اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه چهارم) جلد چهارم

حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه

- ۱۳ -


الحديث الثالث و العشرون : اقسام علم 
عن اءبى الحسن موسى عليه السلام قال :
دخل رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم المسجد فاذا جماعة قد اءطافوا برجل ، فقال : ما هذا ؟ فقيل : علامة ، فقال : و ما العلامة ؟ فقالوا له : اءعلم الناس باءنساب العرب و وقائعها و اءيام الجاهلية و الاءشعار العربية ، قال : فقال النبى صلى الله عليه و آله و سلم : ذاك علم لا يضر من جهله و لا ينفع من علمه ثم قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم : انما العلم ثلاثة : آية محكمة ، اءو فريضة عادلة ، اءو سنة قائمة ، و ما خلاهن فهو فضل .

فصل اول : نشئات وجودى انسان و علوم مناسب با اين نشئات  
انسان به طور اجمالى و كلى داراى سه نشئه و صاحب سه مقام و عالم است : اول ، نشئه آخرت و عالم غيب و مقام روحانيت و عقل . دوم ، نشئه برزخ و عالم متوسط بين العالمين و مقدم خيال . سوم ، نشئه دنيا و مقام ملك شهادت . و براى هر يك از اين ها كمال خاصى و تربيت مخصوصى و عملى است مناسب با نشئه و مقام خود؛ و انبيا عليهم السلام متكفل دستور آن اعمال هستند . پس كليه علوم نافعه منقسم شود به اين سه علم ؛ يعنى ؛ علمى كه راجع است به كمالات عقليه و وظايف روحيه ؛ و علمى كه راجع به اعمال قلبيه و وظايف آن است ؛ و علمى كه راجع به اعمال قالبيه و وظايف نشئه ظاهره نفس است .
اما علومى كه تقويت و تربيت عالم و روحانيت مجرد را كند، علم به ذات مقدس حق و معرفت اوصاف جمال و جلال ؛ و علم به عوالم غيبيه تجرديه ، از قبيل ملائكه و اصناف آن ، و علم به انبيا و اوليا و مقامات و مدارج آنها؛ و علم به كتب منزله و كيفيت نزول وحى و تنزل ملائكه و روح ؛ و علم به نشئه آخرت و كيفيت رجوع موجودات به عالم غيب و حقيقت عالم برزخ و قيامت و تفاصيل آنها؛ و بالجمله ، علم به مبداء وجود و حقيقت آن . و متكفل اين علم پس از انبيا و اوليا عليهم السلام اعاظم حكما و اصحاب معرفت هستند .
و علومى كه راجع به تربيت قلب و ارتياض آن و اعمال قلبيه است ، علم به منجيات و مهلكات خلقيه است ؛ يعنى ، علم به محاسن اخلاق ، مثل صبر و شكر و حيا و تواضع و رضا و شجاعت و سخاوت و زهد و ورع و تقوا و ديگر محاسن اخلاق ، و علم به كيفيت تحصيل و اسباب حصول و مبادى و شرايط آنها؛ و علم به قبايح اخلاق ، از قبيل حسد و كبر و ريا و حقد و غش و حب رياست و جاه و حب دنيا و نفس غير آن ؛ و علم به مبادى وجود آنها و علم به كيفيت تنزه از آنها . و متكفل اين نيز پس از انبيا و اوصيا عليهم السلام علماى اخلاق و اصحاب رياضات و معارفند .
و علومى كه راجع به تربيت ظاهر و ارتياض آن است ، علم فقه و مبادى آن ، و علم آداب معاشرت و تدبير منزل و سياست مدن ؛ كه متكفل آن فقها و محدثين هستند پس از انبيا و اوصيا عليهم السلام .
هر يك از اين مراتب ثلاثه انسانيه كه ذكر شد به طورى كه به هم مرتبط است كه آثار هر يك به ديگرى سرايت مى كند، چه در جانب كمال يا طرف نقص . مثلا اگر كسى قيام به وظايف عباديه و مناسك ظاهريه ، چنانكه بايد و مطابق دستورات انبيا نمود، از اين قيام به وظايف عبوديت تاءثيراتى در قلب و روحش واقع شود كه خلقش رو به نيكويى و عقايدش رو به كمال گذارد . همين طور اگر كسى مواظب تهذيب خلق و تحسين باطن شد، در دو نشئه ديگر مؤ ثر شود؛ چنانكه كمال ايمان و احكام عقايد تاءثير در دو مقام ديگر مى نمايد . و اين از شدت ارتباط بين مقامات است . بلكه تعبير به ارتباط نيز از ضيق مجال و تنگى قافيه است ؛ بايد گفت يك حقيقت داراى مظاهر و مجالى است . و همين طور، كمالات مقامات ثلاثه بسته به كمالات هر يك است . كسى گمان نكند كه بدون اعمال ظاهريه و عبادات قالبيه مى تواند داراى ايمان كامل يا خلق مهذب شود؛ يا اگر خلقش ناقص و غير مهذب شد، اعمالش ممكن است تام و تمام و ايمانش كامل شود؛ يا ممكن است بدون ايمان قلبى اعمال ظاهريه اش تام و محاسن اخلاقيه اش ‍ كامل گردد .وقتى اعمال قالبيه ناقص شد و مطابق دستورات انبيا نگرديد، احتجاجاتى در قلب و كدوراتى در روح حاصل مى شود كه مانع از نور ايمان و يقين مى شود . همين طور اگر اخلاق رذيله در قلب باشد، مانع از ورود نور ايمان است در آن .
پس ، بر طالب مسافرت آخرت و صراط مستقيم انسانيت لازم است كه در هر يك از مراتب ثلاثه با كمال دقت و مواظبت توجه و مراقبت كرده و آنها را اصلاح كند و ارتياض دهد، و هيچ يك از كمالات علمى و عملى را صرف نظر ننمايد . گمان نكند كه كفايت مى كند او را تهذيب خلق يا تحكيم عقايد يا موافقت ظاهر شريعت ؛ چنانكه هر يك از اين عقايد ثلاثه را بضى از صاحبان علوم ثلاثه دارا هستند .
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در اين حديث شريف علوم را منقسم به سه قسمت مى فرمايد؛ و هيچ شك نيست كه اين علوم ثلاثه راجع به اين مراتب ثلاثه است . چنانكه شهادت به اين مدعا مى دهد علوم متداوله در كتب الهيه و سنن انبيا و اخبار معصومين (عليهم الصلاة و السلام ) كه علوم آنها منقسم به همين سه قسمت شود:
يكى علم به الله و ملائكه و كتب و رسل و يوم الآخره ؛ كه كتب سماويه ، و بالخصوص كتاب جامع الهى و قرآن كريم ربوبى ، مشحون از آن است . بلكه مى توان گفت تنها چيزى را كه كتاب خدا از هر چيز بيشتر متكفل است همين علم و دعوت به مبداء و معاد است به طريق برهان صحيح و تبيان كامل كه محققين بيان آن را فرمودند . دو مرحله ديگر در كتاب الهى نسبت به اين مرتبه قدر قليلى دارد . و احاديث ائمه هدى عليهم السلام نيز در اين مقصد فوق حد احصاست كه از مراجعه كتب معتبره كه پيش تمام علما (رضوان الله عليهم ) مقبول است از قبيل كافى شريف و توحيد صدوق و غير آن مطلب روشن شود .
همين طور راجع به تهذيب باطن و اصلاح خلق و تعديل خلق ، در كتاب الهى و اخبار وارده از اهل بيت عليهم السلام فوق ماءمول است . منتها پيش ‍ ما بيچاره ها و گرفتاران آمال و امانى اين كتب و اين ابواب مهجور مانده و مورد اعتنا و اعتبار نيست . بيايد روزى كه خداى تعالى از ما مؤ اخذه و بر ما احتجاج نمايد و ائمه اطهار عليهم السلام ، نعوذ بالله ، از ما برائت جويند به واسطه برائت ما از احاديث و علوم آنها . پناه مى برم به خداى تعالى از سوء عاقبت و بدى مرجع .
احاديث راجعه به فقه و مناسك ظاهره نيز محتاج به ذكر نيست كه جميع كتب ما مشحون از آن است .
پس ، معلوم شد علوم شريعت منحصر به اين سه قسم است بر طبق احتياجات بشر و مقامات ثلاثة انسانيه . و هيچ يك از علماى يكى از اين علوم حق اعتراض به ديگرى ندارند، و لازم نيست اگر انسان داراى علمى نشد از آن تكذيب و به صاحب آن علم جسارت نمايد . پيش عقل سليم همان طور كه تصديق بى تصور از اغلاط و قبايح اخلاقيه به شمار مى آيد، تكذيب بى تصور نيز همين طور . بلكه حالش بدتر و قبحش افزون است .
فصل دوم : تطبيق حديث نبوى با علوم سه گانه  
پس از آنكه معلوم شد اين علوم ثلاثه كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ذكر فرمودند همين سه رشته است كه ذكر شد، آيا هر يك از اين سه عنوان بر كدام يك از اين علوم منطبق است ؟ و اين مطلب گرچه چندان اهميت ندارد . بلكه مهم در اين ابواب فهميدن اصل آن علوم و پس از آن درصدد تحصيل آنها برآمدن است ، ولى براى بيان حديث شريف لابديم از اشاره به آن . و آنچه به نظر قاصر در اين باب مى آيد با شواهدى كه مذكور نشده ذكر مى كنم ؛ و پس از آن ، به ذكر يك نكته مهمه ، كه شيخ بزرگوار ما، جناب عارف كامل ، شاه آبادى (دام ظله ) بيان كردند، مى پردازم .
