الا به ذكر الله تطمئن
القلوب
((با ياد خدا دلها آرامش مى يابد)).
عوامل اقتصادى زلزله
اگر بخواهم بسيار فشرده و كوتاه اين عامل
را بررسى كنيم ، بايد بگوييم كه گناهان و مفاسد اقتصادى باعث هلاكت
قارون با خسف و فرو رفتن در زمين شد و علت عمده هلاكت قوم شعيب (عليه
السلام ) نيز همين امر بود.
1- نپرداختن حقوق واجب
قارون ثروتمند، از پرستش الهى سر باز زد و از دادن حقوق واجب و
استفاده صحيح از ثروت ابا كرد و آن را نه فضل خدا، كه يافته علم
اقتصادى و زرنگى خويش دانست و بالاخره به زمين فرو رفت كه يكى از آثار
زلزله ، فرو بردن زمين است .(111)
در احاديث ، ندادن زكات و حقوق واجب ، علت بلايا از جمله خشكسالى معرفى
شده است .(112)
پس جامعه اى كه ثروتمندان آن قارونى باشند، بايد منتظر سرنوشتى قارونى
بمانند.
2-كم فروشى و گران فروشى
در مورد قوم شعيب نيز عامل اصلى و گناه شايع مهلك آنان ، كم
فروشى و عدم وفا به كيل و ميزان بود؛ يعنى در مقابل پول ، كالاى معادل
را كامل نمى دادند.
متاسفانه و در جامعه ما نيز اين كار به شكل مستقيم (كم فروشى ) و به
شكل هاى ديگر، با گران فروشى و كم كارى (پول گرفتن و كم كارى كردن )
صورت مى گيرد. افرادى كه اين كارها را انجام مى دهند و قرآن نيز مى
خوانند و سرنوشت قوم شعيب را قرائت مى نمايند، نبايد از بروز زلزله
تعجب نمايند.
آيات زيادى به اين گناه قوم شعيب و در نتيجه هلاكت آنها با زلزله اشاره
نموده اند.(113)
امام زين العابدين (عليه السلام ) فرمود:
((اول كسى كه ترازو و ميزان را با دست خود
اختراع و به آن عمل نمود، حضرت شعيب بود و قوم او پيوسته كالاهاشان را
وزن مى كردند و به ميزان ، وفادار بودند. سپس در وزن كردن تقلب كردند و
شروع به كم كشيدن كالا نمودند، لذا زلزله (رجفه ) آنها را دريافت و به
وسيله زلزله عذاب شدند. ((فاصبحوا فى ديارهم
جاثمين )) ((صبح كردند در
حالى كه در خانه هايشان به رو افتاده بودند)).
طبرسى مى گويد منظور از رجفه زلزله است .(114)
قصه عذاب قوم شعيب
((خداوند براى آنان گرماى شديدى فرستاد كه آنان
را گرفتار كرد. به دورن خانه هايشان پناه بردند، ولى سودى نداشت ، و
گرما آنان را به ناله انداخت . آنگاه خداوند ابرى برايشان برانگيخت كه
در آن باد آرام بخشى بود، چون سرماى باد و بوى خوش نسيم و خنكاى سايه
ابر را مشاهده نمودند، همگى ندا كردند كه بر شما باد؛ آن جا، جملگى به
صحرا خارج شدند. وقتى همه زير ابر جمع گرديدند، خداوند بر آنان آتشى
انداخت و زمين بر آنان به شدت لرزيد كه همه سوختند و خاكستر شدند؛ آن
گونه كه ملخ مى سوزد و اين همان عذاب ظله (سايه ) بود.(115)))
ربا؛ بدتر از زنا
در احاديث ، ربا نيز از عوامل بروز زلزله در جامعه بيان گرديده
است پس معلوم مى شود كه اگر چنين گناهى در جامعه فراگير باشد، آثار و
عواقب آن نيز فراگير خواهد بود.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى فرمايند:
اذا ظهر الزنا و الربا فى قريه فقد اءحلوا
بانفسهم عذاب الله
(116)
((وقتى در جامعه اى زنا و ربا ظاهر مى شود،
افراد آن جامعه عذاب خدا را بر جان خريده اند.))
در حديث ديگر، ربا را بدتر از زنا معرفى مى نمايند كه مسلما آثار ربا
نيز شديدتر از زناى زلزله زا خواهد بود.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمودند:
الربا ثلاثه و سبعون باب اءيسرها مثل ان ينكح
الرجل امه و ان اربى الربا عرض الرجل المسلم
((ربا هفتاد و سه قسم است كه آسانتر از همه ،
مثل اين است كه كسى با مادرش زنا كند و بدترين نوع ربا، تجاوز به آبرو
و عرض مسلمان ديگر است
(117).))
همچنين فرمودند:
درهم رباء يا كله الرجل و هو يعلم ، اشد عند
الله من سته و ثلاثين زنيه
((يك درهم ربايى كه كسى دانسته بخورد، نزد خدا
بدتر از سى و شش بار زنا است
(118) )).
و ((از آثار ديگر ربا، قحطى است و از آثار رشوه
، گرفتارى به ترس است )):
ما من قوم يظهر فيهم الربا الا اخذوا بالسنه و
ما من قوم يظهر فيهم الرشا الا اخذوا بالرعب
(119)
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمودند:
لياتين على الناس زمان لايبقى منهم احد الا اكل
الربا فان لم ياءكل اصابه من غباره
((زمانى بر مردم بيايد كه كسى نماند؛ مگر اين كه
ربا خورد يا غبار ربا بر او برسد(120)))
بنابراين ، مومنى كه توسط پيامبرش از خطر آگاه شده است ، بايد بيشتر از
غافلان ، آماده گريز از خطر و مبارزه با گناه باشد، چون اين روايت براى
همين هدف مثبت بيان شده است ، نه براى تسليم در مقابل حرام !
