مقايسه خطبه حضرت زهرا عليه السلام با
نهج البلاغه
(563)
حديث معروفى در عظمت زهرا - سلام الله عليها - وارد
شده كه اگر على بن ابيطالب - سلام الله عليه - نبود، زهرا كفو و همسرى نمى داشت .
براى روشن شدن اين حديث خوب است توجهى به سخنان حضرت امير - سلام الله عليه - در
نهج البلاغه و سخنان فاطمه زهرا - سلام الله عليها - نمود، تا همتايى آنها را
مشاهده كرد.
عترت طاهره چون قرآن ناطقند، و در هيچ مرحله از مراحل علمى از قرآن جدا نيستند،
يعنى مطلبى در قرآن نيست كه اينها ندانند، چه اين كه كمالى را اينها ندارند كه قرآن
نگفته باشد - والا محذور انفكاك قرآن از عترت يا انفكاك عترت از قرآن لازم مى آيد
-، لذا هر وصفى كه در قرآن كريم است ، قابل انطباق بر عترت طاهره هم هست . از سوى
ديگر همه آيات قرآن كريم يكدست نيست ، گرچه تمام سور، معجزه و فوق العاده است اما
اعجاز هم مراحلى دارد. مثلا معراج نبى اكرم صلى الله عليه و آله معجزه است اما خود
عروج درجاتى دارد، در بخشى از درجات ، فرشته ها عموما و جبرئيل - سلام الله عليه -
خصوصا حضرت را همراهى مى كنند، در بخشى ديگر كه به درياى نور مى رسد، آنجا فرشته ها
در ساحل مى مانند و وجود مبارك نبى اكرم از درياى نور مى گذرد. يا آنجا كه سخن از:
ثم دنى فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى
(564)
سپس نزديك آمد و نزديك تر شد تا آنجا كه فاصله اش به قدر دو سر كمان يا نزديك تر
شد.
است ، آنجا سخن از فلك و ملك نيست . با اين كه همه سير و عروج معجزه است .
قرآن كريم نيز، همانند معراج رسول اكرم معجزه است ، اما هرگز
تبت يدا ابى لهب
(565) همتاى قل هو الله احد
(566) نيست . هرگز آيات ديگر قرآن همسان شهد
الله
(567) نخواهد شد. لذا اصرار حديث و سنت بر اين است كه ما
قل هو الله احد را در نماز بخوانيم و
شهد الله را در تعقيبات بخوانيم و براى
تبت يدا چنان ثوابى ذكر نشده است .
از نظر ادبى نيز، هرگز تبت يدا همانند:
يا ارض ابلعى مائك و يا سماء اقلعى و غيض الماء و قضى الامر
و استوت على الجودى
(568)
اى زمين آبت را فروكش و اى آسمان خوددارى كن ، و آب كاسته شد و فرمان - حق - اجرا
شد و كشتى بر جودى قرار گرفت .
نخواهد شد. نه از نظر اعجاز ادبى و فصاحت و بلاغت تبت يدا
همتاى يا ارض ابلعى است و نه از نظر محتوا همتاى
قل هوالله احد است . و حال اين كه همه آيات ، اعجاز
الهى است . لذا در حديث معروفى كه هم مرحوم كلينى در كافى و هم مرحوم صدوق - در
كتاب توحيد - نقل نموده اند، اما سجاد عليه السلام فرمود: چون ذات اقدس اله مى
دانست در آخر الزمان اقوام متعمقى مى آيند، سوره مباركه قل
هو الله احد و اوائل سوره حديد تا والله عليم بذات
الصدور را نازل كرده است :
فمن رام وراء ذلك فقد هلك
(569)
پس هر كه مطلبى جز آن - محتواى سوره توحيد و حديد - را قصد كند نابود مى شود.
اين ارشاد به نفى موضوع است ، يعنى از آن به بعد نرويد، راهى نيست ، كه هلاك مى
شويد: نه اين كه راهى هست و شما تعمق نكنيد - همچنانكه برخى پنداشته اند -.
پس آيات قرآن در عين معجزه بودن ، همتاى هم نيستند. نهج البلاغه هم اين چنين است .
اگر چه گفته مى شود كه : كلام امام ، امام كلام ها است ، كلام امام ملوك كلام ها و
فوق كلام مخلوق و دون كلام خالق است ، اما همه خطبه ها و كلمات قصار و نامه هاى نهج
البلاغه يكدست نيست . گرچه از سطح فصاحت متعارف برتر است ، اما برخى اوج دارد و
بعضى اوج بيشتر. آنجا كه اوج گيرى سخن حضرت على عليه السلام است و خطبه او در ميان
ساير خطب ، جزو غرر خطب به شمار مى آيد و انسان بايد چندين بار نهج البلاغه را
بخواند تا بفهمد، آيا اين خطبه معادل دارد يا نه ؟ آنجا مى بينيم قبل از آن كه حضرت
على عليه السلام چنين خطبه اى بخواند، حضرت زهرا عليه السلام خوانده است .
خطبه هاى خطابه اى حضرت امير - سلام الله عليه -، آن چنان نيست كه كسى نتواند مثل
او سخن بگويد - البته فوق حد متعارف است - و لذا ابوحيان در كتاب
الامتاع والموانسة محاوره اى نقل مى كند كه در آن ،
حضرت امير - سلام الله عليه - با خليفه ثانى درباره مساءله خلافت و حكومت محاجه و
استدلال مى نمايد، حضرت براهين و استدلالهايى آورده و استدلالهايى نيز خليفه مى
آورد، تا آنجا كه ابو حيان مى نويسد، حضرت امير محكوم شد - البته همه اين مطالب كذب
و جعلى است و عده اى چون ابن ابى الحديد و ديگران راز و رمز اين قصه پردازى را
يافته و از اين توطئه پرده برداشته و گفته اند همه اين نامه ها را ابوحيان توحيدى
به نام على عليه السلام و عمر جعل نموده است - انسان اگر اين نامه ها مجعول را
بنگرد خواهد ديد، در حد خطبه هاى فولادين است و تنه به تنه بسيارى از خطب از نظر
فصاحت - نه محتوا - مى زند، و نظير سخنهاى معمولى نيست گرچه از نظر محتوا دروغ است
و ابن ابى الحديد مى گويد: همه را ابوحيان خود جعل كرده و اين صحنه را ساخته ، زيرا
نويسنده ماهرى بوده است . اما توجه به اين موضوع نيز، هنر كارشناسان فصاحت و بلاغت
، نظير ابن ابى الحديد است . ولى در معارف بلند الهى ، آنجا كه سخن از وحدت اطلاقيه
ذات است ، يا سخن از ازليت حق است ، هرگز فهميدن آن خطبه ها مقدور ابوحيان ها نيست
، تا چه رسد به اين كه بخواهند مشابه آنها را بسازند.