آيه محكمه عبارت است از علوم عقليه و عقايد حقه و معارف الهيه . فريضه عادله عبارت است از علم اخلاق و تصفيه قلوب . و سنت قائمه عبارت است از علم ظاهر و علوم آداب قالبيه . دليل بر اين ترتيب آن است كه كلمه آيه كه به معنى نشانه است مناسب با علوم عقليه اعتقاديه است ؛ زيرا آن علوم نشانه هاى ذات و اسماء و صفات و ديگر معارف است ؛ و سابقه ندارد كه در علوم ديگر به آيت يا نشانه تعبير شود . مثلا در كتاب الهى در موارد كثيره بعد از آنكه اقامه برهان بر وجود مقدس صانع ، يا بر اسماء و صفات آن ذات مقدس ، يا بر وجود قيامت و كيفيات آن و عالم غيب و برزخ مى فرمايد، دنباله آن مى فرمايد: اين آيت است يا آيات است براى متفكرين يا عقلا . (421) و اين تعبير رايجى است نسبت به اين علوم و معارف . و ليكن اگر دنبال ذكر يك فرعى از فروع شرعيه ، يا يك اصلى از اصول اخلاقيه ، ذكر شود كه اين آيت است خالى از ركاكت نيست . چنانكه ظاهر است . پس ، معلوم شد كه آيت و علامت و نشانه از مناسبات و مختصات علوم معارف است . چنانكه محكمه بودن نيز مناسب با اين علوم است ؛ زيرا اين علوم تحت ميزان عقلى و برهان محكم است ؛ اما ساير علوم را به حسب نوع برهان محكم و استوار نيست .
اما دليل بر آنكه فريضه عادله راجع به علم اخلاق است ، توصيف فريضه است به عادله . زيرا خلق حسن ، چنانكه در آن علم مقرر است ، خروج از حد افراط و تفريط است ؛ و هر يك از دو طرف افراط و تفريط مذموم ، و عدالت ، كه حد وسط و تعديل بين آنهاست ، مستحسن است . مثلا شجاعت ، كه يكى از اصول و اركان اخلاق حسنه و ملكه فاضله است ، عبارت است از حالت متوسطه و معتدله بين افراط، كه از آن تعبير شود به تهور و آن عبارت است از نترسيدن در مواردى كه ترس ‍ سزاوار است و بين تفريط، كه از آن تعبير شود به جبن ، و آن عبارت است از ترسيدن در مواردى كه سزاوار ترس نيست . و حكمت ، كه يكى از اركان است ، متوسط بين رذيله سفه كه از آن تعبير به جربزه شده است و آن عبارت از استعمال فكر است در غير مورد و در مواردى كه سزاوار نيست و بين رذيله بله است ، كه عبارت است از تعطيل قوه فكريه و در مواردى كه سزاوار است به كار اندازد . و همين طور عفت و سخاوت وسط بين رذيله شره و خمود، و اسراف و بخل است . پس ‍ عادله بودن فريضه دلالت كند بر آنكه منطبق بر علم اخلاق است . چنانكه فريضه بودن نيز خالى از اشعار نيست . زيرا فريضه در مقابل سنت كه راجع به قسم سوم است ، آن است كه عقل را راهى به ادراك آن باشد، چنانكه علم اخلاق چنين است ؛ به خلاف سنت كه راجع به تعبد صرف است و عقول از ادراك آن عاجزند؛ و به همين جهت گوييم كه سنت قائمه راجع به علوم تعبديه و آداب شرعيه است كه تعبير به سنت شده است ؛ و عقول به حسب نوع از ادراك آنها عاجز است ؛ و طريق اثبات و فهم آنها سنت است ؛ چنانكه تعبير قائمه نيز مناسب با همان واجبات شرعيه است ؛ زيرا اقامه واجبات و برپا داشتن و اقامه صلوات و زكوات و غير آن ، تعبير شايع صحيحى است . و اين كلمه در آن دو علم ديگر به كار برده نمى شود، و تعبير از آنها به آن غيرصحيح است . اين غايت آن چيزى است كه به حسب مناسبات مى توان تطبيق نمود . و العلم عند الله .
فصل سوم : نكته تعبير از عقايد به آيه محكمه  
اكنون مى پردازيم به ذكر آن نكته كه وعده داديم كه در حديث شريف از علم عقايد و معارف تعبير فرموده است به آيه ؛ و آيت علامت و نشانه است . و نكته اين تعبير آن است كه علوم عقليه و حقايق اعتقاديه اگر تحصيل شود براى فهم خود آنها، و جميع مفاهيم و اصطلاحات و زرق و برق عبارات و تزيين تركيبات كلمه ، و تحويل دادن به عقول ضعيفه براى تحصيل مقامات دنيويه ، آن را آيات محكمات نتوان گفت ؛ بلكه حجت غليظه و اوهام واهيه بايد نام نهاد . زيرا انسان اگر در كسب علوم مقصدش وصول به حق تعالى و تخلق به اخلاق الله نباشد، هر يك از ادراكاتش دركاتى شود براى او و حجابهاى مظلمه اى گردد كه قلبش را تاريك و چشم بصيرتش را كور كند، و مشمول آيه شريفه شود كه فرمايد: من اءعرض عن ذكرى فان له معيشة صنكا و نحشره يوم القيامة اءعمى (422) پس ، خود را در آن عالم كور بيابد؛ اعتراض به حق كند كه من كه بينا بودم در آن عالم چرا مرا كور محشور كردى ؟ جواب آيد: تو كور بودى در آن عالم ، زيرا آيات ما را مشاهده نكردى و از آنها نسيان كردى . ميزان در بينايى عالم آخرت بينايى بصيرت و قلب است ؛ و بدن و قواى آن بكلى تابع قلب و لب هستند و سمت ظليت در آنجا به طريق اتم بروز كند؛ و ظل كر و كور و گنگ مثل همان است . گمان نكنند علماى مفاهيم و دانشمندان اصطلاحات و عبارات و حافظين كتب و مسفورات اهل علم بالله و ملائكه و يوم الآخرة هستند. اگر علوم آنها نشانه و علامت است ، چرا در قلوب خود آنها تاءثيرات نورانيت نكرده ، سهل است ، بر ظلمات قلوب و مفاسد اخلاق و اعمال آنها افزوده !و در قرآن كريم ميزان براى شناختن علما بيان فرموده است : انما يخشى الله من عباده العلماء (423) خشيت از حق از مختصات علما است ؛ هر كس داراى خوف و خشيت از حق تعالى نشد، از زمره علما خارج است . آيا در قلب ما از آثار خشيت چيزى است ؟ اگر هست ، چرا در ظاهر ما اثرى از آن پيدا نيست . در حديث شريف كافى سند به جناب ابوبصير رساند، قال : سمعت اءبا عبدالله عليه السلام يقول :
كان اءميرالمؤ منين عليه السلام يقول : يا طالب العلم ، ان العلم ذو فضائل كثيرة : فراءسه التواضع ؛ و عينه البراءة من الحسد؛ و اءدنه الفهم ؛ و لسانه الصدق ؛ و حفظه الفحص ؛ و قلبه حسن النية ؛ و عقله معرفة الاءشياء و الاءمور؛ و يده الرحمة ؛ و رجله زيارة العلماء؛ و همته السلامة ؛ و حكمته الورع ؛ و مستقره النجاة ؛ و قائده العافية ؛ و مركبه الوفاء؛ و سلاحه لين الكلمة ؛ و سيفه الرضا؛ و قوسه المداراة ؛ و جيشه محاورة العلماء؛ و ماله الاءدب ؛ و ذخيرته اجتناب الذنوب ؛ و زاده المعروف ؛ و ماؤ ه الموادعة ؛ و دليله الهدى ؛ و رفيقه محبة الاخيار .
(424)
اينها را كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ذكر فرمودند علامت علما و آثار علم است . پس ، اگر كسى داراى علوم رسميه شد و از اين امور خالى است ، بداند كه حظى از علم ندارد، بلكه از اصحاب جهالت و ضلالت است ؛ و در عالم ديگر اين مفاهيم و جهالات مركبه و قال و قيلها براى او حجب ظلمانيه است ، و حسرت او در روز قيامت اعظم حسرتهاست . پس ، ميزان در علم آن است كه آيت و علامت و نشانه باشد و خودى و خوديت در آن نباشد و انانيت در محل او محور و نابود شود؛ نه آنكه باعث نخوت و خودبينى و خودنمايى و تكبر شود .
نيز تعبير فرموده است به محكمه براى آنكه علم صحيح آن است كه به واسطه نورانيت و روشنى اش در قلب اطمينان آورد و شك و ريب را زايل نمايد . چه بسا كه انسان در تمام مدت عمر خوض در براهين و مقدمات آن كند و براى هر يك از معارف الهيه براهين عديده و ادله كثيره ذكر كند و در مقام جدل و خصومت بر اقران تفوق كند، ولى آن علوم در قلبش هيچ تاءثيرى نكرده ، بلكه شك و ترديد و شبهه او را زيادتر كرده باشد . پس ، جميع مفاهيم و اكثار اصطلاحات هيچ فايده اى ندارد ، بلكه قلب را به غير حق مشغول و از آن ذات مقدس منصرف و غافل نمايد .