علل ديگر زلزله
در پايان بررسى علل زلزله ، شمارى از گناهان را بيان مى كنيم كه
در احاديث ، زلزله يكى از نتايج آنها معرفى شده است .
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمودند: ((زمانى
كه امت من پانزده خصلت را انجام داد، عذاب بر آنها حلال خواهد گشت .
گفته شد آنها چيست ؟
حضرت فرمودند:
1- غنيمت جنگى ، ثروت اشخاص گردد؛
2- امانت ، غنيمت شمرده شود و جزو مال امانت دار گردد؛
3- زكات (صدقه ) ضرر شمرده شود؛
4 و 5- مرد، حرف زنش را گوش داده و با مادرش مخالف نموده ، عاق گردد؛
6 و 7- مرد، به دوستش نيكى كرده ، بر پدر خويش جفا نمايد؛
8- نماينده و عهده دار امور مردم ، پست ترين آنها باشد كه مردم از ترس
، او را احترام نمايند؛
9- در مساجد، صدا و آوازها بلند گردد؛
10- لباس ابريشمى بپوشند؛
11- براى خود، كنيزان (يا وسايل ) آوازه خوان بگيرند؛
12- دايره و آلات موسيقى بزنند؛
13- آخر اين امت ، اولش را لعن كند؛
14- زنا در بين مردم آشكار شود؛
15- شرابخورى پيدا شود.
وقتى اين صفات ظاهر شد، منتظر باد سرخ ، فرو رفتن (با زلزله ) و مسخ
(تغيير قيافه يا باطن ) باشيد)).
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمودند: ((هر
گاه ده صفت در امت من پديد آيد، به ده كيفر دچار شوند.
گفته شد: يا رسول الله !اين صفات چيست ؟
رسول گرامى اسلام فرمودند:
1- چون دعا كم كنند، بلا نازل شود؛
2- چون صدقه ندهند، مرض فراوان شود؛
3- هنگامى كه از پرداخت زكات خوددارى كنند، حيوانات تلف شوند؛
4- هر گاه حاكم ستم كند، باران نبارد؛
5- وقتى كه زنا شيوع يابد، مرگ نابهنگام بسيار شود؛
6- موقعى كه تظاهر و ريا زياد گردد، زلزله فراوان شود؛
7- زمانى كه به غير حكم خدا حكم دهند، دشمن بر آنها تسلط يابد؛
8- چون پيمان را بشكنند، آدم كشى رواج پيدا كند؛
سپس اين را فرمود:
ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس
؛
فساد و گرفتارى در خشكى و دريا ظاهر گشت ؛ در سايه دستاوردهاى عمل مردم
، كه قسمتى از جزاى كارهايش را به آنان بچشانيم ، تا شايد باز گردند.(121)
از ديگر اعمالى كه باعث زلزله و خسف و گرفته شدن از زير پا مى شود،
مجموعه اى از رفتارها و ارزش ها و فرهنگ ضد دينى و ضد ارزشى است كه به
عنوان اوضاع فرهنگى قبل از ظهور و در آخر الزمان بيان شده است و در آخر
فرموده اند كه اگر اين اعمال شايع و اين صفات در مردم آشكار گرديد،
بلايايى به تبع اين اعمال نازل خواهد شد كه خسف و زلزله از آن جمله است
.
شايد مهم ترين و محكم ترين حديث در مورد علايم ظهور، حديث قدسى معراج
است كه از علايم ظهور و سه خسف (فرو رفتن ) ياد كرده است . ابن عباس مى
گويد:
در شب معراج به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مطالبى وحى شد كه بايد
به وجود مقدس حضرت امير المومنين (عليه السلام ) خبر داده شود و نيز به
ائمه (عليه السلام ) بعد از حضرت ؛ بعد فرمودند: ((كه
خداوند براى آخرين آنها نشانه هايى بيان فرمود: عيسى بن مريم پشت سر آن
بزرگوار نماز مى خواند، زمين را پر از عدل و داد مى كند چنانچه پر از
ظلم و جور شده است ، بندگانم را به وسيله او از هلاكت نجات مى دهم ،
گمراهان را به وسيله او هدايت مى كنم ، نابينايان را به وسيله او شفا
مى دهم .))
عرض كردم : خداوندا! آن كى خواهد شد؟
خطاب رسيد:
((هرگاه علم از ميان برداشته شود و جهل و نادانى
به جاى آن نشيند و قاريان قرآن زياد شوند و عمل به قرآن كم شود، آدم
كشى زياد شود و فقها كم گردند و هدايت گران كم شوند و فقهاى گمراهى و
خائن زياد شوند و شعرا بيشتر شوند و امت ، قبرستان هايشان را مسجد قرار
دهند و مصحف ها را زينت كنند و مساجد را مجلل سازند، جور و فساد زياد
شود و منكر ظاهر گردد و امت تو به منكر امر كنند و از معروف نهى نمايند
و مردها به مردها و زنان به زنان بسنده كنند (با لواط و مساحقه )،
زمامدارنشان كافر، دوستانشان فاجر، يارانشان ظالم و صاحب نظرانشان فاسق
شوند.
