اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه چهارم) جلد چهارم

حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه

- ۱ -


فهرست مطالب 
امام خمينى قدس سره
سخن مركز متون
مقدمه
الحديث الاءول : جهاد با نفس
مقام اول نفس : نشئه ملك
فصل اول : اشاره به مقام اول نفس
فصل دوم : تفكر
فصل سوم : عزم
فصل چهارم : مشارطه ، مراقبه و محاسبه
فصل پنجم : تذكر
مقام دوم نفس : نشئه ملكوت
فصل اول : نزاع جنود رحمانى و شيطانى
فصل دوم بعض قواى باطنيه
فصل سوم : جلوگيرى انبيا از اطلاق طبيعت
فصل چهارم : ضبط خيال
فصل پنجم : موازنه
فصل ششم : معالجه مفاسد اخلاقيه
الحديث الثانى : ريا
مقام اول ريا در عقايد
فصل اول : حقيقت و خطر ريا در عقايد
فصل دوم : علم غير از ايمان است
فصل سوم : وخامت امر ريا
فصل چهارم : قلع ماده ريا
فصل پنجم : دعوت به اخلاص
مقام دوم : ريا در اخلاق و ملكات باطنى
فصل اول : ميزان در رياضتهاى حقانى و نفسانى
فصل دوم : ستار و غيور بودن خداوند
مقام سوم : ريا در اعمال
فصل اول : تصرف شيطان در عبادات
فصل دوم دقت امر ريا
فصل سوم : دعوت مجدد به اخلاص
فصل چهارم : حديث علوى در نشانه هاى رياكار
تتمه : سمعه
الحديث الثالث : عجب
فصل اول : مراتب عجب
فصل دوم : اهل فساد نيز گاهى عجب به فساد مى كنند
فصل سوم : مكايد شيطان از روى ميزان است
فصل چهارم : مفاسد عجب
فصل پنجم : منشاء عجب حب نفس است
الحديث الرابع : كبر
فصل اول : درجات كبر
فصل دوم : سبب اصلى تكبر
فصل سوم : مفاسد كبر
فصل چهارم : موجبات كبر
فصل پنجم : علاج تكبر
فصل ششم : حسد گاهى مبداء تكبر است
الحديث الخامس : حسد
فصل اول بعضى از موجبات حسد
فصل دوم : مفاسد حسد
فصل سوم : ريشه فسادهاى اخلاقى
فصل چهارم : علاج عملى حسد
فصل پنجم : حديث رفع
الحديث السادس : حب دنيا
فصل اول : كلام مولانا مجلسى رحمة الله در حقيقت دنياى مذمومه
فصل دوم : سبب زياد شدن حب دنيا
فصل سوم : تاءثير حظوظ دنيويه در قلب و مفاسد آن
فصل چهارم : فطرت كمالى طلبى
الحديث السابع : غضب
فصل اول : فوايد قوه غضبيه
فصل دوم : مذمت افراط غضب
فصل سوم : علاج غضب در حالاشتعال آن
فصل چهارم : علاج غضب به قلع اسباب آن
الحديث الثامن : عصبيت
فصل اول : مفاسد عصبيت
فصل دوم : صورت ملكوتيه عصبيت
فصل سوم : عصبيتهاى اهل علم
الحديث التاسع : نفاق
فصل اول : مراتب نفاق
فصل دوم : صورت ملكوتى نفاق
فصل سوم : علاج نفاق
فصل چهارم : اقسام نفاق
الحديث العاشر: هواى نفس و درازى آرزو
مقام اول : ذم اتباع هواى نفس
فصل اول : انسان در ابتداء امر حيوان بالفعل است
فصل دوم : ذم اتباع هوى
فصل سوم : تعداد هواهاى نفسانيه
مقام دوم : ذم طولامل
فصل اول : طول امل موجب نسيان آخرت است
فصل دوم : سفر پر خطر آخرت
الحديث الحادى عشر: تفكر
فصل اول : فضيلت تفكر
فصل دوم : تفكر در مصنوع
فصل سوم : تفكر در احوال نفس
فصل چهارم : فضيلت بيدارى شب
فصل پنجم : تقوا
فصل ششم : تقواى عامه
الحديث الثانى عشر: توكل
فصل اول : معانى توكل و درجات آن
فصل دوم : فرق بين توكل و رضا
فصل سوم : فرق بين تفويض و توكل و ثقه
الحديث الثالث عشر: خوف و رجا
فصل اول : انسان عارف را دو نظر است
فصل دوم : قصور مكن از قيام به عبادت حق
فصل سوم : فرق بين رجا و غرور
فصل چهارم : لميت موازنه خوف و رجا
الحديث الرابع عشر: امتحان و ابتلا
فصل اول : امتحان و نتيجه آن و چگونگى نسبت آن به ذات مقدس حق
فصل دوم : شدت ابتلاء انبياو اوصيا و مؤ منين
فصل سوم : ابتلاء انبيا به امراض جسمانى
فصل چهارم : دنيا دار ثواب و عقاب حق تعالى نيست
فصل پنجم : شدت بليات روحيه تابع شدت ادراك است
الحديث الخامس عشر: صبر
فصل اول : اسارت شهوت منشاء همه اسارتها
فصل دوم : پيروى شهوات مانع تحصيل مقامات معنوى است
فصل سوم : معناى صبر و آنكه صبر نتيجه حريت از قيد نفس است
فصل چهارم : نتايج صبر
فصل پنجم : درجات صبر
الحديث السادس عشر: توبه
فصل اول : حقيقت توبه
فصل دوم : دشوارى توبه و جبران معاصى
فصل سوم : اركان توبه
فصل چهارم : شرايط توبه
فصل پنجم : نتيجه استغفار
فصل ششم : تفسير توبه نصوح
فصل هفتم : موجودات را علم و حيات است
الحديث السابع عشر: ذكر خدا
فصل اول : احاطه قيومى حق تعالى
فصل دوم : ياد خداوند موجب مى شود خدا بنده را ياد كند
فصل سوم : فرق بين منزل تفكر و تذكر
فصل چهارم : ذكر تام آن است كه حكمش به تمام مملكت سرايت كند
فصل پنجم بعض احاديث در فضيلت ذكر خدا
الحديث الثامن عشر: غيبت
فصل اول : تعريف غيبت
فصل دوم : چند حديث در حرمت غيبت
فصل سوم : ضررهاى اجتماعى غيبت
فصل چهارم : علاج اين موبقه
فصل پنجم : ترك غيبت در موارد جايز اولى است
فصل ششم : حرمت استماع غيبت
الحديث التاسع عشر: اخلاص
فصل اول : معناى ابتلا و امتحان حق تعالى
فصل دوم : توجيه نسبت ابتلا به حق تعالى
فصل سوم : خشيت و نيت صادقه موجب صوابعمل است
فصل چهارم : تعريف اخلاص
فصل پنجم : اخلاص بعد از عمل
الحديث العشرون : شكر
فصل اول : حقيقت شكر
فصل دوم : چگونگى شكر
تتميم : گمان عايشه از سر عبادات و عبادت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
فصل سوم : احاديث در باب عبادت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
الحديث الحادى و العشرون : كراهت از مرگ
فصل اول : حقيقت بهشت و جهنم
فصل دوم : مغرور ساختن شيطان انسان را به رحمت واسعه حق
الحديث الثانى و العشرون : اصناف جويندگان علم
فصل اول : علم از مبادى غيبى به نفس القا مى گردد
فصل دوم : نشانه هاى فريبكار جاه طلب
فصل سوم : نشانه هاى صاحبان عقل و فقه
الحديث الثالث و العشرون : اقسام علم
فصل اول : نشئات وجودى انسان و علوم مناسب با اين نشئات
فصل دوم : تطبيق حديث نبوى با علوم سه گانه
فصل سوم : نكته تعبير از عقايد به آيه محكمه
فصل چهارم : اندراج بسيارى از علوم ذيل علوم سه گانه
الحديث الرابع و العشرون : شك و وسواس
فصل اول : ذم وسواس
فصل دوم : علاج وسواس
الحديث الخامس و العشرون : فضيلت علم
فصل اول : كسى كه سلوك طريق علم كند حتى تعالى او را سلوك طريق جنت دهد
فصل دوم : فرشتگان بالهاى خويش را براى طالب علم فرش كنند
فصل سوم : استغفار ساكنان آسمان و زمين براى طالب علم
فصل جهارم : فضل عالم بر عابد
فصل پنجم : علما، ورثه انبيا عليهم السلام
الحديث السادس و العشرون : عبادت و حضور قلب
فصل اول : فراغت وقت و قلب در عبادت
فصل دوم : مراتب حضور قلب
فصل سوم : راه تحصيل حضور قلب
فصل چهارم : فراغت براى عبادت موجب غناى قلب شود
نكته : تفاوت ميان توكل و تفويض
الحديث السابع و العاشرون : و صاياى رسول اكرم به اميرمؤ منان
مقدمه : مخاطب پيامبر در اين وصايا خود حضرت على عليه السلام است
فصل اول : مفاسد دروغ
فصل دوم : حقيقت ورع و مراتب آن
تتميم : مفاسد خيانت و حقيقت امانت
بعضى از امانات حق
فصل سوم : خوف از حق تعالى
اختلاف مردم در حفظ حضور حق
فضيلت گريه
رفع استبعاد از آنكه به عمل حقير ثواب بزرگ دهند
فصل چهارم ، عدد نوافل
استحباب سه روز روزه در هر ماه
فضيلت صدقه
نكته ديگر
يكى از اسرار صدقه
فصل پنجم : فضيلت نماز شب
صلات وسطى
فصل ششم : فضيلت تلاوت قرآن
عبادت در جوان تاءثير كند
آداب قرائت
اخلاص در قرائت
معنى ترتيل
فصل هفتم : رفع يد در نماز و تقليب آن
فصل هشتم : فضيلت مسواك
فصل نهم : مبادى محاسن اخلاق و مساوى آن
الحديث الثامن و العشرون : اقسام قلوب
مقدمه : ترغيب به اصلاح قلب
روشنى قلب مؤ من
تتميم : قلب منافق و فرق آن با قلب مؤ من
ختام : غفلت از حق انتكاس قلب است
الحديث التاسع و العشرون : ولايت و اعمال
فصل اول : جمع اخبارى كه حث بر عبادات نموده با بعض اخبار مخالف
فصل دوم : ولايت اهل بيت شرط قبولى اعمال
دعا و ختام
امام خمينى قدس سره 
حوزه هاى علميه همزمان با فراگرفتن مسائل علمى ، به تعليم و تعلم مسائل اخلاقى و علوم معنوى نيازمند است . برنامه هاى اخلاقى و اصلاحى ، كلاس تربيت و تهذيب ، بايد در حوزه ها رايج و رسمى باشد . متاءسفانه در مراكز علمى به اين گونه مسائل لازم و ضرورى كمتر توجه مى شود . علوم معنوى و روحانى رو به كاهش مى رود و بيم آن است كه حوزه هاى علميه نتوانند علماى اخلاق ، مربيان مهذب و آراسته تربيت كنند .
