اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه سوم) جلد سوم

حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه

- ۸ -


فصل سوم : (قرآن كتاب معرفت و اخلاق )
اكنون كه مقاصد و مطالب اين صحيفه الهيه را دانستى ، يك مطلب مهمى را بايد در نظر بگيرى كه با توجه به آن راه استفاده از كتاب شريف بر تو باز شود و ابواب معارف و حكم بر قلبت مفتوح گردد. و آن ، آن است كه به كتاب شريف الهى نظر تعليم داشته باشى و آن را كتاب تعليم و افاده بدانى ، و خود را موظف به تعلم و استفاده بدانى . مقصود ما از تعليم و تعلم و افاده و استفاده آن نيست كه جهات ادبيت و نحو و صرف را از آن تعليم بگيرى ، يا حيث فصاحت و بلاغت و نكات بيانيه و بديعيه از آن فراگيرى ، يا در قصص ‍ و حكايات آن به نظر تاريخى و اطلاع بر امم سالفه بنگرى ؛ هيچ يك از اينها داخل در مقاصد قرآن نيست و از منظور اصلى كتاب الهى به مراحلى دور است .
اينكه استفاده ما از اين كتاب بزرگ بسيار كم است ، براى همين است كه يا به آن نظر تعليم و تعلم نداريم - چنانكه غالبا اين طوريم - فقط قرائت قرآن ميكنيم براى ثواب و اجر، و لهذا جز به جهت تجويد آن اعتنايى نداريم . مى خواهيم قرآن را صحيح بخوانيم كه ثواب به ما عنايت شود، و در همين واقف مى شويم و به همين امر قناعت مى كنيم ؛ لهذا چهل سال قرآن شريف را مى خوانيم و به هيچ وجه از آن استفاده اى حاصل نشود جز اجر و ثواب قرائت . يا اگر نظر تعليم و تعلم داشته باشيم ، با نكات بديعيه و بيانيه و وجوه اعجاز آن ، و قدرى بالاتر، جهات تاريخى و سبب نزول آيات ، و اوقات نزول ، و مكى و مدنى آيات و سور، و اختلاف قرائات مفسرين از عامه و خاصه ، و ديگر امور عرضيه خارج از مقصد كه خود آنها موجب احتجاب از قرآن و غفلت از ذكر الهى است ، سر و كار داريم .
بلكه مفسرين بزرگ ما نيز عمده هم خود را صرف در يكى از اين جهات يا بيشتر كرده و باب تعليمات را به روى مردم مفتوح نكرده اند.
بالجمله ، كتاب خدا كتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و كمال است ؛ كتاب تفسير نيز بايد كتاب عرفانى اخلاقى و مبين جهات عرفانى و اخلاقى و ديگر جهات دعوت به سعادت آن باشد. مفسرى كه از اين جهت غفلت كرده يا صرف نظر نموده يا اهميت به آن نداده ، از مقصود قرآن و منظور اصلى انزال كتب و ارسال رسل غفلت ورزيده . اين يك خطايى است كه قرنهاست اين ملت را از استفاده از قرآن شريف محروم نموده و راه هدايت را به روى مردم مسدود كرده . ما بايد مقصود از تنزيل اين كتاب را قطع نظر از جهات عقلى برهانى ، كه خود به ما مقصد را مى فهماند، از خود كتاب خدا اخذ كنيم . مصنف كتاب مقصد خود را بهتر مى داند. اكنون به فرموده هاى اين مصنف راجع به شؤ ون قرآن نظر كنيم ، مى بينيم خود مى فرمايد: (ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين ) (266) اين كتاب را كتاب هدايت خوانده . مى بينيم در يك سوره كوچك چندين مرتبه مى فرمايد: و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر (267) مى بينيم مى فرمايد و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون (268) و مى فرمايد: كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوا الالباب (269) الى غير ذلك از آيات شريفه كه ذكرش به طول انجامد.
بالجمله ، مقصود ما از اين بيان نه انتقاد در اطراف تفاسير است ، چه هر يك از مفسرين زحمتهاى فراوان كشيده و رنجهاى بى پايان برده تا كتابى شريف فراهم آورده فلله درهم و على الله اجرهم ، بلكه مقصود ما آن است كه راه استفاده از اين كتاب شريف را، كه تنها كتاب سلوك الى الله و يكتا كتاب تهذيب نفوس و آداب و سنن الهيه است و بزرگترين وسيله رابطه بين خالق و خلق و عروة الوثقى و حبل المتين تمسك به عز ربوبيت است ، بايد به روى مردم مفتوح نمود. علما و مفسرين تفاسير فارسى و عربى بنويسند و مقصود آنها بيان تعاليم و عرفانى و اخلاقى و بيان كيفيت ربط مخلوق به خالق و بيان هجرت از دارالغرور به دار السرور و الخلود باشد، به طورى كه در اين كتاب شريف به وديعت گذاشته شده . صاحب اين كتاب سكاكى و شيخ نيست كه مقصدش جهات بلاغت و فصاحت باشد؛ سيبوبه و خليل نيست تا منظورش جهات نحو و صرف باشد؛ مسعودى و ابن خلكان نيست تا در اطراف تاريخ عالم بحث كند؛ اين كتاب چون عصاى موسى و يد بيضاى آن سرور، يا دم عيسى كه احياء اموات مى كرد نيست كه فقط براى اعجاز و دلالت بر صدق نبى اكرم آمده باشد؛ بلكه اين صحيفهى الهيه كتاب احياء قلوب به حيات ابدى علم و معارف الهيه است ؛ اين كتاب خدا است و به شؤ ون الهيه (جل و علا) دعوت مى كند. مفسر بايد شؤ ون الهيه را به مردم تعليم كند، و مردم بايد براى تعلم شؤ ون الهيه به آن رجوع كنند تا استفادت از آن حاصل شود: و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين و لا يزيد الظالمين الا خسارا (270)
چه خسارتى بالاتر از اينكه سى - چهل سال كتاب الهى را قرائت كنيم و به تفاسير رجوع كنيم و از مقاصد آن بازمانيم ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين (271)
فصل چهارم : (رفع موانع استفاده از قرآن )
اكنون كه عظمت كتاب خدا از جميع جهات مقتضيه عظمت معلوم شد و راه استفادت مطالب آن مفتوح گرديد، بر متعلم و مستفيد از كتاب خدا لازم است كه يكى ديگر از آداب مهمه را به كار بندد تا استفاده حاصل شود؛ و آن رفع موانع استفاده است كه ما از آنها تعبير كنيم به حجب بين مستفيد و قرآن . و اين حجابها بسيار است كه ما به بعض از آن اشاره نماييم :
يكى از حجابهاى بزرگ حجاب خودبينى است كه شخص متعلم خود را به واسطه اين حجاب مستغنى بيند و نيازمند به استفاده نداند. و اين از شاهكارهاى مهم شيطان است كه هميشه كمالات موهومه را بر انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه كه دارد راضى و قانع كند و ماوراء آنچه پيش اوست هر چيز را از چشم او ساقط كند. مثلا، اهل تجويد را به همان علم جزئى قانع كند و آن را در نظر آنها جلوه هاى فراوان دهد و ديگر علوم را از نظر آنها بيفكند.