اى عزيز ، علاج كل العلاج ، در اين است كه انسان كهه مى خواهد علمش ‍ الهى باشد، وارد هر علمى كه شد مجاهده كند و با هر رياضت و جديتى شده قصد خود را تخليص كند . سرمايه نجات و سرچشمه فيوضات تخليص نيت و نيت خالص است : من اءخلص لله اءربعين صباحا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه (425) . اخلاص چهل روزه اين است آثار و فوايدش ؛ پس شما كه چهل سال يا بيشتر در جمع اصطلاحات و مفاهيم در هر علمى كوشيديد و خود را علامه در علوم مى دانيد و از جندالله محسوب مى كنيد، و در قلب خود اثرى از حكمت و در لسان خود قطره اى از آن نمى بينيد، بدانيد تحصيل و زحمتتان با قدم اخلاص نبوده ، بلكه براى شيطان و هواى نفس كوشش كرديد . پس ، اكنون كه ديديد از اين علوم كيفيت و حالى حاصل نشد، چندى براى تجربه هم باشد به اخلاص ‍ نيت و تصفيه قلب از كدورات و رذايل بپردازيد؛ اگر از آن اثرى ديديد، آن وقت بيشتر تعقيب كنيد . گرچه باب تجربه كه پيش آمد در اخلاص بسته مى شود؛ ولى باز شايد روزنه اى به آن باز شود و نور آن تو را هدايت كند .
در هر صورت ،اى عزيز، تو در تمام عوالم برزخ و قبر و قيامت و درجات آن محتاجى به معارف حقه الهيه و علوم حقيقه و اخلاق حسنه و اعمال صالحه . در هر درجه اى كه هستى بكوش و اخلاص خود را زيادت كن و اوهام نفس و وساوس شيطان را از دل بيرون نما، البته نتيجه برايت حاصل مى شود و راهى به حقيقت پيدا مى كنى و طريق هدايت براى تو باز مى شود و خداوند (تبارك و تعالى ) از تو دستگيرى مى فرمايد . خدا مى داند كه اگر با اين علوم ضايعه باطله و اين اوهام فاسده و كدورات قلبيه و اخلاق ذميمه منتقل به آن عالم شويم چه ابتلا و مصيباتى و چه عقبات و دركاتى در پى داريم و اين علوم و اخلاق براى ما چه ظلمتها و وحشتها و آتشها فراهم مى نمايد .
فصل چهارم : اندراج بسيارى از علوم ذيل علوم سه گانه
بسيارى از علوم است كه بر تقديرى داخل يكى از اقسام ثلاثه است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ذكر فرمودند؛ مثل علم طب و نجوم و هياءت ، در صورتى كه نظر آيت و علامت به سوى آنها داشته باشيم ؛ و علم تاريخ و امثال آن ، در صورتى كه با نظر عبرت به آنها مراجعه كنيم . پس ، آنها داخل شوند در آيه محكمه كه به واسطه آنها علم به الله يا علم به معاد حاصل يا تقويت شود . و گاه شود كه تحصيل آنها داخل در فريضه عادله و گاه داخل در سنت قائمه شود . اما اگر تحصيل آنها براى خود آنها با استفادات ديگرى باشد، پس اگر ما را از علوم آخرت منصرف نمودند، به واسطه اين انصراف بالعرض مذموم شوند؛ و الا ضرر و نفعى ندارند؛ چنانكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند.
پس كليه علوم تقسيم شوند به سه قسمت : يكى آنكه نافع به حال انسان است به حسب احوال نشئات ديگر كه غايت خلقت وصول به آن است . اين قسمت همان است كه جناب ختمى مرتبت علم دانسته و آن را به سه قسمت تقسيم فرمودند . ديگر آنكه ضرر مى رساند به حال انسان و او را از وظايف لازمه خود منصرف مى كند . اين قسم از علوم مذمومه است كه نبايد انسان پيرامون آنها گردد؛ مثل علم سحر و شعبده و كيميا و امثال آن . سوم آنكه ضرر و نفعى ندارد؛ مثل آنكه فضول اوقات را انسان به واسطه تفريح صرف بعضى آنها كند؛ مثل حساب و هندسه و هياءت و امثال آن . و اين قسمت از علوم را اگر انسان بتواند تطبيق با يكى از علم ثلاثه نمايد خيلى بهتر است ، و الا حتى الامكان اشتغال پيدا نكردن به آنها خوب است ؛ زيرا انسان عاقل پس از آنكه فهميد كه با اين عمرهاى كوتاه و وقت كم و موانع و حوادث بسيار نمى تواند جامع جميع علوم و حائز همه فضايل شود، بايد فكر كند كه در علوم كدام يك به حال او نافعتر است و خود را به آن مشغول كند و تكميل آن نمايد . البته در بين علوم آنچه كه به حال ابدى انسان نافع است ، بهتر از همه و مهمتر از جميع آنهاست ، و آن علمى است كه انبيا عليهم السلام و اوليا امر و ترغيب به آن كردند . و آن عبارت از علوم ثلاثه است .
الحديث الرابع و العشرون : شك و وسواس 
عن عبدالله بن سنان ، قال :
ذكرت لاءبى عبدالله عليه السلام رجلا مبتلى بالوضوء و الصلاة ، و قلت : هو رجال عاقل . فقال اءبو عبدالله عليه السلام : و اءى عقل له و هو يطيع الشيطان ؟ فقلت له : و كيف يطيع الشيطان !فقال : سله هذا الذى ياءتيه من اءى شى ء هو، فانه يقول لك : من عمل الشيطان .
(426)
فصل اول : ذم وسواس  
شاهد بر اينكه اين وساوس و اعمال از بازيچه هاى شيطانى و القاءات آن ملعون است و داعى دينى و باعث ايمانى در كار نيست ، گر چه به خيال باطل صاحبش باشد، آن است كه آن مخالف با احكام شريعت و اخبار و آثار اهل بيت عصمت و طهارت است . مثلا در اخبار متواتره از طريق اهل بيت عصمت عليهم السلام ، وارد است وضوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با يك غسله بوده . (427) و از ضروريات فقه است اجزاء يك غرفه براى وجه ، و يك غرفه براى غسل دست راست ، و يكى براى دست چپ . اما با دو غرفه يا دو غسله محل خلاف است ؛ (428) حتى از صاحب وسائل استفاده شود فتواى به عدم جواز، يا تاءمل در عدم جواز . (429) و از بعضى ديگر نقل خلاف شده است ، (430) گرچه جواز دو غسله نيز محل تاءمل نيست ، و شهرت عظيمه (431) و اخبار كثيره (432) دلالت بر استحباب آن دارد، ليكن بعيد نيست افضليت يك غسله ، منتها غسله اى كه شاداب كند محل را . و ليكن با سه غسله يعنى سه دفعه شستن ، به طورى كه در هر دفعه موضع غسل را آب فرا گيرد . بلا اشكال بدعت و حرام و مبطل وضوست اگر با فضل آن مسح كند . و در اخبار اهل بيت عليهم السلام وارد است كه غسل سوم بدعت است ، و هر بدعتى در آتش است . (433)
در اين صورت ، اين شخص جاهل وسواسى كه بيشتر از ده مرتبه غسل محل وضو مى كند، و در هر مرتبه با دقت آب را به تمام عضو مى رساند، بلكه اول محل را خوب تر مى كند كه آب جريان تام پيدا مى كند و غسل شرعى حاصل مى شود، پس از آن مكرر در مكرر اين عمل را انجام مى دهد، با چه ميزان بايد آن را منطبق كرد؟ آيا مطابق كدام حديث يا كدام فتواى فقيه است ؟ بيست سال يا بيشتر بدبخت با همچو وضوى باطلى نماز كرده و پاى مردم كمال قدس و طهارت به حساب آورده است !شيطان با او بازى مى كند و نفس اماره بالسوء او را گول مى زند، با اين وصف ديگران را تخطئه مى كند و خود را به صواب مى داند . آيا چيزى كه مخالف نص متواتر و اجماع علماست ، بايد آن را از شيطان حساب كرد يا از كمال طهارت نفس و تقوا؟ اگر از كمال تقوا و احتياط در دين است ، چه شده است كه بسيارى از اين وسواسيهاى بيجا و جاهلهاى متنسك راجع به امورى كه احتياط لازم يا راجح است احتياط نمى كنند؟ تاكنون كى را سراغ داريد كه در شبهات راجع به اموال وسواسى باشد؟ تاكنون كدام وسواسى عرض يك مرتبه زكات يا خمس چند مرتبه داده ؟ و به جاى يك مرتبه چند حج چند مرتبه رفته ؟ و از غذاى شبهه ناك پرهيز كرده ؟ چه شد كه اصالة الطهارة در باب خود حكم ندارد؟!با آنكه در باب حليت اجتناب از شبهات راجح است ، و احاديث شريفه ، مثل حديث تثليث (434) دلالت بر آن دارد، ولى در باب طهارت عكس آن را دارد . اين بيچاره كه خود را مقتدى به امام معصوم مى داند، در وقت تصرف در اموال از هيچ چيز پرهيز نمى كند!از غذايى كه با اتكال اصالة الطهاره مى خورد، پس از خوردن دست و دهان خود را تطهير مى كند!در وقت خوردن به اصالة الطهاره تمسك مى كند، پس از غذا مى گويد همه چيز نجس است !و اگر از اهل علم به گمان خودش باشد، جواب مى دهد مى خواهم با طهارت واقعى نماز بخوانم . با آنكه مزيت نماز با طهارت واقعى تاكنون معلوم نشده ، و از فقها (رضوان الله عليهم ) از آن اسمى نديديم !اگر اهل طهارت واقعى هستى ، چرا اهل حليت واقعى نيستى ؟ فرضا كه طهارت واقعى مى خواهى تحصيل كنى ، آيا ده مرتبه در آب كر و جارى شستشو كردن چيست ؟ با آنكه در آب جارى يك مرتبه و در آب كر در غير بول يا بعضى نجاسات ديگر يك مرتبه ، و در بول نيز على المشهور يك مرتبه كفايت مى كند، و دو مرتبه اجماعا كافى است ، پس چندين مرتبه شستن نيست مگر از تدليسات شيطان و تسويلات نفس . و چون امرى است بى مايه آن را سرمايه قدس فروشى مى كنند!
