كارشناسى تخصصى يا شهادت
حسى
شهادت زن گرچه طبق برخى از نصوص محدود
است ، ليكن كارشناسى زن و اهل خبره شدن وى در تمام رشته هاى تجربى و
اقتصادى و مانند آن روا و صحيح است و از اين جهت هيچ تفاوتى بين مرد و
زن وجود ندارد، زيرا معيار شهادت گزارش از حس است و معيار كارشناسى در
راى اهل خبره ، حدس فكرى و عملى است ، و ارزش حدس علمى و گزارش
كارشناسى كاملا معلوم است ، غرض آن كه اگر محدوديتى براى زن در برخى از
امور حسى در اثر عدم حضور وى در صحنه اجتماع ، برنامه ريزى شد، هرگز
محروميتى براى وى در امور فكرى و حدسى و كارشناسى نخواهد بود، البته
ارزش اجتهاد فكرى بيش از گزارش حسى است ، و چون حجيت قول اهل خبر از
باب شهادت نيست ، حكم شهادت در آن جارى نمى باشد.
زن و شان اجرا
تصدى امور اجرايى براى زن نه تنها در كارهاى كلان نمايندگى و
وكالت محذورى ندارد، بلكه تصدى امور خاص به عنوان وصايت كه نوعى از
ولايت بر موصى به مى باشد رواست زيرا براى وصايت هيچگونه اشتراط ذكورت
مطرح نيست ، چه اين كه جعل ولايت بر ايتام و صغار براى زن محذورى
ندارد، يعنى حكومت اسلامى در صورت نبودن ولى شرعى مى تواند مادر را قيم
و سرپرست صغار قرار دهد، چه اين كه مى تواند زن را متولى رقبات وقف
قرار داده و او را صاحب توليت كلان نمايد، چون پذيرش توليت بر وقف
مشروط به مرد بودن متولى يا ممنوع به زن بودن وى نيست . اگر سيستم
اداره جامعه بر موازين ستر و عفاف و طهارت روح استوار باشد، هيچگونه
منع شرعى براى حضور زن ، در وكالت ، وصايت ، ولايت بر محجورين و ولايت
بر رقبات وقف و نظائر آن نخواهد بود، و هرگز حق زن در مواردى محدود
مانند حق الحضانه خلاصه نمى شود، نمودارى از حق مزبور در جوامع روائى
آمده است كه مادر براى نگهدارى فرزند خردسالى اولى و سزاوارتر است ،
(518) ليكن هرگز دليلى بر حصر حق زن در قبال شوهر در حق
الحضانه نيست چه اين كه دليلى بر حصر حق زن در قبال مرد و بر امور معين
وجود ندارد.
تحقق حقوق زن در خانه و
اجتماع
لازم است توجه شود كه براى تحقق عينى حقوق زن در خانواده و در
جامعه ، اجتماع چند عنصر محورى ، ضرورى مى باشد.
اول : اثبات اصل حق و شؤ ون آن با دليل عقلى يا نقلى معتبر كه هر كدام
طبق تحقيق اصول فقه حجت خواهد بود، و تدوين آن به صورت مواد و تبصره
هاى حقوقى و تصويب آن در محافل رسمى قانونگذارى .
دوم : در صورتى كه عمل به آن حقوق ثابت شده مزاحم حق شوهر است با توافق
طرفين در متن عقد نكاح يا عقد مشروع لازم ديگر و يا طى يك تعهد ابتدايى
و مستقل بنا بر لزوم وفا به شروط ابتدايى و عدم احتياج طرح آن در ضمن
عقد لازم ديگر، و نيز با رعايت اهم و مهم از لحاظ صلاح جامعه يا
خانواده ، محدوده آنها به طور واضح تبيين شود.
سوم : ضمانت اجراى حقوق مشترك و مختص زن و مرد بدون تضييع ، تثبيت شود،
چون حقوقى كه ضامن اجرا ندارد، رفته رفته از ديوان خاطره ها رخت بر مى
بندد و همان عادت جامعه و فرهنگ مردم ، منبع تدوين حقوق تلقى مى شود،
لذا جريان اجراى حقوق كه عامل احياى عينى آن در متن زندگى است نبايد
مورد غفلت قرار گيرد، زيرا احياى علمى حقوق زن در كتاب هاى دينى و
حقوقى و نيز تعليم آنها در حوزه هاى درسى ، ثمرى جز حيات لفظى يا ذهنى
آنها نخواهد داشت ، و چنين روش نكوهيده اى مرضى خداوند كه اصلى ترين
تعيين كننده حقوق بندگان خويش است نخواهد بود. از اين جهت چاره اى جز
هماهنگى قوه مقننه و قوه مجريه از يك سو و نظارت و قضا و داورى صحيح و
به موقع قوه قضائيه از سوى ديگر نمى باشد، وگرنه تئورى محض ، جامعه را
ايده آل نمى كند.
چهارم : چون اساس خانواده طبق رهنمود خداوند سبحان ، مودت و رحمت است
(519) و اين دو فضيلت از عناصر اصلى اخلاق محسوب مى
شوند، تا وداد عقلى به جاى دوستى غريزى و جوانى ننشيند و علاقه طبيعى
از جاى برنخيزد و اشتياق فرا طبيعى را بجاى خود ننشاند و مهر عقلى به
جاى گرايش مادى قرار نگيرد و جاذبه جنسى در حريم خاص خود نماند و هرگز
به مسند قضا ننشيند و زن و شوهر فطرت مشترك هم ديگر را از يك سو و
ويژگى صنف خاص يكديگر را از سوى ديگر به طور صحيح ادراك نكنند و خصوصيت
هاى صنفى را مكمل هم ندانند، آن بنيان مرصوص كه خواسته اسلام است بنا
نمى شود، لذا نصاب اخلاق در خانواده و نيز جامعه كمتر از نصاب حقوق
نخواهد بود. در پيوند اخلاق و حقوق مى توان گفت اگر در موردى قانون از
جهت ماده يا تبصره ، در اثر اجمال ، فقدان ، تعارض مواد و مانند آن
مبهم بود، اخلاق ، جبران نقص هاى ياد شده را به عهده مى گيرد، چه اين
كه متقابلا اگر در جامعه يا خانواده اصول اخلاقى و فضائل نفسانى حاكم
نباشد هر كسى قانون را به راى و هواى خويش تفسير و تحريف مى نمايد و
براى هر فردى در هر جايى نصب يك پليس ميسور نيست ، گذشته از آن كه پليس
فاقد اخلاق ، هرگز ضامن اجراى حقوق نخواهد بود، زيرا كسى توان حفظ گوهر
دين خود را از دستبرد هوس و تاراج هوا و سرقت شهوت و غضب ندارد، و قلب
خود را از تهاجم اهريمنان درون نگهدارى نمى كند، هرگز توان حفظ حقوق
ديگران را ندارد. و چون رعايت اصول اخلاقى مهم ترين عامل تضمين كننده
حقوق افراد است ، اسلام به زن و شوهر توصيه متعادل و برابر اخلاقى دارد
نه آن كه در توصيه اخلاقى جانب مرد را بيش از جانب زن رعايت كرده باشد،
ليكن بايد در تحليل سفارش هاى اخلاقى ويژگى هر صنفى از زن و مرد ملحوظ
گردد، تا چنين توهم نشود كه اسلام زن را خاكسار مرد قرار داد و همان
رسم فرسوده جاهلى را در كسوت اخلاق بر زن تحميل نمود، تفاوت صنفى زن و
مرد مانند تفاوت اصناف ديگر از مردها با يكديگر و نيز زن ها با همديگر
براى برقرارى نظام احسن بر اساس تسخير عادلانه متقابل است نه تسخير
ظالمانه ، يا جاهلانه اولا و نه تسخير يك جانبه ثانيا و اين معنا را مى
توان از آيه 32 سوره زخرف استظهار كرد:
اهم يقسمون رحمت ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى
الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و
رحمت ربك خير مما يجمعون
آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟ ما معاش آنان را در زندگى
دنيا ميانشان تقسيم كرده ايم ، و برخى از آنان را از نظر درجات ،
بالاتر از بعضى قرار داده ايم تا بعضى از آنها بعضى را در خدمت گيرند،
و رحمت پروردگارت از آنچه آنان مى اندوزند بهتر است .
