اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه سوم) جلد سوم

حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه

- ۷ -


باب سوم : سر نيت و آداب آن 
فصل اول : حقيقت نيت در عبادات  
نيت عبارت است از تصميم عزم به اتيان شى ء و اجماع نفس بر آوردن آن پس از تصور آن و تصديق به فائده آن و حكم به لزوم اتيان آن . و آن حالتى است نفسانى وجدانى كه پس از اين امور پيدا شود، كه از آن تعبير به همت و تصميم عزم و اراده و قصد مى كنيم . و اين در جميع افعال اختيارى موجود است و هيچ فعل اختيارى ممكن التخلف از آن نيست .
بالجمله ، اين تصميم عزم ، كه عبارت از نيت است در لسان فقها (رضى الله عليهم ) در هر عملى موجود است بدون تخلف ، كه اگر كسى بخواهد عمل اختيارى را بدون آن ايجاد كند امكان ندارد. با اين وصف وسوسه شيطان پليد و دعابه واهمه ، عقل را محكوم خود مى كند و امر ضرورى را بر انسان بيچاره تعميه مى كند؛ و بجاى آنكه انسان عمر گرانبهاى خود را صرف در تجويد و تخليص عمل كند و آن را از مفاسد باطنيه تخليص كند و بجاى آنكه آن را صرف در معارف توحيد و حق شناسى و حق طلبى كند، ابليس ‍ پليد او را وسوسه كند و نصف عمر را صرف در امرى ضرورى و شيئى واجب الحصول كند. شيطان را دامها و مكايد بسيار است : يكى را به ترك اصل عمل وادار كند؛ و ديگرى را كه ماءيوس شود از آنكه ترك عمل كند، به ريا و عجب و ديگر مفسدات وادار كند؛ كه در نيت مثلا، كه امرى است ملازم با عمل ، يا تكبير يا قرائت ، كه از امورى است عادى و بى مايه ، جميع عمر را صرف كند. و راضى نشود از انسان مگر آنكه عملش را به يكى از اين طرق باطل كند.
وسواس را شؤ ون بسيار و طرق بيشمار است كه اكنون نتوان در جميع آن بحث كرد و تمام آن را استقصا نمود؛ ولى در بين همه ، وسوسه در نيت شايد از همه مضحكتر و عجيبتر باشد؛ زيرا اگر كسى بخواهد با تمام قوا قيام كند در همه عمر به اتيان يك امر اختيارى بدون نيت ، ممكن نيست از عهده برآيد؛ مع ذلك ، يك نفر بيچاره مريض النفس ضعيف العقل را مى بينى كه در هر نماز مدتهاى مديد خود را معطل كند كه نمازش با نيت و عزم موجود شود.
اين شخص به آن ماند كه مدتهاى مديد تفكر كند كه براى بازار رفتن يا نهار خوردن نيت و عزم تهيه كند. بيچاره اى كه بايد نماز معراج قرب و مفتاح سعادت او باشد و با تاءدب به آداب قلبيه و اطلاع بر اسرار اين لطيفه الهيه تكميل ذات و تاءمين نشئه حيات خود كند، از همه اين امور غفلت كرده ، بلكه اين امور را لازم نداند سهل است ، همه را باطل شمارد و سرمايه عزيز خود را صرف در خدمت شيطان و اطاعت وسواس خناس كند و عقل خداد را كه نور هدايت است محكوم حكم ابليس كند.
بالجمله ، قطع اين ريشه را انسان بايد با هر رياضت و زحمتى است بكند، كه از همه سعادات و خيرات انسان را باز مى دارد. ممكن است چهل سال جميع عباداتش حتى به حسب صورت نيز صحيح بجا نبايد و اجزاى صورى فقهى هم نداشته باشد، فضلا از آداب باطنيه و شرعيه .
مضحكتر آنكه بعضى از اين اشخاص وسواسى عمل جميع مردم را باطل مى دانند و تمام مردم را بى مبالات به دين محسوب مى كنند. با آنكه خود اگر مقلد است ، مرجع تقليدش نيز جون متعارف مردم مى باشد؛ و اگر اهل فضل است ، به اخبار رجوع كند ببيند رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليهم السلام نيز در اين امور متعارف بودند. فقط در تمام مردم اين طايفه وسواسيه هستند كه به خلاف رسول خدا و ائمه معصومين عليهم السلام و فقها و مذهب و علماء ملت عمل مى كنند، و اعمال همه را ناچيز مى شمارند و عمل خود را موافق با احتياط و خود را مبالى به دين مى دانند.
مثلا، در باب وضو اخبارى كه وضوى رسول خدا را بيان كرده اند متواتر است . على الظاهر، حضرت رسول صلى الله عليه و آله يك مشت (آب ) به صورت مى زدند و يك مشت به دست راست و يك مشت به دست چپ .(216) و اجماع فقهاء اماميه قائم است على التحقيق كه اين وضو صحيح است . و ظاهر كتاب خدا نيز همين است . در شستن دوم ، بلكه غرفه دوم ، بعضى اشكال كردند؛ ولى غرفه دوم ، بلكه شستن دوم نيز، ضرر ندارد، گرچه در استحبابش كلامى است . لكن شستن سوم بدعت و مبطل وضوست بلااشكال روايتا و فتوى . اكنون عمل وسواسى بيچاره را ببين كه بيست غرفه كه هر يك از آن غرفه ها فرا مى گيرد تمام دست را و غسله تامه محسوب مى شود اكتفا نمى كند؛ در اين صورت وضويش بى اشكال باطل است .
اين بدبخت ضعيف العقل اين عمل را كه از اطاعت شيطان و وسوسه او بجا آورده صحيح مى داند و موافق احتياط، آن وقت عمل سايرين را باطل مى شمارد.
اكنون وجه صدق حديث شريف (217) كه او را بى عقل شمرده است معلوم مى شود. كسى كه عمل مخالف با عمل رسول خدا را صحيح بداند و عمل موافق با آن حضرت را باطل بداند؛ يا از دين خدا خارج است يا بى عقل . و چون اين بيچاره از دين خارج نيست ، پس بى عقل است و مطيع شيطان و مخالف رحمن .
