اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه چهارم) جلد چهارم

حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه

- ۱۶ -


فصل ششم : فضيلت تلاوت قرآن 
يكى از وصاياى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به تلاوت قرآن است . فقط تلاوت و حفظ و حمل و تمسك و تعلم و مداومت و مزاولت و تدبر در معانى و اسرار آن بيش از آن است كه به فهم قاصر ما درست آيد . و آنچه از اهل بيت عصمت عليهم السلام در خصوص آن وارد شده است در اين اوراق نگنجد؛ و ما به بعض آن قناعت كنيم . عن اءبى عبدالله عليه السلام قال :
القرآن عهد الله الى خلقه ، فقد ينبغى للمرء المسلم اءن ينظر فى عهده و اءن يقراء منه فى كل يوم خمسين آية .
(596)
عن الزهرى قال : سمعت على بن الحسين عليهما السلام يقول : آيات القرآن خزائن ، فكلما فتحت خزينة ينبغى لك اءن تنظر فيها (597)
ظاهر اين دو حديث آن است كه تدبر در آيات آن و تفكر در معانى آن خوب است . و تدبر و تفكر در آيات محكمه الهيه و فهم معارف و حكم و توحيد از آن نمودن غير از تفسير به راءى است كه منهى عنه است در مقابل اصحاب راءى و اهواى فاسده ، بدون تمسك به اهل بيت وحى كه مختص به مخاطبه كلام الهى هستند؛ چنانكه در محال خود ثابت است و تفصيل در اين مقام بى موقع . و كفايت مى كند قول خداى تعالى : اءفلا يتدبرون القرآن اءم على قلوب اءقفالها . (598) . در اخبار امر به رجوع به آن و تدبر در معانى آن بسيار وارد است . حتى از جناب اميرالمؤ منين عليه السلام نقل است كه فرمود: خيرى نيست در قرائتى كه از روى تفكر نباشد (599) قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
من قراء عشر آيات فى ليلة لم يكتب من الغافلين ، و من قراء خمسين آية كتب من الذاكرين ، و من قراء مائة آية كتب من القانتين ، و من قراء مائتى آية كتب من الخاشعين ، و من قراء ثلاثمائة آية كتب من الفائزين ، و من قراء خمسمائة آية كتب من المجتهدين ، و من قراء اءلف آية كتب له قنطار من بر القنطار خمسة عشر اءلف (خمسون اءلف ) مثقال من ذهب ؛ و المثقال اءربعة و عشرون قيراطا اءصغرها مثل جبل اءحد، و اءكبر ما بين السماء و الاءرض
(600)
در اخبار كثيره قضيه تمثل قرآن به صورت نيكويى ، و شفاعت نمودن آن از اهل خود و قرائت كنندگان وارد است ، (601) كه از ذكر آنها صرف نظر كرديم . در حديث است :
مؤ منى كه قرائت قرآن كند در حال جوانى ، داخل شود قرآن به گوشت و خون او، و او را خداوند با سفراى كرام نيكوكار قرار دهد، و قرآن پناه اوست در قيامت و در محضر حق گويد: خداوندا!هر عاملى اجر عملش را گرفت غير از عامل به من ، پس بهترين عطاياى خود را به او برسان . پس خداى تعالى به او بپوشاند دو حله از حله هاى بهشتى و بر سر او تاج كرامت نهد . پس خطاب شود: آيا راضى شدى ؟ قرآن عرض كند: من اميد بيشتر داشتم پس امن و امان را به دست راست او دهند و خلد را به چپ ؛ پس داخل بهشت شود و به او گفته شود: قرائت كن و بالا بيا درجه اى . پس به قرآن خطاب شود: آيا او را به مقامات رسانديم و تو راضى شدى ؟ عرض كند: آرى . (602)
فرمود حضرت صادق عليه السلام كه كسى كه قرآن را بسيار قرائت كند و با او عهد تازه كند به مشقت كشيدن در حفظ آن ، دو اجر به او عطا فرمايد . (603) از اين حديث شريف معلوم شود كه مطلوب در تلاوت قرآن شريف آن است كه در اعماق قلب انسان تاءثير كند و باطن انسان صورت كلام الهى گردد. اشاره به اين فرموده آنجا كه فرمايد: جوان مؤ من اگر قرائت كند، قرآن در گوشت و خون او وارد شود، اين كنايه از آن است كه صورت قرآن در قلب جايگزين گردد به طورى كه خود باطن انسان كلام الله مجيد و قرآن حميد گردد به اندازه لياقت و استعدادش . در حمله قرآن كسى است كه باطن ذاتش تمام حقيقت كلام جامع الهى است و خود قرآن جامع و فرقان قاطع است ؛ مثل على بن ابى طالب عليه السلام و معصومين از ولد طاهرينش عليهم السلام كه سراپا تحقق به آيات طيبات الهيه هستند؛ و آنها آيات الله عظمى و قرآن تام و تمام هستند . بلكه در تمام عبادت اين معنا مطلوب ، و يكى از اسرار بزرگ عبادات و تكرار آن همين تحقق به حقايق عبادات است ، و متصور شدن باطن ذات و قلب است به صورت عبادت .
