تسبيح موجودات

محمد جواد اسعدى

- ۳ -


نقل كلام برخى از اهل معرفت
عارف كاشانى در تفسير شريف صافى ، ذيل آيه (50 سوره نحل ) كلامى را از برخى از اهل معرفت نقل نموده است كه نقلش مناسب اين مقام مى باشد:
((قال بعض اهل المعرفة : ان امثال هذه الايات يدل على ان العالم كله فى مقام الشهود و العبادة . الا كل مخلوق له قوه التفكر و ليس الا النفوس الناطقة الانسانية و الحيوانية خاصة من حيث اعيان انفسهم لا من حيث هيا كلهم ، فان هياكلهم كساير العالم فى التسبيح له و السجود، فاعضاء البدن كلها مسبحة ناطقة .
الا تريها تشهد على النفوس المسخره لها يوم القيمه من الجلود و الايدى و الارجل و الالسنة و السمع و البصر و جميع القوى ، فالحكم لله العلى الكبير)).(67)

برخى از اهل معرفت گفته اند:
امثال اين آيات دلالت بر آن دارد كه همه عالم در مقام شهود و عبادت است . بدان كه هر مخلوقى نيروى تفكر دارد و اين مخصوص نفوس ناطقه انسانى و حيوانى مى باشد از آن جهت كه داراى نفس ناطقه اند، نه از آن جهت كه هيكلى مخلوق دارند، همانا هيكل آفريده آنان همانند ساير عالم در تسبيح و سجده است .
اعضاى بدن تمامى تسبيح گو و ناطقتند. آيا آنانرا نمى بينى كه در روز قيامت عليه نفوسى كه تسخير شان نموده شهادت مى دهند. جلدهاى آدميان ، دستانشان ، پاهايشان ، زبانها، چشم ، گوش و جميع قوى شهادت مى دهند. پس فرمانروايى مخصوص خداوند بلند مرتبه و بزرگ است .
مرحوم فيض كاشانى سپس در ذيل آيه (42 سوره نور) كلام ديگرى را نقل نموده است :
((قال بعض اهل المعرفة : خلق الله الخلق ليسبحوه فنطقهم بالتسبيح له و الثناء عليه و السجود له فقال : (الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير) الاية .
و قال ايضا: (الم تر ان الله يسجد له من فى السموات و من فى الارض و الشمس و القمر و النجوم الاية . و خاطب بهاتين الايتين نبيّه الذى اشهده على ذلك و اراه فقال : (الم تر). و لم يقل : الم تروا.
فانا ما رأيناه فهو لنا ايمان و لمحمد (صلى الله عليه و آله ) عيان ، فاشهده سجود كل شيى ء و تواضعه لله ، و كل من اشهده الله ذلك و راه ، دخل تحت هذا الخطاب .
و هذا تسبيح فطرى و سجود ذاتى نشاء عن تجل تجلى لهم فاحبوه فانبعثوا الى الثناء من غير تكليف ، بل اقتضاء ذاتى و هذه هى العبادة الذاتية التى اقامهم الله فيها بحكم الاستحقاق الذى يستحقه .
قال : و ليس هذا التسبيح بلسان الحال كما يقوله اهل النظر ممن لاكشف له قال : و نحن زدنا مع الايمان بالاخبار الكشف . فقد سمعنا الاحجار تذكر الله رؤية عين بلسان تسمعه آذاننا منها و تخاطبنا مخاطبة العارفين بجلال الله ما ليس يدركه كل انسان )).(68)

