زندگى در پرتو اخلاق (ذكر الله )

شهيد سيد عبدالمحمد تقوى

- ۵ -


در همين جا سخن خود را با اين اميد به پايان مى رسانيم كه : با انديشه در زندگى انسانهاى پاك و متقى و هم چنين زندگى انسانهاى گمراه و شقى خويشتن را از آلودگى هاى و گناهان مبرا سازيم و خود را به خلق و خوى الهى مزين گردانيم و لحظه اى از مراقبت دشمن ديرينه خويش غفلت ننمائيم ، بلكه بر سرگذشت غافلان از ياد خدا نظر افكنيم و با درس گرفتن از آموزشگاه زندگى راه ذاكران الهى را در زير دست عنايت حق پيش گيريم . ان شاء الله .
وسوسه هاى شيطانى :
همانگونه كه در گذشته عرض كرديم ، شيطان بطرق مختلف در آدمى نفوذ مى كند، حتى اگر آدمى از يك راه مواظبت بنمايد ولى از راه ديگر غافل بماند، باز هم شيطان از همان راه غفلت شده وارد مى شود.
خداوند در اين باره مى فرمايد:
قال فبما اءغويتنى لاقعدن لهم صراطك المستقيم ثم لآتينهم من بين اءيديهم ومن خلفهم وعن اءيمانهم وعن شمائلهم ولا تجد اكثرهم شاكرين (154) .
شيطان گفت : كه چون تو مرا گمراه كردى من نيز بندگانت را از راه راست كه شرع و آئين تست گمراه گردانم آنگاه ، از پيش رو و از پشت سر و طرف راست و چپ آنان در مى آيم تا بيشتر آنان ، شكر نعمت به جاى نياورند.
شيطان براى اغواى آدمى ابتداء در دلش ايجاد وسوسه مى كند و كم كم او را از ياد خدا غافل مى دارد تا اينكه جراءت انجام گناه و معصيت را پيدا كند و بر او مسلط گردد، ما در اينجا بطور مختصرى به چند نمونه از وسوسه هاى شيطانى اشاره مى كنيم .
1 - تاءخير انداختن توبه : گاهى شيطان به آدمى ، بخصوص جوانان مى گويد كه : شما امروز اول عمرتان است نمى خواهد اينقدر خود را به زحمت بيندازيد و زندگى را بر خود دشوار كنيد. امروز روز شما جوانهاست ؛ فردا كه پير شديد جبران مى كنيد. فرصت زياد است ، رحمت خداوند هم وسيع است ؛ لذا بعدا توبه مى كنيد!
بدينوسيله او را رام خود مى كند و ودار به گناه مى نمايد. اما انسان مومن متذكر مى گويد: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم و به ياد خدا مى افتد؛ ارتباط خود را با خداى خود قويتر مى كند؛ و به ياد مرگ مى افتد؛ به ياد عذاب و عدل الهى مى افتد؛ و به خود مى گويد من كه از آينده و ساعت مرگ با خبر نيستم ؛ آيا تا يك لحظه ديگر زنده هستم يا نه ؟ نمى دانم ! چه بسا در حين انجام گناه جانم به لب آيد و به افتضاح بميرم ! آن وقت فرصت بارى توبه كجا باقى مى ماند؟ لذا او خود را متذكر مى سازد كه من با خداى خويش عهد بستم كه متابعت شيطان نكنم حال ، كه اول عمر من است و چيزى از بستن عهد نگذشته ، آن را بشكنم و فرمان غير خدا را ببرم ؟ حال ، كه شيطان دشن بزرگ و كرم بسته من است چرا مغلوب او گردم و فريب دشمن شناخته شده خويش را بخورم ؟
خداوند مى فرمايد:
الم اعهد اليكم يابنى آدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين (155) .
اى فرزندان آدم ! آيا با شما عهد نبستم كه شيطان را نپرستيد؟؛ زيرا كه او دشمن آشكار شماست .
واذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم واءشهدهم على انفسهم الست بربكم ، قالو بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيامة انا كنا عن هذا غافلين (156) .
و چون پروردگار تو از پشت فرزندان آدم ، نسل آنها را گرفت و آنها را برخودشان گواه قرار داد كه آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: آرى گواه شديم مبادا بگوييد روز قيامت ما از اين واقعه غافل بوديم ؟.
2 - كوچك جلوه دادن گناه : گاهى شيطان از راه كبيره و صغيره بودن گناهان وارد مى شد زمانى كه انسان اراده گناه كند بلافاصله شيطان حضور خويش ‍ را در ميدان تقويت مى كند و او را وادار به انجام آن گناه مى كند، مثلا به او مى گويد اين گناه كه تو اراده كرده اى ، گناهى ناچيز است و تو بايد سعى كنى كه از گناهان كبيره اجتناب ورزى و خود را بد آنها آلوده نكنى و اما گناه كوچك كه چيزى نيست ، ببينيد از چه راهى وارد مى شود؟ در عين حالى كه دارد او را به گناه و معصيت امر مى كند، نصيحت و موعظه هم مى كند؛ از گناهان كبيره نهى مى كند تا بدينوسيله او را به ارتكاب صغيره تشويق نمايد، اما انسان متذكر فورا به خود مى گويد كه هر گناهى ، گناه كبيره است ؛ زيرا كه همه آنها عصيان در برابر ذات حق است . پس هر چه كه موجب سرپيچى از او امر پروردگار باشد، براى من گناهى بزرگ است . اگر امروز من از اين گناه كوچك و ناچيز نتوانم خود را نگهدارم ، چگونه فردا مى توانم از گناهان بزرگ اجتناب كنم ؟ حالى كه در برابر اين گناه كوچك ، من قدرت دارم ، چرا بر او غالب نشوم تا اينكه فردا گناهان بزرگ نتوانند بر من غلبه پيدا كنند؟
اگر بنا باشد هر چه كه نفس تقاضا كند من عرضه بدارم ، روز بروز بر تقاضاهاى خود مى افزايد، چون ظرف نفس پرشدنى نيست ؛ و تفاوت عمده انسان و حيوان در همين است . اگر من به تمناهاى كاذب نفس پاسخ دادم ، حالت عطش روحى مى يابد كه ديگر سير كردنش مشكل و مشكل است . آدمى اگر ذره اى زمينه را براى ارضاء ميلهاى كاذب باز بگذارد، اين اميال نفسانى پيش خواهند رفت و ديگر پايان پذيرى و قناعت بارى آنها مطرح نيست .

