فصل سوم:
حديثهاى حضرت امير المؤمنين (عليه السلام):
مؤمن كسى است كه: كسبش حلال، اخلاقش خوب و قلبش
سالم باشد، زيادى مال را بخشش كند، و زيادى سخن را نگه دارد، مردم از شرش در امان
باشند، و خود دربارهى ديگران انصاف دهد.
همراه مىخواهى، خدا؛ دنيا خواهى، درس عبرت؛
رفيق مىخواهى، نويسندگان عمل؛ كسب خواهى، عبادت؛ مونس خواهى، قرآن؛ موعظه
مىخواهى، مرگ؛ اگر مرگ كفايتت نكرد آتش كفايت مىكند.
از على (عليه السلام) پرسيدند: سنگينتر از
آسمان و پهناورتر از زمين، بى نيازتر از دريا، سختتر از سنگ، داغتر از آتش، سردتر
از زمهرير، و تلختر از زهر كدام است؟ فرمود: از آسمان سنگينتر، تهمت به بى گناه؛
از زمين پهناورتر، دامنهى حق؛ از دريا بى نيازتر، قلب مرد قانع؛ از سنگ سختتر، دل
منافق؛ از آتش سوزانتر، پادشاه ستمكار؛ از زمهرير سردتر، حاجت به بخيل بردن؛ و از
زهر تلختر، صبر.
علم (دانش مذهبى و علوم و معارف دينى) هفت مزيت
بر مال دارد: علم ميراث پيغمبران است و مال ميراث فرعونها، علم از بخشش و انفاق كسر
نمىشود، مال كسر مىشود؛ علم نگهبان عالم است و مال خود محتاجنگهبان است؛ علم در
كفن هم همراه است، مال نيست؛ مال به دست كافر و مؤمن هر دو مىرسد و علم مخصوص
مؤمنان است؛ عالم در امر دين مورد حاجت همهى مردم است، و توانگر مورد نياز عموم
نيست؛ علم صاحبش را در عبور از پل صراط نيرو مىدهد و مال ناتوان مىكند.
فصل چهارم:
حديثهاى حضرت صادق (عليه السلام):
معلى بن خنيس گويد: از حضرت صادق (عليه السلام)
پرسيدم: حق مؤمن بر مؤمن چيست؟ فرمود: هفت حق واجب است كه هر يك را ادا نكند از
ولايت (و سرپرستى) خدا خارج شده، اطاعت خدا را رها كرده، و خدا در وجود او سهمى
ندارد، گفتم: قربانت، اين حقوق چيست؟ فرمود: معلى! من به تو علاقهمندم، مىترسم
رعايت نكنى، بياموزى و به كار نبندى، گفتم: لا حول و لا قوة
الا بالله العلى العظيم قوه و قدرتى نيست جز به لطف خدا. فرمود:
كوچكترين حق آن است كه: هر چه براى خود
مىخواهى براى او هم بخواهى، و آنچه براى خودت نمىپسندى براى او هم نپسندى.
دوم: در انجام حاجت حاجت او سعى كنى، رضايتش را
فراهم كنى و از قولش تخلف ننمايى.
سوم: به جان و مال و دست و پا و زبان به او
نيكى كنى.
چهارم: ديده بان و راهنما و آينه و پيراهن (عيب
پوش) او باشى.
پنجم: تو سير نباشى و او گرسنه، تو پوشيده
نباشى و او برهنه، تو سيراب نباشى و او تشنه.
ششم: اگر تو كلفت دارى و او زن و كلفت ندارد
كلفت خود را بفرستى لباسش را بشويد غذايش را به پزد، بسترش را بگسترد.
هفتم: اگر قسم داد خواهش او را برآورى، دعوتش
را بپذيرى، و در مريضى عيادتش كنى و پس از مرگ تشييع جنازهاش روى، در انجام حاجتش
خود را به رنج افكنى، و بيش از اين كه خواهش كند خواستهاش را انجام دهى؛ اگر چنين
كنى دوستى خود را به دوستى او پيوند كردهاى و دوستى او را به دوستى خداوند؛ (اينها
در جايى است كه او هم همين طور باشد و الا معاملهى يكطرفه خالى از مفسده نخواهد
بود).
عمار بن ابى الاحوص گويد: به حضرت صادق (عليه
السلام) عرض كرد: ما افرادى داريم كه مىگويند: يا اميرالمؤمنين! و على را بر مردم
ديگر ترجيح مىدهند، اما آن مقامى كه ما براى شما قايليم قايل نيستند ما به اينها
دوستى كنيم؟ فرمود: آرى فى الجمله، (همه كه در يك رتبه نيستند) خداوند اسلام را هفت
بخش كرده: صبر، راستى، يقين، اميد، وفا، علم، و حلم؛ اين هفت بخش را بين مردم تقسيم
كرده، هر كه همهى سهام را داشته باشد ايمانش كامل است، اما بعضى يك يا دو سهم يا
سه سهم يا چهار سهم يا پنج يا شش سهم دارند، پس بر آن كه يك سهم دارد دو سهم تحميل
نكنيد، بر آن كه دو سهم دارد سه سهم تحميل ننماييد و همچنين، زيرا اين تحميلات موجب
سنگينى و نفرت مىشود با رفق و مدارا با مردم رفتار كنيد، راه را آسان نشان دهيد،
در اين باره مثلى ميزنم تا بدانى سختگيرى و تحميل بيش از طاقت چه عواقبى دارد:
مسلمانى همسايهى كافرى داشت كه بسيار نرم و ملايم بود، مسلمان تبليغاتى كرد و
اسلام را در نظر همسايه چنان جلوه داد كه مسلمان شد و از عقيدهى سابق دست كشيد،
صبحگاه مرد مسلمان آمد همسايه را براى انجام فريضهى صبح به مسجد برد چون نماز
جماعت تمام شد گفت: خوب است تا طلوع آفتاب همين جا به ذكر و دعا پردازيم، ماندند تا
خورشيد طلوع كرد، گفت: چه خوش است امروز را روزه بگيرى و تا هنگام ظهر در خانه قرآن
فراگيرى، تا ظهر در مسجد نشستند، چون نماز ظهر و عصر را خواندند گفت: خوب است
يكباره بمانيم نماز مغرب و عشا را هم بخوانيم و برويم بيچاره تازه مسلمان ماند تا
نماز مغرب و عشا را هم گزارد اما ديگر طاقتش طاق شده بود و بيش از قدرت تحمل كرده
بود فردا صبح كه مؤمن آمد باز او را به مسجد ببرد گفت: برو كه تاب دين ترا ندارم.