براى علاج اين مصيبت وداء عضال چاره اى نيست جز آنكه قدرى تفكر كند در اين امور كه ذكر شد و مقايسه كند عمل خود را با عمل نوع متدينين و علما و فقها (رضوان الله عليهم ) و اگر خود را مخالف با آنها ديد ارغام انف شيطان كند و بى اعتنايى به آن پليد نمايد و چند مرتبه كه شيطان وسوسه كرد كه عملت باطل است ، جواب دهد كه اگر عمل همه فقهاء امت باطل شد، عمل من نيز باطل باشد. اميد است چندى مخالفت شيطان نمود و در ضمن به حق تعالى با عجز و نياز از شر او پناه برد، اين مرض رفع شود و شيطان چشم طمعش از او بريده گردد، چنانكه دفع كثرت شك ، كه آن نيز از القائات شيطان است ، در روايات شريفه همين دستور را دادند:
در كافى شريف سند به حضرت باقرالعلوم عليه السلام رساند كه گفت :
وقتى كه زياد شد شكت در نماز، ممضى دار نماز را، يعنى اعتنا به آن مكن ، اميد است كه رها كند تو را، همانا اين نيست مگر از شيطان . (218)
در روايت ديگر است كه حضرت باقر يا حضرت صادق عليهماالسلام مى فرمايند:
عادت ندهيد شيطان را به خودتان به شكستن نماز، پس به طمع بيندازيد او را؛ زيرا شيطان پليد است ، معتاد است به آنچه عادت داده شده .
زراره گويد كه فرمود:
همانا مى خواهد آن خبيث كه اطاعت شود، پس وقتى كه عصيان شود، عود نمى كند به كسى از شما. (219)
فصل دوم : (اخلاص ) 
يكى از مهمات آداب نيت ، كه از مهمات جميع عبادات است ، اخلاص است . و حقيقت آن ، تصيفه نمودن عمل است از شائبه غير خدا، و صافى نمودن سر است از رؤ يت غير حق تعالى در جميع اعمال . و كمال آن ، ترك غير است مطلقا و پا نهادن برانيت و انانيت و غير و غيريت است يكسره . قال تعالى : (الا لله الدين الخالص ) (220) و اگر يكى از حظوظ نفسانيه و شيطانيه در دين باشد، خالص نخواهد بود؛ و آنچه خالص نيست ، حق تعالى اختيار نفرموده ؛ و آنچه شائبه غيريت و نفسانيت دارد از حدود دين حق خارج است . قال تعالى : (و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين ) (221) و (من كان يريد حرث الدنيا نؤ ته منها و ماله فى الاخرة من نصيب ) (222) و (من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله ) (223)
اين آيه شريفه ممكن است متفكل جميع مراتب اخلاص باشد: يكى هجرت صورى كه به بدن واقع شود. و اين هجرت اگر خالص براى خدا نباشد، بلكه براى حظوظ نفسانى باشد، هجرت الى الله و رسوله نيست . اين مرتبه اخلاص صورى فقهى است .
ديگر هجرت معنوى و مسافرت باطنى است كه مبداء آن ، بيت مظلمه نفس ‍ است ؛ و غايت آن خداى تعالى و رسول او است كه آن هم به حق برگردد، زيرا رسول آيت و مرآت و نماينده است ؛ پس هجرت به او هجرت به حق است ؛ حب خالصان خدا حب خداست .
فصل سوم : بيان بعضى مراتب اخلاص به طريق اجمال
يكى از مراتب آن ، تصفيه عمل است - چه عملى قلبى يا قالبى - از شائبه رضاى مخلوق و جلب قلوب آنها، چه براى محمدت يا براى منفعت يا غير آن . و در مقابل اين ، اتيان عمل است ريائا. و اين رياء فقهى ، و از همه مراتب پست تر و صاحب آن از همه مرائيها بى ارزشتر و خسيستر است .
مرتبه دوم ، تصفيه عمل است از حصول مقصودهاى دنيوى و مآرب زائله فانيه گرچه داعى آن باشد كه خداى تعالى به واسطه اين عمل عنايت ؛ مثل ، خواندن نماز شب براى توسعه روزى ، و اتيان صلات اول ماه مثلا براى سلامت از آفات آن ماه ، و دادن صدقات براى سلامتى ، و ديگر مقصدهاى دنيوى . اين مرتبه از اخلاص را بعضى از فقها (عليهم الرحمة ) شرط صحبت عبادات شمرده اند در صورتى كه اتيان عمل براى رسيدن به آن مقصود باشد.
اين ، خلاف تحقيق است به حساب قواعد فقهيه ، گرچه پيش اهل معرفت اين نماز را به هيچ وجه ارزشى نيست و مثل ساير كسبهاى مشروعه است ، بلكه شايد از آن نيز كمتر باشد.
مرتبه سوم ، تصفيه آن است از رسيدن به جنات جسمانيه و حور و قصور و امثال آن از لذات جسمانيه . و مقابل آن ، عبادات اجيران است ، چنانكه در روايات شريفه است . و اين نيز در نظر اهل الله چون ساير كسبهاست ، الا اينكه عمل اين كاسب اجرتش بيشتر و بالاتر است در صورتى كه قيام به امر كند و از مفسدات صوريه عمل را تخليص كند.
مرتبه چهارم ، آن است كه عمل را تصفيه كند از خوف عقاب و عذابها(ى ) جسمانى موعود.
مقابل آن ، عبادت عبيد است ؛ چنانكه در روايات است . (224) اين عبادت نيز در نظر اصحاب قلوب قيمتى ندارد و از نطاق عبوديت الله خارج است . در نظر اهل معرفت فرق نكند كه انسان عملى را بكند از خوف حدود و تعزيرات در دنيا، يا خوف عقاب و عذاب آخرتى ، يا براى رسيدن به زنهاى دنيايى ، يا زنهاى بهشتى ، در اينكه هيچ يك براى خدا نيست ، وداعى بر داعى امرى است كه مطابق قواعد فقهيه عمل را از بطلان صورى خارج كند؛ ولى در بازار اهل معرفت اين متاع را ارزشى نباشد.