در زمينه تهذيب و تزكيه نفس و اصلاح اخلاق برنامه تنظيم كنيد . استاد اخلاق براى خود معين نماييد . جلسه وعظ، پند و نصيحت تشكيل دهيد . خودرو نمى توان مهذب شد . اگر حوزه ها از داشتن مربى اخلاق و جلسات پند و اندرز خالى باشد، محكوم به فنا خواهد بود . چطور علم فقه و اصول به مدرس نياز دارد، درس و بحث مى خواهد، براى هر علم و صنعتى در دنيا استاد و مدرس لازم است ، ليكن علوم معنوى و اخلاقى به تعليم و تعلم نيازى ندارد و خودرو و بدون معلم حاصل مى گردد؟!
جهاد اكبر، ص 11، 12، 23، با تلخيص
سخن مركز متون 
بسم الله الرحمن الرحيم
السلام على الامام المهدى الذى يملاء الاءرض قسطا و عدلا
آبشار دانش ، دراز زمانى بر دامن حوزه فرو مى باريد و از آنجا به دشت سبز سينه ها . اين ، در روزگارى بود كه حوزه ، بسان دشت تشنه ، آغوش بر جويبارهاى دانش گشوده بود و گونه گون دانشها را در بر مى كشيد و در كارگاه انديشه خود، سره را از ناسره جدا مى ساخت . حوزه با زمان پيش ‍ مى رفت و با دانشهاى روز در مى آميخت و نيازهاى خود و جامعه را از دل آنها بيرون مى كشيد . حركت ، رويش و جوشش ، تمام زواياى حوزه را فراگرفته بود . در هر عرصه اى كه گام مى گذاشت ، سخنى نو داشت و دريچه اى جديد به روشنايى مى گشود . پرتو از قرآن و سنت مى گرفت و در پرتو قرآن و سنت سير مى كرد . علم ، گمشده پروردگان اين حوزه بود . در هر جا كه گام مى نهادند، به هر كانونى كه در مى آمدندت در هر محفلى كه بار مى يافتند، در هر قلمروى كه ره مى پيمودند، بر سر هر چشمه اى كه رحل مى افكندند، در پى گمشده خود بودند كه بيايند و برگيرند و به گاه نياز، به كار بندند . حقيقت جو بودند و در پى حقيقت روان . اگر انديشه اى را نقد مى كردند، اگر نوشته اى را به بوته بررسى مى نهادند، در پى آن بودند كه غبار از چهره حقيقت بسترند و راه روشن را بنمايانند و به سرچشمه خورشيد ره گشايند . بسيارى از آنان ، هم در فقه ، اصول ، كلام ، تفسير، فلسفه ، و ادبيات نگارشهايى داشتند و هم در علومى ديگر، مانند رياضيات و طب . پر تكاپو بودند و خستگى ناپذير. با سستى ، تن پرورى ، و راحت جويى ميانه اى نداشتند . مرد عرصه هاى كار بودند و تلاش . براى رسيدن به قله هاى دانش ، هميشه در حركت بودند و خيزش . گردنه هاى دشوار گذر و راههاى پر پيچ و خم را مى پيمودند، تا به افق روشن دانش برسند و تمدنى زيبا و پرشكوه پديد آوردند . آنچه را گفته آمد، مى شود از آثار علمى به جاى مانده از دوره هاى گوناگون و نيز از نقشى كه عالمان و دانش آموختگان حوزه هاى نجف ، بغداد، حله ، رى ، اصفهان ، قم ، جبل عامل ، و ... در جهان اسلام و در رشد و تعالى فكرى مسلمانان داشته اند، بدرستى فهميد .
امروزه اگر حوزه بر آن است كه شكوه آفريند و با انقلاب نور، هماهنگ و هم آوا شود، ناگزير بايد در صحنه هاى گونه گون همزمان تلاش كند و همه سويه و ژرف بينديشد .
پيداست كه از جمله كارهاى بايسته در اين عرصه ، تدوين متون آموزشى است . از اين روى ، براى برداشتن گامى هر چند كوچك ، به سال 1378، مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه (متون ) (1) در حوزه علميه قم بنيان گذارده شد تا افزون بر نگارش و سامان دهى متنهاى درسى حوزه هاى علميه دينى ، نشر پيراسته و چشم نواز آنها را به عهده گيرد.
پيش از اين ، صاحب نظران و بزرگانى مانند آية الله شهيد سيد محمد باقر صدر و آية الله شيخ محمد رضا مظفرتغمدها الله بالرحمة و الرضوان ، و اءسكنهما اءعلى غرفات الجنان گامهايى بلند در اين راه برداشته اند . اين مركز همه آن تلاشها را ارج مى نهد و خود را ادامه دهنده كوچك راه آن بزرگان و ملهم از آنان مى داند.
ناگفته پيداست كه هرگز درصدد نيستيم تا بنيه علمى دانش پژوهان حوزه سست گردد يا از ژرفايى و عمق و دقت دروس كاسته شود؛ بلكه تلاش ‍ مى كنيم تا با بهره گيرى از ارشاد و راهنمايى زعماى حوزه و مدرسان و صاحب نظران ، در زمينه هايى كه احساس نياز مى شود، متونى پديد مى آوريم كه علاوه بر دارا بودن ضوابط درسى ، بر عمق و دقت و غناى علمى دانش پژوهان حوزه بيفزايند و به شكلى سهل تر و در مدتى كوتاه تر، مطالب افزون ترى به آنان بياموزند .
اين مركز، جوانه اى شاداب بر پيكر تنومند و كهن و ريشه دار حوزه كه اميد است با همراهى و همكارى بزرگان و مدرسان و صاحب نظران ، بپايد و دوام يابد و گامى هر چند كوتاه در راه تعالى حوزه هاى علوم دينى بردارد . از اين رو، با فروتنى ، از همه اين بزرگواران انتظار همدلى و همراهى داريم و با خضوع از ايشان مى خواهيم از ارائه طريق و راهنمايى و انتقاد و اظهار نظر دريغ نورزند و از اين رهگذر، موجبات خشنودى صاحب حوزه ، حضرت بقية الله الاءعظم (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) را فراهم آورند .
بناى مركز بر اين است كه همواره در بهسازى و اصلاح و رفع نقايص متون درسى بكوشد و همين كه اصلاح ، تكميل ، و يا تعويض متنى را لازم ديد، به آن اقدام كند .
كتاب حاضر، اخلاق (4)، به منظور تدريس در پايه چهارم سطح يك حوزه تدوين شده است ، همچنان كه در آغاز اخلاق (3) گذشت ، اخلاق (4) دفتر دوم از گزيده آثار اخلاقى امام خمينى قدس سره و خلاصه شرح اربعين ايشان است . چگونگى آثار اخلاقى امام و گزينش مركز متون به تفصيل در مقدمه اخلاق (3) بيان شده است .
علاوه بر اين اثر، اخلاق (1) تا (3) براى پايه هاى اول و دوم و سوم منتشر شده ، و اخلاق (5) و (6) براى پايه هاى پنجم و ششم در آستانه نشر است .
