اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه چهارم) جلد چهارم

حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه

- ۴ -


الحديث الرابع : كبر 
عن حكيم ، قال :
ساءلت اءبا عبدالله عليه السلام عن اءدنى الالحاد، فقال : ان الكبر اءدناه
(69)
كبر عبارت است از يك حالت نفسانيه كه انسان ترفع كند و بزرگى كند و بزرگى فروشد بر غير خود . و اثر آن اعمالى است كه از انسان صادر مى شود و آثارى است كه در خارج بروز كند، كه گويند تكبر كرد . و اين صفت غير از عجب است . بلكه ، به طورى كه سابق ذكر شد، اين صفت زشت و اين رذيله خبيثه وليده و ثمره عجب است ؛ زيرا عجب خودپسندى است ، و كبر بزرگى كردن بر غير و عظمت فروشى است . انسان كه در خود كمالى ديد، يك حالتى به او دست مى دهد كه آن عبارت از سرور و غنج و تدلل و غير آن است ، و آن حالت را عجب گويند؛ و چون غير خود را فاقد آن كمال متوهم گمان كرد، در او حالت ديگرى دست دهد كه آن رؤ يت تفوق و تقدم است ، و از اين رؤ يت يك حالت بزرگى فروشى و ترفع و تعظمى دست دهد كه آن را كبر گويند. و اينها تمام در قلب و باطن است و اثر در ظاهر؛ چه در هياءت بدن و چه در افعال و اقوال باشد تكبر است . و بالجمله ، انسان خودبين خودخواه شود؛ و چون خودخواهى افزايد، خودپسند گردد؛ و چون خودپسندى لبريز آيد، خودفروشى كند.
بدان كه صفات نفسانيه ، چه در جانب نقص و رذايل و چه در جانب كمال و فضايل ، بسيار دقيق و مختلط است ؛ و از اين جهت فرق بين بعضى با بعضى بغايت مشكل است ؛ و چه بسا باشد كه اختلاف شديد بين علماء اعلام در تحديد آنها واقع گردد، يا نشود صفت وجدانى را به طورى كه خالى از خدشه باشد تعريف كرد . لهذا بهتر اين است كه اين امور را واگذار به وجدان كنيم و خود را از قيد مفهوم تراشى رهايى دهيم و از اصل مقصد و مقصود باز نمانيم . پس براى كبر درجاتى است شبيه درجاتى كه در عجب ذكر شد . و بعضى از درجات ديگر كه در عجب نيز نظير داشت ولى چون در آنجا مهم نبود و در اينجا مهم است ذكر مى شود . اما آنچه كه شبيه آن در عجب گذشت شش درجه است :
يكى كبر به واسطه ايمان و عقايد حقه ؛ و در مقابل آن ، كبر به واسطه كفر و عقايد باطله است .
ديگر كبر به واسطه ملكات فاضله و صفات حميده ؛ و در مقابل آن ، كبر به واسطه رذايل اخلاق و ملكات ناهنجار است .
و ديگر كبر به واسطه مناسك و عبادات و صالحات اعمال است ؛ و در مقابل آن ، كبر به واسطه معاصى و سيئات افعال است .
و هر يك از اينها ممكن است وليده همان درجه عجب باشد كه در نفس ‍ است ؛ و ممكن است آن را سبب ديگر باشد كه بعد از اين اشاره به آن مى شود . (70) و اما آنچه كه اينجا بالخصوص مورد نظر مى شود، كبر به واسطه امور خارجيه است ؛ مثل نسب و حسب و مال و منال و سيادت و رياست و غير آن . و ما ان شاء الله در ضمن فصولى چند اشاره به بعضى مفاسد اين رذيله و علاج آن به مقدار مقدور خود مى نماييم ، و از خداى تعالى توفيق تاءثير در خويشتن و غير مى طلبيم .
فصلاول : درجات كبر
براى كبر به اعتبار ديگر درجاتى است : اول ، كبر به خداى تعالى . دوم ، كبر به انبياء و رسل و اوليا(صلوات الله عليهم ) . سوم ، كبر به اوامر خداى تعالى ؛ كه اين دو نيز به كبر به خداى تعالى برگردد . چهارم ، كبر بر بندگان خدا؛ كه آن نيز پيش اهل معرفت به كبر به خدا بر مى گردد . اما كبر به خداى تعالى ، كه از همه قبيحتر و مهلكتر و مرتبه اعلاى آن است ، در اهل كفر و جحود و مدعيان الوهيت پيدا شود . و گاهى نمونه اى از آن در بعض اهل ديانت پيدا شود كه ذكر آن مناسب نيست . و اين از غايت جهل و نادانى و ندانستن ممكن است حد خويش و مقام واجب الوجود را .
اما كبر بر انبيا و اوليا در زمان انبيا بسيار اتفاق مى افتاد و خداى تعالى خبر داده است از حال آنها كه گفتند: (اءنؤ من لبشرين مثلنا) . (71) و از اهل اين ملت گفتند: لولا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم (72) . و در صدر اسلام ، تكبر بر اولياء خدا بسيار واقع گرديد و در اين زمانها نمونه اى از آن در بعضى از متحلين به اسلام است .
اما كبر به اوامر خدا در بعض اهل معصيت پيدا شود؛ چنانكه ترك حج كند براى آنكه اعمال آن را از قبيل لباس احرام و غيره را بر خود روا ندارد؛ و ترك نماز كند، زيرا وضع سجده را با مقام خود مناسب نداند . و گاهى در بعض اهل مناسك و عبادات و اهل علم و ديانت پيدا شود؛ چنانكه ترك اذان كند تكبر؛ و قبول قول حق نكند اگر از مثل خود يا پايينتر از خود شنيد . گاهى اتفاق مى افتد كه انسان مطلبى را از رفيق يا هم قطارش مى شنود و آن را با كمال شدت رد مى كند و طعن به قائلش مى زند، ولى همان مطلب را از بزرگى در دين يا دنيا اگر شنيد قبول مى كند . حتى ممكن است در اول از روى جد رد كند، و در دوم از روى جد قبول كند. اين شخص طالب حق نيست . تكبرش پرده به روى حق مى پوشد، و تملقش از بزرگ كه غير از صفت تواضع ممدوح است او را كر و كور مى كند . و از همين تكبر است ترك تدريس علمى يا كتابى كه با شاءن خود مناسب نداند، و ترك تدريس ‍ براى اشخاص بى عنوان ظاهرى ، يا براى عده قليله ، و ترك جماعت در مسجد كوچك و قناعت به عده كم ، گر چه بداند كه رضاى حق تعالى در آن است . و گاهى از بس مطلب دقيق مى شود صاحب اين خلق نمى فهمد كه عملش مستند به خلق كبر است ، مگر آنكه درصدد اصلاح نفس برآيد و دقيق شود در مكايد آن .
