زن در آينه جلال و جمال

حكيم متاله آية الله عبدالله جوادى آملى

- ۱۱ -


سلامت يا صلابت  
شبهه ديگرى كه كه در اين زمينه وجود دارد، اين است كه ، اگر چنانچه بدن زن و مرد، از نظر قدرت و ضعف فرق مى كند، و بدن مركب و روح راكب است ، پس مركب اگر قوى تر باشد راكب سريعتر و بهتر راه را طى مى كند.
براى حل اين شبهه بايد توجه نمود كه ، منظور از قدرت ، آن معنا كه در تصور بعضى مى باشد نيست ، زيرا ديده مى شود كه بسيارى از افراد از نظر نيروى بدنى بسيار قوى هستند اما كارهاى سخت و دشوار جامعه به عهده آنها نيست ، چرا كه از نظر درك ضعيفند بنابراين ، چنين نيست كه هر كس بازوان قوى تر و بدن نيرومندترى دارد او بهتر مى انديشد. سخن از سلامت بدن است نه صلابت ، آنچه در رسيدن به كمالات معيار است سلامت بدن است نه صلابت بدن . كارهاى محكم را به عهده افرادى كه از تصلب بدن سهم بيشترى دارند مى سپارند اما ظريف كاريهاى جامعه را به عهده كسانى مى سپارند كه از ظرافت بدن بهره بيشترى دارند.
از سوى ديگر ممكن است زن نتواند بارى سنگين تر از بار مرد، يا معادل او بردارد، اما باردارى كودك كار آسانى نيست ، بعضى قدرت بر حمل - به كسر حاء - دارند و برخى در حمل - به فتح حاء - قوى هستند. حمل بارى روى دوش است و حمل بارى در درون آدم است ، زن ها حملا قوى هستند و مردها حملا قوى مى باشند. قرآن كريم هر دو اصطلاح را بيان كرده است .(429) اگر زن در حمل ، مثل مرد نيست ، مرد هم در حمل مثل زن نيست ، اصلا توان آن را ندارد و صالح براى آن نيست .
تفاوت قصص قرآنى  
وقتى عقل در فرهنگ قرآن تبيين شد آنگاه بايد ديد كه زن عاقل تر است يا مرد، يا همتاى هم اند. براى اين منظور بايد شواهد و قصص تاريخى را از ديدگاه قرآن كريم تحليل كرد. قبل از بررسى قصص قرآن بايد به اين نكته توجه داشت كه بين قصه گويى در فرهنگ قرآن ، و بيان قصه هاى تاريخى بشر، فاصله اى قابل توجه وجود دارد. چه اين كه در قصه هاى تاريخى غالبا سند قطعى براى يكى از دو طرف نيست ، زيرا اينها قضاياى شخصى است ، البته از گزارش چند قضيه شخصى مى توان يك اصل كلى را استنباط كرد، ولى استنباط نيز گاهى قطعى است و گاهى ظنى . اما قرآن كريم همين استنباط را فلسفه قصه مى شمارد و آن را به صورت جزم و قطع ذكر مى كند. قرآن در مقام بيان اصلى كلى در جريان حضرت يوسف مى فرمايد:
انه من يتق و يصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين (430)
كسى كه تقوا و صبر پيشه نمايد پس خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند.
گرچه جريان يوسف - سلام الله عليه - يك قضيه شخصيه است اما قضيه شخصيه اى است كه وحى آن را تبيين مى كند و با گزارش هاى تاريخى ديگران فرق دارد. تاريخ نويسان وقتى قضاياى تاريخى را ارائه مى دهند از يك مبدا گمان پرور سخن مى گويند ولى وقتى وحى ، يك قضيه تاريخى را ارائه مى دهد اصل كلى را به عنوان يك گزارش عينى با ذكر نمونه جزئى ارائه و اعلام مى دارد.
در داستان حضرت يوسف - سلام الله عليه - وقتى آن حضرت به مقصد رسيد و برادر را در كنار خود ديد فرمود: اين موفقيت مخصوص من نيست و اين گونه نيست كه افاضه فيض ذات اقدس اله ، اختصاص به من داشته باشد، بلكه به عنوان يك اصل كلى براى همه پرهيزكاران است من يتق و يصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين .
اگر شواهد استنباطهاى قرآن كريم كاملا ملحوظ باشد، از حد مظنه مى گذرد و به حد جزم مى رسد، به شرط آن كه مستنبط همه موارد را ملحوظ داشته باشد. در صورتى كه اخبار گزارشگران بشرى احيانا با مظنه همراه است چون غالبا در حد استقراء است . ولى در قصه هاى قرآنى ، چون خداى سبحان در كنار داستان يك اصل كلى را ارائه مى دهد معلوم مى شود كه اين مورد خاص ، نمونه اى از آن اصل كلى است و قضيه اتفاقيه نيست بلكه مصداق يك جامع حقيقى و فرد يك كلى است و البته اسلوب كتاب جاويد بايد بر اين باشد.
قرآن كريم قصه هايى را كه بازگو مى كند، در ضمن بيان سرگذشت انبيا، برخورد آنان را با طاغيان روزگار نيز تبيين مى نمايد. بسيارى از انبيا آمدند و طاغوتيان عصرشان را وعده و وعيد دادند اثر نبخشيد تا سرانجام :
غشيهم من اليم ما غشيهم (431)
از دريا آنچه آنان فرو پوشانيد. فرو پوشانيد.
يعنى عذاب الهى دامنگيرشان شد.
اين همه پيام حضورى را موسى و هارون - سلام الله عليهما - براى درباريان آل فرعون تبيين كردند هيچ اثر نكرد. آن همه معجزات حسى بى شمار را به اينها نشان دادند، هيچ اثر نكرد بلكه در مقابل ، آنها بسيارى از قوم بنى اسرائيل را كشتند و اسير گرفتند و آرام نشستند و فخرشان اين بود كه ما پسران اين قوم را ذبح كرديم و دخترانشان را زنده نگهداشتيم همانطور كه در قرآن مى فرمايد:
يذبحون ابناء كم و يستحيون نساء كم (432)
پسران شما را سر مى بريدند و زنهايتان را زنده نگه مى داشتند.
اين قضايا به صورت هاى گوناگون در مورد حضرت مسيح و خليل و بسيارى از انبياى ابراهيمى - عليهم الصلوة و السلام - نيز تكرار شده است .
داستان ملكه سبا در قرآن  
اما وقتى نوبت به ملكه سبا مى رسد يك نامه از حضرت سليمان كه وعده اش با وعيد آميخته بود و تهديدش با نويد همراه بود به وى رسيد، او براى پذيرش حق آماده شد، در حالى كه آن زن ، قدرتش از سلاطين ديگر كمتر نبود اما عاقل تر از ساير مردها بود.
