به حفظ صحت، و اخرى بحث مىشود از چيزهايى كه بر مىگردد به دفع مرض. پس علم اخلاق
شبيه به علم طب است و انقسام به اين دو قسم، و از اين جهت است كه علم اخلاق را طب
روحانى ناميدهاند، هم چنان كه علم طب را طب جسمانى مىگويند.
و از اين جا است كه جالينوس نوشت به حضرت عيسى (عليه السلام):
من طبيب الابدان الى طبيب النفوس
(59).
پس هم چنان كه از براى هر يك از حفظ صحت و دفع مرض در طب جسمانى علاج خاصى است هم
چنين از براى هر يك از حفظ فضايل و ازاله رذايل معالجات معينهاى است.
(طريق حفظ فضايل)
اما حفظ فضايل، پس از براى او طرق متعددهاى است: از جمله آنها
اختيار مصاحبت اخيار و معاشرت با صاحبان فضايل خلقيه: و استماع كيفيت سلوك آنها است
با خالق و خلق، و اجتناب از مجالسات اشرار و صاحبان اخلاق سيئه، و احتراز استماع
قصص و حكايات آنها و آن چه از آنها صادر شده از مزخرفات؛ زيرا كه از براى مجالست و
معاشرت مدخليتى است عظيم.
و از جمله آنها استعمال قوا است در اوصاف شريفه و مواظبت بر افعالى
است كه آنها آثار فضايل و اخلاق حسنه است. مثلا كسى كه مىخواهد حافظ ملكه باشد
بايد مواظبت نمايد بر انفاق مال و بذل بر مستحقين وادارد نفس را بر او در وقتى كه
فهميد ميل او را به امساك. و هم چنين است حال ساير صفات، و اين به منزله رياضت
جسمانيه است در حفظ صحت بدنيه.
و از جمله آنها است تقدم تامل و تروى و تفكر در آن چه مىخواهد
بكند، كه مبادا صادر شود از او غفلتا خلاف مقتضاى فضيلتى كه مىخواهد كه حفظ او را
نمايد؛ و اگر احيانا صادر شود از او خلاف متقضاى فضيلت، بايد تاديب و تعبير و توبيخ
نمايد نفس خود را، و عقوبت نمايد او را به ارتكاب خلاف آن چه ميل نموده و از او
صادر شده. مثلا (اگر) اكل طعام غير مناسبى كرده، تاديب كند او را به صوم، و اگر غضب
بىجايى كرده در مقامى، بايد واقع سازد خود را در مثل آن مقام با صبر نمودن.
و از جمله آنها اين است كه احتراز نمايد از چيزهايى كه به هيجان در
مىآورد شهوت و غضب را، از ديدن و شنيدن و خوردن و امثال آنها: زيرا كه به هيجان در
آوردن كلب عقور يا اسب چموش است كه بعد لابد شود به تدبير و علاج در استخلاص از
اينها.
و از جمله آنها است كه فحص و بحث زياد كند در طلب عيوب خفيه خود، و
وقتى كه برخورد به عيبى، سعى زياد نمايد در ازاله آن؛ و چون كه هر نفسى عاشق و مايل
به صفات و افعال خود است پس بسيار مىشود كه بعض عيوب بر او مخفى مىشود و امر بر
او مشتبه مىگردد؛ لهذا لازم است بر هر كسى كه طالب صحت و حافظ آن بوده باشد كه اين
اختيار نمايد از براى خود بعض اصدقا و دوستان را از جهت اين كه متفحص شود از عيوب
او و اخبار نمايد او را به چيزى كه مطلع بر او شده از عيوب. و از اين جهت است كه
گفتهاند كه دشمن در اين مقام انفع است از دوست؛ زيرا كه دوست بسا باشد كه اخفاى
عيوب نمايد، و دشمن مصر است بر اظهار آن، بلكه بسا هست كه تجاوز مىكند كه به بهتان
مىرسد.