دوزخ است اين نفس و دوزخ اژدهاست   كو بدرياها نگردد كم و كاست  
هفت دريا را در آشامد هنوز   كم نگردد سوزش آن حق سوز

در اينجا توجه شما را به داستانى جالب و قابل دقت از مثنوى جلب مى كنم :
مى گويد مردى درشت و خوش سخنت خار ريشه دارى را در راه عبور مردم كاشت ، مردم كه از آن راه عبور و مرور داشتند او را سرزنش كردند كه آن خار را كه كاشته اى بركن ، او اعتنائى نداشت ، هر لحظه ريشه خار، در روئيدن و قدرت گرفتن بود، پاى مردم را مجروح و خونين مى كرد، لباسهاى اشخاص ‍ را مى دريد و پاهاى برهنه بينوايان را زخمى مى ساخت حاكم از كردار آن مرد پليد مطلع گشت و او را احضار كرد و گفت : برو آن خار را كه كاشته اى بركن ! آن مرد پليد جواب داد: باشد آنرا خواهم كند، او مدتى فردا فردا مى كرد، و با گذشت زمان خار ريشه دار مى شد، حاكم از تخلف او و فردا فردا گفتنش بر آشفت و گفت : برو آن دستورى را كه دادم عمل كن ! باز آن مرد پليد گفت : چند روز به من مهلت بده قاضى گفت عجله كن ! و هر چه زودتر خار را بركن و در انجام اين كار مسامحه مكن ، چون هر چنه تو فردا فردا كنى و زمان را مى گذرانى ، آن درخت خار ريشه دارتر و محكمتر گشته و تو كه مى خواهى آن را بكنى پيرتر و ناتوان تر مى گردى .
ريشه خار در حال نيرو گرفتن است دولى تو رو به سستى و كاستى هستى ، خارى را كه كاشته اى ريشه آن روز بروز آبدارتر و نيرومندتر مى شود ولى تو هر روز بيچاره تر و خشك تر مى شود؛ بالاخره آن خار رو به جوانى مى رود و تو رو به پيرى ، زود باش و فرصت را از دست مده !