مرتبه پنجم ، تصفيه عمل است از رسيدن به سعادات عقليه و لذات و روحانيه دائمه ازليه ابديه و منسلك شدن در سلك كروبيين و ملائكه مقربين . و در مقابل آن ، عمل نمودن براى اين مقصد است . اين درجه گرچه درجه بزرگ و مقصد عالى مهمى است ، و حكما و محققين به اين مرتبه از سعادت خيلى اهميت دادند و براى او ارزش قائل شدند، ولى در مسلك اهل الله اين مرتبه نيز از نقصان سلوك و سالك آن نيز كاسب و اجيران به شمار مى رود، گرچه در متجر و مكسب با سايرين فرقها دارد.
در ازاء اين مرتبه كه مرتبه ششم است تصفيه آن است از خوف عدم وصول به اين لذات و حرمان از اين سعادات . و در مقابل ، عمل براى اين مرتبه از خوف است . اين نيز گرچه مرتبه عاليه اى است و از حد اشتهاى امثال نويسنده خارج است ، ولى در نظر اهل الله اين نيز عبادت عبيد است و عبادت معلل است .
مرتبه هفتم ، تصفيه آن است از وصول به لذات جمال الهى و رسيدن به بهجتهاى انوار سبحات غيرمتناهى كه عبارت از جنت لقاست . و اين مرتبه ، يعنى جنت لقا از مهمات قاصد اهل معرفت و اصحاب قلوب و دست آمال از آن كوتاه است ، و اوحدى از اهل معرفت به سعادت اين شرف مشرفند؛ و لكن اين كمال مرتبه كمل اهل الله نيست ، بلكه از مقامات معمولى سرشار آنهاست . و اينكه در ادعيه ، مثل مناجات شعبانيه ، حضرت اميرالمؤ منين و اولاد طاهرينش اين مرتبه را خواسته يا اشاره به داشتن آن نموده ، نه آنكه مقامات آنها منحصر به همين مرتبه است ؛ چنانكه مرتبه هشتم كه در ازاء اين مرتبه است و آن عبارت است از تصفيه عمل از خوف فراق نيز از كمال مقامات كمل نيست ، و اينكه جناب اميرالمؤ منين عليه السلام كيف اصبر على فراقك (225) گويد از مقامات معمولى سرشار او و مثل اوست .
بالجمله ، تصفيه عمل از اين دو مرتبه نيز در نزد اهل الله لازم است ؛ و عمل با آن معلل و از حظوظ نفسانيه خارج نيست ؛ و اين كمال خلوص ‍ است .
فصل چهارم : (علم بدون عمل )
علم بدون عمل را ارزشى نيست و بر عالم حجت تمامتر و مناقشه بيشتر است . افسوس كه ما از معارف الهيه و از مقامات معنويه اهل الله و مدارج عاليه اصحاب قلوب بكلى محروميم .
يك طايفه از ما بكلى مقامات را منكر و اهل آن را به خطا و باطل و عاطل دانند؛ و كسى كه ذكرى از آنها كند يا دعوتى به مقامات آنها نمايد، او را بافنده و دعوت او را شطح محسوب دارند. اين دسته از مردم را اميد نيست كه بتوان متنبه به نقص و عيب خويش كرد و از خواب گران بيدار نمود؛ (انك لا تهدى من احبت ) (226) (و ما انت بمسمع من فى القبور) (227)
آرى ، آنها كه چون نويسنده بيچاره از همه جا بى خبر دلشان زنده به حيات معرفت محبت الهيه نيست مردگانى اند كه غلاف بدن قبور پوسيده آنهاست ، و اين غبار تن و تنگناى بدن مظلم آنها را از همه عوالم نور و نور على محجوب نموده ؛ (و من لم يجعل الله له نور اءفما له من نور) (228)
اين طايفه هر چه حديث و قرآن از محبت و عشق الهى و حب لقا و انقطاع به حق بر آنها فرو خوانند، به تاءويل و توجيه آن پردازند و مطابق آراء خود تفسير كنند آن همه آيات لقا و حب الله را به لقاء درختهاى بهشتى توجيه نمايند. نمى دانم اين گروه با فقرات مناجات شعبانيه چه مى كنند كه عرض ‍ مى كنند:
الهى ، هب لى كمال الانقطاع اليك ، وانر ابصار قلوبنا بضياء نظرها، حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك . الهى واجعلنى ممن ناديته فاجابك ، و لا حظته فصعق لجلالك (229)
اين حجب نور چيست ؟ آيا نظر به حق ، مقصود گلابيهاى بهشت است ؟ آيا معدن عظمت قصرهاى بهشتى است ؟ آيا تعلق ارواح به عز قدس يعنى تعلق به دامن حورالعين براى قضاى شهوت ؟ آيا اين صعق و محو از جلال ، يعنى محو در جمال زنهاى بهشتى ؟ آيا اين جذبه و غشوه ها كه براى رسول خدا صلى الله عليه و آله در نماز معراج دست مى داده و آن انوار عظمت و بالاتر آن را كه مشاهده مى كرده در آن محفلى كه اعظم ملائكة الله ، كه جبرئيل امين عليه السلام است ، محرم سر نبود و جراءت پيشرفت نداشت ، جذبه براى يكى از زنهاى خيلى خوب بوده ؟ يا انوارى مثل نور شمس و قمر و بالاتر از آن مى ديد؟ آيا آن قلب سليمى كه معصوم عليه السلام در ذيل آيه شريفه (الا من اتى الله بقلب سليم ) (230) فرمود: سليم آن است كه ملاقات كند حق تعالى را در صورتى كه در آن غير حق نباشد. (231) مقصود از آنكه غير حق نباشد، يعنى غير كرامت حق نباشد؟ كه برگشت به آن كند كه غير از گلابى و زردآلو نباشد ؟
لعمر الحبيب كه مقصودى از اين كلام نيست جز آنكه براى برادران ايمانى ، خصوصا اهل علم ، تنبهى حاصل آيد و لااقل منكر مقامات اهل الله نباشند، كه اين انكار منشاء تمام بدبختيها و شقاوتهاست . مقصود ما آن نيست كه اهل الله كيانند، بلكه مقصود آن است كه مقامات انكار نشود؛ اما صاحب اين مقامات كيست ، خدا مى داند. و اين امرى است كه كسى را بر آن اطلاعى نيست - آن را كه خبر شد خبرى باز نيامد (232)
يك طايفه ديگر آنانند كه مقامات اهل معرفت را منكر نيستند و عناد با اهل الله ندارند، ولى اشتغال به دنيا و تحصيل آن و اخلاد به لذات فانيه آنها را از كسب علمى و عملى و ذوقى و حالى بازداشته . اينها مريضانى را مانند كه تصديق مرض خويش را دارند، ولى شكم آنها را نمى گذارد كه به پرهيز و خوردن دواى تلخ اقدام كنند، چنانكه طائفه اول مريضانى را مانند كه اصل وجود چنين مريضى و مرضى را در دار تحقق تصديق نكنند؛ با آنكه خود مبتلا هستند، اصل وجود مرض را انكار كنند.