در بحث هاى قبل روشن گرديد كه اگر راه انديشه و كلام و راه برهان و عقل نظر براى مرد گشوده تر از زن باشد، معلوم نيست در راه دل و عرفان و قلب و موعظه مرد قوى تر از زن باشد بلكه در اين راه زن قوى تر از مرد است و مناجات و موعظه در زن بيش از مرد اثر مى گذارد و اين راهى است عمومى تر و كارآمدتر و مؤ ثرتر و با كاربردى وسيع تر. پس در راهى كه انسان زودتر و بهتر به مقصد مى رسد در آن راه زن ، يا يقينا موفق تر از مرد است يا حداقل همتاى مرد است .
آن روز در فاصله دورترى از فلسطين و در سرزمين يمن بانويى سلطنت مى كرد كه قرآن از زبان هدهد سلطنت او را چنين تصوير مى كند:
انى وجدت امراه تملكهم و اوتيت من كل شى ء و لها عرض عظيم وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله (433)
من زنى را يافتم كه بر آنها سلطنت مى كرد و از هر چيزى به او داده شده بود و تختى بزرگ داشت . او و قومش را چنين يافتم كه به جاى خدا به خورشيد سجده مى كردند.
بعد از رسيدن اين گزارش به سليمان - سلام الله عليه - آن حضرت نامه كوتاهى نوشت كه :
انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الرحيم ان لا تعلوا على و اتونى مسلمين (434)
نامه از سليمان است و در آن نوشته است : بنام خداوند رحمتگر مهربان بر من بزرگى مكنيد و مرا از در طاعت در آييد.
اين نامه وقتى توسط هدهد به دربار آن بانو رسيد اولا نامه را با كرم ستود:
انى القى الى كتاب كريم (435)
كرامت نامه تنها در مهر كردن آن نبود، بلكه محتواى نامه مايه كرامت آن بود. گرچه ادب صورى آن گونه نامه نگارى و نامه رسانى هم بى نقش نيست ولى سهم مؤ ثر در كرامت نامه ، همان مضمون نامه است ، اين بانو گفت : اين كتاب از طرف سليمان است و محتواى آن دعوت به اسلام . لذا با درباريانش مشورت كرد آنها گفتند:
نحن اولوا قوة و اولوا باس شديد (436)
از نظر مسائل سياسى و نظامى قدرتمنديم و كمبودى نداريم اما:
والامر اليك فانظرى ماذا تامرين (437)
تصميم گيرى نهايى با شماست كه مسؤ ول كشوريد. از اين به بعد بايد ديد كه تهور چيست و شجاعت كدام است ، ترس چيست و احتياط كدام است ، جهل چيست ، و عقل كدام است ؟ تسليم نشدن در برابر حق شجاعت نيست بلكه تهور است . اين كه در پيشگاه حق خضوع نمى كنند آن درندگى است نه قدرت . لذا اين بانو گفت كه من او را مى آزمايم ببينم هدف او قدرتهاى دنيايى است يا راه انبيا را طى كرده است . او در آغاز با امور مادى سليمان را آزمود و گفت :
انى مرسلة اليهم بهدية فانظرة بم يرجع المرسلون (438)
من هديه اى براى آنها مى فرستم ، آنگاه منتظر مى مانم تا ببينم اين پيك هاى من كه هدايا را بردند چه پيامى مى آورند اگر آنها مسائل مالى طلب بكنند، باج و خراج بخواهند و حاضر شوند در قبال مالى كه به آنها مى پردازيم ، دست از دعوت ما بردارند، ديگر لازم نيست ما مكتب آنها را بپذيريم و اگر چنين نشد، و آنها با اين هداياى مالى قانع نشدند، ما تصميم ديگر مى گيريم . وقتى هدايا را فرستاد و سليمان - سلام الله عليه - هدايا را رد كرد و فرمود:
بل انتم بهديتكم تفرحون (439)
شما به ارمغان خود، شادمانى مى كنيد.
جوابى داد كه آن بانو فهميد نظام سليمان نظام مالى نيست كه تطميع او ممكن باشد، نظامى نيست كه بتوان با دادن قدرت و اختيار و منافع كشور، او را راضى كرد، تا از دعوت به اسلام صرف نظر كند. از سوى ديگر او مى دانست كه :
ان الملوك اذ دخلوا قرية افسدرها و جعلوا اعزة اذلة و كذلك يفعلون (440)
- در اين كه ذيل آيه ، كلام آن بانو است يا امضاى الهى مساءله ديگرى است - يعنى قدرتمندان اگر وارد منطقه اى بشوند عزيزان را ذليل مى كنند و ذليلان را ممكن است عزيز بكنند، به هر حال عزتهاى مجازى را به دست ذلت مى سپارند. بدين جهت او گفت : من براى ملاقات و ديدار سليمان آماده ام .
البته قبل از اين كه ملكه سبا به زيارت سليمان - سلام الله عليه - مشرف بشود تخت ملكه را با پيشنهاد آن حضرت به حضورش آوردند.
قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد ايلك طرفك (441)
كسى كه چيزى از علم كتاب نزدش بود گفت من آن را قبل از چشم به هم زدن شما يا در نزديك ترين فرصت مى آورم .
البته تحقيق پيرامون اين آيه بحث جدايى است و مربوط به بحث كنونى ما نيست . وقتى اين بانو آمد سليمان - سلام الله عليه - به عنوان آزمايش ‍ هوش ، دستور فرمود تخت ملكه سبا را مختصرى تغيير دهند تا ميزان هوش ‍ و توجه او را بيازمايد. او هم گفت كانه هو (442) گويا اين تخت من است و نگفت انه هو يعنى حتما آن تخت من است ، و سرانجام بعد از يك سلسله مناظره و مباحثه و محاوره و سؤ ال و جواب ، بلقيس ‍ گفت :
رب انى ظلمت نفسى و اسلمت مع سليمان لله رب العالمين (443)
اگر چه آن خوى وثنيت و بت پرستى مانع بود كه زودتر بپذيرد:
وصدها ما كانت تعبد من دون الله انها كانت من قوم كافرين (444)
يعنى اين خوى وثنيت و صنميتش صاد بود و او را منصرف مى كرد، چون نفس بت پرستى انصراف از طريق حق است ، لذا مى فرمايد اين بيراهه رفتن ، او را از راه بازداشت ولى در عين حال راه فطرت و انديشه و تصميم گيرى به رويش گشوده بود، لذا قرآن بعد از اين كه فرمود بت پرستى نگذاشت كه اين زن ايمان بياورد، مى فرمايد وقتى وى از نزديك با سليمان گفتگو كرد گفت : رب انى ظلمت نفسى و اسلمت مع سليمان لله رب العالمين يعنى خدايا من به خودم ستم كردم از اين كه تو را نپرستيدم و من همراه سليمان به كوى تو مى آيم . من مسلمان سليمانى نيستم بلكه من با سليمان ، مسلمانم و مسلمان توام ، نگفت اسلمت لسليمان بلكه گفت اسلمت مع سليمان لله رب العالمين بدين خاطر است كه ذات اقدس اله از اين جريان به عنوان عظمت و عبرت آموزى ياد مى كند.