مردم را منحرف نكنيد و پايهى امامت ما را بر
رفق و دلجويى و وقار و تقيه و حسن معاشرت و تقوى و كوشش است، پس مردم را به دين و
عقايد خود متمايل كنيد.
خاتمه:
حضرت رضا (عليه السلام) فرموده: هفت جيز مسخره
دارد: كسى كه به زبان استغفار كند و در دل پشيمان نباشد خود را مسخره كرده، همچنين
كسى كه توفيق از خدا بخواهد و كوشش نكند، يا بهشت خواهد و بر سختيها صبر ننمايد، يا
به خدا از آتش پناه برد و از لذت دنيا دست نكشد، يا مرگ را ياد كند و آماده آن
نشود، يا خدا را ياد كند و مشتاق ديدار او نباشد، يا در گناه اصرار ورزد و بدون
توبه از خدا طلب عفو و بخشش كند.
سلمان فارسى: بخيل به يكى از هفت بليه دچار
مىشود: يا مىميرد و مال را براى وارث مىنهد، و او در غير طاعت خدا صرف مىكند،
يا ظالمى به خفت و خوارى از او مىگيرد، يا هوسى به سرش مىزند كه همه مال را در
راه رسيدن به آن مىدهد، يا به فكر تجديد بناى خانه و تعمير ويرانه مىافتد و
دارايى را آنجا به باد مىدهد، يا به نكبتى دچار مىشود از قبيل غرق، آتش سوزى،
دزدى و غيره، يا به درد بى درمانى مبتلا مىشود و ثروت را در معالجهى آن خرج
مىنمايد، و يا در محلى به خاك مىسپارد و بعد فراموش مىكند.
حكيمى: همهى تعجب از حال كسى است كه خدا را
بشناسد و اطاعت نكند، و از كسى كه اميد ثواب دارد و كار نمىكند، و از كسى كه از
عذاب خدا مىترسد و پرهيز نمىكند، و از آن كه شرف علم را مىداند و به جهل مىسازد
و از آن همهى همت را صرف دنيا مىكند با اين كه بايد از آن جدا شود و از آن كه
آخرت را بر باد مىدهد و از آن غفلت مىورزد با اين كه بايد آنجا منتقل شود، و از
كسى كه در ميدان آرزو مىتازد و خبر از مرگ ندارد.
ديگرى: هفت چيز صدقه را زينت بخشد و بالا برد:
1-حلال بودن، كه خدا فرموده: از در آمدهاى پاكتان انفاق كنيد.
2-در تنگدستى. 3-پيش از مرگ. 4-جنس خوب. 5-مخفى بودن. 6-بى منت بودن. چنان كه قرآن
مىفرمايد: صدقههاى خود را با منت و آزار باطل نكنيد.
7-از حدود تجاوز نكردن.
شعرى بدين مضمون به حضرت صادق (عليه السلام)
نسبت دادهاند كه: هفت روز در هر ماه هلالى نحس است از آنها بپرهيز: سوم، پنجم،
سيزدهم، شانزدهم، بيست و يكم، بيست و چهارم، و بيست و پنجم؛ (نحوست اين ايام با
دادن صدقه رفع مىشود).
يكى از موحدين گفته: خود دارى از باطل روزه
است، پرداختن به حق نماز؛ و نفع به ديگران رساندن، زكات؛ و به دنبال اهل حق گشتن،
حج؛ و خوددارى از آزار مردم، صدقه؛ و نگه دارى اعضا از كارهاى ناشايسته، عبادت؛ و
ترك هواى نفس، جهاد.
باب هشتم: پندهاى هشتگانه:
فصل اول: حديثهاى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم):
هشت كار است هر يك از امت من انجام دهند با
پيغمبران و صديقين و شهيدان و صالحان محشور شوند، پرسيدند: يا رسول الله! آن كارها
چيست؟ فرمود: هزينهى حج كسى را پرداختن، جوانى را زن دادن، از دادخواهى فرياد رسى
كردن، تيمى را پروردن، گمراهى را هدايت كردن، به گرسنهاى غذا دادن، و تشنهاى را
سيراب نمودن، و در روزهاى سخت تابستان روزه گرفتن.
چون خدا كسى را دوست دارد هشت صفت به او الهام
كند (يعنى: او را به هشت كار بگمارد) عرض كردند: آن صفات چيست؟ فرمود: چشم پوشى از
نامحرم، ترس از خدا، حيا، اخلاق صالحان، صبر، امانت دارى، راستى، و سخاوت.
عابدترين مردم كسى است كه واجبات را انجام دهد،
زاهدترين مردم آن است كه از حرام بپرهيزد، پرهيزكارترين مردم كسى است كه حق را
بگويد به نفع يا ضرر، با تقواترين مردم كسى است كه مجادله نكند گرچه بر حق باشد، از
همه كوشاتر آن است كه ترك گناه كند، از همه گرامىتر كسى است كه با تقواتر باشد،
ارجمندترين مردم كسى است كه سخن بيهوده نگويد، و خوشبختترين مردم كسى است كه با
مردم شريف بياميزد.
هر كه با هشت طايفه بنشيند خدا هشت چيز را
فراموش در وجودش زياد كند: هر كه با توانگران نشيند، خدا محبت دنيا را در دلش زياد
كند؛ هر كه با بينوايان (صالح) نشيند، شكر و رضايتش زياد شود؛ هر كه با سلاطين
نشيند، قساوت و تكبر افزايد؛ هر كه با زنان مجالست كند، نادانى و شهوتش را بيفزايد؛
آن كه با كودكان همنشين شود، روح جرأت بر گناه و تأخير توبه در او تقويت شود، (چون
كودك از نظر عقل و شرع آزاد است، قهرا سرايت اين روحيه در بزرگ سبب جرأت و گناه او
مىشود)، آن كه با صالحان بنشيند، رغبتش به طاعت فزون گردد؛ هر كه با علما نشيند،
علمش بسيار شود؛ و كسى كه با زهاد همنشين شود، ميلش به آخرت بيشتر شود.