اما كبر بر بندگان خدا، از همه بدتر كبر بر علماء بالله و دانشمندان است ، كه مفاسد آن از همه بيشتر و ضررش مهمتر است . و از اين كبر است ترك مجالست فقرا و تقدم در مجالس و محافل و در راه و رفتار. و اين در جميع طبقات ، از اشراف و اعيان گرفته تا علما و محدثين ، و از اغنيا گرفته تا فقرا مگر كسى را كه خداى تعالى حفظ فرمايد رايج و شايع است و تميز بين تواضع و تملق ، و تكبر و تاءبى نفس گاهى بغايت مشكل شود و بايد انسان به خداى تعالى پناه برد تا او را هدايت بنمايد . و اگر انسان درصدد اصلاح برآيد و حركت به جانب مطلوب كند، ذات مقدس حق تعالى به رحمت واسعه خود راهنمايى مى فرمايد و سير را آسان مى كند.
فصل دوم : سبب اصلى تكبر 
كبر را اسباب بسيارى است كه برگشت تمام آنها به اين است كه انسان در خود كمالى توهم كند كه آن باعث عجب شود و مخلوط با حب نفس ‍ گرديده حجاب كمال ديگران شده آنها را ناقص تر از خود گمان كند، و اين سبب ترفع قلبى يا ظاهرى گردد. مثلا در علماء عرفان گاهى پديد آيد كسى كه خود را از اهل معارف و شهود داند و از اصحاب قلوب و سابقه حسنى انگارد و بر ديگران لاف ترفع و تعظم زند، و حكما و فلاسفه را قشرى و فقها و محدثين را ظاهر بين و ساير مردم را چون بهايم داند؛ و به همه بندگان خدا به نظر تحقير و تعبير نگاه كند. و بيچاره خود لاف از فناء فى الله و بقاء بالله زند و كوس تحقق كوبد، با آنكه معارف الهيه اقتضا مى كند خوش بينى به موجودات را . و اگر شم معرفة الله كرده بود به مظاهر جمال و جلال حق ، تكبر نمى كرد؛ چنانكه در مقام بيان و علم خود او نيز تصريح به خلاف حالت خود كند . و اين نيست جز آنكه معارف به قلبش وارد نشده . و بيچاره به مقام ايمان هم نرسيده دم از عرفان مى زند؛ و از عرفان حظى نداشته از تحقق سخن مى راند.
در حكما نيز اشخاصى پيدا مى شود كه چون خود را داراى برهان و علم به حقايق داند و خود را از اهل يقين بالله و ملائكته و كتبه و رسله شمارد، به سايرين به نظر حقارت نگاه كند و ساير علوم را جزو علم حساب نكند؛ و تمام بندگان خدا را ناقص داند در علم و ايمان ؛ و به آنها تكبر نمايد در قلب ، و در ظاهر نيز با نخوت و تكبر با مردم رفتار كند؛ با آنكه علم به مقام ربوبيت و فقر ممكن اقتضا مى كند خلاف آن را، و حكيم آن است كه داراى ملكه تواضع باشد به واسطه علم به مبداء و معاد. خداى تعالى لقمان را حكمت عطا فرمود به نص قرآن شريف ، (73) و از دستورات آن بزرگوار به فرزندش ‍ آن است كه خداى تعالى نقل مى فرمايد: و لا تصعر خدك للناس و لا تمش فى الاءرض مرحا ان الله لا يحب كل مختال فخور (74)
در مدعيهاى ارشاد و تصوف و تهذيب باطن گاهى شخصى پيدا مى شود كه به تكبر با مردم رفتار كند، و بدبين به علما و فقها و تابعين آنها گردد، و به حكما و علما طعنها زند و غير خد و سرسپردگان به خود را اهل هلاك داند، و چون دستش از علوم تهى است علوم را خار طريق خواند و اهل آن را شيطان راه سالك شمارد؛ با آنكه آنچه در مقام دعوى مقام خود گويد اقتضاى خلاف اينها نمايد؛ و هادى خلايق و مرشد گمراهان بايد خود از مهلكات و موبقات مبرا باشد؛ و از دنيا گذشته و محو جمال حق شده ، بايد به بندگان خدا تكبر نكند و بدبين به آنها نباشد .
در فقها و علماى فقه و حديث و طلاب آن نيز گاهى كسى پيدا شود كه مردم ديگر را حقير شمارد و به آنها تكبر فروشى كند و خود را مستحق همه طور اكرام و اعظام داند، و لازم داند كه همه مردم اطاعت امر او كنند و هر چه گويد چون و چرا نكنند؛ خود را لا يساءل عما يفعل و هم يساءلون (75) انگارد؛ و جز خود و چند نفر معدودى مثل خود را اهل بهشت نداند؛ و اسم هر طايفه اى از هر علمى در ميان آيد، به آن طعن زند و جز علم خود را، كه از آن نيز بهره كافى ندارد، ساير علوم را نديده و نسنجيده طرد كند و اسباب هلاكت داند، و علما و ساير علوم را از روى جهل و نادانى طرد كند و چنين ارائه دهد كه ديانتش موجب شده كه اينها را تحقير و توهين كند، با آنكه علم و ديانت مبرا از اين اطوار و اخلاقند. قول به غير علم را شريعت مطهره حرام كرده و حرمت مسلم را واجب دانسته ، اين بيچاره بى خبر از ديانت و علم خلاف قول خدا و رسول كرده و آن را به صورت دين درآورده ، با آنكه سيره سلف و خلف از علماى بزرگ غير از اين بوده .
اين حال علوم شرعيه كه هر يك اقتضا دارد كه علماى آن متصف به تواضع باشند و ريشه تكبر را از قلوب قلع كنند . هيچ علمى تكبر نياورد و با تواضع مخالف نيست . پس از اين ، علت آنكه اين اشخاص عملشان خلاف عملشان است بيان مى نماييم ، در علماى ساير علوم ، از قبيل طب و رياضى و طبيعى ، و همين طور صاحبان صنعت نيز تكبر فروشى بسيار پيدا مى شود.ساير علوم را هر چه باشد چيزى ندانند و به اهل آن با نظر تحقير نگاه كنند و هر يك گمان كنند كه علم آن است كه پيش اوست و در ظاهر و قلب به مردم كبريايى كنند، با آنكه علم آنها اين اقتضا را ندارد .
اما غير اهل علم ، بعضى از اهل مناسك و عبادت نيز بسيار به مردم تكبر كنند و آنها را حقير شمارند و تحقير كنند؛ ساير مردم را، حتى علما را، اهل نجات ندانند؛ هر وقت از علم سخنى پيش آيد، گويند علم بى عمل فايده دارد؟ عمده عمل است ؛ و به عملى كه خود اشتغال دارند خيلى اهميت مى دهند، و به همه طبقات از روى كبر و عجب نظر كنند؛ با اينكه اگر اهل عبادت حقيقى و اخلاص باشد بايد عملش او را اصلاح كند . نماز از منكر و فحشا نهى مى نمايد و معراج مؤ من است ، اين پنجاه سال نمازخوان و مواظب اعمال واجبه و مستحبه ، به رذيله كبر، كه الحاد است ، و عجب ، كه از فحشاء و منكر بزرگتر است ، متصف شده و به شيطان و خلق او نزديك گرديده ، نمازى كه از فحشا نهى نكند و نگاهدار قلب نباشد بلكه به واسطه كثرت آن قلب ضايع گردد، نماز نيست . نمازى كه وقتى خيلى مواظبت كردى از او، تو را به شيطان و خاصه او، كه كبر است ، نزديك كند نماز نيست ؛ نه آنكه نماز اين اقتضا را دارد. اينها كبر حاصل از علم و عمل .