در مقابل اين قصه ، قصص فراوانى هم هست كه اگر كسى خواست بفهمد آل فرعون عاقلترند يا اين زن ، آل نمرود عاقلترند يا اين زن ، سلاطينى كه مسيح - سلام الله عليه - با آنها روبرو بود عاقلترند يا اين زن ، بعد از اين كه معناى عقل در فرهنگ قرآن را تبيين نمود، خواهد ديد اين زنى كه سلطنت مى كرد و زمامدار كشور وسيع يمن بود، عاقلتر از خيلى از زمامدارهاى مرد بوده است . او مى دانست كه شجاعت در تسليم شدن در مقابل حق است نه تهور، او شجاعت را از تهور تميز داد و نگفت : ما حاضر نيستيم زير بار پيامبران بيگانه برويم ، زيرا كه چنين خوى و سيرتى خوى درندگى است . او پذيرفت ، چرا كه بيگانه اى در كار نبود، سليمان آشنا است ، پيامبرى است كه پيام دوست را آورده و سخن حق را ارائه داده است . قرآن كريم اين داستان را به عنوان يك نمونه طرح مى كند. اگر چنانچه مردانى به صلاح و فلاح رسيده اند، مردانى هم به فساد و افساد و هلاكت نسل انسانها و حرث آنها دست يازيدند و بسيارى از مردم بيگناه را كشتند. اما اين زن بسيارى زا خونها را حفظ نمود. و بر اساس همين جريان ، زنان فراوانى در صدر اسلام گفتند: اسلمت مع رسول الله ، لله رب العالمين .
نبوغ فكرى و سياسى زن  
يكى از نمونه هاى بارز نبوغ فكرى زن ، همتايى او با مرد در مهم ترين فضيلتهايى است كه خدا براى انسان ذكر مى كند. در اين مورد دو نمونه : نبوغ فكرى و فرهنگى ، و نبوغ سياسى و حضور در صحنه سياست و اجتماع را مى توان ذكر نمود.
نبوغ فكرى و فرهنگى آن نيست كه كسى مطلبى را زودتر از ديگران با خبر شود، مثلا اگر شخصى كتابى را زودتر از ديگران مطالعه نمود و از مضمونش ‍ آگاه شد، و يا زودتر از ديگرى در جلسه علمى حضور به هم رساند و از محتواى محفل با خبر شد اين سبق زمانى ، نشانه نبوغ فكرى او نيست زيرا ممكن است كه اگر اين شخص دوم نيز همان روز اول در آن محفل علمى شركت مى كرد همتاى شخص اول و يا بهتر از او مى فهميد، بنابراين اينگونه از سبقت ها و تقدمها، نشانه فضيلت و نبوغ نيست اما اگر يك مساءله عميق علمى طرح شد و اين مساءله عميق علمى براى بعضى از شنوندگان ، نظرى و براى بعضى ديگر، ضرورى بود معلوم مى شود براى آنها كه مسائل علمى روشن و ضرورى است از نبوغ خاصى برخوردارند و اين گروه بهتر از ديگران مى فهمند. در اينجا سبق زمانى مايه فخر نيست ، بلكه سبق فكرى و فرهنگى و علمى آن افراد، مايه مباهات است .آن كس كه مطلب عميق را زودتر از ديگرى مى فهمد معلوم مى شود كه يا به مبادى و اصول استدلالى آن مساءله آگاه است و يا قبلا اين راه را طى كرده است و يا با سرعت اين راه را مى پيمايد و در هر صورت مساءله عميق علمى را زودتر از ديگران مى فهمد و سبقت در اينجا، نشانه نبوغ است . چه اين كه اگر كار خيرى را دو نفر با فاصله زمانى انجام دادند، صرف اين تقدم و تاءخر زمانى ، نشانه فخر نيست ، ولى اقدام به كارى كه نثار و ايثار مى طلبد مقدور هر كسى نيست و اگر در بين يك گروه ، شخصى با نثار و ايثار، تن به آن كار داد و موفق شد، اينجا صرف سبق زمانى نيست بلكه اين عمل از نبوغ فكرى و خلوص ‍ خاصى حكايت مى كند، خواه درباره نظر و جزم ، خواه درباره عمل و عزم و اين يك اصل كلى است .
علت امتياز سابقين  
برابر همين اصل كلى ، قرآن كريم براى كسانى كه زودتر از ديگران اسلام را پذيرفتند و رسالت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را تصديق كردند حرمت خاص قائل شده است و همچنين براى آنها كه قبل از ديگران با نثار و جان و مال خود، دين را يارى كردند و در صحنه جنگ و دفاع از حق قبل از ديگران حضور يافتند، احترام خاص و درجه مخصوص قائل است و در اينگونه از موارد، سبب فضيلت ، نبوغ فرهنگى و فكرى در بخش نظر، و نبوغ علمى در مرحله عمل است .
آنها كه قبل از ديگران دين را شناختند و آن را يارى كردند و آنها كه قبل از ديگران به هجرت اقدام كردند و از مكه به مدينه آمدند يا قبل از ديگران مهاجران را يارى دادند، اين گونه از افراد با نثار و ايثارشان گوى سبقت را ربوده اند اما آنان از اين جهت افضل نيستند كه فقط سبق زمانى دارند بلكه از آن جهت حرمت خاص دارند كه بهتر از ديگران اسلام را درك كردند.
در چنان روزى كه فكر رايج و انديشه حاكم ، تفكر جاهليت و صنم پرستى و مال دوستى بود، اگر كسى توانست از رسوبات جاهلى روى برگرداند و اسلام ناب را شناسايى نمايد و حقانيت آن را تصديق كند و پاى بر روى همه سنت هاى فرسوده بگذارد و در كمال شهامت اسلام بياورد و نظرا و عملا از اسلام عزيز حمايت كند، از يك نبوغ خاصى برخوردار است ، بدين جهت ذات اقدس اله از مهاجرين ، و انصار سابق ، با تجليل خاص ياد نموده و مى فرمايد:
السابقون الاولون من المهاجرين والانصار (445)
همچنانكه در سوره مباركه حديد از اينها با حرمت خاصى نام مى برد و مى فرمايد: آنها كه دين را پذيرفتند و به يارى دين شتافتند همه آنها محترمند، ولى آنها كه قبل از فتح مكه دين را شناختند و آن را يارى كردند بر ديگران مقدمند و آنها كه بعد از فتح مكه دين را شناختند و يارى كردند مؤ خرند.
