زلزله چرا؟!

ميرستار مهديزاده

- ۵ -


پس خداوند وحى فرستاد بر آسمان ها و زمين و كوه ها و درياها و همه ساكنانشان (از ملائكه و انسان و جن و حيوان ) كه همانا منم خداى مالك قاهرى كه فرار كننده اى از دست او به در نمى رود و امتناع كننده اى او را عاجز نمى نمايد و من قادر بر نصرت و انتقام هستم . قسم به عزت و جلالم حتما عذاب خواهم كرد هر كسى را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و برگزيده ام را ناراحت كرد و هتك حرمتش نمود و عترتش را كشت و عهدش ‍ را شكست و بر اهل بيتش ظلم نمود؛ عذابى كه هيچ كس از عالميان را آن گونه عذابى نخواهم كرد. در آن هنگام هر چيزى در آسمان و زمين ها بود، ضجه زد به لعن بر هر كه بر عترت تو ظلم نموده و حرمت تو را حلال شمرده و...))
با بيان كامل اين حديث مهم ، حضرت زينب (عليه السلام ) امام سجاد (عليه السلام ) را آرام كرد و جان او را بار ديگر از دست قتل به غصه و ماتم ، نجات داد. آفرين بر منجى مكتب و حجت و عترت حسين ، زينت كبرى (عليها السلام ).

كربلا در كربلا مى مرد اگر زينب نبود  
  دين حق هر لحظه مى پژمرد اگر زينب نبود
زلزله در كمين قاتلان حسين (عليه السلام )
بعد از روز عاشورا نيز، حرف از ((زلزله به احترام حسين (عليه السلام ) )) را در كتاب ها مى يابيم .
وقتى سر شريف امام حسين (عليه السلام ) را در مسير كوفه تا شام ، منزل به منزل سير مى دادند، در منزلى جريانى واقع شد و عده اى از حاملان سر مبارك كه جزء قاتلان امام حسين (عليه السلام ) نيز بودند، آن شب مست در كنار سر مبارك خوابيده بودند، كه به دست عده اى ملائكه كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اجازه گرفتند، كشته شدند؛ مگر يك نفر. اين داستان را از او نقل مى كنيم .
ابن لهيعه و ديگران نقل كرده اند:
((روزى در كنار كعبه طواف مى كرديم كه ديديم ، كسى مى گويد: خدايا! مرا ببخش ؛ گر چه مى دانم كه چنين نمى كنى ! به او گفتم : اى بنده خدا، از خدا پروا كن و چنين مگو؛ چرا كه اگر گناهان تو به اندازه برگ هاى درختان و قطرات باران باشد و استغفار كنى ، خدا تو را مى بخشد، چون او بخشنده و رحيم است ...
گفت : بيا تا قصه خويش را به تو بگويم . نزد او رفتم .
گفت : بدان كه ما پنجاه نفر بوديم از جمله كسانى كه سر امام حسين (عليه السلام ) را به شام مى بردند. وقتى شب مى شد، سر مبارك را در تابوتى مى گذاشتيم و شراب مى نوشيديم در كنار تابوت ! يك شب دوستانم شراب خوردند تا مست شوند، ولى من با آنان شراب ننوشيدم . وقتى شب تاريك شد، صداى رعد شنيدم و برقى ديدم (كه مثل آن را نديده بودم ) ناگهان درهاى آسمان را ديدم ؟ باز شده و آدم (عليه السلام ) و نوح (عليه السلام ) و اسماعيل (عليه السلام ) و اسحاق (عليه السلام ) و پيامبر ما حضرت محمد (صلى الله عليه و آله ) به همراه جبرئيل و تعدادى از ملائكه نازل شدند.
جبرئيل نزديك تابوت شد و سر را از تابوت بيرون آورد و بر سينه اش ‍ چسباند و بوسيد و ديگر پيامبران نيز چنين كردند و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بر سر امام حسين (عليه السلام ) گريست و پيامبران او را تعزيت گفتند. جبرئيل به او گفت : اى محمد! همانا خداوند به من امر فرمود كه تو را اطاعت كنم . اگر به من امر كنى زمين را بر آنان مى لرزانم و بالاى آن را، پايين آن مى گردانم ؛ همان طور كه با قوم لوط كردم .
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمودند: نه اى جبرئيل ! آنها با من در پيشگاه خداوند در روز قيامت موقفى دارند.
مى گويد: سپس پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بر سر مبارك نمازگذاردند. پس ‍ گروهى از ملائكه آمدند و گفتند: خداوند تبارك و تعالى ما را به قتل قاتلان حسين (عليه السلام ) امر فرمود، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به آنان فرمودند: با آنها خود دانيد (اذن داد). ملائكه شروع كردند و آنها (قاتلان مست در خواب ) را با حربه هايى مى زدند. سپس يكى از ملائكه مرا قصد كرد با حربه اش بزند. و من گفتم : الامان الامان يا رسول الله . پس پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمودند: برو، خدا تو را نبخشد. وقتى صبح شد، ديدم اصحابم همگى خاكستر شده اند.(138)))
در اين روايت مى بينيم كه جبرئيل به علت توهين و جسارت به سر مبارك امام حسين (عليه السلام ) آماده است تا در زمين زلزله ايجاد كند، آن هم به امر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و همه قاتلان امام حسين را مثل قوم لوط هلاك كند ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اجازه نمى دهند.
به اين ترتيب ، رابطه زلزله و حادثه عاشوراى حسين (عليه السلام ) نيز آشكار مى شود و اينها ذره اى از حقايقى است كه گاه ظاهر شده و در كتاب ها نيز يك از هزاران نوشته شده است و الا حقايق هستى و قدرت و عظمت امامت ، بسيار فراتر از اين مسايل است .