عبادت در جوان تاءثير كند 
اين تاءثر قلبى و تصور باطنى در ايام جوانى بهتر حاصل شود، زيرا قلب جوان لطيف و ساده و صفايش بيشتر و واردات آن كمتر و تزاحمات و تراكمات در آن كمتر است ؛ پس شديد الانفعال و كثير القبول است . بلكه هر خلق زشت و زيبايى در قلب جوان بهتر داخل شود و شديدتر و زودتر از آن متاءثر و منفعل گردد . بسيار اتفاق افتد كه حق يا باطل يا زشت يا زيبا را به مجرد معاشرت با اهل آن بدون دليل و حجت قبول نمايد . پس ، بر جوانها لازم است كه كيفيت معاشرت و مؤ انست خود را ملتفت باشند و از معاشر بد اجتناب كنند، گرچه دل آنها محكم به ايمان باشد . بلكه معاشرت با تباهكاران و اهل خلق و عمل بد براى نوع طبقات ضرر دارد، و هيچ كس ‍ نبايد از خود مطمئن باشد و به ايمان يا اخلاق و اعمال خود مغرور گردد؛ چنانكه در احاديث شريفه نهى از معاشرت با اهل معاصى شده . (604)
آداب قرائت  
بالجمله ، مطلوب در قرائت قرآن كريم آن است كه در قلوب صورت آن نقش ‍ بندد، و اوامر و نواهى آن تاءثير كند، و دعوات آن جايگزين شود . و اين مطلوب حاصل نشود مگر آنكه آداب قرائت ملحوظ شود . مقصود از آداب آن نيست كه پيش بعض قرا متداول شده است كه تمام هم و همت منصرف به مخارج الفاظ و تاءديه حروف شود، به طورى كه علاوه بر آنكه از معنى و تفكر در آن بكلى غافل شويم ، منجر به آن شود كه تجويد آن نيز باطل گردد؛ بلكه كثيرا كلمات از صورت اصليه خود به صورت ديگر منقلب شود و ماده و صورت آن تغيير كند . اين يكى از مكايد شيطان است كه انسان متعبد را تا آخر عمر به الفاظ قرآن سرگرم ، و از سر نزول قرآن و از حقيقت اوامر و نواهى و دعوت به معارف حقه و اخلاق حسنه آن بكلى غافل مى كند . تازه بعد از پنجاه سال قرائت معلوم شود كه از شدت تغليظ و تشديد در آن ، از صورت كلام بكلى خارج شده و يك صورت غريبى پيدا كرده !بلكه مقصود آدابى است كه در شريعت مطهره منظور شده است ، كه اعظم و عمده آنها تفكر و تدبر و اعتبار به آيات آن است . در كافى شريف سند به حضرت صادق عليه السلام رساند، قال :
ان هذا القرآن فيه منار الهدى و مصابيح الدجى ؛ فليجل جال بصره و يفتح للضياء نظره ؛ فان التفكر حياة قلب البصير، كما يمشى المستنير فى الظلمات بالنور .
(605)
عن اءميرالمؤ منين عليه السلام :
و اذا مروا بآية فيها تخويف اءصغوا اليها مسامع قلوبهم و اءبصارهم ، فاقشعرت منها جلودهم ، و وجلت قلوبهم ، فظنوا اءن صهيل جهنم و زفيرها و شهيقها فى اءصول آذانهم و اذا مروا بآية فيها تشويق ، ركنوا اليها طمعا، و تطلعت اءنفسهم اليها شوقا، و ظنوا اءنها نضب اءعينهم
(606)
معلوم است كسى كه تفكر و تدبر در معانى قرآن كرد، در قلب اثر كند و كم كم به مقام متقين رسد . اگر توفيق الهى شامل حالش شود، از آن مقام نيز بگذرد و هر يك از اعضا و جوارح و قواى آن آيه اى از آيات الهيه شود . و شايد جذوات و جذبات خطابات الهيه او را از خود بيخود كند و آنچه در وهم تو و من نايد آن شود .
اخلاص در قرائت  
از آداب لازمه قرائت قرآن كه در تاءثير در قلوب سمت ركنيت دارد و بدون آن هيچ عملى را قيمتى نيست ، بلكه ضايع و باطل و موجب سخط الهى است ، اخلاص است كه سرمايه مقامات اخرويه و راءس المال تجارت آخرت است . در اين باب نيز در اخبار اهل بيت عصمت عليهم السلام سفارش بليغ شده است . از آن جمله آن است : عن اءبى جعفر عليه السلام :
قراء القرآن ثلاثة : رجل قراء القرآن فاتخذه بضاعة و استدربه الملوك و استطال به على الناس . و رجل قراء القرآن حروفه و ضيع حدوده و اءقامه اقامة القدح فلا كثر الله هولاء من حملة القرآن . و رجل قراء القرآن فوضع دواء القرآن على داء قلبه ، فاءسهر به ليله و اءظماء به نهاره ، و قام به فى مساجده ، و تجافى به عن فراشه ؛ فباءولئك يدفع الله العزيز الجبار البلاء؛ و باءولئك ينزل الله الغيث من السماء . فو الله ، لهولاء فى قراء اعز من الكبريت الاءحمر .
(607)
عن اءبى عبدالله عليه السلام : من قراء القرآن ياءكل به الناس ، جاء يوم القيامة و وجهه عظم لا لحم فيه . (608) و عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
من تعلم القرآن فلم يعمل به و آثر عليه حب الدنيا و زينتها، استوجب سخط الله ؛ و كان فى الدرجة مع اليهود و النصارى الذين ينبذون كتاب الله وراء ظهورهم .
و من قراء القرآن يريد به سمعة و التماس الدنيا، لقى الله يوم القيامة و وجهه عظم ليس عليه لحم و زج القرآن فى قفاه حتى يدخله النار و يهوى فيها مع من هوى .
و من قراء القرآن و لم يعمل به ، حشره الله يوم القيامة اءعمى ؛ فيقول : يا رب ، لم حشرتنى اءعمى و قد كنت بصيرا . قال : كذلك اءتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى (609) . فيؤ مر به الى النار .
و من قراء القرآن ابتغاء وجه الله و تفقها فى الدين ، كان له من الثواب مثل جميع ما اءعطى الملائكة و الاءنبياء و المرسلون .