و از چيزهايى كه نافع است اين است كه احوال و صور ناس را مرآت از
براى عيوب خود نمايد. و تفقد عيوب آنها را نمايد و وقتى كه برخورد بر عيبى از آنها
و فهميد قبح آن را و اين كه همين عمل از او هم اگر صادر شود قبيح است، پس بايد جد
وجهد نمايد در ازاله آن.
و سزاوار اين است كه محاسبه نفس خود نمايد در آخر هر روز، و هر شب
تامل و تفحص نمايد از امورى كه از او صادر شده، پس اگر چيزى از قبايح صادر نشده شكر
الهى به جا آورد بر اين توفيق و نعمت، و اگر چيزى از آنها صادر شده عتاب نمايد خود
را و توبه كند و سعى كند در اين كه صادر نشود بعد از اين از او مثل اين عمل؛
والله الموفق للسداد.
(طريق رفع رذايل)
و اما رفع رذايل و طريق معالجه آنها پس دو نوع
است: علمى و عملى؛ و هر يك از آنها يا به نحو عموم است كه در همه امراض قلبيه جارى
است و اختصاصى به بعضى دون بعض ندارد، و يا به نحو خصوص است كه مختص است به رذيله
خاصه، نظير طب جسمانى؛ زيرا كه در طب جسمانى نيز دو نوع معالجه است: يكى كلى كه
شامل جميع امراض مىشود، و ديگرى جزيى كه مختص است به مرضى دون مرضى. و ايضا در طب
جسمانى متعرض مىشوند هر يك از امراض را، بعد اسباب و علامات هر يك را، بعد معترض
مىشوند كيفيت علاج هر يك را. لهذا مناسب در طب روحانى نيز است كه اولا بيان مىشود
حقيقت هر صفت رذيله، و بعد بيان شود اسباب و علامات هر يك، بعد بيان علاج شود.
اما معالجات خاصه ايرانى امراض و رذايل خاصه
بيان خواهد شد در نزد تعرض هر يك از آنها؛ ان اشاء الله تعالى. و اما علاج كلى علمى
آنها پس آن است كه ملاحظه نمايد آيات و اخبار وارده در مذمت سوء خلق و مدح حسن خلق
(را)؛ و اشاره شد به جملهاى از آنها در مقدمه اولى؛ و تدبر و تامل و تفكر نمايد كه
اخلاق سيئه موجب هلاكت و شقاوت و دخول در نار خلق است. قال سيد العابدين فى بعض
مناجاتع:انك لا تحتجب عن خلقك و لكن تحجبهم الاعمال دونك
(60)
و هم چنان كه اخلاق حسنه موجب نجات و سعادت ابديه و خول در جنت و قرب به درگاه
احديث و دخول در فرقه قدسيان و خروج از زمره ابالسه و بهايم و سباع و حيوانات، و
وصول به مراتب عاليه و درك فيوضات الهيه است، چنان چه هر يك از آنها بعد از تامل
واضح و هويدا است.
و اما علاج عملى كلى، پس آن اين است كه بايد
بداند اولا كه موجب خروج از اعتدال در اخلاق، يا امراض نفسيه است، يا امراض جسميه
است؛ زيرا كه بعض امراض جسميه موجب اخلاق سيئه مىشود مثل: فساد اعتقاد و جبن و
تهور و سوء ظن و كج خلقى و امثال آنها به سبب شدت علاقه فيمابين نفس و بدن است.
پس اگر سبب اخلاق رذيله، امراض جسميه است علاج
آنها رجوع به معالجات طبيه جسمانيه است، و اگر سبب آنها امراض نفسيه است پس معالجه
كليه آنها مثل معالجه كليه در طب جسمانى است. و قانون در معالجه كليه طب جسمانى اين
است كه اولا معالجه مىكند هر مرضى را به غذايى كه ضد آن مرض است، مثل اين كه
معالجه مىنمايند مرض بارد را به غذايى حار، و اگر نفع نكرد معالجه مىكنند و دوا،
و اگر ثمرى نبخشيد به سمومات علاج مىنمايند، و اگر آن هم اثر نكرد به قطع عضو
معالجه مىكنند، و آن آخر علاج است.