تو كه ميگوئى كه فردا اين بدان   كه به هرروزى كه مى آيد زمان
خاربن در قوت و برخاستن   خاركن درسستى و دركاستن
آن درخت بد جوانتر مى شود   وين كننده پيرو مضطر مى شود
خاربن هر روز و هر دم سبزتر   زود باش و روزگر خود مبر

اى انسان بينوا! هر يكى از عادات پليد و زشت خود را همانند خار بدان كه بارها به پاى خودت و ديگران خليده است ، تو بارها از كردار زشت پشيمان گشته و از عادات تبهكارانه خود خسته شده اى اكنون مگر بى حس شده اى كه زشتى گناه و پليدى را احساس نمى كنى ؟

خاربن دان هر يكى خود بدت   بارها در پاى خار آخرزدت
بارها از فعل بد نادم شدى   بر سر راه ندامت آمدى
بارها از خوى خود خسته شدى   حس ندارى سخت بى حس ‍ آمدى

آنگاه مى گويد: اگر خسته شدن و رنجيدن ساير مردم از اخلاق ناپسند خودت غفلت دارى ، حداقل از شكنجه اى كه خود از خارهاى درونى ات مى برى نمى توانى غفلت بورزى ، درست توجه كن ! ميدانى تو در چه وضعى قرار گرفته اى ؟ تو با اين اوصاف زشت و پليدى مايه عذاب خود وشكنجه ها يا تبرى بردار و مردانه ريشه خارهاى درونى ات را بكن و مانند على ابن ابيطالب (عليه السلام ) با گرايش واقعى به خدا، قدرت ربانى بدست آورده و در خيبر از جاى بكن و اگر نمى توانى ، مانند ابوبكر و عمر راه ديگر را انتخاب كن ، يا خارى را كه در درون تو ريشه دوانيده به گلبنى وصل كن .
آتش درونت را به نور الهى متصل كن ؟ باشد كه آن نور اين آتش خانمانسوز را خاموش كند، و اين خار جراحت بار را به گلبن مبدل سازد.
تو همانند دوزخ و آن نور الهى مانند آن مومن است كه مى تواند آتش دوزخ را خاموش كند، پيغمبر ما محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده است : هنگامى كه مومن از مقابل جهنم عبور مى كند، جهنم با عجز و لابه مى گويد:
يا مومن فان نورك اطفاءنارى اى مومن نور تو آتش مرا خاموش ‍ كرده است
چون تنها با ضد است كه مى توان ضد ديگر را از بين برد، لذا هلاك و نابودى آتش با نور مومن كه ضد آن است خواهد بود، آتش ‍ معلول قهر و غضب الهى و نور معلول فضل و رحمت اوست .

يا تبر بردار و مردانه بزن   تو على وار اين در خيبر بكن
ورنه چون صديق و فاروق مهين   هين طريق ديگران را برگزين
يابه گلبن وصل كن اين خار را   وصل كن بانار نور ياررا
تا كه نور او كشد نار تو را   وصل او گلبن كند خار تو را

حال اگر مى خواهى شر آتش را از خويش دفع كنى ، آب رحمت الهى را بر آن آتش بپاش ! ميدانى چشمه ساز اين آب كه آتش را خاموش مى كند كجاست ؟ روح پاك مومن است .
نفس اماره ، تو از آب حيات معنوى مردان الهى گريزان است . آن آتش است و اين آب است احساس و انديشه كسى كه نفس حيوانى را به آتش كشيده است ، حس و درك مرد ربانى است ، كه مى تواند آن شعله ها را نيست و نابود سازد.