در آن هنگام ، سه خسف (فرو رفتن زمين ) واقع شود؛ يكى در مشرق و يك فرو
رفتن در مغرب و سوم در جزيره العرب ؛ خراب شدن بصره به دست يكى از
اولاد تو (سيد) كه زنگى ها (سپاهان ) دنبالش را بگيرند، قيام مردى از
اولاد امام حسين (عليه السلام ) و خروج سفيانى )).
فصل سوم : ولايت ائمه و زلزله
بر اساس معارف صحيح اسلامى ، ولايت آل محمد (عليهم السلام ) و
وجود نورانى آنان :
1- واسطه خلقت عالم است ؛
2- مايه آرامش دائمى زمين و مكان است ؛
3- زلزله و اضطراب و حركت زمين با امر آنان صورت گرفته و با امر آنان
آرام مى گيرد؛
4- هر گونه توهين به شخص يا جايگاه آنان باعث ناآرامى عالم تكوين و
موجب غضب الهى و انتقام و بلا و گرفتارى هشدار آميز يا عقاب گونه مى
گردد.
اكنون به دلايل مذهبى ادعاهاى فوق توجه فرماييد.
در زيارت معتبر جامعه ، مى خوانيم :
بكم فتح الله و بكم يختم و بكم يمسك السماء ان
تقع على الارض الا باذنه
خداوند، آفرينش را با شما شروع كرد و با شما ختم مى كند و به واسطه
شما، آسمان از افتادن بر روى زمين نگه داشته شده است .
در حديث كساء مى خوانيم :
فقال الله عز و جل : يا ملائكى و يا سكان سمواتى
، انى ما خلقت سماء مبنيه و لا اءرضا مدحيه و لا قمرا منيرا و لا شمسا
مضيئه و لا فلكا يدور و لا بحرا تجرى و لا فلكا بشرى الا فى محبه هولاء
الخمسه الذين هم تحت الكساء
خداوند فرمود: اى ملائكه ام و اى ساكنان آسمان هايم !من خلق نكردم
آسمان بنا شده و نه زمين گسترده و نه ماه نورانى و نه خورشيد درخشان و
نه فلك مدور و نه درياى روان و نه فلك چرخان را، مگر براى محبت اين پنج
تن كه زير اين كساء هستند.
همچنين در حديث مشهور قوسى ، خداوند خطاب به پيامبر (صلى الله عليه و
آله ) مى فرمايد:
لولاك لما خلقت الافلاك
(122)، و لولا على لما خلقتك و لولا فاطمه لما خلقتكما(123)
((يا رسول الله ! اگر تو نبودى افلاك را نمى
آفريدم و اگر على نبود، تو را نمى آفريدم و اگر فاطمه نبود، شما دو تن
را نيز نمى آفريدم .))
احاديث زيادى بر همين مضامين وارد شده است كه ائمه (عليه السلام ) علت
خلقت عالم هستند. بنابراين ، نه تنها آرامش زمين ، بلكه خلقت اساس
زمين و تمام عالم هستى ، به احترام آنها و به واسطه نور آنان تحقيق
يافته است .
ائمه (عليه السلام )مايه
آرامش زمين
بعد از اثبات مطالب فوق ، قبول مطلب بعدى راحت است و آن اين كه
، ائمه (عليه السلام ) لنگر زمين و مايه آرامش مهد زندگى عالميان
هستند.
امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايند:
((اگر امام از روى زمين (براى لحظه اى ) برداشته
شود، هر آينه ، زمين مثل امواج دريا موج بر مى دارد و اهل خود را فرو
مى برد.(124)))
موج زمين ، كنايه از اوج نا آرامى و شدت زلزله است ؛ وجود امام ، به
همان نبست باعث آرامش زمين است .
در حديثى ديگر از امام ابوالحسن (عليه السلام ) مى پرسند: آيا زمين
بدون امام باقى مى ماند؟ در جواب مى فرمايند:
لو بقيت الارض بغير امام لساخت
((اگر زمين بى امام بماند، هر آينه فرو مى برد)).
در حديث مشهور و معروف ((لوح ))
كه از طرف خداوند توسط جبرئيل براى حضرت زهرا (عليه السلام ) آورده شده
و در آن اسامى همه ائمه با صفات و وظايف آنان نوشته شده بود، بعد از
معرفى هر كدام از ائمه ، خداوند مى فرمايد:
هولاء اوليائى حقا، بهم اءدفع كل بليه و فتنه
عمياء حندس ، و بهم اكشف الزلازل ، و ادفع الاصار و الاغلال ، اولئك
عليهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئك هم المتهدون
(125)
((اينها ائمه (عليهم السلام ) اوليا و دوستان
حقيقى من (خداوند)، مايه آرامش زمين ، وسيله دفع هر نوع بلا و فتنه كور
و تاريك و زلزله و قيد و بندها هستند كه مستحق صلوات و رحمت
پروردگارشان مى باشند و هدايت يافتگان آنانند)).
پس در فرهنگ اسلامى ، آرامش زمين و عدم اضطراب و زلزله زمين ؛ وجود
مبارك و نورانى امامان معصوم (عليه السلام ) معرفى شده اند و مسلما عدم
وجود آنان و هر گونه تعرض به جايگاه آنان ، باعث عدم آرامش و اضطراب ،
و دگرگونى و تحولات ناخوشايند طبيعى و اجتماعى و...خواهد شد.
وقوع و آرام گرفتن زلزله
با امر امام (عليه السلام )
در روايات به طور صريح از بعضى اسرار و قوانين عالم خلقت پرده
برداشته شده است و در اين قسمت ، دو مطلب را ثابت مى كنيم :
1- زلزله با امر امام (عليه السلام ) واقع مى شود و با امر امام (عليه
السلام ) آرام مى گيرد؛ يعنى مثل ساير مسايل تكوينى ، ولايت تكوينى
امام ، بر آن نيز حكومت داشته و زلزله مثل ساير پديده هاى عالم در تحت
امر امام معصوم (عليه السلام ) قرار دارد.
