فصل هشتم: پندهاى حكيمان و زهاد و عباد:
از عابدى پرسيدند: در چه حالى؟
گفت: ميان دو نعمت: رزقى فراوان و گناهى
پوشيده.
ديگرى گويد: بايد عاقل دو آئينه داشته باشد: در
يكى بديهاى خويش بيند تا خود را حقير بيند و آنچه بتواند به چنگ آورد، و خود را
بدانها بيارايد.
دو چيز است تا هست قدرش را نشناسند: تندرستى و
جوانى.
از حكيمى پرسيدند: نعمتى كه بر صاحبش رشگ نبرند
يا بلايى كه بر گرفتارش دلسوزى نكنند مىشناسى؟ گفت: آرى آن نعمت تواضع است و آن
بلا تكبر.
عبدالله جعفر بر سر يك درهم با كاسبى چانه
مىزد، به او گفتند: تو با اين همه جود بر سر يك درهم با كاسبى چانه مىزنى؟! گفت:
آنجا از مالم مىبخشم و اينجا از عقلم بخل مىكنم (كه فريب نخورم).
به زاهدى گفتند: راضى (به تقدير خدا) كيست؟
گفت: آنجا از مالم مىبخشم و اينجا از عقلم بخل مىكنم (كه فريب نخورم).
به زاهدى گفتند: راضى (به تقدير خدا) كيست؟
گفت: آن كه چون دهندش خرسند نشود، و چون ندهند اندوهگين نگردد.
از ديگرى پرسيدند: زاهد كيست؟ گفت: آن كه از
حرام بگذرد و بحلال بسازد.
از امام چهارم (عليه السلام) پرسيدند: زاهد
كيست؟ فرمود: آن كه به كمتر از قوت بسازد، و آمادهى مرگ باشد.
امام باقر (عليه السلام) فرمايد: نكوكارى و خوى
خوش شهرها را آباد و عمرها را زياد مىكند.
يحيى بن معاذ گويد: فروتنى از همه نيكو است،
اما از ثروتمندان بهتر. تكبر از همه زشت، و از فقرا زشتتر.
در حديث قدسى آمده: هيچ عبادتى نزد من از روزه
و سكوت (از كلام باطل) بهتر نيست، كسى كه روزه بگيرد و زبان نگه ندارد مانند كسى
است كه نماز گزارد و چيزى نخواند، او تنها اجر ايستادن دارد نه مزد عبادت.
در حديث قدسى ديگرى است: به عزت و جلالم سوگند!
اول عبادت، سكوت و روزه است. بنده بايد (در برابر سخنان بيجا) سكوت كند، چه من
خانهى دل صالحان و خاموشان را آباد كنم و قلب بيهوده گويان را ويران سازم.
در حديث ديگرى است كه خداوند فرموده: چون
بندهاى شكم را خالى و زبان را در بند دارد (از سخنان بيجا و نامشروع) به او حكمت
بياموزم.
ابن ابى گويد: داود
پسر هند چهل سال روزه گرفت بدون اين كه خانوادهاش آگاه شود، پوست
خز مىفروخت، روزها غذا از منزل مىبرد در راه به فقرا
ميداد و شب هنگام افطار بر مىگشت با اهل و عيال غذا مىخورد.
بشر، پسر حارث مىگفت: اين موعظه بس است كه
جمعى مردهاند و يادشان دل را زنده مىكند، چنان كه گروهى زندهاند و ديدنشان دل را
مىميراند، و هم او اشعارى بدين مضمون مىگفت:
به خدا قسم! خوردن آرد هسته خرما و آب شور
چاههاى عميق، محترمتر است از آزمندى و خواهش از چهرههاى عبوس و گرفته.
بر خدا توكل كن كه اين بى نيازى حقيقى، و
تجارتى سودمند است.
بريدن طمع مايهى عزت است و طمع باعث رسوايى و
مذلت.
و نيز بشر گويد: دو صفت مردم را هلاك كرده:
غيبت و خود پسندى.
افلاطون گويد: گرسنگى ابرى است علم و حلم بار،
و سيرى ابرى است جهل و حماقتبار. نادان دشمن خويش است چگونه دوست دگران مىشود؟ آن
كه همتش شكم است، قيمتش فراوردهى آن است.
از ديوژن پرسيدند:
كدامين صفت سرانجامش بهتر است؟ گفت: ايمان به خدا، و نيكى به پدر و مادر.
بقراط گويد: فرومايگى شخص از دو چيز روشن
مىشود: بيهوده سخن گفتن، و نپرسيده جواب دادن.
حكما گفتهاند: از سخنان بى فايده بپرهيز كه
عيوب مخفى را آشكار مىكند، و دشمنيهاى خفته را بيدار.
هر كه در گفتار زياده روى كند بلغزد، و هر كه
دگران را حقير شمارد خوار شود.
نشانهى عقل، گفتار كم؛ و دليل فضيلت، حلم و
حوصلهى زياد است.
عيسى (عليه السلام) فرمايد: منم كه كه دنيا را
برو افكندم و بر پشتش نشستم، نه پسرى دارم كه بميرد، نه خانهاى كه خراب شود.
ابوذر فرمايد: در دو مجلس بيش منشين. يكى آن كه
در طلب رزق حلال باشد، ديگر آن كه براى آخرت منعقد گردد. در پى مجلس سومى مرو كه
سودى ندارد. سخن را دو نيمه كن: نيمى در كار آخرت و نيمى در طلب رزق حلال قرار ده
غير از اين دو، هر سخنى زيان دارد. مال را دو قسمت كن: قسمتى در هزينهى زندگى و
قسمتى به راه آخرت صرف كن، مخارج ديگر زيانبخش است. دنيا را ساعتى بدان كه بين
گذشته و آينده است، چه گذشته از دست رفته، و آينده شايد به دست نيايد؛ ساعت كار
همان وقت حاضر است. الان بخود پرداز، و از گناه بپرهيز، اگر جز اين كنى هلاك خواهى
شد.