گرهمى خواهى تو دفع شرنار   آب رحمت بر دل آتش ‍ گمار
چشمه آن آب رحمت مومن است   آب حيوان روح پاك مومن است
 پس گريزان است نفس تو از او    زانكه تو آتشى او زآب جو

برگرديم به اصل موضوعى ؟ مطرح كرده بوديم كه در هنگام پيرى مركب لنگ است و منزل بس دور و بار گران بر دوش و راه پر از چاه در چنين راهى با آن بار گران ، كج مرو؛ راه اصلى را پيدا كن ؛ شصتمين سال عمرت كه فرا رسيد در حقيقت مرگ دام خود را پيش پاى تو گسترده است ! مانند آن ماهى چالاك باش كه از دام جسته خود را به مردن زده و صياد را اغفال كرد تا او را به دريا انداخت . بى نوا آن ماهى سوم كه مغرور بود و احتياط را از دست داده گرفتار دام صياد شد و به زندگى خود پايان بخشيد، اگر از دام نجات پيدا نكنى ، قوانين الهى تو را مانند آن ماهى در دام افتاده ، در تابه آتشين بريان خواهد كرد.
ساليان عمرت رو به پايان است ؛ فصل كشت و كار تمام شد؛ اندوخته خود را در نظر بياور؛ بيدار شو؛ عبرت گير؛ قيام كن ؛ از خدا كمك بطلب ؛ سپس ‍ بكوش كه به نتيجه خواهى رسيد.
اى انسان را هرو، آگاه باش ، وقت گذشته ، آفتاب عمرت رو به غروب است ، اين دو روز ديگر كه از فرصت زندگانى باقى مانده است ، بيكار مباش ، همين امروز بلكه همين ساعت باقيمانده هاى دانه هاى وجود را در مزرعه زندگى لرزانت بپاش ، جود و احساس خداى ما آنها را خواهد رويانيد، همين چند لحظه عمر را درياب ! باشد كه بتوانى به عمرى ابدى و پايدار نائل شوى ، بيا با اين چراغى كه آخرين شعله هاى خود را به پيرامون خود مى پاشد، فتيله و روغنى برسان ، ديگر موقع فردا فردا گفتن گذشته است ، مگر فردا، بگو امروز، تا شايد ايام كشت را از دست ندهى .

اندر آن تقرير بوديم اى خسور   كه خرت لنگ است و منزل دور
بار تو باشد گران در راه چاه   دور كج مرو رود است اندر شاهراه
سال شصت آمد كه درشستت كشد   راه دريا گير تايابى رشد
آنكه عاقل بد در دريا رسيد   شد خلاص از دام و از آتش ‍ رهيد
چونكه بيگه گشت و آن فرصت گذشت   مرده گرد و روسوى دريا زدشت
ورنه در تا به شوى بريان بسى   اين چنين هرگز كند برخود كسى ؟
حال آن سه ماهى و آن جويبار   گفته شد اينجا براى اعتبار
فانتبه ثم اعتبر ثم انتصب   واستعن بالله ثم اجتهد
سال بگه گشت و وقت كشت نى   جز سيه روئى و فعل زشت نى
هين و هين اى هروبيگاه شد   آفتاب عمر سوى چاه شد
 اين دو روزك را كه روزت هست زود    پر افشانى بكن از راه جود.157