از اينها بدتر و فضيحتر وسوسه بعضى است در نيت نماز و تكبيرة الاحرام ؛ زيرا در آن مرتكب چندين محرم مى شوند و خود را از مقدسين محسوب مى دارند و با اين عمل براى خود مزيت قائل مى شوند!در اين نيت كه تمام اعمال اختياريه را بدون آن نمى توان اتيان كرد، و يكى از امورى است كه لازمه اعمال اختياريه است و انسان نمى تواند يكى از اعمال عباديه يا غير عباديه را بدون آن اتيان كند از يك ساعت تا چند ساعت گاهى گرفتار حصول اين امر ضرورى الوجود هستند و آخر الامر حاصل نمى شود!آيا اين امر را بايد از خطرات شيطانيه و اعمال ابليس لعين دانست كه اين بيچاره را افسار كرده و امر ضرورى را بر آن مختفى نموده و او را مبتلا به محرمات كثيره ، از قبيل قطع صلات و ترك آن و گذشتن وقت آن ، نموده يا از طهارت باطن و قدس و تقوا بايد محسوب داشت ؟
از شؤ ون وسوسه يكى اقتدا نكردن به كسانى است كه به حكم نص و فتوا محكوم به عدالت هستند و ظاهر آنها صالح و به اعمال شرعيه مواظب هستند و باطن آنها را خداوند عالم است و تفتيش از آن لازم ، بلكه جايز نيست ، با اين وصف ، شخص وسواسى را شيطان مهار مى كند و در گوشه مسجد از جماعت مسلمين كناره گرفته فردا نماز مى خواند!و معلل مى كند عمل خود را به اينكه شبهه مى كنم به دلم نمى چسبد!ولى در عين حال از امامت مضايقه ندارد!با آنكه كار امامت سختتر و جاى شبهه در آن بيشتر است ، ولى چون موافق هواى نفس است در آن شبهه نمى كند!
از شؤ ون وسوسه ، كه ابتلاى به آن زيادتر است ، وسوسه در قرائت است كه به واسطه تكرار آن و تغليظ در اداى حروف آن گاهى از قواعد تجويديه خارج مى شود؛ بلكه صورت كلمه بكلى تغيير مى كند!مثلا ضالين را به طورى ادا مى كند كه به قاف شبيه مى شود!و حاء رحمن و رحيم و غير آنها را به طورى كه در حلق مى پيچد كه توليد صوت عجيبى مى كند!و بين حروف يك كلمه را منفصل مى نمايد به طورى كه هياءت و ماده كلمه بكلى به هم مى خورد و از صورت اصلى خود منسلخ مى شود نمازى ه معراج مؤ منين و مقرب متقين و عمود دين است از جميع شؤ ون معنويه و اسرار الهيه آن غفلت شده و به تجويد كلمات آن پرداخته ، و در عين حال از تجويد كلمات سر به فساد آنها در آورده به طورى كه به حسب ظاهر شرع نيز مجزى نخواهد بود . آيا با اين وصف اينها از وساوس شيطان است ، يا از فيوضات رحمن كه شامل حال وسواسى مقدس نما شده است ؟ اين همه اخبار درباره حضور قلب و اقبال آن در عبادات وارد شده ، بيچاره چيزى را كه از حضور قلب علما و عملا فهميده است همان وسوسه در نيت و كشيدن مد و لا الضالين را بيش از اندازه مقرره و كج نمودن چشم و دهان و غير آن در وقت اداى كلمات است !آيا اينها مصيبت نيست كه انسان از حضور قلب و معالجه تشويش خاطر، سالهاى سال غافل باشد و اصلا درصدد اصلاح آن نباشد و آن را شاءنى از شؤ ون عبادت نداند و طريق تحصيل آن را از علماى قلوب ياد نگيرد و آن را عمل نكند، و به اين اباطيل ، كه به نص كتاب كريم از خناس لعين (435) و به نص صادقين عليهم السلام از عمل شيطان است (436) و به فتواى فقها عمل به واسطه آن باطل است ، بپردازد، سهل است ، آنها را از شؤ ون قدس و طهارت به شمار آورد؟!
گاهى مى شود كه وسوسه در انسان پيدا مى شود يا زياد مى شود و به واسطه آنكه جاهلان مثل خود آن را براى او در عداد فضايل به شمار آورند . مثلا از ديانت و قدس و تقواى او تعريف مى كنند كه اين شخص از بس متدين و مقدس است وسواسى شده است !با اينكه وسوسه ربطى به ديانت ندارد، بلكه مخالف دين و از جهل و نفهمى است ؛ ولى چون حقيقت امر را به او نگفتند و از او احتراز نكردند و او را سرزنش ننمودند، بلكه از او مدح و ثنا كردند، اين عمل شنيع را تعقيب كرده تا به حد كمال رسانده و خود را ملعبه شيطان و جنود آن قرار داده و از ساحت قدس مقربين دور كرده است .
پس اى عزيز، اكنون كه معلوم شد عقلا و نقلا اين وساوس شيطانى است و اين خطرات از عمل ابليس است كه اعمال ما را باطل و دل ما را از حق تعالى منصرف مى كند، و شايد به اين وسوسه در عمل قانع نشود و شاهكار خود را به كار برد و وسوسه در عقايد و ديانت در شما ايجاد كند و به صورت دين شما را از دين خدا خارج كند و در مبداء و معاد مردد نمايد و به شقاوت ابدى برساند، و امثال شما را كه از راه فسق و فجور نمى تواند اغوا كند و به ضلالت بكشاند از طريق عبادات و مناسك پيش آمده ، اول اعمال و افعالى را كه بايد به وسيله آنها به قرب الهى و معراج قرب حق تعالى نائل شد، بكلى ضايع و باطل كرده ، اسباب بعد از ساحت مقدس ربوبى (جل شاءنه ) و قرب به ابليس و جنود آن شده ، و بيم آن است كه با عقايد شما بازى كند، بايد هر طورى شده است و با هر رياضتى است درصدد معالجه آن برآييد .
فصل دوم : علاج وسواس  
علاج اين مرض قلبى ، كه بيم آن دارد كه انسان را به هلاكت ابدى و شقاوت سرمدى برساند، چون ساير امراض قلبيه با علم نافع و عمل بسى آسان است . ولى انسان بايد اول خود را مريض بداند، پس از آن خودش درصدد علاج بر مى آيد؛ ولى عيب كار آن است كه شيطان به طورى مقدمات را براى اين بيچاره مرتب كرده كه خود را مريض نمى داند؛ بلكه ديگران را منحرف از راه و غير مبالى به دين مى داند!
اما طريق علم ، پس تفكر نمودن در اين امورى است كه ذكر شد . انسان خوب است اعمال و افعالش از روى تفكر و تاءمل باشد . فكر كند آيا اين عملى كه مى كند و مى خواهد مرضى خداوند تعالى باشد از كجا و از كى اخذ مى كند كه كيفيت آن بايد چنين باشد . معلوم است عوام از مردم از فقها و مراجع تقليد آنها از كتاب و سنت و طرق اجتهاديه ، كيفيت عمل را به دست مى آورند؛ پس ، ما وقتى كه مراجعه مى كنيم به كتب فقها، از عمل وسواسى تكذيب شده و بعضى از اعمال او را باطل شمرده اند؛ و وقتى كه مراجعه كنيم به احاديث شريفه و كتاب الهى ، مى بينيم كه عمل او را از شيطان شمرده اند و سلب عقل از صاحبش فرموده اند . پس ، در اين صورت انسان عاقل اگر شيطان بر عقلش مسلط نشده باشد و قدرى تاءمل و تفكر كند، بايد بر خود حتم كند كه دست از اين عمل فاسد بردارد و درصدد برآيد كه عمل خود را تصحيح نمايد كه مرضى حق تعالى باشد .