امام باقر (عليه السلام) فرمايد: به خدا،
پروردگار تنها دو چيز از مردم خواسته: به نعمتهاى او اقرار كنند تا زياد فرمايد، و
به گناهان خود اعتراف نمايند تا بيامرزد.
لقمان به فرزندش فرمود: پسرجان دو دل در سينه
داشته باش: يكى پر از ترس خدا چنان كه هيچ تقصيرى نكنى، و يكى پر از اميد، اما نه
چنان كه مغرور گردى و از عمل بازمانى.
و هم او فرمايد: زر و سيم را به آتش بيازمايند
و مؤمن را به بلا.
حضرت داود به بنى اسرائيل فرموده: جز پاك در
شكم وارد نكنيد، و جز پاك از دهان خارج ننماييد. (اولى غذاى حلال و دومى كلام
شايسته است).
حضرت رضا (عليه السلام) فرمايد: على (عليه
السلام) فرمود: حيا و دين همراه عقلاند، به هر كجا رود دنبالش مىروند.
اسحاق بن عمار گويد: هر وقت خدمت امام صادق
(عليه السلام) مىرسيديم سفارش مىكرد: راست گوييد، و امانت را به صاحبش رد كنيد،
نكوكار باشد يا بدكار، كه اين دو صفت كليد رزق است.
امام ششم - (عليه السلام) به سفيان ثورى فرمود:
سفيان! دو صفت است در هر كه باشد اهل بهشت است: كارى را كه خوش ندارد اگر خدا دوست
دارد انجام دهد، و كارى كه دوست دارد اگر خدا نخواهد ترك كند. تو اين دو حالت را از
دست مده من نيز با تو شريكم.
شخصى از امام (عليه السلام) تقاضاى موعظه كرد،
حضرت فرمود: دو فكر را از خاطر محو كن: انديشهى فقر و طول عمر. (ترس فقر موجب
پريشانى فكر و سستى در اقدام است، و اميد دراز سبب تأخير در عمل و دلخوشى به آرزو
است).
امام سجاد (عليه السلام) - فرمايد: دنيا خواب
است و آخرت بيدارى، انسان در اين ميانه چون رؤيا و خوابهاى پريشان است.
امام صادق (عليه السلام) فرمايد: آن كه به
بزرگتر احترام و به كوچكتر رحم نكند از ما نيست.
حضرت باقر (عليه السلام) فرمايد: هنگامى كه دو
مؤمن، وقت ملاقات دست دهند و مصافحه كنند خداوند دست (رحمت) خويش را در آن ميان
وارد كند، و با هر كه در محبت گرمتر است مصافحه نمايد (يعنى رحمتش بيشتر شامل آن
يك شود).
حسن بصرى گويد: اين دو سنگ (قيمتى: طلا و نقره)
گذشتگان را هلاك كرده و شما را هم هلاك خواهد كرد، بيدار باشيد چه مىكنيد؟
و هم او مىگويد: دنيا را به آخرت بفروش تا در
هر دو سود برى، نه آخرت را به دنيا كه در هر دو زيان كنى.
حازم بن خزيمه طى خطبهاى گفته: روزى كه
بزرگسالان را (از شدت و سختى) مست كند و خردسالان را پير، روزى است دشوار كه شرش
همه را فرا گيرد (قيامت).
ديگرى گويد: طمع، بندى است به دل پيوسته و حرص
زنجيرى است به پا بسته، هر كه آن بند را از قلب ببرد اين زنجير را نيز از پا گشوده
است.
ديگرى گويد: راستگويى عزت است و دروغگويى ذلت.
ديگرى گويد: بزرگواران، نرمخوىاند و
خواهشپذير؛ لئيمان سنگدلاند و انعطافناپذير.
امام ششم (عليه السلام) فرمايد: دو كار بر هر
با ايمانى واجب است: طلب علم و طلب كسب؛ علم براى اصلاح دين و كسب ادارهى دنيا؛ هر
كه علم بجويد و كسب نجويد، روز قيامت مفلس و تهى دست وارد شود.
ابن عباس - در ستايش بىنيازى و نكوهش فقر -
گويد: مردم به دنبال توانگر رواناند چون نور به دنبال خورشيد بلكه شديدتر، غنى در
نظرشان از آب گواراتر، از آسمان بلندتر، از عسل شيرينتر، از گل پاكيزهتر است،
اشتباهش درست است، و حرفش پذيرفته، محفلش بلند پايه، و سخنش دلنشين؛ در عوض مسكين
بينوا - به ديدهى آنان - از سراب لرزان دروغگوتر، و از سرب سنگينتر است، چون وارد
شود سلامش نكنند و چون ناپديد گردد سراغش نگيرند، پشت سر غيبتش كنند، و روبرو مذمت،
خشمش را به چيزى نگيرند، دست به او دادن وضو را باطل مىكند، و حمد و سوره خواندنش
نماز را.
از حضرت صادق (عليه السلام) نقل است:
حسنه (نيكو، كه در قرآن مكرر نام برده شد:
ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة در دنيا دو
جيز است: رزق پاك و اخلاق نيك، در آخرت هم دو چيز است: رضايت خدا و بهشت.
امام مجتبى (عليه السلام) فرمايد:
حسنه در دنيا علم و عبادت است و در آخرت بهشت.
امير المؤمنين (عليه السلام) فرمايد:
حسنه در دنيا زن شايسته است و در آخرت بهشت.
على (عليه السلام) فرمايد: دنيا را دنيا
ناميدند چون از هر چيز پستتر است (و دنائت به معنى پستى است) سراى ديگر را آخرت
ناميدند چون مؤخر (و بعد از اين عالم) است.