حمله قرآن را پيش آنها به خود تطبيق كند و آنها را از فهم كتاب نورانى الهى و استفاده از آن محروم نمايد. اصحاب ادبيت را به همان صورت بى مغز راضى كند و تمام شؤ ون قرآن را در همان كه پيش آنهاست نمايش دهد. اهل تفاسير به طور معمول را سرگرم كند به وجوه قرائات و آراء مختلفه ارباب لغت و وقت نزول و شاءن نزول و مدنى و مكى بودن و تعداد آيات و حروف و امثال اين امور اهل علوم را نيز قانع كند فقط به دانستن فنون دلالات و وجوه احتجاجات و امثال آن . حتى فيلسوف و حكيم و عارف اصطلاحى را محبوس كند در حجاب غليظ اصطلاحات و مفاهيم و امثال آن . شخص ‍ مستفيد بايد تمام اين حجب را خرق كند و از ماوراء اين حجب به قرآن نظر كند و در هيچ يك اين حجابها توقف نكند كه از قافله سالكان الى الله باز ماند و از دعوتهاى شيرين الهى محروم مى شود. از خود قرآن شريف دستور عدم وقوف و قانع نشدن به يك حد معين استفاده شود.
در قصص قرآنيه اشارت به اين معنى بسيار است . حضرت موسى كليم با مقام بزرگ نبوت قناعت به آن مقام نكرد و به مقام شامخ علم خود وقوف نفرمود؛ به مجرد آنكه شخص كاملى را مثل خضر ملاقات كرد با آن تواضع و خضوع گفت : هل اتبعك على ان تعلمن مما علمت رشدا (272) و ملازم خدمت او شد تا علومى كه بايد استفاده كند فرا گرفت . حضرت ابراهيم عليه السلام به مقام بزرگ ايمان و علم خاص انبياء عليهم السلام قناعت نكرد، عرض كرد: (رب ارنى كيف تحى الموتى ) (273) از ايمان قلبى خواست ترقى كند به مقام اطمينان شهودى . بالاتر آنكه خداى تبارك و تعالى به جناب ختمى مرتبت - اعرف خلق الله على الاطلاق - دستور مى دهد به كريمه شريفه (و قل رب زدنى علما) (274) اين دستورات كتاب الهى ، اين نقل قصه هاى انبيا، براى آن است كه ما از آنها تنبه حاصل كنيم و از خواب غفلت برانگيخته شويم .
يكى ديگر از حجب ، حجاب آراء فاسده و مسالك و مذاهب باطله است ؛ كه اين گاهى از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعيت و تقليد پيدا شود. و اين از حجبى است كه مخصوصا از معارف قرآن ما را محجوب نموده . مثلا اگر اعتقادى فاسدى به مجرد استماع از پدر و مادر يا بعض از جهله از اهل منبر در دل ما راسخ شده باشد، اين عقيده حاجب شود ما بين ما و آيات شريفه الهيه ؛ و اگر هزاران آيه و روايت وارد شود كه مخالف آن باشد، يا از ظاهرش مصروف كنيم و يا به آن به نظر فهم نظر نكنيم .
در كريمه شريفه فرمايد: و قال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا (275)
مهجور گذاردن قرآن مراتب بسيار و منازل بيشمار دارد كه به عمده آن شياد ما متصف باشيم .
آيا اگر ما اين صحيفه الهيه را مثلا جلدى پاكيزه و قيمتى نموديم و در وقت قرائت يا استخاره بوسيديم و به ديده نهاديم ، آن را مهجور نگذاشتيم ؟
آيا اگر غالب عمر خود را صرف در تجويد و جهات لغويه و بيانيه و بديعيه آن كرديم ، اين كتاب شريف را از مهجوريت بيرون آورديم ؟ آيا اگر قرائات مختلفه و امثال آن را فرا گرفتيم ، از ننگ هجران از قرآن خلاصى پيدا كرديم ؟ آيا اگر وجوه اعجاز قرآن و فنون محسنات آن را تعلم كرديم ، از شكايت رسول خدا صلى الله عليه و آله مستخلص شديم ؟ هيهات ! كه هيچ يك از اين امور مورد نظر قرآن و منزل عظيم الشاءن آن نيست . قرآن كتاب الهى است و در آن شؤ ون الهيت است ؛ قرآن حبل متصل بين خالق و مخلوق است و به وسيله تعليمات آن بايد رابطه معنويه و ارتباط غيبى بين بندگان خدا و مربى آنها پيدا شود؛ از قرآن بايد علوم الهيه و معارف لدنيه حاصل شود. رسول خدا صلى الله عليه و آله به حسب روايت كافى شريف فرموده : انما العلم ثلاثة : آية محكمة ؛ و فريضة عادلة ؛ و سنة قائمة (276)
قرآن شريف حامل اين علوم است ؛ اگر ما از قرآن اين علوم را فرا گرفتيم ، آن را مهجور نگذاشتيم . اگر دعوتهاى قرآن را پذيرفتيم و از قصه هاى انبيا عليهم السلام كه مشحون از مواعظ و معارف و حكم است تعليمات گرفتيم ، اگر ما از مواعظ خداى تعالى و مواعظ انبيا و حكما كه در قرآن مذكمور است موعظت گرفتيم ، قرآن را مهجور نگذاشتيم ؛ و الا غور در صورت ظاهر قرآن نيز اخلاد الى الارض . (277) و از وساوس شيطان است كه بايد به خداوند از آن پناه برد.