لازم است هر كس در خود شائبه اين امر را يافت ، به مردم معمولى مراجعه كند و عمل خود را عرضه و بر علما و فقها دارد و استفسار از آنها كند كه آيا مبتلا به مرض وسواس است يا نه . زيرا بسيار اوقات انسان وسواسى از حالت خود غافل است و خود را معتدل و ديگران را بى مبالات مى داند؛ ولى اگر قدرى فكر كند، اين عقيده را نيز مى فهمد از شيطان و القاءات آن خبيث است ؛ زيرا مى بيند علما و دانشمندان بزرگ ، كه به علم و عمل آنها عقيده مند است ، بلكه مراجع تقليد مسلمين ، كه مسائل حلال و حرام را از آنها اخذ مى كند، عملشان بر خلاف اوست ؛ و نتوان گفت كه نوع متدينين و علما و بزرگان دين مبالات به دين خدا ندارند و شخص وسواسى فقط مقيد به ديانت است . پس از آنكه علما فهميد، لازم است اصلاح عمل ، وارد مرحله عمل شود . عمده در عمل آن است كه بى اعتنايى كند به وسوسه شيطانى و خيالاتى كه به او القا مى كند . مثلا اگر مبتلا به وسوسه در وضوست ، به رغم شيطان يك غرفه آب استعمال كند . لابد شيطانش ‍ مى گويد كه اين عمل صحيح نيست . جواب او را بدهد كه گر عمل من درست نيست ، پس بايد عمل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه طاهرين عليهم السلام و جميع فقها درست نباشد . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه هدى عليهم السلام قريب سيصد سال وضو گرفتند، و به حسب اخبار متواتره كيفيت وضوى آنها همين طور بود؛ پس اگر عمل آنها باطل بود، بگذار عمل من نيز باطل باشد . و اگر مقلد مجتهدى هستى ، به شيطان جواب بده : من اين طور عمل مى كنم به راءى مجتهد؛ اگر وضوى من باطل باشد، خداوند از من مؤ اخذه نمى فرمايد و به من حجتى ندارد . و اگر ملعون تشكيك در راءى مجتهد كرد كه او چنين نفرموده ، كتب آنها در دست است باز كن و نشان او بده . چندين مرتبه كه اعتنا به قولش نكردى و به خلاف راءى او رفتار كردى ، البته از تو ماءيوس مى شود، و اميد است كه معالجه قطعى مرضت بشود؛ چنانكه در احاديث شريفه اين معنى مذكور است : عن زرارة و ابى بصير قالا:
قلنا له : الرجل يشك كثيرا فى صلاته حتى لا يدرى كم صلى و لا ما بقى عليه ؟ قال : يعيد، قلنا له : فانه يكثر عليه ذلك ؛ كلما اءعاد شك . قال : يمضى فى شكه ، ثم قال : لا تعودوا الخبيث من اءنفسكم بنقض الصلاة ، فتطمعوه ؛ فان الشيطان خبيث يعتاد لما عود، فليمض اءحدكم فى الوهم ، و لا يكثرن نفض الصلاة ؛ فانه اذا فعل ذلك مرات ، لم يعد اليه الشك ، قال زرارة : ثم قال : انما يريد الخبيث اءن يطاع ؛ فاذا عصى ، لم يعد الى اءحدكم
(437)
و عن اءبى جعفر عليه السلام : اذا كثر عليك السهو، فامض فى صلاتك ؛ فانه يوشك اءن يدعك . انما هو من الشيطان (438)
البته وقتى مدتى مخالفت او كردى و اعتنا به وسواس او نكردى ، طمعش از تو بريده مى شود، و حالت ثبات و طماءنينه نفس عود مى كند. ولى در خلال اين مخالفت ، تضرع و زارى به درگاه حق تعالى كن و از شر آن ملعون و شر نفس به آن ذات مقدس پناه ببر و استعاذه نما به ذات مقدس ، البته دستگيرى از تو مى فرمايد . چنانكه در روايت كافى نيز استعاذه از شيطان دستور داده شده : عن اءبى عبدالله عليه السلام :
اءتى رجل النبى صلى الله عليه و آله و سلم فقال : يا رسول الله اءشكو اليك ما اءلقى من الوسوسة فى صلاتى حتى لا اءدرى ما صليت من زيادة اءو نقصان ،
فقال : اذا دخلت فى صلاتك ، فاطعن فخذك الاء يسر باصبعك اليمنى المسبحة ، ثم قال : بسم الله و بالله ، توكلت على الله ، اءعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم . فانك تنحره و تطرده
. (439)
الحديث الخامس و العشرون : فضيلت علم 
عن اءبى عبدالله عليه السلام :
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : من سلك طريقا فيه علما، سلك الله به طريقا الى الجنة ، و ان الملائكة لتضع اءجنحتها لطالب العلم رضا به . و انه يستغفر لطالب العلم من فى السماء و من فى الاءرض حتى الحوت فى البحر . و فضل العالم على العابد كفضل القمر على سائر النجوم ليلة البدر . و ان العلماء ورثة الاءنبياء؛ ان الاءنبياء لم يورثوا دينارا و لا درهما، و لكن اءورثوا العلم ؛ فمن اءحذ منه ، اءخذ بحظ وافر.
(440)
فصل اول : كسى كه سلوك طريق علم كند حتى تعالى او را سلوك طريق جنت دهد
علوم مطلقا منقسم مى شود به دو قسمت ، يكى علوم دنيايى ، كه غايت مقصصد در آنها رسيدن به مقاصد دنيويه است . ديگر علوم اخرويه ، كه غايت مقصد در آنها نيل به مقامات و درجات ملكوتيه و وصول به مدارج اخرويه است . غالبا امتياز اين دو نحوه علم به امتياز نيات و قصود است ؛ گرچه خود آنها نيز فى حد نفسها به دو سنخ منقسم شوند . و به مناسبت آثارى كه در اين حديث شريف براى علم و علما بيان فرمودند، مقصود از اين علم قسم دوم و علم آخرت است . و اين واضح است .
نيز كليه علوم اخرويه از سه حال خارج نيست : يا از قبيل علم بالله و معارف است ؛ يا از قبيل علم تهذيب نفس و سلوك الى الله است ؛ يا از قبيل علم آداب و سنن عبوديت است . اكنون گوييم كه تعمير نشئه آخرت بسته به اين سه امر است ؛ بنابراين ، جنات نيز به تقسيم كلى سه جنت است : يكى جنت ذات ، كه غايت علم بالله و معارف الهيه است . ديگر جنت صفات ، كه نتيجه تهذيب نفس و ارتياض آن است . سوم جنت اعمال ، كه صورت قيام به عبوديت و نتيجه آن است . و اين جنات معموره و آبادان نيستند؛ چنانكه ارض جنت اعمال قاع (441) است ؛ چون اراضى نفس در اول امر . و عمران آنها تابع عمران و آبادنى نفس است . چنانكه اگر قيام به عبوديت نكند و اعمال و افعال و حركات و سكنات او مطابق دستورات شرايع نباشد، بهشت اعمال ، كه فيها من تشتهيه الاءنفس و تلذ الاءعين (442) براى او نيست .
بنابراين مقدمه ، كه مطابق با برهان حكمى و ذوق اهل معارف و اخبار انبيا و اوليا عليهم السلام و مستفاد از كتاب كريم الهى است ، علوم به هر درجه كه هستند، چه علم المعارف باشد يا غير آن طريق وصول به جنت مناسب به آن است ؛ و سالك طريق هر علمى سالك طريقى از طرق بهشت است . و علم مطلقا طريق به عمل است حتى علم المعارف ؛ منتها علم المعارف ، اعمالى است قلبى و جذباتى است باطنى كه نتيجه آن اعمال و جذبات ، و صور باطنه آنها صورت جنت ذات و بهشت لقاست . پس ، سلوك طريق علم سلوك طريق طريق جنت است ، و طريق طريق نيز طريق است .
فصل دوم : فرشتگان بالهاى خويش را براى طالب علم فرش كنند
براى ملائكة الله صنوف كثيره است كه جز ذات مقدس علام الغيوب كسى عالم به آنها نيست ( و ما يعلم جنود ربك الا هو ) . (443)
يك صنف از آنها ملائكه مهيمين مجذوبين هستند كه اصلا نظر به عالم وجوديه ندارند و ندانند خداوند آدم را خلق فرموده يا نه ؛ و مستغرق جمال و جلال حق و فانى كبرياى ذات مقدس او هستند . (444) طايفه ديگر مقربين و سكنه جبروت اعلى هستند . آنها انواع كثيره هستند كه براى هر يك از آنها شاءن و تدبيرى است در عوالم كه براى ديگرى نيست . طايفه ديگر ملائكه عوالم ملكوت اعلى و جنات عاليه هستند به اصناف مختلفه و انواع متشتته . طايفه ديگر ملائكه عوالم برزخ و مثال هستند . طايفه ديگر ملائكه موكله به عوالم طبيعت و ملك هستند كه هر يك موكل امرى و مدبر شاءنى هستند . اين دسته از ملائكه مدبره در عالم ملك غير از ملائكه موجوده در عالم مثال و برزخ است ؛ چنانكه از اخبار مستفاد شود . (445) ملائكه مقربين و قاطنين جبروت اعلى مى توانند در هر يك از عوالم به هياءت و صورت آن عالم متمثل شوند؛ چنانكه جبرئيل امين ، كه از مقربين درگاه و حامل وحى الهى است ، براى ذات مقدس رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم متمثل مى شد . حتى گاهى متمثل به صورت دحيه كلبى ، رضيع رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه اجمل ناس بود، مى شد . (446)
تمثل ملكى ملائكه در عرض موجودات ملكيه نيست كه هر سليم الحس آن را ببيند؛ بلكه باز وجهه ملكوتى آنها غالب و جهات ملكيه مغلوب است ؛ و لهذا آنها را پس از تمثلات ملكيه نيز مردم با چشم ملكى نمى ديدند، بلكه با تاءييد حق و اشاره حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله و سلم بعضى از اصحاب ، جبرئيل را كه به صورت دحيه كلبى بود مى ديدند .