در اين زمينه وقتى حضرت امير - صلوات الله عليه - سپاه و ستاد خود را براى حمله
مجدد عليه معاويه تجهيز مى نمود، خطبه اى دارد كه آن را مرحوم كلينى قبل از سيد رضى
قدس سره نقل نموده است .
مرحوم كلينى گرچه كتاب خود را به عنوان جامع حديث تاءليف كرده ، ليكن در بعضى از
موارد از خود سخنى دارد نظير آنچه در ذيل روايات صفات ذات و صفات فعل گفته است -
چون مرحوم كلينى تنها محدث نبود، فقيه ، حكيم ، متكلم ، اصولى نيز بود و در معارف
حكمى دست توانايى داشت - در ذيل اين خطبه نيز ضمن اشاره به اين جمله بلند:
لا من شى ء كان و لا من شى ء خلق ما كان
(570)
خود از لا من شى ء بود و پديده ها را از
لا من شى ء آفريد.
مى گويد: اگر تمام جن و انس جمع شوند و در بين آنها پيامبر و وصى و ولى نباشد، هرگز
نمى توانند خطبه اى مانند خطبه على عليه السلام ايراد كنند. اين جمله مرحوم كلينى
مشابه تحدى سوره اسراء است كه خدا درباره قرآن مى فرمايد:
قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذاالقراان لا
ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا
(571)
بگو: اگر جن و انس گرد آيند تا نظير اين قرآن را بياورند، مانند آن را نخواهند
آورد، هر چند برخى از آنها پشتيبان بعضى ديگر باشند.
مرحوم صدرالمتالهين در شرح اين بخش از اصول كافى مى گويد: اين سخن كلينى به اطلاق
مقبول نيست ، ايشان بايد مى فرمود: اگر همه دانشمندان روى زمين جمع شوند و در بين
آنها پيامبرى از اولوالعزم نباشد نمى تواند چنين جمله اى بگويند، يعنى پيامبران غير
اوالعزم هم نمى توانند چون على بن ابيطالب عليه السلام سخن بگويند.
مرحوم محقق داماد، در تعليقاتش بر شرح اصول كافى مى فرمايد، بلنداى اين خطبه در آن
است كه بسيارى از شبهات را جوا بداده است . چون يك متفكر ملحد مادى مى گويد: ذات
اقدس اله ، عالم را يا من شى ء خلق نموده يا
من لا شى ء به عبارت ديگر: يا از چيزى خلق كرده يا از
هيچ - چون شى ء و لا شى ء نقيض هم هستند و همان گونه كه جمع نقيضين محال است رفع
نقيضين هم مستحيل است - و بنابراين اگر بگوييد عالم را از شى ء آفريده پس آن شى ء،
ماده است و ازلى است و مخلوق خدا نيست . و اگر از لا شى ء خلق نموده ، لا شى ء كه
عدم است و عدم نمى تواند مبدا و ماده شى ء شود.
مرحوم محقق داماد قدس سره در تعليقه خود مى فرمايد: اين خطبه علوى ، اين توهم را
جواب داده و مى فرمايد: نقيض من شى ء نيست بلكه نقيض
من شى ء، لا من شى ء
است . اگر خداى سبحان عالم را من شى ء خلق كند، همان
محذور است . من لا شى ء محذور ديگرى دارد، اما چون
نقيض هر چيزى رفع اوست پس نقيض من شى ء،
لا من شى ء است نه من لا شى ء،
چون من لا شى ء عدم و ملكه است ، و عدم و ملكه هرگز
سلب و ايجاب نيست و در خطبه نورانى علوى - صلوات الله عليه - آمده است كه :
الحمدلله الواحد الاحد الصمد المتفرد الذى لا من شى ء كان و
لا من شى ء خلق ما كان
(572)
سپاس خداوند يكتاى يگانه بى نياز تنها را سزاست كه از لا من
شى ء بود و از لا من شى ء موجودات را پديد
آورد.
وقتى ميرداماد قدس سره در برابر اين خطبه خضوع مى نمايد، كلينى قدس سره آن سخن را
دارد و صدرالمتالهين قدس سره آن تعبير را به كار مى برد، اين نشانه آن است كه اين
خطبه از غرر خطب اميرالمؤ منين عليه السلام مى باشد. لكن حتى در اين خطبه هم كلمه
ها و جمله ها يكدست نيست ، چه اين كه سوره مباركه حديد همه آياتش يكدست نيست . يعنى
آن شش آيه اول با آيات ديگر خيلى فرق دارد.
پس از توضيح اين مطلب ، اگر سرى به خطبه مباركه حضرت زهرا عليه السلام بزنيد، مى
بينيد دقيقا همين تعبير بلند، در آن خطبه هست . در حالى كه حضرت زهرا - سلام الله
عليها - اين خطبه را چندين سال قبل از على عليه السلام خوانده است . خطبه حضرت امير
عليه السلام پس از جنگ صفين و نهروان و در اواخر دوران حكومت آن حضرت ، و بعد از
بيست و پنج سال خانه نشستن ، با فاصله بيش از يك ربع قرن ايراد شده است ، ولى فاطمه
زهرا - صلوات الله عليها - حدود سى سال قبل ، اين خطبه را خوانده و اين جمله ها را
بيان فرموده است .
اكنون و پس از اين تفصيل ، معلوم مى شود كه چرا اگر حضرت على عليه السلام نبود،
حضرت زهرا عليه السلام همر و هم كفو نداشت .
(573)
نتيجه بحث
بنابراين ، چون اولا: فاطمه زهرا - سلام الله عليها - معصومه است . ثانيا:
معصوم مطلقا - چه پيامبر و چه غير پيامبر - قول و فعل و تقرير او، - سخن و سكوت و
رفتار و برخورد - سنت اسلامى محسوب مى شود. ثالثا: سنت ، حجت است ، لذا قول حضرت
زهرا و فعل و برخورد او حجت است و فرقى در حجيت سنت بين زهرا و على و حسن و حسين و
ديگر ائمه معصومين - صلوات الله عليهم اجمعين - نيست . اگر سخنان على بن ابيطالب و
يازده فرزندش - سلام الله عليهم - به دليل عصمت آنان حجت است ، اين حجيت و عصمت از
آن زهرا عليه السلام نيز هست ، و سنت به اين معناى وسيع ، منبع فقه اسلامى است . و
فقه اسلامى مبناى خود را از اين منابع دريافت مى كند، و معيار منبع بودن هم عصمت
است و در نتيجه حضرت زهرا - سلام الله عليها - يكى از منابع فقه اسلامى است .