برخى از اهل معرفت گفته است : خداوند خلق را آفريده تا تسبيح او گويند، سپس آنان را به نطق آورده تا تسبيح او گفته و ستايش او را نموده و در مقابل او سجده نمايند. او در قرآن فرموده است كه : آيا نمى نگرى كه هر كه در آسمانها و زمين است و نيز پرندگان ، تسبيح او مى گويند....
و همچنين فرموده است : آيا نمى نگرى كه هر كسى كه در آسمانها و زمين است براى او سجده مى نمايد. همچنين نيز خورشيد و ماه و ستارگان ...
خداوند به اين دو آيه پيامبرش را مخاطب قرار داده و او را شاهد بر آن گرفته است ، بدين جهت فرموده : آيا نمى بينى ؟ و نفرموده : آيا نمى بينيد.
همانا ما آنچه را كه ديده ايم از باب ايمان به پيامبر است و پيامبر آنچه را ديده است شهود و عيان مى باشد. پس خداوند پيامبر را شاهد بر سجده موجودات و تواضع آنها گرفته است و هر كسى را كه خداوند بر اين امر شاهد نموده و بالعيان ببيند، در اين خطاب داخل مى گردد.
اين تسبيح فطرى و سجود ذاتى است كه از تجلى خداوند در آن ، نشأت گرفته و آنانرا عاشق او ساخته است ، همين امر آنانرا وادار كرده تا ثناى او را بگويند. اين ثناگويى از باب تكليف نبوده بلكه بجهت اقتضاى ذاتى آنان است و اين همان عبادت ذاتى است كه خداوند آنانرا بحكم استحقاقشان واداشته است .
همچنين وى گفته است كه : اين تسبيح به زبان حال آنگونه كه برخى از اهل نظر و استدلال مى گويند نيست ، آنانكه از مكاشفه بهره اى نبرده اند.
سپس گفته است كه : و ما علاوه بر ايمان داشتن به اين اخبار، به كشف و شهود نيز نايل آمده ايم .
همانا ما شنيده ايم كه سنگها به وضوح با زبانى ناطق ، ذكر خداوند مى گويند، بگونه اى كه گوشهايمان آن صدا را مى شنوند و ما را مخاطب قرار داده ، همانند خطاب عارفان جلال خداوند، چيزى كه هر كسى آنرا درك نمى كند.
آرى چون چشم دل ، بصير و بينا شود و گوش جان ، سميع و شنوا گردد و آينه دل از كدورات عالم خاكى صفا و صيقل يابد، آن تسبيح را با تمام وجود دريافته و ادراك مى نمايد.
فقراتى از دعاى جوشن كبير(69)
ادعيه رسيده از معصومان (ع )، مشحون از جملاتى است كه به صراحت و وضوح حكايت از اين شعور و تسبيح موجودات مى كند. در اين مقاله فرصت نقل روايات بسيار و شواهد گوناگون در پيش رو مى باشد، ليكن اينك جهت تنوع مقال و تفرج انديشه و بال ، فقراتى را از دعاى والاى جوشن كبير كه مرات زلال اسمأو صفات ذات اله است نقل مى نماييم :
((يا من تواضع كلشيى ء لعظمته ، يا من استسلم كل شيى ء لقدرته ، يا من ذل كل شيى ء لعزته يا من خضع كل شيى ء لهيبته ، يا من انقاد كل شيى ء من خشيته ، يا من تشققت الجبال من مخافته يا من قامت السموات بامره ، يا من استقرت الارضون باذنه ، يا من يسبح الرعد بحمده )).(70)
اى آنكه هر چيزى در برابر عظمتش تواضع نموده است ، اى آنكه هر چيزى تسليم قدرتش گرديده است ، اى آنكه هر چيزى ذليل عزتش گرديده است ، اى آنكه هر چيزى در برابر هيبتش خاضع شده است ، اى آنكه هر چيزى از ترسش رام شده است ، اى آنكه كوهها از ترس او شكاف برداشته است ، اى كسيكه آسمانها به امرش بر پا گرديده است ، اى آنكه زمينها به اذنش قرار يافته است ، اى كسيكه رعد به حمد او تسبيح مى گويد.
همچنين در فرازى ديگر از اين دعا آمده است :
((يا من كل شيى ء خاضع له ، يا من كل شيى ء خاشع له ، يا من كل شيى ء كائن له ، يا من كل شيى ء موجود به ، يا من كل شيى ء منيب اليه ، يا من كل شيى ء خائف منه ، يا من كل شيى ء قائم به ، يا من كل شيى ء صائر اليه ، يا من كل شيى ء يسبح بحمده ، يا من كل شيى ء هالك الا وجهه )).(71)
اى آنكه هر چيزى در برابرش سر تسليم فرود آورده ، اى كسى كه هر چيزى در برابرش رام است ، اى كسى كه هر چيزى برايش موجود مى باشد، اى كسى كه هر چيزى به او موجود شده است ، اى آنكه هر چيزى به او انابه مى كند، اى آنكه هر چيزى از او ترسان است ، اى كسى كه هر چيز به او قائم است ، اى آنكه هر چيزى بسوى او متحول مى شود، اى آنكه هر چيزى به حمد او تسبيح مى كند، اى آنكه هر چيزى به جز روى او فنا مى پذيرد.
اين چند فراز كوتاه از دعاى جوشن كبير بوده كه به وضوع به خشوع و خشيت و تواضع و تسليم و تسبيح و حمد همه اشياء در برابر خالق جهانيان دلالت دارد.
زنهار، زنهار اى جان برادر كه اين تواضع و تسليم ، خضوع و خشوع ، ترس و تسبيح اشيا در برابر حضرت حق را كه دلالت بر شعور و نطق آنان مى نمايد مجاز شمارى و چون حقيقت را نيافته اى آنرا افسانه پندارى و جهل و نادانى خود را به اشيا سرايت دهى كه اين نيست مگر از غفلت و خفتگى آدمى كه چون حقيقت را نديده ، آنرا افسانه مى پندارند و راه تاويل و توجيه را در پيش مى گيرد و بقول حافظ شيرازى :