از اعضاى محترم گروه اخلاق مركز متون ، و همه كسانى كه در مراحل مختلف براى سامان يافتن اين اثر ما را يارى كردند صميمانه سپاسگزاريم . بخصوص از فضلاى محترم حوزه آقايان محسن صادقى ، على مختارى ، عباسعلى مردى ، سيد ابوالحسن مطلبى ، محسن نوروزى . همچنين از آقايان حجة الله اخضرى و على كبيرى كه نمونه خوانى ، و آقايان رمضانعلى قربانى و على تجويديان كه صفحه آرايى و حروفچينى اين اثر را بر عهده داشتند . از همه صاحب نظران و مدرسان تقاضا مى شود كه نظر خود را در خصوص اثر حاضر و ديگر آثار اين مركز، به نشانى قم ، صندوق پستى 916 / 37185، مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه (متون ) با ما در ميان گذارند .
قم
مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه (متون )
تابستان 1382
مقدمه 
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين ، و الصلاة على محمد و آله اءجمعين و لعنة الله على اءعدائهم الى يوم الدين
خداوندا، آينه دل را به نور اخلاص روشنى بخش ؛ و زنگار شرك و دوبينى را از لوح دل پاك گردان ؛ و شاهراه سعادت و نجات را به اين بيچارگان بيابان حيرت و ضلالت بنما؛ و ما را به اخلاق كريمانه متخلق فرما؛ و از نفحات و جلوه هاى خاص خود كه مختص اولياء درگاه است ما را نصيبى ده ؛ و لشكر شيطان و جهل را از مملكت قلوب ما خارج فرما؛ و جنود علم و حكمت و رحمان را به جاى آنها جايگزين كن ؛ و در وقت مرگ و بعد از آن با ما با رحمت خود رفتار فرما؛ و عاقبت كار ما را با سعادت قرين كن ؛ بحق محمد و آله الطاهرين (صلوات الله عليهم اءجمعين ) .
و بعد، اين بنده بى بضاعت مدتى بود با خود حديث مى كردم كه چهل حديث از احاديث اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام كه در كتب معتبره اصحاب و علماء (رضوان الله عليهم ) ثبت است ، جمع آورى كرده ، و هر يك را به مناسبت شرحى كند كه با حال عامه مناسبتى داشته باشد؛ و از اين جهت آن را به زبان فارسى نگاشته كه فارسى زبانان نيز از آن بهره برگيرند؛ شايد، ان شاء الله ، مشمول حديث شريف ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله و سلم شوم كه من حفظ على اءمتى اءربعين حديثا ينتفعون بها بعثه الله يوم القيامة فقيها عالما (2)
تا بحمد الله و حسن توفيقه موفق به شروع آن شدم و از خداى تعالى توفيق اتمام مى طلبم . انه ولى التوفيق .
الحديث الاءول : جهاد با نفس 
عن اءبى عبدالله عليه السلام :
اءن النبى صلى الله عليه و آله و سلم بعث سرية فلما رجعوا قال : مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاءصغر، و بقى عليهم الجهاد الاءكبر، فقيل : يا رسول الله ما الجهاد الاءكبر؟ قال : جهاد النفس
(3)
انسان اعجوبه اى است داراى دو نشئه و دو عالم : نشئه ظاهره ملكيه دنيويه كه آن بدن اوست ؛ و نشئه باطنه غيبيه ملكوتيه كه از عالم ديگر است . و نفس او، كه از عالم غيب و ملكوت است ، داراى مقامات و درجاتى است و براى هر يك از مقامات و درجات آن جنودى است رحمانى و عقلانى ، كه آن را جذب به ملكوت اعلى و دعوت به سعادت مى كنند؛ و جنودى است شيطانى و جهلانى كه آن را جذب به ملكوت اعلى و دعوت به سعادت مى كنند؛ و جنودى است شيطانى و جهلانى كه آن را جذب به ملكوت سفلى و دعوت به شقاوت مى كنند . و هميشه بين اين دو لشكر جدال و نزاع است ؛ و انسان ميدان جنگ اين دو طايفه است : اگر جنود رحمانى غالب شد، انسان از اهل سعادت و رحمت است و در سلك ملائكه منخرط، و در زمره انبياو اوليا و صالحين محشور است ؛ و اگر جنود شيطانى و لشكر جهل غالب آمد، انسان از اهل شقاوت و غضب ، و در زمره شياطين و كفار و محرومين محشور است .
مقام اولنفس : نشئه ملك
فصل اول : اشاره به مقام اول نفس  
مقام اول نفس و منزل اسفل آن ، منزل ملك و ظاهر و دنياى آن است ، كه اشعه و انوار غيبيه آن در اين بدن محسوس و بنيه ظاهره تابيده و او را زندگانى عرضى بخشيده ؛ و ميدان جنگ آن همين بدن است ؛ و قواى ظاهره آن ، لشكر آن است كه در اقاليم سبعه ملكيه ، يعنى گوش و چشم و زبان و شكم و فرج و دست و پا، بسط پيدا كرده . و تمام اين قواى منتشره در اين ممالك سبعه در تحت تصرف نفس است به مقام وهم ، زيرا وهم سلطان قواى ظاهره و باطنه نفس است . پس اگر وهم حكومت نمود در آنها به تصرف خود يا شيطان ، اين قوا جنود شيطان گردند و مملكت در تحت سلطنت شيطان واقع شود، و لشكر رحمان و جنود عقل مضمحل گردند و شكست خورده ، رخت از نشئه ملك و دنياى انسان دركشند و هجرت نمايند، و مملكت خاص شيطان گردد . اگر وهم در تحت تصرف عقل آيد و شرع در آنها تصرف نمايد و حركات و سكنات آنها در تحت نظام عقل و شرع باشد، مملكت رحمانى و عقلانى شود و شيطان و جنودش از آن رخت بربندد و دامن دركشند . پس جهاد نفس كه جهاد بزرگ ، و از كشته شدن در راه حق تعالى بالاتر، است در اين مقام عبارت است از غلبه كردن انسان بر قواى ظاهره خود، و آنها را تحت فرمان خالق قرار دادن ، و مملكت را از لوث وجود قواى شيطان و جنود آن خالى نمودن .
فصل دوم : تفكر 
اول شرط مجاهده با نفس و حركت به جانب حق تعالى تفكر است .و بعضى از علماى اخلاق آن را در بدايات در مرتبه پنجم قرار داده اند . و آن نيز در مقام خود صحيح است .
تفكر در اين مقام عبارت است از آنكه انسان لااقل در هر شب و روزى مقدارى ولو كم هم باشد فكر كند در اينكه آيا مولاى او كه او را در اين دنيا آورده و تمام اسباب آسايش و راحتى را براى او فراهم كرده ، و بدن سالم و قواى صحيحه ، به او عنايت كرده ، و اين همه بسط بساط نعمت و رحمت كرده ، و از طرفى هم اين همه انبيا فرستاده ، و كتابها نازل كرده و راهنماييها نموده و دعوتها كرده ، آيا وظيفه ما با اين مولاى مالك الملوك چيست ؟ آيا تمام اين بساط فقط براى همين حيات حيوانى و اداره كردن شهوت است كه با تمام حيوانات شريك هستيم ، يا مقصود ديگرى در كار است ؟ آيا انبياء كرام و اولياء معظم و حكماى بزرگ و علماى هر ملت كه مردم را دعوت به قانون عقل و شرع مى كردند و آنها را از شهوات حيوانى و از اين دنياى فانى پرهيز مى دادند با آنها دشمنى داشتند و دارند، يا راه صلاح ما بيچاره هاى فرو رفته در شهوات را مثل ما نمى دانستند؟
اگر انسان عاقل لحظه اى فكر كند مى فهمد كه مقصود از اين بساط چيز ديگر است ؛ و منظور از اين خلقت عالم بالا و بزرگترى است ؛ و اين حيات حيوانى مقصود بالذات نيست . انسان عاقل بايد در فكر خودش باشد؛ و به حال بيچارگى خودش رحم كند و با خود خطاب كند:اى نفس شقى كه سالهاى دراز در پى شهوات عمر خود را صرف كردى و چيزى جز حسرت نصيبت نشد، خوب است قدرى به حال خود رحم كنى ؛ از مالك الملوك حيا كنى ؛ و قدرى در راه مقصود اصلى قدم زنى ، كه آن موجب حيات هميشگى و سعادت دائمى است ؛ و سعادت هميشگى را مفروش به شهوات چند روزه فانى ، كه آن هم به دست نمى آيد حتى با زحمات طاقت فرسا . قدرى فكر كن در حال اهل دنيا از سابقين تا اين زمان كه مى بينى . ملاحظه كن زحمتهاى آنها و رنجهاى آنها در مقابل راحتى آنها چقدر زيادتر و بالاتر است ، در صورتى كه براى هر كس هم راحتى و خوشى پيدا نمى شود . آن انسانى كه در صورت انسان و از جنود شيطان است و تو را دعوت به شهوات مى كند و مى گويد زندگانى مادى را بايد تاءمين كرد . قدرى در حال خود او تاءمل كن ؛ و قدرى او را استنطاق كن ببين آيا خودش از وضعيت راضى است ؟ يا آنكه خودش مبتلاست مى خواهد بيچاره ديگرى را هم مبتلا كند؟ و در هر حال از خداى خود با عجز و زارى تمنا كن كه تو را آشنا كند به وظايف خودت . اميد است اين تفكر كه به قصد مجاهده با شيطان و نفس اماره است ، راه ديگرى براى تو بنماياند و موفق شوى به منزل ديگر از مجاهده .