آيا آيه معيار ارزش را پيشرفت مادى نمى داند و آن را نفى مى نمايد.
كشش و كوشش
محور اصلى تعليم كتاب و حكمت و تزكيه و تهذيب كه برنامه رسمى
پيام آوران الهى است ، گوهر ذات انسان است كه موجودى است مجرد، از اين
جهت نه مذكر است و نه مؤ نث چنانچه در مباحث كتاب به طور مبسوط بيان شد
و آنچه بين زن و مرد فرق است گذشته از ساختار بدن كه ابزار روح مجرد
انسانى است ، برخى از شؤ ون نفس مجرد مى باشد و آن اين كه روح مجرد مرد
بعضى از اوصاف و بينش ها و گرايش هاى خاص دارد كه با تجرد نفس او
سازگار است و روح مجرد زن نيز برخى از اوصاف مخصوص دارد كه آن هم با
تجرد نفس انسانى منافات ندارد، و اگر وظايف مشترك زن و مرد بررسى شود
معلوم خواهد شد كه خطوط جامع تعليم و تزكيه كه مهم ترين رسالت انبيا
عليه السلام است در آنها حضور دارد و اگر به وظايف خاص هر كدام از دو
صنف مزبور نگاه شود، معلوم خواهد شد، وظايف اختصاصى هر كدام نيز به
منزله شرح همان متن جامع و مشترك است و هرگز مبائن با متن مشترك نمى
باشد. غرض آن كه اگر برخى از اوصاف در زن جلوه بيشترى دارد مانند عاطفه
، نه مباين با تجرد روح او است و نه منافى با هدف مشترك و نه موجب كاهش
جنبه عقلى و عملى او است ، چنانكه به آن اشاره شد. از اينجا روشن مى
شود كه اگر مدار اصلى زندگى خانوادگى و پيوند نكاح بررسى شود، روشن
خواهد شد كه هم زن در صدد جذب وداد و گرايش دل مرد است و هم مرد در
تلاش براى جذب قلب زن مى باشد و هرگز رابطه جذبه و كوشش نابرابر نيست
تا زن در صدد شكار قلب مرد باشد و مرد در پى شكار جسم زن ، مگر
پيوندهاى ناروا كه خارج از قلمرو بحث كنونى و بيرون از ساحت مقدس زنى
است كه تجرد روح او چون مرد مدار بحث است .
مبغوض ترين حلال
طلاق كه ويرانگر نظام خانواده است و در شرع اسلام از مبغوض ترين
حلال ها مى باشد، همواره مايه سلب آرامش اعضاى خانواده مخصوصا زن خواهد
بود. براى تعديل آن - كه فقط در موارد ضرورت يعنى بعد از بى ثمر بودن
نصايح اخلاقى و سودمند نبودن حكميت افراد صالح از دو طرف انجام مى
پذيرد - راه علاجى پيش بينى شده است كه در برخى از آنها همان شروط ضمن
عقد و كنترل كردن محدوده طلاق و رها ننمودن مرد در هر گونه تصميم گيرى
خام و ناروا بوده و قسمت مهم آن در برقرارى جاذبه عقلى نه غريزى و
استوار كردن وداد قلبى نه قالبى مى باشد كه به طور لازم در بعضى از
فصول گذشته بازگو شد، يعنى تا معناى آيه مباركه
و جعل بينكم مودة و رحمة جامه عمل نپوشد و فضيلت اخلاق جايگاه
خود را در تحكيم خود اصول خانوادگى باز نكند و تا حيثيت زن به عنوان حق
الله شناخته نشود، هرگز مواد و تبصره هاى حقوقى فراوان ضامن تحكيم اصول
خانوادگى و نجات آن از غائله هائله طلاق نخواهد بود، نشانه ، آن
كشورهاى به دور از اخلاق است كه با داشتن قانون كافى ، در اثر فقدان
فضائل اخلاقى و كمبود روح وداد و رحمت الهى ، شيرازه خانوادگى در آنها
چندان دوامى ندارد.
اهتمام اسلام به اصول خانواده و تحذير آن از طلاق ، با بررسى احكام و
شرايط و حدود آن كاملا معلوم مى شود، مثلا يكى از شرايط صحت طلاق ،
حضور دو فرد عادل است كه اگر دو شاهد مزبور عادل نبودند طلاق باطل است
گرچه طلاق دهنده به حكم يا موضوع آگاه نبوده باشد، به طورى كه اگر بعد
از اجراى طلاق ، معلوم شود كه يكى از آن دو نفر اصلا عادل نبود يا در
ظرف استماع طلاق و حضور در جلسه آن عادل نبوده است ، طلاق باطل خواهد
بود.
جريان اشتراط صحت طلاق به عدالت شاهد، نظير اشتراط صحت نماز جماعت به
عدالت امام جماعت نيست ، زيرا در آنجا احراز عدالت شرط است نه خود
عدالت ، لذا كشف خلاف در آنجا راه ندارد، يعنى اگر بعدا معلوم شود كه
امام جماعت عادل نبود، شرط صحت اقتدا كه احراز عدالت است از بين نرفته
بود بلكه عدالت كه شرط نبود مفقود بود، يعنى آنچه شرط بود، محقق شد و
آنچه محقق نشد، شرط نبود بر خلاف اعتبار عدالت در شاهدان صحنه طلاق كه
خود عدالت شرط مى باشد نه احراز آن .