عن المقداد رضى الله عنه : سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : يقول : ان الملائكة لتضع اجنحتها لطالب العلم حتى يطاء عليها رضى به (447)
اول قدم الى الله و الى مرضاته ، قدم به دوش ملائكه و جلوس بر جناح آنان است . و تا آخر مراتب تحصيل و حصول علم و معارف اين فرش و افتراش ‍ موجود است ، منتها مراتب فرق مى كند؛ و ملائكه و مؤ يدين اين سالك طريق علم عوض شدند تا كار سالك به جايى رسد كه قدم از فرق ملائكه مقربين بر دارد و عوالمى طى كند و مدارجى بپيمايد كه ملائكه مقربين در آنجا راه نيابند و جبرئيل امين وحى اعتراف به عجز كند و گويد: لو دنوت اءنملة لا حترقت . (448)
فصل سوم : استغفار ساكنان آسمان و زمين براى طالب علم  
در چندين موضع از كتاب الهى تسبيح كافه موجودات را گوشزد فرموده : يسبح لله ما فى السموات و ما فى الاءرض (449) . و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن تفقهون تسبيحهم (450) پر واضح است كه تسبيح و تقديس و ثناى حق تعالى مستلزم علم و معرفت به مقام مقدس ‍ حق و صفات جلال و جمال است ؛ و بدون هيچ گونه معرفتى و علمى متحقق نشود . و در اخبار شريفه به طورى اين مطلب شريف را با صراحت لهجه بيان فرمودند كه به هيچ وجه قابل توجيه و تاءويل نيست . پس ثناى آنها حق را از روى شعور و ادراك است . در حديث است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
وقتى قبل از بعثت شبانى مى كرديم ، گاهى مى ديدم كه گوسفندان بى جهت رم مى كنند و وحشتزده مى شوند . پس از آمدن جبرئيل سبب را سؤ ال كردم . گفت اين وحشت از صداى ضربتى است كه به كافر مى زنند كه همه موجودات آن را مى شنوند و از آن رم مى كنند غير از ثقلين .
انسان محجوبترين موجودات از ملكوت است مادامى كه اشتغال به ملك و تدبيرات آن دارد؛ زيرا اشتغالش از همه بيشتر و قويتر است ، پس ‍ احتجابش از همه بيشتر است و از نيل ملكوت محرومتر است .
پس از آنكه معلوم شد كه تمام موجودات را علم و معرفت است و تمام داراى وجهه ملكوتى هستند، ولى انسان چون در عرض اينها نيست و از ملكوت نيز محجوب است ، علم به حيات و شؤ ون حياتيه آنها پيدا نمى كند، دريغى نيست كه براى انسان سالك طريق علم و متوجه به حق ، كه سرآمد تمام سلسله وجود و ولى نعمت دار تحقق است ، استغفار كنند و از مقام غفاريت ذات مقدس حق با لسان قال و لهجه صريحه ملكوتيه ، كه گوش باز ملكوتى بشنود، استدعا كنند كه اين وليده كامله ملك و اين فخر مواليد را به بحار غفران مستغرق فرمايد و ستر جميع نقايص او كند .
فصل جهارم : فضل عالم بر عابد 
حقيقت علم و ايمان كه متقوم به علم است ، نور است . اين مطلب علاوه بر آنكه مطابق برهان و عرفان است ، مطابق نصوص و اخبار اهل عصمت و طهارت عليهم السلام نيز هست . زيرا حقيقت نور، كه عبارت از ظاهر و مكشوف بالذات و مظهر و كاشف غير است ، براى حقيقت علم ثابت و بر آن صادق است . بلكه صدق آن بر حقيقت علم حقيقت است ، و بر انوار حسيه به مجاز اشبه است ؛ پس علم عين نور است . و در آيات شريفه ايمان و علم را به نور تعبير فرمودند: و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور (451) . و در آيه شريفه نور به حسب تفسير اهل بيت عصمت عليهم السلام نور تفسير به علم شده است : عن الفضيل بن يسار، قال :
قلت لاءبى عبدالله عليهم السلام : الله نور السموات و الاءرض ؟ قال كذلك الله عزوجل ، قلت : مثل نوره ؟ قال : محمد صلى الله عليه و آله و سلم . قلت (كمشكوة )؟ قال : صدر محمد صلى الله عليه و آله و سلم قال : قلت : (فيها مصباح )؟ قال : فيه نور العلم يعنى النبوة ، قلت : (المصباح فى زجاجة )؟ قال : علم رسول الله صدر الى قلب على ...
(452)
و عن الباقر عليه السلام اءنه يقول :
اءنا هادى السماوات و الاءرض ، مثل العلم الذى اءعطيته و هو النور الذى يهتدى به مثل ( المشكوة فيها المصباح ) فالمشكوة قلب محمد صلى الله عليه و آله و سلم : و المصباح نوره الذى فيه العلم .
(453)
و فى رواية قال :
فالمؤ من ينقلب فى خسمة من النور: مدخله نور، و مخرجه نور، و علمه نور، و كلامه نور، و مصيره يوم القيامة الى الجنة نور .
(454)
براى اين نور مراتبى است به حسب مراتب ايمان و علم اهل آنها . اين نور حقيقى كه در قلوب اهل ايمان و علم است چون از انوار عالم آخرت است ، در آن عالم به مقتضاى فعاليت نفس ، ظهور به نورانيت حسيه و صراط را روشن نمايد . يك دسته نورشان مثل نور شمس و ديگرى مثل نور قمر، تا برسد به آنكه فقط نورش جلو پايش را روشن نمايد . منتها ما بيچارگان كه در حجاب ظلمانى طبيعت و در ليل مظلم عالم ملك هستيم ، از شمس حقيقى علم و نور روز افزون دانش و بينش محجوبيم ، و گمان مى كنيم اينها مبنى بر مثل و مجاز و استعارات و تخمين و تعبير است . آرى ، تا در خواب حيات عاريت هستيم و سكر طبيعت در سر ماست و حقيقت را از مجاز نشناسيم ، به حسب انظار مجازيه ما مجاز نمايد؛ و در حقيقت در عالم مجاز حقيقت به صورت مجاز در آيد الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا (455) پس از آنكه چشم گشوديم ، مى بينيم كه همان طور كه نور شمس و قمر روشن و روشنى بخش است ، نور عالم نيز چنين است . در اين عالم به نور علمش روشن كند قلوب مظلمه را و حيات بخشد به مردگان جهل و نادانى ؛ و در آن عالم نيز نورش محيط است و شفاعت كند به واسطه آن احاطه نوريه از مقتبسان مشكات علمش و مرتبطان به ساحت قدسش .
عبادت بى علم نيز صورت نگيرد؛ و از اين جهت عابد را نيز نورى است مخصوص به خود . بلكه نفس ايمان و عبادت حق از سنخ نور است ؛ منتها نور عابد فقط روشنى براى خود دهد و زير پاى خودش را روشن نمايد و به ديگران روشنى ندهد. از اين جهت مثل آنها مثل ستارگان است در شب بدر كه به واسطه نور ماه انوار آنها مختفى شده ، به طورى كه براى خود فقط روشنى دهد و به ديگران نفعى نرساند و نورى نبخشد . پس ، مثل عابد در پيشگاه عالم مثل ستاره است ، ولى نه در ليل مظلم ، كه تا اندازه اى نور بخشى نيز كند، بلكه در شب بدر كه فقط ظاهر هستند نه مظهر . جناب صدر المتاءلهين قدس سره فرمايد:
مراد به عالم در اين حديث شريف ، غير عالم ربانى است كه علم او لدنى و حاصل به موهبت الهى است ؛ مثل علوم انبياء و اولياء عليهم السلام چنانكه دلالت كند بر اين مدعى تمثيل به قمر؛ و الا سزاوار بود كه تمثيل به شمس شود، زيرا نور آن به افاضه حق است بدون واسطه چيز ديگر از نوع و جنس خود . (456)
حقيقت علم و ايمان كه متقوم به علم است ، نور است . اين مطلب علاوه بر آنكه مطابق برهان و عرفان است ، مطابق نصوص و اخبار اهل عصمت و طهارت عليهم السلام نيز هست . زيرا حقيقت نور، كه عبارت از ظاهر و مكشوف بالذات و مظهر و كاشف غير است ، براى حقيقت علم ثابت و بر آن صادق است . بلكه صدق آن بر حقيقت علم حقيقت است ، و بر انوار حسيه به مجاز اشبه است ؛ پس علم عين نور است . و در آيات شريفه ايمان و علم را به نور تعبير فرمودند: و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور (451) . و در آيه شريفه نور به حسب تفسير اهل بيت عصمت عليهم السلام نور تفسير به علم شده است : عن الفضيل بن يسار، قال :
قلت لاءبى عبدالله عليهم السلام : الله نور السموات و الاءرض ؟ قال كذلك الله عزوجل ، قلت : مثل نوره ؟ قال : محمد صلى الله عليه و آله و سلم . قلت (كمشكوة )؟ قال : صدر محمد صلى الله عليه و آله و سلم قال : قلت : (فيها مصباح )؟ قال : فيه نور العلم يعنى النبوة ، قلت : (المصباح فى زجاجة )؟ قال : علم رسول الله صدر الى قلب على ...