يكى ديگر از حجب كه مانع از فهم قرآن شريف و استفاده از معارف و مواعظ اين كتاب آسمانى است ، حجاب معاصى و كدورات حاصله از طغيان و سركشى نسبت به ساحت قدس پروردگار عالميان است كه قلب را حاجب شود از ادراك حقايق . بايد دانست كه از براى هر يك از اعمال صالحه يا سيئه چنانكه در عالم ملكوت صورتى است مناسب با آن ، در ملكوت نفس نيز صورتى است كه به واسطه آن در باطن ملكوت نفس يا نورانيت حاصل شود و قلب مطهر و منور گردد، در اين صورت نفس چون آيينه صيقل صافى گردد كه لايق تجليات غيبيه و ظهور حقايق و معارف در آن شود؛ و يا ملكوت نفس ظلمانى و پليد شود، در اين صورت قلب چون آيينه زنگار زده و چركين گردد كه حصول معارف الهيه و حقايق غيبيه در آن عكس نيفكند.
چون قلب در اين صورت كم كم در تحت سلطه شيطان واقع شود و متصرف مملكت روح ابليس گردد، سمع و بصر و ساير قوا نيز به تصرف آن پليد در آيد، و سمع از معارف و مواعظ الهى بكلى بسته شود، و چشم آيات باهره الهيه را نبيند و از حق و آثار و آيات او كور گردد، و دل تفقه در دين نكند و از تفكر در آيات و بينات و تذكر حق و اسماء و صفات محروم گردد، چنانكه حق تعالى فرمود: لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم اذان لا يستمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل (278) نظر آنها به عالم چون نظر انعام و حيوانات گردد و از اعتبار و تدبر خالى است ، و قلوب آنها چون قلوب حيوانات شود كه از تفكر و تذكر بى بهره است ، بلكه از نظر آيات و شنيدن مواعظ و معارف حالت غفلت و استكبار آنان روزافزون شود؛ پس ، از حيوان پست تر و گمراهترند.
يكى ديگر از حجب غليظه كه پرده ضخيم است بين ما و معارف و مواعظ قرآن ، حجاب حب دنياست كه به واسطه آن قلب تمام هم خود را صرف آن كند و وجهه قلب يكسره دنياوى شود؛ و قلب به واسطه اين محبت از ذكر خدا غافل شود و از ذكر و مذكور اعراض كند.
هر چه علاقه مندى به دنيا و اوضاع آن زيادت شود، پرده و حجاب قلب ضخيمتر گردد. و گاه شود كه اين علاقه به طورى بر قلب غلبه كند و سلطان حب جاه و شرف به قلب ضخيمتر گردد. و گاه شود كه اين علاقه به طورى بر قلب غلبه كند و سلطان حب جاه و شرف به قلب تسلط پيدا كند كه نور فطرة الله بكلى خاموش شود و درهاى سعادت به روى انسان بسته شود. و شايد قفلهاى قلب كه در آيه شريفه است كه مى فرمايد: افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها (279) همين قفل و بندهاى علايق دنيوى باشد. كسى كه بخواهد از معارف قرآن استفاده كند و از مواعظ الهيه بهره بردارد، بايد قلب را از اين ارجاس تطهير كند و لوث معاصى قلبيه را، كه اشتغال به غير است ، از دل براندازد؛ زيرا غير مطهر محرم اين اسرار نيست .
قال تعالى : انه لقرآن كريم * فى كتاب مكنون * لا يمسه الا المطهرون (280) چنانكه از ظاهر اين كتاب و مس آن در عالم ظاهره غير مطهر ظاهرى ممنوع است تشريعا و تكليفا، از معارف و مواعظ آن و باطن و سر آن ممنوع است كسى كه قلبش متلوث به ارجاس تعلقات دنيويه است .
فصل پنجم : (برخى آداب قرائت قرآن )
يكى از آداب قرائت قرآن حضور قلب است ، ديگر از آداب مهمه آن ، تفكر است . مقصود از تفكر آن است كه از آيات شريفه جستجوى مقصد و مقصود كند. و چون مقصد قرآن ، چنانكه خود آن صحيفه نورانيه فرمايد، هدايت به سبل سلامت است و اخراج از همه مراتب ظلمات است به عالم نور و هدايت به طريق مستقيم است ، بايد انسان به تفكر در آيات شريفه مراتب سلامت را از مرتبه دانيه آن ، كه راجع به قواى ملكيه است ، تا منتهى النهايه آن ، كه حقيقت قلب سليم است به دست آورد.
در قرآن شريف دعوت به تفكر و تعريف و تحسين از آن بسيار شده . قال تعالى : و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون (281)
از حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله منقول است كه چون اين آيه شريفه نازل شد كه مى فرمايد: ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات ... (282) فرمود: ويل لمن قراءها و لم يتفكر فيها (283) عمده در اين باب آن است كه انسان بفهمد تفكر ممدوح كدام است ؛ و الا در اينكه تفكر در قرآن و حديث ممدوح است شك نيست . بهترين تعبيرها از براى آن ، آن است كه خواجه عبدالله انصارى مى كند، قال : اعلم ان التفكر تلمس البصيرة لاستدراك البغية (284)
يعنى تفكر جستجو نمودن بصيرت است - كه چشم قلب است - براى رسيدن به مقصود و نتيجه ، كه غايت كمال آن است . و معلوم است مقصد و مقصود سعادت مطلقه است كه به كمال علمى و عملى حاصل آيد.
پس انسان در آيات شريفه كتاب الهى و در قصص و حكايات آن بايد مقصود و نتيجه انسانيه ، كه سعادت است ، به دست آورد. و چون سعادت رسيدن به سلامت مطلقه و عالم نور و طريق مستقيم است ، انسان بايد از قرآن شريفه سابقه اشاره به آن شد. چون شخص قارى مقصد را يافت ، در تحصيل آن بينا شود و راه استفاده از قرآن شريف بر او گشوده و ابواب رحمت حق بر او مفتوح گردد، و عمر كوتاه عزيز خود و سرمايه تحصيل سعادت خويش را صرف در امورى كه مقصود به رسالت نيست نكند و از فضول بحث و كلام در چنين امر مهمى خوددارى كند.