و قانون كلى در معالجه در اين جا نيز به همين
نحو است. پس بعد از تحقق صفت رذيله، بايد اولا مبادرت نمايد به تحصيل فضيلتى كه ضد
آن رذيله است، و مواظب نمايد به افعالى كه از آثار آن است، و اين به منزله غذايى
است كه ضد مرض باشد. مثلا هم چنان كه حصول حرارت در بدن دفع مىكند برودت حادثه در
بدن را، هم چنين هر فضيلتى كه حادث مىشود زايل مىكند رذيلهاى را كه ضد او است.
و اگر نفع نبخشيد پس توبيخ و تعبير كند نفس را
بر اين رذيله، و عتاب و خطاب كند نفس را به لسان حال و مقال، كه اين نفس اماره، به
تحقيق كه هلاك شدى و در معرض سخط و غضب الهى برآمدى، و عن قريب معذب خواهى شد در
نار با شياطين و اشرار.
و اگر اين هم تاثير نكرد پس مرتكب شود آثار
رذيلهاى را كه ضد اين رذيله است. مثلا هرگاه صاحب جبن باشد علم متورين را بكند و
خود را در مخاوف و اهوال بيندازد تا آن كه نزديك شود زوال جبن، و اين به منزله
مداواى به سمومات است.
و اگر اين هم ثمر نكرد از جهت قوه استحكام مرض،
پس بايد عذاب كند نفس را به انواع تكاليف شاقه و رياضات متعبه كه موجب ضعف قوهاى
است كه باعث بر اين رذيله است، و اين به منزله قطع عضو است و آن آخر علاج است.
مقدمه سادسه
بدان كه هر يك از رذايل و فضايل نفسيه بر دو
قسم است: زيرا كه فضايل و صفات كماليه يا واجب است در شريعت مطهره، كه بر ترك او
عذاب و عقاب است، مثل، ورع و تقوا؛ و يا مستحب است و بر ترك او عقابى نيست، مثل زهد
در دنيا.
و هم چنين اخلاق رذيله و صفات ذميمه نيز يا
مكروه است در نزد شرع و عقابى بر فعل آن نيست و بر ارتكاب آن، مثل تكلم به ما لا
يعنى؛ و يا آن كه حرام است در شرع و جايز نيست فعل آن، و بر ارتكاب آن استحقاق عذاب
است، مثل اذيت و ظلم و كذب و نحو آن.
و اين قسم هم يا كبيره است كه موجب فسق مىشود،
و يا آن كه صغيريه است كه موجب فسق نمىشود مگر به اصرار، و ان شاء الله تعالى
اشاره به هر يك از آنها در نزد ذكر آنها خواهد شد.
و بعد از آن كه اين مقدمات را دانستى شروع
مىكنيم به ذكر رذايل و صفات ذميمه، و اضداد آنها از صفات حسنه و فضايل، و اسباب
عروض آنها، و كيفيت معالجه آنها، و اينها در چند فصل بيان خواهد شد، ان اشاء الله
تعالى.
فصل اول: در
صفات ذميمه و اخلاق رذيلهاى است كه از آفات لسان است
بدان كه زبان از جمله نعمتهاى عظيمه و منتهاى
جسيمه جناب اقدس الهى است بر انسان؛ زيرا كه مطالب محتاج اليه انسان حاصل مىشود به
زبان، و هم چنين ذكر و دعا و ثنا و شكر و اظهار رضا و افاده و تعليم و بسيارى از
منافع دنيويه و اخرويه.