فصل سوم : عزم 
منزل ديگر كه بعد از تفكر براى انسان مجاهد پيش مى آيد، منزل عزم است . بعضى از مشايخ ما (اءطال الله عمره ) مى فرمودند كه عزم جوهره انسانيت و ميزان امتياز انسان است ؛ و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم اوست .
عزمى كه مناسب با اين مقام است عبارت است از بنا گذارى و تصميم بر ترك معاصى ، و فعل واجبات ، و جبران آنچه از او فوت شده در ايام حيات ؛و عزم بر اينكه ظاهر و صورت خود را انسان عقلى و شرعى نمايد كه شرع و عقل به حسب ظاهر حكم كنند كه اين شخص انسان است . و انسان شرعى عبارت از آن است كه موافق مطلوبات شرع رفتار كند، و ظاهرش ظاهر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم باشد؛ و تاءسى به آن بزرگوار بكند در جميع حركات و سكنات و در تمام افعال و تروك . و اين امرى است بس ممكن ، زيرا ظاهر را مثل آن سرور كردن امرى است مقدور هر يك از بندگان خدا .
هيچ راهى در معارف الهيه پيموده نمى شود مگر آنكه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت . و تا انسان متاءدب به آداب شريعيت حقه نشود، هيچ يك از اخلاق حسنه براى او به حقيقت پيدا نشود؛ و ممكن نيست كه نور معرفت الهى در قلب او جلوه كند و علم باطن و اسرار شريعت براى او منكشف شود . و پس از انكشاف حقيقت و بروز انوار معارف در قلب نيز متاءدب به آداب ظاهره خواهد بود . از اين جهت دعوى بضى باطل است كه به ترك ظاهر، علم باطن پيدا شود . يا پس از پيدايش آن به آداب ظاهره احتياج نباشد . و اين از جهل گوينده است به مقامات عبادت و مدارج انسانيت .
اى عزيز، بكوش تا صاحب عزم و داراى اراده شوى ، كه خداى نخواسته اگر بى عزم از اين دنيا هجرت كنى ، انسان صورى بى مغزى هستى كه در آن عالم به صورت انسان محشور نشوى ، زيرا آن عالم محل كشف باطن و ظهور سريره است . و جراءت بر معاصى كم كم انسان را بى عزم مى كند، و اين جوهر شريف را از انسان مى ربايد . استاد معظم ما (دام ظله ) مى فرمودند: بيشتر از هر چه ، گوش كردن به تغنيات سلب اراده و عزم از انسان مى كند .
پس اى برادر، از معاصى احتراز كن ، و عزم هجرت به سوى حق تعالى نما، و ظاهر را ظاهر انسان ، و خود را در سلك ارباب شرايع داخل كن ؛ و از خداوند تبارك و تعالى در خلوات بخواه كه تو را در اين مقصود همراهى فرمايد؛ و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت او را شفيع قرار ده كه خداوند به تو توفيق عنايت فرمايد و از تو دستگيرى نمايد در لغزشهايى كه در پيش دارى ؛ زيرا انسان در ايام حيات لغزشگاههاى عميقى دارد كه ممكن است در آن واحد به پرتگاه هلاكت چنان افتد كه ديگر نتواند براى خود چاره كند . بلكه درصدد چاره جويى هم بر نيايد؛ بلكه شايد شفاعت شافعين هم شامل حال او نشود . نعوذ بالله منها.
فصل چهارم : مشارطه ، مراقبه و محاسبه 
از امور لازم براى مجاهد، مشارطه و مراقبه و محاسبه است .
مشارطه آن است كه در اول روز مثلا با خود شرط كند كه امروز بر خلاف فرموده خداوند تبارك و تعالى رفتار نكند. و اين مطلب را تصميم بگيرد . معلوم است يك روز خلاف نكردن امرى است خيلى سهل ، انسان مى تواند به آسانى از عهده برآيد . تو عازم شو و شرط كن و تجربه نما ببين چقدر سهل است . ممكن است شيطان و جنود آن ملعون بر تو اين امر را بزرگ نمايش دهند، ولى اين از تلبيسات آن ملعون است ؛ او را از روى واقع و قلب لعن كن ، و اوهام باطله را از قلب بيرون كن ، و يك روز تجربه كن ، آن وقت تصديق خواهى كرد .
پس از اين مشارطه ، بايد وارد مراقبه شوى . و آن چنان است كه در تمام مدت شرط متوجه عمل به آن باشى ؛ و خود را ملزم بدانى به عمل كردن به آن ؛ و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد كه امرى را مرتكب شوى كه خلاف فرموده خداست ، بدان كه اين از شيطان و جنود اوست كه مى خواهند تو را از شرطى كه كردى باز دارند . به آنها لعنت كن و از شر آنها به خداوند پناه ببر ؛ و آن خيال باطل را از دل بيرون نما؛ و به شيطان بگو كه من يك امروز با خود شرط كردم كه خلاف فرمان خداوند تعالى نكنم . ولى نعمت من سالهاى دراز است به من نعمت داده ، و مرحمتهايى كرده كه اگر تا ابد خدمت او كنم از عهده يكى از آنها بر نمى آيم ، سزاوار نيست يك شرط جزئى را وفا نكنم . اميد است ان شاء الله شيطان طرد شود و منصرف گردد و جنود رحمان غالب آيد . و اين مراقبه با هيچ يك از كارهاى تو، از قبيل كسب و سفر و تحصيل و غيرها، منافات ندارد .
و به همين حال باشى تا شب كه موقع محاسبه است . و آن عبارت است از اينكه حساب نفس را بكشى در اين شرطى كه با خداى خود كردى كه آيا به جا آورد ى ، و با ولى نعمت خود در اين معامله جزئى خيانت نكردى ؟ اگر درست وفا كردى ، شكر خدا كن در اين توفيق و بدان كه يك قدم پيش رفتى و مورد نظر الهى شدى ؛ و خداوند ان شاء الله تو را راهنمايى مى كند در پيشرفت امور دنيا و آخرت ، و كار فردا آسانتر خواهد شد . چندى به اين عمل مواظبت كن ، اميد است ملكه گردد براى تو به طورى كه براى تو كار خيلى سهل و آسان شود؛ بلكه آن وقت لذت مى برى از اطاعت فرمان خدا و از ترك معاصى در همين عالم ، با اينكه اينجا عالم جزا نيست .
خداى تبارك و تعالى تكليف شاق بر تو نكرده و چيزى كه از عهده تو خارج است و در خور طاقت تو نيست بر تو تحميل نفرموده ، لكن شيطان و لشكر او كار را بر تو مشكل جلوه مى دهند. اگر خداى نخواسته در وقت محاسبه ديدى سستى و فتورى شده در شرطى كه كردى ، از خداى تعالى معذرت بخواه و بنا بگذار كه فردا مردانه به شرط قيام كنى . و به اين حال باشى تا خداى تعالى ابواب توفيق و سعادت را بر روى تو باز كند و تو را به صراط مستقيم انسانيت برساند.
فصل پنجم : تذكر 
از امورى كه انسان را معاونت كامل مى نمايد در مجاهده با نفس و شيطان ، و بايد انسان سالك مجاهد خيلى مواظب آن باشد، تذكر است . ما اين مقام را به ذكر آن ختم مى كنيم با اينكه خيلى از مطالب باقى است . و آن در اين مقام عبارت است از ياد خداى تعالى و نعمتهايى كه به انسان مرحمت فرموده .