اما آنچه از غير اينها حاصل شود نيز برگشت كند به رؤ يت يك نحو كمال در خود و غير را فاقد آن ديدن . مثلا كسى كه داراى نسب و حسب است ، بر فاقد آن تكبر كند گاهى . و كسى كه داراى جمال و زيبايى است ، بر فاقد آن يا طالب آن تكبر نمايد . يا مثلا داراى اتباع و انصار و قبيله و تلاميذ و غير آن ، بر فاقد آن تكبر فروشد . پس روى هم رفته ، سبب كبر رؤ يت كمال متوهم است و بهجت به آن و عجب به آن ، و فاقد ديدن غير است از آن . حتى صاحبان اخلاق فاسده و اعمال قبيحه نيز گاهى به غير خود كبر كنند، چون آن را كه در خود است يك نحو كمال انگارند!
و صاحب صفت كبر گاهى به واسطه بعضى جهات خوددارى كند از اظهار آن و هيچ ترتيب آثار ندهد، ولى اين شجره خبيثه در قلبش ريشه دارد؛ و لهذا از او تراوش كند آثار وقتى كه از حال طبيعى خارج شود . مثل آنكه غضب عنان را از دست او بگيرد، در آن حال شروع كند به اظهار كبريا و عظمت و دارايى خود را از هر قبيل است علم است يا عمل يا چيز ديگر به چشم ديگرى كشد و بر او افتخار كند . و گاهى ظاهر كند كبر خود را و اعتنا به جهات خارجيه نكند، و شدت كبر آن را گسيخته عنان كند؛ پس ، گاهى ظاهر شود كبر در اعمال و حركات و سكناتش ؛ مثل آنكه تقدم در مجالس كند و از ديگران در ورود و خروج جلو افتد؛ و فقرا را در مجلس ‍ خود راه ندهد، و ترك مجالست آنها كند؛ و براى خود حريم قرار دهد؛ و در راه رفتن و نگاه كردن و جواب و سؤ ال با مردم و ديگر اعمال كبر كند . و بعضى از محققين ، كه ما بسيارى از اصول مطالب را در اين حديث از او اخذ كرده و ترجمه كرديم ، گويد كه درجه نازله كبر در عالم اين است كه روى خود را از مردم برگرداند و از آنها گويى اعراض كند . و در عابد آن است كه عبوس كند بر مردم و چين بر جبين اندازد، گويى از مردم پرهيز كند يا به آنها غضب كرده است ؛ و بيچاره نمى داند كه ورع در پيشانى نيست و چين آن و در عبوس صورت نيست و در برگرداندن صورت و اعراض از مردم نيست و در گردن كج كردن و سر پايين انداختن نيست و در دامن جمع كردن نيست ، بلكه ورع در قلب است . پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: تقوا اينجاست . و اشاره فرمود به سينه خود . (76) و گاهى ظاهر شود كبر در زبان او و به ديگران مفاخره و مباهات كند و تزكيه نفس نمايد. عابد در مقام تفاخر گويد من فلان عمل را كردم . و ديگران را تنقيص كند و اعمال خود را بزرگ شمارد . گاهى هم تصريح نمى كند ولى چيزى مى گويد كه لازمه اش ‍ تزكيه نفس است . و عالم گويد به غير: تو چه مى دانى ؟ من فلان كتاب را چندين دفعه ديدم ، چندين سال در مجامع علمى بودم و اساتيد و اساطين ديدم و زحمتها كشيدم ، كتابها نوشتم ، تصنيف و تاءليفها كردم . و همين طور . پس ، در هر حال بايد به خدا پناه برد از شر نفس و مكايد آن .
فصل سوم : مفاسد كبر 
اين صفت زشت ناهنجار هم فى نفسه داراى مفاسد است و هم از او مفاسد بسيار زاييده شود . اين رذيله انسان را از كمالات ظاهرى و باطنى و از حظوظ دنيوى و اخروى باز دارد، و توليد بغض و عداوت كند و انسان را از چشم خلايق بيندازد و پست و ناچيز كند، و مردم را وادار كند كه با او معارضه به مثل كنند و او را خوار كنند و تحقير نمايند. در حديث كافى وارد است كه حضرت صادق عليه السلام فرموده :
هيچ بنده اى نيست مگر آنكه در سر او لجامى است و فرشته اى كه آن را نگاه مى دارد . پس وقتى كه تكبر كند، مى گويد: پايين بيا، خداى تو را پايين بياورد . پس او هميشه در پيش خود بزرگترين مردم است و در چشم مردم كوچكترين آنهاست . و هنگامى كه تواضع نمايد، خداى تعالى آن لجامى را كه در سر اوست مرتفع فرمايد ، و گويد به او كه بزرگ شو، خداوند تو را بزرگ و رفيع كند . پس هميشه كوچكترين مردم است نزد خود و رفيعترين مردم است در نزد آنها . (77)
اى عزيز، همان دماغى كه تو دارى و همان نفسى كه تو دارى ديگران هم دارند؛ تو اگر فروتن شدى ، قهرا مردم تو را احترام كنند و بزرگ شمارند؛ و اگر تكبر كنى پيشرفت ندارد اگر توانستند تو را خوار و ذليل مى كنند و به تو اعتنا نمى كنند؛ و اگر نتوانستند در دل آنها خوارى و در چشم آنها ذليلى و مكانت ندارى . تو با تواضع دل مردم را فتح كن ؛ دل كه پيش تو آمد، آثار خود را ظاهر مى كند . و اگر قلوب از تو برگشت ، آثار آن بر خلاف مطلوب توست . پس ، تو اگر فرضا احترام طلب و بزرگى خواه هم هستى ، بايد از راه آن وارد شوى ؛ و آن مماشات با مردم و تواضع با آنهاست ؛ نتيجه تكبر خلاف مطلوب و مقصود توست ؛ پس ، نتيجه دنيايى كه نمى گيرى سهل است ، نتيجه به عكس مى گيرى . علاوه ، اين خلق موجب ذلت در آخرت و خوار شدن در آن عالم مى شود؛ همان طور كه در اين عالم مردم را حقير شمردى و به بندگان خدا بزرگى كردى و به آنها عظمت و جلال و عزت و حشمت فروختى ، در آخرت صورت همين بزرگى ذلت است و خوار شدن . چنانكه در حديث شريف كافى وارد است :
باسناده عن داود بن فرقد: عن اءخيه قال : سمعت اءبا عبدالله عليه السلام يقول : ان المتكبرين يجعلون فى صور الذر يتوطاهم الناس حتى يفرغ الله من الحساب (78) . نمى دانم كه اگر خداى تعالى كسى را ذليل كند چه خواهد كرد با او و به چه حالى مبتلا مى شود؟ زيرا امور آخرتى با دنيا فرقها دارد . ذلت در آخرت غير از ذلت در دنياست ؛ چنانكه نعمتها و عذابهاى آنجا مناسبت با اينجا ندارد. نعمتش فوق تصور ماست ؛ عذابش خارج از حوصله ماست ؛ كرامتش بالاتر از آنچه هست كه ما خيال مى كنيم . ذلت و خواريش غير از اين ذلت و خواريهايى است كه ما گمان مى كنيم . و عاقبت كار متكبر هم جهنم است . در حديث است كه الكبر مطايا النار (79) كسى كه مركب كبر سوار است او را به آتش مى برد، و روى بهشت را نخواهد ديد تا در او از اين صفت اثرى باشد . چنانكه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل است كه فرمود: لن يدخل الجنة من فى قلبه مثقال حبة من خر دل من كبر . (80) و جناب امام باقر و امام صادق عليهم السلام نيز قريب به همين را فرموده اند . (81) حضرت باقر عليه السلام فرمودند: العز رداء الله و الكبر ازاره ، فمن تناول شيئا منه اءكبه الله فى جهنم . (82). بس است حديث كمر شكنى كه سابقا ترجمه آن را نقل كردم ، اينجا كه محل اوست نقل مى كنم ، عن ابى عبدالله عليه السلام قال :
ان فى جهنم لواديا للمتكبرين يقال له : سقر؛ شكا الى الله عزوجل ، شدة حره و ساله اءن ياءذن له اءن يتنفس فتنفس فاءحرق جهنم . (83)
حديث در كمال اعتبار است ، بلكه مثل صحيح است . پناه مى برم به خدا از جايى كه خودش با آنكه دار عذاب است از حرارت خودش شكايت كند و جهنم از نفس او بسوزد . سختى و شدت حرارت آتش آخرت را ما نمى توانيم در اين عالم ادراك كنيم ؛ زيرا سبب اختلاف شدت و ضعف عذاب يكى قوت و ضعف ادراك است : هر چه مدرك قويتر و ادراك تامتر و خالصتر باشد بيشتر ادراك الم و درد كند .