ناله فاطمه عليهاالسلام برحسين عليه السلام و لرزه براندام عالم هستى !
چه بزرگ است و پر اسرار، حقايق مستور عالم هستى كه جلوه رموز و اسرار الهى است ، و چه كوتاه است دست ما و فهم ما و چه كوچكتر است ملاك ما علم ما از فهم و تجربه و تحليل حقايق سترگ عالم بى كران ، آنگاه كه مى خواهيم همه احاديث آل محمد را، با ملاك كوچك علم زمينى و ظلمانى خويش بسنجيم تا باور نماييم ! هيهات هيهات ؛ بايد ايمان بياوريم از روى تعبد، و تكبر علمى را فرو نهيم . علم سراسر جهل و شبهه و ترديد ما كجا و حقايق نورانى گسترده تا عرش و فرو ريزان از لوح محفوظ كجا؟ علم كوتاه ما كجا و فهم حقيقت گريه بر سيد الشهدا كجا؟ معرفت ظلمانى ما گنهكاران كجا و معرفت نورانى مقام امام در عالم كون و مكان كجا؟
ما كيستيم كه جرات كنيم تا احاديث و اسرار ملكوت را با ملاك هاى علمى و مغز كوچك خويش بسنجيم ؟ پس كه بايد در قيامت حقايق را بفهميم و در عوالمى بسيار بالاتر و در مراحلى بسيار بعد، آنگاه كه به كمالاتى برتر و علومى والاتر رسيديم و ظرفيت انسانى خويش را تا حدودى باز يافتيم و به مرتبه نورانى خويش در عالم خلقت رجوع كرديم ، بايد بنشينيم و بعد از مشاهده عالم ملكوت ، در مورد اسرار آن اظهار نظر كنيم .
بارى ، خبرى بسيار جانسوز و پر راز است كه امام صادق (عليه السلام ) به ابا بصير مى گويند؛ همان ابا بصيرى كه صاحب سر امام صادق (عليه السلام ) بود و باز يك از هزار هم به او گفته نشده است ؛ همان طور كه در متن همين حديث نيز مى فرمايد كه : آنچه نگفته ام بزرگ تر است . در اين حديث ، خبر از گريه فاطمه زهرا (عليه السلام ) بر امام حسين (عليه السلام ) مى دهد؛ آن هم در عالم قدس ، آن هم گريه طولانى با صوتى ملكوتى و بسيار با شكوه ! كه صداى گريه او صداى ملائكه را بلند مى كند؛ چنان كه اگر صدايى از آن صداها بر زمين برسد، قطعا اهل زمين بيهوش مى گردند و كوه ها متلاشى مى شود و زمين اهلش را به كام زلزله فرو مى برد.
ابا بصير مى گويد: ((نزد امام صادق (عليه السلام ) بودم و با او حرف مى زدم . پسرش نزد او آمد و امام به او گفت : مرحبا و او را به سينه اش ‍ چسباند و بوسيد و گفت : خداوند كوچك بشمارد هر كس كه شما را كوچك شمارد، و انتقام بگيرد از آن كه شما را ناراحت كند، و از چشم بيندازد هر كس كه شما را دچار خذلان و افتادگى كند، لعنت كند بر آن كه شما را بكشد. و خداوند دوست و حافظ و ياور شما باشد كه به تحقيق طولانى شده گريه زنان و گريه پيامبران و صديقين و شهدا و ملائكه آسمان . ( به واسطه ظلم بر شما).
سپس گريه كرد، و گفت :
اى ابا بصير! وقتى نگاهم بر فرزندان حسين (عليه السلام ) مى افتد، بر من حالى رخ مى دهد كه نمى توانم خود را نگه دارم ؛ همان حالى كه بر پدرش و آنان رخ داد.
اى ابا بصير! همانا فاطمه (عليه السلام ) براى حسين (عليه السلام ) گريه مى كند و شيون طولانى سر مى دهد، پس جهنم در هم مى پيچد و اگر نبود كه خزنه جهنم صداى فاطمه (عليها السلام ) را مى شنوند و از قبل خود را آماده كرده اند براى آنان (اضطراب و خشم جهنم ) كه نگذارند، (هر آينه ) گردن ها از شعله آتش ، از آن بيرون آيد يا دودهايى از آن فوران كند و اهل زمين را بسوزاند، و (لجام آن را مى كشند و جلو آن را مى گيرند و از درهاى آتش به شدت نگهدارى مى كنند، ولى جهنم آرام نمى گيرد تا لحظه اى كه صوت فاطمه آرام شود. و همانا درياها نزديك است كه از هم بشكافد و برخى در برخى ديگر داخل شود، و هيچ قطره اى از درياها نيست مگر اين كه بر هر قطره ملكى موكل است كه وقتى صداى گريه فاطمه (عليه السلام ) را مى شنود، با بال خويش جلو فوران و جوشش آب را مى گيرد و برخى را با برخى ديگر نگه مى دارد، چون بر اهل زمين و آنچه در آن است ، مى ترسند (كه مبادا آب جوشش كند و زمين را فرا گيرد).
و پيوسته ملائكه دلسوز و ناراحت هستند و بر گريه فاطمه (عليها السلام ) مى گريند و به پيشگاه خدا دعا مى كنند و تضرع و زارى مى نمايند، و تضرع مى كنند اهل عرش و آنان كه در دور عرش هستند. (ملائكه زياد و بسيار بزرگ و با عظمت ).