لا يستوى منكم من انفق من قبل الفتح و قاتل اولئك اعظم درجة من الذين انفقوا من بعد وقاتلوا و كلا وعد الله الحسنى (446)
يعنى همه ماءجورند ولى آنها كه در زمان ضعف اسلام ، پيامبر را يارى كردند و به او كمك مالى و جانى كردند، از حرمت خاصى برخوردارند و ديگران بعد از فراگيرى قرآن و گسترش اسلام ايمان آوردند و دين را يارى كردند، از آن حرمت خاص سهمى ندارند. نظير جريانى كه در انقلاب اسلامى ايران رخ داد، آنها كه قبل از پيروزى به انقلاب گرويدند با آنها كه بعد از پيروزى ، انقلابى شدند يكسان نيستند. تشخيص حقانيت اصل اسلام ، نبوغ فكرى و فرهنگى مى طلبد، و خدمت ايثار گرانه قبل از انقلاب تا مرحله پيروزى آن ، شجاعت خاصى مى خواهد، لذا كمك كردن به انقلاب قبل از پيروزى ، با كمك به آن بعد از پيروزى يكسان نيست . ايثار و نثار زمان جنگ با ايثار و نثار زمان صلح يكسان نيست ، در هر صورت اينها كشف از شهود فرهنگى و شهامت و عزم عملى مى كند.
شواهد قرآنى كه از سابقين به عظمت ياد مى كند و از پيشگامان انقلاب با تجليل ياد مى كند سبب مى شود كه يك محقق ، رواياتى را كه در مدح على بن ابيطالب - عليه افضل صلوات المصلين - آمده است به خوبى تحليل كند. چون يكى از فضائل برجسته اميرالمؤ منين عليه السلام كه هم خود حضرت به آن احتجاج كرده و هم ساير اهل بيت به اين فضيلت استدلال كرده اند، و هم محققان و انديشمندان تشيع به آن استناد جسته اند، اين است كه او قبل از ديگران مسلمان شده است . اين كه فرمود:
يا على ، انت اول المؤ منين ايمانا و اول المسلمين اسلاما (447)
اين نه براى آن است كه تقدم اميرالمؤ منين عليه السلام بر ديگران ، صرف تقدم زمانى بوده يعنى قبل از زمانى كه ديگران اسلام بياورند، اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - اسلام آورده است . چون صرف سبق زمانى نه نشانه فخر است ، و نه حد وسط براى برهان مستدل . يك مستدل نمى تواند براى خلافت يا امامت يا ولايت يا اثبات مقام هاى برتر، به صرف سبق زمانى استدلال كند و بگويد چون على بن ابيطالب عليه السلام قبل از ديگران ايمان آورد پس او از يك حرمت خاصى برخوردار است چون مجرد سبق زمانى نشانه كمال نيست بلكه منظور سبق رتبى است ، يعنى روزى كه قرآن و اسلام و رسالت رسول خدا صلى الله عليه و آله بر همه شما عرضه شد و شما، يا اصلا نتوانستيد حقانيت را تشخيص بدهيد يا در تشخيصتان ضعيف بوديد، و يا اگر تشخيص داديد توان حمايت نداشتيد و شهامت ايثار و نثار در شما نبود و صبر و شكيبايى در تحمل رنج را نداشتيد، على عليه السلام به زودى حقانيت آن را فهميد و به آن ايمان آورد و از آن حمايت نمود. اين گونه از معرفتها و صبرها، نشانه نبوغ فكرى در بخش نظر، و نشانه شهامت در بخش عمل است .
زنان پيشتاز در دين  
وقتى انسان به آمار و ارقام پيشگامان دين مراجعه مى كند مى بيند همان گونه كه افرادى مانند اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - در صف مقدم حضور دارند، افرادى نيز چون خديجه - سلام الله عليها - و سميه آل ياسر - عليها رحمة الله - در صف مقدم ، حضور دارند. تقدم خديجه عليه السلام در اسلام به خاطر سبق رتبى اوست ، چرا كه بسيارى از مردها بودند كه تشخيص حقانيت اسلام مردد بودند، ولى خديجه - عليها سلام - حق را تشخيص داد. البته شايد بسيارى از مردان نيز تشخيص دادند كه حق با نبى اكرم صلى الله عليه و آله است ، ولى آن شهامت را نداشتند، اما خديجه شهامت آن را نيز داشت . اگر كسى بخواهد سنت باطل و فرسوده اى را زير پا بگذارد و دين حق جديد را بپذيرد، هم نبوغ فكرى و فرهنگى مى طلبد و هم شهامت سنت باطل شكنى . در شرايطى كه بسيارى از مردها فاقد هر دو، و يا فاقد يكى از اين دو اصل بودند، خديجه - سلام الله عليها - واجد هر دو اصل بود، و به همين خاطر از نثار مال دريغ نكرد.
يكى ديگر از زنان پيشتاز سميه است . او كسى بود كه نه تنها در اثر بلوغ فكرى و فرهنگى حقانيت دين را تشخيص داد و مسلمان شد بلكه با شكيبايى كم نظير شكنجه هاى توان فرسا را تحمل كرد تا آنجا كه وقتى وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله بر آل عمار مى گذشت و آنها را در آن شكنجه توان فرسا مى ديد مى فرمود:
صبرا يا آل ياسر ان موعدكم الجنة
يعنى صبر و بردبارى را حفظ كنيد كه وعده شما بهشت است . آنها به غيب ايمان آوردند آنچنان ايمانى كه شهادت را قربانى غيب كردند و در نتيجه اين زن در رديف اولين شهيد اسلام قرار گرفت . اينچنين نيست كه در خط مقدم اسلام آورندگان ، شهيدان ، مبارزان و نستوهان همه مرد باشند، بلكه زنان نيز همچون مردان در اين صحنه ها حضور داشته اند. اينها نمونه هايى است راجع به حضور زن در بخش نبوغ فرهنگى و ايثار و نثار عقل عمل .
حضور زن در صحنه سياست  
مقام دوم سخن ، حضور زن در صحنه سياست و اجتماع است كه در اين مورد نيز براى روشن شدن بحث ، ذكر مقدمه كوتاهى لازم است .
دين از آن جهت كه بشر را با ديد جمعى مى نگرد، و براى انسان يك هويت جمعى معتقد است - خواه جامعه حقيقى وجود داشته باشد يا نداشته باشد - يك سلسله وظايفى را به عنوان مسائل اجتماعى مطرح مى كند و مسلمانان را به انجام آن وظايف فرا مى خوانده اند. آنها كه از نبوغ برخوردار نيستند، يا تك انديشند و فقط به فكر خودشان هستند، خطوط كلى اجتماعى را درك نمى كنند يا اگر خطوط كلى جامعه را درك كردند توان نثار و ايثار ندارند، لذا در صحنه اجتماع قدم نمى نهند. اگر كسى اهل قيام و اقدام بود معلوم مى شود كه هم مساءله هويت اجتماعى بشر را خوب درك كرده ، هم لزوم فداكارى براى گراميداشت هويت جمعى را خوب تحصيل كرده است . قرآن كريم مؤ منين راستين را چنين معرفى مى كند كه :
انما المومنين الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستاذنوه (448)
يعنى مؤ منين راستين كسانى هستند كه هم از نظر عقيده به خدا و پيامبرش ‍ معتقدند و هم از نظر درك مسائل اجتماعى و هوش جمعى ، جامعه را خوب مى شناسند و در مسائل جمعى همواره حضور دارند و منزوى نيستند.