و چون شرايط صحت طلاق زياد و تحصيل آن آسان نيست ، لذا قهرا طلاق در
اسلام به سهولت محقق نمى شود، و براى اهتمام ديگر به جريان طلاق
رواياتى از اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام رسيده است كه اگر ولايت
امور مسلمين به دست ما باشد ما حتما آنها را با شمشير وادار مى كنيم كه
در طلاق همه شرايط صحت آن را رعايت كنند، از حضرت امام باقر عليه
السلام رسيده است كه :
لا يصلح الناس فى الطلاق الا بالسيف و لو وليتهم
لرددتهم الى كتاب الله عزوجل
(520)
حق مدارى و هوا مدارى
نظام خانواده در حكومت اسلامى همچون خود حكومت الهى در مدار حق
مى گردد نه غير آن ، توضيح آن كه حق مطلق كه حتى از قيد اطلاق منزه
بوده و هيچ تعينى او را محدود نمى نمايد همان ذات اقدس خداوند است كه
احدى را به كنه ذات او راهى نيست و خود ذات مطلق نيز موضوع هيچ مساءله
اى قرار نمى گيرد، زيرا هماره از تعين هاى او بحث مى شود كه همه آنها
اسماى حسناى خداوند را نشان مى دهند. اما حق متعين كه ظهور و فيض
همان حق مطلق است ، مدار سير انسان هاى محقق و متحقق بوده كه مى كوشند
در محور آن حركت نمايند و از شعاع او فيض گيرند، كه چنين اشخاصى را حق
مدار مى گويند و اينان همان امامان معصوم و اهل بيت طهارت عليهم السلام
اند، و پيروان راستين اينان در مدار قلب فطرى خود حركت مى نمايند كه
آنها را به معرفت امام به نورانيت ، رهبرى مى نمايد و به محبت امام
هدايت مى كند كه اين گروه قلب مدارند. و از اين دو گروه گذشته هوا
مدارانى هستند كه در محور هوس خويش مى گردند، نه در مدار قلب كه تابع
حق مداران مى باشد. لازم است در تمام مسائل حقوقى ، اعم از حقوق
خانواده و حقوق جامعه به جاى مرد سالارى ، زن سالارى ، والى و ولى
سالارى و نظاير آن - از تعابير موهمى كه نشان مى دهد شخص معين يا صنف
خاص با اعتماد بر آراى شخصى خويش در قلمرو قدرت خود حكم مى راند -،
عنوان حق مدارى و حق سالارى مطرح گردد تا هيچ كس خيال خام ربوبيت را چه
در محل زندگى و چه در محل كار و و چه در حوزه هاى كوچك و چه در حوزه
هاى بزرگ در سر نپروراند و هرگز معارف حقوقى اسلام كه در مدار حق فطرى
تدوين شد و دست غير معصوم آن را لمس نكرد و فكر غير طاهر آن را به
ارمغان نياورد، با اميال عده اى كه تمام ارزشها را در قدرت ظاهرى مى
دانند و همان را نيز معيار تفاوت يا تساوى انسان ها مى نگرند مشوب
نسازند.
در پايان اين پيشگفتار به عنوان حسن ختام آيه مباركه سوره فاطر را كه
هوامدار را از قلب مدار جدار كرده و قلب محور را تابع حق مدار مى داند
و حق مدار را سابق به تمام چيزها معرفى مى كند نقل مى نمايم :
ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم
ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هوالفضل
الكبير
(521)
سپس اين كتاب را به بندگان خود كه آنان را برگزيده بوديم ، به ميراث
داديم پس برخى از آنان بر خود ستمكارند و برخى از ايشان ميانه رو، و
برخى از آنان در كارهاى نيك به فرمان خدا پيشگامند و اين خود توفيق
بزرگ است .
و روايات فراوانى در ذيل آيه مزبور آمده كه سابق
بالخيرات را امام معصوم مانند اهل بيت طهارت عليه السلام مى
داند و مقتصد را عارف به امام و آشناى به
حق او معرفى مى كند و ظالم لنفسه را هوس
مدار مى داند كه خود در مدار حق حركت مى كند و نه حق مداران را مى
شناسد و پيروى آنها را بر مى گزيند.
(522)
غرض آن كه در تبيين حقوق خانواده مانند حقوق جامعه جز حق مدارى چيزى
مطرح نخواهد بود و تمام كوشش بايد براى شناخت اين فرهنگ و اجراى حدود
الهى آن مصروف گردد.
پايان دعوت بهشتيان مانند آغاز كتاب خدا، حمد خداست .
الحمدلله رب العالمين
جوادى آملى
مرگ طبيعى و مرگ ارادى
انسان يك زندگى و مرگ طبيعى دارد كه در آن ، با حيوانات و حتى
گياهان شريك است ، انسان داراى حركت ، تخيل ، توهم ، تغذيه ، نمو و
مانند آن است كه بعضى مشترك بين انسان و گياهان و برخى ديگر مشترك بين
انسان و حيوان است . بودن اينها دليل بر حيات طبيعى و از نبود آنها
تعبير به مرگ طبيعى مى شود. اينها نشانه كمال نيست مگر در حد كمال
گياهى يا كمال حيوانى .
براى انسان مرگ و زندگى ديگرى نيز وجود دارد كه در اختيار خود اوست ،
انسان مى تواند با سوء اختيار و انتخاب بد، خود را بميراند و يا با حسن
اختيار و انتخاب نيك ، خود را زنده كند. قرآن كريم از كسانى كه با سوء
اختيار، خود را مى ميرانند به عنوان كافر ياد مى كند، يعنى كسى كه ،
حيات معنوى را از دست داده يا در جهت فراهم كردن حيات معنوى گامى
برنداشته يا در مقام دفع و رفع آن بر آمده ، يا بعد از دسترسى به آن ،
سقوط كرده است ، نظير آنها كه معاذ الله بعد از اسلام مرتد مى شوند.
اينها مرگ هايى در اثر سوء اختيار است .
گاهى نيز انسان قبل از اين كه بميرد با انتخابى نيك ، خود را مى ميراند
آن كه مى گويد: بار ديگر من از انسانيت مى ميرم و از فرشته شدن سر بر
مى آورم ،(523)
ناظر به اين مرگ اختيارى است كه انسان به حسن اختيار مى ميرد. اين گونه
از مرگها زمانى تحقق مى يابد كه انسان بتواند غرايز خود خواه و خودكام
را بميراند و خوى درندگى و منيت طلبى را در هم بكوبد و چنانچه اين خوى
غرور خود خواهى را در هم كوبيد و با حسن اختيار خود، از چنگال حيوانيت
نجات يافت ، مرگ نيكى كه با اين كيفيت به دست آمده ، موت ارادى نام
دارد و در اين حد است كه انسان به مرز فرشته ها راه پيدا مى كند. اين
مطلب در بعضى از كتابهاى فقهى نظير كتاب شريف جواهر و عروه و در احكام
روزه هاى مستحبى ذكر شده است كه : در فضيلت روزه ، همين بس كه انسان
شبيه فرشته مى شود.