از امور فطريه ، كه هر انسان جبلة و فطرة بدان حكم مى كند، احترام منعم است . و هر كس در كتاب ذات خود اگر تاءملى كند، مى بيند كه مسطور است كه بايد از كسى كه به انسان نعمتى داد احترام كند . معلوم است هر چه نعمت بزرگتر باشد و منعم در آن انعام بى غرضتر باشد، احترامش در نظر فطرت لازمتر و بيشتر است . مثلا فرق واضح است در احترام بين كسى كه به شما يك اسب مى دهد و آن منظور نظرش هست ، با كسى كه يك ده ششدانگى بدهد و در اين دادن منتى هم نگذارد . مثلا اگر دكترى شما را از كورى نجات داد فطرتا او را احترام مى كنيد، و اگر از مرگ نجات داد بيشتر احترام مى كنيد . اكنون ملاحظه كن نعمتهاى ظاهره و باطنه كه مالك الملوك ( جل شاءنه ) به ما مرحمت كرده كه اگر جن و انس بخواهند يكى از آنها را به ما بدهند نمى توانند و ما از آن غفلت داريم . مثلا اين هوايى كه ما شب و روز از آن استفاده مى كنيم و حيات ما و همه موجودات محيط بسته به وجود آن است ، كه اگر يك ربع ساعت نباشد هيچ حيوانى زنده نمى ماند، چه نعمت بزرگى است ، كه اگر تمام جن و انس بخواهند شبيه آن را به ما بدهند عاجزند. همين طور قدرى متذكر شو ساير نعم الهى را از قبيل صحت بدن و قواى ظاهره از قبيل چشم و گوش و ذوق و لمس ، و قواى باطنه از قبيل خيال و وهم و عقل و غير آن ، كه هر يك منافعى دارد كه حد ندارد . تمام اينها را مالك الملوك به ما عنايت فرموده بدون اينكه از او بخواهيم ؛ و بدون اينكه به ما منتى تحميل فرمايد . به اينها نيز اكتفا نفرموده و انبيا فرستاده و كتبى فرو فرستاده و راه سعادت و شقاوت و بهشت و جهنم را به ما نموده ؛ و هر چه محتاج به او بوديم در دنيا و آخرت به ما عنايت فرموده ، بدون اينكه به طاعت و عبادت ما احتياجى داشته باشد؛ يا به حال او اطاعت و معصيت ما فرقى كند . فقط براى نفع خود ما امر و نهى فرموده . بعد از تذكر اين نعمتها و هزاران نعمتهاى ديگر، كه حقيقة از شمردن كليات آن تمام بشر عاجز است چه برسد به جزئيات آن ، آيا در فطرت شما احترام همچو منعمى لازم است ؟ و آيا خيانت نمودن به همچو ولى نعمتى در نظر عقل چه حالى دارد؟
نيز از امورى كه در فطرت ثبت و مسطور است احترام شخص عظيم است . اين همه احتراماتى كه مردم از اهل دنيا و ثروت و از سلاطين و بزرگان مى نمايند، براى اين است كه آنها را بزرگ تشخيص داده اند . آيا چه عظمتى به عظمت و بزرگى مالك الملوك است كه دنياى پست و مخلوق ناقابل آن ، كه كوچكترين عوالم و تنگترين نشئات است ، تاكنون عقل هيچ موجودى به آن نرسيده ، بلكه به همين منظومه شمسى خودمان ، مستكشفين بزرگ دنيا اطلاع پيدا نكرده اند . آيا اين عظيم كه با يك اشاره اين همه عوالم و هزاران هزار عوالم غيبيه را خلق فرموده لازم احترام نيست در فطرت عقل ؟
نيز، حاضر در كتاب فطرت لازم الاحترام است . مى بينيد كه اگر انسان از كسى خداى نكرده بدگويى كند در غيابش ، اگر حاضر شد فطرة سكوت مى كند و از او احترام مى نمايد معلوم است خداى تبارك و تعالى در همه جا حاضر و تمام ممالك وجود در تحت نظر او اداره مى شود؛ بلكه همه نفس ‍ حضور و همه عالم محضر ربوبيت است .
اكنون متذكر شو كه چه ظلمى است بزرگ و چه گناهى است عظيم اگر معصيت همچو عظيمى را به نعمت خودش كه قواى توست در محضر مقدس خودش بنمايى . آيا اگر داراى يك خردله حيا باشى ، نبايد از خجلت آب شوى و به زمين فرو بروى ؟
پس ،اى عزيز متذكر عظمت خداى خودت و نعمتها و مرحمتهاى او شو؛ و متذكر حضور او باش ؛ و ترك كن نافرمانى او را؛ در اين جنگ بزرگ بر جنود شيطان غلبه كن ؛ و مملكت خود را مملكت رحمانى و حقانى كن ؛ تا آنكه خداوند تبارك و تعالى تو را توفيق دهد در مجاهده مقام ديگر و در ميدان جنگ بزرگتر كه در پيش است ، و آن جهاد نفس است در عالم باطن و مقام دوم نفس كه ان شاء الله به آن اشاره مى كنيم .
باز تذكر دهم كه در هر حال به خود اميدى نداشته باش ، كه از غير خداى تعالى از كسى كارى بر نمى آيد . و از خود حق تعالى با تضرع و زارى توفيق بخواه كه تو را در اين مجاهده اعانت فرمايد تا بلكه ان شاء الله غالب آيى ؛ انه ولى التوفيق .
مقام دوم نفس : نشئه ملكوت  
فصل اول : نزاع جنود رحمانى و شيطانى 
براى نفس انسانى يك مملكت و مقام ديگر است كه آن مملكت باطن و نشئه ملكوت اوست كه جنود نفس در آنجا بيشتر و مهمتر از مملكت ظاهر است . و نزاع و جدال بين جنود رحمانى و شيطانى در آنجا عظيمتر و مغالبه در آن نشئه بيشتر و با اهميتتر است . بلكه هر چه در مملكت ظاهر است از آنجا تنزل كرده و ظهور در ملك نموده ؛ و اگر هر يك از جنود رحمانى و شيطانى در آن مملكت غالب آيند، در اين مملكت نيز غالب شوند . جهاد نفس در اين مقام پيش مشايخ عظام از اهل سلوك و اخلاق خيلى اهميت دارد؛ بلكه مى توان سرچشمه تمام سعادات و شقاوات و درجات و دركات را آن مقام دانست .
ممكن است خداى نخواسته به واسطه مغلوبيت جنود رحمانى در آن مملكت و خالى گذاشتن آن براى غاصبين و نااهلها از جنود شيطان ، هلاكت هميشگى براى انسان پيدا شود كه قابل جبران نباشد، و شفاعت شافعين شامل حال او نگردد؛ و ارحم الراحمين ، نعوذ بالله ، نيز به نظر سخط و غضب به او نگاه كند؛ بلكه شفعاء او خصماء او شوند . واى بر كسى كه شفيع او خصمش شود . خدا مى داند چه عذابها و ظلمتها و سختيها و بدبختيهايى دنبال اين غضب الهى و دشمنى اولياى حق است كه تمام آتشهاى جهنم و تمام زقومها و مارها و عقربها پيش آن هيچ است . خدا نكند آنچه حكما و عرفا و اهل رياضت و سلوك خبر مى دهند راجع به اين عذابها به سر ما ضعفا و بيچارگان بيايد، كه تمام عذابها كه تصور مى كنيد پيش آن سهل و آسان ، و تمام جهنمها كه شنيديد پيش آن رحمت و بهشت است .
غالبا وصف جهنم و بهشت كه در كتاب خدا و اخبار انبيا و اوليا شده جهنم و بهشت اعمال است كه جزاى عملهاى خوب و بد است . گاهى اشاره خفيه اى نيز به بهشت و جهنم اخلاق كه اهميتش بيشتر است شده ؛ و گاهى هم به بهشت لقاء و جهنم فراق ، كه از همه مهمتر است ، ولى همه در پرده و براى اهلش . من و تو اهلش نيستيم ، ولى خوب است منكر هم نشويم و ايمان داشته باشيم به هر چه خداوند تعالى و اوليايش فرموده اند؛ شايد اين ايمان اجمالى هم براى ما فايده داشته باشد گاهى هم ممكن است كه انكار بيجا و رد بى موقع و بدون علم و فهم براى ما ضررهاى خيلى زياد داشته باشد؛ و اين دنيا عالم التفات به آن ضررها نيست . مثلا تا شنيدى فلان حكيم يا فلان عارف مرتاض چيزى گفت كه به سليقه شما درست در نمى آيد و با ذائقه شما گوارا نيست ، حمل به باطل و خيال مكن . شايد آن مطلب منشاء داشته باشد از كتاب و سنت و عقل و شما به آن برنخورده باشيد . چه فرقى مى كند كه يك نفر فقيه يك فتوا بدهد، از باب ديات مثلا، كه شما كمتر ديده ايد و شما بدون مراجعه به مدركش رد كنيد او را، يا آنكه يك نفر سالك الى الله يا عارف بالله يك حرف بزند راجع به معارف الهيه يا راجع به احوال بهشت و جهنم ، و شما بدون مراجعه به مدركش او را رد كنيد، سهل است ، توهين كنيد ممكن است آن شخصى كه اهل آن وادى و صاحب آن فن است مدركى از كتاب خدا يا از اخبار ائمه هدى داشته باشد، و شما به آن برنخورده باشيد؛ آن وقت شما رد خدا و رسول كرديد بدون عذر موجه . معلوم است به سليقه من درست نبود يا علم من به اينجا نرسيده بود يا از اهل منبر بر خلاف آن شنيدم عذر نيست .
در هر حال ، از مقصود نگذرم . آنچه آنها راجع به بهشت اخلاق و ملكات و جهنم اخلاق و دركات گفته اند مصيبتى است كه طاقت شنيدنش را هم نداريم .