2- زلزله به دليل ظلم و توهين به ائمه و اهل بيت (عليه السلام ) پديدار
مى گردد و كم توجهى به آن بزرگواران و روى گردانى از حجت خدا و مبارزه
با او، بلكه هر نوع دل آزردگى امام و عدم رعايت حقوق امام معصوم (عليه
السلام )، مى تواند باعث زلزله گردد و مى توان گفت زلزله جلوه كوچكى از
لرزش قلب گرفته امام معصوم ، و شعله كنترل شده و كوتاهى از تندر خشم
امام (عليه السلام ) است .
بيان دلايل : در كتاب تفسير ((نور الثقلين
(126))) در تفسير سوره زلزال ،
احاديث متعددى مبنى بر بيان رابطه حضرت على و زلزله ، ذكر شده است و در
آن احاديث ، منظور از انسان در آيه ((و قال
الانسان ما لها)) حضرت على (عليه السلام ) معرفى
شده است
(127) كه با آن زلزله حرف خواهد زد و زلزله اخبار زمين
را بر او بازگو و آشكار خواهد نمود و قال
الانسان ما لها يومئذ تحدث اخبارها بان ربك اوحى لها(128)
آرام گرفتن زلزله ،با
دستور على (عليه السلام )
در كتاب علل الشرايع و تفسير صافى از حضرت زهرا عليها السلام
نقل كرده اند كه فرمودند:
((در زمان خلافت ابوبكر زلزله آمد (11 و 12 هجرى
قمرى ) و مدينه لرزيد. مردم به ابوبكر و عمر پناه بردند؛ ديدند آنها رو
به سوى حضرت على (عليه السلام ) براى پناه بردن ، روان شده اند. با هم
بر آستانه خانه حجت خدا رسيدند. حضرت بدون هيچ ملاحظه اى بيرون آمد (بى
توجه به زلزله يا مردم ) و مردم به دنبال ايشان روان شدند تا بر روى
تلى قرار گرفتند. مردم در اطراف ايشان نشستند و به ديوارهاى لرزان
مدينه مى نگريستند كه چگونه تكان مى خورد.
حضرت على (عليه السلام ) فرمودند: مثل اين كه شما را ترسان مى بينم ؟
گفتند: چگونه نترسيم كه هرگز مثل اين را نديده بوديم .
حضرت على (عليه السلام ) لبهاى شريف را تكانى دادند و با دست بر زمين
زده ، فرمودند: ساكن شو! و زمين ساكن گشت . مردم از مشاهده قدرت كلام
امام ، بيش تر از زلزله تعجب نمودند. حضرت فرمود: آيا از كار من تعجب
كرديد؟
فرمودند: من همان مردى هستم كه خداوند فرمود: ((
اذا زلزلت الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها و قال الانسان مالها))
من همان انسان هستم كه مى گويد: ((مالها، يومئذ
تحدث اخبارها)) زمين فقط با من حرف مى زند و به
من خبر مى دهد(129).))
از اين حديث متوجه مى شويم كه زلزله با امر امام آرام مى گيرد و با
حضرت گفتگو خواهد داشت . حضرت على (عليه السلام ) در حديث معروف به
معرفت امام به نورانيت ، به سلمان و ابوذر مى فرمايند:
صار محمد (صلى الله عليه و آله ) صاحب الرجفه و
صرت انا صاحب الهده و انا صاحب اللوح المحفوظ اءلهمنى الله عز و جل علم
ما فيه ، نعم يا سلمان و يا جندب ...(130)
محمد (صلى الله عليه و آله ) صاحب زلزله است و من صاحب رعد (و صداى
سهمگين و ترساننده عقوبت گر) و من صاحب لوح محفوظ هستم كه خداوند آنچه
را در لوح محفوظ است ، به من الهام فرموده است . بلى اى سلمان و اى
ابوذر...
امام (عليه السلام ) در اين حديث مهم و مفصل ، باين جمله مهم ، امر
زلزله را، در دست معصوم اول بيان مى فرمايد. شروع و ختم زلزله به دست
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است ، چون صاحب زلزله اوست . البته ائمه
(عليه السلام ) از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) تمام كمالات و علوم و
توانايى هاى معنوى را به ارث برده و لذا آنان نيز به واسطه پيامبر (صلى
الله عليه و آله ) صاحب همين قدرت ها و شؤ ون مهم در عالم هستى بودند و
با اين مطالب ، روشن مى شود كه شروع و آرام زلزله به دستور و اراده
معصوم (عليه السلام ) صورت مى گيرد.
اكنون به نقل چند روايت و حديث مفصل كه در اين رابطه نقل شده مى
پردازيم كه حاوى داستان هاى مهم و معجزات شگفت ائمه (عليه السلام ) در
مورد زلزله مى باشد و رابطه امامت و زلزله يا آرامش آن را به زيبايى
بيان مى دارد.
اهانت به فاطمه
(عليهاالسلام ) و زلزله
در جريان هجوم به خانه فاطمه زهرا (عليه السلام ) و اتفاقاتى كه
افتاد، حساس ترين لحظه ، آن زمان بود كه بعد از بردن حضرت على (عليه
السلام ) به مسجد، قصد كشتن آن امام را داشتند. حضرت زهرا (عليه السلام
) براى نجات جان امام معصوم (عليه السلام )، به قصد نفرين ظالمان و
غاصبان به سوى قبر منور پدرش روانه شد.