بنابراين اگر سخن از كراهت باشد آن كراهت به اقل ثوابا
بر مى گردد. علاوه بر اين كه وقتى محور بحث ، محور علوم اسلامى باشد، هم شركت كننده
ها با حضور و خلوص مى آيند، و هم درس دهنده ها با عفاف و خلوصند. قهرا فضا، فضاى
عصمت و طهارت خواهد بود.
زن و مساءله جهاد
زن مى تواند در بخش مهمى از امور مربوط به جهاد حضور يابد، چرا كه تمام
جهاد، در سنگر بودن و تير اندازى كردن نيست علاوه بر كمك هاى تداركاتى پشت جبهه و
متن جبهه ، نقشه كشيدن و راهنمايى كردن نيز بخش هاى مهمى از جهاد به شمار مى آيد،
مگر آنان كه در متن جنگ حضور دارند، همه كار نظامى مى نمايند؟ بخش قابل توجهى از
آنان امور مربوط به نقشه بردارى ، اطلاعت جنگى و...را به عهده دارند. زنها فقط امور
تنگاتنگ نظامى را كه كار شاق و دشوارى است ، به عهده نمى گيرند نه اين كه از فيض
جهاد محروم باشند، چه اين كه اگر كشورى در حال جنگ و دفاع است و از طرف بيگانه ها
تهديد مى شود، زنها بايد دفاع كنند و لازمه دفاع آموزش نظامى ديدن است . پس در
هيچ يك از اين مسائل ، زن را محروم ننموده اند بلكه در اكثر دشواريها و بار بردارى
و امانت داريها، در بسيارى از مصائب و مشكلات ، زن همتاى مرد است .
اين كه گفته مى شود جنگ و جهاد و مبارزه وظيفه زن نيست ، مربوط به جهاد ابتدايى است
كه مربوط به امام معصوم - سلام الله عليه - است و تنها بعضى از فقهاى ما - رضوان
الله عليهم - فرموده اند، كه اختصاصى به امام معصوم ندارد، اما در جنگهاى دفاعى و
رد كيد اجانب ، اگر زن فرمانده لشكر زنان بشود نه تنها جايز است بلكه گاهى واجب است
، چون دفاع اختصاصى به زن و مرد ندارد. هر جا كه دفاع باشد زن همتاى مرد و در همه
مسائل جنگى و غير جنگى حضور دارد.
هجرت نيز كه در مبارزه بار سنگينى است ، بر زن و مرد واجب است ، همواره هجرت با
جهاد همراه بوده است . در صدر اسلام ، هم مهاجرين بودند و هم مهاجرات . و اكنون هم
مهاجرت مخصوص مرد نيست بلكه به هنگام ضرورت بر هر دو گروه واجب است .
جايگزينى در كارهاى اجرايى و عبادات
اين شبهه كه مى گويند؛ تقسيم كارهاى اجرايى مانع از دستيابى زنها به فضائل
است ، در اثر عدم توجه به نظام ارزشى اسلام است . نظام ارزشى اسلام غير از معيارهاى
مكاتب ديگر است . در اسلام تعبد هست و اين تعبد مايه تقرب است ، و هر كس بنده تر
باشد مقرب تر است . بندگى خدا نيز در آن نيست كه مطابق آرا و پيشنهادهاى خود عمل
كنيم ، بلكه بندگى آن است كه برابر دستور خدا رفتار كنيم .
اگر كسى توقع تكامل و انتظار فضيلت دارد، معيار تكامل و فضيلت را بايد وحى الهى
تضمين كند و وحى الهى هم برنامه ها را تقسيم و توزيع نموده است . زن هرگز نمى تواند
بگويد: چون من نسبت به بخشى از وظايف مرد محروم هستم ، پس از فضائل آن وظايف نيز
محروم مى باشم . چون براى هر كار اجرايى يك پاداشى است و به هر شخصى به مقدار اخلاص
پاداش داده مى شود، اگر چنانچه براى مرد كارهاى اجرايى مشخص و ثواب هاى معين است ،
براى زن هم كارهاى اجرايى و ثواب هاى مشخص است .
سؤ ال نماينده زنان جهان از پيامبر
صلى الله عليه و آله
اين شبهه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله مطرح شده ، و حضرت به جمله
اى كوتاه به نوع اين نقد و اشكالها، پاسخ داده است ، اين سؤ ال و جواب را، حضرت
استاد علامه طباطبايى - رضوان الله تعالى عليه - در تفسير قيم الميزان به نقل از
كتاب الدر المنثور فى التفسير بالماثور در خلال
بحث روائى بخشى از آيات سوره نساء ذكر فرموده است .
(574)
در المنثور از بيهقى نقل مى كند كه : روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله در جمع
ياران و اصحابش نشسته بود، اسماء بنت يزيد انصاريه ، يكى از زنان انصار، به حضور
پيامبر - صلوات الله و سلامه عليه - رسيد، عرض كرد: من نماينده تمام زنان هستم به
سوى شما، اين سؤ ال ، تنها سؤ ال زنان انصار و زنان مدينه نيست ، بلكه سؤ ال همه
زنهاست و هيچ زنى در مشرق يا در مغرب نيست مگر اين كه وقتى سخن مرا بشنود آن را مى
پذيرد، پس من در حقيقت نماينده همه زنان عالم هستم ، زيرا شما پيامبر همه جوامع
بشرى اعم از زن و مرد هستيد و اين سؤ ال عموم زنان از شما است . او در كمال ادب اين
سؤ الها را طرح كرد. در آغاز سخنش جمله بابى انت و امى
گفت ، بعد هم گفت : نفسى لك الفداء يعنى من و
پدرم و مادرم فداى تو.
پس از ايراد خطبه به عنوان نماينده زنان جهان عرض كرد:
ان الله عزوجل بعثك الى الرجال و النساء .
يعنى خداى سبحان تو را به عنوان پيامبر بشر مبعوث كرد چه براى رجال ، چه براى نساء
فامنا بك و بالهك ما به مبدا و معاد و وحى و رسالت
ايمان آورديم ، به خدايى كه تو را فرستاد ايمان آورديم . سخن اين زن در حقيقت
بيانگر اصول سه گانه دين بود - در قرآن كريم گاهى سه اصل مبدا و معاد و وحى در كنار
هم ذكر مى شود و گاهى دو اصل مبدا و وحى ، سرش اين است كه بازگشت معاد به همان
مبدا است و اگر كسى به خدا ايمان آورد به معاد هم ايمان آورده است .
و انا معشر النساء محصورات مقصورات قواعد بيوتكم و مقضى
شهواتكم و حاملات اولادكم
ما زنها خانه نشين و محصور و حامل فرزندان شما مردان هستيم . تفكرى كه در آن روز
رايج بود تفكر جاهلى بود. اين زن در عين حال كه نماينده زنان جهان است نماينده زنان
مسلمان نيز هست ، ولى در متن سؤ الش تفكر جاهلى را مطرح مى كند او مى گويد، زن حامل
فرزند شوهر است ، غافل از اين كه زن حامل فرزندى است كه به پدر و مادر به صورت
مشترك منسوب است .