و صداى ملائكه بلند مى شود به تقديس بر خدا از روى ترس بر اهل زمين (كه عبادت را زياد مى كنند كه مبادا براى گريه فاطمه (عليها السلام ) اهل زمين دچار غضب شوند.) و اگر صدايى از صداهاى آنان به زمين مى رسيد، هر آينه اهل بيرون از خود بى خود مى گشتند و روح از تنشان بيرون مى رفت و كوه ها متلاشى مى گرديدند و زمين اهلش را با زلزله فرا مى گرفت .(139)
گفتم : جانم به قربانت ؛ اين امر بزرگ است ! فرمودند: غير اين بزرگ تر است . آن چيزهايى كه تو نشنيده اى . سپس فرمودند: اى ابا بصير؛ آيا دوست ندارى از كسانى باشى كه فاطمه را كمك كنى (با گريه كردن ). پس من گريه كردم (آنگاه كه اين جمله را فرمود) و ديگر نتوانستم حرف بزنم و از شدت گريه ، قدرت كلام از من گرفته شد. سپس امام بر خاستند و به سوى مصلاى خويش رفتند تا دعا كنند و من از نزد امام با همان حال خارج شدم و غذا نخوردم و خوابم نبرد و صبح روزه گرفتم از روى بى تابى و ناراحتى ، تا اين كه (فردا) به نزد امام صادق (عليه السلام ) آمدم . وقتى ايشان را آرام يافتم ، من هم آرام گرفتم و خدا را بسيار حمد كردم كه بر من عقوبتى نازل نشد.(140)
نجات دادن حضرت ابوالفضل با زلزله
قضيه زير را، نويسنده توانا جناب حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد ابوالفتح دعوتى ، از يكى از دوستان خودشان كه ظاهرا از اهل سبزوار بوده است ، نقل كرده اند:
((سيدى روحانى و پير در زمانهاى گذشته ، روزى از مشهد حركت كرد و عازم دهكده اى در اطراف گناباد - كه گويا سرو دشت نام داشته - مى شود، تا دهه اول محرم در آن جا روضه بخواند. در آن ايام ، اين راه را تكه تكه مى رفتند و ماشين مستقيم براى آن مقصد وجود نداشت .
آرى ، ايشان كوله بار سفرش را بر مى دارد و به جانب گناباد حركت ميكند. در ميانه راه ماشين خراب مى شود و اين رسيد روحانى براى اين كه شب اول ماه به دهكده مورد نظر برسد، در ميان راه يك گارى را مى بيند كه دو سه نفر بر آن سوار بوده اند. آن آقاى روحانى هم از ايشان تقاضا مى كند و به همراه آنان سوار شده ، روانه دهكده مى شود.
در طول راه صحبت هاى مختلف پيش مى آيد و اين روحانى بى خبر از مسايل آن منطقه ، در مورد خليفه اول و دوم بحث مى كند و به آنان دشنام مى گويد، غافل از آن كه همراهان و صاحبان گارى از سنى هاى متعصب و افراطى هستند!
بنابراين ، صاحبان گارى با يكديگر صحبت مى كنند و اشاره مى كنند كه اين مرد روحانى را به دهكده خودشان ببرند و او را در آن جا بكشند و به جزاى دشنام هايشان برسانند!
در پى اين تصميم خطرناك ، آنان در نيمه هاى راه وانمود مى كنند كه گارى خراب شد، و اسب هم احتياج به استراحت دارد و پيشنهاد مى كنند كه آقاى سيد روحانى امشب را ميهمان آنان در دهكده باشد، تا اين كه فردا صبح به دهكده سرودشت بروند. سيد پيرمرد هم نه ناچار مى پذيرد و شب به منزل صاحبان گارى مى رود.
در آن جا آنان نزد سيد روحانى مى نشينند و از هر بابى صبحت مى كنند و سيد هم غافل از همه جا، با آنان هم سخن مى شود. بالاخره شام مى آورند و سيد هم شام مى خورد و مقدارى از شب مى گذرد. سپس آنان رو به سيد كرده ، مى گويند: جاى خواب شما در اتاق مجاور آماده است ! شما مى توانيد براى استراحت به آن اتاق برويد.
سپس صاحبان گارى كه سه نفر بودند، بر مى خيزند و سيد را به اتاق ديگر راهنمايى مى كنند. سيد وارد اتاق مى شود، اما ناگهان مى بيند كه قبرى در آن جا كنده اند! آنان به سيد مى گويند: امشب جاى شما در داخل اين قبر است ، اى كافر، اى مرتد و اى دشمن شيخين ...! و بعد چند مشت و لگد به او مى زنند و دست و پاى او را مى گيرند و داخل قبر مى اندازند.
حالا بقيه داستان را از زبان سيد بشنويم .
سيد مى گويد: وقتى كه مرا به آن اتاق بردند و در برابر قبر قرار دادند و دست و پاى مرا گرفتند تا به داخل قبر بيندازند، اشك در چشمانم حلقه زد و خطاب به حضرت ابوالفضل (عليه السلام ) گفتم :
يا ابوالفضل العباس ! به كرم و بزرگوارى شما نمى آيد، كه من پير مرد دلخسته ، زن و بچه خودم را رها كنم تا بيايم براى شما روضه بخوانم و ذكر مصيبت كنم ، آن وقت شما بگذاريد كه اين جماعت ، اين گونه از من پذيرايى كنند و مرا زنده به گور كنند! حاشا و كلا از كرم شما خانواده ! يا ابوالفضل العباس ، يا قمر بنى هاشم (عليه السلام ) خود مى دانى و خداى خود!