بنابراين بايد گناه را به هيچ وجه كوچك نشماريم و دردم آن را با ياد خدا و نزديكى با مقربان خدا، در صحنه دل خويش محو و نابود گردانيم .
3 - توصيه شيطان به ترك مستحبات و فعل مكروهات :
اين يكى ديگر از راههائى است كه شيطان از طريق آن به دل انسان مومن وارد شده و ايجاد وسوسه مى نمايد. حال آنكه يكى از راههاى مهم قرب انسان به پروردگار، انجام نوافل و مستحبات است و ترك مكروهات اگر چه اين امور بر انسان واجب نيستند، ولى انسانى كه بخواهد بنده خدا باشد و جز در راه او قدم بر ندارد، فعل و ترك اين امور را بر خود واجب مى داند، تاجائى كه اگر نماز مستحبى اش را ادا نكرد، قضاى آن را بجا مى آورد، و اگر مكروهى را مرتكب شد مى نالد و شب ها را بيدار مى ماند تا جبران آن نمايد، لذا شيطان هم از اين راه كه اين امور بر انسان واجب نيستند وارد شده و بدينوسيله ايجاد وسوسه مى كند و به آدمى مى گويد خداوند همانها را كه بر تو واجب كرده از تو مى خواهد، لزومى ندارد تو خودت را به زحمت بيندازى ، مثلا نصف شب در هواى سربلند شوى ، وضو بگيرى و نماز شب بخوانى ، يا فلان مكروه را ترك كنى و بدينوسيله براى خود ايجاد درد سر و زحمت كنى ، تو برو محرمات را ترك كن ، لزومى ندارد تو خواسته هاى مجاز را فراموش كنى و بگوئى مكروه است ؛ تو فقط موظف هستى از حرامها و غير مجازها اجتناب ورزى !
دامهاى خطرناك :
ببينيد شيطان چه دامهاى خطرناكى را مى گستراند و با چه لباس و زبانى وارد مى شود تا كم كم چراغ پر فروغ ايمان و ذكر الله را در درون او خاموش مى كند، تا سرانجام نه حرامى بشناسد و نه حلالى ؛ او مى كوشد تا كم كم استحكام وجدان مذهبى و معنوى انسانها را ضعيف گردان تا ديگر نتوانند در برابر گناهان عكس العملى از خود نشان دهند.
واكنش انسان متقى : انسان متقى براى خود برنامه ريزى مى كند وجهت حفظ واجباتش پاسدارانى بر مى گمارد و خود را براى بدست آوردن آنها مقيد مى گرداند، آن پاسداران ، مستحبات و نوافل هستند، او به خود مى گويد كه اگر من مستحبات را ترك كنم و به وادى نسيان بسپارد، كم كم در انجام واجبات كسل و سست مى شوم و آنها را براى اسقاط وظيفه بجا مى آورد ترك آن مقدمه ايست براى ترك واجبات و ترك اين امور كه با سختى ها همراه نيست ، ترك واجبات را راحت مى كند. اگر مكروهى را انجام دادم و بر اين كار اصرار ورزيدم ، اين مقدمه اى خواهد بود براى انجام دادن افعال حرام ؛ انجام مكروهات كه براحتى صورت مى گيرد و گناه هم شمرده نمى شود؛ اما انجام محرمات را كه عذابها و ظلمت ها بدنبال دارد ساده مى گرداند.
يادم نمى رود هنگامى كه در مراسم نماز جماعت جمع از رزمندگان شجاع اسلام حضور يافته بودم و اين مثال را براى آنان بيان مى كردم : كه مستحبات براى واجبات حكم پاسدارى و محافظ را دارند، يا حكم سيمهاى خاردار را دارند كه براى حفاظت باغها و مزارع و... به كار مى برند اگر كسى قصد از بين بردن شخصى را يا ورود به مكانى را داشته باشد، ابتداء به سراغ محافظين مى رود كه اگر توانست به نحوى آنان را از بين ببرد يا غافل سازد، آنگاه به مقصد اصلى خود مى پردازد.
همچنين انجام مكروهات و صغائر حكم دانه هايى را دارند كه در پيش دامها ريخته شده تا اينكه مرغها و پرندگان بدينوسيله با برداشتن دانه اول به سراغ دانه دوم بروند و كم كم كه طمع ، چشم آنان را كور گردانيد و دام را از ياد بردند در آن مى افتند انسان هم ، چشم آن را كور گردانيد و دام را از ياد بردند در آن مى افتند انسان هم ، چنين است با انجام مكروه اول به سراغ مكروه دوم مى رود و كم كم انجام دادن گناهان كوچك را اهميت نمى دهد و برجراءتش در انجام دادن گناهان كبيره نيز افزوده مى شود تا اينكه گرفتار دام شهوت مى گردد و اسير شيطان ؛ چون ميل به بى نهايت در همه انسانها نهفته است لذا اگر جلوى اميال كاذب آدمى ، دانه ريختهه شود او را به سوى خود مى كشاند و آدمى هم به نوبه خود مى طلبد در حاليكه سير نمى شود.
اما انسان سالك مقامات عالى و معنوى روح خويش را مرتب تقويت مى كند ولحظه اى از ذكر خدا غافل نمى شود و چون غافل نيست هرگز اسير نمى شود؛ همانگونه كه مرغ تا غافل نيست در دام نمى افتد؛ انسان هم وقتى از حدود الهى خارج شد به دام مى افتد.