هشت چيز از هشت چيز سير نشود: چشم از گناه،
زمين از باران، زن از مرد، عالم از علم، گدا از سؤال، حريص از جمع مال، دريا از آب،
و آتش از هيزم.
فصل دوم:
حديثهاى حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام):
نماز بى خضوع و آرامش قلب خيرى ندارد، روزه
بدون رهيز از لغو خيرى ندارد، قرآن بى تدبر و تأمل خيرى ندارد، علم بى تقوا خيرى
ندارد، مال بى سخاوت، خلوت بدون خوددارى از گناه، نعمت بى دوام، و دعاى بدون اخلاص
و بدون تجليل خداوند هيچيك سودى ندارد.
هشت كس اگر اهانت ديدند ديگرى را ملامت نكنند:
آن كه بى دعوت بر سفرهاى حاضر شود، آن كه بر صاحب خانه تحكم كند، كسى كه از دشمنان
خير خواهد، كسى كه از لئيمان كرم طلبد، آن كه بدون اجازه وارد سخن محرمانهى مردم
شود، توهين كنندهى به سلطان، شريك كننده در مجلسى كه اهلش نيست، و آن كه براى كسى
سخن گويد كه گوش نمىدهد.
روزى اميرالمؤمنين (عليه السلام) خدمت پيغمبر
(صلىاللهعليهوآله) شرفياب شد، پيغمبر پرسيد: اى ابوالحسن! در چه حالى؟ عرض كرد:
در حالى كه هشت طلبكار دارم: خدا واجبات طلب مىكند، شما مستحبات، نويسندگان عمل
راستگويى، فرشتهى مرگ روح، عايله غذا، شيطان گناه، نفس لذت، و دنيا تمايل و رغبت.
هر كه به مسجد رفت و آمد كند يكى از هشت بهره
برگيرد: برادرى كه در راه خدا با او رفاقت كند، علم تازهاى آيهى محكمى (كه با
قرآن آشناتر شود)، رحمتى كه در انتظارش بوده، پندى كه از هلاكت نجاتش بخشد، سخنى كه
موجب هدايتش شود، و ترك گناهى از روى ترس يا حيا.
فصل سوم:
حديثهاى حضرت صادق (عليه السلام):
شخصى به حضرت صادق (عليه السلام) عرض كرد: شما
همهى اين مردم را آدم ميدانيد؟ فرمود: هشت طايفه را دور بينداز: آن كه مسواك نكند،
آن كه در جاى تنگ چهار زانو بنشيند، آن كه در كارهاى بيهوده و بى فايده وارد شود،
آن كه بى دانش بحث كند، آن كه بى درد بنالد، كسى كه بى مصيبت پريشان حال شود، كسى
كه با يارانش در مطلب حقى كه مورد اتفاق آنها است مخالفت كند؛ كسى كه به پدرانش
بنازد در صورتى كه مفاخر آنها را ندارد؛ اينان همان طوراند كه خداوند فرموده:
اينها نيستند جز شبيه چهار پايان، بلكه روش اينها بدتر است.
محمد بن مسلم گويد: به امام ششم عرض كردم:
قربانت چگونه است كه ما مىتوانيم در حق دشمنان شهادت دهيم كافراند و اهل آتش، اما
دربارهى، خودمان نمىتوانيم به جرأت بگوييم اهل بهشتيم؟ فرمود: اين از ضعف نفس
شماست، اگر اهل گناه كبيره نيستيد شهادت دهيد كه اهل بهشتيد. پرسيدم: گناهان كبيره
كدام است؟ فرمود: شرك به خدا، ظلم به پدر و مادر، برگشتن به وطن كفر پس از مهاجرت
به شهر اسلامى، تهمت به زن پاكدامن، فرار از جنگ، خوردن مال يتيم عدوانا، گرفتن ربا
پس از اطلاع از حكم اسلام، و كشتن مؤمن (شماره گناهان كبيره چهل واندى است ولى در
اينجا به علتى كه براى ما نامعلوم است به هشت قسم اكتفا شده).
مسجدها را از: خريد، فروش، ديوانه، گناه، معرفى
گمشده، قضاوت، اجراى حد، و سر و صدا حفظ كنيد.
شايسته است كه مؤمن هشت خصلت داشته باشد: در
پريشانى ثابت و پاى برجا باشد، در مصيبت صابر و شكيبا، در گشايش شاكر، به رزق خدا
قانع، به دشمنان ستم نكند، بر دوستان تحميل ننمايد، بدنش از او در رنج باشد، مردم
از وجودش در آسايش، علم دوست مؤمن است، و حلم ياور و زيرش، صبر فرمانده و امير
لشكرش، رفق و مدارا برادر، و نرمى و ملايمت پدرش.
روزى امام ششم (عليه السلام) از يكى از
شاگردانش پرسيد: در مكتب من چه آموختىاى؟ عرض كرد: هشت مسأله.
فرمود: بازگوى تا بدانم، گفت:
اول: اينكه فهميدم هر كس هنگام مرگ از آنچه
دوست دارد جدا ميشود از اين رو همهى همت را در آنچه جدا نمىشود به كار بردم،
يعنى: كارهاى خير كه انيس تنهايى است، چنانكه قرآن فرمايد: هر
كه كار نيكى كند پاداش آنرا مىگيرد حضرت فرمود: أحسنت
والله.
دوم: اينكه ديدم گروهى به مال مىنازند و جمعى
به نياكان، و عدهاى به فرزندان، با اينكه اينها هيچيك فخرى ندارد و افتخار بزرگ در
تقواست كه خدا فرموده: از همه گرامىتر نزد خدا پرهيزگارترين
شما است لذا كوشيدم كه نزد خدا بزرگوار باشم، حضرت فرمود: أحسنت والله.