بهتر است قسمتى از اين جريان را از كتب تاريخى نقل كنيم . در تفسير
عياشى چنين آمده است :
((وقتى به درب خانه حضرت على (عليه السلام )
رسيدند، فاطمه آنها را ديد و در را به روى آنان بست و گمان نمى كرد كه
آنان بدون اجازه و با اين همه گستاخى وارد خانه اهل بيت رسالت گردند
(كه حتى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى دخول هميشه بعد از سلام ،
اجازه مى گرفت ). عمر رسيد و با پاى خود بر در زد و در را شكست كه در
از شاخه هاى درخت خرما بود و بر على (عليه السلام ) وارد شد و حضرت را
بيرون كشيدند (مى دانستند حضرت مامور به سكوت است ). از لباسش گرفته و
مى كشيدند.
در آن هنگام فاطمه (عليه السلام ) خارج گشته ، فرمودند: اى ابابكر و
عمر! مى خواهيد مرا از شوهرم بيوه كنيد...به خدا قسم اگر شر خود را از
او باز نگيريد، موهايم را پريشان خواهم كرد و گريبان چاك نموده بر نزد
قبر پدرم رسول الله رفته ، به خدا ناله مى زنم (نفرينتان مى كنم .
پيامبر فرموده بود كه اگر چنين كنى حتما دعايت مستجاب خواهد شد.) آنگاه
فاطمه در حالى كه دست حسن (عليه السلام ) و حسين (ع ) را گرفته بود،
(از مسجد) به سوى قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) خارج شد.
على (عليه السلام ) فرمودند: اى سلمان ! دختر پيامبر (صلى الله عليه و
آله ) را درياب ! مى بينم كه دو طرف مدينه دارد واژگون مى گردد. به خدا
قسم اگر نفرين كند، به مدينه فرصت داده نمى شود و مدينه و هر كس را كه
در آن است ، به زمين فرو مى برد!
سلمان خودش را به ايشان رساند و گفت : اى دختر محمد (صلى الله عليه و
آله ) خداوند تبارك و تعالى پدرت را رحمت مبعوث كرده است ، پس برگرد.
فاطمه (عليه السلام ) فرمود: در مورد على نمى توانم صبر كنم . مرا رها
كن تا بر سر قبر پدرم رفته و موى پريشان كرده و گريبان چاك به
پروردگارم ناله زنم .
سلمان گفت : مى ترسم مدينه فرو رود و على (عليه السلام ) مرا فرستاده و
به تو امر مى كند كه به خانه ات باز گردى و از اين كار منصرف شوى !
حضرت زهرا (عليه السلام ) فرمودند: پس در اين صورت بر مى گردم و صبر مى
كنم و حرف او را شنيده و اطاعت مى كنم
(131)))
امام باقر (عليه السلام ) فرمود:
((به خدا قسم اگر فاطمه موى پريشان مى كرد، همگى
در جا هلاك مى شدند(132
)))
بهتر است قسمتى از حادثه را از زبان قاتل حضرت زهرا (عليه السلام )
يعنى خود جنايت كار - كه بالاترين جنايت هستى را آفريد - بشنويم ، چون
خود او تصريح مى كند كه ((لگدى محكم بر در زدم ،
وى (فاطمه ) كه محكم به در چسبيده بود تا باز نشود، فريادى زد كه
پنداشتم مدينه زير و رو شد...)). اكنون مقدارى
از نامه عمر بن خطاب را به معاويه ابن ابى سفيان (لعنه الله عليهما)
ذكر مى كنيم . اين نامه را يزيد بن معاويه (لعنه الله عليهما) در جواب
عبد الله بن عمر، كه به كشتن امام حسين (عليه السلام ) اعتراض كرده
بود، به پسر عمر نشان داد و ثابت كرد كه در حقيقت ، هم معاويه و هم
يزيد همه اين كارها را طبق دستور عمر و با راهنمايى پدرش كه توسط اين
نامه سرى به آنان ابلاغ شده ، انجام مى دهند و جاى اعتراض براى فرزند
عمر نمى باشد.
عمر بن خطاب به معاويه مى نويسد:
((من به خانه ستاره درخشان و نشان پر فروغ پرچم
پيروز و توانمند بنى هاشم كه ((حيدر))
ناميده مى شد و داماد محمد نيز هست و با همان دخترى كه بانوى زنان جهان
گفته مى شود و او را ((فاطمه ))
مى نامند، ازدواج كرده است ، حمله بردم ... وقتى بيعت او (ابوبكر)
فراگير شد، فهميدم كه على ، فاطمه و حسن و حسين را در خانه مهاجران و
انصار مى برد و بيعت ما را با خود در چهار موضع ياد آور شده ، آنان را
تحريك مى كند. مردم شبانه به او نويد يارى مى دهند، ولى صبحگاهان كسى
به كمك او نمى آيد. (و از اين بى كسى و غربت ، آن جرات را يافتند).
من به در خانه اش رفته و از او خواستم كه از خانه بيرون آيد. به كنيزش
فضه گفتم : على را بگو كه براى بيعت با ابوبكر بيرون آيد، چون مسلمانان
با او بيعت كردند. فضه گفت : على مشغول است . گفتم : بهانه بياور، به
او بگو خارج شود و گر نه خود به زور بيرونش مى آورم !