يك طايفه آنانند كه به كسب علمى پرداختند و اشتغال به تحصيل معارف علما پيدا كردند، ولى از حقايق معارف و مقامات اهل الله به اصطلاحات و الفاظ و به زرق و برق عبادات اكتفا نموده ، خود و عده اى بيچاره را در رشته الفاظ و اصطلاحات به زنجير كشيده و از جميع مقامات قناعت به گفتار نموده اند. در اينان يك دسته پيدا شود كه خود خود را مى شناسند، ولى براى تراءس بر يك دسته بيچاره اين اصطلاحات بى مغز را مايه كسب معيشت قرار داده اند و با الفاظ فريبنده و اقوال جالب توجه صيد قلوب صافيه بندگان خدا را مى كنند. اينها شياطينى هستند انسى كه ضررشان از ابليس لعين كمتر نيست بر عبادالله .
بيچارگان ندانند كه قلوب بندگان خدا منزلگاه حق است و كسى را حق تصرف در آن نيست .
اينها غاصب منزلگاه حقند و مخرب كعبه حقيقى هستند؛ بتهايى تراشند و در دل بندگان خدا، كه كعبه بلكه بيت المعمور است ، جايگزين كنند؛ اينها مريضانى هستند كه به صورت طبيب خود را در آورده و آنها را به مرضهاى گوناگون مهلك گرفتار كنند.
علامت اين طايفه آن است كه به ارشاد اغنيا و بزرگان علاقه دارند تا ارشاد فقرا و درويشان . بيشتر مريدان اينان صاحبان جاه و مال است ، و خود به آنها به زى اغنيا و صاحبان جاه و مال هستند. اينها سخنانى بسيار فريبنده دارند كه خود را در عين حال كه به قذارات دنياويه هزارگونه آلودگى دارند، در نظر مريدان تطهير كنند. آن بيچارگان ابله نيز چشم خود را از همه معايب محسوسه آنها پوشيده و به اصطلاحات و الفاظى بر بى مغز دل خوش ‍ داشته اند.
آنان كه در اين طايفه شياد نيستند و خود سالك طريق آخرت و در صدد تحصيل و معارف و مقامات هستند، گاهى اتفاق افتد كه از شيطان قاطع طريق گول خورده مغرور شوند و معارف و مقامات را حقيقة عبارت از اصطلاحات علميه كه خود تراشيده يا از تراشيدن ديگران استفاده كرده اند مى دانند. اينان نيز تا آخر عمر نقد جوانى و روزگار زندگى را صرف در تكثير اصطلاح و ضبط كتب و صحف كنند؛ مثل يك طايفه از علماء تفسير قرآن كه استفادت از قرآن را منحصر به ضبط و جمع اختلاف قرائات و معانى لغات و تصاريف كلمات و محسنات لفظيه و معنويه و وجوه اعجاز قرآن و معانى عرفيه و اختلاف افهام ناس در آنها دانند، و از دعوات قرآن و جهات روحيه و معارف الهيه آن بكلى غافلند. اينان نيز به مريضى مانند كه رجوع به طبيب نموده ، نسخه او را گرفته ، و معالجه خود را به ضبط نسخه و حفظ آن و كيفيت تركيبات آن دانند. اينان را مرض خواهد كشت و علم به نسخه و مراجعه به طبيب براى آنها بكلى بى نتيجه است .
تمام رياهاى افعاليه و اكثر رياهاى قلبيه از نقصان توحيدى افعالى است . آنكه مردم ضعيف بيچاره بيكاره را مؤ ثر در دار تحقق مى داند و متصرف در مملكت حق مى شمارد، از كجا مى تواند خود را از جلب قلوب آنها بى نياز داند و عمل خود را از شرك شيطان تصفيه و تخليص كند؟ تو سرچشمه را بايد صافى كنى تا آب صافى از آن بيرون آيد، و الا با سرچشمه گل آلود توقع صفاى آب نداشته باش .
تو اگر قلوب بندگان خدا را در تحت تصرف حق بدانى و معنى يا مقلب القلوب را به ذائقه قلب بچشانى و به سامعه قلب برسانى ، خود با اين همه ضعف و بيچارگى در صدد صيد قلوب برنيايى . و اگر حقيقت (بيده ملكوت كل شى ) (233) و (له الملك ) (234) و (بيده الملك ) (235) را به قلب بفهمانى ، از جلب قلوب بى نياز شوى ، و به قلوب ضعيفه اين مخلوق ضعيف خود را محتاج ندانى ، و غناى قلبى براى تو رخ دهد. تو در خود حس احتياج كردى و مردم را كارگشا دانستى ، پس محتاج به جلب توجه به جلب قلوب شدى ؛ و خود را به قدس فروشى متصرف در قلوب انگاشتى ، پس محتاج به ريا شدى ؛ اگر كارگشا را حق مى ديدى و خود را نيز متصرف در كون نمى ديدى ، بدين شركتها احتياج پيدا نمى كردى .