و يكى ديگر اختلاف موادى است كه حس به او قائم است در قبول حرارت . چون مواد مختلف است در قبول حرارت . مثلا طلا و آهن بيشتر قبول حرارت مى كنند از سرب و قلع ؛ و اينها بيشتر قبول مى كنند از چوب و زغال و اينها از گوشت و پوست .
يكى ديگر شدت ارتباط قوه ادراك است به محل قابل . مثلا مغز سر انسان با آنكه قبول حرارت كمتر مى كند از استخوانها، مع ذلك تاثرش بيشتر است ؛ زيرا قوه ادراك در آن بيشتر نمايش دارد .
يكى ديگر نقص و كمال خود حرارت است . اگر حرارت صد درجه باشد، بيشتر متاءلم مى كند از آنكه پنجاه درجه باشد .
يكى ديگر اختلاف ارتباط ماده فاعله حرارت است . به ماده قابله آن . مثلا آتش اگر مقارن با دست باشد يا بچسد به دست ، در سوختن فرق مى كند .
تمام اين اسباب خمسه كه ذكر شد در اين عالم در كمال نقص است ، و در آن عالم در كمال قوت و تماميت است . جميع ادراكات ما در اين عالم ناقص و ضعيف و محجوب به حجب كثيره اى است كه ذكر آنها موجب تطويل است و مناسب با اين مقام نيست .
امروز چشم ما ملائكه و بهشت و جهنم را نمى بيند؛ گوش ما صداهاى عجيب و غريب برزخ و برزخيان و قيامت و اهل آن را نمى شنود؛ حس ما ادراك حرارت آنجا را نمى كند همه از نقص خود اينهاست . آيات و اخبار اهل بيت (صلوات الله عليهم ) مشحون به ذكر اين مطلب است تلويحا و تصريحا؛ علاوه بر آنكه مطابق برهان است در محل خود.
اما بدن انسان در اين عالم قابل قبول حرارت نيست . يك ساعت اگر در اين آتش سرد دنيا بماند خاكستر مى شود؛ ولى خداوند قادر در قيامت اين بدن را طورى قرار مى دهد و خلق مى فرمايد كه در آن آتش جهنم كه به شهادت جبرئيل امين اگر يك حلقه از سلسله هفتاد ذراعى اهل جهنم را در اين عالم بياورند، تمام كوهها از شدت حرارت آن ذوب مى شود (84) باقى مى ماند هميشه و ذوب نمى شود و تمام نمى گردد . پس ، بدن انسان هم در قيامت قابليتش طرف قياس نيست با اين عالم .
اما ارتباط نفس به بدن در اين عالم خيلى ضعيف و ناقص است . اين عالم تعصى دارد از آنكه نفس در او به قواى خود ظاهر گردد؛ ولى آن عالم مملكت ظهور نفس است .
اما آتش اين عالم يك آتش افسرده سردى است ، و يك امر عرضى مشوب به مواد خارجيه غير خالص است ؛ ولى آتش جهنم خالص و بى خلط و جوهر قائم بالذات حتى مريدى است كه از روى شعور اهل خود را مى سوزاند؛ و به هر قدر كه ماءمور است فشار به اهل خود مى آورد . در وصفش شنيدى فرموده صادق مصدق جبرئيل امين را . قرآن خدا و اخبار انبيا پر است از وصف آن .
اما ارتباط آتش جهنم و التصاق آن به بدن در اين عالم شبيه ندارد. جميع آتشهاى اين عالم اگر به انسان احاطه كند بيش از احاطه به سطوح نكند، ولى آتش جهنم به ظاهر و باطن و به خود مدارك و متعلقات آنها يك نحو احاطه دارد . آن آتش است كه قلب و روح و قوا را مى سوزاند و با آنها يك نحو اتحاد پيدا مى كند كه در اين عالم بى نظير است .
پس ، معلوم شد كه موجبات عذاب در اين عالم به هيچ وجه فراهم نيست : نه مواد اينجا لايق قبول ، و نه فاعل حرارت تام الفاعليه ، و نه ادراك تام است . آتشى كه جهنم از نفس او بسوزد ما ادراك آن را و تصور آن را نمى توانيم بكنيم ، مگر آنكه خداى نخواسته جزو متكبران گرديم و اين خلق زشت ناهنجار را اصلاح نكرده از اين عالم منتقل شويم و بالمعاينه آن را ببينيم . (فلبئس مثوى المتكبرين ) (85).
فصل چهارم : موجبات كبر 
از موجبات تكبر كردن ، به واسطه آن امورى كه ذكر شد، يكى كوچكى دماغ و ضعف قابليت و پستى و كم حوصلگى است ؛ و بالجمله چون ظرفيتش كم است ، به مجرد آنكه يك كمالى در خود مى بيند و يك امتيازى در خود مشاهده مى كند گمان مى كند داراى مقام و مرتبه اى است ؛ با آنكه اگر با نظر اعتبار و انصاف نظر كند، به هر رشته اى كه وارد است و به هر كمالى كه متصف است ، مى فهمد كه آنچه را كه كمال گمان كرده و به آن افتخار و تكبر نموده ، يا اصلا كمال نبوده ، يا اگر بوده در مقابل كمالات ديگران قدر قابلى نداشته ، و بيچاره صورت خود را به سيلى سرخ كرده و استسمن ذاو رم (86)، مثلا عارفى كه به واسطه عرفان خود به سايرين به چشم حقارت نظر كرده تكبر مى كند و قشرى و ظاهرى مى گويد، آيا از معارف الهيه چه دارد جز يك دسته مفهومات كه همه حجاب حقايق اند و سد طريق ؛ و يك مقدار اصطلاحات دلفريب با زرق و برق كه به معارف الهيه ارتباطى ندارد و با خداشناسى و علم به اسماء و صفات مراحلى فاصله دارد؟ معارف صفت قلب است . و به عقيده نويسنده تمام اين علوم عملى هستند نه محض دانستن مفاهيم و بافتن اصطلاحات . ما به اين عمر كوتاه و اطلاع كم ، در اين عرفاء اصطلاحى ، و در علماء ساير علوم ، اشخاصى ديديم كه به حق عرفان و علم قسم است كه اين اصطلاحات در دل آنها اثر نكرده ، بلكه اثر ضد كرده !