ناگهان فاطمه از اتاق بيرون آمده ، پشت در منزل ايستاد و گفت : اى
گمراهان دروغگوى ! چه مى گوييد و چه مى خواهيد؟ گفتم : اى فاطمه ! چرا
پسر عمويت تو را براى پاسخ گويى فرستاده و خود در پس پرده نشسته است ؟!
گفت : طغيان و سركشى تو اى بدبخت ، مرا از خانه به در آورده است و حجت
را بر تو و همه گمراه شدگان تمام كرده است .
گفتم : اين ياوه ها و حرف هاى زنانه را كنار بگذار و به على بگو بيايد.
دوستى و احترامى در بين نيست !
گفت : اى عمر! آيا مرا از حزب شيطان مى ترسانى ؟! با اين كه حزب شيطان
كوچك است ؟
گفتم : على اگر بيرون نيايد، هيزمى تهيه خواهم كرد و اين خانه را با
ساكنانش در آتش كشيده و مى سوزانم ؛ مگر اين كه على را براى بيعت
بيرون كشانيده و با خود ببريم .
چون سخن بدين جا رسيد، تازيانه قنفذ را گرفتم ، بر فاطمه زدم و به خالد
بن وليد گفتم : برويد و هيزم بياوريد تا آن را بر افروزم .
فاطمه گفت : اى دشمن رسول و اميرالمومنين !
فاطمه دستهايش را در جلو در خانه گرفته بود و نمى گذاشت در باز شود. او
را به يك سو افكندم . راه را بر من گرفت ، با تازيانه بر دست هايش زدم
كه از شدت درد، ناله و فريادش بلند شد.
در اين حال تصميم گرفتم كه قدرى نرم شوم و از در خانه بر گردم . اما به
ياد دشمن على و حرص و طمع او در ريختن خون بزرگان عرب و نيرنگ و سحر
محمد (صلى الله عليه و آله ) افتادم ؛ بعد لگدى محكم بر در زدم . وى
(فاطمه ) كه محكم به در چسبيده بود تا باز نشود، فريادى زد كه پنداشتم
مدينه زير و رو شد و صدا زد: اى پدر، اى رسول خدا! ببين با حبيبه تو و
دخترت چگونه رفتار مى شود! آه اى فضه مرا بگير! به خدا سوگند فرزندى كه
در شكم داشتم ، كشته شد!
صداى آه و ناله او را، كه براى درد زايمان به ديوار تكيه داده بود،
شنيدم . در را باز كرده ، وارد خانه شدم . با چهره اى با من رو به رو
شد كه ديدگانم را فرو بست . از روى مقنعه به گونه اى بر صورتش نواختم
كه گوشواره از گوشش در آمد و به زمين افتاد.
على از اتاق بيرون آمد. چشمم كه به او افتاد، با شتاب از خانه بيرون
دويدم ؛ به خالد و قنفذ و همراهانش گفتم : از گرفتارى عجيبى رها شدم .
(فاطمه ) در حالى كه دست بر جلوى سرگرفته بود، مى خواست چادر از سر بر
دارد و به پيشگاه خداوند از آنچه بر سرش آمده ، شكوه نموده و از او كمك
بگيرد.
على چادر را بر سر او انداخت و به او گفت : اى دختر رسول خدا (صلى الله
عليه و آله ) خداوند پدرت را به عنوان رحمت براى جهانيان مبعوث كرد. به
خدا سوگند! اگر چادر از سر بردارى و از پروردگارت بخواهى كه اين مردم
را نابود سازد، دعايت به اجابت خواهد رسيد. به طورى كه در روى زمين از
اينان هيچ انسانى باقى نخواهد ماند، زيرا مقام تو و پدرت در پيشگاه
خداوند بزرگتر از نوح است ، كه خداوند به خاطر او تمام ساكنان روى زمين
و كسانى را كه در زير آسمان به سر مى بردند، به جز چند نفرى كه در كشتى
نشستند؛ نابود ساخت و نيز قوم هود را براى اين كه او را تكذيب كرده
بودند، و قوم عاد را به وسيله تند باد سهمگين از بين برد. تو و پدرت از
هود برتريد. ثمود را كه 12000 نفر بودند، براى آن ناقه و بچه اش عذاب
كرد. تو اى بانوى زنان ! بر اين خلق نگون بخت ، رحمت باش و موجب عذاب و
نابودى آنان نباش .
درد زايمان سخت او را فرا گرفته بود، به درون خانه رفت و كودكش را كه
على ((محسن )) نام نهاده
بود، سقط كرد.
جمعيت فراوانى را در آن جا گرد آوردم ، اما نه بدان جهت كه از كثرت
آنان در مقابل على كارى ساخته باشد، بلكه تنها براى دلگرمى خويش چنين
كردم ... ابوبكر گفت : واى بر تو، اين چه كارى بود كه با فاطمه كردى ؟
به خدا سوگند اين كار زيانى آشكار است .
به خدا سوگند كه على ، نه در دوران خلافت ابوبكر و نه در دوران خلافت
من ، با من بيعت نكرد و نه با كسى كه پس از من خواهد بود.
اى معاويه ! چه كسى كارهاى مرا انجام داده و چه كسى انتقام گذشتگان را
غير از من ، از او گرفته است ؟...
و اى بنى اميه ، اميدوارم كه شما نيز چوبه هاى طناب اين خيمه را بر
افراشته باشيد؛ بدين جهت ولايت شام را به تو سپرده و هر گونه تعرض
مالكانه را در آن سر زمين به تو واگذار كرده ، تو را به مردم شناساندم
تا با گفتار او درباره شما مخالفت كرده باشم .