سوم: از طرف هوا پرستى مردم را ديدم و از طرفى
آيه قرآن را كه ميفرمايد: اما آنكه از مقام پروردگار خود بترسد
و نفس را از هوس باز دارد بهشت ماواى او است لذا كوشيدم تا نفس را از هوى
باز گرفتم تا در راه رضاى خدا ثابت و پابرجا شد. حضرت فرمود:
أحسنت والله
چهارم: ديدم هر كه چيز پر ارزشى دارد در
نگهداريش مىكوشد، و خدا مىفرمايد: كيست كه به خدا قرض نيكوئى
دهد تا خداوند دو برابرش كند و پاداش ارجمندش دهد؟ من پاداش دو برابر را
گزيدم و صندوقى محفوظتر از صندوق خدا نيافتم و هر چه در نظرم ارزش داشت براى روز
احتياج در آن صندوق ذخيره كردم. فرمود: أحسنت والله.
پنجم: ديدم مردم در رزق به يكديگر حسد مىبرند
با اينكه خداوند فرموده: ما در زندگى دنيا روزى آنان را
ميانشان قسمت كرديم و عدهاى را مراتبى بر دگران ترجيح داديم تا يكديگر را مسخر
كنند، و رحمت پروردگارت از آنچه گرد آورند بهتر است از اين رو بر كسى رشگ
نبردم؛ و بر آنچه از دست دادم تأسف نخوردم. فرمود: أحسنت
والله.
ششم: چون ديدم با يكديگر دشمنى مىكنند و
كينهها بدل مىگيرند و خداوند مىفرمايد: شيطان دشمن شما است
او را دشمن گيريد من به دشمنى با شيطان پرداختم. حضرت فرمود:
أحسنت والله.
هفتم: چون ديدم مردم همه براى رزق مىكوشند،
(گرچه از راه حرام باشد) با اين كه خدا فرموده: من جن و بشر را
نيافريدم جز براى اين كه مرا بپرستيد. از آنان رزقى نمىخواهم و غذائى نمىطلبم،
خداست كه روزى ده و صاحب قدرت نيرومند است دانستم و عدهى او حق است و
گفتارش راست، به وعدهى او مطمئن شدم و به گفتارش راضى، ديگر به سراغ روزى (از راه
حرام) نرفتم و همت را در انجام وظيفه گماشتم. حضرت فرمود:
أحسنت والله.
هشتم: چون ديدم گروهى به صحت بدن اعتماد
كردهاند و گروهى به ثروت فراوان، و قومى به مردمى چون خود، و قرآن فرموده:
هر كه از خدا بترسد خدا براى او راهى مىگشايد، و از طريق بى
گمان روزيش مىدهد، و هر كه بر خدا بترسد و بر خدا توكل كند هم او كفايتش كند
من به خدا اعتماد و توكل كردم و از ديگران چشم پوشيدم. حضرت فرمود: به خدا تورات و
انجيل و زبور و قرآن و ساير كتاب آسمانى (گويا) همه به اين هشت مسأله بر مىگردد.
فصل چهارم:
سخنان زهاد:
زاهدى به يك قاضى گفت: من دوست دارم تو از اين
مقام كنارهگيرى كنى. و اينك كه دچار شدهاى شايسته است هشت جهت را رعايت كنى: از
ملامت نهراسى، به تعريف و تمجيد دل نبندى، از عزل نترسى، از مشورت امتناع نكنى ولو
حكم را بدانى، اگر حق را تشخيص دادى در بيانش هيچ توقف نكنى، در حال خشم بر مسند
قضاوت ننشينى، او هوى و هوس پيروى ننمايى، و تا طرفين هر دو حاضر نشوند گوش به حرف
يك طرف ندهى.
هشت چيز زيور هشت چيز است: مناعت زيور فقر است،
شكر زيور توانگرى، صبر زينت بلا، تواضع زينت حسب (نيك گهرى)، حلم آرايش عالم، كوچكى
آرايش طالب علم. گريه پيرايه ترس، خضوع و خشوع پيرايهى نماز.
ديگرى: هر كه هشت چيز را وانهد به هشت چيز دست
يابد: آنكه گفتار بيهوده را وا نهد، حكمت يابد؛ آنكه نگاه بيجا را ترك كند، خشوع
قلب بدست آرد، آنكه از پرخورى صرف نظر كند، لذت عبادت را بچشد؛ هر كه محبت دنيا را
از دل به در كند، محبت آخرت نصيبش شود؛ هر كه به عيوب ديگران نپردازد، به اصلاح
عيوب خويش موفق شود؛ هر كه در ذات خدا تفكر نكند، از نفاق نجات يابد؛ هر كه با مردم
دشمنى نكند، به محبت آنان نائل شود؛ و كسى كه جسد را وا گذارد آسايش يابد.
صاحب دلى گفته است: به دنبال هشت صفت رفتم خير
دنيا و آخرت را در آنها يافتم: 1-قدرت و مقام طلب كردم جز در علم نيافتم، دانش
جوييد تا در دنيا و آخرت عظمت يابيد. 2-بزرگوارى طلبيدم جز در تقوا نجستم. پرهيزگار
باشيد تا بزرگوار شويد. 3-توانگرى خواستم جز در سايهى قناعت پيدا نكردم، قناعت
كنيد تا بى نياز شويد. 4-آسايش طلب كردم جز در گوشهگيرى از مردم نااهل نديدم،
آميزش با آنان را ترك كنيد تا در دوسرا آسوده باشيد، و از عذاب خدا ايمن شويد. 5-در
طلب سلامت رفتم، جز در اطاعت خدا نيافتم، اطاعت خدا كنيد تا سالم بمانيد. 6-در پى
خضوع و فروتنى رفتم جز در پذيرفتن حق به دست نياوردم، حق را بپذيريد تا از كبر در
امان باشيد. 7-گوارايى زندگى خواستم جز در ترك هواى نفس نيافتم، از خواهش دل صرف
نظر كنيد تا زندگى تان گوارا شود. 8-به سراغ مدح و ثناى مردم رفتم در غير سخاوت
نديدم، سخاوتمند باشيد تا نام نيك يابيد، نعمت دنيا و آخرت جستجو كردم تنها در اين
صفات پيدا كردم.