چون مدتى چشم دل را به اين مقصود افكند و از ديگر امور صرف نظر كرد، چشم دل بينا گردد، و حديد شود، و تفكر در قرآن براى نفس عادى شود و طرق استفاده باز گردد، و ابوابى بر او مفتوح شود كه تا كنون نبوده ، معارفى از قرآن استفاده كند كه تا كنون به هيچ وجه استفاده نمى كرده ؛ آن وقت شفا بودن قرآن را براى امراض قلبيه مى فهمد، و مفاد آيه شريفه و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة المؤ منين و لا يزيد الظالمين الا خسارا (285) و معنى قول اميرالمؤ منين (صلوات الله عليه ) را كه مى فرمايد: و تعلموا القرآن ؛ فانه ربيع القلوب و استشفوا بنوره ، فانه شفاء الصدور (286) ادراك مى كند. و از قرآن شريف فقط شفاء امراض جسمانيه را طلب نمى كند، بلكه عمده مقصد را شفاء امراض روحانيه كه مقصد قرآن است قرار مى دهد. قرآن براى شفاء امراض جسميه نازل نشده ، گر چه شفاء امراض جسميه به او حاصل شود؛ چنانكه انبيا عليهم السلام نيز براى شفاء جسمانى نيامده بودند گر چه شفا مى دادند؛ آنها اطباء نفوس و شفا دهندگان قلوب و ارواحند.
يكى از آداب مهمه قرائت قرآن كه انسان را به نتايج بسيار و استفادات بيشمار نائل كند، تطبيق است . و آن چنان است كه در هر آيه از آيات شريفه كه تفكر كند، مفاد آن را با حال خود منطبق كند، و نقصان خود را به واسطه آن مرتفع كند و امراض خود را بدان شفا دهد.
مثلا، در قصه شريفه حضرت آدم عليه السلام ببيند سبب مطرود شدن شيطان از بارگاه قدس با آن همه سجده ها و عبادتهاى طولانى چه بوده ، خود را از آن تطهير كند، زيرا مقام قرب الهى جاى پاكان است ، با اوصاف و اخلاق شيطانى قدم در آن بارگاه قدس نتوان گذاشت . از آيات شريفه استفاده شود كه مبدا سجده ننمودن ابليس خودبينى و عجب بوده كه كوس ‍ انا خير منه خلقتنى من نار خلقته من طين (287) زد، و اين خودبينى اسباب خودخواهى و خودفروشى - كه استكبار است - شد، و آن ، اسباب خودراءيى - كه استقلال و سرپيچى از فرمان است - شد، پس مطرود درگاه شد. ما از اول عمر شيطان را ملعون و مطرود خوانديم و خود به اوصاف خبيثه او متصف هستيم . و در فكر آن برنيامديم كه آنچه سبب مطروديت درگاه قدس است در هر كسى باشد مطرود است ؛ شيطان خصوصيتى ندارد، آنچه او را از درگاه قرب دور كرد ما را نگذارد كه به آن درگاه راه يابيم . مى ترسم لعنتهايى كه به ابليس مى كنيم خود نيز در آن شريك باشيم .
بالجمله ، كسى كه بخواهد از قرآن شريف حظ وافر و بهره كافى بردارد، بايد هر يك از آيات شريفه را با حالات خود تطبيق كند تا استفاده كامله كند. مثلا، در آيه شريفه در سوره انفال فرمايد: انما المؤ منون الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و على ربهم يتوكلون ... (288) شخص سالك بايد اين اوصاف ثلاثه را ببيند با او منطبق است ؟ آيا وقتى ذكر خدا مى شود، قلب او فرو مى ريزد و ترسناك مى شود؟ و وقتى آيات شريفه الهيه بر او خوانده مى شود، نور ايمان در قلبش افزايش پيدا مى كند؟ و اعتماد و توكلش به حق تعالى است ؟ يا در هر يك از مراتب راجل ، و از هر يك از اين خواص محروم است . اگر بخواهد بفهمد كه از حق ترسناك است و قلبش از ترس خداوند فرو مى ريزد، به اعمال خود نظر كند.
انسان ترسناك در محضر كبريايى جسارت به مقام مقدسش نكند و در حضور حضرت حق هتك حرمات الهيه ننمايد. اگر با آيات الهيه ايمان قوى شود، نور ايمان به مملكت ظاهرش نيز سرايت كند.
ممكن نيست قلب نورانى باشد، و زبان و كلام و چشم و نظر و گوش و استماع نورانى نباشد. بشر نورانى آن است كه تمام قواى ملكيه و ملكوتيه اش نوربخش باشد؛ و علاوه بر آنكه خود او را هدايت به سعادت و طريق مستقيم كند، به ديگران نيز نورافشانى كند و آنها را به راه انسانيت هدايت كند؛ چنانكه اگر كسى به خداى تعالى توكل و اعتماد داشته باشد، قطع طمع از دست ديگران كند و بار احتياج و فقر خود را به درگاه غنى مطلق افكند؛ و ديگران را كه چون خود او فقيران و بينوايانند مشكل گشا نداند.
مصباح دوم : شمه اى از آداب قرائت در خصوص نماز 
فصل اول : (مراتب قرائت )
براى قرائت ، در اين سفر روحانى و معراج الهى مراتب و مدارجى است كه به مناسبت اين رساله به بعض از آن اكتفا مى كنيم :
اول آنكه قارى جز به تجويد قرائت و تحسين عبارت به چيزى نپردازد؛ و هم او فقط تلفيظ به اين كلمات و تصحيح مخارج حروف باشد تا تكليفى ادا و امرى ساقط شود.
معلوم است براى چنين اشخاصى تكاليف كلفت و زحمت دارد، و باطن آنها از آن منحرف است .
اينان را حظى از عبادت نيست جز آنكه معاقب به عقاب تارك نيستند؛ مگر آنكه از خزائن غيب تفضلى شود و به همان لقلقه ، مورد احسان و انعام گرداند. اين طايفه گاهى شود كه زبان آنها كه مشتغل به ذكر حق است ، قلب آنها از آن بكلى عارى و برى است ؛ و در حقيقت اين دسته به صورت داخل نماز و باطن و حقيقت مشغول به دنيا و مآرب و شهوات دنيويه هستند.
گاهى شود كه قلب آنها نيز اشتغال به تفكر در تصحيح صورت نماز دارد؛ در اين صورت ، اينها به حسب قلب و زبان وارد صورت نماز هستند، و اين صورت از آنها مقبول و مرضى است .