ائمه معصومين - سلام الله عليهم - با مخاطبين خود به گونه هاى مختلف
سخن گفته اند، گاهى فرموده اند: روزه بگيريد تا از درد گرسنگى مستمندان
، با خبر بشويد، اين تعليل براى افراد بسيار ضعيف است ، چرا بايد از
احوال آنها بى خبر بود تا در ماه مبارك رمضان ، آن هم در اثر احساس
گرسنگى از آنان ياد كنيم ؟
گاهى نيز مى فرمايند روزه بگيريد تا در اثر فشار تشنگى و گرسنگى ، به
ياد گرسنگى و تشنگى قيامت باشيد، اين تعليل براى متوسطين است ، چرا در
ايام سال از قيامت غفلت كنيم تا با فشار گرسنگى و تشنگى به ياد معاد
باشيم ؟
گروه ديگر، كسانى هستند كه روزه مى گيرند تا در حد فرشته ها قدم
بردارند و مى گويند:
تو فرشته شوى ار جهد كنى از پى آنك
|
برگ توت است به تدريج كنندش اطلس
|
انسان بزرگتر از آن است كه وقت خود را به خوردن و آشاميدن صرف كند،
ارزش او بالاتر از آن است كه براى خوردن ، زندگى كند. البته اين كه
فرموده اند نخوريد تا فرشته بشويد يعنى مطلق تصرفات گياهى و حيوانى را
ترك كنيد، تا فرشته منش باشيد. اگر در جهان طبيعت ، يك برگ توت به
كارگاه كرم ابريشم راه پيدا كند حرير و پرنيان مى شود، چگونه يك انسان
فرشته نشود. در صورتى كه مى تواند برتر از فرشته ها تقديم بردارد.
بنابراين گروه سوم كسانى هستند كه با حسن اختيار، مرده اند و با مرگ
ارادى از عالم حيوانى و نباتى چشم پوشيده اند. چه اين كه گاهى انسان با
سوء اختيار خود مى ميرد، نظير آياتى كه كافران را مرده مى داند و يا
وجود مبارك حضرت امير - سلام الله عليه - درباره عالم بى عمل مى
فرمايد:
ذلك ميت الاحياء
(524)
يعنى داناى بى عمل در بين زنده ها، يك جنازه عمودى است . فرق او با
ساير اموات در اين است كه آنها جنازه افقى روى زمين هستند و اين جنازه
عمودى روى زمين است وگرنه هر دو مرده اند. عالم بى عمل ، مردارى چون
ساير مرده ها است . و در انتخاب هر يك از اين دو مسير زنها و مردها
مختارند، هر كسى كه راه بهتر را انتخاب كند و زودتر طى كند، موفق تر
خواهد بود.
شبهه نقصان ايمان زن
يكى از شبهاتى كه پيرامون موضوع زن همواره مطرح مى شود، مضمون
روايتى در نهج البلاغه است كه در آن از زنها به بدى ياد كرده و فرموده
است :
معاشر الناس ، ان النساء نواقص الايمان ، نواقص
الحظوظ، نواقص العقول ، فاما نقصان ايمانهن ، فقعودهن عن الصلاة
والصيام فى ايام حيضهن ، و اما نقصان عقولهن فشهادة امراتين كشهادة
الرجل الواحد، و اما نقصان حفظو ظهن فموار يثهن على الانصاف من مواريث
الرجال ...
(525)
زن ، ايمانش ناقص است ، زيرا در ايام عادت از نماز و روزه محروم است ،
عقلش كم است ، زيرا شهادت دو زن معادل يك مرد است ، و حظ مالى او نيز
نصف سهميه مرد است . مشابه اين مضمون از رسول خدا صلى الله عليه و آله
نيز رسيده است .
(526)
براى پاسخ به اين شبهه لازم است مقدمه اى در مورد زمينه ستايش ها و
نكوهش هايى كه در بعضى از آيات و روايات آمده است ذكر شود.
ستايش ها و نكوهش ها
گاهى حادثه و يا موضوعى ، در اثر يك سلسله عوامل تاريخى ، زمان
، مكان ، افراد، شرايط و علل و اسباب آن ، ستايش يا نكوهش مى شود،
معناى ستايش يا نكوهش بعضى حوادث و يا امور جنبى يك حادثه ، اين نيست
كه اصل طبيعت آن شى ء، قابل ستايش و يا مستحق نكوهش مى باشد، بلكه
احتمال دارد زمينه خاصى سبب اين ستايش يا نكوهش شده است . مثلا اگر از
قبيله اى ثناء و ستايش به عمل آمده ، احتمال دارد در اثر آن باشد كه
مردان خوبى در آن عصر از اين قبيله برخاسته اند، و شايد در فاصله اى كم
ورق برگردد، افراد ديگرى از آن قبيله برخيزند كه مورد نكوهش واقع شوند.
و گاهى به عكس ، در يك سرزمين افرادى مورد نكوهش قرار مى گيرند، بعد
طولى نمى كشد كه افراد شايان ستايشى از آن سرزمين برمى خيزند.
در همين ايران شهرهايى بوده كه درباره آنها مذمت هاى فراوانى وارد شده
است ليكن وقتى به بركت اهل بيت عليه السلام شهروندان عوض شده ، شهرها و
بلاد نيز جزو بلاد نمونه و برجسته اين كشور شده اند و افرادى از آن
سرزمين برخاسته اند كه از نظر فضائل اخلاقى و علمى و نبوغ ، ممتاز شده
اند. در نتيجه ، مذمت ها و نكوهش ها تا ابد لازمه آن آب و خاك نبوده ،
بلكه مقطعى است . و دليلش آن است كه با يك تحول فكرى و اعتقادى ، ممكن
است نظر سابق برگردد.
بخشى از نكوهش هاى نهج البلاغه راجع به زن ، ظاهرا به جريان جنگ جمل بر
مى گردد، همان گونه كه از بصره و كوفه نيز در اين زمينه نكوهش شده
است با اين كه بصره ، رجال علمى فراوانى تربيت كرده و كوفه مردان مبارز
و كم نظيرى را تقديم اسلام نموده و بسيارى از كسانى كه به خونخواهى
سالار شهيدان - صلوات الله و سلامه عليه - برخاستند از كوفه نشاءت
گرفتند، و هم اكنون نيز كوفه جايى است كه به انتظار ظهور مهدى عليه
السلام در آنجا نماز مى خوانند، مسجدى دارد كه مقامات بسيارى از صالحين
و صديقين در آن واقع شده است و نمى توان گفت كه چون مثلا از كوفه يا از
بصره نكوهش شده است ، آن دو شهر براى هميشه و ذاتا بد و سزاوار نكوهش
مى باشند. قضاياى تاريخى در يك مقطع حساس زمينه ستايش يا نكوهش را
فراهم مى كند و سپس با گذشت آن مقطع زمينه مدح و ذم نيز منتفى مى شود.