قيصر روم به كشيشى گفت: بالاترين حكمت چيست؟
گفت: شناختن قدر خويش، پرسيد: كاملترين عقل كدام است؟ گفت: از حدود علم تجاوز
نكردن، سؤال كرد: بيشترين حلم چيست؟ گفت: بردبارى در مقابل دشنام، پرسيد: بالاترين
نگهبان حيثيت چيست؟ گفت نگه داشتن آبرو، پرسيد: كاملترين مال چيست؟ گفت: آن كه
حقوقش پرداخته شود، سؤال كرد: بهترين سخاوت كدام است؟ جواب داد، بخشش پيش از تقاضا،
پرسيد: سودمندترين چيزها كدام است؟ گفت تقوا و اخلاص، پرسيد: بهترين سلطان كيست؟
گفت: آنكه حلمش در عين قدرت، از همه بيشتر و جهلش در حال غضب از همه كمتر باشد،
سلطانى كه بفهمد ادامهى قدرت جز با عدالت ممكن نيست.
تتمه در حفظ زبان:
برادر تا توانى در حفظ زبان بكوش كه اين عضو را
آفريدهاند تا از ذكر خدا، تلاوت قرآن، ارشاد مردم، و اظهار حاجتهاى دين و دنيا
بهرهمند شوى، اگر در غير منظور اصلى آفرينش به كار بردى سخت زيان كردهاى، پس بايد
آنرا از هشت چيز نگه دارى:
اول: دروغ كه از جدى و شوخى آن بپرهيز زيرا اگر
در مزاح به دروغ عادت كردى، كم كم به حدى هم سرايت مىكند و دروغ از بزرگترين
گناهان كبيره است.
دوم: خلف وعده، مبادا وعدهى احسانى دهى و تخلف
كنى بايد احسانت هم عمل باشد نه حرف، و اگر ناچار بوعده شدى مبادا تخلف كنى - جز در
صورت عدم تمكن يا ضرورت - كه خلف وعده نشانهى نفاق و دورويى و اخلاق ناپاك است.
سوم: غيبت كه مطابق احاديث گناه زيادى دارد.
چهارم: مجادله و كشمكش با مردم كه موجب آزار
طرف و عيبجويى و از علائم جهل و نادانى است.
پنجم: خودستايى كه بسيار زشت است، چنانكه خدا
فرموده: ستايش خويش مكنيد كه خدا پرهيزگار را بهتر مىشناسد
به حكيمى گفتند: حرف راست نكوهيده و زشت چيست؟ گفت خود ستايى.
ششم: لعنت نمودن به مسلمان كه سخت از آن برحذر
باش.
هفتم: نفرين به خلق خدا، حتى به كسى كه بر تو
ستم كرده كه در حديث آمده: گاهى مظلوم نفرين مىكند كه خدا
انتقام بگيرد و اگر نفرينش بيش از اندازهى ستم ظالم شود نسبت به مقدار زايد، ظالم
از او طلبكار شود.
هشتم: مزاح ناروا و مسخرگى، زبان را از اينگونه
سخنان نگه دار كه آبرو را مىبرد، موجب سقوط و مايهى دشمنى است، نهال عداوت در
دلها مىنشاند؛ با كسى مزاح نكن و اگر با تو مزاح كردند جواب نده، تا رشته سخن عوض
شود، از كسانى باش كه با بزرگى از لغويات مىگذرند.
اينها اصول آفتهاى زبان است كه رهائى از آنها
نشايد مگر به گوشهگيرى و دم فرو بستن به مقدار ضرورت؛ از اين زبان سخت بر حذر باش
كه مايهى هلاك دو سرا است.
باب نهم:
پندهاى نهگانه:
فصل اول:
حديثهاى شيعه از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم):
نه چيز، نه آفت دارد: پيغمبر
(صلىاللهعليهوآله) فرموده آفت سخن دروغ است، آفت علم فراموشى، آفت حلم بى خردى،
آفت عبادت سستى، آفت خوش طبعى لاف زدن، آفت شجاعت ظلم، آفت سخاوت منت، آفت جمال
كبر، و آفت گوهرهاى پاك افتخار.
هنگامى كه پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) خيبر را
فتح كرد كمان خود را طلبيد، بر دستهى آن تكيه كرد و پس از حمد و ثناى الهى و تذكر
فتح و نصرتى كه خدا نصيبشان كرده از نه چيز جلوگيرى كرد: اجرت زنا، مزد جفتگيرى
حيوان، انگشتر طلا، بهاى سگ (منظور سگ ولگرد يا تشريفاتى است نه سگ شكارى، نگهبان
گله و باغ و خانه).
دوشكچههاى حرير، گوشت درندگان، خريد و فروش
طلا به طلا يا نقره به نقره با زيادى يك طرف، و مطالعهى در نجوم (براى تعيين سعد و
نحس كارهاى و امثال آن).
(گناه) نه چيز از امت من برداشته شده: اشتباه،
فراموشى آنچه بر آن مجبورشان كنند، چيزى كه قدرتش را ندارد، چيزى كه از روى اضطرار
واقع شود، حسد (ناراحتى قلبى كه از روى اختيار نباشد و عملا ترتيب اثر ندهد) فال بد
(منظور: خطور قلبى است كه گاهى موقع مسافرت و يا شروع كار از ديدن پرنده و يا
انسانى حاصل مىشود كه اين خطور قلبى بخشيده شده ولى بايد به آن اعتناء نكند و به
سوى هدفش رهسپار شود).
وسوسه در امور مردم (يعنى بدگمانى نسبت به
مردم، بدون اينكه مدرك صحيح پيدا شود) مادامى كه لب به سخن نگشايد.
خداوند متعال اسلام را بدست من رونق داد، قرآن
را بر من نازل كرد، كعبه را به دست من گشود، مرا بر همهى مردم مزيت بخشيد، در دنيا
سرور نسل بشر و در قيامت زينت بخش صحراى محشر قرار دارد، بهشت را بر ساير پيمبران
پيش از ورود من حرام كرده، و همچنين بر ساير امتها پيش از امت من، خلافت را پس از
من تا قيامت در اهلبيتم نهاده، و هر كه به آنچه مىگويم كافر شود به خداى بزرگ كفر
ورزيده است.