واى به حال تو عارف كه حالت از همه كس بدتر است و حجت بر تو تمامتر است . تو تكبر به حق مى كنى !
اى طلبه مفاهيم !اى گمراه حقايق !قدرى تاءمل كن ببين چه دارى از معارف ؟ چه اثرى در خود از حق و صفاتش مى بينى ؟ علم موسيقى و ايقاع شايد از علم تو دقيقتر باشد؛ هياءت و مكانيك و ساير علوم طبيعى و رياضى در اصطلاحات و دقت با علم تو همدوش است ؛ همان طور كه آنها عرفان بالله نمى آورد، علم تو هم تا محجوب به حجاب اصطلاحات و پرده مفاهيم و اعتبارات است ، نه از او كيفيتى حاصل شود نه حال . (87) بلكه در شريعت علم علوم و طبيعى و رياضى از علوم شما بهتر است ، زيرا آنها نتيجه خود را مى دهد، و از شما بى نتيجه يا به عكس نتيجه مى دهد؛ مهندس نتيجه هندسه را، و زرگر نتيجه صنعت خود را مى برد؛ شما از نتيجه دنيايى باز مانده به نتيجه معارف هم نرسيدند؛ بلكه حجاب شما غلظتش بيشتر است . پس راهى به حقايق و معارف از اين اصطلاحات پيدا نشد، و خود سرمايه افتخار و تكبر بر علماى حقه گرديد . معارفى كه كدورت قلب را بيفزايد معارف نيست . واى بر معارفى كه عاقبت امر صاحبش را وارث شيطان كند؛ كبر از اخلاق خاصه شيطان است . او به پدر تو آدم كبر كرد، مطرود درگاه شد؛ تو كه به همه آدم و آدمزاده ها كبر مى كنى نيز مطرودى ، از اينجا حال ساير علوم را بفهم . حكيم اگر حكيم است و نسبت حق را با خلق و خود را با حق فهميده ، كبريا از دل او بيرون رود و وارسته شود؛ ولى بيچاره طالب اين مفاهيم و اصطلاحات گمان كرده حكمت اينهاست و حكيم عالم به اينهاست . گاهى خود را در زمره انبيا و مرسلين قلمداد كند ( و يعلمهم الكتاب و الحكمة ) (88) تلاوت كند . و گاهى الحكمة ضالة المؤ من (89) و من يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا (90) قرائت كند . قلب او از حكمت بى خبر و هزاران مراحل از خيرات دور و از حكمت مهجور است .
حكيم متاءله و فيلسوف بزرگ اسلام ، جناب محقق داماد (رضوان الله عليه ) مى فرمايد: حكيم آن است كه بدن براى او چون لباس باشد، هر وقت اراده كند، او را رها كند . او چه مى گويد و ما چه مى گوييم !او از حكمت چه فهميده و ما چه فهميديم !پس ، تو كه به واسطه چند مفهوم و پاره اى اصطلاحات به خود مى بالى و به مردم كبريا مى كنى ، معلوم شد از كم ظرفيتى و كوچكى حوصله است و كمى قابليت است .
آن بيچاره اى كه خود را مرشد و هادى خلايق داند و در مسند دستگيرى و تصوف قرار گرفته از اين دو حالش پست تر و غمزه اش بيشتر است . اصطلاحات اين دو دسته را به سرقت برده و سر و صورتى به متاع بازار خود داده و دل بندگان خدا را از حق منصرف و مجذوب به خود نموده و آن بيچاره صاف و بى آلايش را به علما و ساير مردم بدبين نموده ؛ براى رواج بازار خود فهميده يا نفهميده پاره اى از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بيچاره داده گمان كرده به لفظ مجذوبعلى شاه يا محبوبعليشاه حال جذبه و حب دست دهد!اى طالب دنيا و اى دزد مفاهيم !اين كار تو هم اينقدر كبر و افتخار ندارد . بيچاره از تنگى حوصله و كوچكى كله گاهى خودش هم بازى خورده خود را داراى مقامى دانسته . حب نفس و دنيا به مفاهيم مسروقه و اضافات و اعتبارات پيوند شده يك وليده ناهنجارى پيدا شده ؛ و از انضمام اينها يك معجون عجيبى و اخلوطه غريبه اى فراهم شود!و خود را با اين همه عيب مرشد خلايق و هادى نجات امت و داراى سر شريعت ، بلكه وقاحت را گاهى از حد گذرانده ، داراى مقام ولايت كليه دانسته ؛ اين نيز از كمى استعداد و قابليت و تنگى سينه و ضيق قلب است .
توطئه فقه و حديث و ساير علوم شرعيه نيز در مقام علم بيش از يك دسته اصطلاحات كه در اصول و حديث به خرج رفته ندانى . اگر اين علوم كه همه اش مربوط به عمل است در تو اضافه اى نكرده و تو را اصلاح ننموده ، بلكه مفاسد اخلاقيه و عمليه بار آورده ، كارت از علماى ساير علوم پست تر و ناچيزتر ،بلكه از كار همه عوام پست تر است . اين مفاهيم عرضيه و معانى حرفيه و نزاعهاى بى فايده ، كه بسيارى از آن به دين خدا ارتباطى ندارد و از علوم هم حساب نمى شود كه اسمش را بگذارى ثمره علميه دارد، اينقدر ابتهاج و تكبر ندارد خدا شاهد است ( و كفى به شهيدا) (91) كه علم اگر نتيجه اش اينها باشد و تو را هدايت نكند و مفاسد اخلاقى و عملى را از تو دور نكند، پست ترين شغلها از آن بهتر است ؛ چه كه آنها نتيجه عاجلى دارد و مفاسد دنيوى و اخرويش كم تر است ، و تو بيچاره جز وزر و بال نتيجه يى نبرى و جز مفاسد اخلاقى و اعمال ناهنجار حاصلى بر ندارى . پس ، علم تو هم از نظر اعتبار علمى تكبر ندارد . منتها از بس افق فكرت كوتاه است به مجرد آنكه دو تا اصطلاح درهم و برهم كردى ، خود را عالم و ساير مردم را جاهل دانى ؛ و پر ملائكه مقربين را به زير پاى خود پهن مى كنى و جايگاه را در مجالس و راه را در كوچه ها بر بندگان خدا تنگ مى نمايى ، و علم و علماى آن را تضييع مى كنى و توهين به نوع خود مى نمايى .