طايفه دوم كسانى هستند كه به اين حد قانع نشده و نماز را وسيله تذكر حق دانند و قرائت را تحميد و ثناى حق شمارند. از براى اين طايفه مراتب بسيارى است كه ذكر آن به طول انجامد. و شايد اشاره به اين طايفه است حديث شريف قدسى :
قسمت الصلاة بينى و بين عبدى : فنصفها لى ، و نصفها لعبدى . فاذا قال : (بسم الله الرحمن الرحيم ) يقول الله : ذكرنى عبدى . و اذا قال : (الحمد لله ) يقول الله : حمدنى عبدى و اثنى على . و هو معنى سمع الله لمن حمده . و اذا قال : (الرحمن الرحيم ) يقول الله : عظمنى عبدى . و اذا قال : (مالك يوم الدين ) يقول الله : مجدنى عبدى (و فى رواية : فوض الى عبدى ) و اذا قال : (اياك نعبد و اياك نستعين ) يقول الله : هذا بينى و بين عبدى . و اذا قال : (اهدنا الصراط المستقيم ) يقول الله : هذا لعبدى و لعبدى ما سال (289)
چون نماز، به حسب اين حديث شريف ، تقسيم شده است بين حق و عبد، بايد عبد تا آنجا كه حق مولى است قيام به حق او كند؛ و به ادب عبوديت ، كه در اين حديث شريف فرموده است ، قيام كند تا حق (تعالى شاءنه ) به لطايف ربوبيت با او عمل فرمايد؛ چنانكه فرمايد: (و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم ) (290)
تكميل : از حديث شريف قدسى چنين ظاهر شود كه تمام نماز بين حق و عبد تقسيم شده است و فقط حمد را از باب نمونه و مثل ذكر فرموده اند.
در هر يك آن احوال و افعال صلاتى براى حق تعالى حقى است كه عبد بايد به آن قيام كند كه آن آداب عبوديت است در آن منزل ؛ و براى عبد حظ و نصيبى است كه پس از قيام به ادب عبوديت حق تعالى عنايت فرمايد به لطف خفى و رحمت جلى . اگر خود را در اين ميقاتهاى الهيه از عنايات خاصه محروم ديد، بداند كه به آداب عبوديت قيام ننموده .
علامت آن براى متوسطين آن است كه لذت مناجات و حلاوت عبادات را ذائقه قلب نمى چشد و از بهجت و سرور و انقطاع به حق محروم شود؛ و عبادتى كه از لذت و حلاوت خالى باشد، روحى ندارد و قلب را از آن استفاده اى نباشد.
پس اى عزيز، قلب را به آداب عبوديت ماءنوس كن و به ذائقه روح حلاوت و ذكر خدا را بچشان . اين لطيفه الهيه در ابتداء امر به شدت تذكر و انس با ذكر حق حاصل شود؛ ولى در ذكر قلب مرده نباشد و غفلت بر آن مستولى نشود. چون بايد با تذكر قلب را ماءنوس نمودى ، كم كم عنايات ازليه شامل حالت گردد و فتح ابواب ملكوت بر قلبت گردد.
و علامت آن تجافى از دار غرور و انابه به دار خلود و استعداد براى موت قبل از رسيدن موت است . (291)
بارالها، از لذت مناجات و حلاوت مخاطبان خود ما را نصيبى عنايت فرما؛ و ما را در زمره ذاكران و جرگه منقطعان به عز قدس خود قرار ده ، و دل مرده مار را حياتى جاويدان بخش و از ديگران منقطع و به خود متوجه فرما.
انك ولى الفضل و الانعام .
فصل دوم : بعض آداب استعاذه
قال تعالى : (فاذا قراءت القراءن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم * انه ليس له سلطان على الذين امنوا على ربهم يتوكلون * انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون ) (292) از آداب مهمه قرائت ، خصوصا قرائت در نماز كه سفر روحانى و معراج حقيقى است ، استفاده از شيطان رجيم است كه خار طريق معرفت و مانع سير و سلوك الى الله است ؛ چنانكه خداى تعالى خبر دهد از قول او در سوره مباركه اعراف آنجا كه فرمايد: قال فبما اغويتنى لا قعدن لهم صراطك المستقيم (293) قسم خورده است كه سر راه مستقيم را بر اولاد آدم بگيرد و آنها را از آن باز دارد.
پس در نماز كه صراط مستقيم انسانيت و معراج وصول الى الله است بى استعاذه از اين راهزن صورت نگيرد و بدون پناه بردن به حصن حصين الوهيت از شر او ايمنى حاصل نشود. اين استعاذه و پناه بردن ، با لقلقه لسان و صورت بى روح و دنياى بى آخرت تحقق پيدا نكند؛ چنانكه مشهود است كه اين لفظ را كسانى هستند كه چهل پنجاه سال گفته و از شر اين راهزن نجات نيافته ، و در اخلاق و اعمال بلكه عقايد قلبيه از شيطان تبعيت و تقليد نموده اند.
اگر درست پناه برده بوديم از شر اين پليد، ذات مقدس حق تعالى كه فياض ‍ مطلق و صاحب رحمت واسعه و قدرت كامله و علم محيط و كرم بسيط است ما را پناه داده بود و ايمان و اخلاق و اعمال ما اصلاح شده بود. پس ، بايد دانست كه هر چه از اين سير ملكوتى و سلوك الهى بازمانديم ، به واسطه اغواى شيطان ، از قصور يا تقصير خود ماست كه به آداب معنويه و شرايط قلبيه آن قيام نكرديم ؛ چنانكه در تمام اذكار و اوراد و عبادات كه به نتايج روحيه و آثار ظاهريه و باطنيه آنها نائل نمى شويم براى همين دقيقه است . از آيات شريفه قرآنيه و از احاديث شريفه معصومين عليهم السلام آداب كثيره استفاده شود كه تعداد همه آنها محتاج به محض كامل و اطاله كلام است . و ما به ذكر بعض آنها اكتفا مى كنيم .
يكى از مهمات آداب استعاذه خلوص است ؛ چنانكه خداى تعالى از شيطان نقل فرمايد: فبعزتك لاغويتهم * الا عبادك منهم المخلصين (294) اين اخلاص ، به حسب آنچه از كريمه شريفه ظاهر شود، بالاتر از اخلاص عملى است ، چه عمل جوانحى يا جوارحى ؛ زيرا به صيغه مفعول است ؛ و اگر منظور اخلاص اعمالى بود، به صيغه فاعل تعبير مى شد.