آن كه از دنيا به مقدار كفايت خويش قناعت كند
سادهترين زندگى كفايتش كند، و آن كه افزون طلبد همهى دنيا سيرش نكند.
بيچاره آدمى زاده، شكمى دارد كه مىگويد: مرا
پر كن وگرنه رسوايت كنم، چون پر شد مىگويد خالى كن وگرنه آبرويت را بر باد دهم،
بينوا هميشه ميان دو خطر رسوايى بسر مىبرد.
از ابوحازم پرسيدند: مالت چيست؟
گغت: دو چيز: رضايت از خدا و بى نيازى از مردم.
بنگر آنچه را دوست دارى در آخرت همراهت باشد
امروز بفرست، و آنچه را نمىخواهى امروز واگذار.
هر كه دنيا را بشناسد نه به وسعت و رفاه خرسند،
گردد، و نه از بلا و گرفتارى غمگين.
هيچ خوشى در عالم نيست جز آن كه يك ناخوشى
كنارش است.
كارهاى خويش را بيش از اعمال شر بپوشان.
بالاترين صفتى كه از مؤمن انتظار مىرود اين
است كه نسبت به خود ترسش بيشتر، و نسبت به مردم اميدش زيادتر باشد (يعنى مردم را
خوب بداند و خود را بد.)
حكيمى گويد: هر كه بهرهى خويش از دنيا نگيرد
از آخرت خواهد گرفت.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: گاه بنده نزد
خدا مقامى دارد كه به آن نرسد جز به تلف مال يا بيمارى تن.
حضور پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) نام دو كس به
ميان آمد كه يكى پس از نماز مىنشست و احكام دين به مردم مىآموخت، ديگرى روزها
روزه و شبها به نماز مشغول بود؛ حضرت فرمود: مزيت اولى بر دومى چون مزيت من است بر
نازلترين فرد شما.
و نيز آنجناب فرموده: علمى كه سود ندهد چون
گنجى است كه خرج نشود.
علم دو گونه است: يكى زبانى كه جامهى عمل
نپوشد و اين حجتى است بر صاحبش، (كه چرا ميدانستى و نكردى) ديگر قلبى، و علم نافع
همين است كه عمل به دنبال دارد.
عارفى گويد: مصيبت - اول يكى است - چون بى تابى
كند دوتا مىشود: فقدان محبوب و از دست دادن ثواب.
پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) فرموده:
من بر سياه پوست و سرخ پوست مبعوث شدهام يعنى عرب و
عجم چون عرب غالب گندمگون است و عجم سفيد، يا سرخ و مراد از عجم، غير از عرب است،
بعضى گويند: مراد جن و انس است، سياه اشاره به جن است كه پيدا نيست و سرخ انس است،
اما مشهور قول اول است.
و نيز فرموده: دو صفت است كه از آن بهتر نيست:
ايمان به خدا و نفع رساندن به مسلمين؛ و دو صفت است كه از آن پليدتر نيست: شرك به
خدا و ضرر به مسلمانان.
از پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) روايت شده كه:
مطلوبى را چون بهشت نديدم كه طالبش خفته باشند، و هولناكى را چون دوزخ نيافتم كه
فراريانش به خواب مانده باشند.
عارفى گويد: نفيسترين چيزى كه از آسمان فرود
آيد توفيق است، و نفيسترين چيزى كه به آسمان بالا رود اخلاص.
ديگرى گويد: زشت باد روى دنيا كه به هر كس رو
كرد خوبيهاى دگران را به او بندد، به هر كه پشت كرد نيكىهايش را از او بگيرد.
افلاطون گويد: در آينه نگاه كن، اگر صورتى زيبا
دارى، كارى مناسب جمالت انجام ده، و اگر قيافهات نامتناسب است، زشتى كردار را به
زشتى صورت بيفزا.
از حكيمى پرسيدند: آن كه وضع حالى و ماليش از
همه خرابتر است كيست؟ گفت: كسى كه از بدگمانى به احدى اطمينان ندارد، و از
بدرفتارى كسى به او مطمئن نيست.
نوح (عليه السلام) فرموده: دنيا را خانهى دو
درى يافتم كه از يكى آمدم و از دگر ميروم.
ثعلبى در كتاب تفسير نقل مىكند كه:
بختيشوع نصرانى دكترى ماهر و طبيب مخصوصهارون الرشيد
بود، روزى در حضور رشيد به على بن واقدى گفت: در قرآن شما سخنى از طب نيست با آن كه
علم دو قسم است: علم دين و علم تن.
واقدى گفت: خداوند تمام طب را در نصف آيه قرآن
خلاصه كرده، مىفرمايد: كلو و اشربوا و لا تسرفوا
بخوريد و بياشاميد اما زياده روى نكنيد.
دكتر گفت: از پيغمبرتان حديثى در طب نداريد؟
گفت چرا پيغمبر اسلام (صلىاللهعليهوآله) تمام طب را در چند جملهى كوتاه بيان
كرده و فرموده است: معده، خانهى همهى امراض است، و پرهيز سرآمد همهى دواها است،
به هر بدنى آنچه عادت دادهايد برسانيد.
نصرانى گفت: قرآن و پيغمبر شما براى جالينوس
طبى باقى نگذاشتهاند.
فصل نهم:
احاديثى از امام حسن مجتبى (عليه السلام):
يهودى ژنده پوش و پريشانحالى امام حسن (عليه
السلام) را با لباسى فاخر و هيئتى آراسته ديد و گفت: مگر پيغمبر شما نگفته: دنيا
زندان مؤمن و بهشت كافر است! حضرت فرمود: چرا. گفت: پس اين چه بهشتى است كه من دارم
و اين چه زندانى است براى شما؟ فرمود: يهودى! حديث را به غلط تفسير كردهاى اگر آن
ثواب و مقامى را كه خدا به من وعده داده، و آن عذاب و شكنجهاى را كه به تو وعده
داده به بينى خواهى فهميد كه هم اكنون من در زندانم و تو در بهشتى.