از همه اينها پست تر و كوچكتر كسى است كه به امور خارجيه ، از قبيل مال و منال و حشم و طايفه ، تكبر كند . بيچاره از جميع اخلاق آدمى و آداب انسانى دور است و دستش از تمام علوم و معارف تهى است ، ولى چون لباسش پشم گوسفند است و پدرش فلان و فلان است به مردم تكبر كند؛ چه فكر كوچك و قلب تنگ و تاريكى دارد كه قانع شده از تمام كمالات به لباس زيبا و از تمام زيباييها به كلاه و قبا!بيچاره به مقام حيوانى و حظوظ حيوانيت ساخته و قناعت كرده از جميع مقامات انسانيه به يك صورت خالى از مغز و شكل تهى از حقيقت ، و خود را با اين وصف داراى مقام دانسته . اينقدر پست و نالايق است كه اگر كسى از او يك رتبه دنيايى بالاتر باشد، چنان با او رفتار كند كه گويى بنده با مولاى خود. البته كسى كه همش ‍ جز دنيا نباشد، بنده دنيا و اهل دنياست ؛ ذليل است پيش كسانى كه معبود او نزد اوست .
در هر صورت ، يكى از عوامل قويه تكبر كوچكى افق فكر و پستى حد قابليت است ؛ و لهذا چيزهايى كه كمال نيست ، يا كمال لايق نيست ، در او تاءثير شديد كرده او را به عجب و كبر وادار مى كند؛ و هر چه در او حب نفس ‍ و دنيا بيشتر باشد، اين امور در او بيشتر مؤ ثر واقع شود .
فصل پنجم : علاج تكبر 
اكنون كه مفاسد كبر را دانستى ، درصدد علاج نفس برآ؛ و دامن همت به كمرزن براى پاك كردن قلب از اين كدورت و صاف كردن آيينه دل از اين غبار غليظ . اگر اهل قوت نفس و سعه صدرى و ريشه حب دنيا در دلت محكم نشده و زخارف دنيا در قلبت پر جلوه نكرده است و چشم اعتبار و انصافت باز است ، همان فصل سابق بهترين علاجهاى علمى است . و اگر در اين مرحله وارد نيستى ، قدرى تفكر در حالات خودت كن شايد دلت بيدار شود .اى انسانى كه اول امرت هيچ نبودى ، ناچيزتر از عدم و محو از صفحه وجود چيست ؟ پس از آنكه اراده حق تعلق گرفت به پيدايش تو، از بس ناقص القابليه و پست و ناچيز بودى و قابل قبول فيض نبودى تو را به صورت جسميه و عنصريه ، كه اخس موجودات و پست ترين كائنات است ، در آورد . و از آنجا تو را به صورت نطفه اى كه اگر دستت به آن آلوده گردد استقذار كنى و او را با زحمت پاك كنى در آورد و در منزلى بس تنگ و پليد، جايگزين كرد . و تو را در جايى منزل داد كه از ذكر آن متنفر شوى . و در آنجا تو را به شكل علقه و مضغه درآورد؛ و با غذايى تربيت كرد كه از شنيدنش ‍ وحشت كنى و بايد خجالت كشى ، ولى چون همه مبتلاى به اين بليه ها هستند خجلت زايل شود: البلية اذا عمت طابت . (92) تو در تمام اين تطورات ارذل و اذل و پست ترين موجودات بودى . از جميع ادراكات ظاهرى و باطنى عارى و از تمام كمالات برى بودى . پس از آنكه به رحمت واسعه خود تو را قابل حيات فرمود، حيات چنان در تو ناقص هويدا شد كه از كرمى پست تر بودى در شؤ ون حياتى براى نقصان قابليت تو . و به رحمت خود به تدريج حيات و شؤ ون آن را در تو زياد كرد تا آنكه لايق شدى به آمدن به محيط دنيا. از پست ترين مجراها در پست ترين حالات تو را وارد اين فضا كرد، در صورتى كه در تمام كمالات و شؤ ون حيات از جميع بچه هاى حيوانات ضعيفتر و پست تر بودى . پس از آنكه تو را به قدرت كامله داراى قواى ظاهره و باطنه فرمود، باز به قدرى ضعيف و ناچيزى كه هيچ يك از قواى خودت تحت تصرف نيست : صحت خود را حفظ نتوانى كرد؛ قدرت و حيات خود را نگاهدارى نتوانى نمود؛ جوانى و جمال خود را محفوظ نتوانى كرد؛ اگر آفتى و مرضى به تو هجوم آورد به دفعش قادر نيستى . بالجمله ، هيچ يك از وجود و شؤ ون آن در تحت اختيارت نيست . اگر يك روز گرسنه بمانى ، به خوردن هر مردار گنديده اى حاضر شوى ؛ و اگر تشنگى به تو غلبه كند، به هر آب گنديده پليدى رضا دهى . و همين طور در تمام چيزها يك بنده ذليل بيچاره هستى كه به هيچ چيزى قادر نيستى . و اگر حظ خود را از وجود و كمالات وجود مقايسه كنى با ساير موجودات ، مى بينى تو و تمام كره زمين ، بلكه تمام منظومه شمسى ، در مقابل عالم جسمانى ، كه پست ترين همه عوالم است و كوچكترين همه نشآت است ، قدر محسوسى نداريد .
عزيزم ، جز خودت كسى را نديدى ؛ و آنچه ديدى به نظر اعتبار و موازنه در نياوردى . خودت را با هر چه دارى از شؤ ون حيات و از زخارف دنيا قياس ‍ كن به شهرت ، و شهرت را به مملكت ، و آن را به ساير ممالك دنيا كه از صد يكى از آنها را نشنيدى و تمام ممالك را به خود زمين ، و زمين را به منظومه شمسى و كرات وسيعه اى كه ريزه خوار اشعه منيره شمسند، و تمام منظومه شمسى را كه از محيط فكر من و تو خارج است به منظومه هاى ديگرى كه شمس ما با همه سياراتش يكى از سيارات يكى از آنهاست ، كه هر يك آنها طرف قياس با شمس ما و سيارات آن نيست و آنچه از آنها تاكنون از قرارى كه مى گويند كشف شده است چندين ميليون مجرة است ، كه در اين مجره نزديك كوچك چندين مليون منظومه شمسى است ، كه كوچكترين آنها از شمس ما مليونها بزرگتر است و نورانى تر؛ اينها همه از عالم جسمانى است كه قدر آن را جز خالق آنها نمى داند؛ و كشف ارباب كشف به مقدار قليلى از آن بيشتر موفق نشده . و تمام عالم اجسام در مقابل عالم ماوراء الطبيعه هيچ قدر محسوسى ندارد؛ و در آنجا عوالمى است كه در فكر بشر نگنجد . اينها شؤ ون حيات تو و حظوظ تو و من است از اين عالم وجود. و پس از آنكه اراده حق تعلق گرفت كه تو را از اين دنيا ببرد، امر كند به جميع قوايت كه رو به ضعف گذراند؛ و فرمان دهد به تمام ادراكاتت كه از كار بايستند؛ كارخانه وجودت را مختل فرمايد؛ سمع و بصر و قوت و قدرتت را بگيرد؛ و تو يك جمادى شوى كه پس از چند روز از گند و تعفنت مشام مردم متاءذى شود؛ و از صورت هياءتت آدمها گريزان گردند؛ و تمام اجزا و اعضايت پس از مدتى از هم بگسلد و پاشيده گردد. اينها حال جسم تو . مال و منال و حشمت تو هم كه حالش معلوم است .