و من تعلم القرآن يريد به رياء و سمعة ليمارى به السفهاء و يباهى به العلماء و يطلب به الدنيا، بدد الله عظامه يوم القيامة و لم يكن فى النار اءشد عذابا منه ؛ و ليس نوع من اءنواع العذاب الا و يعذب به من شدة غضب الله عليه و سخطه .
و من تعلم القرآن و تواضع فى العلم و علم عباد الله و هو يريد ما عند الله ،
لم يكن فى الجنة اءعظم ثوابا منه و لا اءعظم منزلة منه ، و لم يكون فى الجنة منزل و لا درجة رفيعة و لا نفيسة الا و كان له فيها اءوفر النصيب و اءشرف المنازل .
(610)
معنى ترتيل 
از آداب قرائت ، كه موجب تاءثير در نفس نيز هست و سزاوار است كه شخص قارى مواظبت آن كند، ترتيل در قرائت است ، و آن طورى كه در حديث است ، عبارت است از حد توسط بين سرعت و تعجيل در آن ، و تاءنى و فتور مفرط كه كلمات از هم متفرق و منتشر گردد . عن عبدالله بن سليمان ، قال ؛ ساءلت اءبا عبدالله عليه السلام عن قول الله تعالى : (و رتل القران ترتيلا ) قال :
قال اءميرالمؤ منين عليه السلام : تبينه تبيانا؛ و لا تهذه هذ الشعر و لا تنثره نثر الرمل ؛ و لكن اءفزعوا قلوبكم القاسية ؛ و لا يكن هم اءحدكم آخر السورة .
(611)
پس ، انسان كه مى خواهد كلام خدا را قرائت كند و به آيات الهيه قلب قاسى خود را مداوا كند و با كلام جامع الهى شفاى امراض قلبيه خود را بگيرد و با نور هدايت اين مصباح منير غيبى و اين نور على نور آسمانى طريق وصول به مقامات اخرويه و مدارج كماليه را دريابد، بايد اسباب ظاهريه و باطنيه و آداب صوريه و معنويه آن را فراهم كند؛ نه مثل ما كه اگر گاهگاهى هم تلاوت قرآن كنيم ، علاوه بر آنكه از معانى و مقاصد و اوامر و نواهى و وعظ و زجر آن بكلى غافليم ، و گويى آياتى كه در آن ذكر اوصاف جهنم و عذاب اليم آن يا بهشت و كيفيات نعيم آن گرديده به ما ربطى ندارد و نعوذ بالله در خواندن كتاب قصه حضور قلب ما بيشتر و حواس ما جمعتر است از كتاب كريم خدايى از آداب ظاهريه آن نيز غفلت كنيم .
در احاديث شريفه وارد است كه قرآن را با حزن بخوانيد (612) و با صورت نيكو تلاوت كنيد . حضرت على بن الحسين عليهما السلام قرآن را به طورى نيكو تلاوت مى فرمود كه كسانى كه از آنجا عبور مى كردند، از قبيل سقاها،
آنجا توقف مى كردند و بعضى از استماع آن غش مى كردند . (613) ولى ما هر وقت مى خواهيم صوت حسن و آواز نيكوى خود را به مردم ارائه دهيم ، قرآن يا اذان را وسيله قرار مى دهيم ؛ و مقصد ما تلاوت قرآن نيست .
بالجمله ، مكايد شيطان و نفس اماره بسيار است ؛ و غالبا حق را به باطل مشتبه و زشت و زيبا را با هم ملتبس مى نمايد . بايد از مكايد او به خداوند پناه برد .
فصل هفتم : رفع يد در نماز و تقليب آن 
اينكه در اين حديث شريف وارد است كه بر تو باد به بلند كردن دستها در نماز و برگرداندن و تقليب نمودن آن ظاهر آن است كه رفع دست در وقت تكبيرات باشد . و مقصود از تقليب آن محتمل است باطن كفها را به سوى قبله متوجه كردن باشد؛ چنانكه يكى از مستحبات رفع دست است در وقت تكبير . شايد از رفع يد در اين حديث مقصود رفع در وقت قنوت باشد؛ و مقصود از تقليب آن باشد كه باطن كفها را به سوى آسمان قرار دهد؛ بالجمله ، اظهر در اين روايت شريفه احتمال اول است .
در هر صورت ، بلند كردن دستها در نماز، در هر تكبيرى ، زينت نماز است . و نماز جبرئيل عليه السلام و ملائكه سماوات سبع بدين طريق است ؛ چنانكه اءصبغ بن نباته از جناب اميرالمؤ منين عليه السلام نقل نموده . (614) و حضرت رضا (سلام الله عليه ) فرموده است :
علت اينكه دستها در تكبير بلند مى شود آن است كه در آن قسمى از انقطاع و تخليص و تضرع است . پس خداى تعالى دوست دارد كه در وقت ذكر او، بنده منقطع به سوى او و متضرع و خالص باشد . وبراى آن است كه به واسطه رفع يد انسان متوجه شود و احضار نيت كند و قلب اقبال كند . (615)
اين فرموده مطابق است با آنچه بعض اهل معرفت گويند در سر رفع يد كه به واسطه آن ، غير را به پشت سر اندازد و خار طريق وصول را از ميان بردارند و خود را منقطع از ما سوا و خالص و مخلص گردانند؛ آن گاه به معراج حقيقى معنوى و مسافرت الى الله روند . و اين مسافرت و معراج بى ترك خودى و انانيت صورت نگيرد .