و نيز امام مجتبى (عليه السلام) فرمايد: علم
خويش به مردم بياموز، و علم ديگران را فرا گير، در اين صورت دانستهها را انفاق
كردهاى و ندانستهها را ياد گرفتهاى.
نزد كسى مرو جز آن كه به بركت دعايش اميدوار
باشى يا صلهى رحم كنى (يعنى به طمع دنيا تا مورد ضرورت نباشد پيش كسى مرو).
آنچه از مال دنيا جستى و نيافتى، چنان از ياد
ببر كه گويا هرگز در خاطر نبوده، بدان كه جوانمردى در وقت تنگدستى، به قناعت و
رضايت به تقدير، بالاتر است از جوانمردى هنگام رفاه، بذل و بخشش و تمام كردن احسان
، بهتر است از ابتدا كردن و ناقص گذاشتن آن است.
مردم اكنون در خانهى غفلت و بى خبرى بسر
مىبرند، عمل مىكنند و از نتيجهى آن خبر ندارند، چون به آخرت رسند بخانهى يقين
وارد شوند، سرانجام را مىبينند و نمىتوانند عملى انجام دهند.
شستن دست پيش از غذا، فقر را برطرف كند و بعد
از غذا غم و غصه را.
شخصى حضور آنجناب از شستن دست خوددارى كرد،
حضرت فرمود: بشوى، دفعهى اول (قبل از غذا) براى ما است (كه شريك در خوراكى) دفعهى
دوم (بعد از غذا) براى خودت، اگر نخواستى نشوى.
حافظ ابونعيم در كتاب حيله گويد: اميرالمؤمنين
(عليه السلام) پرسشهايى درباره دوستى و رفاقت از فرزندش امام حسن (عليه السلام) كرد
كه حضرت بدينگونه جواب داد:
استقامت و راستى چيست؟ بدى را با خوبى از بين
بردن.
شرف چيست؟ خوشرفتارى با قوم و قبيله، و تحمل
خونبهايى كه به گردن كسى افتاده.
جوانمردى چيست؟ پاكدامنى و اصلاح مال.
باريك بينى بيجا چيست؟ خردهگيرى در چيزهاى بى
ارزش، و بخل از مالهاى بى مقدار.
پستى و لئيمى چيست؟ خود را دريافتن و همسر را
فراموش كردن.
كرم چيست؟ بخشش در تنگدستى و در حال رفاه.
بخل چيست؟ تصور اين كه آنچه دارد شرف است و
آنچه انفاق كرده تلف.
برادرى چيست؟ برابرى در سختى و گشاده دستى.
خير چيست؟ دوستان را پاداش دادن و از كيفر
دشمنان گذشتن.
غنيمت چيست؟ تمايل به پرهيزگارى و بىميلى به
دنيا؛ اين غنيمت خنك و گوارايى است.
حلم چيست؟ فرو خوردن خشم و خويشتن دارى.
غنى و بى نيازى چيست؟ رضايت نفس به قسمت خدايى
ولو كم باشد؛ غنى، بى نيازى نفس است و بس.
فقر چيست؟ حرص و آزمندى در هر چيز.
نيرومندى چيست؟ دلاورى در جنگ و عزت مردم به
چنگ آوردن.
ذلت چيست؟ بى تابى در موقع بلا.
جرأت چيست؟ هماهنگى همقدران و حريفان.
تكلف چيست؟ بيهوده گويى.
مجد و بزرگى چيست؟ غرامت پرداختن و از جرم
ديگران گذشتن.
عقل چيست؟ نگهدارى مطالبى كه بر عقل عرضه
مىشود.
فروغ چيست؟ انجام كار نيك و ترك اعمال زشت.
احتياط چيست؟ كار را با مهلت كردن و مداراى در
امر زمامداران.
نابخردى چيست؟ پيروى فرو مايگان و همنشينى
گمراهان.
غفلت چيست؟ ترك مسجد و اطاعت مردم مفسد.
محروميت چيست؟ از دست دادن بختى كه رو آورده
است.
آقا كيست؟ آن كه در مالش به صف احمقان باشد
(زود از مال بگذرد) و در عرضش مسامحه كند، و اگر دشنامى شنيد جواب ندهد، و آن كه به
وضع قبيلهى خود پردازد.
حسن بصرى گويد: مؤمن بين دو ترس است: ترس از
گناهان گذشته كه نمىداند خدا با او چه مىكند، و ترس از آينده كه نمىداند چه
خطرهايى در پيش دارد.
و نيز حسن گويد: خداوند به عيسى (عليه السلام)
وحى كرد: به بنى اسرائيل بگو: اين نصيحت مرا به خاطر بسپارند: از دنيا به كم قناعت
كنند تا دينشان سالم بماند، چنان كه اهل دنيا از دين به اندك قناعت كردهاند كه
دنيايشان محفوظ مانده است.
اى عيسى! مردم را با كردار موعظه كن، نه با
گفتار، خداوند آدمى زاده را با مرگ و احتياج رام كرده باز هم چموشى مىكند. كار نيك
قلب را روشن و تن را نيرومند گرداند، همانطور كه گناه، دل را تاريك و بدن را ناتوان
مىنمايد.
امام باقر (عليه السلام) به فرزندش مىفرمايد:
از بىحالى و بى قرارى بپرهيز كه اين دو صفت كليد هر شرند، با بى حالى و كسالت
نمىتوانى حقى را ادا كنى، (و كار نافعى انجام دهى) و با بى قرارى و اضطراب، صبر در
انجام وظيفه ندارى.
پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) فرمايد: اگر مؤمن
بداند خدا چه عقوبتهايى دارد هرگز در بهشت طمع نبندد، و اگر كافر از رحمت خدا با
خبر شود هيچگاه نااميد نگردد.