از اين كه او در شعر و نثر گفته بود كه : جبرئيل از سوى پروردگارم به
من وحى كرده و گفته است ((و الشجره الملعونه فى
القرآن )) و پنداشته كه مقصود از
((شجره ملعونه )) شماييد، باكى ندارم
!...
اى معاويه ! من با اين ياد آورى ها و شرح و بسطى كه از اين جريانات
براى تو كردم ، خيرخواه و ناصح و دلسوز تو مى باشم و از كم حوصلگى ، بى
ظرفيتى و نداشتن شرح صدر و كمى بردباريت ، ترس آن دارم كه در آنچه به
تو سفارش كرده اختيار شريعت و امت محمد را به دست تو دادم ، شتاب كرده
و بخواهى از او انتقام بگيرى ؛ و از اين كه مرده او نكوهش و يا در آنچه
كه آورده ، بخواهى رد كنى و يا كوچك بشمارى ، در آن صورت به هلاكت
خواهى رسيد و آن وقت است كه هر آنچه را كه بر افراشته ام ، فرود آمده و
هر آنچه را كه ساخته ام ، ويران مى شود،...بر حذر باش و احتياط را از
دست مده ، و در ظاهر تمام مطالبى را كه محمد آورده ، تصديق كن !...
از اين كه على و فرزندانش حسن و حسين (مثل كربلا) بر ما و تو بشورند،
خاطر جمع نيستم .
وصيت و سفارشم را كه به تو كردم ، حفظ كن ؛ آن را پنهان نموده و آشكار
مساز. دستوراتم را امتثال كرده و گوش به فرمانم باش !
بر تو باد كه به فكر مخالفت با على (مثل صفين ) باشى ، راه و روش
پيشينيان خود را در پيش گير و انتقام خون آنان را بگير و دنباله رو
آنها باش ! من تمام رازهاى پنهانى و مطالب آشكار خود را به تو گفتم ...(133)
در بعضى از آيات وارد شده است كه ((هنگام حركت
حضرت زهرا (عليه السلام ) به سوى قبر شريف پيامبر (صلى الله عليه و آله
) ديوارهاى مسجدى كه مردم در آن بودند، از جا كنده شده و به قدرى بالا
رفت (مثل كوه طور براى بنى اسرائيل ) كه يك انسان مى توانست از زير آن
ديوارها بيرون برود و گرد و خاك ، مسجد را فرا گرفت و آن زمان سلمان
جلوى فاطمه را گرفت و به امر حضرت على (عليه السلام ) او را از نفرين
امت محمد (صلى الله عليه و آله ) باز داشت .(134)))
مى بينيم كه چگونه اهانت به ولايت مى تواند باعث زلزله گردد، ولى آن
قدر حلم و صبر و عفو ائمه (عليه السلام ) زياد است كه حاضر هستند حتى
خود را فدا كنند، ولى امان براى اهل دين و دنيا، ولو ظالمان باشند.
نفرين حضرت زهرا (عليه السلام ) نه از روى كم صبرى و ناراحتى براى خود
و بلايا بود، بلكه براى نجات جان امام (عليه السلام ) و با هدف نجات
عالم صورت گرفت ؛ چرا كه اگر قبل از رسيدن اجل امام ، به امام آسيبى
برسد، رابطه فيض قطع مى شود، و هلاكت همگان حتمى است . در حقيقت او با
اين حركت ، دشمنان را از هلاك كردن همه جامعه منحرف نمود و اين كار
مادرمان زهرا (عليها السلام ) رحمت براى اسلام و عالم بود. اگر آن قوم
باز زياده روى و ظلم مى كردند و حضرت زهرا (عليه السلام ) جلو آنها را
نمى گرفت ، معلوم نبود بعد از آن چه اتفاقى مى افتاد. البته نفرين نيز
مى كرد حق داشت . آرى ، اگر زهرا (عليه السلام ) غضب كند، خدا غضب مى
كند، پس تا مادامى كه دل زهرا (عليه السلام ) آرام است ، زمين و زمان
نيز آرام خواهد بود و الا...
امام حسين (عليه السلام )
و زلزله
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
((اى زراره ! آسمان بر حسين (عليه السلام ) چهل
صبح خون گريه كرد و زمين چهل صبح بر او با سياه گشتن ، گريست و خورشيد
چهل صبح با كسوف و قرمز شدن گريه كرد. كوه ها از هم پاشيدند و درياها
منفجر گشتند و ملائكه چهل روز بر حسين (عليه السلام ) گريان شدند و از
ما اهل بيت هيچ زنى خضاب نكرد و روغن و سرمه استعمال نكرد، تا زمانى كه
سر عبيد الله ابن زياد (لعنه الله عليه ) به پيش ما آورده شد، پيوسته
ما در ناراحتى بوديم .
و جدم (امام سجاد (عليه السلام )) وقتى ذكر امام حسين (عليه السلام )
مى شد، آنقدر مى گريست كه محاسنش پر از اشك مى گشت . ملائكه در نزد قبر
او گريان هستند و بر گريه آنها، تمام ملائكه آسمان مى گريند.
وقتى جان امام حسين (عليه السلام ) خارج گشت (از روى غضب بر قاتلان )،
چنان جهنم در خود پيچيد و آتش آن فوران كرد كه نزديك بود زمين از پيچش
و شعله آن منشق گردد، و اگر نگهبانان جهنم شعله هاى آن را نگه نمى
داشتند، همه اهالى روى زمين را مى سوزاند و اگر به جهنم اذن داده مى
شد، بر روى زمين كسى نمى ماند، مگر آن كه همه را مى بلعيد، ولى او
مامور است و در زنجير بسته شده است . جهنم بر نگهبانانش چندين بار
درشتى كرد تا اين كه جبرئيل آمد و با شهپرش بر او زد تا آرام گرفت .