و آفات آن نيز بسيار است، نبايد از آفات آن
غافل شد؛ زيرا كه زبان جرمش صغير است و جرمش كبير است، و معلوم نمىشود ايمان و كفر
مگر به شهادت لسان، و زبان دخل و تصرف مىنمايد و در هر موجودى و معدومى و خالقى و
مخلوقى و معلومى و مظنونى و موهومى، و مىتواند هر چيزى را اثبات و نفى نمايد به حق
يا به باطل، و اين خاصيت يافت نمىشود در ساير اعضا و جوارح؛ زيرا كه چشم به غير از
اجسام، چيز ديگر را دخل و تصرف نمىتواند نمود، و بر زبان همه چيز آسان است و ميدان
آن وسيع است. پس بايد نهايت احتياط از آن كرد، بسا باشد كه يك كلمه از او صادر
مىشود كه موجب كفر است، و باعث بر عذاب ابدى و عقاب سرمدى است. و به اين جهت از
شارع مقدس تحريص بسيار و تاكيد بىشمار بر احتياط از زبان وارد شده است. كه گاه است
كه بر آن، مفاسد دنيا و عقبى مترتب مىشود، و گاه است در مجلسى حرف شرى بگويد كه
باعث بر قتل چندين هزار نفس محترمه شود، يا آن كه فتواى نا حقى بدهد كه باعث
استحلال فروج محترمه و قتل نفوس محترمه و اكل اموال به باطل شود، و هم چنين ممكن
است كه كلمه خيرى بگويد كه باعث خلاصى چندين هزار كس از كشتن شود. و چون مفاسد سخن
گفتن بسيار است لهذا در شرع شريف تحريص و تاكيد بر خاموشى وارد شده است.
چنان چه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود كه:
حضرت لقمان به فرزند ارجمند خود وصيت فرمود كه: اى فرزند اگر گمان كنى كه سخن گفتن
از نقره است پس بدان كه ساكت بودن از طلا است
(61).
و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود
كه: نجات مرد مسلمان در نگاه داشتن زبان خود است
(62).
و از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) مروى
است كه به ابى ذر مىگفت كه: اى طلب كننده علم، اين زبان هم كليد خير است و هم كليد
شر است، پس بر زبان خود مهر بزن چنان چه بر طلا و نقره مهر مىزنى
(63).
و حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند كه: حضرت
عيسى مىفرمودند كه: آن جماعتى كه بسيار سخن مىگويند دلهاى ايشان قساوت دارد و
نمىدانند
(64).
و حضرت سجاد فرمودند كه: زبان فرزند آدم هر صبح
و شام مشرف مىشود بر ساير اعضا و جوارح و مىپرسد كه در چه حال صبح كردهايد؟
واگذارى و به بلايى مبتلا نگردانى. و او را به
خدا قسم مىدهند و مبالغه مىكنند كه ما را به بلايى مبتلا مكن. و مىگويند كه ما
به سبب تو مثاب و معاقب مىشويم
(65).
و مروى است كه شخصى خدمت حضرت رسول (صلى الله
عليه و آله و سلم) آمد و عرض كرد: يا رسول الله، مرا وصيتى بفرما، حضرت فرمودند كه:
زبان خود را حفظ كن. باز عرض كرد كه: يا رسول الله، مرا وصيتى بفرما، باز فرمودند
كه: زبان خود را نگاه دار.
باز عرض كرد كه: يا رسول الله، مرا وصيتى
بفرما، باز فرمودند كه: زبان خود را ضبط كن.
و ايضا فرمودند كه مگر مردمان را بر روهاى خود
در آتش مىافكنند به غير از دور كردههاى زبان ايشان
(66).
و در حديث ديگر فرمود كه: كسى كه كلام خود را
از عمل خود حساب نكند گناهان او بسيار و عذاب او مهيا است
(67).