گر چه در ابتداء سلوك براى عامه اين حقيقت و لطيفه الهيه حاصل نشود مگر به شدت رياضات عمليه ، و خصوصا قلبيه كه اصل آن است ؛ چنانكه اشاره به آن است در حديث مشهور كه مى فرمايد: من اخلص لله اربعين صباحا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه (295)
پس ، در اول امر اخلاص عمل باعث خلوص قلب شود؛ و چون قلب خالص شد، انوار جلال و جمال ، در مرآت قلب ظاهر شود و جلوه كند و از باطن قلب به ظاهر ملك بدن سرايت كند.
بالجمله ، آن خلوص كه موجب خروج از تحت سلطنت شيطانيه است ، خالص شدن هويت روح و باطن قلب است براى خداى تعالى . اشاره به اين مرتبه از خلوص است كلام حضرت اميرالمؤ منين در مناجات شعبانيه : الهى ، هب لى كمال الانقطاع اليك (296) چون قلب به اين مرتبه از اخلاص مى رسد و از ما سوى بكلى منقطع شود و در مملكت وجود او به جز حق راه نداشته باشد، شيطان را - كه غير راه حق بر انسان راه يابد - بر او نباشد؛ و حق تعالى او را به پناه خود بپذيرد و در حصن حصين الوهيت واقع شود؛ چنانكه فرمايد: كلمة لا اله الا الله حصنى ؛ فمن دخل حصنى ، امن من عذابى (297) دخول در حصن لا اله الا الله را مراتبى است ، چنانكه ايمنى از عذاب را نيز مراتبى است .
يكى ديگر از آداب و شرايط استعاذه آن است كه در آيه شريفه - كه در اول فصل مذكور شد - اشاره به آن فرموده ، و آن ايمان است . و آن غير از علم است ، ولو به برهان حكمى حاصل شود (پاى استدلاليان چوبين بود) (298)
ايمان حظ قلب است كه با شدت تذكر و تفكر و انس و خلوت با حق حاصل شود. شيطان با آنكه علم به مبداء و معاد - به نص قرآن - داشته ، در زمره كفار محسوب شده . اگر ايمان عبارت از همين علم برهانى بود، بايد كسانى كه اين علم را دارند از تصرف شيطان دور باشند و نور هدايت قرآن در آنها تابان باشد؛ با اينكه اين آثار را مى بينيم حاصل نشود با ايمان برهانى .
پس اگر بخواهيم از تصرف شيطان خارج شويم و در تحت پناه حق تعالى واقع شويم ، بايد با شدت ارتياض قلبى و دوام توجه يا كثرت آن و شدت مراوده و خلوت ، حقايق ايمانيه را به قلب رسانده تا قلب الهى شد، از تصرف شيطان تهى گردد؛ چنانكه خداى تعالى فرمايد: الله ولى الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (299) پس مؤ منين را كه حق تعالى متصرف و متولى ظاهر و باطن و سر و علن است ، از تصرفات شيطان خالص و در سلطنت رحمان داخلند، و از همه مراتب ظلمات به نور مطلق آنها را خارج كند: از ظلمت معصيت و طغيان ، و ظلمت كدورات اخلاق رذيله ، و ظلمت جهل و كفر و شرك و خودبينى و خودخواهى و خودپسندى ، به نور طاعت و عبادت و انوار حق فاضله ، و نور علم و كمال ايمان و توحيد و خدابينى و خداخواهى و خدادوستى منتقل شود.
چنانكه يكى از آداب آن توكل است كه آن نيز از شعب ايمان و انوار حقيقى و لطيفه ايمانيه است و آن واگذار نمودن امور است به حق ، كه از ايمان قلب به توحيد فعلى حاصل شود.
چون بنده سالك غير حق تعالى مفزع و پناهى نديد و تصرف در امور را منحصر به ذات مقدسش دانست ، حالت انقطاع و الجاء و توكل در قلب پيدا شود و استعاذه او حقيقت پيدا كند و چون از روى حقيقت به حصن حصين ربوبيت و الوهيت پناه برد، ناچار او را پناه دهد با فضل واسع و رحمت كريمانه ، انه ذو فضل عظيم .
فصل سوم : بعض آداب تسميه
عن الرضا عليه السلام حين سئل تفسير البسمله قال : معنى قول القائل : بسم الله ، اى اسم على نفسه سمة من سمات الله ، و هى العبادة قال الراوى فقلت له : ما السمه ؟ قال : العلامة (300)
بدان جعلك الله و ايانا من المتسمين بسمات الله كه دخول در منزل تسميه براى سالك ميسور نيست مگر بعد از دخول در منزل استعاذه .
براى متوسطين و امثال ما ناقصين ، ادب آن است كه سمه وداغ عبوديت را در وقت تسميه به قلب بگذاريم ، و قلب را از سمات الله و آيات و علامات الهيه باخبر كنيم و به لقلقه لسان اكتفا نكنيم ؛ باشد كه از عنايات ازليه شمه اى شامل حال ما شود و جبران ماسبق كند، و راهى به تعلم اسماء بر قلب ما مفتوح گردد و راهى به مقصود حاصل شود.
بالجمله ، شخص سالك كه بخواهد تسميه او حقيقت پيدا كند، بايد رحمتهاى حق را به قلب خود برسند و به رحمت رحمانيه و رحيميه متحقق شود. علامت حصول نمونه آن را قلب آن است كه با چشم عنايت و تلطف به بندگان خدا نظر كند و خير و صلاح همه را طالب باشد. اين نظر نظر انبياء عظام و اوليا كمل عليهم السلام است . منتهى آنها دو نظر دارند: يكى نظر به سعادت جامعه و نظام عائله و مدينه فاضله ؛ ديگر، نظر به سعادت شخص . و علاقه كامله به اين دو سعادت را كاملا مراعات مى نمايد. حتى در اجراى قصاص و حدود و تعزيرات و امثال آن ، كه به نظر مى رسد با ملاحظه نظام مدينه فاضله تاءسيس و تقنين شده است ، هر دو سعادت منظور است ؛
زيرا اين امور در اكثر براى تربيت جانى و رساندن او به سعادت دخالت كامل دارد.
