اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه سوم) جلد سوم

حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه

- ۹ -


باب ششم : اسرار و آداب سجود 
پس ، سر وضع سجودى ، چشم از خود شستن است ؛ و ادب وضع راءس بر تراب ، اعلى مقامات خود را از چشم افكندن و از تراب پست تر ديدن است . و اگر در قلب از اين دعاوى كه به حسب اوضاع صلانى اشارت به آنهاست علتى باشد، پيش ارباب معرفت نفاق است .
و چون خطر به اين مقام بالاترين خطرات است ، سالك الى الله را لازم است به جبلت ذاتى و فطرت قلبى متمسك به ذيل عنايت (جل و علا) گردد و با ذلت و مسكنت عفو تقصيرات را طلب كند.
ما چون در رساله سر الصلاة اين مقامات را بتفصيل ذكر نموديم ، در اين رساله خوددارى كنيم ، و به روايت شريفه مصباح الشريعة براى آداب آن اكتفا نماييم .
قال الصادق عليه السلام :
ما خسر، والله ، من اتى بحقيقة السجود ولو كان فى العمر مرة واحدة . و ما افلح من خلا بربه مثل ذلك الحال تشبيها بمخادع نفسه ، غافلا لاهيا عما اعده الله للساجدين من انس العاجل و راحة الاجل . و لا بعد عن الله ابدا من احسن تقربه فى السجود. و لا قرب الله ابدا من اساء ادبه وضيع حرمته بتعلق قلبه بسواه فى حال سجوده ، فاسجد سجود متواضع الله تعالى ذليل ، علم انه خلق من تراب يطاه الخلق ؛ و انه اتخذك من نطفة يستقدرها كل احد؛ و كون و لم يكن . و قد جعل الله مغنى السجود سبب التقرب اليه بالقلب و السر و الروح . فمن قرب منه ، بعد من غيره ؛ و الاترى فى الظاهر انه لا يستوى حال السجود الا بالتوارى عن جميع الاشياء و الاحتجاب عن كل ما تراه العيون ، كذلك امر الابطن . فمن كان قلبه متعلقا فى صلاته بشى ء دون الله تعالى ، فهو قريب من ذلك الشى ء بعيد عن حقيقة ما اءراد الله منه فى صلاته . قال الله عز و جل : (ما جعل الله لرجل فى قلبين فى جوفه ). (316)
و قال رسول الله صلى الله عليه و آله قال الله تعالى : لا اطلع على قلب عبد فاعلم فيه حب الاخلاص لطاعتى لوجهى وابتغاء مرضاتى ، الا لوليت تقويمه و سياسته . و من اشتغل بغيرى ، فهو من المستهزئين ؛ و مكتوب اسمه فى ديوان الخاسرين
(317)
در اين حديث شريف جمع بين بيان اسرار و آداب فرموده . و تفكر در آن ، طرقى از معرفت به روى سالك الى الله باز كند، و تاءبى و جحود منكرين را درهم مى شكند، و تاءييد و تشييد اصحاب ايقان را مى فرمايد، و حقيقت انس و خلوت با حق و ترك غير حق تعالى را گوشزد فرمايد.
در سجود، چون ساير اوضاع صلاتى ، هياءتى و حالى و ذكرى و سرى است . و اين امور براى كمل طورى است كه در اين رساله بيان اين اشارت شده ، و تفصيلا بى تناسب است . و از براى متوسطين ، هياءت آن ارائه خاكسارى و ترك استبكار و خودبينى است . و ارغام انف ، كه از مستحبات مؤ كده بلكه ترك آن خلاف احتياط است ، اظهار كمال تخصع و تذلل و فروتنى است ؛ و نيز توجه به اصل خويش و يادآورى از نشئه خود است . و اعضاى ظاهره ، كه محال ادراك و ظهور تحريك و قدرت است كه همين هفت يا هشت عضو است ، بر زمين مذلت و مسكنت نهادن علامت تسليم تام و تقديم تمام قواى خود و خارج شدن از خطيئه آدميه است .
چون تذكر اين معانى در قلب قوى شد، كم كم قلب از آن منفعل شده ، حالى دست دهد كه آن حالت فرار از خود و ترك خودبينى است . نتيجه اين حال ، حصول حالت انس است و دنباله آن خلوت تام حاصل شود و محبت كلى پيدا شود.
باب هفتم : آداب سلام 
عبد سالك چون از مقام سجود، به خود آمد و حالت صحو و هشيارى براى او دست داد و از حال غيبت از خلق به حال حضور رجوع كرد، سلام دهد به موجودات ، سلام كسى كه از سفر و غيبت مراجعت نموده ، پس در اول رجوع از سفر، سلام به نبى اكرم دهد و پس از آن ، به ديگر موجودات توجه كند. كسى كه در نماز غايب از خلق نبوده و مسافر الى الله نشده ، براى او سلام حقيقت ندارد و جز لقلقه لسان نيست . پس ، ادب قلبى سلام به ادب جميع صلات است ؛ و اگر در اين نماز، كه حقيقت معراج است ، عروجى حاصل نشده و از بيت نفس خارج نشده ، سلام براى او نيست . نيز در اين سفر اگر سلامت از تصرفات شيطان و نفس اماره بود، و در تمام اين معراج حقيقى قلب را علتى نبود، سلام او حقيقت دارد و الا لاسلام له .
قال الصادق عليه السلام :
معنى السلام فى دبر كل صلاة ، الامان ؛ اى ، نم ادى امر الله و سنة نبيه صلى الله عليه و آله خاشعا منه قلبه ، فله الامان من بلاء الدنيا و براءة من عذاب الاخرة . و السلام اسم من اسماء الله تعالى ، اودعه خلقه ليستعملوا معناه فى المعاملات و الامانات و الاضافات و تصديق مصاحبتهم فيما بينهم وصحة معاشرتهم . و اذا اردت ان تضع السلام موضعه و تؤ دى معناه ، فاتق الله ، و ليسلم منك دينك و قلبك و عقلك ، و لا تدنسها بظلمة المعاصى ، و لتسلم حفظتك ان لا تبرمهم و لا تملهم و توحشهم منك بسوء معاملتك معهم ، ثم صديقك ثم عدوك ؛ فان من لم يسلم من هو الاقرب اليه ، فالابعد اولى . و من لا يضع السلام مواضعه هذه ، فلا سلام و لا تسليم ؛ و كان كاذبا فى سلامه و ان افشاه فى الخلق
(318)
بايد دانست كه تقوا را مراتب و منازلى است :
پس ، تقواى ظاهر، نگاهدارى ظاهر است از قذارت و ظلمت معاصى قالبيه . اين تقواى عامه است .
تقواى باطن ، نگهدارى و تطهير آن است از افراط و تفريط و تجاوز از حد اعتدال در اخلاق و غرائز روحيه . اين تقواى خاصه است .