فصل هشتم : فضيلت مسواك  
مسواك يكى از آداب مستحبه شرعيه است مطلقا، و در مواقع خاصه مؤ كد است ؛ مثل قبل از وضو و نماز، و در وقت قرائت قرآن ، و وقت سحر، و وقت برخاستن از خواب . و در اخبار شريفه سفارش بليغ و تاءكيد تام درباره آن شده است ، و براى آن خواص بسيارى ذكر شده است ؛ و ما به ذكر بعضى از آن اين اوراق را متبرك مى كنيم .
عن اءبى عبدالله عليه السلام قال :
فى السواك اثنتا عشرة خصلة : هو من السنة ، و مطهرة للفم ، و مجلاة للبصر، و يرضى الرب ، و يذهب بالبلغم ، و يزيد فى الحفظ، و يبيض الاءسنان ، و يضاعف الحسنات ، و يذهب بالحفر، و يشد اللثة ، و يشهى الطعام ، و يفرح به الملائكة .
(616)
در حديث ديگر نيز قريب به اين مضمون وارد است . اين بثورات و قرحه ها، كه در اين حديث شريف وارد است ، عبارت است از جوشها و قرحه هاى كوچكى كه در بن دندانها پيدا شود، و چركى سفيد و متعفن در آن توليد گردد كه در وقت جويدن غذا آن بثورات منفجر شده و از آن چركها مخلوط به غذا شده اسباب كثيرى از امراض ، از قبيل سوء هضم و غيره گردد . و اطباء حاضر آن را پيوره گويند؛ و به آن خيلى اهميت مى دهند، حتى آنكه براى معالجه آن محتاج به كشيدن دندانها شوند . پس ، انسان با قطع نظر از جهات غيبيه باطنيه ، كه اعظم آنها رضايت حق است ، براى حفظ صحت و تنظيف نيز باشد، خوب است به آن مواظبت كند و به اين سنت مستمره انبيا قيام كند . در حديث است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اينقدر جبرئيل به من سفارش مسواك نمود كه من بر دندانهاى خود ترسيدم (617) . اگر به واسطه مشقت نبود، من بر امت خود واجب مى كردم مسواك را قبل از وضو و هر نمازى . (618) جناب رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آب وضو و مسواك خود را زير بالين سر مبارك مى گذاشتند در شبها، و ظرف آب وضو را با چيزى مى پوشاندند؛ و وقتى از خواب ناز بيدار مى شدند، مسواك مى كردند و وضو مى گرفتند و چهار ركعت نماز مى خواندند و مى خوابيدند؛ و پس از آن بيدار مى شدند و مسواك مى كردند وضو مى گرفتند و نماز مى خواندند .جناب صادق عليه السلام پس از ذكر اين حديث فرمود: شما نيز تاءسى نيكو كنيد به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم . (619)
در حديث است كه دو ركعت نماز با مسواك افضل است از هفتاد ركعت بدون مسواك حتى مستحب است اگر انسان فراموش نمود مسواك را قبل از وضو بعد از آن به جا آورد و پس از آن سه مرتبه مضمضه كند . (620) اخبار در اين باب بسيار است . (621)
فصل نهم : مبادى محاسن اخلاق و مساوى آن 
گرچه ما در اين اوراق به مناسبت بسيارى از اخلاق نفس را به طور تعديد و تفصيل بيان نموديم و طريق اتصاف به محامد اخلاقيه و اجتناب از مساوى و مفاسد آن را به قدر مناسب و ميسور شرح داديم ، ولى در اين مقام به بيان جامع آن مى پردازيم .
خلق عبارت از حالتى است در نفس كه انسان را دعوت به عمل مى كند بدون رويه و فكر. مثلا، كسى كه داراى خلق سخاوت است ، آن خلق او را وادار به وجود و انفاق كند، بدون آنكه مقدماتى تشكيل دهد و مرجحاتى فكر كند؛ گويى يكى از افعال طبيعيه اوست ، مثل ديدن و شنيدن . و همين طور، نفس عفيف كه اين صفت خلق آن شده است به طورى حفظ نفس كند كه گويى يكى از افعال طبيعيه اوست . و تا نفس به واسطه رياضت و تفكر و تكرر به اين مقام نرسد، داراى خلق نشده است و كمال نفس حاصل نگرديده ؛ و بيم آن است كه آن خلق اگر از كمالات است زايل شود و عادات و اخلاق سيئه بر آن غالب آيد . ولى اگر مثل افعال طبيعيه شد و قوا و آلات رام گرديد و قهر و سلطنت حق ظاهر شد، زوالش ‍ مشكل شود، و نادر اتفاق افتد .
علماى اخلاق فرمودند اين حالت و خلق نفس گاهى در انسان طبيعى است و راجع به اصل فطرت و مربوط به مزاج است ، چه در جانب خير و سعادت ، يا شر و شقاوت ؛ چنانكه مشهور است بعضى از زمان طفوليت رو به خيرات ، و بعضى مايل به شرورند؛ بعضى به ادنى چيزى غضب كنند و با چيز مختصرى وحشت كنند و با سبب كوچكى به فزع آيند، و بعضى به خلاف آنانند. و گاهى اين اخلاق نفسانيه استفاده شود به عادات و معاشرات و تدبر و تفكر . و گاهى ابتدا از روى تفكر و رويه حاصل شود تا ملكه گردد .
پس ، گوييم مقصود از طبيعى بودن و فطرى بودن خلقى ، آن نيست كه ذاتى غير قابل تغيير است ؛ بلكه جميع ملكات و اخلاق نفسانيه ، تا نفس در اين عالم حركت و تغير است و در تحت تصرف زمان و تجدد واقع است ، قابل تغيير است ، و انسان مى تواند جميع اخلاق خود را متبدل به مقابلات آنها كند . چنانكه دلالت بر اين مدعى كند، علاوه بر برهان و تجربه ، دعوت انبيا و شرايع حقه به سوى اخلاق كريمه و ردع آنها از مقابل آنها .