حتى كسانى كه نور ايمان و سعادت ندارند و آنها را با جهاد و امثال آن به قتل مى رسانند - مثل يهود بنى قريظه - براى خود آنها نيز اين قتل صلاح و اصلاح بود؛ و مى توان گفت از رحمت كامله نبى ختمى قتل آنهاست ؛ زيرا با بودن آنها در اين عالم در هر روزى براى خود عذابهاى گوناگون تهيه مى كردند، كه تمام حيات اينجا به يك روز عذاب و سختيهاى آنجا مقابله نكند. اين مطلب براى كسانى كه ميزان عذاب و عقاب آخرت و اسباب و مسببات آنجا را مى دانند پر واضح است . پس ، شمشيرى كه به گردن يهود بنى قريظه و امثال آنها زده مى شود به افق رحمت نزديكتر بوده تا به افق غضب و سخط.
باب امر به معروف و نهى از منكر از وجهه رحمت رحيميه است . پس ، بر آمر به معروف و ناهى از منكر لازم است كه به قلب خود از رحمت رحيميه بچشاند، و نظرش در امر و نهى خودنمايى و خودفروشى و تحميل امر و نهى خود نباشد؛ زيرا اگر با اين نظر مشى كند، منظور از امر به معروف و نهى از منكر، كه حصول سعادت عباد و اجراى احكام الله در بلاد است ، حاصل نشود. بلكه گاه شود كه از امر به معروف انسان جاهل نتيجه معكوسه حاصل شود، و چندين منكر سربار شود براى يك امر و نهى جاهلانه كه از روى خواهش نفسانى و تصرف شيطانى واقع شود. اما اگر حس رحمت و شفقت و حق نوعيت و اخوت انسان را به ارشاد جاهلان و بيدار كردن غافلان وادار كند، كيفيت بيان و ارشاد كه از ترشحات قلب رحيمانه است طورى شود كه قهرا تاءثير در موارد لايقه بسزا كند و قلوب صلبه سخت را نيز از آن استكبار و استنكار فرو نشاند.
افسوس كه ما از قرآن تعلم نمى گيريم و به اين كتاب كريم الهى نظر تدبر و تعلم نداريم و استفاده ما از اين ذكر حكيم كم و ناچيز است . اكنون تفكر در آيه شريفه اذهبا الى فرعون انه طغى * فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى (301) راههايى از معرفت و درهايى از اميد و رجا به قلب انسان مفتوح كند.
فرعون كه طغيانش به جايى رسيد كه (انا ربكم الاعلى ) (302) گفت - و علو و فسادش به پايه اى قرار گرفت كه (يذبح ابنائهم و يستحى نسائهم ) (303) درباره او نازل شد و به مجرد خوابى كه ديد و كهنه و سحره به او خبر دادند كه موسى بن عمران عليه السلام خواهد طلوع كرد زنها را از مردها جدا كرد و بچه هاى بى گناه را ذبح نمود و آن همه فساد كرد - خداوند رحمن به رحمت رحيميه خود در جميع زمين نظر فرمود و متواضعترين و كاملترين نوع بشر، يعنى نبى عظيم الشاءن و رسول عالى مقام مكرمى مثل موسى بن عمران (على نبينا و آله و عليه السلام ) را انتخاب فرمود و با دست تربيت خود تعليم و تربيت كرد او را؛ چنانكه فرمايد: و لما بلغ اشده و استوى آتيناه حكما و علما و كذلك نجزى المحسنين (304) و پشت او قوى فرمود به برادر بزرگوارى مثل هارون عليه السلام ، و اين دو بزرگوار را، كه گل سر سبد عالم انسانيت بودند، خداى تعالى انتخاب فرمود؛ چنانكه فرمايد: (و انا اخترتك ) (305) و فرمايد: و اصطنعتك لنفسى * اذهب انت و اخوك باياتى و لا تنيا فى ذكرى (306) و ديگر آيات شريفه كه در اين موضوع وارد شده كه از حوصله ابيان خارج است و قلب عارف را از آن نصيبى است كه گفتنى نيست .
تو نيز اگر چشم دل باز كنى ، يك نغمه روحانى لطيفى مى شنوى كه جميع مسامع قلبت و شراشر وجودت از سر توحيد پر شود. بالجمله ، با همه تشريفات خداى تعالى اين همه تهيه را ديد و موسى كليم را ورزيد به ورزش هاى روحانى ؛ چنانكه فرمايد: (و فتناك فتونا) (307) و سالها در خدمت شعيب پير، مرد راه هدايت و ورزيده عالم انسانيت ، او را فرستاد؛ چنانكه فرمايد: فلبثت سنين فى اهل مدين ثم جئت على قدر يا موسى (308) پس از آن ، براى اختبار و افتتان بالاترى ، او را در بيابان در طريق شام فرستاد، و راه او را گم كرد، و باران بر او فرو ريخت ، و تاريكى را بر او چيره ، و درد زاييدن را بر زنش عارض فرمود؛ و چون جميع درهاى طبيعت ، به روى او بسته شد و قلب شريفش به جبلت فطرت صافيه منقطع به حق شد و سفر روحانى الهى در اين بيابان ظلمانى بى پايان به آخر رسيد، انس من جانب الطور نارا... فلما ايتها نودى من شاطى الواد الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة اءن يا موسى انى انا الله رب العالمين (309) پس از اين همه امتحانات و تربيتهاى روحانى ، براى چه خداى تعالى او را تهيه كرد؟ براى دعوت و هدايت و ارشاد و نجات دادن يك نفر بنده طاغى ياغى كه كوس (انا ربكم الاعلى ) مى كوفت ، و آن همه فساد در ارض مى كرد. ممكن بود خداى تعالى او را به عين حال سفارش او را مى فرمايد كه با او كلام نرم لين گفتگو كنيد؛ باشد كه به ياد خدا افتد و از كردار خود و عاقبت امر بترسد.
اين دستور امر به معروف و نهى از منكر است . اين كيفيت ارشاد مثل فرعون طاغوت است .
اكنون تو نيز كه مى خواهى امر به معروف و نهى از منكر كنى و خلق خدا را ارشاد كنى ، از اين آيات شريفه الهيه ، كه براى تذكر و تعلم فرو فرستاده شده ، متذكر شو و تعلم گير با قلب پر از محبت و دل با عاطفه با بندگان خداوند ملاقات كن و خير آنها را از صميم قلب طالب شو.