تقواى عقل ، نگاهدارى و تطهير آن است از صرف آن در علوم غير الهيه . مراد از علوم الهيه علومى است كه مربوط به شرايع و اديان الهيه باشد. و جميع علوم طبيعيه و غير آنها كه براى شناخت مظاهر حق است الهيه است و اگر براى آن نباشد، نيست ، هر چند مباحث مبداء و معاد باشد. اين تقواى اخص خواص است .
تقواى قلب ، و آن نگاهدارى آن است از مشاهده و مذاكره غيرحق . اين تقواى اولياست .
و مقصود از حديث شريف كه فرمايد حق تعالى : انا جليس من جلسنى (319)، همين خلوت قلبى است . اين خلوت بهترين خلوات ، و خلوتهاى ديگر مقدمه حصول همين است .
پس ، كسى كه متصف به همه مراتب تقوا باشد، دين و عقل و روح و قلب او و جميع قواى ظاهره و باطنه اش سالم ماند؛ و حفظه و موكلين او نيز سالم مانند و از او ملول وحشتناك نشوند.
معاملات و معاشرات چنين شخصى با صديق و عدوش به طريق سلامت شود؛ بلكه ريشه عداوت از باطن قلبش منقطع شود، هر چند مردم با او عداوت ورزند. و كسى كه به جمع مراتب سلامت نباشد، به همان اندازه از فيض سلام محروم به افق نفاق نزديك شود.
خاتمه : بعضى از امور داخله و خارجه نماز 
فصل اول : تسبيحات اربعه 
آن متقوم چهار ركن است :
ركن اول تسبيح است و آن ، تنزيه از توصيف به تحميد و تهليل است ، كه از مقامات شامله است . بنده سالك بايد در تمام عبادات متوجه آن باشد و قلب خود را از دعواى ثناجويى حق نگاه دارى نكند كه از براى عيد ممكن است قيام به حق عبوديت فضلا از قيام به حق ربوبيت كه چشم امال كمل اوليا از آن منقطع و دست طمع بزرگان اصحاب معرفت از ذيل آن كوتاه است عنقا شكار كس نشود دام بازگير (320) از اين جهت گفته اند كمال معرفت اهل معارف عرفان عجز خويش است . (321)
آرى ، چون رحمت واسعه حق (جل و علا) شامل حال ما بندگان ضعيف است ، به سعه رحمت خود ما بيچارگان را بار خدمت داده و اجازه ورود در يك همچو مقام مقدس منزه ، كه پشت كروبيين از قرب به آن خم است ، مرحمت فرموده . و اين از بزرگترين تفضلات و ايادى ذات مقدس ولى نعمت است بر بندگان خود، كه اهل معرفت و اولياء كمل و اهل الله قدر آن را به قدر معرفت خود مى دانند، و ما محجوبان بازمانده از هر مقام و منزلت و محرومان دور افتاده از هر كمال و معرفت بكلى از آن غافليم ؛ و او امر الهيه را، كه فى الحقيقه بالاترين نعم بزرگ نامتناهى است ، از تكلف و كلفت دانيم و با كسالت قيام به آن كنيم ، و از اين جهت از نورانيت آن بكلى محروم و محجوبيم .
ركن دوم تحميد است . و آن ، مقام توحيد فعلى است كه مناسب حال قيام است و مناسب قرائت است نيز. از اين جهت ، اين تسبيحات در ركعات اخيره قائم مقام حمد است و مصلى مختار است كه حمد را نيز بخواند بجاى آن .
ركن سوم تهليل است . و از براى آن مقاماتى است :
يكى مقام نفى معبود غير حق است ، و لا اله الا الله اى : لا معبود سوى الله . بنابراين ، مقام تهليل نتيجه مقام تحميد است ؛ زيرا اگر محمدت منحصر به ذات مقدس حق شد، عبوديت نيز بار خود را در آن مقام مقدس افكند؛ پس ، گويى سالك چنين گويد كه چون جميع محامد منحصر در حق است ، عبوديت نيز منحصر به او شود، و او معبود شود و بتها همه شكسته شود. از براى تهليل مقامات ديگرى است كه مناسب اين مقام نيست .
ركن چهارم تكبير است . آن نيز تكبير از توصيف است ؛ گويى كه عبد در اول ورود در تحميد و تهليل ، تنزيه از توصيف نموده ، پس ‍ از فراغ از آن نيز تنزيه و تكبير از توصيف نمايد، كه تحميد و تهليلش ‍ محفوف به اعتراف به تقصير و تذلل باشد.
عبد سالك بايد در اين اذكار شريفه كه روح معارف است حال تبتل و تضرع و انقطاع و تذلل را در قلب تحصيل كند؛ و به كثرت مداومت باطن قلب را صورت ذكر دهد و حقيقت ذكر را در باطن قلب متمكن سازد، تا قلب متلبس به لباس ذكر شود و لباس خويش ، كه لباس بعد است ، از تن بيرون آورد، پس ، قلب الهى حقانى شود.
فصل دوم : آداب قلبيه قنوت  
قنوت يكى از مستحبات مؤ كده است كه ترك آن شايسته نيست ، بلكه احتياط در اتيان به آن است ؛ زيرا بعضى از اصحاب قائل به وجوب شده اند، و ظاهر بعض روايات نيز وجوب است ، گر چه اقوى در صناعت فقهى عدم وجوب است ، چنانكه مشهور بين علماء اعلام است . و آن متقوم است به بلند نمودن دست را در حذاء وجه ، و بسط باطن كفها را طرف آسمان و خواندن ادعيه ماءثوره يا غير ماءثوره .
فقها فرموده اند: افضل ادعيه در آن ، دعاى فرج است . (322) و دليل فقهى معتدبهى به نظر نويسنده نرسيده بر افضليت ؛ ولى مضمون دعا دال بر فضيلت تامه آن است ، زيرا مشتمل بر تهليل و تسبيح و تحميد است كه روح توحيد است ؛ چنانكه بيان شد. نيز مشتمل بر اسماء بزرگ الهى است از قبيل : الله ، الحليم ، الكريم ، العلى ، العظيم ، الرب ؛ نيز مشتمل بر ذكر ركوع و سجود است ؛ نيز مشتمل است بر صلوات بر پيغمبر و آل او عليهم السلام .
گويى اين دعاى شريف با اين اختصار مشتمل به تمام وظايف ذكريه صلات است .
از ادعيه شريفه كه بسيار فضيلت دارد و مشتمل بر آداب مناجات بنده با حق و مشتمل بر تعداد عطاياى كامله الهيه است كه با حال قنوت كه حال مناجات و انقطاع به حق است تناسبى تام دارد و بعضى از مشايخ بزرگ بر آن تقريبا موظبت داشت ، دعاى يا من اظهر الجميل است كه از كنوز عرش است ، و تحفه حق براى رسول خداست ؛ و براى هر يك از فقرات آن فضايل و ثوابهاى بسيار است ؛ چنانكه در توحيد شيخ صدوق است . (323)
بهتر در ادب عبوديت آن است كه در حال قنوت ، كه حال مناجات و انقطاع به حق است در خصوص صلات ، كه همه اش اظهار عبوديت و ثناجويى است ، و در اين حالت كه ذات مقدس حق (جل و علا) بالخصوص فتح باب مناجات و دعا به روى عبد فرموده و او را به اين تشريف شرافت داده ، بنده سالك نيز ادب مقام مقدس ربوبيت را نگاه دارد، و از ادعيه خود مراقبت كند كه مشتمل بر تسبيح و تنزيه حق تعالى و متضمن ذكر و ياد حق باشد؛ و چيزهايى كه از حق در اين حال شريف مى خواهد از سنخ معارف الهيه و طللب فتح باب مناات و انس و خلوت و انقطاع به سوى او باشد؛ و از طلب دنيا و امور خسيسه حيوانيه و شهوات نفسانيه احتراز كند، و خود را در محضر پاكان شرمسار ننمايد و در محفل ابرار بى مقدار نكند.