و انكم معاشر الرجال فضلتم علينا بالجمع و الجماعات و عيادة
المرضى و شهود الجنائز والحج بعد الحج و افضل من ذلك الجهاد فى سبيل الله
و شما مردها بر ما فضيلت داريد براى اين كه در نماز جمعه و جماعت ، در عيادت بيمار،
در تشييع جنازه شركت مى كنيد، شما مكرر مى توانيد به حج برويد و بالاتر از همه جهاد
فى سبيل الله وظيفه سماست و ما محروميم .
و ان احدكم اذا خرج حاجا او معتمرا او مجاهدا حفظنا لكم
اموالكم و غزلنا اثوابكم و ربينا لكم اولادكم
شما اگر به عنوان حج يا جهاد حركت كرديد ما بايد در خانه ها بنشينيم و اموالتان را
حفظ كنيم ، لباسهايتان را ببافيم ، فرزندان شما را تربيت كنيم .
فما نشارككم فى هذا الاجر و الخير
ما زنها با شما مردها در هيچ يك از فضيلت ها شريك نيستيم .
پاسخ پيامبر صلى الله عليه و آله در
تبيين وظايف زن
فالتفت النبى صلى الله عليه و آله الى اصحابه بوجهه
كله
حضرت رسول صلى الله عليه و آله با تمام صورت رو به اصحاب كرد و فرمود:
هل سمعتم مساله امراة قط احسن من مسالتها فى امر دينها من
هذه
يعنى شما تا كنون زنى به اين فضيلت ديده ايد كه در مسائل دينى اينچنين سؤ ال كند؟
معلوم مى شود شنيدن صداى زن در اين گونه از مسائل دينى براى معصوم هم رواست و زن مى
تواند در مجامع عمومى درباره مسائل دين سخن بگويد و مردها هم مى توانند سخن زن را
درباره مسائل دينى بشنوند و يا گوش دهند. اين قصه در مدينه و در زمانى واقع شده كه
بسيارى از مسائل حجاب و فضائل دينى و دستورات عفاف نازل شده است ، اگر يك چنين سؤ
ال و جواب و سخنرانى در اوائل اسلام و در مكه رخ مى داد، ممكن بود كسى بگويد آن روز
هنوز دستور حجاب نبوده و...اما اين جريان در مدينه و در جمع انصار اتفاق مى افتد و
سؤ ال و جواب در مقام و موقعيت زن در جهاد بوده است .
فقالوا يا رسول الله ما ظننا ان المراة تهتدى الى مثل هذا
اصحاب گفتند: ما فكر نمى كرديم زن به اين مقام برسد. چرا كه زمينه اى نبود تا زن را
بپروراند. نبايد توقع داشت ، تفكر جاهلى توان تربيت اين گونه از زنها را داشته
باشد. آنگاه :
فالتفت النبى عليه السلام اليها
پيامبر رو به اين زن كرد:
فقال افهمى ايتها المراة و اعلمى من خلفك من النساء ان حسن
تبعل المراة لزوجها و طلبها مرضاته و اتباعها موافقته يعدل ذلك كله فانصرفت و هى
تهلل حتى و صلت الى نساء قومها
اى زن برگرد به همه زنهايى كه تو نماينده آنهايى ، چه در مشرق و چه در مغرب ، اعلام
بكن كه مسووليت تربيت خانواده و تشكيل خانه ، شوهر دارى ، حسن تبعل كه چشم شوهر در
بيرون به گناه گشوده نشود و گوشش در بيرون منزل به گناه و آهنگ باطل باز نشود، و
دستش به خيانت باز نشود، نيك شوهر دارى كردن و خانواده را حفظ كردن و اركان خانه را
به دوش كشيدن ، حفظ اولاد و اموال تاءمين آبرو، معادل همه آن فضائل است كه بر
شمردى . مگر نه آن است كه شما خواهان ثواب و تقرب الهى هستيد، مگر نه آن است كه
فروع دين تعبدى است و ذات اقدس اله مصالح ما را بهتر از ما مى شناسد، آن خدايى كه
به شما شش سال زودتر از ديگران دستور عبادى داد و زودتر از ديگران سخن گفت و شش سال
زودتر از ديگران به حضور پذيرفت ، اين چنين دستور داده است كه خانواده در اسلام اصل
است . آنها كه خانه را منحل كرده و در حد يك خوابگاه به او مى نگرند، آنها جان و
روح زن را از خانه بيرون آوردند و به مراكز فساد كشاندند.
نمونه بارز انحطاط را در كشورهاى پيشرفته ديده و مى بينيد. مرحوم علامه طباطبايى در
ذيل همين حديث شريف بحث مبسوطى دارند و مى فرمايند: آنها زن را تحت عنوان آزادى
بازيچه قرار دادند. اما دين مى گويد زن گل است و نظير ابزار بازى نيست ، او را ضايع
نكنيد، كارهاى سنگين به اينها ارائه نكنيد، نگذاريد با نامحرم تماس بگيرند، نامحرم
با او تماس بگيرد چرا كه اين گل پژمرده مى شود، اين فقط بايد در بوستان منزل باشد،
آنگاه است كه مى تواند پيغمبر تربيت كند.
اگر زنان ، كانون خانه را متلاشى نكنند و گرم نگه دارند و گونه اى عمل كنند كه مرد،
تمام تلاشش متوجه خانه باشد، با حسن برخورد، با اداره صحيح شؤ ون منزل ، با قناعت و
كم توقعى ، با تربيت دقيق فرزندان ، با رفتار مؤ دبانه داشتن و حفظ عفاف و لباس حتى
در برابر اولاد، و در نتيجه تربيت فرزندانى وزين و عفيف ، آنگاه مى توانند نقص آن
فضائل را جبران كنند، چه اين كه اينها معادل همه فضائلى است كه براى مردها وارد شده
است .
ارزش انسان و ديه
يكى ديگر از شبهاتى كه در اثر عدم توجه به معيارهاى ارزشى قرآن كريم مطرح مى
شود. و در اثر رسوخ فرهنگ جاهلى و غربى در ذهنها و بيان ها، بر آن تكيه مى شود
مساءله تفاوت ديه و ارث زن و مرد است .
آنچه كه به عنوان معيار ارزيابى مطرح مى باشد اين است كه آيا زن مى تواند با فرشته
ها سخن بگويد و پيام خدا را بشنود يا نه اما در رابطه با مساءله ديه ، كه چرا ديه
زن كمتر از ديه مرد است ؟ بايد در جواب گفت : مگر ارزش انسان به بهاى بدنى اوست تا
امتياز را در ديه ها ارزيابى كنيم ؟
براى ارزيابى انسان در اسلام ديه معيار نيست ، تا ما به التفاوت زن و مرد را در ديه
جستجو كنيم .