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه   چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند

بيت زيباى حكيم سبزوارى (ره )
حكيم الهى ملا هادى سبزوارى چه زيبا سروده است آنجا كه در ((فريده رابعه )) منظومه خود گفته است :

و كل ما هناك حى ناطق   و لجمال الله دوما عاشق (72)

يعنى هر آنچه در عالم افلاك است داراى حيات و نطق مى باشد و دايم به جمال خداوند عشق مى ورزد.
اين كلام نغز را حاجى سبزوارى اگر چه درباره افلاك آورده است ليكن بحقيقت بايد گفت كه :

و كل ما فى الكون حى ناطق   و لجمال الله دوما عاشق

هر آنچه در عالم هستى است داراى حيات و نطق است و دايم به جمال حق عشق مى ورزد.
در حقيقت تمامى ذرات هستى و آنچه در حيطه وجود مى گنجد، حى و ناطق است و عشق به جمال جميل على الاطلاق ، در كنه وجود و ذرات او نهفته و نواى خوش تسبيح حق ، مدام از ناى آنان به گوش اهل دل مى رسد.
((يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض )).
آنچه در آسمان و زمين است تسبيح حق مى گويد.
((و ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم )).
هيچ چيزى نيست مگر به حمد خداى تسبيح مى كند ولى شما تسبيح آنان را نمى فهميد.
صدق الله العلى العظيم .
ادراك تسبيح
گفتيم كه تسبيح موجودات ، ابراز و اظهار ارادى آنان نسبت به تنزيه و مبرا دانستن حق تعالى از عيوب و نقايص است ، اين ابراز اراده گاهى با صوتى كه مسموع بشر شود همراه بوده و گاهى هم اينچنين نبوده و انسانها به آن نمى رسند و نمى فهمند.
بنابراين تسبيح موجودات اعم از قولى و فعلى مى باشد. دليل بر تسبيح صوتى و مسموع ، روايات بسيارى است كه دلالت دارد پيامبر يا اصحاب آن حضرت ، صداى تسبيح را مى شنيده اند. به تعدادى از اين روايات در سابق اشاره گشت و برخى ديگر را هم در آينده متعرض خواهيم شد. شايد علت آنكه خداوند در قرآن كريم پس از ذكر تسبيح همه موجودات ، فرموده است : ((ولكن لاتفقهون )) يعنى شما تسبيح آنان را نمى فهميد. و نفرموده است كه ((لاتسمعون )) يعنى نمى شنويد، همان اراده عموم از تسبيح باشد كه گاه با صدايى شنيدنى است و گاهى هم بدون صداى مسموع مى باشد.
به هر حال ، ادراك اين تسبيح ، چه به نحو شنيدن با گوش سر و چه به نحو شنيدن با گوش دل و درك باطن ، نيازمند شرايط و مقتضياتى است . نه هر صاحب گوشى توان شنيدن آن آواز خوش تسبيح را داراست و نه هر خردمندى قادر بر درك و فهم آن ، و به قول ملاى رومى چشمى از غيب بايد تا آن را ببيند و اهل دلى بايد تا آنرا بفهمد.