و حضرت صادق (عليه السلام) از جد خود رسول الله
(صلى الله عليه و آله و سلم) روايت فرمودهاند كه: جناب اقدس الهى زبان را در جهنم
عذابى كند كه هيچ عضوى را آن چنان عذابى نكند.
پس زبان خواهد گفت كه: خداوندا، چرا مرا زيادتر
از ساير اعضا عذاب كردى؟ خطاب رسد كه يك كلمه از تو صادر شده است و به مشرق و به
مغرب عالم رسيده و خونهاى حرام به سبب آن ريخته شده و مالهاى بسيار به سبب آن به
حرام غارت شده، به عزت و جلال خودم سوگند كه تو را عذابى بكنم كه هيچ يك از جوارح
را آن عذاب نكرده باشم
(68).
و حضرت امير (عليه السلام) فرمودند كه: هيچ چيز
سزاوارتر نيست به بسيار حبس كردن از زبان
(69).
و فرمودند: خوشا به حال كسى كه زيادتىهاى مال
خود را در راه خدا انفاق كند، و زيادتى سخنش را نگاه دارد
(70).
و ايضا فرمودند كه: جميع خوبىها در سه چيز جمع
شده: در نظر كردن، و ساكت بودن، و سخن گفتن؛ پس خوشا به حال كسى كه نظرهاى او همه
عبرت باشد، و خاموشى او همه تفكر در امرى باشد كه به كار او آيد، و سخن او همه ياد
خدا باشد، و بر گناهان خود بگريد، و مردم از شر او ايمن باشند
(71).
و حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند كه: خواب،
راحت بدن است و سخن گفتن راحت روح است و خاموشى راحت عقل است
(72).
از جمله وصاياى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله
و سلم) به ابىذر اين است كه: اى اباذر! حق تعالى در نزد زبان هر گوينده است - يعنى
بر گفتار هر كس مطلع است - پس بايد كه آدمى از خدا بترسد و بداند كه چه مىگويد كه
مبادا چيزى بگويد كه موجب غضب الهى باشد.
اى اباذر، ترك كن سخنهاى زياديت و لغو را، و
كافى است تو را از سخن آن قدر كه به سبب آن به حاجت خود برسى.
اى اباذر! هيچ چيز سزاوارتر نيست به بسيار
محبوس داشتن و زندان كردن از زبان
(73).
و بايد دانست كه مراد به آن كه خاموشى به از
كلام است اين است كه خاموشى بهتر از آن سخنى است كه باعث ضرر دنيوى يا اخروى بشود،
يا كلام مالا يعنى و فضول بگويد، و الا اگر زبان خود را به اذكار و ادعيه و تلاوت و
ساير امور خير جارى نمايد يقينا كه بهتر از خاموشى است.
چنان چه از حضرت سيد سجاد (عليه السلام)
پرسيدند از سخن گفتن و خاموشى كه كدام يك بهتر است؟
حضرت فرمودند كه: هر يك را آفتها است، پس اگر
هر دو از آفت سالم باشند سخن گفتن بهتر از خاموشى است؛ زيرا كه خداوند عالميان،
پيغمبران و اوصياى ايشان را به خاموشى نفرستاده بلكه به سخن امر فرموده، و مستحق
بهشت نمىتوان شد به خاموشى، و مستوجب محبت نمىتوان شد به سكوت، و از آتش جهنم
خلاصى نمىتوان يافت به سكوت، جميع اينها به سخن گفتن مىشود.
هرگز ماه را به آفتاب برابر و مساوى نمىكنم،
تو فضل خاموشى را به سخن بيان مىكنى و فضل سخن را به خاموشى بيان نمىتوان كرد
(74).
بدان كه آفات زبان بسيار است، و بيان آنها در
ضمن چند مقصد خواهد شد، انشاء الله تعالى.