پيش بينى وحى
اين تحليل در اصل موضوع زن و بويژه در اين مورد خاص قابل دقت
است . اصولا اصرارى كه قرآن كريم درباره زنان پيامبر صلى الله عليه و
آله دارد نشانه پيش بينى وحى از يك حادثه تلخ تاريخى است . اين كه قرآن
با اصرار، به زنان پيامبر مى فرمايد:
و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلية
الاولى
(527)
و در خانه هايتان قرار گيريد و مانند روزگار جاهليت قديم زينت هاى خود
را آشكار نكنيد.
نشانه آن است كه صحنه اى را ذات اقدس اله پيش بينى مى كرده است .
خداوند عالم غيب و شهادت از آينده اى با خبر بوده و زنان پيامبر را از
ثمرات تلخ آن قيام بى جا، بر حذر مى داشت ، لذا فرمود در خانه ها
بنشينيد و خود را نشان ندهيد، تبرج نكنيد...، كه على رغم اين هشدارها،
جنگ جمل پيش آمد و رو در روى ولى الله مطلق حضرت على بن ابيطالب
اميرالمؤ منين - عليه افضل صلوات المصلين -، به مبارزه برخاستند. آن
مقطع ، يك سلسله نكوهش هايى را در پى داشت و يك سلسله ستايش هايى را
به همراه داشت . از سرزمينى ، يا از مردمى ستايش شده كه در آن صحنه ،
خوب عمل نموده و از گروهى و سرزمينى ، نكوهش شده است چون در اين رخداد،
بد عمل كرده اند. بنابراين نبايد اين نكوهش ها و ستايش ها، به حساب
گوهر شى ء گذاشته شود. اگر طلحه و زبير در برابر ولى الله مطلق
ايستادند و مورد نكوهش قرار گرفتند، طبيعى است عايشه هم كه در مقابل
حضرت قرار گرفت و افراد ديگرى هم كه به اين سانحه سنگين كمك كردند،
مورد نكوهش قرار گيرند. بنابراين نبايد اين گونه از نكوهش ها يا ستايش
ها به گوهر ذات برگردد، البته تاءثير مقطعى آن محفوظ است .
جنگ جملو مذمتها
روايتى كه در نهج البلاغه وارد شده است ، به عنوان يك قضيه
حقيقيه نيست ، تقريبا نظير قضيه شخصيه يا قضيه خارجيه است ، اصل قضيه
اين است كه عايشه ، اين جنگ را به راه انداخت . اهل سنت هم معتقدند جنگ
جمل را او به پا نموده و سبب و محرك ، او بوده است . چه اين كه ابن ابى
الحديد معتزلى از بزرگان اهل سنت قبول كرده است كه :
قد اخطات منتها توهم او و امثال او اين
است كه
تابت و ماتت تائبة ولى ديگران مى
گويند
لم تمت تائبة . به هر صورت بعد از
اين كه در جريان جنگ جمل ، عايشه سوار شتر شد و طلحه و زبير را هم
تحريك كرد و خونها فراوانى ريخته شد و سرانجام شكست خورد، اميرالمؤ
منين - عليه افضل صلوات المصلين - اين سخنان را بيان فرمود.
همان گونه كه درباره همين جريان جنگ جمل و مردم بصره ، خطبه اى با
عنوان
فى ذم اهل البصرة بعد وقعة الجمل
در نهج البلاغه آمده است كه :
كنتم جند المراة و اتباع البهيمة
(528)
شما سپاه زن بوديد - فرماندهى شما را عايشه به عهده داشت -، و دنباله
رو حيوان چهارپايى شديد، يعنى آن شتر كه عايشه را مى برد، جلو حركت مى
كرد و شما هم به دنبال آن نا آگاهانه حركت مى كرديد.مى فرمايد: شما نا
آزموده اين كار را انجام داديد و به كار نپخته اى اقدام كرديد.
در خطبه 14 نيز كه همين گروه را مذمت مى كند، سرزمين بصره را مورد
نكوهش قرار مى دهد و مى فرمايد: موقعيت جغرافياى سرزمين شما بد است ،
از آسمان دور و به آب نزديك است و...
پيروان شتر را مذمت كردن و نزديك به آب بودن نه براى آن است كه شتر بد
است و يا در ساحل دريا قرار گرفتن بد است ، بلكه براى آن است كه راكب و
ساكن آن ، در اين صحنه ، بدرفتار نموده است . وگرنه وجود مبارك پيغمبر
صلى الله عليه و آله نيز شتر سوار شد و در جريان مهاجرت ، از مكه به
مدينه آمد و هنگامى كه وارد مدينه شد فرمود:
خلوا سبيلها فانها مامورة
(529)
اهل مدينه از روى علاقه و اشتياق شتر پيامبر را به سوى منطقه و خانه
خود هدايت مى كردند، و پيامبر صلى الله عليه و آله براى آن كه هيچ كس
آزرده نشود فرمود: كارى به شتر نداشته باشيد، اين شتر ماءموريت خدايى
دارد هر جا كه خود اين شتر ايستاد و زانو زد و خوابيد من همانجا پياده
مى شوم و شتر آمد در منزل ابو ايوب كه در رديف مستمندترين مردم مدينه
بود ايستاد.
پس به دنبال شتر فتن يا سوار شتر شدن يا بر اساس حركت شتر كار كردن ،
به خدى خود مذمتى ندارد، بايد توجه كرد راكبش چه كسى و در چه قضيه و
قصه اى است ؟ آيا اگر خود حضرت امير - سلام الله عليه - يا حضرت صديقه
طاهره - سلام الله عليها - سوار شتر يا اسب يا بغله شوند و عده اى
به دنبال ايشان حركت كنند مى توان گفت كه پيروان شتر مذمومند يا پيروان
است و بغله مذمومند؟
داشتن مال كمال نيست
نكته ديگر اين كه در روايت مزبور، نقصان حظ، به نقص در ارث
توجيه شده و مى گويد: چون زن از ارث كمترى برخوردار است لذا محترم نيست
، در صورتى كه به هنگام مهاجرت پيامبر به مدينه ، شتر حضرت در مقابل
خانه كسى كه از فقيرترين مردم مدينه بود خوابيد پس نداشتن مال ، نقص
نيست چه اين كه داشتن آن كمال نيست .