علماى فن اخلاق مجموع فضايل نفس را تحت چهار جنس داخل كرده اند، كه آن چهار عبارت است از: حكمت ، عفت ، شجاعت ، عدالت . و حكمت را فضيلت نفس ناطقه مميزه دانسته اند؛ و شجاعت را از فضايل نفس غضبيه ؛ و عفت را از فضايل نفس شهويه ؛ و عدالت را تعديل فضايل ثلاث شمرده اند . و ساير فضايل را به اين چهار فضيلت ارجاع كرده اند . و تفصيل و تحديد هر يك از آنها از عهده اين اوراق خارج است . آنچه دانستنى است آن است كه به موجب حديث منقول از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم : بعث لا تمم مكارم الاءخلاق (622) غايت و بعثت و نتيجه دعوت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله و سلم اكمال مكارم اخلاق است . و در احاديث شريفه مجملا و مفصلا به مكارم اخلاق بيش از هر چيز، بعد از معارف ، اهميت دادند . و ما پس ازاى بعضى از آنها را ذكر مى كنيم ان شاء الله . و اهميت آن بيش از آن است كه ما از عهده حق بيان آن بر آييم ؛ اينقدر معلوم است كه سرمايه حيات ابدى آخرت و راءس المال تعيش آن نشئه حصول اخلاق كريمه و اتصاف به مكارم اخلاق است . و آن بهشتى كه به واسطه كرائم اخلاقى به انسان اعطا شود، كه بهشت صفات است ، هيچ طرف نيست با بهشتى كه جسمانى اعمالى است ، و در آن از جميع نعم و لذات جسمانى اعظم و احسن آن موجود است ؛ چنانكه ظلمتها و وحشتهايى كه در اثر اعمال سيئه براى انسان حاصل شود بالاتر از هر عذاب اليمى است .
انسان تا در اين عالم است مى تواند خود را از اين ظلمت نجات دهد و به آن انوار برساند . آرى ، مى تواند، ولى نه به اين حالت سردى و خمودى و سستى و فتور و سهل انگارى كه در ماست ، كه همه مى بينيد كه با هر خلق زشت و اطوار ناپسندى كه از اول طفوليت بزرگ شديم و با معاشرت و مؤ انستهاى نامناسب تهيه كرديم تا آخر باقى مى مانيم ، سهل است ، روز به روز بر آن مى افزاييم . گويى گمان نداريم كه عالم ديگرى هست و نشئه باقيه ديگرى خواهد آمد واى اگر از پس امروز بود فردايى (623) گويى كه دعوت انبيا و اوليا عليهم السلام به ما هيچ مربوط نيست . معلوم نيست ما با اين اخلاق و اعمال به كجا مى رسيم و با چه صورتى محشور مى شويم . يك وقت تنبه پيدا مى كنيم كه كار از دست ما خارج و حسرت و ندامت نصيب ماست ، و غير از خود كسى را نتوانيم ملامت كنيم . انبيا عليهم السلام طريق سعادت را نشان دادند، و علما و حكما فرمايشات آنها را براى ما تفسير نمودند و طرق معالجه امراض باطنيه را بيان كردند، و با هر زبان ترجمه و با هر بيان تزريق نمودند، و به گوش ما فرو نرفت و چشم و گوش و قلب خود را از آن بستيم . پس ، بايد ملامت به خود ما برگردد، چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اين حديث كه به شرح آن اشتغال داريم فرموده است . اينقدر در اخبار و آثار سفارش اتصاف به مكارم اخلاق و اجتناب از مقابلات آنها شده است كه به ميزان نيايد، و ما حتى از مراجعه به كتاب آنها غفلت داريم .
هان اى عزيز، تو اگر با اخبار و احاديث سر و كار دارى ، به كتب شريفه اخبار، خصوصا كتاب شريف كافى ، مراجعه كن ؛ و اگر با بيان علمى و اصطلاحات علما سر و كارى دارى ، به كتب اخلاقيه از قبيل طهارة الاعراق و كتب مرحوم فيض و مجلسى و نراقيان مراجعه كن ؛ و اگر خود را از استفاده مستغنى مى دانى ، يا اتصاف به اخلاق كريمه و احتراز از سيئات اخلاقيه را لازم نمى دانى ، جهل خود را كه ام الامراض است معالجه كن .
ما ختم مى كنيم اين مقام را به تبرك به ذكر بعضى اخبار شريفه اين باب .
عن اءبى عبدالله عليه السلام :
ان الله خص رسوله صلى الله عليه و آله بمكارم الاءخلاق ؛ فامتحنوا اءنفسكم ؛ فان كانت فيكم ، فاحمدوا الله و ارغبوا اليه فى الزيادة منها . فذكرها عشرة ؛ اليقين ، و القناعة ، و الصبر، و الشكر، و الحلم ، و حسن الخلق ، و السخاء، و الغيرة ، و الشجاعة ، و المروة
(624)
اين حديث از چندين طريق نقل شده ، حاصل آنكه خداى تعالى رسول خود را به مكارم اخلاق اختصاص داد؛ پس امتحان كنيد شما خود را: اگر اين صفات در نفس شما بود، حمد خدا كنيد و به سوى خدا توجه كنيد براى زيادت . پس ده تاى از آن صفات را ذكر فرمود چنانكه در روايت است . و عن جعفر بن محمد عليهما السلام :
عليكم بمكارم الاءخلاق ، فان الله عزوجل يحبها؛ و اياكم و مذام الاءفعال ، فان الله يبغضها . الى اءن قال : و عليكم بحسن الخلق ؛ فانه يبلغ بصاحبه درجة الصائم القائم ...