مرغ غافل مى خورد دانه زدام   همچو اندر دام دنيا اين عوام
باز مرغان خبير هوشمند   كرده اند از دانه خود را خشك بند

انسان ذاكر چون هميشه بيدار و متوجه است هرگز از شيطان ضربه نمى پذيرد؛ زيرا عناصر عالى روحانى او قوى و مستحكم هستند، لذا هر ضربه اى كه به آنها وارد شود با نوعى عكس العمل شديد رو برو مى شود.
انسان مومن همانند زمين سفت و با صلابتى است كه اگر توپچه اى را بر آن فرود آورند، با استحكام شديد آن روبرو مى شود. و به عقب بر مى گردد، البته اين مسئله به مقدار فشار و شدتى كه براى فرود آوردن توپ وارد مى آيد بستگى دارد، پس در اين جريان دو مسئله وجود دارد.
اول سفت و محكم بودن زمين .
دوم فشار وارد بر توپ .
انسان مومن ، سفت و با صلابت است ، عزيز است وقتى شيطان تيرى به طرف او پرتاپ مى كند، از خود عكس العملى نشان داده آن را بر مى گرداند؛ حال ، چقدر تير كوچك يا بزرگ باشد مسئله اى نيست ؛ او محكم و نفوذناپذير است ؛ در برابر كوچكترين حمله دشمن ، بزرگترين واكنش را از خود نشان مى دهد؛ تا مبادا دشمن براى نفوذ در او اميدى داشته باشد اگر مكروهى را انجام داد، مى نالد، متضوع و متوسل مى شود. زودتر براى نماز شب بيدار مى شود تا با خشت زرين لااله الاالله ديوار تقواى خويش را رفيع تر و محكمتر گرداند رسول خدا به عنوان صاحب خلق عظيم و متمم مكارم اخلاق مى فرمايد:
انه ليعان على قلبى حتى استغفر فى يوم ماءته مرة (158) .
اين پيامبر اسلام است كه به عنوان مظهر و اسوه اخلاق پسنديده چنين عمل مى كند كه روزى هفتاد بار استغفار مى كند، تا دل خود را از آن چيزى كه براى ما آينه است پاك كند، آن چيزى كه براى ما گرد و غبار است ، جرات رفتن به سراغ پيامبر را ندارد.
براى مثال : انسان مومن ومتقى مانند يك ديوار سفيد است كه اگر دست كثيفى روى آن گذاشته شود فورا جاى آن پديدار مى گردد به صورت لكه اى بر ديوار سفيد جلوه مى كند. روح انسان متقى هم پاك و سفيد است ؛ اذا اگر كوچكترين رذيله اى به آن برسد فورا اثرش را نشان مى دهد و او هم براى رفع آن لكه اقدام به عبادت و انابت مى كند تا قلبش را پاك گرداند. اما ديوارى كه قير ريگ و دود آلود است يا انسانى كه در تعميرگاه كار مى كند و لباس كارش سياه و روغن آلوده است ، اگر دست كثيفى به آن برخورد كند، اثرش مشخص نمى شود. او هم به فكر پاك كردن آن نمى باشد، بلكه كثافت روى كثافت قرار مى گيرد و اثر خود را نشان نمى دهد. برخلاف لباس پاك و سفيد كه اگر كوچكترين لكه اى بر آن بنشيند، فورا آن را پاك يا عوض ‍ مى كند، مثلا انسانى كه معتاد است ، سيگارى است ، نسبت به دود حساسيتى ندارد، اما آنكه سيگارى نيست چون خود را به دود آلوده نكرده است ، نسبت به كمترين دود سيگار از خود حساسيت نشان مى دهد.
حال ، مثل انسان گناهكار با انسان متقى چنين است كه انسان گناهكار قسى القلب ، ديگر به گناه عادت كرده ، روحش سياه گشته است و ديگر اثر گناه مشخص نيست . اما انسان متقى روحى پاك دارد و فورا لكه هاى گناه را پاك مى كند.
مولوى همين معنى را با تمثيلى زيبا در مثنوى آورده است :