و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستاذنوه امر جامع ، همان مسائل جمعى يك نظام است . مثلا نماز جمعه يك امر جامع است ، تظاهرات ، عليه طغيان و استكبار، حضور در انتخابات ، تاييد رهبرى و مسؤ ولين اسلامى ، تاييد خدمتگزاران راستين ، امر به معروف عمومى و نهى از منكر جمعى و صدها نمونه از اين قبيل همه امور جامع هستند. لذا خداوند مى فرمايد مؤ منين راستين كسانى هستند كه در هيچ امر جامع رهبرشان را تنها نمى گذارند و بدون كسب اجازه از مقام رهبر، صحنه را ترك نمى كنند كه قصه حنظله غسيل الملائكه در ذيل همين بخش از آيات آمده است كه به اجازه رسول خدا صلى الله عليه و آله موقتا صحنه جنگ را ترك كرده است .
داشتن هوش اجتماعى و رعايت حيثيت جمعى به قدرى محترم است كه قرآن آن را ويژگيهاى مؤ منين دانسته و مى فرمايد: مؤ منين راستين كسانى هستند كه در مسائل جمعى جامعه حضور دارند و رهبرشان را تنها نمى گذارند، و بدون عذر موجه صحنه را ترك نمى كنند و اگر هم معذور بودند بدون اطلاع نمى روند. حتى كسى كه مثلا مريض است بدون اعلام ، صحنه را ترك نمى كند، بلكه اعلام مى كند كه چون مريضم نمى آيم تا راه بهانه گيرى را براى ديگران باز نكند. فاذا استاذنوك لبعض شانهم فاذن لمن شئت منهم و استغفر لهم الله ان الله غفور رحيم آنگاه اگر كسى معذور بود و به اذن مقام رهبرى صحنه را ترك كرد باز هم فضيلتى را از دست مى دهد، از اين رو ذات اقدس اله به رسولش صلى الله عليه و آله دستور مى دهد كه تو براى آنهايى كه با عذر صحنه را ترك مى كنند و با كسب مجوز و اعلام عذر در صحنه نمى آيند استغفار كن . بنابراين معلوم مى شود كه اگر كسى موفق نشد در يك مساءله اجتماعى حضور پيدا كند از فيضى بى بهره مانده است كه بايد با استغفار رسول خدا صلى الله عليه و آله ترميم شود. همانطورى كه زن در بعضى از ايام ماه از توفيق نماز محروم است و گفته اند كه اگر وضو بگيرد و در مصلاى خود رو به قبله بنشيند و به مقدار وقت نماز، ذكر بگويد اميد ترميم آن ثواب هست ، و يا مسافرى كه از خواندن نماز چهار ركعتى محروم است ، اگر بعد از اتمام دو ركعت ، سى يا چهل بار تسبيحات اربع را بخواند موجب ترميم آن ثواب خواهد بود، در اينجا هم اگر كسى معذور بود و نتوانست در صحنه حضور پيدا كند و با مجوز رفت ، رهبران الهى ماءمورند كه براى او طلب مغفرت كنند، چون طلب مغفرت رهبران الهى مايه سكينت ، آرامش و طمانينه قلب او مى شود. اين نمودارى از وظيفه جمعى افراد جامعه است كه قرآن آن را ترسيم مى كند و در اين بخش فرقى بين زن و مرد نيست .
نقش تبليغات  
سوده دختر عمار بن الاسك همدانى كه قصه اش جزو قصص معروف و ناب تاريخ است ، هم از هوش اجتماعى برخوردار بود و هم شركت در صحنه سياست را وظيفه خود مى دانست . او فكر اين نبود كه گليم خويش را از آب بيرون برد، و يا از هياءت حاكم امويان هراسى بر دل راه دهد، و اگر مشكل خودش حل شد بدان بسنده كند و از رنج ديگران غافل باشد، ولى بايد توجه داشت كه تبليغات پيرامون اشخاص ، بسيار مؤ ثر است ، سر اين كه اباذر - رضوان الله عليه - از جهت مبارزه شهره آفاق شده است ، براى آن است كه مبارزات قولى و عملى او در كتابها به ثبت رسيده و در سخنرانيها طرح گرديده است ، چندين بار به صورت فيلم و غير فيلم درآمده و به صورت هاى تبليغى عرضه شده است . زنانى هم بودند اباذر گونه ، كه اولا در صحنه جنگ ، كاملا حضور داشتند، و براى تشجيع نيروهاى اعزامى و رزمى از آيات قرآن و احاديث رسول خدا صلى الله عليه و آله استمداد مى نمودند و دعوت و رهبرى اينها بر محور قرآن كريم بود. آنان از آيات قرآن به اندازه كافى اطلاع داشتند و به موقع ، آيات را در جاى خود تلاوت مى كردند، و از آنها به عنوان دليل استفاده مى كردند و نه تنها در زمان قدرت ، بلكه در زمان ضعف نيز حضور ذهنيشان نسبت به قرآن باعث شد كه بتوانند از آيات مدد بگيرند و اباذر گونه اعتراض كنند، چه اين كه به هنگام قدرت نيز همچون مالك اشتر دفاع مى كردند.
اگر كارهايى كه زنان اباذر گونه ، در جنگها و صحنه هاى سياسى اسلام كردند، دهها بار گفته مى شد و به صورت فيلم تبليغى در مى آمد، و دهها كتاب در آن زمينه نوشته مى شد، آنگاه مشخص مى شد كه زنها در پيشبرد مسائل نظامى در صدر اسلام همچون اباذر و مالك اشتر در صحنه بوده اند.
اين گونه فعاليت ها در حالت سرا و ضراء از زنان صدر اسلام فراوان به ياد مانده است كه در اين بخش به برخى از نمونه ها اشاره مى كنيم تا نبوغ فكرى زنان و حضور آنان در صحنه هاى سياسى و دفاع از اسلام ، تبيين گردد.
سوده در صحنه سياست (449) 
سوده همدانى بعد از رحلت على بن ابيطالب - صلوات الله و سلامه عليه - در اثر واقعه اندوهبارى - ستمگرى هاى بسر بن ارطاة - به عزم شكايت به دربار امويان رفت و با معاويه سخن گفت . وقتى معاويه اين بانو را شناخت گفت : تو همان نيستى كه در تشجيع برادرانت در جنگى كه على بن ابيطالب ، عليه اموى داشت شعر مى خواندى و آنها را تحريك مى كردى ؟ سوده گفت : دع عنك تذكار ما قد نسى ء مات الراس يعنى گذشته ها را رها كن . آن كه رهبر اين گروه بود رحلت كرده است و پيشگامان نيز رفتند و دنباله روها هم منقطع شدند و اثرى ديگر از آنها نيست .