جابر گويد: روزى خدمت حضرت رسول
(صلىاللهعليهوآله) بودم، به على (عليه السلام) رو كرد و فرمود: نميخواهى مژدهاى
بتو دهم اى ابوالحسن؟ عرض كرد: چرا يا رسول الله! فرمود: اينك جبرئيل حاضر است از
جانب خدا پيغام آورده كه، به شيعيان و دوستان تو نه امتياز داده شده: رفق و راحتى
هنگام مرگ، آرامش قلب در وقت وحشت، نور هنگام تاريكى (در قبر و آخرت)، ايمنى از ترس
(در قيامت)، عدالت (كه لابد مراد فضل و كرم است) موقع سنجش اعمال، عبور از پل صراط،
ورود در بهشت پيش از ساير مردم، و در خاتمه، نورشان از جلو رو و از طرف راست آنها
مىشتابد.
خدا نه سفارش به من كرده من هم به شما توصيه
مىكنم: اخلاص در عمل در نهان و عيان، عدالت در حال خشم و خشنودى، اقتصاد در فقر و
غنى، گذشت از ظالم، بخشش به آنكه محرومم كرده، پيوند با كسى كه از من بريده، و
اينكه سكوتم فكر باشد و گفتارم ذكر، و نگاهم عبرت آموزى.
يك يهودى به رفيقش گفت: بيا برويم به ديدن اين
پيغمبر گفت: نگو پيغمبر كه اگر بشنود به خود مىبالد، آمدند و پرسيدند: نه آيهى
روشن كدام است؟ (مرادشان همان نه صفت زير بوده كه حضرت بيان كرده) فرمود: بخدا شرك
نياوريد، اسراف نكنيد، زنا نكنيد، كسى را كه خدا محترم شمرده بنا حق نكشيد، بى
گناهى را به دام زورمندان نياندازيد كه او را بكشد، جادو نكنيد، به زنان پاك تهمت
نزنيد، از جنگ نگريزيد، و بر خصوص شما اسرائيليان لازم است كه دربارهى شنبه تجاوز
نكنيد؛ يهوديان دست و پاى حضرت را بوسيده به پيمبرى او شهادت دادند.
فصل دوم:
حديثهاى حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام):
به خدا سوگند! پروردگار نه مزيت به من عطا كرده
كه جز به پيغمبر اسلام (صلىاللهعليهوآله) به احدى نداده: راهها برويم گشوده است
از اسباب (و علل كارها آگاهم)، ابر براى من به جريان افتاد، از مرگها و گرفتاريها
باخبرم، حق و باطل را مىشناسم، به اذن خدا در ملكوت نگريستم و از گذشته و آينده
باخبر شدم و چيزى از نظرم پوشيده نيست، به ولايت من خدا دين اين امت را كامل كرد، و
نعمتش را بر آنان به اتمام رساند، و اسلامشان را پذيرفت، چنانكه روز انعقاد پيمان
ولايت من خداوند به پيغمبر دستور داد كه به مردم بگو: امروز
دينتان را كامل و نعمتم را بر شما تمام كرده، و اسلام را دين شما انتخاب نمودم
اين همه نعمتهايى است كه خداوند به من عطا فرموده. الحمدلله.
شعبى گويد: على (عليه السلام) نه كلمه بى سابقه
و بالبداهه گفته، كه اين كلمات در بلاغت آنچنان است، كه همهى مردمان از رسيدن به
يك كلمه آنها عاجز و ناتوانند:
اين سخنان سه تا در مناجات است، سه تا در حكمت،
و سه تا در آداب، اما مناجات: خداوندا! اين سربلندى مرا بس كه بندهى درگاه تو
باشم، اين افتخار مرا بس كه چون تو خدائى دارم. خداوندا! تو آنچنانى كه من دوست
دارم، مرا هم چنان كن كه تو دوست دارى؛ اما حكمت: ارزش هر كس به مقدار معرفت و دانش
او است، هر كه قدر خود شناخت هلاك نشد، آدمى زير زبان خود نهفته است؛ اما آداب: هر
كه را با احسان بنوازى امير وى خواهى بود، به هر كه دست حاجت دراز كردى اسيرش خواهى
شد، و از هر كه بى نيازى گزيدى با وى برابر وهم تراز خواهى بود.
فصل سوم:
حديثهايى كه شيعه و سنى هر دو نقل كردهاند:
حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: پيغمبر
(صلىاللهعليهوآله) براى نه چيز زكات قرار داد و از چيزهاى ديگر صرف نظر كرد:
گندم، جو، خرما، كشمش، طلا، نقره، گاو، گوسفند، و شتر.
هارون بن حمزه گويد: از حضرت صادق (عليه
السلام) پرسيدم: معجزات نه گانه حضرت موسى چه بوده؟ فرمود: ملخ، كنه، قورباغه، خون،
طوفان، دريا، شكافتن سنگ، عصا، و دست موسى؛ (كه نور ميداد، اين نه چيز معجزات
آنجناب است، گاهى ملخ فراوان ميشد و گاهى آبها تبديل به خون مىشد و همچنين).
دنيا چون صورتى است كه: سرش كبر، چشمش حرص،
گوشش طمع، زبانش ريا، دستش شهوت، پايش خود پسندى، قلبش غفلت، هستيش فنا، و حاصلش
زوال است؛ هر كه آن را دوست دارد دچار تكبر شود، هر كه دنيا در نظرش جلوه كرد آزمند
گردد، هر كه به دنبالش رود گرفتار طمع شود، هر كه آنرا بستايد لباس تظاهر و ريا
پوشد، هر كه قصد آن كند خود پسند شود، هر كه به آن مطئن شود به غفلت افتد، هر كه زر
و زيور دنيا در چشمش جلوه كند فريفته شود با اينكه دوامى ندارد، و هر كه مال دنيا
گرد آورد و بخل ورزد به مركز اصلى دنيا يعنى دوزخ روانه شود.
در حديثى است كه نشانهى ايمان كامل بنده نه
چيز است: شادى و نشاط او را به راه باطل نكشد، خشم و غضب از طريق حق بيرونش نبرد،
قدرت سبب تجاوزش نگردد؛ زيادىهاى گفتارش را نگه دارد، و مازاد مالش را انفاق كند،
در زندگى اقتصاد و ميانه روى را رعايت كند، با دشمنان مدارا نمايد؛ خوى خوش و سخاوت
داشته باشد.