ديه صرفا يك امر اقتصادى است همچنان كه در شريعت براى سگ - اگر جزو كلاب - هراش
نباشد - ديه تعيين شده است ، براى تن انسان نيز ديه تعيين شده است . ديه معادل جسمى
انسان است و در آن مهم ترين شخصيت هاى اسلامى با ساده ترين افراد يكسان هستند، ديه
مرجع تقليد، ديه يك انسان متخصص ، ديه يك انسان مبتكر، با ديه يك كارگر ساده ، در
اسلام يكى است به دليل اين كه ديه عامل تعيين ارزش نيست و تنها يك ابزار است .
معيار ارزش همان است كه در قرآن بدان تصريح شده است كه ان
اكرمكم عندالله اتقاكم
(575)
خلاصه كلام اين كه : اولا، تن ابزارى بيش نيست و اين ابزار، خواه در هيكل يك مرجع
تقليد، يا فقيه ، يا طبيب ، يا مهندس ، يا مبتكر باشد و خواه در هيكل كارگر ساده
باشد، ديه تن مشترك است .
ثانيا، ارزيابى متعلق به جان آدمى است و جان انسان نه از بين مى رود و نه مقتول
واقعى قرار مى گيرد تا در نتيجه مورد ديه واقع شود. بلكه آنچه آسيب مى بيند بدن است
، و بدن هم چنانچه روشن شد با ابزار مادى تقويم مى شود. بنابراين هر جا وحى است زن
و مرد سهيمند، اگر چه وحى هاى تشريعى چون كار اجرايى را به دنبال دارند به مردها
تعلق گرفته است ، اما در وحى هاى تكوينى و تاييدى زن همتاى مرد است .
ثالثا، اگر در رابطه با اين مساءله از طرف مسيحيت اعتراض و انتقادى شود و به اسلام
حمله كنند، معلوم مى شود آن مهاجم ، مسيحى راستين نيست چه اين كه در آيين مسيحيت
نيز بين زن و مرد فرقى نيست ، و اگر از يهود سخن نقدى شنيده شود، معلوم مى شود او
نيز يهودى اصيل نيست ، زيرا در فرهنگ وحى ، زن مقامى را داراست كه مى تواند مادر
پيغمبرى همچون حضرت اسحاق بشود و با فرشته ها مستقيما سخن بگويد و اين مقام ، منحصر
در مريم عليه السلام و يا مادرش نيست .
سر اختلاف ديه زن و مرد در اسلام
گرچه مساءله ديه و ساير مسائل فقهى يك فصل جدايى را مى طلبد و همان گونه كه
در آغاز فصل اشاره شد هميشه و همه جا ديه مرد بيشتر از زن نيست و در آمد مرد نيز از
آن زن است .
ليكن يك سلسله از ارزيابيها در قرآن كريم به بدن بر مى گردد، و هر بدنى كه منشاء
اقتصادى بيشتر و قوى تر باشد، مساءله ديه هم با تناسب او تنظيم مى شود، چه اين كه
مسائل ارثى هم اين چنين است .
اما آنچه كه به تعليم و تربيت مربوط است زن و مرد در آن مقام مورد خطاب مشترك ،
قرار گرفته اند. قرآن در امور حكومتى همانند امور معرفتى زن و مرد را يكسان مورد
خطاب قرار داده و مى فرمايد:
ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون
لهم الخيرة من امرهم
(576)
و هيچ مرد و زن مؤ منى را نيامده است كه چون خدا و پيامبرش فرمانى دهد، براى آنان
در كارشان اختيارى باشد.
يعنى اگر نظام اسلامى ، قضا و حكمى را ارائه داد و پيامبر، حكمى كرد و از طرف خداى
سبحان دستورى را ابلاغ كرد، هيچ مرد با ايمان ، و هيچ زن با ايمان ، حق تصميم گيرى
مخالف در برابر قضا و داورى خدا و پيامبر را ندارد. نه تنها در مسائل تشريعى ، بلكه
در مسائل حكومتى نيز آنجا كه سخن از قضا و حكم است ، خواه قضاى باب قضاوت ، خواه
قضاى حكومت ، مرد مؤ من و زن مؤ منه حق اعتراض ندارند.
در مسائل اخلاقى نيز در قرآن كريم آمده است :
يا ايها الذين آمنوا لا يسخر قوم من قوم عسى ان يكونوا خيرا
منهم و لا نساء من نساء عسى ان يكن خيرا منهن
(577)
اى مؤ منان ! نبايد قومى قوم ديگر را ريشخند كنند شايد آنها از اينها بهتر باشند و
نبايد زنانى ديگر را ريشخند كنند شايد آنها از اينها بهتر باشند.
هيچ كسى ، اعم از مرد يا زن ، حق ندارد ديگرى را مسخره و يا تحقير نمايد، زيرا خير
بودن از مدركات بصرى نيست كه به چشم بيايد، خير مربوط به جان است و جان نيز مستور
است ، و چه بسا كسى كه مورد تحقير قرار مى گيرد بهتر از كسى باشد كه تحقير مى كند.
بنابراين ، نه مرد حق تمسخر دارد، و نه زنى مجاز به اين كار است . چرا كه قرآن مى
فرمايد:
عسى ان يكونوا خيرا منهم و لا نساء من نساء عسى ان يكن خيرا
منهن
در روايت آمده است كه چند چيز در ميان چند چيز مستور است : يكى شب قدر است كه در
بين شبها مستور است ، و ديگرى اولياى خدا هستند كه در بين افراد عادى گمنام و مستور
هستند، و چه بسا كسى كه مورد تحقير قرار گرفته از اولياى الهى باشد.
تحقير كردن به چهار صورت محتمل است : گاهى ممكن است مردى ، مردى را تحقير كند، و يا
مردى زنى را تحقير نمايد. چنانكه گاهى ممكن است زنى ، زن ديگرى را تحقير كند، يا
زنى ، مردى را مورد تحقير قرار دهد. اين چهار صورت مفروض است ولى دو صورت آن را
قرآن با صراحت بيان مى فرمايد و اصل كلى را ياد آور مى شود كه ، چه بسا كسى كه مورد
تحقير قرار مى گيرد بهتر از تحقير كننده باشد.