اى عزيز، قنوت دست شستن از غير حق و اقبال تام به عز ربوبيت پيدا كردن است ، و كف خالى و سؤ ال به جانب غنى مطلق دراز نمودن است ؛ و در اين حال انقطاع ، از دنيا ياد كردن كمال نقصان و تمام خسران است .
جانا، اكنون كه از وطن خود دور افتادى و از مجاورت احرار محجور شدى و گرفتار اين ظلمتكده پر رنج و محن گرديدى ، خود چون كرم ابريشم بر خود متن .
عزيزا، خداى رحمان فطرت تو را به نور معرفت و نار عشق تخمير نموده ، و به انوارى چون انبيا و عشاقى مانند اوليا مؤ يد فرموده ، اين نار را به خاك و خاكستر دنياى دنى منطفى نكن ؛ و آن نور را به كدورت و ظلمت توجه به دنيا كه دار غربت است مكدر ننما؛ باشد كه اگر توجى به وطن اصلى كنى و انقطاع به حق را از حق طلب كنى و حالت هجران و حرمان خود را با دلى دردناك به عرضش برسانى و احوال بيچارگى و بينوايى و گرفتارى خويش ‍ را اظهار كنى ، مددى غيبى رسد و دستگيرى باطنى شود و جبران نقايص ‍ گردد.
اگر از فقرات مناجات شعبانيه امام متقين و امير مؤ منين و اولاد معصومين او عليهم السلام ، كه امامان اهل معارف و حقايند، در قنوت بخوانى ، خصوصا آنجا كه عرض مى كنند: الهى هب لى كمال الانقطاع اليك (324) ولى با حال اضطرار و تبتل و تضرع نه با دل مرده چون دل نويسنده ، بسيار مناسب اين حال است .
فصل سوم : تعقيب  
آن يكى از مستحبات مؤ كده است و ترك آن نيز مكروه است و در نماز صبح و عصر تاءكيدش بيشتر است . تعقيبات ماءثوره بسيار است ؛ از آن جمله تكبيرات ثلاثه اختتاميه است .
شايد دست را بلند نمودن و سه مرتبه تكبير گفتن و بعد دعاى لا اله الا الله وحده وحده ... (325) را خواندن كفايت كند. ما در رساله سر الصلاة اسرار روحيه اين تكبيرات و رفع يد را بطور لطيفى ، ذكر نموديم . و آن از الطاف حق تعالى است به اين مسكين .
از جمله تعقيبات شريفه ، تسبيحات صديقه طاهره عليهاالسلام است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن معظمه تعليم فرمود. و آن افضل تعقيبات است . در حديث است كه اگر چيزى افضل از آن بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را به فاطمه عليهاالسلام عطا مى فرمود. (326) از حضرت صادق مروى است كه اين تسبيحات در هر روز در تعقيب هر نمازى پيش من محبوبتر است از هزار ركعت نماز در هر روز. (327) و معروف پيش اصحاب آن است كه تكبير سى و چهار مرتبه ، و تحميد سى و سه مرتبه و تسبيح سى و سه مرتبه ؛ به همين ترتيب .
چون صبح افتتاح ورود در دنياست و با مخاطره اشتغال به خلق و غفلت از حق انسان مواجه است ، خوب است انسان سالك بيدار در اين موقع باريك ، براى ورود در اين ظلمتكده تاريك به حق تعالى متوسل شود و به حضرتش منقطع گردد. و چون خود را در آن محضر شريف آبرومند نمى بيند، به اولياء امر و شفعاء انس و جان ، يعنى رسول ختمى صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام متوسل گردد و آن ذوات شريفه را شفيع و واسطه قرار دهد. و چون براى هر روزى خفير و مجيرى است ، پس ‍ روز شنبه به وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و روز يكشنبه به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ، و روز دوشنبه به امامان همامان سبطان عليهماالسلام ، و روز سه شنبه به حضرت سجاد و باقر و صادق عليهم السلام ، و روز چهارشنبه به حضرات كاظم و رضا و تقى و نقى عليهم السلام و روز پنج شنبه به حضرت عسكرى عليه السلام ، و روز جمعه به ولى امر (عجل الله فرجه الشريف )، متعلق است ، (328) مناسب آن است كه در تعقيب نماز صبح براى ورود در اين بحر مهلك ظلمانى و دامگاه مهيب شيطانى ، متوسل به خفراى آن روز شود؛ و با شفاعت آنها، كه مقربان بارگاه قدس و محرمان سراپرده انسند، از حق تعالى رفع شر شيطان و نفس اماره بالسوء را طلب كند، و در اتمام و قبول عبادات ناقصه و مناسك غير لايقه ، آن بزرگان را واسطه قرار دهد. البته حق (تعالى شاءنه ) چنانكه محمد صلى الله عليه و آله و دودمان او را وسايط هدايت و راهنمااى مقرر فرموده و به بركات آنها امت را از ضلالت و جهل نجات مرحمت فرموده به وسيله و شفاعت آنها قصور ما را ترميم و نقص ما را تتميم فرمايد و اطاعات و عبادات ناقابل را قبول مى فرمايد. انه ولى الفضل و الانعام .
تعقيبات ماءثوره در كتب ادعيه مذكور، و هر كس مناسب با حال خود انتخابى كند و اين سفر شريف را به خير و سعادت به اتمام رساند.
ختم و دعا: مناسب بود كه ما اين رساله را تتميم كنيم به ذكر موانع معنويه صلات از قبيل ريا و عجب و امثال آن ، لكن به واسطه آنكه در كتاب اربعين در شرح بعض احاديث ، در اين موضوعات شرحى مذكور داشتيم ، لهذا اين اوراق را با اعتراف به نقص و تقصير ختم مى كنم و از ارباب نظر پاك عفو خطا مى طلبم ، و به دعاى خير آنان و نفس كريم آنها نيازمندم .