هر كه در دنيا دورو باشد، روز قيامت با دو زبان
آتشين وارد شود.
هر كه ديدار خدا را دوست دارد، خدا ديدارش را
دوست دارد؛ و هر كه لقاى خدا را خوش ندارد، خدا نيز لقاى او را نخواهد.
اين حديث به ظاهر دلالت دارد كه، مؤمن واقعى از
مرگ كراهتى ندارد بلكه به آن تمايل دارد؛ چنان كه از امير المؤمنين (عليه السلام)
نقل است كه مىفرمود: علاقهى پسر ابوطالب به مرگ از انس كودك به پستان مادر بيشتر
است، و هنگام رسيدن ضربت ابن ملجم فرمود: به خداى كعبه رستگار شدم.
عامه به طريق صحيح
از پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) نقل كردهاند كه فرمود، هر كه ديدار خدا را دوست
دارد، خدا ديدارش را دوست دارد، و هر كه از لقاى خدا كراهت دارد، خدا نيز لقاى او
را نخواهد.
گفتند: يا رسول الله! ما همه از مرگ (كه لقاى
خدا محسوب است) كراهت داريم. فرمود: چنين نيست، مؤمن را هنگام مرگ به رضايت و لطف
خدا بشارت دهند، ناچار چيزى را بيش از آنچه در جلو دارد نخواهد، از اين رو لقاى حق
را عاشق شود و خدا هم ديدار او را دوست دارد، چنان كه كافر را هنگام مرگ به عذاب
الهى وعده دهند، از اين رو هيچ چيزى را بيش از آنچه در جلو دارد ناپسند نشمارد، و
ديدار خدا را نخواهد، خدا نيز لقاى او را دوست ندارد.
در حديثى است كه شخصى به پيغمبر
(صلىاللهعليهوآله) عرض كرد: مالم از دست رفته و بدنم رنجور شده. فرمود: در آن
بنده كه مال و جانش آفت نبيند خيرى نيست، خدا چون بندهاى را دوست دارد گرفتارش كند
و صبرش آموزد (ضمنا كيفر گناهش به آخرت نماند يا وسيله ترفيع مقام اخروى باشد).
امير المؤمنين از پيغمبر (صلىاللهعليهوآله)
نقل مىكند كه خداوند فرمايد: پسر آدم تو انصاف ندارى! من با نعمت و احسان به تو
محبت كنم و تو با معصيت و گناه با من دشمنى مىكنى، خير من بسوى تو فرود آيد و شر
تو به طرف من بالا آيد.
فصل دهم:
حديثهاى دوگانه در فضل على (عليه السلام):
سرور آدميان پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) به
على (عليه السلام) فرمايد: كسى ترا دوست ندارد به جز مؤمن، و كسى با تو دشمن نشود
جز منافق.
جبرئيل از طرف خداوند جليل وحى آورد كه: خدايت
سلام رساند و فرمايد: برادرت على را مژده بده كه من دوست وى را عذاب ننمايم (در
صورتى كه با ايمان صحيح از دنيا برود، و راهى براى آمرزش باقى بگذارد) و بر دشمنانش
ترحم نكنم.
على جان من است، اطاعتش اطاعت من است، و
نافرمانيش نافرمانى من.
جنگ با على جنگ با خداست، و صلح با او صلح با
خدا.
دوست على دوست خداست، و دشمنش دشمن خدا.
على حجت و جانشين خداست.
دوستى على ايمان است و دشمنى او كفر.
حزب على حزب خداست، و حزب دشمنانش حزب شيطان.
على با حق است و حق با على، از يكديگر جدا
نشوند تا كنار حوض كوثر نزد من آيند.
على قسمت كنندهى بهشت و جهنم است.
هر كه از على جدا شود از من جدا گشته، و هر كه
از من جدا شود از خدا بريده است.
اى حذيفه! بعد از من حجت خدا بر شما على بن
ابيطالب (عليه السلام) است، نشناختن او نشناختن خدا است، براى او (در كار خلافت)
شريك قرار دادن، شرك به خدا، شك در او شك در خدا، برگشتن از او برگشت از خدا، انكار
او انكار خدا، عقيدهى به او عقيدهى به خداست؛ چه او برادر و وصى پيغمبر، و امام
امت و واسطهى وصول به حق است، دستاويز محكمى است كه گسستنى نيست.
به زودى دو دسته دربارهى او هلاك شوند: - و او
تقصيرى ندارد - دوست تندرو و دشمن كندرو.
حذيفه! دست از على مكش كه از من جدا شدهاى، با
او مخالفت مكن كه با من مخالفت كردهاى، على از من است و من از على، خشم او خشم من
و خشنودى او رضايت من است.
هر كه على را دوست دارد و دست به دامانش زند،
خدا او را گرامى دارد و به خود نزديكش كند؛ هر كه با على دشمنى كند، خدا با او
عداوت كند و رسوايش نمايد.
دوست على پاك سرشت است، و دشمنش در قيامت
پشيمان و پر حسرت.
هر كه على را دوست دارد هدايت يافته، و هر كه
دشمنش باشد ستم كرده.
يا على! هر كه ترا دوست دارد مرا دوست داشته، و
هر كه مرا دوست دارد خدا را دوست داشته، هر كه بغض تو به دل گيرد با من كينه
ورزيده، و هر كه با من كينه ورزد، با خدا دشمنى كرده؛ و دشمن خدا را پروردگار و
فرشتگان و همهى مردم لعنت كنند.
از شافعى (امام يكى از چهار اهل سنت) نقل است
كه گفته: در وجود على بن ابيطالب (عليه السلام) مزايا و فضائلى جمع گرديده كه، جز
افراد انگشت شمارى در ديگرى جمع نشده: علم و عمل به حد كمال در وجودش به هم آمده، و
كمتر عالمى است كه - به قدر علمش - عمل كند، فقر و سخاوت كامل داشت، شجاع و دل
نازك، زاهد و خوش اخلاق، پر افتخار و متواضع بود؛ و اين صفات در كمتر كسى جمع
گرديده است.