پس اى عزيز فكرى كن و چاره جويى نما و راه نجاتى و وسيله خلاصى براى خود پيدا كن . و به خداى ارحم الراحمين پناه ببر؛ و در شبهاى تاريك با تضرع و زارى از آن ذات مقدس تمنا كن كه تو را اعانت كند در اين جهاد نفس ، تا ان شاء الله غالب شوى ، و خانه را به دست صاحبش دهى تا سعادتها و بهجتها و رحمتهايى خداوند به تو عطا فرمايد كه تمام چيزهايى كه شنيدى از وصف بهشت و حور و قصور پيش آنها چيزى نباشد؛ و بالاتر از آن چيزهايى است كه نه گوش احدى شنيده و نه چشمى ديده ، و نه به قلب بشرى خطور كرده . (4)
فصل دوم بعض قواى باطنيه 
خداوند تبارك و تعالى به يد قدرت و حكمتش در عالم غيب و باطن نفس ‍ قوايى خلق فرموده داراى منافع بيشمار، و آنچه مورد بحث ماست در اين مورد سه قوه است : واهمه و غضبيه و شهويه . و هر يك از اين قوا منافع كثيره دارند براى حفظ نوع و شخص و تعمير دنيا و آخرت ، كه علما ذكر كرده اند و اكنون ما را به آن احتياجى نيست . آنچه لازم است در اين مقام تنبه دهم آن است كه اين سه قوه سرچشمه تمام ملكات حسنه و سيئه و منشاء تمام صور غيبيه ملكوتيه است .
تفصيل اين اجمال آنكه انسان همين طور كه در اين دنيا يك صورت ملكى دنياوى دارد، كه خداوند تبارك و تعالى آن را در كمال حسن و تركيب بديع خلق فرموده كه عقول تمام فلاسفه و بزرگان در آن متحير است و علم معرفة الاعضاء و تشريح تاكنون نتوانسته است معرفت درستى به حال آن پيدا كند، كذلك براى او يك صورت و شكل ملكوتى غيبى است ، كه آن صورت تابع ملكات نفس و خلق باطن است در عالم بعد از موت ، چه برزخ باشد يا قيامت . انسان اگر خلق باطن و ملكه و سريره اش انسانى باشد، صورت ملكوتى او نيز صورت انسانيست . ولى اگر ملكاتش غير ملكات انسانى باشد، صورتش انسانى نيست و تابع آن سريره و ملكه است . مثلا اگر ملكه شهوت و بهيميت بر باطن او غلبه كند و حكم مملكت باطن حكم بهيمه شود، انسان صورت ملكوتيش صورت يكى از بهائم است مناسب با آن خلق . و اگر ملكه غضب و سبعيت بر باطن و سريره اش غلبه كند و حكم مملكت باطن حكم بهيمه شود، انسان صورت ملكوتيش صورت يكى از بهائم است مناسب با آن خلق . و اگر ملكه غضب و سبعيت بر باطن و سريره اش غلبه كند و حكم مملكت باطن و سريره حكم سبع شود، صورت غيبيه ملكوتيه صورت يكى از سباع است . و اگر وهم و شيطنت ملكه شد و باطن و سريره اش داراى ملكات شيطانيه شد، از قبيل خدعه ، تقلب ، نميمه ، غيبت ، صورت غيب و ملكوتش صورت يكى از شياطين است و به مناسبت آن . و گاهى ممكن است به طريق تركيب دو ملكه يا چند ملكه منشاء صورت ملكوتى شود . آن وقت به شكل هيچ يك از حيوانات نمى شود، بلكه صورت غريبى پيدا مى كند كه هيچ آن صورت مدهش و موحش در اين عالم سابقه ندارد. بلكه ممكن است براى يك نفر در آن عالم چند صورت باشد؛ زيرا آن عالم مثل اين عالم نيست كه يك چيز بيش از يك صورت قبول نكند.
ميزان در اين صور مختلفه ، كه يكى از آنها انسان است ، و باقى چيزهاى ديگر، وقت خروج نفس است از اين بدن و پيدا شدن مملكت برزخ و غلبه سلطان آخرت كه اولش در برزخ است . نفس در وقت خروج از بدن با هر ملكه اى از دنيا رفت با آن ملكه صورت آخرتى مى گيرد، و چشم ملكوتى برزخى او را مى بيند؛ و خود او هم وقت گشودن چشم برزخى خود را به هر صورتى هست مى بيند، اگر چشم داشته باشد . لازم نيست كسى كه در اين دنيا به صورتى هست آنجا هم به همان صورت باشد . خداى تعالى مى فرمايد به نقل از بعضى كه در وقت حشر مى گويند: خدايا چرا مرا كور محشور كردى با آنكه در دنيا چشم داشتم ؟ جواب مى فرمايد: چون تو آيات ما را فراموش كردى امروز فراموش شدى . (5)
اى بيچاره ، تو چشم ملكى ظاهر بين داشتى ، ولى باطن و ملكوتت كور بود . كورى خودت را حالا ادراك كردى ، و الا از اول كور بودى ؛ چشم بصيرت باطنى كه آيات خدا را به آن مى بيند نداشتى .اى بيچاره تو قامت مستقيم و صورت خوش تركيب ملكى دارى ، ميزان ملكوت و باطن ، غير از اين است ؛ بايد استقامت باطنى پيدا كنى تا مستقيم القامه در قيامت باشى . بايد روحت روح انسانى تا صورت عالم برزخ و آخرتت صورت انسان باشد . تو گمان مى كنى كه عالم غيب و باطن ، كه عالم كشف سرائر و ظهور ملكات است ، مثل عالم ظاهر و دنياست كه اختلاط و اشتباه در كار باشد: چشم و گوش و دست و پا و ساير اعضايت شهادت به هر چه كردى مى دهند.
هان اى عزيز گوش دل باز كن و دامن همت به كمر زن و به حال بدبختى خود رحم كن ، شايد بتوانى خود را به صورت انسان گردانى و از اين عالم به صورت آدمى بيرون روى كه آن وقت از اهل نجات و سعادتى . مبادا گمان كنى اينها موعظه و خطابه است ؛ اينها همه نتيجه برهان حكمى حكماى عظام و كشف اصحاب رياضت و اخبار صادقين و معصومين است ؛ در اين اوراق بناى اقامه برهان و نقل اخبار و آثار زياد نيست .
فصل سوم : جلوگيرى انبيا از اطلاق طبيعت  
وهم و غضب و شهوت ممكن است از جنود رحمانى باشند و موجب سعادت انسان گردند، اگر آنها را تسليم عقل سليم و انبياء عظيم الشاءن نمايى . و ممكن است از جنود شيطانى باشند، اگر آنها را سر خود گردانى و وهم بر آن دو قوه با اطلاق عنان حكومت دهى . هيچ يك از انبياء عظام عليهم السلام جلو شهوت و عضب و وهم را به طور كلى نگرفته اند،
و هيچ داعى الى الله تاكنون نگفته است بايد شهوت را به كلى كشت و نائره غضب را به كلى خاموش كرد و تدبير وهم را از دست داد؛ بلكه فرموده اند بايد جلو آنها را گرفت كه تحت ميزان عقلى و قانون الهى انجام وظيفه دهند؛ زيرا اين قوا هر يك مى خواهند كار خود را انجام دهند و به مقصود خويش نايل شوند اگر چه مستلزم فساد و هرج و مرج هم شود . مثلا نفس بهيمى مستغرق شهوت خودسر عنان گسيخته مى خواهد مقصد و مقصود خود را انجام دهد، اگر چه به زناى با محصنات در خانه كعبه باشد . و نفس غضوب خودسر مى خواهد انجام مطلوب خود دهد، اگر چه مستلزم فساد در ارض باشد و عالم درهم و برهم گردد .
انبيا عليهم السلام آمدند، قانونها آوردند و كتابهاى آسمانى بر آنها نازل شد كه جلوگيرى از اطلاق و زياده روى طبيعت كنند و نفس انسانى را تحت قانون عقل و شرع در آورند و آن را مرتاض و مودب كنند كه خارج از ميزان عقل و شرع رفتار نكند . پس هر نفسى كه با قوانين الهيه و موازين عقليه ملكات خود را تطبيق كرد، سعيد است و اهل نجات ؛ و الا پناه ببرد به خداى تبارك و تعالى از آن شقاوتها و بدبختيها و ظلمتها و سختيها كه در پيش دارد و از آن صورتهاى موحشه و مدهشه كه در برزخ و قبر و در قيامت و جهنم مصاحب اوست ، و از نتيجه ملكات و اخلاق فاسده كه پايبند اوست .
فصل چهارم : ضبط خيال 
اول شرط براى مجاهد در اين مقام و مقامات ديگر، كه مى توا ند منشاء غلبه بر شيطان و جنودش شود، حفظ طائر خيال است . چون خيال مرغى است . بس پرواز كن كه در هر آنى به شاخى خود را مى آويزد؛ و اين موجب بسى از بدبختيهاست . خيال يكى از دستاويزهاى شيطان است كه انسان را به واسطه آن به شقاوت دعوت مى كند .