آن يكى مى گفت در عهد شعيب   كه خدا از من بسى ديدست عيب
چنديد از من گناه و جرمها   وزكرم يزدان نمى گيرد مرا
حق تعالى گفت در گوش شعيب   در جواب او فصيح از راه غيب
كه به گفتى چند كردم من گناه   وزكرم نگرفت در جرمم اله
عكس مى گوى و مقلوب اى سفيه   اى رها كرده ره وبگرفته تيه
چند و چندت گيرم و توبى خبر   در سلاسل مانده از پا تا بسر
رنگ تو بر توست اى ديگ سياه    كرد سيماى در ونبت را تباه
بر دلت زنگار برزنگارها   جمع شد تا كور شد زاسرارها
گرزند آن دود برديگ نوى   آن اثر بنمايد ارباشد جوى
چون سيه شد ديگ پس تاثير دود   بعد از آن بروى كه بيند اى عنود
مرد آهنگر كه اوزنگى بود   دود را باروش همرنگى بود
    دود را ابلق گردد از دود آورى 159

و در پايان توجه شما را به گوشه اى از حالات يك انسان متقى جلب مى كنيم : استاد مطهرى به مناسبتى درباره مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى چنين مى گويند: پاكان يك عمل مكروه كه انجام مى دهند روحشان مضطرب مى شود و مرتب پشت سر هم توبه و استغفار مى كنند، يك مرد بسيار بسيار بزرگ از نظر معنويت كه من سال گذشته هم در ماه مبارك رمضان از اين استاد بزرگ خود ياد كردم ، مرحوم حاج ميرزا على آقاى شيرازى اصفهانى (رضوان الله عليه ) است ، كه يكى از بزرگترين اهل معنايى است كه من در عمر خود ديده ام .
يك شب ايشان در قم ميهمان ما بودند و ما هم به تبع ايشان به منزل يكى از فضلاى قم دعوت شديم ، بعضى از اهل ذوق و ادب و شعر نيز در آنجا بودند. در آن شب فهميدم كه اين مرد چقدر اهل شعر و ادب است ، و چقدر بهترين شعرها را در عربى و فارسى مى شناسد! ديگران شعرهايى مى خواندند خيلى عادى ، شعرهاى سعدى ، حافظ و... ايشان هم مى خواند و مى گفت اين شعر از آن شعر بهتر است ، اين شعرها را خواندن كه گناه نيست ، اما در شب ، شعر خواندن مكروه است ، خدا مى داند وقتى آمديم بيرون اين آدم بشدت مى لرزيد، گفت من اينقدر تصميم مى گيرم كه شب شعر نخوانم . آخرش جلوى خودم را نمى توانم بگيرم هى استغفرالله ربى و اتوب اليه مى گفت ، مثل كسى كه معصيت بسيار بزرگى مرتكب شده است ؛ العياذ بالله اگر ما شراب خورده بوديم ، اينقدر مضطرب نمى شديم ، كه اين مرد بواسطه يك عمل مكروه مضطرب شده بود.
اين جور اشخاص چون محبوب خدا هستند از ناحيه خدا يك مجازاتهائى دارند كه ما و شما ارزش و لياقت آن جور مجازاتها را نداريم ، هر شب اين مرد اقلا از دو ساعت به طلوع صبح مانده بيدار بود، و من معنى شب زنده دارى را آنجا فهميدم معنى شب مردان خدا روز جهان افروز است را آنجا فهميدم ، معنى عبادت و خودشناسى را آنجا فهميدم ، آن شب اين مرد وقتى بيدار شد كه اذان صبح بود، خدا مجازاتش كرده بود، تا بيدار شد، ما را بيدار كرد و گفت فلانى ! اثر شعرهاى ديشب بود!
روحى كه چنين ايمان مستحكمى دارد، يك چنين ضربه كوچكى هم كه بر آن وارد مى شود، يعنى يك چنين حمله كوچكى هم كه از مقامات دانى او، بر مقامات عاليه اش وارد مى شود، آن مقامات عاليه عكس العمل نشان مى دهند، ناراحتى نشان مى دهند، حتى مجازات نشان مى دهند، حتى مجازات نشان مى دهند، كه ببين بى مجازات نمى ماند، آدمى كه در شب هى شعر بخواند دوساعت وقت خودش را صرف شعر خواندن بكند، لايق دوساعت مناجات كردن با خداى متعال نيست .(160)
خدايا به همه توفيق معرفت و شناخت نفس عنايت فرما و قلب ما را منزل خود گردان
آمين يارب العالمين