آقاى سيد مى گويد: آنها دست و پاى مرا گرفتند و مشتى هم به دهان من كوبيدند! و مرا محكم به درون قبر انداختند و ديگر نفهميدم چطور شد؟
تا اين كه يك وقت ديدم چشم هايم باز شد و مشاهده كردم كه - خداوندا! - روى يك تخت خوابيده ام و لباس سبز و يا آبى بر تن دارم . در درون اتاقى هستم و يكى دو نفر پرستار زن هم در كنارم هستند! از اين وضع ، بسيار بسيار تعجب كردم نمى دانستم زنده هستم يا مرده ام ؟ به يكى از پرستارها گفتم : اين جا كجاست و چرا مرا به اين جا آورده اند؟!
آن پرستار گفت : آقا سيد! شما در آن جا چكار مى كرديد؟ در آن دهكده زلزله شده است و كل مردم آن دهكده ، همه و همه تلف شده اند؛ مگر شما كه به طور معجزه آسايى زنده مانده ايد.
بعد آهسته آهسته ، داستان آن صاحبان گارى به يادم آمد و ماجرا را براى آنان نقل كردم و گفتم ، آنان مرا در قبرى كه كنده بودند، انداختند و ديگر نمى دانم چطور شد! ولى ياد من هست كه گفتم : يا ابوالفضل العباس (عليه السلام ).
آنان كه دور من جمع شده بودند، گفتند: در همان اتاق و در همان لحظه زلزله شده بود و سقف پايين آمده بود و اهل آن خانه و همه اهل آن دهكده هلاك شده بودند، مگر تو! ما تعجب كرديم كه تو چطور زنده مانده اى ؟ يقينا حضرت اباالفضل العباس (عليه السلام ) نجاتت داده اند و آن دهكده نيز با خاك يكسان شده است .
آن آقا سيد كه متاسفانه من (حجه الاسلام دعوتى ) اسمش را فراموش ‍ كرده ام ، گفته بود: اهل آن بيمارستان از شنيدن اين واقعه در شگفت شدند و همه از اين داستان به گريه افتادند، و داستان من شهره آفاق شد.(141)
زلزله بادعاى امام صادق (عليه السلام )
در كتاب شريف ((مهج الدعوات و منهج العبادات )) ابن طاووس ‍ (رحمه الله عليه ) به روايت محمد بن عبد الله اسكندرى ، جريان عجيب و زيبايى از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند. اين جريان از كتاب ((التنبيه لمن يتفكر فيه )) نقل گرديد كه در آن جا چنين نوشته شده است :
از محمد بن عبدالله اسكندرى روايت شده كه گفت : من از جمله نديمان و نزديكان ابى جعفر منصور (عباسى ) بودم ، از بين همه من صاحب سر او بودم . روزى پيش او رفتم و ديدم خيلى غمگين است و به سختى و سردى نفس مى كشد.
گفتم : اين فكر چيست اى امير المومنين ؟
او گفت : اى محمد! از اولاد فاطمه حدود صد يا بيشتر كشته شده ، ولى با اين حال ، سيد و امام آنان هنوز باقى است .
گفتم : او كيست ؟
گفت : جعفر بن محمد صادق (عليه السلام )
من گفتم : او مردى است كه عبادات ، او را از طلب ملك و خلافت به خود مشغول داشته است .
او گفت : اى محمد! من مى دانم كه تو به او و امامت او اعتقادى دارى ، (و به خاطر آن چنين مى گويى ) ولى من قسم خورده ام پيش خودم ، كه امشب را به سر نبرم ، مگر اين كه از دست او راحت شوم !
محمد مى گويد: به خدا قسم ؛ در آن لحظه زمين با همه گستردگى اش بر من تنگ گشت . (و براى بار هفتم !) منصور (لعنه الله عليه )، شمشير زن (جلاد) را صدا كرد و به او گفت : وقتى ابو عبدالله (عليه السلام ) را حاضر كردم و او را با حرف زدن مشغول نمودم و كلاهم (تاج ) را از سرم برداشته ، زمين گذاشتم ؛ پس آن علامت بين من و توست ، كه در آن لحظه گردن صادق (عليه السلام ) را بزنى .
پس امام صادق (عليه السلام ) را حاضر كرد و من در خانه به او ملحق شدم . در آن حال امام صادق (عليه السلام ) لبهايش را تكان مى داد. نمى دانم او چه خواند كه ناگاه ديدم قصر موج بر داشت ، مثل كشتى اى كه در امواج دريا اسير شده باشد! و ديدم كه منصور پا برهنه راه مى رود و دندان هايش ‍ (از شدت ترس و هول ) به هم مى خورد و مفاصل و اعضاى بدنش به شدت مى لرزد؛ گاه سرخ مى شد گاه زرد مى گشت .
منصور دست امام صادق (عليه السلام ) را گرفت و آقا را بر تخت خودش ‍ نشاند، و خودش دو زانو در مقابل او مثل بنده اى در مقابل مولايش ، نشست و بعد گفت : اى پسر رسول خدا! چه چيزى تو را در اين لحظه به اين جا آورده است ؟
امام فرمود: (از روى تقيه اى كه واجب است ) اى امير المومنين ! در طاعت خدا و پيامبرش (صلى الله عليه و آله ) و امير المومنين (ادام الله عزه ) آمدم .
منصور اظهار داشت : من نطلبيده ام ؛ فرستاده ، غلط كرده است (پيش خود تو را دعوت كرده است !).
بعد منصور اظهار گفت : حاجت خودت را بخواه .