اما برزخ تو اگر اصلاح نشده خداى نخواسته بروى خدا مى داند در چه صورتى و در چه حالتى هستى . ادراكات اهل اين عالم از ديدن و شنيدن و شم آن عاجز است . ظلمت و وحشت و فشار قبر را تو هر چه بشنوى به تاريكيها و وحشتها و فشارهاى اين عالم قياس مى كنى ، با آنكه قياس باطلى است . خداوند به فرياد ما برسد از آنچه براى خود به اختيار خود تهيه كرديم . عذاب قبر كه نمونه اى از عذاب آخرت است ، و از بعض روايات استفاده شود كه دست ما از دامن شفعا هم كوتاه است ، (93) خدا مى داند چه عذابى است ؟ حال نشئه آخرت ما از همه حالات سابقه بدتر و وحشتناكتر است ؛ روز بروز حقايق است ؛ روز كشف سراير است ؛ روز تجسم اعمال و اخلاق است ؛ روز رسيدن به حساب است ؛ روز ذلت در مواقف است . اين هم حال قيامت .
و اما حال جهنم ، كه بعد از قيامت است ، آن هم معلوم است . از جهنم خبرى مى شنوى ؛ عذاب جهنم فقط آتشش نيست ؛ يك در هولناكى از آن به چشمت باز شود كه اگر در اين عالم باز شود تمام اهل آن از وحشت هلاك شوند؛ و همين طور يك در آن به گوشت باز شود و يكى به بينى ات باز شود كه هر يك از آنها اگر به اهل اين عالم باز شود، از شدت عذاب آن هلاك شوند . اين هم حال آخر كارت . پس ، كسى كه اول امرش عدمى است غير متناهى ، و از وقتى كه پا به عرصه وجود مى گذارد جميع تطوراتش ‍ زشت و نازيباست و تمام حالاتى كه بر او رخ مى دهد خجالت آور است ، و دنيا و برزخ و آخرتش هر يك از ديگرى فجيع تر و مفتضح تر است ، آيا به چه چيز تكبر مى كند؟ با چه كمالى و جمالى افتخار مى نمايد؟
پس ، معلوم شد كه تكبر نيست مگر از غايت جهل و نادانى ؛ هر كس جهلش ‍ بيشتر و عقلش ناقص تر است . كبرش بيشتر است . هر كس علمش بيشتر و روحش بزرگتر و صدرش منشرح تر است ، متواضع تر است . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه علمش از وحى الهى ماءخوذ بود و روحش به قدرى بزرگ بود كه يك تنه غلبه بر روحيات مليونها مليون بشر كرد تمام عادات جاهليت و اديان باطله را زير پا گذاشت و نسخ جميع كتب كرد و ختم دايره نبوت به وجود شريفش شد، سلطان دنيا و آخرت و متصرف در تمام عوالم بود باذن الله تواضعش با بندگان خدا از همه كس بيشتر بود . كراهت داشت كه اصحاب براى احترام او به پا خيزند . وقتى وارد مجلس ‍ مى شد پايين مى نشست . روى زمين طعام ميل مى فرمود و روى زمين مى نشست و مى فرمود: من بنده اى هستم ، مى خورم مثل خوردن بنده و مى نشينم مثل نشستن بنده (94) . از حضرت صادق عليه السلام نقل است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم دوست داشت بر الاغ بى پالان سوار شود و با بندگان خدا در جايگاه پست طعام ميل فرمايد، و به فقرا به دو دست خود عطا فرمايد . آن بزرگوار سوار الاغ مى شد و در رديف خود بنده خود يا غير آن را مى نشاند. (95) در سيره آن سرور است كه با اهل خانه خود شركت در كار خانه مى فرمود . و به دست مبارك گوسفندان را مى دوشيد و جامه و كفش خود را مى دوخت و با خادم خود آسيا مى كرد و خمير مى نمود و بضاعت خود را به دست مبارك مى برد و مجالست با فقرا و مساكين مى كرد و با آنها هم غذا مى شد . (96) اينها و بالاتر از اينها سيره آن سرور و تواضع آن بزرگوار است . در صورتى كه علاوه بر مقامات معنوى ، رياست و سلطنت ظاهرى آن بزرگوار نيز به كمال بود . همين طور على بن ابى طالب (صلوات الله عليه ) نيز اقتداى به آن بزرگوار كرده ، سيره اش سيره رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بود . (97) پس ،اى عزيز اگر تكبر به كمال معنوى است ، از آنها بالاتر از همه بود، و اگر به رياست و سلطنت است دارا بودند، با اين وصف تواضعشان بيشتر از همه كس بود . پس ، بدان كه تواضع وليده علم و معرفت است ، و كبر و سركشى زاييده جهل و نادانى است . اين ننگ جهل ، و عار پستى نظر را از خود دور كن ؛ و متصف به صفات انبيا شو؛ و صفت شيطان را به يك سو انداز؛ و منازعه با خداى خود در رداى كبرياى او مكن كه منازع با حق مقهور غضب او خواهد شد و به رو در آتش خواهد افتاد .
اگر درصدد اصلاح نفس برآمدى ، طريق عملى آن نيز با قدرى مواظبت سهل و آسان است . و در اين طريق با همت مردانه و حريت فكر و بلندى نظر به هيچ مخاطره تصادف نمى كنى . تنها راه غلبه به نفس اماره و شيطان و راه نجات بر خلاف ميل آنها رفتار كردن است . هيچ راهى بهتر براى سركوبى نفس از اتصاف به صفت متواضعين و رفتار كردن مطابق رفتار و سيره و طريقه آنها نيست . در هر مرتبه از تكبر كه هستى و اهل هر رشته علمى و عملى و غير آن كه هستى ، بر خلاف ميل نفسانى چندى عمل كن ، با تنبهات علمى و تفكر در نتايج دنيايى و آخرتى ، اميد است راه آسان و سهل شده نتيجه مطلوبه بگيرى . اگر نفس از تو تمنا كرد كه صدر مجلس را اشغال كن و تقدم بر همقطار خود پيدا كن ، تو بر خلاف ميل آن رفتار كن . اگر تاءنف مى كند از مجالست با فقرا و مساكين ، تو دماغ او را به خاك ماليده با فقرا مجالست كن ، هم غذا شو، هسمفر شو، مزاح كن . ممكن است نفس از راه بحث با تو پيش آيد و بگويد تو داراى مقامى بايد مقام خود را براى ترويج شريعت حفظ كنى ، با فقرا نشستن وقع تو را از قلوب مى برد، مزاح با زير دستان تو را كم وزن مى كند، پايين نشستن در مجالس از مقام تو كاسته مى كند، آن وقت خوب نمى توانى به وظيفه شرعى خود اقدام كنى ؛ بدان تمام اينها دامهاى شيطان و مكايد نفس است . رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم موقعيتش در دنيا از حيث رياست از تو بيشتر بود، و سيره اش آن بود كه ديدى . من خود در علماى زمان خود كسانى را ديدم كه رياست تامه يك مملكت ، بلكه قطر شيعه را داشتند، و سيره آنها تالى تلو سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود . جناب استاد معظم و فقيه مكرم ، حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى ، كه از هزار و سيصد و چهل تا پنجاه و پنج رياست تامه و مرجعيت كامله قطر شيعه را داشت . همه ديديم كه چه سيره اى داشت . با نوكر و خادم خود هم سفره و غذا بود؛ روى زمين مى نشست دا با اصاغر طلاب مزاحهاى عجيب و غريب مى فرمود . اخيرا كه كسالت داشت بعد از مغرب بدون ردا يك رشته مختصرى دور سرش ‍ پيچيده بود و گيوه به پا كرده در كوچه قدم مى زد . وقعش در قلوب بيشتر مى شد و به مقام او از اين كارها لطمه اى وارد نمى آمد . غير از آن مرحوم ، از علماى خيلى محترم قم بودند كه به هيچ وجه اين قيودى كه شيطان شما براى شما مى تراشد در آنها نبود . خود بضاعت خود را از بازار مى خريد؛ براى منزل خود آب از آب انبارها مى آورد؛ اشتغال به كار منزل پيدا مى كرد؛ مقدم و مؤ خر و صدر و ذيل پيش نظر پاك آنها يكسان بود . تواضعشان به طورى بود كه مايه تعجب انسان مى شد، و مقامات آنها محفوظ بود؛ محل آنها در قلوب بيشتر مى شد .