چون قلب خود را رحمانى و رحيمى يافتى ، به امر و نهى و ارشاد قيام كن تا دلهاى سخت را برق و عاطفه قلبت نرم كند و آهن قلوب به موعظت آميخته ، با آتش محبتت لين گردد.
اين وادى غير از وادى بغض فى الله و حب فى الله است كه انسان بايد با اعداء دين عداوت داشته باشد؛ چنانكه در روايات شريفه و قرآن كريم وارد است . آن در جاى خود صحيح و اين نيز در جاى خود صحيح است .
باب پنجم : شمه اى از آداب و اسرار ركوع 
فصل اول : تكبير قبل از ركوع
ظاهر آن است كه اين تكبير از متعلقات ركوع و براى مهيا شدن است براى منزل ركوع ، و ادب آن ، آن است كه مقام عظمت و جلال حق و عزت و سلطنت ربوبيت را در نظر آرد و مقام ضعف و عجز و فقر و ذلت عبوديت را نصب العين خود قرار دهد؛ و در اين حال ، به مقدار معرفتش به عز ربوبيت و ذل عبوديت ، تكبير حق تعالى از توصيف كند.
بايد بنده سالك تسبيح و تقديسى كه نمايد، محض اطاعت امر به واسطه اذن حق تعالى عبادات بداند؛ و الا خود را جسارت آن نبود كه در محضر ربوبيت مثل او عبد ضعيفى كه در حقيقت لا شى ء و آنچه دارد نيز ا ز خود معبود عظيم الشاءن است لاف از تعظيم او زند. جايى كه مثل على بن الحسين با آن لسان ولايت مآبى شيرين ، كه لسان الله است ، عرض كند: افبلسانى هذا الكال الشكرك (310) از پشه لاغرى چه خيزد. (311)
پس ، چون عبد سالك خواهد وارد منزل خطرناك ركوع شود، بايد خد را مهياى آن مقام كند؛ و با دست خود تعظيم و عبادت و سلوك را پشت سر اندازد و دستها را تا حذاى گوش بلند كند و كفهاى خالى خود را رو به قبله كند و صفراليد و تهى دست با قلب پر از خوف و رجاء خوف از تقصير و قصور به قيام به مقام عبوديت و رجاء واثق به مقام مقدس حق كه او را تشريف داده و به چنين مقاماتى كه از خلص اوليا و كمل احباست بار داده ، وارد منزل ركوع شود.
فصل دوم : آداب انحناء ركوعى
عمده احوال صلات سه حال است ، كه ساير اعمال و افعال مقدمات و مهيات آنهاست : اول قيام ، دوم ركوع ، سوم سجود. و اهل معرفت اين سه را اشاره به توحيدات ثلاثه دانند. و ما در سر الصلاة آن مقامات را مذكور داشتيم . اينك با لسانى ديگر بيان اين منازل كنيم كه با عامه مناسبتى داشته باشد.
پس گوييم كه چون صلات معراج كمالى مؤ من و مقرب اهل تقواست ، متقوم به دو امر است كه يكى مقدمه ديگر است :
اول ، ترك خودبينى و خودخواهى ؛ كه آن ، حقيقت و باطن تقواست .
دوم ، خداخواهى و حق طلبى ، كه آن ، حقيقت معراج و قرب است . و لهذا الصلاة قربان كل تقى (312) چنانكه قرآن شريف نيز نور هدايت است ولى براى متقين (ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين ) (313)
بالجمله ، در اين سه كه مقام قيام ركوع و سجود است ، اين دو مقام بتدريج حاصل شود.
پس در حال قيام ترك خودبينى است به حسب مقام فاعليت ، و رؤ يت فاعليت حق و قيوميت حق مطلق . در ركوع ترك خودبينى است به حسب مقام صفات و اسماء؛ و رؤ يت مقام اسماء و صفات حق است . در سجود ترك خودبينى است مطلقا و خداخواهى و خداطلبى است مطلقا. و جميع منازل سالكين از شؤ ون اين مقامات ثلاثه است ؛ چنانكه بر اهل بصيرت و اصحاب عرفان و سلوك واضح است .
چون سالك در اين مقامات توجه به اين نمود كه سر اين اعمال توحيدات ثلاثه است ، هر يك از مقامات كه دقيقتر و لطيفتر است سالك را مراقبت بيش تر ضرور است . و البته خطر مقام بالاتر و لغزشش بيشتر است .
پس ، در مقام ركوع چون سالك را دعوى آن است كه در دار وجود علم و قدرت و حيات و اراده اى جز از حق نيست و اين دعوى بسيار بزرگ و مقام بسيار دقيقى است و از امثال ما اين دعاوى نشايد، به باطن ذات بايد به درگاه مقدس حق روى تضرع و مسكنت و ذلت آوريم و عذر قصور و تقصير خواهيم ، و نقصان خود را به عين عيان و شهود وجدان دريابيم ؛ شايد كه از مقام مقدس توجهى و عنايتى شود و حال اضطرار، اسباب دستگيرى ذات مقدس شود. امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء (314)
فصل سوم : (وصف ركوع صلات معراج )
در صلات معراج رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد است كه پس از ركوع خطاب عزت رسيد:
فانظر غالى عرشى ، قال رسول الله : فنظرت الى عظمة ذهبت لها نفسى و غشى على ؛ فالهمت ان قلت : سبحان ربى العظيم و بحمده لعظم ما راءيت . فلما قلت ذلك ، تجلى الغشى عنى ، حتى قلتها سبعا الهم ذلك ، فرجعت الى نفسى كما كانت ... (315)
اكنون كه ما را به خلوت انس راهى نيست و به مقام قدس جايگاهى نه ، خوب است عجز و ذلت خود را سرمايه وصول به مقصد و دستاويز حصول مطلوب قرار داده ، دست از دامن مقصود بر نداريم تا كام دل بر آريم . لااقل اگر خود، مرد اين ميدان نيستيم ، از مردان راه ، هدايت طلبيم و از روحانيت كمل اعانت جوييم ، شايد بويى از معارف به مشام جان ما برسد و نسيمى از لطايف به كالبد مرده ما بوزد؛ زيرا عادت حق تعالى احسان و شيمه او تفضل و انعام است .