امام فرمود: حاجت من اين است كه مرا براى غير كار لازم (بدون دليل ) نطلبى .
گفت : باشد؛ اين براى تو (محفوظ) است و غير از اين هم هر چه بخواهى قبول است !
امام همين را فرمود و برگشت .
من خيلى حمد خدا را به جاى آوردم . و منصور دوانيقى (لعنه الله عليه ) ابرهاى خواب را طلبيد سپس خوابيد و تا نصف شب بيدار نشد و وقتى بيدار شد، من بر بالاى سرش نشسته بودم . اين كارم او را خوشحال كرد و به من گفت : بيرون نرو تا نمازم (مغرب و عشا) را قضا كنم و به تو مطلبى را بگويم .
منصور وقتى قضاى نمازش را به جا آورد (نمازگزار امام كش !) رو به من كرد و گفت : وقتى امام صادق را حاضر كردم و اراده كردم آن ارده بد را كه دانستى ، ناگاه ديدم اژدهايى (در جلوى چشمم پديدار شد) كه با دمش همه خانه مرا احاطه كرده بود و برگرد قصرم حلقه زده بود! و لب بالايش را بر بالاى قصر نهاده بود و لب پايين را بر زير قصر، و در آن حال ، با زبان فصيح ، بليغ ، گويا يا زبان عربى مبين به من گفت : اى منصور! همانا خداوند تعالى مرا به سوى تو فرستاده است و به من امر فرموده است كه اگر تو در مورد ابو عبدالله صادق (عليه السلام ) كارى انجام دهى (او را بكشى يا بزنى ) تو و قصرت و هر كه را در آن جاست ، ببلعم !
با ديدن اين صحنه ، عقل از سرم پريد و مفاصلم به لرزش افتاد و دندان هايم بر هم خورد.
محمد بن اسكندرى گويد كه به او گفتم : هيچ عجيب نيست اى امير المومنين ؛ چرا كه همانا ابو عبدالله ، وارث علم پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و جدش امير المومنين (عليه السلام ) است و پيش او اسم هايى (اعظم ) و دعاهايى است كه اگر آنها را بر شب تاريك بخواند، هر آينه روز روشن مى گردد و اگر آن اسم ها و دعاها را بر روز روشن بخواند، شب تاريك مى شود، و اگر آنها را بر امواج درياها بخواند، آرام مى گيرند.
محمد مى گويد: كه بعد از چند روز به او (منصور دوانيقى ) گفتم : اى اميرالمومنين ! آيا اذن مى دهى براى زيارت ابوعبدالله صادق (عليه السلام ) خارج شوم !
اجازه داد و باز نداشت . پس به محضر امام صادق (عليه السلام ) داخل شدم و بر آقا سلام كردم و گفتم : اى مولايم ! به حق جدت محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از تو مى خواهم كه آن دعايى كه موقع دخول بر ابا جعفر منصور خواندى ، به من ياد دهى .
فرمود: اين براى تو (باشد)
بعد فرمود: اى محمد! اين دعا، حرز (سپر) مهم و با عظمتى است و دعاى بزرگى است كه آن را بر (سيره ) پدران گرامى ام حفظ كرده ام و آن حرزى است كه از كتاب خداوند عزوجل استخراج شده است ؛ كتابى كه باطل از جلو و عقب بر آن راه نمى يابد، تنزيلى از حكيم مجيد است .
به من گفت : بنويس و بر من املا كرد و من نوشتم . و آن حرز جليل و آن دعاى بزرگ مبارك مستجاب است . وقتى ابومخلد، عبدالله بن يحيى از بغداد با نامه اى وارد خراسان شد و براى ديدن امير بن حسن بن احمد، به بخارا رفت ، اين حرز در نزد او بر ورق هايى از نقره با آب طلا نوشته شده بود و بخشش آن از شيخ ابى الفضل بن عبدالله بلعمى بود و به او گفت : همانا از بهترين تحفه ها و از با ارزش ترين بخشش ها است .
و خداوند به هر كه توفيق قرائت آن را در صبح هر روز بدهد، او را از جميع بلايا حفظ خواهد نمود و از شر سر پيچان جنى و انسى و شياطين و سلطان ظالم و درندگان حفظ خواهد نمود و آن تجربه شده است . البته بايد (نيت را) براى خداوند عزوجل خالص نمايد.
اول دعا چنين است :(142) لا اله الا الله ابدا حقا حقا لا اله الا الله ايمانا و صدقا... بقيه دعا را كه طولانى است ، در كتاب مهج الدعوات قرائت فرماييد.
اين گونه مى بينيم كه با دعاى امام صادق (عليه السلام )، قصر منصور دوانيقى مثل كشتى در درياى مواج ، مى لرزد و داستانى ديگر از روايت زلزله و امام به وقوع مى پيوندد.
پس بايد به يقين بدانيم كه اگر در جامعه ما هم ، توهين به ائمه (عليهم السلام ) و جايگاه آنان صورت گيرد و شيعيان به صورت شايسته از اين جريان عناد آميز جلوگيرى نكنند و عاملان برخورد لازم صورت نگيرد، نبايد از بروز زلزله هاى بزرگ تعجب كرد يا احساس امنيت نمود، پس اگر مى خواهيم گرفتار زلزله نشويم ، به بزرگان عالم آفرينش جسارت نكنيم و حدود آزادى را خوب بشناسيم و حد نگه داريم تا حد نخوريم .
بى احترامى به امام رضا(عليه السلام ) و زلزله در قصر مامون
صالح هروى مى گويد: ((به مامون خبر دادند كه على بن موسى (عليه السلام ) مجالسى تشكيل مى دهد و حرف مى زند و مردم را به علم خويش ‍ مفتون مى كند!