(625)
عن جعفر عليه السلام : ان اءكمل المؤ منين ايمانا اءحسنهم خلقا (626)
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : ما يوضع فى ميزان امرء يوم القيامة اءفضل من حسن خلق (627)
در اين باب اخبار بسيار است . و چنانكه حسن خلق موجب كمال ايمان و ثقل ميزان و دخول در جنان است ، سوء خلق به عكس آن ، ايمان را فاسد و انسان را به عذاب الهى مبتلا كند . چنانكه در احاديث شريفه به آن اشاره شده است :
عن اءبى عبدالله عليه السلام : ان سوء الخلق ليفسد الايمان كما يفسد الخل العسل (628)
و از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه خداى تعالى ابا دارد از قبول توبه كسى كه صاحب خلق بد است . سؤ ال شد از علت آن . فرمود براى آنكه هر چه توبه مى كند از گناهى ، واقع شود در گناهى بدتر از آن . (629) و در حديث است كه كسى كه خلقش بد شد، خودش را به عذاب مبتلا كرد (630) . معلوم است كه خلق زشت انسان را دائما معذب دارد ، و در نشئات ديگر نيز اسباب سختى و فشار و ظلمت است .
الحديث الثامن و العشرون : اقسام قلوب 
عن سعد عن اءبى جعفر عليه السلام قال :
ان القلوب اءربعة : قلب فيه نفاق و ايمان ؛ و قلب منكوس ؛ و قلب مطبوع ؛ و قلب اءزهر اءجرد. فقلت : ما الاءزهر؟ قال : فيه كهياءة السراج . فاءما المطبوع فقلب المنافق ؛ و اءما الاءزهر فقلب المؤ من : ان اءعطاه شكر، و ان ابتلاه صبر . و اءما المنكوس فقلب المشرك ؛ ثم قراء هذه الآية : (افمن يمشى مكبا على وجهه اءهدى اءمن يمشى سويا على صراط مستقيم ) (631) فاءما القلب الذى فيه ايمان و نفاق ، فهم قوم كانوا بالطائف . فان اءدرك اءحدهم ، اءجله على نفاقه هلك ؛ و ان اءدركه على ايمانه نجا .

مقدمه : ترغيب به اصلاح قلب  
در اصلاح قلب كوشيدن ، كه صلاح و فساد آن سرمايه سعادت و شقاوت است ، لازم تر است از تفتيش حقيقت آن نمودن ، و اصطلاحات رايجه را درست كردن ؛ بلكه بسا شود كه انسان به واسطه شدت توجه به اصطلاحات و فهم كلمات و غور در اطراف آن از قلب خود بكلى غافل شود و از اصلاح آن بازماند؛ در مقام شرح حقيقت و ماهيت قلب و اصطلاحات حكما و عرفا استادى كامل شود، ولى قلب خودش ، نعوذ بالله ، از قلوب منكوسه يا مطبوعه باشد؛ مثل كسى كه از خواص و آثار ادويه مضره و نافعه مطلع باشد و شرح هر يك را خوب بدهد ولى از ادويه مضره احتراز نكند و از مفيده به كار نبرد؛ ناچار چنين شخصى با همه علم دواشناسى به هلاكت رسد و اين علم موجب نجات او نشود .
علم احوال قلوب و كيفيت صحت و مرض و صلاح و فساد آن از علومى است كه صرفا مقدمه عمل و طريق علاج و اصلاح آن است و ادراك و فهم آن از كمالات انسانيه به شمار نيايد . پس ، انسان بايد عمده توجه و اصل مقصدش اصلاح قلب و اكمال آن باشد تا به كمال سعادت روحانى و درجات عاليه غيبيه نائل شود . اگر از اهل علوم و دقايق و حقايق نيز هست ، در ضمن سير در آفاق و انفس عمده مطلوبش به دست آوردن حالات نفسانيه خود باشد، كه اگر از مهلكات است به اصلاح آن پردازد، و اگر از منجيات است به تكميل آن بكوشد . مقصود از اين بيان اين نيست كه علم اخلاق و منجيات و مهلكات نفس لازم نيست ، بلكه مقصود آن است كه آن علم را صرفا بايد مقدمه عمل دانست نه آنكه آن را مستقل دانسته صرف عمر در جمع آورى اصطلاحات كرد و از مقصد باز ماند .