خطبه مبسوطى در نهج البلاغه است كه حضرت على عليه السلام مى فرمايد:
نشانه اين كه داشتن مال كمال نيست ، آن است كه همه انبيا از مال دنيا
بهره اى نداشته اند - يا بايد گفت داشتن مال كمال نيست يا معاذ الله
بايد گفت كه خدا اين كمال را به انبياى خود نداده است - آنگاه قصه موسى
كليم ، عيس مسيح ، داود و خود رسول خدا - عليهم الصلاة و عليهم السلام
- را ذكر مى كند و مى فرمايد وضع زندگى اينها ساده بود، پس با اين
شواهد فراوان معلوم مى شود كمال ، در فراوانى مال نيست .
مضافا بر اين كه : اولا، همان گونه كه در بخش اول اين فصل گذشت در بعضى
از موارد زن و مرد همتاى هم ارث مى برند، در مواردى مرد بيشتر ارث مى
برد و در مواردى هم زن بيشتر ارث مى برد. ثانيا، اگر ارث زن - دختر و
خواهر ميت - كم است ، در مقابل ، تمام زندگى زن توسط مرد تاءمين مى شود
و مهريه را نيز اضافه بر مخارج زندگى در اختيار دارد.
از لذتها و پوشيدنى ها و زيور آلات زن بهره مى گيرد و توليد اينها،
وظيفه مرد است يعنى بهره مهم ، از آن زن و توليد مهم مربوط به مرد است
.
اينجا دو مساءله دقيق و كاملا از هم جدا وجود دارد: حضرت على عليه
السلام نمى خواهد بفرمايد چون سهم ارث زن كم است او كم ارزش است ، بلكه
مى فرمايد همان مال را دين ، به زن مى دهد اما با سرپرستى مرد، و به
عنوان مهريه و نفقه به او مى دهد، حق او را مستقيما به خود او نمى دهد،
تا عهده دار دخل و خرج و زحمت توليد نباشد.
توهم تفكر معتزلى
در اين خطبه نكته اى وجود دارد كه ابن ابى الحديد از آن تفكر
اعتزالى را استنباط مى كند چون معتزله معتقدند: ايمان ، تنها اعتقاد
نيست بلكه عمل هم ، در متن ايمان سهيم است . لذا مى گويد:
اگر كسى اقرار به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله داشته باشد، ولى
عمل نكند مؤ من نيست ، زيرا حضرت فرموده است كه چون زن در ايام عادت از
نماز و روزه محروم است پس ، از ايمان محروم است ، به دليل اين كه عمل
جزو ايمان است غافل از اين كه ، اين دليل به عكس پندار معتزله است ،
آنان مى گويند: اگر كسى عمل نكند مؤ من نيست ، حضرت مى فرمايد اينها در
حالى كه عمل ندارند مومنند منتها ايمانشان كم است .
شهادت زن و نسيان
تعليل حضرت در مورد نقصان عقل اين است كه شهادت دو زن ، در حكم
شهادت يك مرد است ، زيرا كه در قرآن مى فرمايد:
فان لم يكونا رجلين فرجل و امراتا ممن ترضون من
الشهداء
(530)
شهادت دو زن ، در حكم شهادت يك مرد است . در اين مورد نيز مضافا بر
آنچه در آغاز فصل اشاره شد به اين كه شهادت امرى مستند به حس و مشاهده
است و حضور و شهود زن در همه جا محذور و يا محدود مى باشد، خود قرآن
نكته آن را ذكر مى كند و مى فرمايد: اين كه شهادت دو زن ، در حكم شهادت
يك مرد است ، نه براى آن است كه زن ، عقل و دركى ناقص دارد و در تشخيص
، اشتباه مى كند بلكه :
ان تضل احداهما فتذكر احداهما الاخرى
(531)
اگر يكى از اين دو فراموش نمود ديگرى او را تذكر بدهد.
زيرا كه زن مشغول كارهاى خانه ، تربيت بچه ، و مشكلات مادرى بوده و
ممكن است صحنه اى را كه ديده فراموش كند، بنابراين دو نفر باشند تا اگر
يكى يادش رفت ديگرى او را متذكر كند.
مذمت زن پرستى
شبهه ديگر اين كه در بعضى روايات از زن مذمت شده و از ارتباط با
او منع شده است . به عنوان نمونه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى
فرمايد:
المراة عقرب حلوة اللبسة
(532)
زن مثل عقرب است كه نيش آن در آغاز شيرين ولى مسموم است .
بايد توجه داشت اين گونه روايات هشدارى به مرد است تا فريب شهوت را
نخورد. نيش عقرب مثل نيش زنبور عسل و نظير سوزن نيست بلكه اگر انسان
نداند عقرب است از نيش آن احساس لذت و شيرينى مى نمايد مثل آن كه يك
شيرينى در كام بچه بريزند كه ظاهرش شيرين ، اما درونش تلخ و مسموم است
. اين سخن براى آن نيست كه بگويد زن عقرب است بلكه مى فرمايد: خود را
به وسيله نگاه به نامحرم به آتش ندهيد، ديدن نامحرم شيرين است اما اين
گناه ، درونش عقرب است ، چه اين كه اگر زنى به دام مرد بيفتد آن مرد
پرستى ، عقرب مى شود و بين زن و مرد فرقى نيست ، منتها چون جاذبه از آن
سو بيشتر است ، حضرت به آن اشاره نموده است . همين تعبير، درباره دنيا
هم ذكر شده است ، حضرت امير - سلام الله عليه - در نامه اى كه براى
سلمان مى نويسد، مى فرمايد:
فانما مثل الدنيا مثل الحية ، لين مسها قاتل
سمها
(533)
دنيا، مثل آن مار خوشرنگى است كه رنگش زيباست ، پوست او هم بسيار نرم
است اما همين پوست نرم ، سم است .
چرا مصافحه با زن معصيت است ؟ چون لين مسها قاتل سمها، اين جمله مذمت
زن نيست ، بلكه مذمت نگاه به نامحرم است . همچنانكه آن روايت ، دليل
مذمت دنيا نيست ، مذمت دنيا پرستى و به سوى دنيا جذب شدن است . وگرنه
در همين نهج البلاغه از دنيا ستايش كرده و فرموده هر كس به هر جا رسيده
، در دنيا رسيده است .
اين همه انبيا و اوليا و حكما و عرفا و صالحين و صديقين و شهدا، در
همين دنيا به كمال رسيده اند، اينها اگر به دنيا نمى آمدند خاكى بودند،
يا نطفه اى بودند كه همراه پدر دفن مى شدند و به كمال نمى رسيدند. ولى
هنگامى كه به اين بازار دنيا آمدند و داد و ستد كردند، سود بردند، زيرا
كه :
دنيا متجر اولياست ، همه خوبان در
دنيا خوب شدند پس ، اگر كسى به طمع رزق و برق دنيا خود را گرفتار نمود
مثل آن كودكى است كه نشناخته ، پشت مار ابلق را لمس مى نمايد و يا با
نيش عقربى بازى مى كند.