مامون به محمد بن عمرو طوس امر كرد - كه او پرده دار و حاجب مامون بود - و او مردم را از گرد امام پراكنده نمود. امام ابوالحسن الرضا (عليه السلام ) با غضب از پيش او بر خاست ؛ در حالى كه لب هايش را تكان مى داد و مى گفت : قسم به حق مصطفى و مرتضى و سيده النسا، از حول قدرت خدا با دعايم حتما چيزى را نازل خواهم كرد كه سبب رانده شدن سگهاى اين محل گردد و باعث استخفاف او (مامون ) و خاصان و عامه افراد او گردد. سپس امام به سوى جايگاه خويش باز گشت و آب آماده كرد؛ وضو گرفته ، دو ركعت نماز خواند و در قنوت ركعت دوم چنين دعا كرد:
اللهم يا ذالقدره الجامعه و الرحمه الواسعه و المنن المتتابعه و الالاء المتواليه و الايادى الجميله و المواهب الجزيله ، يا من لا يوصف بتمثيل و لا يمثل بنظير و لا يغلب بظهير
يا من خلق فرزق و الهم فانطق و ابتداع فشرع و علا فارتفع و قدر فاءحسن و صور فاءتقن و احتج فابلغ و انعم فاسبغ و اءعطى فاءجزل . يا من سما فى العز ففات خواطف الابصار، و دنا فى اللطف فجاز هواجس الافكار يا من تفرد بالملك فلاند له فى ملكوت سلطانه ، و توحد بالكبريا فلا ضد له فى جبروت شانه ، يا من حارت فى كبريا هيبته دقائق اللطائف الاوهام ، و خسرت دون ادراك عظمه خطائف ابصار الانام ، يا عالم خطرات قلوب العارفين ، و شاهد لحظات ابصار الناظرين ، يا من عنت الوجوه لهيبته ، و خضعت الرقاب لجلاله ، و وجلت القلوب من خيفته ، و ارتعد الفرائص من فرقه ، يا بدى يا بديع يا منبع يا على يا رفيع .

صل على من شرفت الصلاه عليه ، و انتقم لى ممن ظلمنى و است بى وطرد الشيعه و اذقه مراره الذل و الهوان كما اذاقنيها و اجعله طريد الارجاس ‍ و شريد الانجاس
اباصلت مى گويد: دعاى مولايم تمام نشده بود كه زلزله اى در شهر پديد آمد و شهر لرزيد و فرياد و بانگ و صيحه بلند شد و غبار همه جا را فرا گرفت .
من از جاى خود هنوز تكان نخورده بودم كه مولايم (عليه السلام ) بر من سلام كرد و فرمود: اى اباصلت ! برو بر سطح (بلندى ) كه خواهى ديد؛ زنى زناكار لاغر چركين درمانده ، كه اشرار را تهييج مى كند و پاكان را آلوده مى سازد، اهل اين محل او را سمانه مى نامند، به دليل حماقت و هتاكى اش ، و با پيشانى سرش بر نيزه تكيه كرده است و معجزى بسته كه يك طرفش ‍ قرمز است به جاى پرچم ، و او لشكر تلخ خود را سوق مى دهد و سپاه طغيانگر خويش را به سوى قصر و منازل فرماندهى مامون مى كشاند.
پس من بالا رفتم و نديدم ، مگر افرادى را كه به سختى تكان مى خوردند و زنانى كه به وسيله سنگها تسليم شده بودند.
و ديدم مامون را كه زره پوشيده بود و از قصر شاهان (به علت زلزله ) بيرون آمده و فرار مى كرد، كه با قلاب سنگ اندازى ، از نقطه اى از بلنداى سطح ، پاره آجر سنگينى پرتاب شد و بر سر مامون خورد و تاجش افتاد و پوست سرش شكافت .
برخى از آنها كه مامون را شناخته بودند، به سنگ انداز گفتند: واى بر تو كه اين امير المومنين است . سمانه شنيد و گفت : ساكت باش بى مادر، امروز روز تشخيص و شناسايى نيست ، اگر اين امير المومنين بود، قطعا ذكور انسان هاى فاجر را بر فروج زنان بكر مسلط نمى كرد. مامون و اطرافيانش را بدجورى طرد كرد و به بالاترين شكل ذلت و خفت شديد آنان را از آن جا راند(143))).
اهانت به امام على (عليه السلام )
زلزله به امر امام سجاد و امام باقر (عليه السلام )
در كتب زيادى از جمله بحار الانوار بخش امامت ،(144) مشارق الانوار اليقين ،(145) الهدايه الكبرى ،(146) و المناقب ؛(147) داستان بسيار زيبا، عجيب و عبرت انگيزى نقل شده است كه خبرى مفصل و جريانى شنيدنى دارد؛ فقط به چند فراز مورد نظر به طور خلاصه استناد مى جويم و چكيده داستان را نقل مى كنم :
((جابر بن يزيد جعفى (كه صاحب سر امام سجاد (عليه السلام ) و امام باقر (عليه السلام ) بود) روزى از شدت ظلم حكام آن زمان ، و سب و لعن و اهانت به حضرت على (عليه السلام ) بر روى منابر و كشتن دوستان اهل بيت (عليه السلام ) توسط مخالفان و شدت فتنه ها و گناهان ، شكايت به محضر امام سجاد (عليه السلام ) مى برد.