گر ترا از غيب چشمى باز شد   با تو ذرات جهان همراز شد
نطق خاك و نطق آب و نطق گل   هست محسوس حواس اهل دل

اين بخش از كلام چون در خور توجه و تامل بيشتر است ، بسط بيشترى يافته و بيانات شيرين بيشترى از اهل دل حكايت مى گردد، اميد آنكه خفته گانى چون اين فقير، لختى بخود آمده و چاره اى بر بى خبرى خود جستجو كنند.
نمونه هايى از ادراك تسبيح در قرآن
يكى از آياتى كه دلالت بر ادراك تسبيح توسط پيامبر(ص ) مى كند، آيه (41 سوره نور) است كه مى فرمايد:
((الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه ...))
يعنى اى پيامبر آيا نديده اى هر آنكه در آسمانها و زمين است و نيز پرنده اى كه بال مى گشايد تسبيح خداوند مى گويد و تمامى آنان به صلاة و تسبيح خود آگاهند.
جمله ((الم تر)) به وضوح بر مشاهده پيامبر گواه است .
علامه طباطبايى ره در ذيل آيه فوق مى فرمايد:
((و من الممكن ان يكون خطابا خاصا بالنبى (صلى الله عليه و آله ) و قد كان اراه الله تسبيح من فى السموات و الارض و الطير صافات فيما اراه من ملكوت السموات و الارض و ليس ببدع منه (صلى الله عليه و آله ) و قد ارى الناس تسبيح الحصاة فى كفه كما وردت به الاخبار المعتبرة )).
يعنى ممكن است كه خطاب در اين آيه مخصوص پيامبر(ص ) باشد و اينكه خداوند به او تسبيح موجودات آسمانى و آنكه در زمين است و نيز پرندگانى كه بال مى گشايند را نمايانده است ، هنگامى كه ملكوت آسمانها و زمينى را نشان آن حضرت داد.
اين مطلب درباره آن حضرت هيچ بعدى ندارد در حالى كه پيامبر(ص )، خود، به مردم ، تسبيح سنگ ريزه را در كف خود نشان داد بنابر اخبار معتبرى كه در اين باره نقل گرديده است .
آيه ديگرى كه بر اين ادراك دلالت دارد آيه (18 سوره حج ) است كه مى فرمايد:
((الم تر ان الله يسجد له من فى السموات و من فى الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و كثير من الناس ...)).
آيا نديده اى كه هر كه در آسمانها و زمين است و نيز خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها و درختان و چهارپايان و بسيارى از مردم در برابر خداوند سجده مى كنند.
اين آيه شريفه اگر چه درباره سجده موجودات است ليكن ادراك آن با ادراك تسبيح يكى است .
جمله ((الم تر)) در اين آيه نيز دلالت بر رؤيت سجده اشياء توسط پيامبر دارد. خطاب در اين دو آيه هر چند كه ممكن است عام باشد ليكن بقرينه آيات ديگر، مخصوص پيامبر مى باشد.
آيات تسبيح موجودات در قرآن آنگاه كه به پيامبر خطاب ميشود، بصورت ((الم تر)) آمده است و وقتى كه به عامه مردم خطاب مى شود با جمله ((و لكن لاتفقهون تسبيحهم )) مى آيد و اين خود گواه بر آن است كه خطاب ((الم تر)) به پيامبر(ص ) است .
راك تسبيح در روا
در جوامع روايى ، رواياتى كه بر ادراك تسبيح موجودات دلالت كند بسيار است . برخى از اين روايات راجع به ادراك انبيا و ايمه طاهرين (ع ) است و برخى ديگر راجع به ادراك اصحاب پيامبر يا انسانهاى وارسته ديگر آمده است .