مقصد اول: در امر غيبت است
و كلام در آن در چند مقام است:
مقام اول: در بيان مذمت و حرمت آن است
بدان كه خلافت نيست ما بين علماى اسلام در حرمت
غيبت، و عقل قاطع نيز حكم به حرمت آن فى الجمله مىنمايد، و كتاب الله و اخبار
متواتره نيز بر حرمت آن ناطق است.
قال الله تبارك و تعالى:
و لا يعتب بعضكم بعضا
ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا فكر هتموه و اتقوا الله ان الله تواب رحيم
(75).
يك ديگر را غيبت نكنيد و به بدى ياد نكنيد، آيا
دوست مىدارد احدى از شماها كه گوشت مرده برادر مومن خود را بخورد؟ پس به تحقيق از
گوشت مرده برادر خود كراهت داريد، پس از غيبت نيز كراهت داشته باشيد كه در آن مرتبه
است، و بترسيد و بپرهيزيد از عقوبات الهى، به درستى كه حق تعالى بسيار قبول كننده
توبهها است، و بسيار مهربان است.
و ايضا مىفرمايد:
ان الذين يحبون ان تشيع
الفحشه فى الذين ءامنوا لهم عذاب اليم
(76).
آنان كه دوست دارند كه فاش شود خصلتهاى بد و
عيبها در شان كسانى كه ايمان آوردند. از براى ايشان عذابى است دردناك.
و حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند كه: كسى كه
بگويد در شان مومنى چيزى را كه چشم هايش بد باشد و گوش هايش شنيده باشد پس او داخل
است در اين آيه شريفه
(77).
و خداوند عالم وحى كرد به حضرت موسى (عليه
السلام) كه: هر كه بميرد در حالتى كه از غيبت توبه كرده باشد پس او آخر از همه كس
داخل بهشت مىشود. و اگر بدون توبه بميرد پس اول كسى است كه داخل نار مىشود
(78).
و از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى
است كه فرمودند: غيبت اشد از زنا است؛ زيرا كه توبه زانى قبول مىشود و توبه غيبت
كننده قبول نمىشود تا آن كه كسى كه غيبت او شده او را ببخشد
(79).
و ايضا از آن حضرت مروى است كه: غيبت دين مرد
مسلمان را زودتر فاسد مىكند از خوره كه در اندرون آدمى به هم مىرسد
(80).
و ايضا از آن حضرت مروى است كه: هر كه روايت
كند بر مومنى روايتى را، كه خواهد در آن نقل، غيبت او را ظاهر گرداند و مردى اش
(را) در هم شكند كه از ديدهاى مردم او را بيندازد، خدا او را از ولايت خود بيرون
كند و به ولايت شيطان داخل كند؛ يعنى او را به شيطان واگذارد و يارى او را نمىكند؛
پس شيطان او را قبول نكند
(81).
و ايضا فرمود كه: هر كه مسلمانى را غيبت كند
روزهاش باطل مىشود و وضويش مىشكند و در قيامت از او (بوى) گندم ظاهر خواهد شد
بدتر از مردار، كه اهل محشر همه از گند او متاذى شوند. و اگر قبل از توبه بميرد
مرده خواهد بود بر حالتى كه حلال چيزى را كه خدا حرام كرده است
(82).
و ايضا از آن جناب مروى است كه فرمودند: غيبت،
اسرع است در حسنه بنده از آتش دركاه
(83).
و ايضا فرمودند كه: غيبت حرام است بر هر مسلمى،
و به درستى كه (غيبت) مىخورد حسنات را هم چنان كه آتش مىخورد هيزم ر
(84).
و ايضا فرمودند ملايكهاى حافظان اعمال باشند
كه عبادت بنده را مثل آفتاب روشن و نورانى بالا برند و آن را پاكيزه و خوب شمرند،
چون به آسمان اول رسند فرشتهاى كه بر آن آسمان موكل است گويد كه اين عبادت را بر
روى صاحبش زنيد، خدا مرا فرموده كه اعمال صاحب غيبت را نگذارم كه از پيش من بگذرد
(85).