امام سجاد (عليه السلام ) با شنيدن اين مطالب ، دعايى مى خوانند: ((سبحانك ما احلمك ...)) ((منزهى خدايا! چقدر حلم تو زياد است ...))؛ آن گاه به امام باقر (عليه السلام ) دستور مى دهند كه فردا صبح ، نخ نازك زرد رنگى را بر دارد و به مسجد ببرد... و خلاصه جابر، شب از شوق ديدن آن نخ و اسرار آن نمى خوابد و صبح خدمت ايشان مى رسد و با امام باقر (عليه السلام ) به مسجد رفته و امام مختصر تكانى به نخ مى دهند كه در مدينه زلزله شديدى رخ مى دهد و بسيارى از دشمنان اهل بيت (عليه السلام ) و گنهكاران هلاك مى گردند. جابر از اين مسايل خيلى تعجب مى كند و امام مى فرمايند كه اين نخ از جمله ارث هاى حضرت موسى (عليه السلام ) است كه ملائكه براى ما آورده اند)).
جريان ، بسيار مفصل است كه بايد به بحار الانوار مراجعه فرماييد. از آن حديث فقط چند مطلب را نقل مى كنيم :
مردم بعد از زلزله با هم مى گويند: ((چون زمين ما را فرو نبرد؛ با اين كه امر به معروف و نهى از منكر را وا گذاشتيم و فسق و فجور آشكار شده و زنا و ربا و شراب خوارى و همجنس بازى زياد گرديده است . به خدا قسم بايد بر سر ما بالاتر از اين فرود آيد؛ مگر اين كه خود را اصلاح كنيم .))
در جاى ديگر امام باقر (عليه السلام ) به مردم وحشت زده و پريشان مى فرمايند: به نماز پناه ببريد و صدقه بدهيد و دعا كنيد...
در اين جريان ، بيش از سى هزار نفر هلاك گشتند. جابر مى گويد: دلم سوخت . امام باقر (عليه السلام ) فرمودند: خدا هرگز به آنها رحم نكند، حتما در دل تو هنوز اثرى از بى معرفتى باقى مانده ، و گرنه دلت به حال دشمنان ما و دشمنان دوستان ما نمى سوخت ! مرگ باد مرگ باد، دور باد دور باد، ستمگران ؛ به خدا قسم اگر نخ را مختصر حركتى داده بودم ، همه مى مردند و زير و رو مى شدند و يك خانه و قصر باقى نمى ماند، ولى پدرم و مولايم دستور داد آن را چندان حركت ندهم ...
باز از مناره بالا رفت ، آياتى خواند و با دست اشاره كرد؛ زلزله سبك ديگرى در گرفت و آياتى مربوط به عذاب را قرائت فرمود...
امام باقر (عليه السلام ) فرمودند: ((جابر! ما را با آنها كارى نيست ؛ آنها وقتى فساد و شرارت مى كنند، متمرد گشته ، ستم روا مى دارند. آنها را مى ترسانيم و اگر بر گردند كه هيچ و گر نه خدا اجاره خواهد داد در خسف و فرو بردن زمين . (كه آنها را به زمين فرو بريم )....
جابر! ما را نزد خدا منزلى عالى است . اگر ما نبوديم ، خدا زمين و آسمان و بهشت و جهنم و خورشيد و ماه و... را نمى آفريد. ما را خداوند از نور ذات خود پديد آورد. با هيچ يك از انسان ها مقايسه نمى شويم . به واسطه ما، خداوند شما را نجات بخشيد و هدايت نمود. در مقابل امر ما از امر و نهى پايدار باشيد؛ مبادا هر چه از ما به شما مى رسد، رد كنيد. ما بزرگ تر و برتر و عظيم تر از تمام آن فضايلى هستيم كه از ما براى شما نقل مى كنند. هر چه را فهميديد، خدا را سپاس گذار باشيد و آنچه نمى فهميد، به خودمان واگذاريد.))
مردم نزد امام سجاد (عليه السلام ) آمدند؛ فرمودند: ((ان شاء الله خدا بر طرف خواهد كرد، خود را اصلاح كنيد و تضرع و توبه نماييد و پرهيزكار باشيد و خوددارى كنيد از اين كار كه مى كنيد؛ از كيفر خدا خود را خلاص ‍ نمى بينند مگر زيانكاران ...))
آن حضرت آياتى خواندند، از جمله : ((مگر فرستادگان ما به سوى شما با دلايل روشن نيامدند؟ مى گويند چرا! پس دعا كنيد، ولى كافران جز در بيراهه نيست . اگر فرشتگان را به سوى آنان مى فرستاديم و اگر مردگان هم با آنان سخن مى گفتند و هر چيزى را دسته دسته گرد مى آورديم ، باز ايمان نمى آوردند...)).
امام زين العابدين (عليه السلام ) فرمودند: ((به خدا قسم اين زلزله از آيات ماست و اين يكى از آنهاست . به خدا، اين است ولايت ما، جابر. چه مى گويى درباره مردمى كه سنت ما را از بين برده و با دشمنان ما دوست شده اند و احترام ما را نگه نداشته اند، به ما ستم نموده و حق ما را غصب كرده اند و راه و روش ستمكاران را پيش گرفته اند و سيرت فاسقان را عمل مى كنند؟
وقتى كوتاهى در مورد حقوق برادران خود نمايند و آنها را شريك در اموال خود و اسرار و آشكار خود نكنند و خود در لذت دنيا به سر برند و دوستان شيعه شان بى بهره بمانند؛ در اين موقع نيكى از آنها سلب مى شود و مالشان از دست مى رود و پراكندگى در جمعت خود مى يابند؛ چون كوتاهى در رسيدگى برادران دينى خود نمودند.))