اى مشرك مدعى توحيد و اى ابليس در صورت آدمزاده ، تو اين ارث را از شيطان لعين بردى كه خود را متصرف مى بيند و فرياد (لاغوينهم ) (236) مى زند. آن بدبخت و شقى در حجابهاى شرك و خودبينى است . از خواب گران براى ، و به قلب خود برسان آيات شريفه كتاب الهى و صحيفه نورانى ربوبى را. اين آيات با عظمت براى بيدار كردن من و تو فرو فرستاده شده ، و ما جميع حظوظ خود را منحصر به تجويد و صورت آن كرديم و از معارف آن غفلت ورزيديم تا شيطان بر ما حكومت كرد و حكمفرما شد و در تحت سلطه شيطان واقع شديم .
فصل پنجم : بعض درجات ديگر اخلاص  
يكى از درجات اخلاص ، تصفيه عمل است از رؤ يت استحقاق ثواب و اجر. در مقابل آن ، شوب آن است به طلب اجر و رؤ يت استحقاق مزد و ثواب . و اين از يك مرتبه اعجاب به عمل خالى نيست ، كه سالك بايد خود را از آن تخليص كند. و اين رؤ يت استحقاق از نقصان معرفت به حال خود و حق خالق (تعالى شاءنه ) است ؛ و اين نيز از شجره خبيثه شيطانيه است كه به رؤ يت خود و عمل خود اءنيت و انانيت برگردد. بيچاره انسان تا در حجاب رويت اعمال خويش است و آن را از خود مى داند و خود را متصرف در امر مى داند، از اين مرض نجات پيدا نكند و به اين تصفيه و تخليص نائل نگردد. پس ، سالك بايد جهد كند و با رياضات قلبيه پيدا نكند عقلى و عرفانى به قلب بفهماند كه جميع اعمال از موهبات و نعمتهاى الهيه است كه حق تعالى به دست بنده اجرا فرموده . چون توحيد فعلى در دل سالك جايگزين شد، عمل را از خود نداند، پس طلب ثواب نكند بلكه ثواب را تفضل و نعم را ابتدايى داند.
در كلمات ائمه اطهار عليهم السلام خصوصا صحيفه سجاديه همان نورانيه الهيه كه از سماء عرفان بالله و عقل نورانى سيد ساجدين نازل شده براى خلاص بندگان خدا را از سخن طبيعت و فهماندن ادب عبوديت و قيام در خدمت ربوبيت ، اين لطيفه الهيه بسيار مذكور است :
فلك الحمد على ابتدائك بالنعم الجسام ، و الهامك الشكر على الاحسان (237)
نعمك ابتداء و احسانك التفضل (238)
و در مصباح الشريعة فرمايد:
و ادنى حد الاخلاص بذل العبد طاقته ، ثم لا يجعل لعمله عند الله قدرا فيوجب به على ربه مكافاة لعمله (239)
درجه ديگر اخلاص ، تصفيه عمل است از استكثار و خوشنودى به آن و اعتماد و دلبستگى بدان . اين نيز از مهمات سلوك سالك است كه او را از قافله سالكان الى الله باز دارد و به سجن مظلم طبيعت محبوس كند. اين نيز از شجره خبيثه شيطانيه رويد، و از خودخواهى است كه از ارث شيطانى مى باشد كه (خلقتنى من نار و خلقته من طين ) (240) گفت و از اين جهل انسانى است به مقام خود و مقام معبود (جلت عظمته ).
اگر بيچاره ممكن ، مقام نقص و عجز و ضعف و بيچارگى خود را بداند و مقام عظمت و بزرگوارى و كمال حق را بشناسد، هرگز عمل خود را بزرگ نبيند و خود را قائم به امر محسوب ندارد. بيچاره ، عملى را كه در بازار دنيا براى يك سال او بيش از چند تومان ارزش قائل نيستند اگر از صحت و اجزاء آن ماءمون باشند، از دو ركعت آن توقعهاى غير متناهى دارد.
اين خوشنودى و استكثار عمل است كه مبداء بسيارى از مفاسد اخلاقى و اعمالى است كه ذكرش به طول انجامد.
در احاديث شريفه بدين مطلب اشاره فرموده اند: در كافى شريف سند به حضرت موسى بن جعفر (سلام الله عليهما) رساند انه قال لبعض ‍ ولده :
يا بنى ، عليك بالجد؛ و لا تخرجن نفسك من حد التقصير فى عبادة الله (عزوجل ) و طاعته ، فان الله لا يعبد حق عبادته
(241)
و قال عليه السلام فى حديث آخر:
كل عمل تريد به الله عزوجل فكن فيه مقصرا عند نفسك ، فان الناس كلهم فى اعمالهم فيما بينهم و بين الله مقصرون الا من عصمه الله عزوجل
(242)
و عنه عليه السلام : لا تستكثروا كثير الخير (243) و در صحيفه كامله در وصف ملائكة الله فرمايد:
الذين يقولون اذا نظروا الى جهنم ترفر الى اهل معصيتك سبحانك ، ما عبدناك حق عبادتك (244)
اى ضعيف ، جايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله كه اعراف خلق الله است و عمل او از همه كس نورانيتر و باعظمت تر است اعتراف به عجز و تقصير كند و ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك (245) گويد و ائمه معصومين عليهم السلام آن طور كه در محضر مقدس ‍ اظهار قصور و تقصير كنند، از پشه لاغرى چه خيزد؟ (246) آرى ، آنها مقام معرفتشان به عجز ممن و عزت و عظمت واجب (تعالى شاءنه ) اقتضا مى كرد آن اظهارات و اعترافات را. خودفروشى و عمل فروشى كنيم . سبحان الله ! چه كلام صادقى است فرمايش اميرالمومنين عليه السلام كه مى فرمايد عجب المرء بنفسه احد حساد عقله (247)
اين از بى عقلى نيست كه شيطان امر ضرورى را بر ما تعميه كند و ما در ميزان عقل به سنجش آن برنخيزيم ؟ ما خود بالضرورة مى دانيم كه اعمال ما و همه بشر عادى بلكه همه ملائكة الله و روحانيين در ميزان مقايسه با اعمال رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه هدى (سلام الله عليهم ) قدر محسوسى ندارد و به هيچ وجه در حساب نيايد، آنگاه ، اعتراف به تقصير و اظهار عجز از قيام به امر از آن بزرگواران متواتر بلكه فوق حد تواتر است . اين دو قضيه ضروريه ، به ما نتيجه مى دهد كه بايد به هيچ يك از اعمال خود خوشنود نباشيم ؛ بلكه اگر به قدر عمر دنيا به عبادت و اطاعت قيام كنيم ، خجل و شرمسار باشيم و منفعل و سرافكنده باشيم ؛ مع الوصف چنان شيطان در قلب ما متمكن شده و حكومت بر عقل و حواس ما مى كند كه از اين مقدمات ضروريه نتيجه نگرفته ، بلكه احوال قلوب ما به عكس ‍ است .