سنيان از پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) نقل
كردهاند كه: در تورات حضرت موسى (عليه السلام) آمده كه اساس همهى گناهان سه خوى
زشت است، و دومين: پاكى از عيوب، و سومين: پيوند با خدا و با خشنودى او؛ نتيجهى
كفارهى گناه رهائى از كيفر است، و فائده پاكى از عيوب نعمت دائم، و درجه عالى و
ثمره پيوند با خدا و خشنودى او ديدار مراحم و الطافى علاوه بر آن است.
خاتمه:
يكى از صحابهى پيغمبر (صلىاللهعليهوآله)
گفته: هر كه مدام پنج نماز را اول وقت بخواند خداوند نه عنايت در حق او بفرمايد:
محبوب خدا شود، بدنش سالم ماند، ملائكه از او محافظت كنند، بركت در خانهاش پديد
آيد، سيماى صالحان پيدا كند، دلش نرم شود، از پل صراط چون برق جهنده بگذرد، از آتش
نجات يابد، در جوار خدا با كسانى مأنوس شود كه نه ترسى دارند و نه اندوهى.
ديگرى گفته: آنكه عقل ندارد دين ندارد؛ آنكه
دين ندارد عمل ندارد؛ كسيكه علم ندارد فكر صحيح ندارد؛ كسيكه قانع نيست آسايش
ندارد؛ هر كه باطنش پليد است توفيق نيابد؛ هر كه با احتياط قدم بردارد سالم بماند،
هر كه اسير تنبلى شود پشيمانى اطرافش را بگيرد؛ آنكه از گناه نپرهيزد از خدا
نمىترسد؛ آنكه نافرمانى هواى نفس نكند اطاعت عقل نتواند؛ و كسيكه رذائل اخلاقى را
دشمن ندارد فضائل و اخلاق پاك را دوست ندارد.
بدان كه سخن چين بايد مورد بغض باشد و به دوستى
و رفاقتش هيچگونه وثوقى نيست، زيرا نه صفت خانمانسوز در وجودش هست: دروغ، غيبت،
پيمان شكنى، خيانت، دغلى، حسد، نفاق، فتنه انگيزى و مكر؛ سخن چين كسى است كه روابط
دوستانهى مردم را كه خدا دستور داده برقرار باشد، به هم مىزند و خدا آنها را كه
موجب قطع روابط شوند و در زمين فساد كنند در قرآن لعنت فرموده، و در آيهى:
ويل لكل همزة مىفرمايد: (واى بر هر عيبجو). بعضى
گفتهاند مراد سخن چين است.
در تفسير اين آيه كه درباره زن حضرت نوح و زن
حضرت لوط مىفرمايد: به آن دو پيغمبر خيانت كردند و همسرى آنها
از عذاب خدا نجاتشان نداد و گفته شد: با ساير دوزخيان وارد آتش شويد جمعى از
مفسران گفتهاند زن لوط مردم را از ورود مهمان آگاه مىكرد و زن نوح او را ديوانه
معرفى مىنمود، و پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) فرموده:
سخن چين به بهشت نرود و در حديث ديگرى است كه
رسول اكرم (صلىاللهعليهوآله) به أصحاب فرمود: مىخواهيد بدترين افراد شما را
معرفى كنم؟ گفتند: آرى. فرمود: آنها كه سخن چينى نمايند، ميان دوستان را به هم
زنند، و براى بىگناهان عيب تراشى كنند.
گويند پس از مرگ بوذر جمهر ديدند نه كلمه بر
كمربندش نوشته: 1- اگر خدا كفيل روزى است، غصه براى چه؟ 2-اگر رزق تقسيم شده، حرص
چرا؟ 3-اگر دنيا فريبنده است اعتماد به آن چرا؟ 4-اگر بهشت حق است عبادت نكردن چرا؟
5-اگر قبر حق است ساختمانهاى محكم براى چه؟ 6-اگر جهنم حق است اين همه خنده براى
چه؟ 7-اگر حساب حق است جمع مال چرا؟ 8-اگر قيامتى هست بىتابى نكردن چرا؟ 9- و اگر
شيطان دشمن انسان است پيروى او به چه مناسبت؟
فايده: جراحتهايى كه به سر وارد ميكنند نه نوع
است 1- خارصه (خراش دهنده) كه شبه خراشى وارد مىكند و
ديهاش يك شتر است. 2- داميه (خونى) كه پوست را
مىشكافد و خون جارى ميشود و ديهاش دو شتر است. 3- باضعه
(شكافنده) كه گوشت را مىشكافد و ديهاش سه شتر است. 4- سمحاق
كه با استخوان جز با پوست نازكى فاصله ندارد و ديهى آن چهار شتر است. 5-
موضحه كه استخوان را ظاهر ميكند و ديهاش پنج شتر است.
6- هاشمه (شكننده) كه استخوان را مىشكند اما فاسدش
نمىكند و ديهاش آن ده شتر است. 7- منقله (جابه جا
كننده) كه استخوان را جابه جا ميكند و ديهاش پانزده شتر است. 8-
مأمومه كه به پوست محيط به مغز مىرسد و ديهى آن يك
سوم ديه قتل يعنى: سى و سه شتر است. 9- دامغه كه به مخ
اصابت كند و ديهاش همان سى و سه شتر است.
باب دهم پندهاى دهگانه
فصل اول:
حديثهايى از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم):
صدقه را فراموش نكنيد كه ده خاصيت دارد، پنج تا
در دنيا و پنج تا در آخرت، اما در دنيا؛ مال و بدن را پاك مىكند، داروى بيماران، و
شادى بخش دلها، مال را زياد و روزى را وسيع مىكند اما در آخرت: سايبان قيامت است،
موجب آسانى حساب، سنگينى كفه ثواب، وسيله عبور از صراط و رسيدن به درجهى اعلا
مىشود.