بنابراين در مسائل اخلاقى هيچ امتيازى بين زن و مرد نيست . و اما در مساءله ديه چون
جنبه خير بودن در او نيست بلكه مربوط به جنبه بدنى است ، لذا اگر بدن در مسائل
اقتصادى قوى تر بود ديه آن بيشتر است و چون مردها در مسائل اقتصادى معمولا بيشتر از
زنها بازدهى اقتصادى دارند ديه آنها نيز بيشتر است و اين بدان معنا نيست كه در
اسلام مرد ارزشمندتر از زن باشد بلكه تنها آن بعد جسمانى - جنبه بدنى - آن دو صنف
لحاظ مى شود. اصل ديه مربوط به ارزيابى روح نيست و نبايد در مسائل انسان شناسى و
عظمت زن و مرد اين عنوان مورد نقد و نقض قرار گيرد.
بنابراين ديه معيار ارزش آدمى است و نقد ناقدان بدان جهت است كه انسان را در حدى يك
گياه مى شناسند، اما واقعياتى نظير اين كه انسان به جايى برسد كه تنگاتنگ با ملائكه
سخن بگويد، و فرشتگان به استقبالش درآيند، براى آنان بى مفهوم است . و وقتى اين
سلسله از مسائل مطرح بشود تازه آنها به خود مى آيند كه عجب ! ماوراى طبيعتى هم هست
، موجودى به نام فرشته نيز وجود دارد! و ما براى ابد، زنده ايم و عمر اين تن زودگذر
ما حداكثر يك قرن است اما جان ما جاودان و ابدى است ، نه سخن از يك ميليارد سال كه
اصلا سخن از سال و ماه نيست ، و ما به جايى مى رسيم كه فرشته ها به استقبال ما مى
آيند و تهنيت مى گويند و تحيت مى فرستند:
سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين
(578)
درود بر شما خوش باشيد و درون آييد جاودانه .
ضرورت فراگيرى علوم
يكى از سوالاتى كه مطرح مى شود اين است كه اگر زن و مرد در مسائل علمى و
كمالات علمى امتيازى ندارند پس چرا زن براى فراگيرى علم بايد از مرد اجازه بگيرد و
در صورت عدم اجازه شوهر به ناچار از كسب علم محروم مى شود؟
در جواب بايد گفت كه اولا، فراگيرى علم بر دو قسم است ، يك قسم ، سلسله علومى است
كه فراگيرى آنها از واجبات عينى است و در فراگيرى اين دسته از علوم مرد حق منع
ندارد و اگر منع نمود موافقتش واجب نيست . اما قسم ديگر علومى است كه فراگيرى آنها
واجب كفايى است و اگر چنانچه در اين بخش از علوم ، ديگران به حد كفايت اقدام به
فراگيرى نكردند فراگيرى اين قسم از علوم ، بر زن واجب عينى مى شود و باز مرد حق منع
ندارد و حتى در مواردى كه مرد حق منع دارد زن مى تواند شرط كند و بگويد من با اين
شرط كارهاى منزل را انجام مى دهم كه اين مقدار از وقت را براى فراگيرى علوم اختصاص
بدهم و اين در اختيار خود اوست . چنانكه در جريان ازدواج حضرت زينب - سلام الله
عليها - با همسرش ، در حين عقد، اين موضوع شرط شد. چه اين كه مى تواند شرط كند من
به اين شرط كارهاى منزل را انجام مى دهم كه اين مقدار را هم به خودم اختصاص بدهم .
اگر اين مسائل در جامعه مطرح شود و فرهنگ مردم نيز رشد كند ديگر جامعه هرگز زنها را
به عنوان كالا نخواهد شناخت .
رسوخ انديشه هاى جاهليت در فرهنگ برخى
از مسلمين
مرحوم علامه طباطبايى - رضوان الله عليه - مطلبى را در تفسير شريف الميزان
دارد كه مى فرمايد: هنوز رسوبات جاهليت در جامعه رواج دارد، يعنى جامعه ، جامعه
اسلامى است ، اما فكر، فكر جاهليت است .
در جامعه كنونى اين چنين است كه اگر مردى آلوده شود بستگان مرد احساس ننگ نمى كنند
ولى اگر زنى آلوده شد اعضاى خانواده احساس ننگ مى كنند و چه بسا اقدام به قتل او
نمايند - چنانچه در روزنامه ها و مجلات به امثال اين اتفاقات بر مى خوريم - آيا اين
فكر، غير از فكر جاهليت است ؟ آيا اين غيرت ، غيرت جاهليت است يا غيرت دينى ؟ البته
مسلمان بايد احساس ننگ بكند اما مشترك ، نه متفاوت ، بايد به طور يكسان غيور باشد.
بى غيرتى مطابق فرهنگ منحط غرب است ، تبعيض در غيرت هم ، همان فرهنگ منحط جاهلى است
آنچه كه مطابق با فرهنگ اسلام است تعادل در غيرت است .
متاءسفانه ما، اسلامى سخن مى گوييم ، اما جاهلى مى انديشيم و انديشه جاهلى خود را
به حساب اسلام ناب مى گذاريم ، بى غيرتى را درباره مردها، از فرهنگ غرب و غيرت
داشتن در مورد زنها را از فرهنگ جاهليت اخذ مى كنيم و اين دو را با هم جمع كرده و
به حساب اسلام ناب مى گذاريم و بعد گمان مى كنيم كه اسلام بين زن و مرد فرق قائل
شده است . اين كه در بيانات حضرت امير - سلام الله عليه - آمده است كه :
و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا
(579)
يعنى اسلام به صورت يك پوستين وارونه ، پوشيده شد تا شناخته نشود، سرش همين است - و
خدا روح مطهر حضرت امام را مهمان قرآن و عترت كند كه بسيارى از اين پرده ها را كنار
زد و اسلام ناب را روشن نمود -، در بسيارى از موارد برخى مسائل را از بيگانه هاى
غرب و برخى را از رسوبات جاهليت گرفته ايم و اين معجون را به صورت اسلام درآورده و
گفتيم كه اين ، نظر اسلام است در حالى كه وقتى به قرآن مراجعه مى كنيم مى بينيم
قرآن مى فرمايد:
الزانية والزانى فاجلدو اكل واحد منهما مائة جلدة و لا
تاخذكم بهما رافة فى دين الله
(580)
زن و مرد زناكار را هر يك صد تازيانه بزنيد و در اجراى حكم خدا نسبت به آنان شما را
رافت فرا نگيرد.
مى فرمايد نه درباره مرد آلوده مسامحه كنيد و نه درباره زن . در مورد سرقت نيز قرآن
مى فرمايد:
السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما جزاء بما كسبا نكالا من
الله
(581)
دستان مرد و زن دزد را ببريد به سزاى آنچه كرده اند به عنوان كيفرى از جانب خدا.