در هر حال ، صفت نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و على بن ابى طالب عليه السلام انسان را كوچك نمى كند . ولى بايد ملتفت كيد نفس در اين مخالفت با او باشى كه گاهى دام خود را باز كرده از راه ديگر تو را زمين مى زند . مثلا مى بينى بعضيها به طورى در پايين مجلس مى نشينند كه مى فهمانند به حضار كه مقام من بالاتر از اينهاست ، ولى تواضع كردم ؛ يا مثلا يك نفر كه مشتبه است كه بر او مقدم است اگر بر خود مقدم داشتند، يك نفر ديگر را كه معلوم التاءخر است مقدم مى دارند كه رفع اشتباه كنند كه تقدم داشتن براى تواضع بود؛ اينها و صدها قبيل اين از مكايد نفس است ؛ و علاوه نمودن كبر و اضافه نمودن است به آن رياكارى و سالوسى را .
بايد وارد مجاهده با قصد خالص شد البته آن وقت نفس اصلاح مى شود . تمام صفات نفسانيه قابل اصلاح است ؛ ليكن در اول امر كمى زحمت دارد . آن هم بعد از ورود در اصلاح سهل و آسان مى شود . عمده به فكر تصفيه و اصلاح افتادن است و از خواب بيدار شدن است . منزل اول انسانيت يقظه است . و آن بيدار شدن از خواب غفلت و هشيار شدن از سكر طبيعت است ، و فهميدن اينكه انسان مسافر است ؛ و هر مسافر زاد و راحله مى خواهد. زاد و راحله انسان خصال خود انسان است . مركوب اين سفر پر خوف و خطر و اين راه تاريك و باريك و صراط احد از سيف و ادق از شعر، (98)، همت مردانه است . نور اين طريق مظلم ايمان و خصال حميده است . اگر سستى كند و فتور نمايد، از اين صراط نتواند گذشت ؛ به رو در آتش ‍ افتد و با خاك مذلت يكسان شده به پرتگاه هلاكت افتد . و كسى كه از اين صراط نتواند گذشت ، از صراط آخرت نيز نتواند گذشت .
اى عزيز، همت كن و پرده جهل و نادانى را پاره كن و از اين ورطه هولناك خود را نجات ده . حضرت مولاى متقيان و يگانه سالك راه و راهنماى حقيقى در مسجد فرياد مى زد به طورى كه همسايه هاى مسجد مى شنيدند: تجهزوا رحمكم الله ؛ فقد نودى فيكم بالرحيل (99) هيچ تجهيزى در سفر آخرت براى شما مفيد نيفتد الا كمالات نفسانيه و تقواى قلب و اعمال صالحه و صفاى باطن ، بى عيب و بى غش بودن .
فرضا كه اهل ايمان ناقص صورى باشى ، بايد از اين غشها خالص شوى تا در زمره سعدا و صالحين قرارگيرى . رفع غش با آتش توبه و ندامت و گذاشتن نفس را در كوره عتاب و ملام و ذوب كردن آن را به آتش پشيمانى و برگشت به سوى خداست . در اين عالم خودت بكن ، و الا در كوره عذاب الهى و (نار الله الموقدة ) (100) قلبت را ذوب كنند و خدا مى داند چند قرن از قرنهاى آخرت اين اصلاح طول مى كشد . پاك شدن در اين عالم سهل و آسان است ؛ تغييرات و تبديلات در اين نشئه خيلى زود واقع مى شود؛ و اما در آن عالم تغيير به طور ديگرى است و زوال يك ملكه از ملكات نفس قرنها طول دارد . پس ،اى برادر تا عمر و جوانى و قوت و اختيار باقى است اصلاح نفس كن . اعتنا به اين جاه و شرفها مكن ؛ اين اعتبارات را زير پا بگذار. تو آدمزاده اى ، صفت شيطان را از خود دور كن . ممكن است شيطان به اين رذيله از ساير رذايل بيشتر اهميت دهد؛ و چون اين صفت خود اوست و موجب طرد او از درگاه خداى متعال ، عارف و عامى و عالم و جاهل را بخواهد همسلك خود كند؛ و در آن عالم كه ملاقات كنى او را با اين رذيله ، گرفتار ملامت او هم بشوى : بگويداى آدمزاده ؛ مگر انبيا به تو خبر ندادند كه براى تكبر به پدر تو من مطرود درگاه حق شدم ، براى تحقير مقام آدم و تعظيم مقام خود ملعون شدم ، تو چرا خود را گرفتار اين رذيله كردى ؟ در آن هنگام تو بيچاره علاوه بر عذابها و گرفتاريها و حسرت و ندامتهايى كه به شنيدن درست نيايد، گرفتار سرزنش اذل مخلوقات و پست ترين موجودات هم هستى ؛ شيطان كه تكبر به خدا نكرده بود؛ تكبر كرد به آدم كه مخلوق حق است ، گفت : خلقتنى من نار خلقته من طين (101) خود را بزرگ شمرد و آدم را كوچك . تو آدمزاده ها را كوچك شمارى و خود را بزرگ . تو نيز از اوامر خدا سرپيچى كنى : فرموده فروتن باش ، تواضع كن با بندگان خدا، تكبر كنى ؛ سرافرازى نمايى . پس چرا فقط شيطان را لعن مى كنى ، نفس خبيث خودت را هم شريك كن در لعن ؛ همان طور كه شريك با او در اين رذيله اى . تو از مظاهر شيطانى ؛ شيطان مجسمى !شايد صورت برزخى و قيامتى تو شيطان باشد؛ ميزان در صور آخرت ملكات نفس است ، مانع ندارد صورت شيطان باشى ؛ صورت مورچه كوچك هم باشى . موازين عالم آخرت غير از اينجاست .