جابر گويد غمگين شدم و عرض كردم : يا بن رسول الله ! حقوق مومن بر مومن چيست ؟
فرمودند: در شادى او شاد و در حزن او محزون است و تمام گرفتارى هايش ‍ را بر طرف مى كند و هرگز براى پشيز بى ارزش دنياى فانى افسرده نمى شود. چنان با برادران خود مواسات مى كند كه در خوبى و بدى برابر باشند.
عرض كردم : چگونه خدا تمام اين ها را واجب كرده براى برادر مومن ؟
فرمودند: چون مومن برادر مومن و از يك پدر و مادر است (فاطمه و على (عليه السلام )) اگر استفاده از ثروت در انحصار خود او باشد، چگونه برادر اوست ؟
جابر مى گويد: چه كسى مى تواند اين گونه باشد؟
امام سجاد (عليه السلام ) مى فرمايند: كسى كه مى خواهد با حوريه هاى زيبا هم آغوش شود و در دار السلام همنشين ما باشد(148))).
نتيجه : نتيجه اى كه مى توان گرفت ، اين است كه با مشاهده اين همه معارف اسلامى مربوط به اهميت ولايت ائمه (عليه السلام ) و خطرناك بودن توهين ، تعرض و هر گونه بى احترامى به مقام آنان ، آن هم به شكل گسترده و عمومى ، قطعا زلزله مخرب عمومى به دنبال خواهد داشت . اگر مى خواهيم از خطرات مهلك در امان بمانيم ، بايد به شدت و با جديت جلو هر گونه اهانت به مقدسات ، مخصوصا به ائمه را بگيريم و الا بايد منتظر عواقب قطعى بمانيم . پس بياييد هر گونه كوتاهى در مورد ائمه را كنار بگذاريم و وظايف شيعى خود را با نهايت اطاعت و احترام به جاى آوريم .
فصل چهارم : عوامل نجات از زلزله
قرآن كريم ، عوامل زيادى را به عنوان عامل نجات معرفى مى نمايد كه مهم ترين آنها را اين قرار است :
1-ايمان :
قوم يونس ايمان آوردند و عذاب حتمى از آنان برگشت و نجات يافتند:
فلو لا كانت قريه آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحيوه الدنيا و متعناهم الى حين (149)
((چرا هيچ شهرى ايمان (به موقع و قبل از مرگ ) نياوردند كه ايمانشان نفعشان بخشد؛ مگر قوم يونس ، وقتى كه ايمان آوردند، عذاب خار كننده دنيوى را از آنان بر طرف كرديم و تا وقت معلومى فرصتشان داديم .))
2-تسبيح و اعتراف به گناه خود:
پيامبر قوم يونس گرفتار مجازات الهى شد و در شكم يك ماهى (نهنگ ) زندانى گشت و آنگاه به ياد خدا افتاد و به يگانگى و منزه بودن خدا از نقص ‍ و ظلم و به مقصر و ظالم بودن خودش اعتراف كرد و نجات يافت ، و هر كس ‍ چنين اعتراف كند و اين ذكر را (زياد) بگويد، او نيز نجات مى يابد:
فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ، و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المومنين (150)
3-تقوا:
تقوا يعنى خود نگه دارى از گناهى كه اكثر جامعه در آن غرق هستند و قرآن در چند آيه شريفه ، تقوا را همراه ايمان ، عامل نجات حضرت صالح (عليه السلام ) و همراهانش از زلزله قوم ثمود معرفى مى نمايند:
و انجينا الذين آمنوا و كانوا يتقون (151)
((نجات داديم كسانى را كه آوردند و تقوا پيشه كردند.))
4-توبه و استغفار:
تنها داروى حقيقى گناهان فردى و اجتماعى ، فقط استغفار و توبه حقيقى است . قرآن نيز به همين مطلب راهنمايى مى فرمايد: حضرت صالح قوم خود را به استغفار و توبه دعوت كرده و مژده اجابت پروردگار را مى دهد: فاستغفروه ثم توبوا عليه ان ربى قريب مجيب (152)، ولى قوم او قبول نمى كنند. در آيه ديگر نيز استغفار را زمينه رحمت الهى براى يك قوم گنهكار بيان مى كند:
لولا تستغفرون الله لعلكم ترحمون (153)
((چرا استغفار و طلب بخشش نمى كنيد؛ شايد مورد رحمت قرار گيريد.))
حضرت على (عليه السلام ) نيز دو علت را باعث امان از نزول عذاب براى امت اسلام معرفى مى فرمايند:
((يكى وجود مبارك پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بود كه تا در ميان امت بودند، رحمه للعالمين و مانع نزول عذاب بودند، ولى از دست رفت ؛ دومى استغفار است كه فرمود: استغفار را ترك نكنيد تا بلا نازل نگردد)).
امام على (عليه السلام ) در نهج البلاغه مى فرمايند:
كان فى الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احدهما، فدونكم الاخر فتمسكوا به : اما الامان الذى رفع فهو رسول الله و اما الامان الباقى فاالاستغفار. قال الله تعالى : و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ، و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون (154)
ترجمه آيه مورد استدلال حضرت على (عليه السلام ) چنين است :
((خداوند مادامى كه تو (پيامبر (صلى الله عليه و آله )) در ميان آنها هستى ، عذاب كننده آنها نخواهد بود و نيز تا زمانى كه استغفار كنند، خداوند آنها را عذاب نخواهد كرد)). و اين استغفار بهترين راه نجات خدا براى امت اسلام است .

 

next page

fehrest page

back page