او شجاع و رقيق القلب، زاهد و خوش خو، حسب و
نسب دار، فروتن ياد شده، و چنين كسى كمياب است.
از شافعى پرسيدند: دربارهى على چه نظر دارى؟
گفت: چه گويم در حق آن كه دوستانش از ترس فضائلش را اظهار نكردند، و دشمنانش از
حسد، با اين وصف به قدرى فضيلت از او نشر يافت كه مشرق و مغرب را پر كرد.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:
علامت شيعهى من دو چيز است كه به آنها آزمايش شود: مراقبت از
وقت نماز (كه از اول وقت تأخير نيفتد) و در ميان نهادن مال با برادران ايمانى. اگر
اين دو صفت در كسى نبود از او بگريز! باز هم از او بگير!
باب سوم:
پندهاى سه گانه:
فصل اول:
موعظههاى خداوند متعال:
خدا به حضرت موسى خطاب فرمود: موسى من سه كار
نسبت به تو مىكنم تو نيز در مقابل، سه عمل انجام ده.
گفت: آنها چيست؟
فرمود: من نعمتهاى فراوان بى منت به تو دادم،
تو هم اگر به كسى چيزى دادى منت مگذار، من عذر و توبهى ترا مىپذيرم هر چند
نافرمانى بسيار كرده باشى، تو نيز عذر جفا كاران را بپذير، من عمل فردا را امروز
نخواهم، تو هم امروز روزى فردا را نخواه.
در حديث قدسى ديگرى است: هر بندهاى كه
حرام را با كمال اشتها از دهان بازگيرد، سه عوض در
دنيا، و سه عوض در آخرت به او عطا كنم؛ در دنيا عمرش را با بركت، روزيش را وسيع،
قبرش را نورانى كنم؛ در آخرت صورتش را سفيد گردانم، مدعيان (و طلبكاران) را از او
برانم، و روى مبارك خويش به وى بنمايم (يعنى رحمت بسيار ارزانى كنم).
خدا به حضرت موسى فرمود: تاكنون عمل خالصى
انجام دادهاى؟ گفت: آرى نماز خواندهام، روزه گرفتهام و ذكر گفتهام.
فرمود: نمازت جواز عبور از پل صراط است، و روزه
سپر از آتش، و ذكر موجب ترفيع درجات در بهشت؛ پس همه براى خودت بوده. موسى گريست و
عرض كرد: خداوندا! كارى به من بياموز كه فقط براى تو باشد، خطاب شد: ستمديدهاى را
يارى كردهاى؟ برهنهاى را پوشاندهاى؟ تشنهاى را سيراب نمودهاى؟ به عالمى احترام
كردهاى؟ اينها اعمال خالص است.
در حديث ديگرى است: من در قيامت با سه كس خصومت
(و دشمنى) كنم: آن كه با من پيمانى بندد و بشكند، كسى كه شخص آزادى را بفروشد و
پولش را بخورد، و كسى كه مزدورى را به كار گيرد و مزدش ندهد.
خداى تعالى به عزيز پيغمبر وحى كرد: چون گناه
كوچكى كنى، گناه را نبين، بزرگى خدايى را ببين كه فرمانش را زير پا نهادهاى؛ چون
خيرى اندك به تو رسد، كمى خير را منگر، عظمت رازقى را ببين كه اين نعمت عطا كرده؛
چون به بلايى دچار شوى، شكايت مرا به مردم نكن، چنان كه من شكايت گناهان ترا به
ملائكه نمىكنم (و اسرار ترا در نظر آنان فاش نمىكنم).
خدا به پيغمبر ديگرى وحى فرمود: هر كه با عشق و
محبت به ملاقات من آيد وارد بهشتش كنم، هر كه با دلى ترسان مرا ملاقات كند از عذاب
نجاتش دهم، هر كه خجالت زده و شرمنده بديدار من آيد گناهانش را از خاطر نويسندگان
اعمال محو كنم.
فصل دوم:
احاديث پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم):
با اينكه بوى (عطر) بهشت از مسافت پانصد سال
راه به مشام مىرسد، سه كس آنرا درك كند: بخيل منت گذار، شرابخوار، و عاق والدين
(كسى كه به پدر و مادر خود ستم كند).
آسمانها و زمينها فرشتگان، و شب و روز بر سه
دسته طلب آمرزش كنند: علما، طالبان علم، و سخاوتمندان.
دعاى سه كس رد نشود: سخاوتمند، بيمار، و توبه
كار.
آتش بدن سه كس را نسوزاند: زنى كه به فرمان
شوهر باشد، زنى كه به هنگام سختى و گرفتارى شوهر صبر كند، و كسى كه به پدر و مادر
نيكى نمايد.
سه دسته از شر شيطان ايمن اند: آنها كه شب و
روز زياد ياد خدا باشند، آنان كه نيمههاى شب طلب آمرزش كنند، و كسانى كه از ترس
خدا بگريند.
روز قيامت عذاب از سه كس برگيرند: راضى به
تقدير خدا، خير خواه مسلمانان، و دلال خير.
سه كس در قيامت بالاى تپهاى از مشگ معطر، از
هول محشر و حساب و كتاب در اماناند: آن كه براى خدا قرآن خواند، امام جماعتى كه
نمازگزاران از او راضى باشند، و مردى كه براى رضاى خدا اذان مسجد گويد.
سه كس بى حساب وارد بهشت شوند: كسى كه (از شدت
فقر) چون پيراهن شويد لباس عوضى نداشته باشد، كسى كه در يك مطبخ دو نوع غذا نپزد، و
آن كه چون قوت امروز يابد غصهى فردا نخورد.