جهنم براى امام حسين (عليه السلام ) گريه مى كند و ندبه و ناله سر مى
دهد و بر قاتل حسين (عليه السلام )، افروخته تر مى گردد و زبانه مى
كشد، و اگر نبود از حجت هاى خداوند، هر آينه زمين را مى شكست و ويران
مى كرد و با اهلش آن را واژگون نمود، اما زلزله ها زياد نمى گردد؛ مگر
در زمان نزديك شدن ساعت (ظهور امام زمان عج )...(135)
زلزله در عاشورا
در روز عاشورا، لحظه اى كه امام حسين (عليه السلام ) به شهادت
رسيد، زمين به زلزله افتاد و آسمان مثل لخته اى خون ، خونرنگ گشت و هوا
تاريك شد و خون باريد و خاك ، در زير هر سنگ و صخره همچون خون خالص
گرديد و تربت كربلا در آن روز به خون تبديل گشت كه مقدارى از آن در
خانه ام سلمه بود كه مشتى از آن را پيامبر (صلى الله عليه و آله ) داده
بود و قبضه اى را امام حسين (عليه السلام ) موقع حركت به او داد.(136
)
بهتر است قصه زلزله زمين در روز عاشورا را در احاديث پى بگيريم .
((در حديثى بسيار گرانقدر و مهم ، حضرت زينب
(عليه السلام ) وقتى مى بيند كه امام سجاد (عليه السلام ) بعد از كشته
شدن شهداى كربلا و اسارت عترت آل محمد (صلى الله عليه و آله ) نزديك
است از شدت ناراحتى جانش از بدنش بيرون آيد، براى او نقل مى كند كه ام
ايمن نقل كرده كه روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و على (عليه
السلام ) و فاطمه (عليها السلام ) و حسن (عليه السلام ) و حسين (عليه
السلام ) جمع بودند كه فاطمه (عليه السلام ) غذاهايى آورد و خوردند و
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بسيار از ديدن اين چهار بزرگوار مسرور
شدند. سپس به سجده افتادند، ولى در سجده بسيار گريه كردند و خلاصه بعد
از سوال حضرت على (عليه السلام ) و فاطمه (عليها السلام ) پيامبر (صلى
الله عليه و آله ) فرمودند:
جبرئيل نازل شد و گفت : اى محمد! خداوند اطلاع پيدا كرد بر آنچه در نفس
تو است و شناخت سرور تو را به بردارت (على (عليه السلام )) و دخترت و
دو فرزندت و نعمت را بر تو كامل گردانيد و عطايش را بر تو گوارا ساخت ،
به اين كه آنها و ذريه و دوستان و شيعيان آنان را با تو در بهشت قرار
داد و بين تو و آنان جدايى قرار نداد. آنان مثل تو بخشيده مى شوند تا
تو راضى شوى و بالاتر از رضاى به آنان عطا مى شود! در مقابل بلاى زيادى
كه در دنيا مبتلا مى گردند و سختى هايى كه مى بينند به دست مردانى كه
تو را مى كشند و گمان مى كنند از امت تو هستند؛ آنان از خدا و از تو
(يا رسول الله ) بيزار هستند...
تا اين كه بعد از خبر شهادت امام حسين (عليه السلام ) فرمود:
فاذا كان يوم الذى يقتل فيه سبطك و اهله و احاطت
به كتائب اهل الكفر و اللعنه تزعزعت الارض من اقطارها، و مادت الجبال و
كثر اضطرابها، و اصطفقت البحار بامواجها، و ماجت السماوات باهلها غضبا
لك يا محمد و لذريتك ، و استعظاما لما ينتهك من حرمتك ، و لشر ما تكافى
به فى ذريتك و عترتك ، و لايبقى شى ء من ذلك الا استاءذن الله عز و جل
فى نصره اهلك المستضعفين المظلومين ، الذين هم حجه الله على خلقه بعدك
، فيوحى الله الى السماوات و الارض و الجبال و البحار و من فيهن : انى
اءنا الله الملك القادر الذى لايفوته هارب و لايعجزه ممتنع ، و اءنا
اقدر فيه على الانتصار و الانتقام ، و عزتى و جلالى لاعذبن من وتر
رسولى و صفيى ، و انتهك حرمته و قتل عترته و نبذ عهده و ظلم اهل بيته
عذابا لا اعذبه احدا من العالمين ، فعند ذلك يضج كل شى فى السماوات و
الارضين بلعن من ظلم عترتك و استحل حرمتك ،(137)
((پس چون آن روزى كه در آن كشته مى شوند، فرا
رسد، افراد و اهل كفر و لعنت او را احاطه كنند، و زمين از چهار جهت به
سختى تكان خورد و كوه ها بالا كشيده شود و بلرزد و درياها به وسيله
امواجش به هم بخورد و آسمان با اهلش ، موج بر دارد. (همه ) از روى غضب
براى توست اى محمد و براى فرزندان توست جهت بزرگداشت و - دليل هتكى كه
از حرمت تو مى شود و در مقابل شرى است كه فرزندان و عترت تو را در بر
مى گيرد و چيزى از آنها (زمين و آسمانها و درياها و ساير مخلوقات مهم و
بزرگ ) نماند، مگر اين كه از خداوند اذن خواستند تا مستضعفان تو را
يارى نمايد؛ همان ها كه بعد از تو حجت خدا هستند.