بارخداوندا كه ما بندگان ضعيف را بى سابقه خدمت و طاعتى ، يا احتياج به بندگى و عبادتى ، با تفضل و عنايت و محض رحمت و كرامت ، لباس هستى پوشانيدى ، و به انواع نعمتهاى روحانى و جسمانى و اصناف رحمتهاى باطنى و ظاهرى مفتخر فرمودى ، بى آنكه از نبود ما خللى در قدرت و قوت تو راه يابد، يا از بود ما به عظمت و حشمت تو چيزى افزايد، اكنون كه سرچشمه رحمانيت تو جوشيد، و چشم خورشيد جمال جميل تو درخشيد، و ما را به بحار رحمت مستغرق و به انوار جمال منور فرمود، نقايص و خطيئات و گناهان و تقصيرات ما را نيز به نور توفيق باطنى و دستگيرى و هدايت سرى جبران فرما، و دل سر تا پا تعلق ما را از تعلقات دنياويه برهان ، و به تعلق به عز قدس خود آراسته نما.
بارالها، از طاعت ما ناچيزان بسطى در ملك تو حاصل نشود، و از سرپيچى ما نقصى در مملكت راه نيابد، و از عذاب و شكنجه گناهكاران نفعى به تو عايد نگردد، و از بخشش و رحمت افتادگان نقصانى در قدرت تو حاصل نشود، تو خود با لطف عميم با ما رفتار فرما و ما به سوء استعداد ما نظر فرما.
الهى ، ان كنت غير مستاءهل لرحمتك ، فانت اهل ان تجود على بفضل سعتك . الهى ، قد سترت على ذنوبا فى الدنيا، و انا احوج الى سترها على منك فى الاخرى . الهى ، هب لى كمال الانقطاع اليك ، وانر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور، فتصل الى معدن العظمة (329)
تا اينجا به تقدير الهى (جل و علا) كلام ما ختم شد. حامدا شاكرا على نعمائه ، مصليا على محمد و آله الطاهرين به تاريخ روز دوشنبه دوم ربيع الثانى هزار و سيصد و شصت و يك قمرى .
بخش سوم : شرح حديث جنود عقل و جهل 
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطيبين ، و لعنة الله على اعدائهم اجمعين

الهى جنود عقل و رحمان را در باطن قلب ما بر جنود جهل و شيطان غلبه ده ، و خرگاه معرف خود را در بسيط روح ما به پاى دار، و چشم اميد ما را از غير خود كور فرما، و به خود و معارف خويش روشنى بخش ، و دست تصرف شيطان و جنود او را از مملكت باطن ما قطع كن ، و آن را به تصرف خود آور، و ما را به عنايات خاصه و معارف مخصوصه خود مزيد اختصاص ده ، و به جذبه محبت خود مجذوب فرما، و به قرب نافله و فريضه (330) مشرف گردان ، و دست وسيله ما را از دامن پر شرف و فضيلت محمد صلى الله عليه و آله و اهل بيت او كوتاه نفرما، و نور مقدس آنان را با مشفوع و شفاعت آنها را مرزوق فرما؛ انك ذو فضل عظيم .
و بعد: چون احاديث شريفه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام را كه خلفاء رحمان و خلاصه بنى الانسانند، روحانيت و نورانيتى است كه در ديگر كلمات يافت نشود، چه آن از سرچشمه علم رحمانى و فيض سبحانى نازل ، و دست تصرف هوا و نفس اماره از آن دور، و ديو پليد و شيطان بعيد از خيانت آن مهجور است ، و نورانيت نفوس شريفه و طهارت ارواح لطيفه آن بزرگان دين و اولياء يقين ، در كلام آنها جلوه نموده ، از اين جهت ، نفوس ‍ لطيفه مؤ منان را - كه از فاضل طينت آنان مخلوق (331) و به ما محبت ايشان معجون است - از آن شريفه اهتزازاتى روحانى و طربهايى معنوى حاصل آيد كه به وصف نيايد، و رابطه معنويه بين ارواح مقدسه آنان و قلوب لطيفه اينان به واسطه آن حاصل شود.
اينكه از قرآن شريف به حبل ممدود بين آسمان و زمين تعبير شده (332) شايد يك وجهش همين باشد كه رابطه روحانيه بين عالم قدس و ارواح انس است . از اين رو كلمات حضرات معصومين (عليهم الصلاة و السلام ) كه از ارواح متعلقه به عالم قدس صدور يافته ، به حبل ممدود بين آسمان و زمين ، تعبير مى توان (كرد). چه سروران ما عليهم السلام آنچه در ارشاد خلق و اصلاح مخلوق بيان مى فرمودند، از سرچشمه علم كامل لدنى رسول اكرم است كه از صراح وحى الهى و علم ربانى بوده است و همان طور كه درباره رسول اكرم صلى الله عليه و آله وارد است كه : و ما ينطق عن الهوى * ان هو الا وحى يوحى (333) در حضرات ائمه هدى جارى و سارى است .
لهذا اين قاصر را به خاطر افتاد كه حديث شريفى كه در كافى شريف ، مشتمل بر جنود عقل و جهل و متضمن امهات فضائل و رذائل است ، به قدر ميسور و به طريق اجمال شرح كنم ، شايد مؤ منى را از آن نفعى حاصل آيد و اين موجب جبران نقايص قاصر شود. و مشتمل نمودم اين وجيزه را بر مقدمه اى و چند مقاله .
مقدمه : (مقصد اصلى قرآن و حديث و چگونگى كتب اخلاق ) 
مقصود مهم از صدور اين احاديث شريفه و مقصد اسنى از بسط علوم الهيه ، افهام نكات علميه و فلسفيه و جهات تاريخيه و ادبيه نيست ؛ بلكه غاية القصواى آن سبكبار نمودن نفوس است از عالم مظلم طبيعت و توجه دادن ارواح به عالم غيب و منقطع نمودن و طاير روح از شاخسار درخت دنيا، كه اصل شجره خبيثه است ، و پرواز دادن آن است به سوى فضاى عالم قدس و محفل انس ، كه روح شجره طيبه است . و اين حاصل نيايد مگر از تصفيه عقول و تزكيه نفوس و اصلاح احوال و تخليص اعمال .
چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله كه علم را منحصر فرمود به سه چيز؛(334) تعبير از قسم اول ، كه علم عقايد است ، به آيه محكمه فرمود و اين بدين نكته است كه حتى علوم عقايد نيز بايد آيت الهيه و مقصود از آن طلب حق و جستجوى محبوب مطلق باشد، كه اگر متكلمى يا حكيمى نقد عمر خود را صرف در شعب متشتته و فنون متكثره علم كلام و حكمت كند، و علم آيت الهى نباشد، خود آن علم حجاب اكبر شود، و علمش علم الهى نخواهد بود. بلكه پس از بحث بسيار و قال و قيل بيشمار، قلب را به عالم طبيعت ، اعتنا افزون شود و روح را به شاخسار شجره خبيثه ، تعلق محكم گردد.
حكيم ، وقتى الهى و عالم ، هنگامى ربانى و روحانى شود كه علمش الهى و ربانى باشد و اگر علمى از توحيد فرضا بحث كند، ولى حق طلبى و خداخواهى او را به اين بحث نكشانده باشد، بلكه خود علم علم و فنون بديعه آن بلكه نفس و جلوه هاى آن را دعوت كرده باشد، علمش آيت و نشانه ، و حكمتش الهيه نيست ، بلكه نفسانيه است .