ستايش دنيا و مال صالح
در همين نهج البلاغه آمده است : روزى حضرت امير - سلام الله
عليه - شخصى را ديد كه از دنيا بدگويى مى كند، حضرت فرمود:
اتغتر بالدنيا ثم تذمها؟ انت المتجرم عليها ام
هى المتجرمة عليك
(534)
آيا فريفته دنيا مى شوى آنگاه مذمتش مى كنى ؟ اين تو هستى كه بايد عليه
او مدعى باشى يا او بايد عليه تو اعلام جرم كند؟
آيا دنيا، يعنى اين آب و هوا بد است ؟ اين نشئه زيست بد است ؟ اصولا
جايى بهتر از دنيا، راستگوتر از دنيا ديده ايد؟ او منافقانه با كسى
برخورد نكرده ، سلامتى را نشان داده ، و بيمارى و مرض را هم نشان داده
، زنده ها را نشان داده و مرگ و مرده ها و قبرستان را هم نشان داده است
، او دو چهره است و هر دو را نشان مى دهد و اين چنين نيست كه فقط يك
چهره را نشان بدهد، و چهره ديگر را ارائه ندهد.
مشابه همين تعبيرها، در مورد مال نيز آمده است . رسول گرامى اسلام -
صلوات الله و سلامه عليه - مى فرمايد:
نعم المال الصالح للرجل الصالح
(535)
چقدر مال حلال ، براى شخص صالح خوب است . چون هم كمكى براى عبادت و هم
نيرويى براى تقويت مجاهدان و مبارزان در جبهه هاست . از آن طرف هم مى
فرمايد: همان سكه ها را كه ذخيره كرده است ، همانها را داغ مى كنند:
يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و
جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون
(536)
همان مالهايى كه او اندوخته و ذخيره كرده و انفاق نكرده ، به صورت سكه
و اسكناس نسوز، داغ مى كنند.
قيامت ، صحنه عجيبى است . همين سكه را كه يك شخص در راه رضاى خدا، در
ماه مبارك رمضان يا غير آن به كميته امداد يا مصرف ديگرى از مصارف
اسلامى رسانده است ، براى او روح و ريحان مى شود و ديگرى كه ذخيره و
احتكار كرده بدرفتارى كرده ، همان سكه در همان آن و همان لحظه گداخته
مى شود. اين چه نشئه اى است كه همه اعمال مجسم مى شود؟ يك شى ء در يك
حال هم سبب و گلابى مى شود، هم به صورت فلز گداخته درمى آيد.
غرض اين است كه مذمت هاى مربوط به عمل انسان را نبايد به موضوع عمل
اسناد داد.
جوابى ديگر از شبهه نقصان
ايمان
در برابر توهم آنان كه ، زن را همتاى مرد نمى دانند و براى
توجيه نظر خود هم به خطبه نهج البلاغه و روايات مشابه آن استشهاد مى
نمايند و هم مستند اين استشهاد و استنباط را محروميت زن از نماز و روزه
و...در برخى از ايام سال مى دانند، تحقيقى اساسى ضرورى است تا روشن شود
كه ، زن اگر موفق تر از مرد نباشد لااقل همتاى مرد است . براى تبيين
اين موضوع مقدمه اى كوتاه لازم است . و آن اين كه :
اولا: دستورات دينى براى
سالكان الى الله
سندى خوب و راهنمايى ضرورى و لازم است ، كسى كه اهل راه نيست ، يا در
راه نيست ، يا توان رفتن ندارد، دين براى او برنامه اى ارائه نمى دهد،
ولى براى كسانى كه اهل راه اند و توان طى صراط مستقيم را دارند برنامه
و مقررات وضع مى كند.
ثانيا: آمادگى هر كس براى طى اين راه نزديك تر و زودتر و بيشتر باشد
برنامه هاى دينى هم براى او مناسب تر و بيشتر خواهد بود.
تكاليف خاص اولياء الله
مويد اين سخن آن است كه يك سلسله تكاليفى براى انبيا وجود دارد
كه ديگران از آن تكاليف محرومند. مثلا براى خاتم انبيا - عليه الصلاة و
عليه السلام - تكاليف خاصى در زمينه عبادات نظير نماز شب هست كه ديگران
در آن فيض شركت ندارند. گرچه اصل نماز شب براى همگان روا و فضيلت است
اما التزام به آن اختصاص به رسول خدا صلى الله عليه و آله دارد، با اين
كه امر به نمازهاى پنجگانه در كنار مساءله نماز شب آمده است .
اقم الصلاة لدلوك الشمس الى غسق الليل و قرآن
الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا
(537)
نماز را از زوال آفتاب تا نهايت تاريكى شب برپا دار، و نماز صبح را،
زيرا نماز صبح مقرون با گواه - فرشتگان - است .
اما در همين سوره و در كنار اين آيات مى فرمايد:
و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك
مقاما محمودا
(538)
و پاسى از شب را زنده بدار، تا براى تو نافله اى باشد، اميد كه
پروردگارت تو را به مقامى ستوده بار دهد.
يعنى اين يك دستور خاص و نافله اى است كه فقط براى تو است . نمازهاى
پنجگانه يك فريضه و واجب عمومى و نماز شب يك فريضه اختصاصى است . نبايد
از قرينه نافله استفاده كرد كه نماز شب براى آن حضرت مستحب بوده بلكه
كلمه
نافلة صفت است براى موصوف محذوف
يعنى
و من الليل فتهجد به فريضة نافلة لك
يعنى فريضة زائدة ، نظير اين مطلب كه : ابراهيم عليه السلام از ما
فرزند خواست ما به او نوه هم داديم ، آنجا كه مى فرمايد:
و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا
صالحين
(539)
و اسحاق و يعقوب را افزون بر او بخشيديم و همه را از شايستگان قرار
داديم .
كه در اين آيه
نافله از نظر ادبى ، صفت
قرار گرفته براى هبه يعقوب كه نوه است نه صفت اسحاق . غرض آن كه نماز
شب براى رسول خدا صلى الله عليه و آله واجب بود و علت وجوب هم آن بود
كه حضرتش جهت پذيرش اين تكليف آماده تر از ديگران است . هر روحى كه
آماده تر باشد و هر جانى كه لايق تر باشد تكاليف و دستورات بيشترى
متوجه اوست .