خطاب ((لاتفقهون )) يعنى شما نمى فهميد كه در آيه (44 سوره اسرا) آمده است هر چند كه عموميت داشته و همگى مخاطبان قرآن را شامل مى شود ليكن منافات با فهميدن آن تسبيح در صورت وجود برخى از شرايط ندارد، لذا وقتى قرآن خطاب به پيامبر مى نمايد و تسبيح موجودات را گوشزد آن حضرت مى كند جمله ((الم تر)) يعنى آيا نديده اى را بكار مى برد.
انسانها مادام كه در حجاب هاى طبيعت قرار داشته و تعلقات عالم ماده آنها را به بند كشيده باشد، توان مشاهده ملكوت عالم را نداشته و از وصول به آن معنى عاجزند. انبيا و ائمه طاهرين (عليهم السلام ) و نيز انسانهاى فرزانه اى كه در راه كشف حقايق و تقرب به حضرت حق راههايى را طى نموده اند، ديدن آن حقايق بر ايشان امرى عادى به حساب مى آيد.
اينك به نمونه اى از اينگونه روايات كه ادراك تسبيح انبيا و اوليا را بيان مى نمايد مى پردازيم :
((عن انس قال : اتى رسول الله (ص ) بطعام ثريد، فقال : ان هذا الطعام يسبح . قالوا يا رسول الله ، و تفقه تسبيحه ؟ قال : نعم ، ثم قال لرجل : ادن هذه القصعه من هذا الرجل ، فادناها منه فقال : نعم يا رسول الله ، هذا الطعام يسبح فقال : ادنها من آخر. و ادناها منه فقال : هذا الطعام يسبح . ثم قال ردها فقال رجل : يا رسول الله ، لو امرت على القوم جميعا، فقال : لا، انها لو سكتت عند رجل لقالوا من ذنب ، ردها، فردها)).(73)
از انس روايت شده است كه گفت : روزى پيامبر(ص ) غذايى را به نزد اصحاب آورد و فرمود كه اين غذا تسبيح مى گويد. اصحاب گفتند: اى رسول خدا، آيا تسبيح آنرا مى شنوى ؟ حضرت فرمودند: آرى . سپس به يكى از اصحاب خود فرمودند: اين ظرف غذا را به اين شخص نزديك نما، او هم آنرا نزديك وى آورد، آن شخص گفت ، آرى اى پيامبر، اين غذا تسبيح ميگويد. حضرت فرمود آنرا به نزديك ديگرى ببر، وى نيز آنرا نزديك شخص ديگر آورد، او نيز گفت : اين غذا تسبيح مى گويد. سپس حضرت فرمود آن طعام را باز گردان . يكى از اصحاب عرض نمود: اى رسول خدا، دستور ده تا به نزد همه اصحاب بياورد، حضرت فرمود: نه ، اگر اين غذا نزد يكى از شما ساكت شود گويند كه او گناهى را مرتكب شده و بدين جهت تسبيح او را نشنيده است . آن غذا را به من برگردان پس آنرا برگردانيد.
اين روايت به وضوح ، دلالت بر شنيدن تسبيح توسط پيامبر و برخى از صحابه مى كند. همچنين بر علت عدم ادراك عموم نيز، اشعار دارد كه آن شايد ارتكاب گناه باشد.
((عن ابى حمزة الثمالى قال : قال محمد بن على بن الحسين (رضى الله عنه ) و سمع عصافير يصحن ، قال : تدرى ما يقلن ؟ قلت : لا، قال : يسبحن ربهن عزوجل و يسألن قوت يومهن )).(74)
از ابوحمزه ثمالى نقل است كه گفت : محمد بن على بن الحسين امام باقر(ع ) چون صداى گنجشكانى را شنيد، فرمود: آيا مى دانى كه چه مى گويند؟ گفتم : نه . فرمود: آنان تسبيح گفته و روزى خود را از او طلب مى كنند.