روشنى قلب مؤ من 
قلب مؤ من ازهر است . و در كافى شريف از جناب صادق عليه السلام نقل كند كه فرمود:
بعضى مردم را مى بينى كه از كمال فصاحت خطا نمى كند در لام يا واوى ، ولى قلب او از شب تاريك تاريك تر است . و بعضى مردم از قلب خود نمى تواند خبر دهد با زبانش ، و حال آنكه قلبش مثل چراغ نورانى است . (632) نيز قلب مؤ من بر طريقه مستقيمه ، و مشى معنوى او به جاده مستويه انسانيه است . زيرا اولا خارج از اصل فطرت الهيه ، نشده ، و به همان فطرت توحيد، كه نقطه توجه به كمال مطلق و جمال تام است ، مشى نمايد؛ و ناچار اين حركت معنويه روحانيه از مرتبه فطرت مخمره تا غايت كمال مطلق است بدون اعوجاج . و اين راه استقامت روحانى و جاده مستوى باطنى است . اما ساير قلوب ناچار خارج از فطرت و معوج از طريقه مستقيمه است . از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه بر زمين خط مستقيم كشيدند و خطوط ديگرى در اطراف آن كشيدند و فرمود: اين خط مستقيم وسطى طريقه من است . (633)
مؤ من چون سيرش مستقيم و قلبش مستوى و توجهش الى الله و صراطش ‍ سوى است ، از اين جهت در آن عالم نيز صراطش مستقيم و روشن و قامتش ‍ مستقيم و صورت و سيرت و باطن و ظاهرش به صورت و هياءت انسانيت است . با اين مقايسه قلب مشرك را نيز مى توان فهميد، كه چون قلبش از فطرت الهيه خارج و از نقطه مركزيه كمال متمايل و از بحبوحه نور و جمال منحرف است و از تبعيت هادى مطلق و ولى كامل منصرف و بركنار است ، و به انيت و انانيت خود و دنيا و زخارف آن مصروف است ، از اين جهت در عوالم ديگر نيز با سيرت و صورت مستقيمه انسانيه محشور نگردد و به صورت يكى از حيوانات منكوس الراءس محشور شود، زيرا در آن عالم صورت و هياءت تابع قلوب است و ظاهر ظل باطن و قشر سايه لب است ، و مواد آن عالم مثل اين نشئه تعصى از قبول اشكال ملكوتيه باطنيه ندارد . و اين در محل خود مبرهن است . پس قلوبى كه از حق و حقيقت معرض ‍ هستند و از فطرت مستقيمه خارجند و به دنيا مقبل و متوجهند، سايه آنها نيز مثل خودشان از استقامت خارج و منكوس و رو به طبيعت و دنيا است ؛
و شايد در آن عالم بعضى با روى خود راه روند و پاهاى آنها رو به بالا باشد؛ و بعضى با شكمهاى خود راه روند؛ و بعضى با دست و پاى خود چون حيوانات راه روند، چنانكه در اين عالم مشى آنها چنين بوده : اءفمن يمشى مكبا على وجهه اءهدى اءم من يمشى سويا على صراط مستقيم (634) ممكن است اين مجاز در عالم مجاز در عالم حقيقت و ظهور و بروز روحانيت حقيقت پيدا كند . در احاديث شريفه در ذيل اين آيه شريفه صراط مستقيم را به حضرت اميرالمؤ منين و حضرات ائمه معصومين عليهما السلام تفسير فرمودند: عن اءبى الحسن عليه السلام قال :
قلت :( اءفمن يمشى مكبا على وجهه اءهدى اءم من يمشى سويا على صراط مستقيم )؟ قال : ان الله ضرب مثلا من حاد عن ولاية على عليه السلام كمن يمشى على وجهه لا يهتدى لامره ؛ و جعل من تبعه سويا على صراط مستقيم . الصراط المستقيم اءميرالمؤ منين عليه السلام .
(635)
در حديث ديگر است كه مقصود از صراط مستقيم على عليه السلام و ائمه عليهم السلام است . (636)
تتميم : قلب منافق و فرق آن با قلب مؤ من 
از بيانات سابق حال قلب مؤ من و مشرك ، بلكه كافر نيز، معلوم شد؛ و قلب منافق نيز به مقايسه معلوم شود . زيرا قلب مؤ من از فطرت ساذجه صافيه اصليه خود خارج نشده ؛ هر چه از حقايق ايمانيه و معارف حقه به او القا شود، طبعا قبول كند . از اين جهت ، قلب مؤ من را در حديث ديگر، در كافى شريف ، فرموده كه مفتوح است .
اما قلب منافق چون كدورات و ظلمتهاى منافيه با فطرت انسانيت پيدا كرده ، از قبيل تعصبهاى جاهليت و اخلاق ذميمه و حب نفس و جاه و غير آن از منافيات فطرت ، از اين جهت مختوم و مسدود و مطبوع است ؛ و كلمه حق را به هيچ وجه قبول نكند؛ و صفحه آن چون صفحه كاغذى شده است كه بكلى سياه و كدر باشد و قبول نقش نكند و اظهار ديانت را از شيطنت خود وسيله دنيا و پيشرفت امور قرار داده است .
قلب مشرك و منافق هر دو منكوس و مطبوع است ، چنانكه واضح است ؛ ولى اختصاص هر يك به يكى براى آن است كه مشرك چون قلبش در عبادت و خضوع متوجه به غير معبود حقيقى و به غير كمال مطلق است ، پس قلب او داراى دو خصوصيت است : يكى خضوع صادقانه ؛ و ديگر آنكه اين خضوع چون به مخلوقات مى باشد، اسباب نقص و كدورت قلوب آنهاست ؛ پس قلب آنها منكوس است . و اين صفت ظاهره آنهاست . اما منافق گاهى به حسب واقع مشرك است . و در اين جهت با مشركين مساوى است در انتكاس قلب ؛ و مزيت ديگرى نيز دارد . و گاهى در واقع كافر و داراى هيچ ديانتى نيست . آن نيز گرچه قلبش منكوس است ، ولى خصوصيت ديگر در آن ظاهرتر است ؛ و آن خصوصيت و مزيت آن است كه حق را به حسب صورت اصغا كند و در جمعيت حق داخل شود و تمام مطالب حقه اى كه به گوش مؤ منين رسد به گوش آنها نيز مى رسد؛ ليكن مؤ من براى صفاى باطنى قلبش مفتوح است و آن را قبول مى كند؛ و منافق به واسطه ظلمت و كدورت ، قلبش مطبوع و مختوم است و آن را قبول نمى كند .
اينكه دو صفت از صفات مؤ من را، كه شكر در عطايا و صبر در بلاياست ، اختصاص به ذكر داده است ، براى آن است كه اين دو صفت در بين صفات مؤ من مزيتهايى دارد؛ و اين دو از امهات صفات جميله است و از آنها صفات جميله ديگر منشعب شود .