هر گاه ده صفت در امت من پديد آيد به ده كيفر
دچار شوند. گفته شد: يا رسول الله! اين صفات چيست؟ فرمود: چون دعا كم كنند بلا نازل
شود؛ چون صدقه ندهند مرض فراوان شود؛ هنگامى كه از پرداخت زكاة خوددارى كنند،
حيوانات تلف شوند؛ هر گاه پادشاه ستم كند باران نبارد؛ وقتى كه زنا شيوع يابد مرگ
نابهنگام بسيار شود؛ موقعى كه تظاهر و ريا زياد شود؛ زلزله فراوان گردد، زمانى كه
به غير حكم خدا حكم دهند دشمن بر آنها تسلط يابد؛ چون بيماران را بشكنند، آدم كشى
رواج پيدا و چون كم فروشى كنند به قحطى دچار شوند.
سپس حضرت اين آيه را خواند:
در اثر كردههاى مردم فساد در خشگى و دريا شيوع يافت، تا (خدا
جزاى) قسمتى از كارهايى كه كردهاند به آنان بچشاند باشد كه باز گردند.
از خدا بترسيد و با خويشاوند پيوند كنيد، كه
اين دو صفت مايهى بركت دنيا و آمرزش آخرت است، و صلهى رحم ده خاصيت دارد: رضاى
پروردگار، شادى دلها، خرسندى فرشتگان، ستايش مردمان، خوارى شيطان، بلندى عمر، گشايش
روزى، خشنودى مردگان، زيادى جوانمردى، و فراوانى ثواب.
مردى خدمت پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) رسيده
عرض كرد: اجازه مىفرماييد من آرزوى مرگ كنم؟ فرمود: مرگ چاره ندارد اما مسافرت
درازى است كه هر كس خواست برود بايد ده تحفه با خود ببرد، پرسيد: چه تحفهاى؟
فرمود: براى عزرائيل، قبر، نكير و منكر، ميزان، پل صراط، دربان دوزخ، دربان بهشت،
پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) و خداوند متعال؛ براى عزرائيل چهار چيز: رضايت خدا
حقداران، قضاهاى نمازها، اشتياق به خدا، و آرزوى مرگ؛ براى قبر هم چهار چيز: ترك
سخن چينى، استبراى از بول، تلاوت قرآن، و نماز شب؛ و براى نكير و منكر هم چهار چيز:
راستگويى، ترك غيبت، حقگويى، و فروتنى براى همه؛ براى ميزان نيز چهار چيز: فرو
خوردن خشم، تقواى راستين، رفتن به جماعتها، و دعوت مردم به كارهاى خير؛ براى صراط
هم چهار چيز: اخلاص، خوش خوئى، ذكر زياد، و تحمل آزار ديگران؛ براى دربان دوزخ هم
چهار چيز: گريه از ترس خدا، صدقهى مخفى، ترك گناه، و خوشرفتارى با پدر و مادر؛
براى دربان بهشت نيز چهار چيز: صبر در ناملايمات، شكر نعمت، صرف مال در راه خدا، و
رعايت امانت در مال وقف؛ براى پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) هم چهار چيز: دوستى
آنجناب، پيروى از سنت او، محبت اهلبيتش، و عفت زبان؛ براى جبرئيل هم چهار چيز: كم
خورى: كم خوابى و ادامهى شكر (چهارمين سقط شده)؛ براى خداوند متعال هم چهار چيز:
امر به معروف، نهى از منكر، خيرخواهى براى مردم، و مهربانى با همه.
ده گروه از امت من در قيامت مورد غضب خدا واقع
شوند و به دوزخ در آيند، پرسيدند: آنها كيان اند يا رسول الله؟ فرمود: پيرمرد
زناكار، پيشواى گمراه، شرابخوار، بدرفتار با پدر و مادر، تهمت زننده به زن بى گناه،
سخن چين، شاهد دروغگو، مانع زكات، ظالم، و تارك نماز، بدانيد كه تارك نماز در قيامت
عذابش را بگردنش غل كنند، و ملائكه گرزهاى آتشين بر گونههاى و پيشانيش زنند، بهشت
به وى گويد، نه تو از منى نه من از تو، آتش به او گويد: نزديك شو كه ترا سخت شكنجه
خواهم داد، آنگاه جهنم فرياد كشد، و نگون بخت چون تير با سر به دوزخ پرتاب شود و
كنار قارون جاى گزيند (مگر آنكه توبه كند نماز بخواند و گذشتهها را جبران نمايد).
خدا را جز با عقل نتوان عبادت كرد، و تا ده
خصلت در كسى نباشد عقلش كامل نخواهد شد: مردم به خيرش اميدوار و از شرش در امان
باشند، كار خير زياد خود را اندك شمارد، و از ديگران را بسيار، از طلب حاجت به
ستوده نيايد، در همهى عمر از تحصيل دانش ملول نشود، فقر را بيش از غنى، و ذلت را
بيش از عزت دوست دارد، (يعنى محبت رياست باطل در دلش نيست) از دنيا به قوتى قناعت
كند، دهم اينكه همه را از خود بهتر داند.
بر شما باد به صدقه كه ده مزيت دارد: 1-صاحبش
به وسيلهى آن و قرائت قرآن به درجهى صالحان مىرسد. 2-موجب صلهى رحم. 3-عيادت
مريض 4-دورى از ثروتمندان. 5-كوتاهى آرزو مىشود. 6-از مرگ (بدو نابهنگام) جلوگيرى
مىكند. 7- سخن را كم. 8-تواضع را زياد مىنمايد. 9-سبب علاقهى به مستمندان. 10-و
مراعات يتيم و اسير مىگردد.
عبدالله عباس گويد: پيغمبر
(صلىاللهعليهوآله) ميان جمعيت ايستاد و خطبهاى خواند، در آخر خطبه فرمود:
خداوند ده فضيلت در وجود ما (اهلبيت) جمع كرده كه در هيچكس ديگر جمع نكرده: حكم (حق
حكومت)، حلم، علم، پيغمبرى، سخاوت، شجاعت، عدالت، پاكى، عفت و تقوى، مائيم كلمهى
تقوى (تقواى مجسم) و راه هدايت و عالىترين نمونهى بشريت و بزرگترين حجت خدا و
دستگيرهى محكم و طناب استوار. مائيم كه خدا محبتمان را واجب كرده. اينك پس از حق
جز گمراهى چيست؟ به كجا مىروند؟