اين كه در مورد سرقت ممكن است از زن بگذريم ولى از مرد نمى گذريم و در مساءله آلوده
دامن شدن ، به عكس عمل مى كنيم ، هر دو، تبعيض و ناشى از افكار و انديشه هاى
جاهلانه است . اين التقاط و رسوب جاهلى ، با آن ميراث فرهنگ غلط و منحط بيگانه يك
مجموعه اى به صورت اسلام درآورده است كه اگر كسى با اين ديد و اعتقاد به سراغ اسلام
شناسى برود خيال مى كند اسلام بين زن و مرد فرق گذاشته است و اگر هم بخواهد امتياز
آنها را جستجو كند يا در ارث جستجو مى كند، يا در ديه تحقيق مى كند. مقام زن را
بايد در انسان شناسى جستجو كرد، نه در ديه و ارث .
عظمتى را كه دين براى زن قائل است همان عظمتى است كه براى انسان قائل شده است .
حتى در خصوص مسائل اقتصادى نيز قرآن اشاره مى فرمايد كه زن و مرد مستقلند، گرچه اگر
مى فرمود: هر كسى مالك كسب خود مى باشد كافى بود وليكن براى اين كه رسوبات جاهلى را
بزدايد مى فرمايد:
للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن
(582)
زن در اقتصاد مستقل است و مرد نيز در اقتصاد مستقل است ، لذا براى اين كه به عظمت
مقام زن پى ببريم ، در قدم اول بايد از انديشه جامعه جاهليت زدايى كنيم و بگوييم
آنچه را كه شما معتقديد، نظر اسلام نيست .
انتفاع مردگان از تبرعات
گاهى چنين مطرح مى شود كه ، اگر بين زن و مرد فرقى در معارف و تكامل و ثواب
و عقاب نيست ، چرا اگر مردى وفات نمايد قضاى نماز و روزه هاى او به عهده پسر بزرگ
است ، ولى اگر زنى بميرد قضاى نماز و روزه هاى او به عهده پسر بزرگ نيست ؟
مقدمتا بايد اشاره نمود كه انسان در برزخ ، منتظر اعمال خير بازماندگان است . هر
اثرى كه بعد از مرگ انسان به يادگار مى ماند نتيجه خير يا شرش به او مى رسد و نيز
هر گونه اهدا و تبرعى كه در برزخ براى كسى انجام بدهند - چه به عنوان نيابت يا به
عنوان اهدا، در نيابت هم خواه به صورت اجاره يا تبرعا - ثواب آن عمل به متوفى مى
رسد.
روايات فراوانى وارد شده است كه مردگان منتظر آثار خير زندگانند. و يا نقل شده است
: مردگانى كه در فشار و گرفتارى هستند، ناگهان فسحت و گشايشى را احساس مى كنند، و
هنگامى كه از علت آن سؤ ال مى كنند، گفته مى شود: چون فلان پسر يا دختر يا يكى از
بستگان و دوستانش كار خيرى را به نيابت از او انجام داده يا كار خيرى را خودش انجام
داده و ثوابش را به روح او ايثار نموده است . و اين مساءله نيابت و تبرع از همان
اولين شب دفن شروع مى شود، هم روحها با هم ارتباط دراند هم اعمال را ذات اقدس اله
مى پذيرد و خداى سبحان اعمال پذيرفته شده را به عنوان يك هديه به آن متوفى مى
رساند.
در مساءله تبرع و مشروعيت نيابت و اصل اهداى ثواب ، هيچ فرقى بين زن و مرد نيست .
و اما درباره خصوص پدر و مادر، كه چرا قضاى نمازها و روزه هاى پدر، بر پسر بزرگ
واجب است ولى قضاى نمازها و روزه هاى مادر بر پسر بزرگ واجب نيست ؟
وجوب قضاى نماز والدين
جواب شبهه اين است كه اولا: اينچنين نيست كه متن اسلام همين باشد كه قضاى
نماز پدر بر پسر بزرگ واجب باشد و قضاى تكاليف انجام نشده مادر بر پسر بزرگ واجب
نباشد بلكه اين حكمى است كه مورد اختلاف فقها است گرچه بسيارى از بزرگان فقاهت همين
را فرموده اند. اما بزرگان ديگرى هم فتوا داده اند كه فرقى بين پدر و مادر در اين
جهت نيست ، هم از بزرگان گذشته و هم از مشايخ فقاهت در بين متاءخرين اين فتوا را
داده اند. به عنوان نمونه صاحب عروه ، فتوا داده است كه بين پدر و مادر فرقى نيست و
نيز صاحب وسيله فتوا داده است كه بين پدر و مادر فرقى نيست ، با احتياط لزومى گفته
اند به اين كه حكم مادر و پدر يكى است .
ثانيا: اگر پدرى مرد و پسر نداشت و تمام فرزندان او دختر بود يا اصلا فرزند نداشت
در اين جهت بين پدر و مادر فرقى نيست چون پسر ندارد تا اين كه قضاى نماز بر پسر
واجب باشد پس اگر چنانچه قضاى نماز پدر بر پسر واجب است ولى قضاى نماز مادر بر او
واجب نيست سرش اين است كه : وقتى اين مادر دختر بود تكليف نداشت اكنون هم كه مادر
شده است كسى تكليف او را به عهده نمى گيرد يعنى آن وقت كه اين زن دختر بود خداوند
قضاى نماز و روزه پدر را به عنوان يك تكليف زائد بر عهده او نگذاشت حالا هم كه مادر
شده نمى فرمايد كه قضاى نمازهاى اين مادر بر پسر واجب است زيرا كه :
من له الغنم فعليه الغرم
(583)
كسى كه سود مى برد زيان نيز به گردن اوست .
در هر دو جهت يك آسايش و يك تخفيفى به اين زن داده شده است .
و ثالثا: اگر پدرى بميرد و چند پسر داشته باشد قضاى نماز و روزه او فقط بر پسر بزرگ
واجب است و ساير پسرها و خواهرها از اين حكم معافند، و اين هم احيانا در برابر آن
حبوه اى است كه از پدر به پسر بزرگتر مى رسد چون ، بخش خاصى از اموال به نام
حبوه مخصوص پسر بزرگ است - تسبيح و سجاده و شمشير و
مركوب ميت و... - لذا بعضى از بزرگان اين مساءله را اشاره كرده اند كه چون پسر بزرگ
حبوه مى برد يك سلسله تكاليف هم بر عهده او قرار مى گيرد.
نتيجه
مطلب اساسى اين است كه در اصل مشروعيت تبرع و نيابت يا اهدا ثواب بين زن و
مرد فرقى نيست و از نظر مساءله فقهى هم طبق فتوايى كه صاحب عروه و صاحب وسيله ارائه
فرمودند فرقى بين پدر و مادر نيست .