معاويه گفت : حضور برادرت در آن جنگ يك امر عادى نبود او جزو سلحشوران نام آور جنگ علوى بود و تو او را با اشعارت تشجيع مى كردى . سپس معاويه اشعارى را كه سوده در آن موقع خوانده بود، خواند:

و انصر عليا والحسين ورهطه
واقصد لهند وابنها بهوان
سوده مجددا گفت از آن گذشته ها صرف نظر كن . معاويه گفت حاجتت چيست و براى چه آمدى ؟ گفت : كسى كه مسووليت اداره جامعه را به عهده گرفته است ، در دستگاه قسط و عدل اله مسؤ ول است و نبايد به خلقى ستم بشود و حق خدا ضايع بشود، بسر بن ارطاة كه نماينده شماست و به ديار ما آمده است نه حق خلق را رعايت مى كند، و نه حكم خدا را مراعات مى كند، اگر او را عزل كنى ما آرام خواهيم بود، و اگر عزل نكردى ، ممكن است عليه تو بشوريم و قيام كنيم . معاويه كه خوى درندگى و طغيان در جان او تعبيه شده بود گفت ما را به قيام تهديد مى كنى ، آيا مى خواهى تو را با وضع دردناكى از همين جا پيش همان حاكم بفرستيم تا او درباره تو تصميم بگيرد؟ آنگاه اين بانو شعر معروف زير را خواند:
صلى الاله على جسم تضمنه
قبر فاصبح فيه العدل مدفونا
يعنى صلوات خدا بر روح كسى كه وقتى به قبر رسيد، قبر با در بر گرفتن وى ، عدل را بر گرفت و عدالت را در آغوش كشيد.
قد حالف الحق لا يبغى به بدلا
فصار بالحق والايمان مقرونا
سوگند ياد كرد كه حق فروشى نكند و بهايى در قبال حق دريافت نكند. او در جان خود حق و ايمان را هماهنگ هم و قرين و همتاى هم ساخت . معاويه پس از شنيدن اين دو بيت گفت : اين شخص كيست ؟ سوده گفت : ذاك على بن ابى طالب اميرالمؤ منين - عليه افضل صلوات المصلين -، و فضائل على را در محفل معاويه شمرد تا جايى كه معاويه را وادار كرد تا بپرسد: چه امرى از على ديده اى كه اين چنين به ستايش او زبان مى گشايى ؟ سوده گفت : مشابه همين صحنه در زمان خلافت على بن ابيطالب پيش آمد و ما به عنوان شكايت از يك كارگزار، به مركز حكومت علوى مراجعه كرديم ، من به عنوان نماينده از قوم خودم حركت كردم و رفتم كه شكايت به محكمه اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - ببرم وقتى وارد منزل اميرالمؤ منين عليه السلام شدم ، ديدم در حال نماز و مشغول به عبادت خداست فانفتل من صلاته او نماز را رها كرد و با يك نگاه رئوفانه و عطوفانه به من فرمود: آيا كارى دارد؟ عرض كردم : آرى ، كارگزار شما در مسائل مالى قسط و عدل را رعايت نمى كند و بر ماس تم روا مى دارد. وقتى اين گزارش به عرض على بن ابيطالب عليه السلام رسيد و از شواهد اين گزارش ، صدق اصل گزارش روشن شد، على بن ابيطالب عليه السلام گريه كرده و دست به آسمان برداشت و عرض كرد اللهم انى لم آمرهم بظلم خلقك و لا بترك حقك خدايا من كارگزارانم را چنان تربيت نكردم كه به آنها ظلم را اجازه داده باشم ، يا ترك حق خدا را تجويز كرده باشم ، آنگاه قطعه پوستى از جيبش در آورد و در آن رقعه اينچنين مرقوم فرمود:
بسم الله الرحمن الرحيم قد جاء تكم بينة من ربكم فاوفوا الكيل والميزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشياء هم و لا تعثوا فى الارض مفسدين بقية الله خير لكم ان كنتم مومنين و ما انا عليكم بحفيظ (450) اذا قرات كتابى فاحتفظ بما فى يديك من عملنا حتى يقدم عليك من يقبضه منك والسلام
در آغاز نامه آيه اى كه شعيب پيامبر به قومش فرمود، آمده است كه : دستورات الهى دستورات روشن و بين است و مبهم نيست . ره آورد وحى تاريك نيست تا كسى بهانه بگيرد و بگويد كه من نفهميدم يا نديدم ، زيرا بينه روشن از طرف ذات اقدس اله تنزل پيدا كرده است ، شما كيل و پيمان را مستوفى ادا كنيد. اشاره اميرالمؤ منين عليه السلام به اين آيه دليل آن است كه آيه مخصوص امور مالى نيست چون در كنار آن يك اصل كلى است كه به عنوان سالبه كليه مطرح مى كند و لا تبخسوا الناس اشياء هم هيچ اصلى به اين عظمت گسترده نيست يعنى حق هيچ كس را بخس و نقض ‍ نكنيد خواه در مسائل مالى باشد، و خواه در مسائل عرضى و حقوقى . اگر كسى تدريس مى كند حق شاگرد را كم نگذارد و اگر كسى امتحان مى كند، حق ممتحن را ضايع نكند، اگر كسى كتاب مى نگارد، حق خواننده ها را كم نگذارد و اگر كسى سخن مى گويد، حق مستمعين را كم نگذارد، اين يك اصل كلى است كه به عنوان جامع ترين اصل قرآنى در مسائل رعايت حقوق ارائه شده است . و لا تبخسوا الناس اشياء هم حق كسى را كم نكنيد خواه آن طرف مسلمان باشد و يا كافر.
اسلام يك حقوق خاص دارد كه در قلمرو ايمان و اسلام و در مجاورت اينها است و يك حقوق جهان شمول و بين المللى دارد كه اختصاصى به مسلمين ، مؤ منين ، همسايگان و مانند آن ندارد، فرمود حق هيچ كسى را تضييع نكنيد، خواه طرف شما مسلمان باشد خواه غير مسلمان . اگر از يك طرف به ما مى فرمايد:
و قولوا للناس حسنا (451)
يعنى به همه مردم جهان حرف نيكو بگوييد.