انسان مجاهد كه درصدد اصلاح خود برآمده و مى خواهد باطن را صفايى دهد و از جنود ابليس آن را خالى كند، بايد زمام خيال را در دست گيرد و نگذارد هر جا مى خواهد پرواز كند؛ و مانع شود از اينكه خيالهاى فاسد باطل براى او پيش آيد، از قبيل خيال معاصى و شيطنت ؛ هميشه خيال خود را متوجه امور شريفه كند . اين اگر چه در اول امر، قدرى مشكل به نظر مى رسد و شيطان و جنودش آن را به نظر بزرگ جلوه مى دهند، ولى با قدرى مراقبت و مواظبت امر سهل مى شود . ممكن است ، براى تجربه ، تو نيز چندى درصدد جمع خيال باشى و مواظبت كامل از آن كنى : هر وقت مى خواهد متوجه امر پست و خسيسى شود، آن را منصرف و متوجه كنى به امور ديگر، از قبيل مباحات يا امور راجحه شريفه . اگر ديدى نتيجه گرفتى ، شكر خداى تعالى كن بر اين توفيق ؛ و اين مطلب را تعقيب كن شايد خدا به رحمت خود راهى براى تو باز كند از ملكوت كه هدايت شوى به صراط مستقيم انسانيت ، و كار سلوك الى الله تعالى براى تو آسان شود .
ملتفت باش كه خيالات فاسده قبيحه و تصورات باطله از القائات شيطان است كه مى خواهد جنود خود را در مملكت باطن تو برقرار كند؛ و تو كه مجاهدى با شيطان و جنودش ، و مى خواهى صفحه نفس را مملكت رحمانى كنى ، بايد مواظب كيد آن لعين باشى و اين اوهام بر خلاف رضاى حق تعالى را از خود دور نمايى تا ان شاء الله در اين جنگ داخلى اين سنگر را كه خيلى مهم است از دست شيطان و جنودش بگيرى ، كه اين سنگر به منزله سرحد است ، اگر اينجا غالب شدى اميدوار باش .
اى عزيز، از خداى تبارك و تعالى در هر آن استعانت بجوى و استغاثه كن در درگاه معبود خود، و با عجز و الحاح عرض كن : بارالها، شيطان دشمن بزرگى است كه طمع بر انبيا و اولياء بزرگ تو داشته و دارد، تو خودت با اين بنده ضعيف همراهى كن كه بتواند از عهده اين دشمن قوى بر آيد؛ و در اين ميدان جنگ با اين دشمن قوا كه سعادت و انسانيت مرا تهديد مى كند تو خودت با من همراهى فرما كه بتوانم جنود او را از مملكت خاص تو خارج كنم و دست اين غاصب را از خانه مختص به تو كوتاه نمايم .
فصل پنجم : موازنه 
از چيزهايى كه انسان را در اين سلوك معاونت مى كند و انسان بايد مواظب آن باشد موازنه است . و آن چنان است كه انسان عاقل منافع و مضار هر يك از اخلاق فاسده و ملكات رذيله را كه زاييده شهوت و غضب و واهمه است ، كه سر خودند و تحت تصرف شيطان ، مقايسه كند با منافع و مضار هر يك از اخلاق حسنه و فضايل نفسانيه و ملكات فاضله كه زاييده اينهاست كه تحت تصرف عقل و شرع اند . و ملاحظه كند آيا كدام يك را خوب است اقدام كند. مثلا منافع نفسى كه داراى شهوت مطلق العنان است و آن در او رسوخ پيدا كرده و ملكه مستقره شده و از آن ملكات بسيارى پيدا شده و رذايل بيشمارى فراهم آمده ، اين است كه به هر فجورى دسترسى پيدا كند مضايقه نكند، و هر مالى از هر راهى به دستش مى آيد از آن روگردان نباشد، و هر چه مطابق با ميل اوست مرتكب شود، اگر چه مستلزم هر امر فاسدى گردد .
منافع غضب كه ملكه نفس شد و از آن ملكات و رذايل ديگر پيدا شد آن است كه به هر كس دستش رسيد با قهر و غلبه ظلم كند، و با اندك ناملايمى جنگ و غوغا به پا كند، و به هر وسيله شده مضار ناملايمات خود را از خود دور كند ولو منجر به هر فسادى در عالم بشود . همين طور منافع نفس ‍ صاحب واهمه شيطانيه كه در آن اين ملكه رسوخ پيدا كرده ، اين است كه با هر شيطنت و خدعه اى شده ، كار غضب و شهوت را راه بيندازد، و با هر نقشه باطله اى شده ، بر بندگان خدا رياست كند، گرچه به بيچاره نمودن يك عائله باشد يا به بينوا نمودن يك شهر يا مملكت .
اينها منافعى است كه اين قوا دارند در صورتى كه تحت تصرف شيطان باشند . در صورتى كه وقتى درست فكر كنيد و ملاحظه حال اين اشخاص را بنماييد، هر كس هر چه قوى هم باشد و هر قدر به آمال و آرزويش هم برسد، باز هزار يك آمالش را به دست نياورده ؛ بلكه در اين عالم ممكن نيست آمال انسان اداره شود و هر كس به آرزويش برسد، براى اينكه اين عالم دار مزاحمت است و مواد اين عالم از اجراى اراده ما تعصى دارند، و ميل و آرزوى ما نيز محدود به حدى نيست . مثلا قوه شهويه در انسان طورى است كه اگر زنهاى يك شهر، به فرض محال ، به دست او بيايد، باز متوجه زنهاى شهر ديگر است . و اگر از يك مملكت نصيبش شد، متوجه مملكت ديگر است . و هميشه آنچه ندارد مى خواهد. با اينكه اينها كه گفته شد فرضى است محال و خيالى است خام ، با وجود اين تنور شهوت باز فروزان است و انسان به آرزوى خود نرسيده .
همين طور قوه غضب در انسان طورى مخلوق است كه اگر مالك الرقاب مطلق يك مملكت شود، متوجه مملكت ديگر مى شود كه آن را به دست نياورده . بلكه هر چه به دستش بيايد، در او اين قوه زيادتر مى شود . هر كس ‍ منكر است مراجعه به حال خود كند و به حال اهل اين عالم از قبيل سلاطين و متمولين و صاحبان قدرت و حشمت .
پس انسان هميشه عاشق چيزيست كه ندارد و به دست او نيست . و اين فطرتى است مشايخ عظام و حكماى بزرگ اسلام ، خصوصا استاد و شيخ ما در معارف الهيه ، جناب عارف كامل ، آقاى آقا ميرزا محمد على شاه آبادى (روحى له الفداء) به آن ، كثيرى از معارف الهيه را ثابت مى فرمايند . (6)
در هر حال وقتى كه انسان فرضا به مقاصد خود برسد . استفاده او چند وقت است ؟ قواى جوانى تا چند وقت بر قرار است ؟ وقتى بهار عمر رو به خزان گذاشت ، نشاط از دل و قوه از اعضا مى رود، ذائقه از كار مى افتد؛ طعمها درست ادراك نمى شود؛ چشم و گوش و قوه لمس و قواى ديگر بيكاره مى شوند؛ لذات بكلى ناقص يا نابود مى شود . امراض مختلفه هجوم مى آورد، جهاز هضم و جذب و دفع و جهاز تنفس كار خود را نمى تواند انجام دهد؛ جز آه سرد و دل پردرد و حسرت و ندامت چيزى براى انسان باقى نمى ماند . پس مدت استفاده انسان از اين قواى جسمانى ، بعد از تميز و فهم خوب و بد تا زمان افتادن قوا از كار يا ناقص شدن آنها، بيش از سى چهل سال براى مردم قوى البنيه و صحيح و سالم نيست ؛ آن هم در صورتى كه به امراض و گرفتاريهاى ديگر كه همه روزه مى بينيم و غافل هستيم بر نخورد.
من عجالة براى جنابعالى فرض مى كنم در عالم خيال كه مايه ندارد! صد و پنجاه سال عمر و فراهم بودن تمام بساط شهوت و غضب و شيطنت ، و فرض مى كنم كه هيچ ناملايمى هم براى شما پيش آمد نكند، و هيچ چيز بر خلاف مقصد شما نشود، آيا بعد از اين مدت كم ، كه مثل باد مى گذرد، عاقبت شما چيست ؟ آيا از اين لذات چه ذخيره اى كرديد براى زندگى هميشگى خود، براى روز بيچارگى و روز فقر و تنهايى خود، براى برزخ و قيامت خود، براى ملاقات ملائكه خدا و اولياء خدا و انبياء او؟ جز يك اعمال قبيحه منكره كه صورت آنها را در برزخ و قيامت به شما تحويل مى دهند، كه صورت آنها را جز خداوند (تبارك و تعالى ) كس ديگر نمى داند چيست .