چه بسا كسانى كه صرف عمر در توحيد علمى نموده و تمام اوقات را به مطالعه و مباحثه و تعليم و تعلم آن مصروف كردند و صبغه توحيد نيافته اند و عالم الهى و حكيم ربانى نشده ، تزلزل قلبى آنها از ديگران بيشتر است ؛ زيرا علوم آنها سمت آيه بودن نداشته و با ارتياضات قلبيه سر و كار نداشته اند و گمان كرده اند با مدارسه فقط، اين منزل طى مى شود.
اى عزيز! جميع علوم شرعيه مقدمه معرفة الله و حصول حقيقت توحيد است در قلب ؛ غايت امر آنكه بعضى مقدمه قريبه و بعضى بعيده و بعضى بلاواسطه و بعضى مع الواسطه است .
علم فقه ، مقدمه عمل است و اعمال عبادى ، خود، مقدمه حصول معارف و تحصيل توحيد است ، اگر به آداب شرعيه ظاهريه و باطنيه آن قيام شود. و نقض نتوان نمود كه از عبادات چهل - پنجاه ساله ما هيچ معارف و حقايقى حاصل نيامده است ، چه از علوم ما نيز هيچ كيفيت و حالى حاصل نشده (335) و ما را سر و كارى با توحيد، كه قرة العين اوليا عليهم السلام است ، نيست .
و آن شعبه از علم فقه ، كه در سياست مدن و تدبير منزل و تعمير بلاد و تنظيم عباد است ، نيز مقدمه آن اعمال است كه آنها دخالت تام تمام در حصول توحيد و معارف دارند.
همين نحو، علم به منجيات و مهلكات در علم اخلاق ، مقدمه است براى حصول حقايق معارف و لياقت در علم اخلاق ، مقدمه است براى حصول حقايق معارف و لياقت نفس براى جلوه توحيد؛ و اين نزد اهلش پر واضح است و براى جاحدين نيز معلوم نخواهد شد؛ گر چه مثنوى هفتاد من كاغذ شود (336)
مقصد قرآن و حديث تصفيه عقول و تزكيه نفوس است براى حاصل شدن مقصد اعلاى توحيد.
و غالبا شراح احاديث شريفه و مفسرين قرآن كريم اين نكته را، كه اصل اصول است ، مورد نظر قرار ندادند و از آن گذشته اند و جهاتى را كه مقصود از نزول قرآن و صدور احاديث به هيچ وجه نبوده ، از قبيل جهات ادبى و فلسفى و تاريخى و امثال آن ، مورد بحث و تدقيق و فحص و تحقيق قرار داده اند.
به نظر قاصر، اخلاق علمى و تاريخى و همين طور تفسير ادبى و علمى و شرح احاديث بدين منوال از مقصد و مقصود دور افتادن و تبعيد قريب نمودن است . نويسنده را عقيده آن است كه مهم در علم اخلاق و شرح احاديث مربوطه به آن يا تفسير آيات شريفه راجعه به آن ، آن است كه نويسنده آن با ابشار و تنذير (كذا، ظ انذار) موعظت و نصيحت و تذكر و يادآورى ، هر يك از مقاصد خود را در نفوس جايگزين كند. به عبارت ديگر، كتاب اخلاق ، موعظه كتبيه باشد و خود معالجه كند دردها و عيبها را، نه آنكه راه علاج نشان دهد.
ريشه هاى اخلاق را فهماندن و راه علاج نشان دادن ، يك نفر را به مقصد نزديك نكند و قلب ظلمانى را نور ندهد و خلق فاسد را اصلاح ننمايد. كتاب اخلاق آن است كه به مطالعه آن ، نفس قاسى نرم ، و غير مهذب مهذب ، و ظلمانى نورانى شود؛ و آن ، به آن است كه عالم در ضمن راهنمايى ، راهبر و در ضمن ارائه علاج ، معالج باشد و كتاب ، خود، دواى درد باشد نه نسخه دوانما. طيب روحانى بايد كلامش حكم دوا داشته باشد نه حكم نه نسخه .
نويسنده ، راه نوشتن كتاب اخلاق را باز كردم كه اگر عالمى نويسنده و قادر بر تقدير و تحرير پيدا شد، اين طرز بنويسد؛ نه آنكه خود من را چنين قدرت ، يا قلم شكسته ام را اين توانايى ، يا قلب ظلمانى ام را اين بينايى است . معلوم است اشكال نمودن سهل است ، ولى حل آن مشكل است . ما از خداى متعال توفيق مى طلبيم كه قلب سخت ما را نرمى دهد و اخلاص را نصيب فرمايد كه شايد از اين نوشته نالايق دلى به دست آيد.
بر انسان سالك راه حق و طالب سعادت و نجات ، لازم است كه تا در اين چند روزه كه مهلت است و از عمر دنياوى او كه مورد تغير و تبديل و نشئه اختيار و نفوذ اراده است چند صباحى باقى مانده ، با جديت كوشش كند و صفحه نفس خود را عرضه به قرآن خدا و احاديث معصومين عليه السلام كه موازين حق و باطل و طرق تميز سعادت و شقاوتند نمايد، تا خود را بشناسد و به حال باطن خود معرفت پيدا كند كه از كدام حزب و داخل كدام جند است ، آيا از حزب الرحمن و جند العقل است ، يا حزب الشيطان و جند الجهل است ؟ پس ، اگر با همين حديث شريف كه ما در شرح آن هستيم خود را امتحان نمود و خود را از جنود عقل تشخيص داد، به اين طور كه ديد، جنود جهل پاك كند، و حكم عقل و جنود آن را در باطن محكم و نافذ كند، و هرگز به واسطه كمال يا جمال باطنى كه دارد، به خود مغرور نشود كه غرور از بزرگترين دامهاى ابليس است كه سالك را از طريق حق باز دارد، بلكه به قهقرا برگرداند، و بداند كه انسان در اين دنيا و دارالغرور است ، به هر مرتبه از كمال و جمال روحانى و به هر مرتبه از عدالت تقوا كه برسد، ممكن است باز پس برگردد، و بكلى تغيير كند و عاقبت امرش به شقاوت و خذلان منتهى شود.
پس ، هيچ گاه از خود نبايد غفلت كند، و به كمال خود نبايد مغرور شود، و از احوال نفس خود و مراعات آن نبايد نسيان كند، و در جميع احوال از تمسك به عنايات خفيه حق تعالى غفلت نكند، و به خود سلوك و رياضت و علم و تقواى خود به هيچ وجه اعتماد نكند، كه از بزرگترين مهالك انسانيت و وساوس شيطانيت است كه سالك را از ياد خود نيز مى برد؛ چنانكه حق تعالى فرمايد: و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم اولئك هم الفاسقون (337) و اگر حس آن نمود كه جنود جهل و حزب شيطان در باطن ذات و مملكت روح او غالب است ، با هر جديت و رياضتى شده ، مملكت خود را از جنود شيطانى خالى ، و دست تصرف ديو پليد را از آن كوتاه كند. ما به خواست خداوند - تبارك و تعالى - و توفيق او، در اين اوراق در مورد بسط و تفصيل جنود عقل و جهل ، كيفيت علاج نفوس و تطهير قلوب و تنزيه ارواح را بيان مى نماييم به مقدار ميسور و مناسب با اين مختصر؛ ولى بايد دانست كه هر كس بايد خود، معالج قلب و طبيب روح خود باشد دايه دلسوزتر از مادر نخواهد بود. روزهاى فرصت و مهلت و موسع خود را نگذارد از دست برود و در هنگامى كه ايامى بيچارگى و فشار و ضيق است ، از خواب غفلت برخيزد و هيچ دوايى براى او مؤ ثر نشود.