سه كس بى حساب به دوزخ درآيند: زناكارى كه در
موى سرش سفيدى پديد آمده، عاق پدر و مادر، و شرابخوار.
چون خدا خواهد به بندهاى خير دهد، رغبتش را به
دنيا كم كند، علم دينش دهد، عيوبش را به وى معرفى نمايد؛ و به هر كه اين سه صفت را
دهند، خير دنيا و آخرت دادهاند.
هر كه دل به دنيا بندد قلب خويش به سه چيز بسته
است: غصهى بىپايان، آرزوى خام (كه هرگز برنيايد) و اميدى كه به آن نرسد.
سه چيز موجب هلاك است و سه چيز مايهى نجات
هلاك كنندهها: بخلى است كه مطيع آن شوند، و هوسى كه از آن پيروى كنند، و خودپسندى.
و نجات بخشها: ترس از خدا در آشكار و نهان، و ميانه روى در وقت فقر و توانگرى، و
عدالت در حال خشم و خشنودى (كه نه غضب او را از راه بدر برد نه فرح و سرور).
از آنجناب پرسيدند: فقر چيست؟ فرمود: گنجى از
گنجهاى خدا. باز پرسيدند: فقر چيست؟ فرمود: چيزى است كه خدا ندهد جز به پيغمبرى كه
داراى مقام رسالت باشد (يعنى پيغمبران ممتاز) يا مومنى كه نزد خدا ارجمند باشد.
و نيز فرمود: فقر از قتل دشوارتر است، به حضرت
ابراهيم وحى شد: ما ترا آفريديم و به آتش نمرود آزموديم، اگر به فقر آزمايشت كنيم و
صبر از تو برگيريم چه خواهى كرد؟ عرض كرد: پروردگار! مگر فقر از آتش نمرود سوزانتر
است؟ خطاب شد: به عزت و جلالم سوگند! در آسمان و زمين بلايى سختتر از فقر
نيافريدهام. پرسيد: جزاى آن كه گرسنهاى را سير كند چيست؟ فرمود: آمرزش. پيغمبر
(صلىاللهعليهوآله) اضافه كرد كه: اگر رحمت حق دست فقراى امت مرا نگيرد در سر حد
كفر بسر برند. (ماحصل اخبار اين كه، فقر مشكل است ولى اگر توأم با صبر و انجام
وظيفه شود مقام ارجمندى خواهد بود).
فقرا به پيغمبر (صلىاللهعليهوآله) عرض
كردند: توانگران بهشت را نصيب خود ساختند، زيرا حج و عمره مىكنند، صدقه مىدهند، و
ما قدرت اين گونه عبادات را نداريم؛ فرمود: هر يك از شما كه براى خدا صبر كند سه
پاداش دارد كه هيچ توانگرى ندارد:
اول: آن كه غرفهاى است در بهشت كه چون ستاره
در نظر بهشتيان مىدرخشد، در اين غرفه راه ندهند جز پيغمبر فقير يا شهيد فقير يا
مؤمن فقير را.
دوم: اين كه فقرا پانصد سال پيش از اغنيا داخل
بهشت شوند.
سوم: اين كه (خداوند ثواب عبادت فقير را بيشتر
دهد مثلا) اگر فقير و غنى هر دو گويند: سبحان الله و الحمدلله
و لا اله الله و الله اكبر، ثواب غنى كمتر از فقير است هر چند ده هزار درهم
انفاق كند، و همچنين ساير كارهاى خير. فقرا گفتند: اكنون راضى شديم.
سه كس در قيامت بسان پيغمبران شفاعت كنند:
عالم، خدمتگزار (با ايمان و مؤمنين)، و فقير شكيبا.
پدران سه گونهاند: آن كه واسطهى آفرينش تو
است، آن كه زنت داده (پدر زن)، و آن كه علمت آموخته.
زيور دنيا سه چيز است: مال، فرزند، و زن. زينت
آخرت هم سه چيز است: علم، پرهيزگارى و صدقه. و زينت بدن: كم خوردن، كم خوابيدن و كم
گفتن است. و زينت قلب: صبر، سكوت و شكر است.
هر كه روزانه يك وعده غذا بخورد گرسنه نيست، هر
كه دو وعده بخورد عابد نيست، و هر كه سه وعده غذا بخورد او را كنار چهار پايان
ببنديد.
خدا سه امتياز به من داده كه على (عليه السلام)
در آنها شريك است، و سه امتياز به على داده كه من در آنها شركت ندارم.
پرسيدند: سه امتياز مشترك چيست؟ فرمود: يكى
پرچم حمد است كه على علمدار آن است، ديگر حوض كوثر است
كه على ساقى آن است، سوم اختيار بهشت و دوزخ است كه على قسمت كنندهى آنها است. اما
سه امتياز مخصوص على: پدرزنى چون من دارد، و زنى چون فاطمه و فرزندانى چون حسن و
حسين كه من هيچ يك را ندارم.
عقل سه قسمت است: و هر كه داراى هر سه باشد
عاقل است، و هر كه هيچ يك را ندارد بىخرد: خداشناسى صحيح، اطاعت نيكو، و خوش گمانى
به خدا.
سه چيز حافظه را قوى كند: مسواك، روزه، و قرآن
خواندن.
هر كه سبيلش را كوتاه كند خداوند سه نور به وى
عطا كند: يكى در صورت، ديگرى در قبر، و سوم در قيامت؛ و سه عذاب از او بردارد: عذاب
قبر، عذاب نكير و منكر، و سختى قيامت (چه آن كه سبيل گذاشتن به اين قصد كه دستور
شرع و جزء دين است گناه و سبب عذاب است و كوتاه كردن آن عذاب را رفع مىكند).
دستها سه گونه است: گيرنده، دهنده، و
نگهدارنده؛ و از همه بهتر دست دهنده است.