تمام آتش دوزخ و عذاب قبر و قيامت و غير آنها را كه شنيدى و قياس كردى به آتش دنيا و عذاب دنيا، اشتباه فهميدى ؛ بد قياس كردى . آتش اين عالم يك امر عرضى سردى است . عذاب اين عالم خيلى سهل و آسان است ؛ ادراك تو در اين عالم ناقص و كوتاه است . همه آتشهاى اين عالم را جمع كنند روح انسان را نمى تواند بسوزاند؛ آنجا آتشش علاوه بر اينكه جسم را مى سوزاند روح را مى سوزاند، قلب را ذوب مى كند . فؤ اد را محترق مى نمايد . تمام اينها كه شنيدى و آنچه تاكنون از هر كه شنيدى جهنم اعمال توست كه در آنجا حاضر مى بينى كه خداى تعالى مى فرمايد ( و وجدوا ما عملوا حاضرا) (7) . اينجا مال يتيم خوردى لذت بردى ، خدا مى داند آن صورتى كه در آن عالم از آن ، در جهنم مى بينى و آن ذلتى كه در آنجا نصيب توست چيست ؟ اينجا بدگفتى به مردم ، قلب مردم را سوزانيدى ، اين سوزش قلب عباد خدا را خدا مى داند چه عذابى دارد؛ وقتى كه ديدى مى فهمى چه عذابى خودت براى خودت تهيه كردى . وقتى غيبت كردى ، صورت ملكوتى او به تو رد مى شود؛ با او محشورى و خواهى عذاب آن را چشيد . اينها جهنم اعمال است كه جهنم سهل و سرد و گوارا و مال كسانى است كه اهل معصيت هستند؛ ولى براى اشخاصى كه ملكه فاسده و رذيله باطله پيدا كردند، از قبيل ملكه طمع ، حرص ، جحود، حب مال و جاه و دنيا و ساير ملكات پست ، جهنمى است كه نمى شود تصور كرد؛ صورتهايى است كه در قلب من و تو خطور نمى كند كه از باطن خود نفس ظهور مى كند كه اهل آن جهنم از عذاب آنها گريزان و به وحشت هستند.
گاهى اين ملكات اسباب مى شود كه انسان را مخلد در جهنم مى كند، زيرا ايمان را از انسان مى گيرند؛ مثل حسد كه در روايات صحيحه ماست كه ايمان را حسد مى خورد، همان طور كه آتش هيزم را مى خورد . (8) و مثل حب دنيا و شرف و مال كه در روايات صحيحه است كه دو گرگ اگر در گله بى شبان رها شود، يكى از آنها در اول گله و يكى در آخرش ، زودتر آنها را هلاك نمى كنند از حب شرف و حب دنيا كه دين مؤ من را از او مى گيرد (9) خدا نكند عاقبت معاصى منتهى بشود به ملكات و اخلاق ظلمانى زشت ، و آنها منتهى شود به رفتن ايمان و مردن انسان با حال كفر، كه جهنم كافر و جهنم عقايد باطله از آن دو جهنم به مراتب سخت تر و سوزان تر و ظلمانى تر است .
اى عزيز، مراتب اشتداد غير متناهى است . هر چه تو تصور كنى و تمام عقول تصور كنند شدت عذاب را، از آن شديدتر هم ممكن است . اگر برهان حكما را نديدى يا كشف اهل رياضت را باور ندارى ، تو كه بحمدالله مؤ منى ، انبيا(صلوات الله عليهم ) را صادق مى دانى ، تو كه اخبار وارده در كتب معتبره ما را، كه همه علماى اماميه قبول دارند، درست مى دانى ، تو كه ادعيه و مناجات وارده از ائمه معصومين (سلام الله عليهم ) را صحيح مى دانى ، تو كه مناجات مولاى متقيان ، اميرالمؤ منين (سلام الله عليه ) را ديدى ، تو كه مناجات سيد الساجدين (سلام الله عليه ) را در دعاى ابوحمزه ديدى ، قدرى تاءمل كن در مضمون آنها؛ قدرى تفكر نما در فقرات آنها . لازم نيست يك دعاى طولانى را يك دفعه با عجله و شتاب بخوانى و تفكر در معانيش نكنى ، بنده و شما حال سيد سجاد عليه السلام ، را نداريم كه آن دعاى مفصل را با حال بخوانيم ، شبى يك ربع آن را، يك ثلث آن را، با حال بخوان و تفكر كن در فقراتش شايد صاحب حال شوى . از همه گذشته ، قدرى تفكر در قرآن كن ببين چه عذابى را وعده كرده كه اهل جهنم از مالك مى خواهند كه آنها را بكشد؛ هيهات !كه مرگ در كار نيست . ببين خداى تعالى مى فرمايد: يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله (10) . آيا اين چه حسرتى است كه خداى تعالى با آن عظمت با اين تعبير ذكر مى فرمايد؟ تدبر كن در آيه شريفه قرآن ؛ بى تاءمل و تدبر از آن مگذر: يوم ترونها تذهل كل مرضعة عما اءرضعت و تضع كل ذات حمل حملها و ترى الناس سكارى و ما هم بسكارى و لكن عذاب الله شديد (11)
درست تفكر كن عزيزم ، قرآن نعوذ بالله كتاب قصه نيست ؛ شوخى با شما نمى كند؛ ببين چه مى فرمايد؟ اين چه عذابى است كه عزيزها را از ياد مى برد، حامله را بى بار مى كند . آيا چه عذابى است كه خداوند تبارك و تعالى با آن عظمت او را وصف مى كند به شدت و جاى ديگر به عظمت . چيزى را كه خداى تبارك و تعالى كه عظمت او حد و حصر، و عزت و سلطنت او منتهى ندارد توصيف به شدت و عظمت كند آيا چه خواهد بود؟ خدا مى داند عقل من و تو و فكر همه بشر از تصورش ‍ عاجز است . اگر مراجعه به اخبار و آثار اهل بيت عصمت و طهارت كنى و تاءمل در آنها نمايى ، مى فهمى كه قضيه عذاب آن عالم غير از اين عذابهايى است كه فكر كردى . قياس به عذاب اين عالم كردن قياس باطل غلطى است .
من براى تو يك حديث شريف از شيخ جليل القدر، صدوق طايفه ، نقل مى كنم كه بدانى مطلب چيست ، مصيبت چقدر است ؛ با اينكه اين حديث راجع به جهنم اعمال است كه سردتر از همه جهنمهاست . اولا بايد بدانى كه شيخ صدوق ، كه اين حديث از اوست ، كسى است كه تمام علماء اعلام ، او را به جلالت قدر مى شناسند . آن بزرگوار كسى است كه به دعاى امام عليه السلام متولد شده . آن كسى است كه مورد لطف امام زمان (عليه السلام و عجل الله تعالى فرجه ) بوده ؛ و نويسنده به طريقهاى عديده از بزرگان علماء اماميه ( عليهم رضوان الله ) متصل به شيخ صدوق حديث را نقل مى كند، و مشايخ بين ما و صدوق همه از بزرگان و ثقات اصحابند. پس ‍ اگر از اهل ايمانى بايد به اين حديث عقيده مند باشى ، روى الصدوق باسناده عن مولانا الصادق عليه السلام قال :
بينا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ذات يوم قاعدا اذ اءتاه جبرئيل عليه السلام و هو كئيب حزينا؟ فقال : يا محمد، فكيف لا اءكون كذلك و انما وضعت منافيخ جهنم اليوم . فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : و ما منافيخ جهنم يا جبرئيل ؟ فقال : ان الله تعالى اءمر بالنار فاءوقد عليها اءلف عام حتى احمرت ؛ ثم اءمر بها فاءوقد عليها اءلف عام حتى اسودت ، و هى سوداء مظلمة . فلوا اءن حلقة من السلسلة التى طولها سبعون ذراعا وضعت على الدنيا، لذابت الدنيا من حرها؛ و لو اءن قطرة من الزقوم و الضريع قطرت فى شراب اءهل الدنيا، مات اءهل الدنيا من نتنها . قال : فبكى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و بكى جبرئيل ؛ فبعث الله اليهما ملكا، فقال : ان ربكما يقرئكما السلام و يقول : انى اءمنتكما من اءن تذنبا ذنبا اعذبكما عليه .

اى عزيز، امثال اين حديث شريف بسيار است ؛ و وجود جهنم و عذاب اليم آن از ضروريات جميع اديان و واضحات برهان است ؛ و اصحاب مكاشفه و ارباب قلوب در همين عالم نمونه آن را ديده اند . درست تدبر كن در مضمون اين حديث كمرشكن ، آيا اگر احتمال صحت هم بدهى ، نبايد مثل ديوانه ها سر به بيابان بگذارى ؟ چه شده كه ما اينقدر در خواب غفلت و جهالتيم ؟ آيا ملكى مثل رسول الله و جبرئيل بر ما نازل شده و ما را از عذاب خدا ايمن كرده ، با اينكه رسول خدا و اولياء او تا آخر عمر هم از خوف خدا قرار و خواب و خوراك نداشتند. على بن الحسين عليهم السلام امام معصوم ، گريه ها و زاريها و مناجات و عجز و ناله هايش دل را پاره پاره مى كند . ما را چه شده كه هيچ حيا نكرده در محضر ربوبيت اينقدر هتك حرمات و نواميس الهى مى كنيم ؟اى واى بر ما و بر غفلت ما!اى واى بر ما و بر شدت سكرات موت ما!اى واى بر حال ما در برزخ و سختيهاى آن ، و در قيامت و ظلمتهاى آن !اى واى بر حال ما در جهنم و عذاب و عقاب آن !