اى عزيز! تا اين نعمت بزرگ الهى و اين نقد عمر خداداد، موجود است ، براى روزهاى گرفتارى و بيچارگى ، همتى كن و خود را از آن سختيها و بدبختيها كه در پيش رو دارى نجات ده كه امروز، در دار تغير و تبدل ، اين نتيجه را خوب مى توانى حاصل كنى .
اگر خداى نخواسته حزب شيطانى در تو غالب باشد و با همين حال ، روزگارت سر آيد و دستت از اين عالم كوتاه شود، ديگر جبران شدنى نيست ، آن روز حسرتها و ندامتها فايده ندارد. و انذرهم يوم الحشرة اذ قضى الامر و هم فى غفلة و هم لا يؤ منون (338) خدا مى داند كه اين روز حسرت و ندامت چه روزى است . امروز ما از حسرتهاى آن روز جز خبرى نمى شنويم :

از قيامت خبرى مى شنوى
دستى از دور بر آتش دارى
حسرتهايى است كه آخر ندارد، ندامتهايى است كه منتها براى او نيست .
آرى ، كسى كه خداى تبارك و تعالى تمام وسائل ترقيات و تكاملات معنويه و وصول به سعادات را براى او فراهم آورده - چه وسائل باطنيه ، كه عقل و قوه تميز و استعداد وصول به غايات است ، چه وسائل ظاهريه ، كه عمر و وقت و محيط مناسب و اعضاى سالم و عمده آنها هاديان راه هدايت و كتابهاى آسمانى و دستورات الهى و مفسران آن است - با همه وصف ، كفران نعم غير متناهيه الهيه را نموده بلكه به امانات الهيه خيانت نموده و ترك تبعيت عقل و شريعت كرده ، متابعت هواهاى نفسانيه و شياطين جن و انس را، به متابعت حق - كه ولى نعم است - ترجيح داده ، يك وقت از خواب گران عالم طبيعت و غفلت بى پايان و مستى و بيهوشى برانگيخته شود كه همه فرصتها و جميع نعم خداداد از دستش رفته و عوض آنكه سعادات ابديه به آنها تحصيل كند و در روح و راحت و جنات نعيم با انبياء عظام و اولياء كرام زيست كند، شقاوتهاى دائمه براى خود تهيه نموده ، با جن و شياطين و اصحاب جحيم قرين ، و در ظلمتها و فشارها و آتشها و غل و زنجيرهاى گران و مار و عقربها محشور، و منتهاى سيرش به سوى هاويه (و ما ادراك ماهيه * نار حاميه ) (339) شده است .
همچو بيچاره اى را تصور كن ! چه حسرتها دارد وقتى كه مى بيند رفقا و همجنسها و هموطنهاى او به سعادات و غايات كماليه خود رسيدند، و از او قافله كاملان باز مانده و به ناقصان و اشقيا ملحق شده ، و راه چاره اى ندارد و جبرانى براى نقايص او نيست .
امروز تا در حجاب عالم طبيعت و غلاف نشئه ملكيم ، نمى توانيم تصور آن عالم و اوضاع و احوال آن را بنماييم . حقايق رايجه اى كه در غالب اين عالم است و حق تعالى به لسان كتب و آسمانى و لسان انبياء معظم و اولياء مكرم عليهم السلام براى ما بيان فرموده ، به نظر ما از يقينيات نيست ، و اگر صورتا اظهار ايمان به آنها كنيم يا فرضا اعتقاد عقلى نيز به آنها داشته باشيم ، از روى برهان و تعبد به قول اوليا و علما (است ) و ايمان قلبى - كه ميزان كمال انسانى است - به آنها فى الحقيقة ، نداريم و با پاى استدلالى چوبى (340) مى خواهيم اين راه پرپيچ و خم و طريق پرخطر را طى كنيم ، و با اين عده و عده به مقصد نمى رسيم ، و از رهروان منزل عشق باز مى مانيم .
مقاله اولى : نقل لفظ حديث شريف تيمنا و تبركا 
باسنادى المتصل المذكور بعضها فى كتابنا الاربعين الى ثقة الاسلام الشيخ الاكبر الاقدم محمد بن يعقوب الكلينى (رضوان الله عليه ) فى جامعه الكافى الشريف عن عدة من اصحابنا، عن احمد بن محمد، عن على بن حديد، عن سماعة بن مهران ، قال :
كنت عند ابى عبدالله عليه السلام و عنده جماعة من مواليه ، فجرى ذكر العقل و الجهل ، فقال ابوعبدالله عليه السلام : اعرفوا العقل و جنده و الجهل و جنده تهتدوا قال سماعة : فقلت : جعلت فداك لا نعرف الا ما عرفتنا، فقال ابوعبدالله عليه السلام : ان الله خلق العقل و هو اول خلق من الروحانيين عن يمين العرش من نوره فقال له : ادبر فادبر، ثم قال له : اءقبل فاقبل ، فقال الله تعالى : خلقتك خلقا عظيما، و كرمتك على جميع خلقى . قال : ثم خلق الجهل من البحر الاجاج ظلمانيا، فقال له : ادبر فادبر، ثم قال له : اقبل فلم يقبل . فقال له : استكبرت فلعنه ، ثم جعل للعقل خمسة و سبعين جندا، فلما راءى الجهل ما اءكرم الله به العقل و ما اءعطاه اضمر له العداوة ، فقال الجهل : يا رب ، هذا خلق مثلى خلقته و كرمته و قويته ، و انا ضده و لا قوة لى به فاعطنى من الجند مثل ما اعطيته . فقال : نعم ، فان عصيت بعد ذلك اخرجتك و جندك من رحمتى . قال : قد رضيت . فاعطاه خمسة و سبعين جندا، فكان مما اعطى العقل من الخمسة و سبعين الجند:
الخير و هو وزير العقل ، و جعل ضد الشر و هو وزير الجهل ، و الايمان و ضده الكفر، و التصديق و ضدة الجحود، و الرجاء و ضده القنوط، و العدل و ضده الجور، و الرضا و ضده السخط، و الشكر و ضده الكفران و الطمع و ضده الياس ، و التوكل و ضده الحرص ، و الرافه و ضدها القسوة ، و الرحمة و ضدها الغضب ، و العلم و ضده الجهل ، و الفهم و ضده الحمق ، و العفة و ضدها التهتك ، و الزهد و ضده الرغبة ، و الرفق و ضده الخرق ، و الرهبة و ضدها الجراءة ، و التواضع و ضده الكبر، و التؤ ده و ضدها التسرع ، و الحلم و ضده السفة ، و الصمت و ضده الهذر، و الاستسلام و ضده الاستكبار، و التسليم و ضده الشك ، و الصبر و ضده الجزع ، و الصفح و ضده الانتقام ، و الغنى و ضده الفقر، و التذكر و ضده السهو، و الحفظ و ضده النسيان ، و التعطف و ضده القطيعة ، و القنوع و ضد الحرص ، و المواساة