و ايضا فرمود كه: دروغ گفته هر كس كه گمان كرده
كه متولد از حلال است و حال آن كه غيبت مردم را مىكند؛ پس اجتناب كن از غيبت، به
درستى كه آن آدم كلاب نار است
(86).
و ايضا فرمودند كه: كسى كه عمل قبيح و معصيتى
را فاش كند مثل كسى است كه آن عمل را كرده
(87).
و ايضا فرمودند كه: شبى كه مرا به معراج بردند
جمعى را ديدم كه روى خود را با ناخن مىخراشيدند. از جبرئيل پرسيدم كه: ايشان
كيستند؟ عرض كرد كه: آنان اند كه غيبت مردم مىكنند و از پى عيوب ايشان مىروند
(88).
و ايضا فرمودند كه: اى جمعى كه به زبان ايمان
آوردهايد به دل نياوردهايد. مذمت مسلمين مكنيد و از پى عيوب ايشان مرويد، كه هر
كه پيروى عيوب مسلمين كند خدا از پى عيب او رود. و هر كس كه خدا از پى عيبش باشد
رسوايش كند، اگر چه در درون خانه باشد
(89).
و ايضا از بعض اخبار ظاهر مىشود كه غيبت نقل
مىكند حسنات غيبت كننده را به سوى كسى كه غيبت او را كرده است؛ چنان چه از رسول
(صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمودند كه: در روز قيامت نامه اعمال كسى
را به دست او مىدهند و حسنات خود را در آن جا نمىبيند؛ پس مىگويد: الهى، اين
نامه عمل من نيست؛ زيرا كه حسنات خود را در آن جا نمىبينم؛ پس خداوند عالم
مىفرمايد كه: پروردگار تو فراموش كار نيست؛ عمل تو رفت، به جهت آن كه غيبت مردم
مىكردى، بعد ديگرى را بياورند و نامه اعمال او را بدو مىدهند. مىگويد كه:
خداوندا، اين نامه عمل من نيست، من اين اعمال حسنه را نكردهام. پس مىفرمايد كه:
فلان، غيبت تو را كرد و اين اعمال حسنه او است كه در نامه عمل تو ثبت شده
(90).
و از اين نوع اخبار وارده در مذمت غيبت و حرمت
آن و ترتب عقاب و عذاب بر آن بسيار است، و از جهت مراعات اختصار، اكتفا به اين قدر
مذكور نموديم.
و آن چه مذكور شد اندكى از عقوبت و مذمت جزئى
بود كه بى واسطه بر غيبت مترتب مىشود، و عقاب و عذاب و ضررهاى كلى بسيار به واسطه
چند جهت ديگر نيز بر آن متفرع مىگردد؛ مثل اين كه هرگاه كسى غيبت كسى كند و ديگرى
هم غيبت هر دو كند و هم چنين به اين سبب، جمعى بسيار غيبت يك ديگر كنند، و اولين
چون سبب اين شده در گناه همه شريك باشد.
و ايضا هرگاه غيبت شود و كسى منع كند سبب جرات
ديگران شود و به اين سبب، اين معصيت كبيره در ميان مومنان شايع گردد، چنان چه در
زمان ما شيوع دارد.
و ايضا گاه باشد كه غيبت باعث تلف اموال يا هتك
اعراض يا قتل نفوس گردد، و ادنى مفسده آن اين است كه موجب كينه و عداوت گردد، و اين
موجب ترك اعانت و ترحم گردد، و از ترك اعانت و ترحم مفاسد بسيار ناشى گردد، مثل
اختلال امر معاش و اهمال در امر به معروف و نهى از منكر و تعطيل حدود الله و امثال
ذلك.
و بالجمله، مفاسد غيبت به حسب امر دنيا و آخرت
به واسطه و بلاواسطه، لا تعد و لا تحصى است؛ اعاذنا الله منها
بحق محمد و آله.