آن سرورى كه يك ضربتت يوم الخندقش به تصديق رسول الله صلى الله عليه و آله افضل از جميع عبادات جن و انس است (248) با آن همه عبادات و رياضات كه على بن الحسين ، كه اعبد خلق الله است ، اظهار عجز مى كند كه مثل او باشد، (249) اظهار عجز و تذللش و اعتراف به قصور و تقصيرش از ما بيشتر و بالاتر است . رسول خدا كه على مرتضى و جميع ما سوى الله بنده درگاه اويند و ذره خور خوان نعمت معارفش هستند و متعلم به تعليم او هستند، آن طور قيام به امر مى كند.
ده سال در كوه حرا برپا مى ايستد و قيام به اطاعت مى كند تا آنكه قدمهاى مباركش ورم مى كند و خداى تعالى بر او آيه فرو مى فرستد: طه * ما انزلنا عليك القرآن لتشقى (250) اى طاهر هادى ، ما قرآن بر تو فرو نفرستاديم كه به مشقت بيفتى ، تو پاكيزه و هادى هستى ، اگر مردم اطاعت تو نكنند، از نقص شقاوت آنهاست نه نقصان سلوك يا هدايت تو، مع ذلك ، عجز و قصور خود را اعلان مى فرمايد.
سيد بن طاوس از جناب على بن الحسين عليهماالسلام حديثى نقل كنند كه ما اين رساله را متبرك به آن مى كنيم . چون شرح بعضى حالات آن سرور است ، شامه ارواح از آن متعطر شود و ذائقه قلوب از آن ملتذ گردد.
عن الزهرى ، قال :
دخلت مع على بن الحسين عليهماالسلام على عبد الملك بن مروان ، قال : فاستعظم عبدالملك ما راءى من اثر السجود بين عينى على بن الحسين عليهماالسلام ، فقال : يا ابا محمد، لقد بين عليك الاجتهاد، و لقد سبق لك من الله الحسنى ، و انت بضعة من رسول الله صلى الله عليه و آله ، قريب النسب ، وكيد السبب ، و انك لذوفضل عظيم على اهل بيتك وذوى عصرك ، و لقد اءوتيت من الفضل و العلم و الدين الورع ما لم يؤ ت احد و لا قبلك الا من مضى من سلفك .
و اءقبل يثنى عليه و يطريه . قال : فقال على بن الحسين عليهماالسلام : كلما ذكرته و وصفته ، من فضل الله سبحانه و تاءييده و توفيقه ؛ فاين شكره على ما انعم يا اميرالمؤ منين ؟ كان رسول الله صلى الله عليه و آله يقف فى الصلاة حتى ترم قدماه ، و يظماء فى الصيام حتى يعصب فوه .
فقيل له : يا رسول الله ، الم يعفر الله لك ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر؟ فيقول صلى الله عليه و آله : اءفلا اكون عبدا شكورا. الحمدلله على ما اولى و ابلى و له الحمد فى الاخرة و الاولى . والله ، لو تقطعت اعضائى و ساءلت مقلتاى على صدرى ان اقوم لله (جل جلاله ) بشكر عشر العشر من نعمة واحدة من جميع نعمه التى لا يحصيها العادون و لا يبلغ حد نعمة على جميع حمد الحامدين ، لا والله ، اءو يرانى الله لا يشغلنى شى ء عن شكره و ذكره فى ليل و لا نهار و لا سر و لا علانية .
و لولا ان لاهلى على حقا و لسائر الناس من خاصهم و عامهم على حقوقا لا يسعنى الا القيام بها حسب الوسع و الطاقة حتى اءؤ ديها اليهم ، لرميت بطرفى الى السماء و بقلبى الى الله ، ثم لم ارددهما حتى يقضى الله على نفسى ، و هو خير الحاكمين . و بكى عليه السلام و بكى عبدالملك ...
(251)
باب چهارم : شمه اى از آداب قرائت و اسرار آن 
مصباح اول : آداب مطلقه قرائت قرآن شريف  
فصل اول : (عظمت قرآن و ادب تعظيم )
يكى از آداب مهمه قرائت كتاب الهى ، كه عارف عامى در آن شركت دارند و از آن نتايج حسنه حاصل شود و موجب نورانيت قلب و حيات باطن شود، تعظيم است . و آن موقوف به فهم عظمت و بزرگى و جلالت و كبرياى آن است .
فهم عظمت قرآن خارج از طوق ادراك است ، لكن اشاره اجماليه به عظمت همين كتاب متزل ، كه در دسترس همه بشر است ، موجب فوائد كثيره است .
اى عزيز، عظمت هر كلام و كتابى يا به عظمت متكلم و كاتب آن است ، يا به عظمت مطالب و مقاصد آن ، يا به عظمت حافظ و نگاهبان آن ، يا به عظمت شارح و مبين آن ، عظمت مرسل اليه و حامل آن ، يا به عظمت وقت ارسال و كيفيت آن است . بعض از اين امور ذاتا و جوهرا در عظمت دخيل است ، و بعضى عرضا و بالواسطه ، و بعضى كاشف از عظمت است . جميع اين امور كه ذكر شد، در اين صحيفه نورانيه به وجه اعلى و اوفى موجود بلكه از مختصات آن است ، كه كتاب ديگرى را در آن يا اصلا شركت نيست و يا به جميع مراتب نيست .