و ضدها المنع ، و المودة و ضدها العداوة ، و الوفاء و ضده الغدر، و الطاعة و ضدها المعصية ، و الخضوع و ضده التطاول ، و السلامة و ضدها البلاء، و الحب و ضده البعض ، و الصدق و ضده الكذب ، الحق البلاء و الحب و ضده البغض و الصدق و ضده الكذب ، الحق و ضده الباطل ، و الامانة و ضدها الخيانة ، و الاخلاص و ضد الشوب ، و الشهامة و ضدها البلادة ، و الفهم و ضده الغباوة ، و المعرفة و ضدها الانكار، و المداراة و ضدها المكاشفة ، و سلامة الغيب و ضدها المماكرة ، و الكتمان و ضده الافشاء، و الصلاة و ضدها الاضاعة ، و الصوم و ضده الافطار، و الجهاد و ضد النكول ، و الحج و ضد نبذ الميثاق ، وصون الحديث ، و ضده النميمة ، و بر الوالدين و ضده العقوق ، الحقيقة و ضدها الرياء، و المعروف و ضده المنكر، و الستر ضده التبرج ، و التقية و ضدها الاداغة ، و الانصاف و ضده الحمية و التهيئة و ضدها البغى ، و النظافة و ضدها القذر، و الحياء و ضدها الخلع ، والقصد و ضده الخفة ، و السعادة و ضدها الشقاوة ، و التوبة و ضدها الاصرار، و الاستغفار و ضده الاغترار، و المحافظة و ضدها التهاون ، و الدعا و ضده الاستنكاف ، و النشاط و ضده الكسل ، و الفرح و ضده الحزن ، و الالفة و ضدها الفرقة ، والسخاء و ضده البخل .
و لا تجتمع هذه الخصال كلها من اجناد العقل ، الا فى نبى او وصى نبى او مؤ من امتحن الله قلبه للايمان و اما سائر ذلك من موالينا فان احدهم لا يخلو من ان يكون فيه بعض هذه الجنود حتى يستمكل و ينقى من جنود الجهل فعند ذلك يكون فى الدرجة العليا مع الانبياء و الاوصياء، و انما يدرك ذلك بمعرفة العقل و جنوده و بمانبة الجهل و جنوده ، وفقنا الله و اياكم لطاعته و مرضاته
(341)
مقاله دوم : شرح اجمالى بعض الفاظ حديث شريف  
اعرفوا العقل و جنده و الجهل و جنده تهتدوا
يعنى بشناسيد عقل و جند او را و جهل و جند او را، تا هدايت پيدا كنيد. از اينجا معلوم شود كه معرفت عقل و جهل و جنود آنها مقدمه اى براى هدايت است و اين هدايت ، يا هدايت به كيفيت استكمال نفوس و تنزيه و تصفيه آن است ، كه آن نيز مقدمه نفس استكمال و تنزيه و تصفيه است ، و يا هدايت مطلق است ، كه هدايت به معرفة الله ، اس اساس آن است .
اينكه اين معرفت نتيجه معرفت و عقل و جهل و جنود آنهاست ، براى آن است كه ، تا معرفت به مهلكات و منجيات نفس و طرق تخلى از آنها و تحلى به اينها نشود، نفس را تصفيه و تنزيه و تحليه و تكميل حاصل نشود و تا نفس را صفاى باطنى پيدا نشود و به كمالات متوسطه نرسد، به كمال معرفت نرسد، بلكه جميع اعمال صوريه و اخلاق نفسيه مقدمه معارف الهيه است ، و آنها نيز مقدمه حقيقت توحيد است كه غاية القصواى سير انسانى و منتهى النهايه سلوك عرفانى است .
قال سماعة : فقلت : جعلت فداك لا نعرف الا ما عرفتنا
معرفت عقل و جهل و جنود آنها، از مختصات علوم غيبيه الهيه و معارف حقيه باطنيه است كه معرفت آنها به جميع شؤ ون و تمام مدارج و مراتب و همه اسرار و حقايق ، ميسور و ميسر نشود، مگر براى اصحاب ولايت و ايقان و اوحدى از ارباب معارف و ايمان ، كه به نور معرفت و قدم سلوك از جلباب بشريت خارج و حجب عوالم ملك و ملكوت را خرق نموده ، به مبادى وجود و مصادر غيب و شهود رسيده ، و به مشاهده حضوريه ، عوالم غيب را دريافته باشند؛ و اين جز براى كمل رخ ندهد.
بالجمله ، چون احاطه به عوالم غيبيه ملكوتيه ، چه ملكوت اعلى و چه ملكوت سفلى جز براى كمل اوليا، كه علوم آنها از سرچشمه وحى الهى و سر منزل افاضه سبحانى است ، حاصل نشود؛ سماعة بن مهران گفت : ما معرفت به عقل و جهل و جنود آن نداريم ، به جز آنچه تو به ما معرفى فرمايى .
نكته آنكه حقايق عقليه را حق تعالى در قرآن شريف و انبيا و ائمه معصومين (عليهم الصلاة و السلام ) در احاديث شريفه ، نوعا به لسان عرف و عامه مردم بيان مى كنند. براى شفقت و رحمت بر بنى الانسان است كه هر كس ، به مقدار فهم خود، از حقايق نصيبى داشته باشد.
پس آنها حقايق غيبيه عقليه را نازل فرمايند تا به درجه محسوسات و ماءنوسات عامه مردم رسانند تا آنها كه در اين درجه هستند، حظى از عالم غيب به اندازه خود ببرند؛ لكن بر متعلمان علوم آن بزرگواران و مستفيدان از افادات قرآن شريف و احاديث اهل عصمت ، لازم است كه براى شكر اين نعمت و جزاى اين عطيت ، معامله به مثل نموده ، صورت را به باطن ارجاع و قشر را به لب و دنيا را به آخرت برگردانند كه وقوف در حدود اقتحام در هلكات ، و قناعت به صور بازماندن از قافله سالكان است .
نكته : تحديد جنود عقل و جهل را به اين عدد خاص ، از قبيل تحديد به كليات و مهمات است ، نه آنكه جنود آنها به طريق بسط و تفصيل ، عبارت از همين هفتاد و پنج جند باشد. لهذا در مقام تفصيل و تعديد، بيشتر از هفتاد و پنج تعديد شده است ؛ گر چه مى توان بعض از جنود را به بعض ديگر برگرداند تا عدد به هفتاد و پنج برگردد ولى از ملاحظه آنچه گفته شد، محتاج به اين تكلف و زحمت نيست ؛ مثلا خير - كه وزير عقل است - و شر - كه وزير جهل است - از امهات فضايل و رذايل هستند كه جميع آنها برگشت به اين دو كنند، مع ذلك در حديث شريف ، از جنود شمرده شده در مقابل ساير جنود، و همين طور عدل و جور را، كه از جنود شمرده اند، از امهات هستند كه بسيارى از جنود در تحت آن دو ملكه هستند. و بسيارى از جنود نيز شمرده نشده .