كه امر به صورت موجبه است ، از طرفى هم نهى را به صورت سالبه كليه مى فرمايد و لا تبخسوا الناس اشياء هم حق هيچ كسى را تضييع نكن . بقية الله خير لكم كسانى كه به فكر تضييع حقند، دنيا زده اند و دنيا به نفاد و زوال محكوم است چون :
ما عندكم ينفد و ما عندالله باق (452)
توفيه حق ، اداى حق ، حرمت نهادن به حقوق ديگران است كه اين يك كار الهى است و هر كار الهى ماندنى و عندالله است . بنابراين رعايت حقوق مردم نيز ماندنى است . اين قياس را در آيه به صورت يك اصلى كلى ذكر كرده و مى فرمايد: بقية الله خير لكم بقية الله ، يعنى آنچه را، خدا نگه مى دارد. خدا چيزى را نگه مى دارد كه براى او باشد، لوجه الله باشد چرا كه :
كل شى ء هالك الا وجهه (453) يا و يبقى وجه ربك ذوالجلال والاكرام (454)
اگر كارى صبغه الهى نداشت ، وجه الله در او نيست ، و اگر وجه الله نبود محكوم به هلاكت است . كارى كه لوجه الله است سهمى از بقا دارد. اميرالمؤ منين عليه السلام پايان سخن شعيب را يادآورى مى كند كه : و ما انا عليكم بحفيظ من كه امام و رهبر شما هستم نمى توانم حافظ شما باشم بايد با ايمان و عمل صالح خود، خويشتن را حفظ كنيد. حضرت على عليه السلام اين آيه مباركه را در صدر فرمان عزل نوشت ، و بعد به كارگزارش ‍ خطاب كرد و فرمود: همين كه نامه من به دست تو رسيد حق كار، ندارى و فقط بايد به عنوان يك امين ، موجودى را حفظ كنى تا كارگزار بعدى كه ابلاغ در دست اوست بيايد و پست و سمت را از تو تحويل بگيرد.
سوده گفت : اين نامه را على بن ابيطالب عليه السلام به ما داد، و با همان نامه مشكل ما حل شد. ولى اكنون مشابه اين مشكل را در زمان حكومت تو به تو گزارش مى دهم و تو مرا تهديد مى كنى ! معاويه با شنيدن اين سخنان دستور داد كه مشكل آن زن را برطرف كنند و حقى را كه از او ضايع شده بود به او برگردانند زن گفت هى والله اذن الفحشاء ان كان عدلا شاملا و الا فانا كسائر قومى من اگر فقط به فكر خودم باشم و تنها گليم خويش را از آب بيرون بكشم ، اين قبيح است و خدا از كار قبيح نهى كرده است ، من نيامده ام كه فقط حق شخصى خود را احيا كنم من آمده ام ، حيثيت جمعى را محترم بشمارم و حق جامعه را احيا كنم . آنگاه معاويه به اين زن خطاب كرد و گفت لقد لمظكم ابن ابى طالب الجراة على السلطان اين شهامت و شجاعت را على عليه السلام در شما زنده كرده است كه شما تنها به فكر خود نباشيد بلكه به فكر قبيله و عشيره و جامعه باشيد، آنگاه معاويه اشعارى كه در اين زمينه از على بن ابيطالب - عليه افضل صلوات المصلين - به ياد مانده بود در همان محفل قرائت كرد و گفت آن اشعارى كه على بن ابيطالب در ستايش شما گفته است كه : من اگر دربان بهشت بودم همدانى ها را به بهشت مى بردم ، سخن از فرد نيست بلكه سخن از جمع است و همان سخن ، تفكر جمعى را در شما زنده نموده است . سرانجام معاويه دستور داد آن خدمتگزار ظالم بركنار بشود.
نتيجه بحث  
از اين نمونه استفاده مى شود اولا: حضور زن در مسائل اجتماعى و سياسى همانند مرد است و ثانيا زن ، نه تنها مى تواند براى استحقاق حق پايمال شده به محكمه هاى حاكمان زور، مراجعه كند و نه تنها مى تواند حامى حقوق ديگران باشد، بلكه موظف است حمايت حقوق ديگران را معروف بداند و دفاع از حقوق شخص ، منهاى حقوق جامعه را، منكر تلقى كند، اگر در آيه :
انما المومنون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستاذنوه (455)
حضور همه مردان با ايمان را در صحنه لازم دانسته ، اطلاق و سياق اين آيه و تنقيح مناط آن ، زن و مرد را يكجا شامل مى شود، و اين حكم را براى هر دو لازم مى شمرد.
اگر چنانچه سخنى از رهبران آسمانى برسد، نه آن سخن مخصوص مرد صادر شده و نه پذيرش آن سخن ، مخصوص مرد است ، و نه در صدر اسلام اينچنين بود كه فقط مردها در اينگونه مسائل پيشگام باشند.
همين مطلب را در رابطه با حوادثى كه براى انقلاب اسلامى پيش مى آمد، از سخنان امام - رضوان الله عليه - و از سخنان ساير مسؤ ولين به ياد داريم ، چون پيام دين همين است كه حضور در صحنه سياسى ، اجتماعى ، وظيفه مشترك زن و مرد خواهد بود، با اين تفكر و با اين بينش ، ديگر كسى نمى گويد: چون زن ايمانش كم است ، يا عقلش ناقص است نبايد در امور سياسى دخالت نموده و يا نبايد از حقوق جامعه دفاع كند.
عمه رسول خدا صلى الله عليه و آله حضور در صحنه (456) 
عمه رسول اكرم صلى الله عليه و آله دختر عبدالمطلب بن هاشم ، علاوه بر اين كه همانند برادرش حمزه ، ايمان آورد، فرزند خود را در نصرت و يارى دين خدا تشويق مى نمود، و از ادبيات والايى برخوردار بود كه در رثاى پدر، شعر و قطعه ادبى قابل توجهى مى سرود و عمرى را به كرامت گذراند و سرانجام در كمال كرامت در عهد عمر رحلت نمود.
زندگى اين بانو نشان مى دهد كه او خود را مانند حمزه سيدالشهدا، مسؤ ول مى دانست و تنها به اسلام خود، اكتفا نمى كرد. اگر حمزه سيدالشهدا شخصا شربت شهادت نوشيد اين بانو فرزندش را به حضور در جبهه هاى يارى دين تشويق مى كرد. حضور اين بانو در صحنه سياست همان است كه فرزندش را تشويق مى كند تا دين پيامبر را يارى كند، زيرا كه يارى دين در صدر اسلام كار آسانى نبود و در بعضى از موارد يارى زبانى به منزله يارى جنگى بود، آن روز كه دشمن ها زياد بودند و دوستان اندك ، و به تعبير قرآن كريم : مسلمين در كمال ضعف بودند كه :
تخافون ان يتخطفكم الناس (457)
مسلمين هراسناك بودند كه بيگانگان آنها را اختطاف كنند، يعنى همچون شاهين و كركس آنان را بربايند، اگر كسى با زبان ، دين را يارى مى كرد، مثل آن بود كه بخواهد مسلحانه از دين حمايت كند.