(452)
و عن الباقر عليه السلام اءنه يقول :
اءنا هادى السماوات و الاءرض ، مثل العلم الذى اءعطيته و هو النور الذى يهتدى به مثل ( المشكوة فيها المصباح ) فالمشكوة قلب محمد صلى الله عليه و آله و سلم : و المصباح نوره الذى فيه العلم .
(453)
و فى رواية قال :
فالمؤ من ينقلب فى خسمة من النور: مدخله نور، و مخرجه نور، و علمه نور، و كلامه نور، و مصيره يوم القيامة الى الجنة نور .
(454)
براى اين نور مراتبى است به حسب مراتب ايمان و علم اهل آنها . اين نور حقيقى كه در قلوب اهل ايمان و علم است چون از انوار عالم آخرت است ، در آن عالم به مقتضاى فعاليت نفس ، ظهور به نورانيت حسيه و صراط را روشن نمايد . يك دسته نورشان مثل نور شمس و ديگرى مثل نور قمر، تا برسد به آنكه فقط نورش جلو پايش را روشن نمايد . منتها ما بيچارگان كه در حجاب ظلمانى طبيعت و در ليل مظلم عالم ملك هستيم ، از شمس حقيقى علم و نور روز افزون دانش و بينش محجوبيم ، و گمان مى كنيم اينها مبنى بر مثل و مجاز و استعارات و تخمين و تعبير است . آرى ، تا در خواب حيات عاريت هستيم و سكر طبيعت در سر ماست و حقيقت را از مجاز نشناسيم ، به حسب انظار مجازيه ما مجاز نمايد؛ و در حقيقت در عالم مجاز حقيقت به صورت مجاز در آيد الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا (455) پس از آنكه چشم گشوديم ، مى بينيم كه همان طور كه نور شمس و قمر روشن و روشنى بخش است ، نور عالم نيز چنين است . در اين عالم به نور علمش روشن كند قلوب مظلمه را و حيات بخشد به مردگان جهل و نادانى ؛ و در آن عالم نيز نورش محيط است و شفاعت كند به واسطه آن احاطه نوريه از مقتبسان مشكات علمش و مرتبطان به ساحت قدسش .
عبادت بى علم نيز صورت نگيرد؛ و از اين جهت عابد را نيز نورى است مخصوص به خود . بلكه نفس ايمان و عبادت حق از سنخ نور است ؛ منتها نور عابد فقط روشنى براى خود دهد و زير پاى خودش را روشن نمايد و به ديگران روشنى ندهد. از اين جهت مثل آنها مثل ستارگان است در شب بدر كه به واسطه نور ماه انوار آنها مختفى شده ، به طورى كه براى خود فقط روشنى دهد و به ديگران نفعى نرساند و نورى نبخشد . پس ، مثل عابد در پيشگاه عالم مثل ستاره است ، ولى نه در ليل مظلم ، كه تا اندازه اى نور بخشى نيز كند، بلكه در شب بدر كه فقط ظاهر هستند نه مظهر . جناب صدر المتاءلهين قدس سره فرمايد:
مراد به عالم در اين حديث شريف ، غير عالم ربانى است كه علم او لدنى و حاصل به موهبت الهى است ؛ مثل علوم انبياء و اولياء عليهم السلام چنانكه دلالت كند بر اين مدعى تمثيل به قمر؛ و الا سزاوار بود كه تمثيل به شمس شود، زيرا نور آن به افاضه حق است بدون واسطه چيز ديگر از نوع و جنس خود . (456)
حقيقت علم و ايمان كه متقوم به علم است ، نور است . اين مطلب علاوه بر آنكه مطابق برهان و عرفان است ، مطابق نصوص و اخبار اهل عصمت و طهارت عليهم السلام نيز هست . زيرا حقيقت نور، كه عبارت از ظاهر و مكشوف بالذات و مظهر و كاشف غير است ، براى حقيقت علم ثابت و بر آن صادق است . بلكه صدق آن بر حقيقت علم حقيقت است ، و بر انوار حسيه به مجاز اشبه است ؛ پس علم عين نور است . و در آيات شريفه ايمان و علم را به نور تعبير فرمودند: و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور (451) . و در آيه شريفه نور به حسب تفسير اهل بيت عصمت عليهم السلام نور تفسير به علم شده است : عن الفضيل بن يسار، قال :
قلت لاءبى عبدالله عليهم السلام : الله نور السموات و الاءرض ؟ قال كذلك الله عزوجل ، قلت : مثل نوره ؟ قال : محمد صلى الله عليه و آله و سلم . قلت (كمشكوة )؟ قال : صدر محمد صلى الله عليه و آله و سلم قال : قلت : (فيها مصباح )؟ قال : فيه نور العلم يعنى النبوة ، قلت : (المصباح فى زجاجة )؟ قال : علم رسول الله صدر الى قلب على ...
(452)
و عن الباقر عليه السلام اءنه يقول :
اءنا هادى السماوات و الاءرض ، مثل العلم الذى اءعطيته و هو النور الذى يهتدى به مثل ( المشكوة فيها المصباح ) فالمشكوة قلب محمد صلى الله عليه و آله و سلم : و المصباح نوره الذى فيه العلم .
(453)
و فى رواية قال :
فالمؤ من ينقلب فى خسمة من النور: مدخله نور، و مخرجه نور، و علمه نور، و كلامه نور، و مصيره يوم القيامة الى الجنة نور .
(454)
براى اين نور مراتبى است به حسب مراتب ايمان و علم اهل آنها . اين نور حقيقى كه در قلوب اهل ايمان و علم است چون از انوار عالم آخرت است ، در آن عالم به مقتضاى فعاليت نفس ، ظهور به نورانيت حسيه و صراط را روشن نمايد . يك دسته نورشان مثل نور شمس و ديگرى مثل نور قمر، تا برسد به آنكه فقط نورش جلو پايش را روشن نمايد . منتها ما بيچارگان كه در حجاب ظلمانى طبيعت و در ليل مظلم عالم ملك هستيم ، از شمس حقيقى علم و نور روز افزون دانش و بينش محجوبيم ، و گمان مى كنيم اينها مبنى بر مثل و مجاز و استعارات و تخمين و تعبير است . آرى ، تا در خواب حيات عاريت هستيم و سكر طبيعت در سر ماست و حقيقت را از مجاز نشناسيم ، به حسب انظار مجازيه ما مجاز نمايد؛ و در حقيقت در عالم مجاز حقيقت به صورت مجاز در آيد الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا (455) پس از آنكه چشم گشوديم ، مى بينيم كه همان طور كه نور شمس و قمر روشن و روشنى بخش است ، نور عالم نيز چنين است . در اين عالم به نور علمش روشن كند قلوب مظلمه را و حيات بخشد به مردگان جهل و نادانى ؛ و در آن عالم نيز نورش محيط است و شفاعت كند به واسطه آن احاطه نوريه از مقتبسان مشكات علمش و مرتبطان به ساحت قدسش .
عبادت بى علم نيز صورت نگيرد؛ و از اين جهت عابد را نيز نورى است مخصوص به خود . بلكه نفس ايمان و عبادت حق از سنخ نور است ؛ منتها نور عابد فقط روشنى براى خود دهد و زير پاى خودش را روشن نمايد و به ديگران روشنى ندهد. از اين جهت مثل آنها مثل ستارگان است در شب بدر كه به واسطه نور ماه انوار آنها مختفى شده ، به طورى كه براى خود فقط روشنى دهد و به ديگران نفعى نرساند و نورى نبخشد . پس ، مثل عابد در پيشگاه عالم مثل ستاره است ، ولى نه در ليل مظلم ، كه تا اندازه اى نور بخشى نيز كند، بلكه در شب بدر كه فقط ظاهر هستند نه مظهر . جناب صدر المتاءلهين قدس سره فرمايد:
مراد به عالم در اين حديث شريف ، غير عالم ربانى است كه علم او لدنى و حاصل به موهبت الهى است ؛ مثل علوم انبياء و اولياء عليهم السلام چنانكه دلالت كند بر اين مدعى تمثيل به قمر؛ و الا سزاوار بود كه تمثيل به شمس شود، زيرا نور آن به افاضه حق است بدون واسطه چيز ديگر از نوع و جنس خود . (456)
حقيقت علم و ايمان كه متقوم به علم است ، نور است . اين مطلب علاوه بر آنكه مطابق برهان و عرفان است ، مطابق نصوص و اخبار اهل عصمت و طهارت عليهم السلام نيز هست . زيرا حقيقت نور، كه عبارت از ظاهر و مكشوف بالذات و مظهر و كاشف غير است ، براى حقيقت علم ثابت و بر آن صادق است . بلكه صدق آن بر حقيقت علم حقيقت است ، و بر انوار حسيه به مجاز اشبه است ؛ پس علم عين نور است . و در آيات شريفه ايمان و علم را به نور تعبير فرمودند: و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور (451) . و در آيه شريفه نور به حسب تفسير اهل بيت عصمت عليهم السلام نور تفسير به علم شده است : عن الفضيل بن يسار، قال :
قلت لاءبى عبدالله عليهم السلام : الله نور السموات و الاءرض ؟ قال كذلك الله عزوجل ، قلت : مثل نوره ؟ قال : محمد صلى الله عليه و آله و سلم . قلت (كمشكوة )؟ قال : صدر محمد صلى الله عليه و آله و سلم قال : قلت : (فيها مصباح )؟ قال : فيه نور العلم يعنى النبوة ، قلت : (المصباح فى زجاجة )؟ قال : علم رسول الله صدر الى قلب على ...