نكته اصلى آن ، آن است كه لسان انبيا و اوليا بلكه لسان قرآن شريف نيز، چون ساير مصنفان و مؤ لفان نيست كه در صدد فحص و تفتيش و بحث و جدال در اطراف مفهومات كليه و در مقام تشقيقات و حصر و تعديد باشند، كه خود اين امور از حجب غليظه سير الى الله است و باز دارد پياده را از سبيل .
هر كس مراجعه به احاديث شريفه اهل بيت عصمت و طهارت كند، خصوصا كتاب اصول كافى شريف و توحيد شيخ صدوق و همين طور كتاب نهج البلاغه و ادعيه ماءثوره از آن بزرگواران خصوصا صحيفه سجاديه از روى تدبر و تفكر، خواهد دانست كه مشحون از علوم الهيه و معارف ربانيه و اسما و صفات و شؤ ون حضرت حق (جل و علا) هستند، بى حجاب اصطلاحات و قيود مفهومات ، كه هر يك حجاب روى جانان است .
فقال الجهل : يا رب ! هذا خلق مثلى
دعوى مماثلت جهل يا عقل چون دعوى اشرفيت ابليس از آدم عليه السلام است كه گفت : (خلقتنى من نار و خلقته من طين ) (342) به واسطه احتجاب آن از مقام عقل و خودبينى و خودپرستى و خودخواهى اوست و معلوم است حجاب خودخواهى و خودبينى ، از حجب غليظه اى است كه هر كس را كه مبتلاى به آن است از همه حقايق و درك تمام محسنات و كمالات غير و مقيحات و نقايص خود باز مى دارد. اين حجاب ارث ابليس است ، و در هر كس قوت گير متسلك در ذريه ابليس خواهد شد، گر چه به صورت و ولادت ملكيه ، وليده و ذريه آدم باشد؛ زيرا ميزان در عالم انسانيت و ملكوت ، ولادت ملكوتيه است .
اشتغال به تهذيب نفس و تصفيه اخلاق ، كه فى الحقيقه خروج از تحت سلطه ابليس و حكومت شيطان است ، از بزرگترين مهمات و اوجب واجبات عقليه است .
ممكن است انسان را، يك نظر به نامحرمان يا يك لغزش كوچك لسانى ، مدتها از سراير و حقايق توحيد باز دارد و از حصول جلوات محبوب و خلوات مطلوب - كه قرة العين اهل معرفت است - باز دارد. پس بى اعتنايى و قلت مبالات ، موجب حرمان از سعادت مطلقه است و از دامهاى ابليس ‍ است .
مثلا كسانى كه اهل مناسك و عبادت ظاهريه هستند و شدت مبالات و اعتنابه آن دارند.
شيطان عبادات صوريه را در نظر آنها جلوه دهد، و همه كمالات را در نظر آنها منحصر و مقصور در همان عبادات و مناسك ظاهريه كند، و ديگر كمالات و معارف را از نظر آنها بيندازد، بلكه آنها را به آنها و صاحبان آنها بدبين كند، پس صاحبان معارف را در نظر آنها مرمى به الحاد و زندقه و صاحبان اخلاق فاضله و رياضات نفسيه را مرمى به تصوف و امثال آن كند، و آن بيچارگان بى خبر را سالها در صورت عبادات محبوس كند، و به زنجيرهاى محكم تدليس وسواس خود، آنها را ببندد؛ از اين جهت ، مى بينيم كه در بعضى از آنها، عبادات به عكس نتيجه دهد. نماز كه حقيقت تواضع و تخشع است ، و لب آن ترك خودى و سفر الى الله و معراج مؤ من است ، (343) در بعض آنها اعجاب و كبر و خودبينى و خودفروشى نتيجه دهد.
به همين قياس ، كسانى كه در رشته تهذيب باطن و تصفيه و تجليه اخلاق هستند، گاه شود كه شيطان بعضى از آنها را در دام كشد و مناسك و عبادات قالبيه و همين طور علوم رسميه و معارف الهيه را در نظر آنها ناچيز قلم دهد، و همه كمالات و سعادات را پيش آنها مقصور و منحصر به رشته سلوك و رياضت و تهذيب باطن كند، و آنها را به صاحبان آنها و خود آنها بدبين كند، به طورى كه لسان طعن و سوء ادب به علماء شريعت و اركان ديانت و حكماء ربانى و فقها روحانى (رضوان الله عليهم ) باز كنند، با آنكه خود را صاحب صفاى باطن و خلق مهذب شمارند و سر خود را در ميان سر اهل الله درآورند.
اعجاب به نفس - كه مبداء جل رذائل نفسانيه است - و تكبر و سوء ظن بر بندگان خدا - كه ارث شيطان است - در قلب آنها چنان قدم راسخ دارد كه غير خود و يك مشت قلندر مثل خود كه به اسم اهل الله آنها را ياد كنند و از ظاهر شريعت خبرى ندارند، چه رسد به باطن آن ، به پشيزى نشمرند. اين نيست جز وقوف در يك نشئه و احتباس در يك مرتبه كه باعث شود از همه مراتب محروم شوند، حتى از همان رشته كه خود را در آن داخل دانند و سمت تخصص در آن براى خود قائلند.
همين طور نيز اگر حكيمى يا عارفى در زنجير شيطان در آمد و محبوس و موقوف در همان عقليات به ديگران با نظر خوارى و بى مقدارى نظر كند و علماء شريعت را قشرى و فقهاء اسلام را عامى خواند تا چه رسد به ديگران . و او جز خود و رفقاى خود (را) كه انبار مفهومات و اعتباريات هستند، كسى ديگر را به حساب نياورد، و اين آفت نيست جز از همان سلطه ابليسيه .
اگر اينان كيفيت سير الى الله و خروج از بيت نفس و طبيعت را واقف بودند، مبتلا به اين دام بزرگ ابليس و محبس مظلم شيطانى نمى شدند، و هر يك ديگرى را طرد نمى كردند، و به يكديگر حس ظن داشتند، و اخوت ايمانيه و محبت و مودت اسلاميه - كه از مبادى ، بلكه امهات حصول صفاى باطن و تصفيه و تزكيه نفس است - در بين آنها محكم و مستحكم مى شد، و اسم و رسم خودخواهى و خودبينى و اعجاب و استكبار - كه از امهات رذايل نفسانيه و تلبيسات شيطانيه است - از بين آنها سپرى مى شد.
ما اكنون به خواست خداوند متعال و توفيقات و تاءييدات او، شروع در مقصد اصلى ، كه از شرح اين حديث داشتيم ، مى نماييم .