فصل دوم : مقاصد و مطالب كتاب شريف الهى به طريق اجمال و اشاره
اين كتاب شريف ، چنانكه خود بدان تصريح فرموده ، كتاب هدايت و راهنماى سلوك انسانيت و مربى نفوس و شفاى امراض قلبيه و نوربخش ‍ سير الى الله است .
بالجمله ، خداى تبارك و تعالى به واسطه سعه رحمت بر بندگان ، اين كتاب شريف را از مقام قرب و قدس خود نازل فرموده و به حسب تناسب عوالم تنزل داده تا به اين عالم ظلمانى و سجن طبيعت رسيده و به كسوه الفاظ و صورت حروف در آمده براى استخلاص مسجونين در اين زندان تاريك دنيا و رهايى مغلولين در زنجيره هاى آمال و امانى ، و رساندن آنها را از حضيض ‍ نقص و ضعف و حيوانيت به اوج كمال و قوت و انسانيت ، و از مجاورت شيطان به موافقت ملكوتيين . از اين جهت ، كتاب دعوت به حق و سعادت است و بيان كيفيت وصول بدين مقام است ؛ و مندرجات آن اجمالا آن چيزى است كه در اين سير و سلوك الهى مدخليت دارد و يا اعانت مى كند سالك و مسافر الى الله را. به طور كلى يكى از مقاصد مهمه آن ، دعوت به معرفة الله و بيان معارف الهيه است ؛ و از همه بيشتر در اين مقصود، توحيد ذات و اسماء و افعال است كه بعضى از آن به صراحت و بعضى به اشارت مستقصى مذكور است .
در اين كتاب جامع الهى به طورى اين معارف ، از معرفة الذات تا معرفة الافعال ، مذكور است كه هر طبقه به قدر استعداد خود از آن ادراك مى كنند؛ چنانكه آيات شريفه توحيد، و خصوصا توحيد افعال ، را علماء ظاهر (رضوان الله عليهم ) طورى بيان و تفسير مى كنند كه بكلى مخالف و مباين است با آنچه اهل معرفت و علماء باطن تفسير مى كنند؛ نويسنده هر دو را در محل خود درست مى داند، زيرا قرآن شفاى دردهاى درونى است و هر مريض را به طورى علاج مى كند. چنانكه كريمه (هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن ) (252) و كريمه (الله نور السموات و الارض ) (253) و كريمه (هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله ) (254) و كريمه (هو معكم ) (255) و كريمه (فاءينما تولوا فثم وجه الله ) (256) الى غير ذلك در توحيد ذات ، و آيات كريمه آخر سوره حشر و غير آنها در توحيد صفات ، و كريمه (و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى ) (257) و كريمه (الحمد لله رب العالمين ) (258) و كريمه (يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض ) (259) در توحيد افعال ، كه بعضى به وجه دقيق و بعضى وجه ادق دلالت دارد، براى هر يك از طبقات علماء ظاهر و باطن طورى شفاى امراض است .
ديگر از مقاصد و مطالب آن ، دعوت به تهذيب نفوس و تطهير بواطن از ارجاس طبيعت و تحصيل سعادت ، و بالجمله ، كيفيت سير و سلوك الى الله (است ). اين مطلب شريف به دو شعبه مهمه منقسم است : يكى تقوا به جميع مراتب آن ، كه مندرج در آن است ، تقوا از غير حق و اعراض مطلق از ما سوى الله . و ديگر، ايمان به تمام مراتب و شؤ ون ، كه در آن مندرج است .
اقبال به حق و رجوع انابه به آن ذات مقدس . اين از مقاصد مهمه اين كتاب شريف است كه اكثر مطالب آن بلاواسطه يا مع الواسطه به اين مقصد رجوع كند.
ديگر از مطالب اين صحيفه الهيه ، قصص انبيا و اوليا و حكماست ، و كيفيت تربيت حق آنها را، و تربيت آنها خلق را؛ كه در اين قصص فوائد بيشمار و تعليمات بسيار است . در آن قصص به قدرى معارف الهيه و تربيتهاى ربوبيه مذكور و مرموز است كه عقل را متحير كند.
سبحان الله و له الحمد و المنة . در همين قصه خلق آدم عليه السلام و امر به سجود ملائكه و تعليمات اسماء و قضاياى ابليس و آدم عليه السلام كه در كتاب خدا مكرر ذكر شده ، به قدرى تعليم و تربيت و معارف و معالم است براى كسى كه (له قلب او القى السمع و هو شهيد) (260) كه انسان حيران كند. و اينكه قصص قرآنيه ، مثل قصه آدم و موسى و ابراهيم و ديگر انبيا عليهم السلام ، مكرر ذكر شده ، براى همين نكته است كه اين كتاب ، كتاب قصه و تاريخ نيست ، بلكه كتاب سير و سلوك الى الله و كتاب توحيد و معارف و مواعظ و حكم است . و در اين امور، مطلوب تكرار است تا در نفوس قاسيه تاءثيرى كند و قلوب از آن موعظت گيرد. به عبارت ديگر، كسى كه بخواهد تربيت و تعليم و انذار و تبشير كند، بايد مقصد خود را با عبادات مختلفه و بيانات متشتته - گاهى در ضمن قصه و حكايت و گاهى در ضمن تاريخ و نقل و گاهى به صراحت لهجه و گاهى به كنايت و امثال و رموز - تزريق كند تا نفوس مختلفه و قلوب متشتته هر يك بتوانند از آن استفادت كنند.
چون اين كتاب شريف براى سعادت جميع طبقات و قاطبه سلسله بشر است ، و اين نوع انسانى در حالات قلوب و عادات و اخلاق و ازمنه و امكنه مختلف هستند، همه را نتوان به يك طور دعوت كرد؛ اى بسا نفوسى كه براى اخذ تعاليم به صراحت لهجه و القاء اصل مطلب به طور ساده حاضر نباشند و از آن متاءثر نگردند؛ اينها را بايد به طور ساختمان دماغ آنها دعوت كرد و مقصد را به آنها فهمانيد.