تقدم زن در تشريف به
تكليف
بر اساس آن مقدمه و اين نمونه مى توان گفت توفيق زن بيش از مرد
است و اگر انسان تنزل كند حداقل بايد بگويد زن همانند مرد است . زيرا
تقريبا شش سال قبل از اين كه مرد، مكلف بشود، زن را ذات اقدس اله به
حضور پذيرفته است . زن همين كه از نه سالگى گذشت و وارد دهمين سال
زندگى شد، خدا او را به حضور مى پذيرد و با او سخن مى گويد و روزه را
بر او واجب مى كند، مناجاتهاى او را به عنوان دستور مستحب شرعى گوش
مى دهد. آن وقتى كه هنوز مرد به عنوان يك نوجوان مشغول بازى است ، زن
مشغول راز و نياز و نماز است . شش سال زمينه سازى كردن و از دوران
نوجوانى او را به حضور پذيرفتن ، نماز را كه عمود دين است بر او واجب
كردن ، روزه را كه سپر دين است و حج را كه وفد الى الله است و مهمانان
در آن سفر به ضيافتگاه خداوند مى روند، بر زن واجب كردن ، اينها همه
نشانه آن است كه زن براى دريافت فضائل ، شايسته تر از مرد است . و اگر
اين منطق درست تبيين و اجرا گردد، نتيجتا معلوم خواهد شد كه زن بالاتر
از مرد و لااقل همتاى مرد است .
زن گرچه ممكن است در طى دوران عادت از برخى از عبادت محروم باشد اما
تمامى آن ها جبران پذير است ، زيرا قضاى روزه ها را به جا مى آورد و
براى نماز اگر وضو بگيرد و در مصلاى خود رو به قبله بنشيند، و به مقدار
نماز، ذكر بگويد ثواب نماز را مى برد. همان گونه كه اگر مسافرى پس
خواندن دو ركعت واجب ، سى يا چهل بار تسبيحات اربعه را تكرار كند،
جبران آن دو ركعت ساقط شده را خواهد كرد. پس اين گونه از فضائل جبران
پذير است .
عمده آن است كه مرد وقتى پانزده سالگى را تمام نمود و وارد شانزدهمين
سال زندگى شد، شايستگى خطاب الهى را كسب مى نمايد و قبل از آن چنين
لياقتى ندارد، زيرا بلوغ زمينه تشرف به مقام عبوديت است .
جشن تشرف به بلوغ
درباره يكى از علماى بنام شيعه ابن طاووس - رضوان الله عليه -
نقل شده است كه روز بلوغش را جشن گرفت ، او وقتى از پانزده سالگى وارد
شانزدهمين سال زندگى شد دوستان و آشنايان خود را به شكرانه اين كه من
نمردم و سن من به حدى رسيد كه خداى سبحان با من سخن گفت و از من تكليف
طلب كرد، جشن گرفت چون انسان تا قبل از بلوغ ، مورد خطاب تكليفى خدا
نيست ، و به هنگام بلوغ لياقت مى يابد كه مورد خطاب خداى سبحان واقع
شود. - اما آيا اين جشن در اسلام مشروعيت دارد و جزو سنن هست يا نه ؟
مساءله اى جداگانه است ، كسى به قصد ورود سنت اقدام به برگزارى اين
مراسم نمى كند، بلكه اين جشن را به شكرانه يك نعمت برگزار مى نمايد. و
شايد مرحوم سيد ابن طاووس زير پوشش اطلاقات اوليه كه هر نعمتى به شمار
رسيده است حق شناسى و شاكر باشيد، اين چنين عملى را انجام داده است -.
بلوغ مشرف شدن است نه
مكلف شدن
بر اين اساس ، بلوغ يك شرافت است . آنها كه اهل سلوكند مى گويند
ما مشرف شديم نه مكلف ، چون زحمت و مشقتى در كار نيست ، بلكه شرف در
كار است . لذا در مناجات الذاكرين امام سجاد - صلوات الله و سلامه عليه
- مى خوانيم
يا من ذكره شرف اى خدايى كه
نام تو مايه شرافت است .
اگر كسى به جايى برسد كه ذكر خدا گويد و در سايه اين ذكر، به ياد خدا و
خدا هم به ياد او باشد، شرافتى نصيب او گرديده است ، و زن شش سال قبل
از مرد به اين شرافت مى رسد. اگر چنانچه به اين نكته دقت شود، قبل از
اين كه مرد به راه بيفتد و در صراط مستقيم گام بردارد، زن بخش زيادى از
اين راه را طى كرده است . بنابراين هم آن محروميت هايى كه زن در دوران
عادت دارد قابل جبران است و هم شش سال قبل از مرد، از همه مزايايى كه
مرد محروم است برخوردار مى شود.
در پايان عمر نيز براى زنان غير سادات پس از سن پنجاه سالگى سخن از
ايام محروميت نيست و در اين مدت محروميت نيز اولا، ايام عادت محدود و
چند روز بيشتر نيست . ثانيا، آنها كه بار دارند و توفيق حمل امانت را
دارند نيز محروميت از عبادت شامل آنها نمى شود، چون غالبا عادت با حمل
جمع نمى شود. ثالثا، مدت شش سالى كه زن قبل از بلوغ مرد، بالغه مى شود
همه نقص ها را ترميم مى كند. بنابراين اگر نقصانى در ايمان باشد و علت
آن هم نقص در عبادت باشد، نه تنها قابل جبران است بلكه اگر زن به اين
فكر بيفتد كه دوران شش ساله را مغتنم بشمارد عظمتى فزونتر نيز خواهد
يافت .
از آنچه گفته شد روشن مى شود سر بيان حضرت امير - سلام الله عليه - در
نهج البلاغه كه در وصف زن خطاب به امام مجتبى عليه السلام مى فرمايد:
فان المراة ريحانه و ليست بقهرمانة
(540)
يعنى اين كه زن ريحان است ، بايد او را زودتر از مرد، تحت تربيت و
تكليف قرار داد، در غير اين صورت ضايع مى شود. روايتى ديگر نيز از حضرت
صادق - سلام الله عليه - نقل شده است كه مى فرمايد:
من اتخذ امراة فليكرمها فانما امراة احدكم لعبة
فمن اتخذها فلا يضيعها
(541)
مراد از لعب در روايت ، بازيچه و اسباب بازى نيست ، بلكه يعنى زن
ريحانه است اين ريحان را ضايع نكنيد. اسلام به اولياى مدرسه و منزل
دستور مى دهد كه به دخترها بيش از پسرها رسيدگى كنيد. اگر تكليف بر
دختر، شش سال قبل از پسر شروع مى شود بنابراين اولياى منزل و مدرسه
مسووليتشان نسبت به دخترها بيش از پسرهاست .
روى اين تحليل ، معلوم مى شود زن براى نماز و راز و نياز، زودتر از مرد
آمادگى پيدا مى كند و اگر احيانا راههاى عاطفى ، زمينه هاى انحراف را
پيش روى زن قرار دهد، تكاليف عبادى آن راهها را تعديل مى كند تا
مبادا به انحراف برود.