دستها سه قسم است: دست خدا كه (بخشنده) و از
همه بالاتر است، دست كريمان كه در رتبهى دوم است، و دست گيرنده كه از همه پائينتر
است؛ پس هر چه بتوانيد از سؤال خوددارى كنيد، به آن خدايى كه جانم به دست او است،
كسى كه طناب برگيرد و در دامنهى اين دره هيزم جمع كند - به قدرى كه دو سر طناب به
هم نرسد - سپس آنرا در بازار به يك چارك خرما بفروشد، بهتر است از اين كه دست سؤال
پيش مردم بگشايد چه بدهند چه محرومش كنند.
دانشجويان قرآن سه دستهاند: عدهاى قرآن را
سرمايهى كسب قرار دهند، بدين وسيله به دربار پادشاهان راه يابند و مالى به چنگ
آورند، يا آنرا وسيلهى كبر و بزرگى قرار دهند، و عدهاى در كلمات قرائت آن زياد
دقت كنند، اما معانى آن را به كار نبندند، و عدهاى هم قرآن را درمان دردهاى خود
قرار دهند، در پرتو تعاليم آن شب بيدار، و روز تشنه باشند، در مسجدها نمازگزارند، و
در بستر كمتر بيارمند، اينان سپر بلا هستند، به بركت اينها خدا دشمن را دفع كند و
باران ببارد، به خدا! اين طائفه در ميان قاريان قرآن از ياقوت سرخ كمترند.
انسان نسبت به خاندان و مال و عملش، چون مردى
است كه سه برادر دارد؛ وقت مرگ به يك برادر گويد: در اين هنگام بيچارگى، تو چه سودى
براى من دارى؟ گويد: من تنها در زمان حيات به حال تو نفع دارم اينك هر بهرهاى
خواهى از من برگير كه به زودى به ديگرى پيوندم، و كسى كه تو نمىپسندى مرا قبضه
كند. آنگاه حضرت رو به اصحاب كرده فرمود: اين چه برادرى است؟ گفتند: برادر بى
فائدهاى است. فرمود: اين مثل مال است سپس به برادر ديگر گويد: تو در اين شدت و
سختى به چه كار من آيى؟ گويد: من اكنون از تو پرستارى كنم و پس از مرگ بدنت را غسل
داده كفن كنم و در ميان جمعيت به قبرستانت رسانم. باز حضرت پرسيد: اين چگونه برادر
است؟ گفتند: برادر بىثمرى است. فرمود: اين مثل خاندان است. آنگاه از برادر سوم
پرسيد: تو اينك چه نفعى به من مىرسانى يا چه بلايى از من مىگردانى؟ گويد: من مونس
تنهايى و وحشت تو هستم، غم از دلت بزدايم، در قبر از تو دفاع كنم، منتهاى قدرت خويش
دربارهى تو بكار برم. باز حضرت از اصحاب پرسيد: اين چگونه برادرى است؟ گفتند: اين
بهترين برادر است. فرمود: اين مثل عمل است.
بدانيد كه ظلم سه گونه است: يكى قابل آمرزش
نيست، ديگرى قابل اغماض (و صرف نظر) نيست، و سوم بخشيدنى است و مطالبه نمىشود؛
اول: شرك به خداست، چون قرآن فرموده: خداوند (اين گناه را) نيامرزد كه كسى به او
شرك آورد، (يعنى در صورتى كه بدون توبه از دنيا برود) و گناهان را براى هر كه
بخواهد مىآمرزد؛ دوم ظلم به بندگان خداست كه عقوبتش بسيار سخت است، كارد زدن يا
شلاق زدن نيست، عذابى است كه كارد و شلاق در برابرش سهل است، سوم ظلم بخويشتن است.
دربارهى گناهان مختصرى كه زيان آنها به خودش مىرسد.
من براى سه كس سه چيز را مسلم مىبينم: براى
خود افكندهى بر دنيا و حريص و بخيل حتمى است از احتياجى كه بى نيازى ندارد،
مشغلهاى كه فراغت ندارد، غصهاى كه پايان نپذيرد.
به ابوذر فرمود: هر كه با سه صفت وارد محشر
نشود گرانمايه را باخته. ابوذر پرسيد: آن صفات چيست؟ فرمود: تقوايى كه از حرام منعش
كند، عقلى كه نادانى بى خردان را با آن رد كند، و اخلاقى كه با مردم بسازد.
اى ابوذر! اگر خواهى از همه قوىتر باشى، به
خدا توكل كن؛ اگر خواهى از همه گرامىتر باشى، پرهيزگار باش؛ اگر خواهى از همه بى
نيازتر باشى، به خزانههاى خدا مطمئنتر باش؛ تا به اندوختههاى خود.
نشانهى عاشق صادق سه چيز است: گفتگوى محبوب را
بر گفتگوى دگران ترجيح دهد، همنشينى او را بر مجالست با ديگران مقدم دارد، رضايتش
را بر رضايت سايرين بگزيند.
آدمى زاده، (به مال مىنازد) مىگويد: مال تو،
و مال من، مگر تو از اين مال بهرهاى دارى جز آنچه صدقه دهى و بماند، يا بخورى و از
بين رود، يا بپوشى و پاره شود؟
عقبة بن عامر گويد: پيغمبر
(صلىاللهعليهوآله) از نماز مستحب و از دفن مردگان در سه وقت، نهى كرد: هنگام
طلوع تا وقت بر آمدن آفتاب، اول ظهر، نزديك غروب تا غروب (در اين سه وقت هم نماز
مكروه است، هم دفن اموات).
و نيز فرموده: سه كسند كه خداوند در قيات با
آنها سخن نگويد، و به آنان ننگرد و عذابى دردناك دارند: پيرمرد زناكار، پيشواى
دروغگو، و فقير متكبر (كه از انجام وظيفه مذهبى سرپيچى كند) و در حديثى به جاى
پيشواى دروغگو پادشاه دروغگو ذكر شده است.