دختر حرث بن عبدالمطلب در برابر حكومت اموى (458) 
نمونه ديگر دختر حرث بن عبدالمطلب بن هاشم است كه معاصر معاويه بود و همانند ساير اصحاب على - سلام الله عليه - از مكتب والاى علوى حمايت و دفاع مى كرد. روزى معاويه با عمرو عاص و مروان نشسته بود، اين بانو در حالى كه سن زيادى را گذرانده بود وارد شد. معاويه از او سؤ ال كرد: شما در چه شرايطى به سر مى بريد؟ گفت : ما با هيئت حاكمه اى روبرو هستيم كه كفران نعمت كرده است و نسبت به ما بدرفتارى مى كند. اما:
كلمتنا هى العليا و نبينا - عليه آلاف التحية و الثناء - هو المنصور فوليتهم علينا من بعده و تحتجون بقرابتكم من رسول الله و نحن اقرب اليه منكم و كنا فيكم بمنزلة بنى اسرائيل فى آل عمران و على بن ابيطالب - عليه الصلوة والسلام - كان من نبينا بمنزلة هارون من موسى و غايتنا الجنة و غايتكم الناره
اين سخنان را در كمال فصاحت و بلاغت در دربار معاويه انشاء كرد. درباره اين بانو گفته اند كسى بود كه :
اذا خطبت اعجزت و اذا تكلمت او جزت (459)
اگر خطبه اى ايراد مى كرد، ديگران را به عجز وادار مى نمود، و اگر سخن مى گفت ، موجز و مختصر حرف مى زد. ممكن است كسى خوب ، حرف بزند ولى حرف خوب نداشته باشد اما اين بانو پيام خوبى داشت . در آغاز گفت كلمتنا هى العلياء چون :
و كلمة الله هى العليا (460)
يعنى : منطق ما منطق خداست و چنين منطقى همواره عالى و پيروز و ظفرمند است و نبينا هو المنصور ذات اقدس اله ، هم از اعتلاى كلمه خود سخن گفته و هم از منصور بودن رسولان خود خبر داده است كه :
كتب الله لاغبلن انا ورسلى (461)
من مقرر كرده ام كه دين من و پيام آوران و حافظان دين من ، از نصرت خاص ‍ برخوردار باشند. اين بانوى شجاع در ادامه سخنش مى گويد: فوليتم علينا بغير حق شما ظالمانه بر ما حكومت مى كنيد، در صورتى كه سند ولايت شما، كه قرابت به رسول خدا صلى الله عليه و آله است ، به نام ماست ، ما به رسول اكرم صلى الله عليه و آله از شما نزديك تريم ، و ما متاءسفانه در حكومت شما همانند بنى اسرائيل در ميان آل فرعون ، به سر مى بريم . يعنى شما چون آل فرعون هستيد، و ما چون بنى اسرائيل مستضعف و محروميم .
و منزلت على بن ابيطالب - سلام الله عليه - نسبت به رسول اكرم ، منزلت هارون است نسبت به موسى عليه السلام .
اين بانوى سخنور، در اين خطبه كوتاه ، چندين جمله قرآنى و حديثى را گنجانيده است كلمتنا هى العليا اقتباس از قرآن است ، نبينا هو المنصور نيز از قرآن گرفته شده ، و همچنين كنا فيكم بمنزلة بنى اسرائيل ... نيز از قرآن گرفته شده است . و بيان منزلت على بن ابيطالب عليه السلام از حديث منزلت اخذ شده است كه :
افلا ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى (462)
حضور ذهنى اين بانو نسبت به آيات قرآن و بهره گيرى از آنها در خلال خطبه ، تسلط بر احاديث و اعمال جملات آن در ضمن سخن ، نشانه بلوغ ادبى او است . آنگاه اين زن سالمند در بحبوحه قدرت امويان به معاويه مى گويد:
و غايتنا الجنة و غايتكم النار
پايان امر ما بهشت و پايان كار شما دوزخ است .
عمروعاص كه در مجلس نشسته بود اهانت نمود، و اين بانو جوابى داد مشابه جواب امام دوم كه مرحوم طبرسى در احتجاج آورده است (463) گفت :
و انت يابن الباغية تتكلم و امك كانت اشهر امراة بغى بمكة و آخذهن للاجرة ادعاك خمسة نفر من قريش ...
تو مشوبيت نژادى دارى ، عده زيادى داعيه پدرى تو را داشتند و بالاخره تو را به عاص ملحق نمودند، بنابراين تو حق سخن گفتن با مرا ندارى . مروان اعتراض نمود، و به او نيز جواب تلخى داد. سپس رو به معاويه كرد و گفت :
والله ما جرا على هولاء غيرك
سوگند به خدا جز تو كسى اينها را بر ما - بنى هاشم - چيره ننمود.
معاويه از روى ناچارى گفت : الك حاجة ؟ هات حاجتك كارى دارى ؟ گفت : ما الى اليك حاجة من از تو حاجتى نمى خواهم و از دربار معاويه بيرون آمد. و معاويه پس از رفتن اين بانو رو به درباريان نمود و گفت لان كلمها كل من فى مجلسى لاجابت كل واحد منهم بجواب خلاف الاخر بلا توقف اگر تك تك شما با او سخن مى گفتيد او بدون تكرار و توقف همه شما را ساكت مى نمود. يعنى ممكن است در اهانت به او همه شما يك سخن داشته باشيد، ولى او در پاسخ شما براى هر يك جواب مخصوص دارد، چون ان نساء بنى هاشم اصعب من رجال غيرهن فى الكلام زنان هاشمى در خطابه و سخن از مردان قبايل ديگر نيرومندترند و نمونه آنها همين بانو است كه اذا خطبت اعجزت و ان تكلمت او جزت .
اگر زنى مرثيه بخواند مى گويند: او اهل رقت و عاطفه است و نشانه حضور سياسى نيست اما يك وقت زن سالمندى ، با اين كه توانمندى را از دست داده ، وارد دربار نيرومند امويان مى شود و همه آنها را محكوم مى كند و قاطعانه سخن مى گويد، اين امر، حضور سياسى يك زن سالمند را تفهيم مى كند، شعر گفتن و حرف زدن تنها نشانه حضور سياسى نيست ، اگر محتوا، رقت و مرثيه و نوحه است ، آن هم نشانه حضور در صحنه نيست ولى اگر محتوا، استفاده از آيات سياسى قرآن و احاديث سياسى اهل بيت عليه السلام است و طرز برخورد، محكوم كردن حاكمان ستم يم باشد، اين نشانه حضور سياسى است .
مطلب مهمى كه تاكيد بر آن لازم است ، آن است كه مشابه اين كار را اباذر - رضوان الله عليه - نيز انجام داد ولى در مورد اباذر دهها گفتار و نوشتار و مقاله و رساله تهيه شده كه اگر همين رساله هاى فراوان و گفته ها و نوشته ها و مقاله ها درباره حضور سياسى اين زن نوشته مى شد، ديگر كسى نمى گفت ، زن حق شركت در مسائل سياسى را ندارد، يا سابقه حضور سياسى نداشته ، يا اگر زن ، فرتوت و سالمند شد ديگر رشد سياسى ندارد و...، سبب شهرت اباذر همان مصاحبه هاى سياسى و برخوردهاى تند او بوده كه در اثر آن شهرت ، عده اى از مردها به راه افتادند تا اباذر گونه حضور پيدا كنند، و اگر برخورد اين بانوان سياسى ، نيز بازگو مى شد، بانوان فراوانى همانند آنان در صحنه حضور مى يافتند.

 

next page

fehrest page

back page