ختام : غفلت از حق انتكاس قلب است  
از بيانات سابقه معلوم مى شود كه اگر نفوس يكسره متوجه به دنيا و تعمير آن ، و منصرف از حق باشند، گرچه اعتقاد به مبداء و معاد هم داشته باشند، منكوس هستند . ميزان در انتكاس قلوب ، غفلت از حق و توجه به دنيا و تعمير آن است . و اين اعتقاد يا ايمان نيست ، چنانكه پيشتر در شرح بعضى احاديث ذكر شد؛ (637) يا ايمان ناقص ناچيزى است كه منافات با انتكاس ‍ قلب ندارد . بلكه كسى كه اظهار ايمان بالغيب و حشر و نشر كند، و خوف از آن نداشته باشد و اين ايمان او را به عمل به اركان نرساند، او را بايد در زمره منافقين به شمار آورد نه مؤ منين . و ممكن است خداى نخواسته اين ايمان بى مغزى كه در ملك بدن آنها به هيچ وجه حكومت ندارد زايل شود؛ و با نفاق تمام از دنيا منتقل شده جزء منافقين محشور گردند . اين يكى از مهماتى است كه بايد نفوس ضعيفه ما به آن خيلى اهميت دهند؛ و مراقبت كنند كه آثار ايمان در جميع ظاهر و باطن و سر و علن نافذ و جارى باشد چنانكه به قلب دعوى ايمان دارند، ظاهر را هم محكوم به حكم آن كنند تا ريشه ايمان در قلب محكم شود و به هيچ عايق و مانعى و تبدل و تغيرى زايل نشود؛ و اين امانت الهى و قلب طاهر ملكوتى را بى تصرف شيطان و دست خيانت به آن ذات مقدس باز پس دهند .
الحديث التاسع و العشرون : ولايت و اعمال 
عن محمد بن مارد، قال :
قلت لاءبى عبدالله عليه السلام : حديث روى لنا قلت : اذا عرفت فاعمل ما شئت . فقال : قد قلت ذلك . قال قلت : و ان زنوا و ان سرقوا و ان شربوا الخمر؟ فقال لى : انا لله و انا اليه راجعون . و الله ، ما اءنصفونا اءن نكون اءخذنا بالعمل و وضع عنهم !انما قلت اذا عرفت فاعمل ما شئت من قليل الخير و كثيره ، فانه يقبل منك .
(638)
فصل اول : جمع اخبارى كه حث بر عبادات نموده با بعض اخبار مخالف
اگر كسى مراجعه كند به اخبار وارده و در حالات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه هدى عليهم السلام و كيفيت عبوديت و اجتهاد آنها و تضرع و زارى و ذل و مسكنت و خوف آنها در پيشگاه مقدس رب العزة و كيفيت مناجات آنها در محضر قاضى الحاجات ، كه از حد تواتر بيرون است و از صدها افزون ، و مراجعه كند به وصيتهايى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى كردند، و وصيتهاى ائمه بعضى به بعضى ، و وصيتهايى كه به خواص شيعيان و خلص مواليان مى فرمودند و تاءكيدات و سفارشهاى خيلى بليغى كه مى فرمودند و آنها را از معصيت خداى تعالى تحذير مى نمودند، كه در اصول و فروع تكاليف كتب اخبار از آن مشحون است ، علم قطعى حاصل مى كند كه اگر بعض روايات به حسب صورت و ظاهر مخالف با آن احاديث وارد شده است ، ظاهر آنها مراد نيست . پس اگر طورى ممكن بود تاءويل آنكه منافات با آن احاديث قطعيه صريحه ، كه از ضروريات دين است ، نداشته باشند، آن را تاءويل كنيم ؛ يا جمع عرفى داشت جمع كنيم ؛ و الا رد علم آن به قائلش مى نماييم . ما اكنون در اين اوراق نمى توانيم جميع اخبار، يا عشرى از اعشار آن را، ذكر كنيم و بيان توفيق آنها نماييم ؛ ولى از ذكر بعض روايات طرفين ناچاريم تا حقيقت حال معلوم شود . عن اءبى عبدالله عليه السلام :
شيعتنا هم الشاحبون الذابلون الناحلون الذين اذا جهنم اليل استقبلوه بحزن . (639)
اياك و السفلة ؛ فانما شيعة على عليه السلام من عف بطنه و فرجه ، و اشتد جهاده ، و عمل لخالقه ، و رجا ثوابه و خاف عقابه . فاذا راءيت اولئك ، فاولئك شيعة جعفر .
(640)
و عن اءبى جعفر عليه السلام اءنه قال لخيثمة :
1 اءبلغ شيعتنا اءنا لا نغنى من الله شيئا . و اءبلغ شيعتنا اءنه لا ينال ما عند الله الا بالعمل . و اءبلغ شيعتنا اءن اءعظم الناس حسرة يوم القيامة من وصف عدلا ثم خالفه الى غيره . و اءبلغ شيعتنا اءنهم اذا قاموا بما اءمروا اءنهم هم الفائزون يوم القيامة . (641)
2 لا تذهب بكم المذاهب . فو الله ما شيعتنا الا من اطاع الله . (642)
3 يا جابر، اءيكتفى من ينتحل التشيع اءن يقول بحبنا اءهل البيت ؟ فو الله ، ما شيعتنا الا من اتقى الله و اءطاعه . الى اءن قال : فاتقوا الله و اعملوا لما عندالله ليس بين الله و لا بين اءحد قرابة ؛ اءحب العباد الى الله تعالى و اءكرمهم عليه اءتقاهم و اءعملهم بطاعته . يا جابر، و الله ، ما يتقرب الى الله تعالى الا بالطاعة . ما معنا براءة من النار و لا على الله لاءحد من حجة . من كان لله مطيعا، فهو لنا ولى ؛ و من كان لله عاصيا، فهو لنا عدو . و ما تنال و لايتنا الا بالعمل و الورع .
(643)