بعضى از رواياتى را كه مرحوم صاحب وسائل - رضوان الله تعالى عليه - در اين زمينه
نقل نموده اند تبرعا نقل مى كنيم تا روشن شود كه در قسمتهاى كلامى و فقهى بين زن و
مرد و همچنين بين پدر و مادر فرقى نيست .
روايات قضاى نماز ميت
در كتاب شريف وسائل ، ابواب قضاى نماز، باب 12 چنين آمده است :
باب استحباب التطوع بالصلاة و الصوم والحج و جميع العبادات
عن الميت و وجوب قضاء الولى ما فاته من لاصلاة لعذر
اين دو مساءله است كه در يك باب جمع شده ، مساءله اول گذشته از اين كه جنبه كلامى
دارد جنبه فقهى هم دارد يعنى هم مشروعيت و هم استحباب تبرع يا اهدا استفاده مى شود
كه ناظر به مساءله كلامى است ، زيرا تاييد مى كند كه مرده از كار زنده بهره مى برد،
و مساءله فقهى بودنش آن است كه براى زنده مستحب است به ياد مرده ها باشد و نمازها و
روزه هاى آنها را قضاء انجام بدهد.
حديث اول از امام صادق - سلام الله عليه - روايت شده است كه :
ما يمنع الرجل منكم ان يبر والديه حيين و ميتين يصلى عنهما و
يتصدق عنهما و يحج عنهما و يصوم عنهما فيكون الذى صنع لهما و له مثل ذلك فيزيده
الله عزوجل ببره وصلته خيرا كثيرا
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: شخص براى پدر و مادرش چه در حال حيات و چه در حال
ممات ، نماز و صدقه و حج و روزه انجام بدهد - البته در زمان حيات چه احكامى قابل
نيابت هست و چه احكامى قابل نيابت نيست آن را بايد فقه معين كند كه نمازهاى واجب و
صوم واجب را در زمان حيات نمى شود به نيابت انجام داد اما حج مستحبى را مى توان
انجام داد -.
روايت ديگر آن است كه به امام صادق - سلام الله عليه - عرضه داشتند:
يصلى عن الميت ؟ آيا از طرف ميت كسى نماز بخواند
مشروع است يا نه ؟
قال عليه السلام : نعم حتى انه يكون فى ضيق فيوسع عليه ذلك
الضيق ثم يوتى فيقال له خفف عنك هذل الضيق بصلاة فلان اخيك
سؤ ال نمودند: آيا براى مرده نماز بخوانند اثر دارد يا نه ؟ فرمود: آرى ، گاهى مردى
در فشار بوده بعد به او گفته مى شود: اين كه براى تو گشايشى حاصل شده و در فسحت و
وسعت قرار گرفتى از بركت نمازى است كه فلان شخص ، فلان برادر دينى ، براى تو انجام
داده است .
روايت بعدى آن است كه سؤ ال مى كنند مردى فوت نموده و نماز و روزه به عهده اوست
فرمود: اولى الناس به آنهايى كه سزاوارتر از ديگرانند
به او يعنى مثلا پسرانش يا پسر بزرگترش قضا انجام بدهد. روايات در اين زمينه فراوان
است .
در مفاد رواياتى كه درباره اصل تبرع و مشروعيت نيابت و بعد كلامى اين مساءله است
بين زن و مرد فرقى نيست گرچه روايات وارده در اين زمينه هم دو طايفه است بعضى از
روايات كلمه ميت دارد بعضى از روايات كلمه رجل ، ليكن كلمه رجل به عنوان مثال است
مانند الرجل يشك فى الفجر، قال يعيد قلت ...
(584)
و خصوصيتى ندارد كه ما بگوييم چون روايت دو طايفه است طايفه اى تعبير
ميت دارد و طايفه ديگر تعبير
رجل ، ما آن مطلق را مقيد نموده و مى گوييم به اين كه تبرع و اهداى ثواب و
نيابت مخصوص مرد است و تبرع و اهداى ثواب براى زن ميت جايز نيست ، چون اين گونه
از ادله هر دو مثبت هستند و جا براى اعمال اين قاعده اصولى نيست يعنى تعارضى ندارند
تا مطلق را بر مقيد حمل نماييم .
و همچنين در باب استحباب نيز هيچ فرقى بين زن و مرد و پدر و مادر نيست همه
بازماندگان مى توانند نماز و روزه قضا شده پدر و مادر را به احسن وجه به نيابت و يا
به تبرع انجام دهند يا اهداى ثواب نمايند.
در مساءله قضاى نماز و روزه پدر بر پسر بزرگ نيز روايات دو طايفه است در بعضى از
اين روايات سخن از ميت است و در بعضى از آنها تعبير رجل
آمده است . در روايت 18 اين باب - كه روايت معتبرى است و در فقه نيز به آن
استدلال شده است - عبدالله بن سنان از امام صادق - سلام الله عليه - نقل نموده كه
امام صادق عليه السلام فرمود:
الصلاة التى دخل وقتها قبل ان يموت الميت يقضى عنه اولى
الناس به
نمازى كه وقتش داخل شده است ليكن شخص مكلف قبل از اين كه نماز را انجام بدهد مرده
است اولى الناس سزاوارتر از ديگران به او، قضايش را
بايد انجام بدهد. كلمه يقضى جمله خبريه اى است كه
مفيد انشاء است يعنى بايد قضاى او را اولى الناس
انجام بدهد اولى الناس همان ولد اكبر خواهد بود. بين اين روايت و روايات ديگرى كه
با تعبير مرد وارد شده تعارض نيست و هر دو طايفه قابل تطبيق به هم مى باشند ولى عده
اى از بزرگان مى فرمايند چون در طايفه اولى اين روايات مى گويد اگر
ميت قبل از خواندن نماز بميرد، بايد قضايش را انجام
داد و در طايفه ديگر آمده است كه اگر مردى بميرد،
بايد قضاى او را پسر بزرگ او انجام بدهد اين كلمه رجل خاص ، و عبارت ميت عام و مطلق
است و در نتيجه خاص ، مطلق را تقييد زده و قضا، مخصوص ميت مرد مى باشد نه ميت زن ،
اما اين استدلال فقهى تام نيست به دليل اين كه در مساءله اول هم دوگانگى تعبير وجود
داشت در آنجا كه هم جنبه كلامى داشت و هم جنبه فقهى ، روايت ها دو طايفه بود و
همانجا بيان شد كه اولا: روايت دوم مقيد اول نيست و مثبت است و ثانيا: مرد در اين
گونه موارد به عنوان مثال ذكر مى شود و خصوصيتى ندارد مثل اين كه گفته شود مردى در
نماز بين 2 و 3 شك كرد و اين گونه بيان به آن معنا نيست كه اگر زن شك كند حكمش چيز
ديگر است در حقيقت حكم شك را دارد بيان مى كند نه حكم شاك را.