(452)
و عن الباقر عليه السلام اءنه يقول :
اءنا هادى السماوات و الاءرض ، مثل العلم الذى اءعطيته و هو النور الذى يهتدى به مثل ( المشكوة فيها المصباح ) فالمشكوة قلب محمد صلى الله عليه و آله و سلم : و المصباح نوره الذى فيه العلم .
(453)
و فى رواية قال :
فالمؤ من ينقلب فى خسمة من النور: مدخله نور، و مخرجه نور، و علمه نور، و كلامه نور، و مصيره يوم القيامة الى الجنة نور .
(454)
براى اين نور مراتبى است به حسب مراتب ايمان و علم اهل آنها . اين نور حقيقى كه در قلوب اهل ايمان و علم است چون از انوار عالم آخرت است ، در آن عالم به مقتضاى فعاليت نفس ، ظهور به نورانيت حسيه و صراط را روشن نمايد . يك دسته نورشان مثل نور شمس و ديگرى مثل نور قمر، تا برسد به آنكه فقط نورش جلو پايش را روشن نمايد . منتها ما بيچارگان كه در حجاب ظلمانى طبيعت و در ليل مظلم عالم ملك هستيم ، از شمس حقيقى علم و نور روز افزون دانش و بينش محجوبيم ، و گمان مى كنيم اينها مبنى بر مثل و مجاز و استعارات و تخمين و تعبير است . آرى ، تا در خواب حيات عاريت هستيم و سكر طبيعت در سر ماست و حقيقت را از مجاز نشناسيم ، به حسب انظار مجازيه ما مجاز نمايد؛ و در حقيقت در عالم مجاز حقيقت به صورت مجاز در آيد الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا (455) پس از آنكه چشم گشوديم ، مى بينيم كه همان طور كه نور شمس و قمر روشن و روشنى بخش است ، نور عالم نيز چنين است . در اين عالم به نور علمش روشن كند قلوب مظلمه را و حيات بخشد به مردگان جهل و نادانى ؛ و در آن عالم نيز نورش محيط است و شفاعت كند به واسطه آن احاطه نوريه از مقتبسان مشكات علمش و مرتبطان به ساحت قدسش .
عبادت بى علم نيز صورت نگيرد؛ و از اين جهت عابد را نيز نورى است مخصوص به خود . بلكه نفس ايمان و عبادت حق از سنخ نور است ؛ منتها نور عابد فقط روشنى براى خود دهد و زير پاى خودش را روشن نمايد و به ديگران روشنى ندهد. از اين جهت مثل آنها مثل ستارگان است در شب بدر كه به واسطه نور ماه انوار آنها مختفى شده ، به طورى كه براى خود فقط روشنى دهد و به ديگران نفعى نرساند و نورى نبخشد . پس ، مثل عابد در پيشگاه عالم مثل ستاره است ، ولى نه در ليل مظلم ، كه تا اندازه اى نور بخشى نيز كند، بلكه در شب بدر كه فقط ظاهر هستند نه مظهر . جناب صدر المتاءلهين قدس سره فرمايد:
مراد به عالم در اين حديث شريف ، غير عالم ربانى است كه علم او لدنى و حاصل به موهبت الهى است ؛ مثل علوم انبياء و اولياء عليهم السلام چنانكه دلالت كند بر اين مدعى تمثيل به قمر؛ و الا سزاوار بود كه تمثيل به شمس شود، زيرا نور آن به افاضه حق است بدون واسطه چيز ديگر از نوع و جنس خود . (456)
حقيقت علم و ايمان كه متقوم به علم است ، نور است . اين مطلب علاوه بر آنكه مطابق برهان و عرفان است ، مطابق نصوص و اخبار اهل عصمت و طهارت عليهم السلام نيز هست . زيرا حقيقت نور، كه عبارت از ظاهر و مكشوف بالذات و مظهر و كاشف غير است ، براى حقيقت علم ثابت و بر آن صادق است . بلكه صدق آن بر حقيقت علم حقيقت است ، و بر انوار حسيه به مجاز اشبه است ؛ پس علم عين نور است . و در آيات شريفه ايمان و علم را به نور تعبير فرمودند: و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور (451) . و در آيه شريفه نور به حسب تفسير اهل بيت عصمت عليهم السلام نور تفسير به علم شده است : عن الفضيل بن يسار، قال :
قلت لاءبى عبدالله عليهم السلام : الله نور السموات و الاءرض ؟ قال كذلك الله عزوجل ، قلت : مثل نوره ؟ قال : محمد صلى الله عليه و آله و سلم . قلت (كمشكوة )؟ قال : صدر محمد صلى الله عليه و آله و سلم قال : قلت : (فيها مصباح )؟ قال : فيه نور العلم يعنى النبوة ، قلت : (المصباح فى زجاجة )؟ قال : علم رسول الله صدر الى قلب على ...
(452)
و عن الباقر عليه السلام اءنه يقول :
اءنا هادى السماوات و الاءرض ، مثل العلم الذى اءعطيته و هو النور الذى يهتدى به مثل ( المشكوة فيها المصباح ) فالمشكوة قلب محمد صلى الله عليه و آله و سلم : و المصباح نوره الذى فيه العلم .
(453)
و فى رواية قال :
فالمؤ من ينقلب فى خسمة من النور: مدخله نور، و مخرجه نور، و علمه نور، و كلامه نور، و مصيره يوم القيامة الى الجنة نور .
(454)
براى اين نور مراتبى است به حسب مراتب ايمان و علم اهل آنها . اين نور حقيقى كه در قلوب اهل ايمان و علم است چون از انوار عالم آخرت است ، در آن عالم به مقتضاى فعاليت نفس ، ظهور به نورانيت حسيه و صراط را روشن نمايد . يك دسته نورشان مثل نور شمس و ديگرى مثل نور قمر، تا برسد به آنكه فقط نورش جلو پايش را روشن نمايد . منتها ما بيچارگان كه در حجاب ظلمانى طبيعت و در ليل مظلم عالم ملك هستيم ، از شمس حقيقى علم و نور روز افزون دانش و بينش محجوبيم ، و گمان مى كنيم اينها مبنى بر مثل و مجاز و استعارات و تخمين و تعبير است . آرى ، تا در خواب حيات عاريت هستيم و سكر طبيعت در سر ماست و حقيقت را از مجاز نشناسيم ، به حسب انظار مجازيه ما مجاز نمايد؛ و در حقيقت در عالم مجاز حقيقت به صورت مجاز در آيد الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا (455) پس از آنكه چشم گشوديم ، مى بينيم كه همان طور كه نور شمس و قمر روشن و روشنى بخش است ، نور عالم نيز چنين است . در اين عالم به نور علمش روشن كند قلوب مظلمه را و حيات بخشد به مردگان جهل و نادانى ؛ و در آن عالم نيز نورش محيط است و شفاعت كند به واسطه آن احاطه نوريه از مقتبسان مشكات علمش و مرتبطان به ساحت قدسش .
عبادت بى علم نيز صورت نگيرد؛ و از اين جهت عابد را نيز نورى است مخصوص به خود . بلكه نفس ايمان و عبادت حق از سنخ نور است ؛ منتها نور عابد فقط روشنى براى خود دهد و زير پاى خودش را روشن نمايد و به ديگران روشنى ندهد. از اين جهت مثل آنها مثل ستارگان است در شب بدر كه به واسطه نور ماه انوار آنها مختفى شده ، به طورى كه براى خود فقط روشنى دهد و به ديگران نفعى نرساند و نورى نبخشد . پس ، مثل عابد در پيشگاه عالم مثل ستاره است ، ولى نه در ليل مظلم ، كه تا اندازه اى نور بخشى نيز كند، بلكه در شب بدر كه فقط ظاهر هستند نه مظهر . جناب صدر المتاءلهين قدس سره فرمايد:
مراد به عالم در اين حديث شريف ، غير عالم ربانى است كه علم او لدنى و حاصل به موهبت الهى است ؛ مثل علوم انبياء و اولياء عليهم السلام چنانكه دلالت كند بر اين مدعى تمثيل به قمر؛ و الا سزاوار بود كه تمثيل به شمس شود، زيرا نور آن به افاضه حق است بدون واسطه چيز ديگر از نوع و جنس خود . (456)