بسا نفوسى كه با قصص و حكايات و تواريخ سر و كار ندارند و علاقه مند به لب مطالب و لباب مقاصدند؛ اينها را نتوان با دسته اول در يك ترازو گذاشت . اى بسا قلوب كه با تخويف و انذار متناسبند؛ و قلوبى كه با وعده و تبشير سر و كار دارند. از اين جهت است كه اين كتاب شريف به اقسام مختلفه و فنون متعدده و طرق متشتته مردم را دعوت فرموده ؛ و چنين كتابى تكرار حتم و لازم است . دعوت و موعظه بى تكرار و تفنن ، از حد بلاغت خارج ، و آنچه متوقع از آن است ، كه تاءثير در نفوس باشد، بى تكرار از آن حاصل نشود.
مع الوصف ، در اين كتاب شريف قضايا به طورى شيرين اتفاق افتاده كه تكرار آن انسان را كسل نكند؛ بلكه در هر دفعه كه اصل مطلب را تكرار كند، خصوصيات و لواحقى در آن مذكور است كه در ديگران نيست ؛ بلكه در هر دفعه يك نكته مهمه عرفانى يا اخلاقى را مورد نظر قرار داده و قضيه را در اطراف آن چرخ مى دهد. بيان اين مطلب استقصاى كامل از قصص قرآنيه لازم دارد كه در اين مختصرات نگنجد. در آرزوى اين ضعيف بى مايه ثبت است كه با توفيق الهى كتابى در خصوص قصص قرآنيه و حل رموز و كيفيت تعليم و تربيت آنها فراهم آورم به قدر ميسور.
ديگر از مطالب اين صحيفه نورانيه ، بيان احوال كفار و جاحدين و مخالفان با حق و حقيقت و معاندين با انبيا و اوليا عليهم السلام ، و بيان كيفيت امور آنها و چگونگى بوار و هلاك آنها، چون قضاياى فرعون و قارون و نمرود و شداد و اصحاب فيل ، و ديگر از كفره و فجره ، كه در هر يك از آنها موعظتها و حكم بلكه معارفى است براى اهلش . در اين قسمت داخل است قضاياى ابليس ‍ ملعون . در اين قسمت نيز داخل است - يا قسمتى مستقل است - قضاياى غزوات رسول خدا صلى الله عليه و آله ، كه در آنها نيز مطالب شريفه مذكور است ، كه يكى از آنها كيفيت مجاهدات اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله است براى بيدار كردن مسلمين از خواب غفلت و برانگيختن آنهاست براى مجاهدت فى سبيل الله و تنفيذ كلمه حق و اماته باطل .
يكى ديگر از مطالب قرآن شريف ، بيان قوانين ظاهر و شريعت و آداب و سنن الهيه است ، كه در اين كتاب نورانى كليات و مهمات آن ذكر شده . و عمده در اين قسم دعوت به اصول مطالب و ضوابط آن است ؛ مثل باب صلات ، و زكات ، و خمس ، و حج ، و صوم ، و جهاد، و نكاح ، و ارث ، و قصاص ، و حدود، و تجارت ، و امثال آن . و چون اين قسم ، كه علم ظاهر شريعت است ، عام المنفعه و براى جميع طبقات از حيث تعمير دنيا و آخرت مجعول است و تمام طبقات مردم از آن به مقدار خود استفادت كنند، از اين جهت در كتاب خدا دعوت به آن بسيار است و در احاديث و اخبار نيز خصوصيات و تفاصيل آنها به حد وافر است و تصانيف علماء شريعت در اين قسمت بيشتر و بالاتر از ساير قسمتهاست .
يكى ديگر از مطالب قرآن شريف ، احوال معاد و براهين بر اثبات آن ، و كيفيت عذاب و عقاب و جزا و ثواب آن ، و تفاصيل جنت و نار و تعذيب و تنعيم (است ). در اين قسمت حالات اهل سعادت و درجات آنها از اهل معرفت و مقربين و از اهل رياضت و سالكين و از اهل عبادت و ناسكين ، و همين طور حالات و درجات اهل شقاوت از كفار و محجوبين و منافقين و جاحدين و اهل معصيت و فاسقين مذكور است . ولى آنچه به حال عموم بيشتر فايده داشته بيشتر مذكور است و با صراحت لهجه است و آنچه براى يك طبقه خاصه مفيد است ، به طريق رمز و اشاره مذكور است ؛ مثل (و رضوان من الله اكبر) (261) و آيات لقاء الله براى آن دسته ، و مثل (كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون ) (262) براى دسته ديگر. در اين قسمت ، يعنى در قسم تفصيل معاد و رجوع الى الله ، معارفى بيشمار و اسرارى بس دشوار مذكور است كه اطلاع بر كيفيت آنها جز سلوك برهانى يا نور عرفانى نتوان پيدا كرد.
يكى ديگر از مطالب اين صحيفه الهيه كيفيت احتجاجات و براهينى است كه ذات مقدس حق تعالى يا خود اقامه فرموده بر اثبات مطالب حقه و معارف الهيه ، مثل احتجاج بر اثبات حق و توحيد و تنزيه و علم و قدرت ديگر اوصاف كماليه ؛ كه در اين قسمت گاهى براهين دقيقه اى پيدا شود كه اهل معرفت از آن استفاده كامل نمايند، مثل (شهد الله انه لا اله الا هو) (263)
و گاهى براهينى است كه حكما و دانشمندان طورى از آن استفاده كنند، و اهل ظاهر و عامه مردم از آن طورى بهره بردارند، مثل كريمه (لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا) (264) و مثل كريمه (اذا لذهب كل اله بما خلق ) (265) و مثل آيات اول سوره حديد و سوره مباركه توحيد، و غير آن . و مثل احتجاج بر اثبات معاد و رجوع ارواح و انشاء نشئه اخرى ، و احتجاج بر اثبات ملائكة الله و انبياء عظام ، كه در موارد مختلفه اين كتاب شريف موجود است . اين حال احتجاجات خود ذات مقدس . يا آنكه حق تعالى نقل براهين انبيا و دانشمندان را فرموده بر اثبات معارف دمثل احتجاجات جناب خليل الرحمن (سلام الله عليه ) و غير آن .