سحر گنجشكها در جيك جيكند   به تسبيح خداى لاشريكند

((عن ابى حمزة قال : كنا مع على بن الحسين (رضى الله عنه ) فمر بنا عصافير يصحن فقال : اتدرون ما تقول هذه العصافير؟ فقلنا: لا، قال : اما انى ما اقول انا نعلم الغيب و لكنى سمعت ابى يقول : سمعت على بن ابيطالب اميرالمؤمنين (رضى الله عنه ) يقول : ان الطير اذا اصبحت سبحت ربها و سألته قوت يومها، و ان هذه تسبح ربها و تسأله قوت يومها)).(75)
از ابوحمزه نقل است كه روزى با على بن الحسين امام زين العابدين (ع ) بوديم كه گنجشكانى جيك جيك كنان از مقابل ما گذشتند، آن حضرت فرمود: آيا مى دانيد كه اين گنجشكان چه مى گويند؟ گفتيم : نه ، فرمود: بدانيد كه من نمى گويم ما غيب مى دانيم ولى از پدرم شنيدم كه فرمود از على بن ابيطالب اميرالمؤمنين (ع ) شنيدم كه فرمود: پرندگان چونكه صبح كنند تسبيح خداى خود را بجاى آورند و روزى خود را طلب نمايند. اين گنجشكان نيز تسبيح خداى خويش نموده و روزى خود را طلب مى كنند.
((عن ابن مسعود رضى الله عنه قال : كنا اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله ) نعد الايات بركة و انتم تعدونها تخويفا، بينما نحن مع رسول الله (ص ) ليس معنا ماء فقال لنا: اطلبوا من معه فضل ماء، فاتى بماء فوضعه فى اناء ثم وضع يده فيه فجعل الماء يخرج من بين اصابعه . ثم قال : حى على الطهور المبارك و البركة من الله . فشربنا منه .
قال عبدالله : كنا نسمع صوت الماء و تسبيحه و هو يشرب )).(76)

از ابن مسعود(رض ) نقل است كه گفت : ما ياران پيامبر(ص ) آيات الهى را بركت دانسته و شما آنها را مايه ترس خويش مى شماريد. روزى با پيامبر بوده و آبى نداشتيم ، پيامبر به ما فرمود: به دنبال كسى بگرديد كه آبى زياده داشته باشد، سپس آب بنزد آنحضرت آورده شد و آنرا در ظرفى ريخت ، آنگاه دست مبارك خود را در آن گذاشت و آب از بين انگشتان مباركش ‍ خارج مى گرديد. سپس فرمود: بياييد بسوى آب بسيار پاك و مبارك كه بركت از خداوند است و بنوشيد. ما از آن آب نوشيديم .
عبدالله (بن مسعود) گفت كه : ما صداى آب و تسبيح آنرا هنگاميكه آن حضرت مى نوشيد مى شنيديم .
((عن ابن مسعود قال : كنا نأكل مع النبى (ص )، فنسمع تسبيح الطعام و هو يؤ كل )).
از ابن مسعود نقل است كه گفت : ما با پيامبر(ص ) غذا مى خورديم و تسبيح غذايى كه خورده مى شد مى شنيديم .
((عن خيثمة (رضى الله عنه ) قال : كان ابوالدرداء يطبخ قدرا فوقعت على وجهها فجعلت تسبح )).(77)
خثيمه (رض ) گفت : ابودرداء غذايى را در ديگ مى پخت كه ناگاه آن ديگ واژگون گرديده و شروع به تسبيح گفتن كرد.
((عن سليمان بن مغيرة قال : كان مطرف (رضى الله عنه ) اذا دخل بيته فسبح سبحت معه آنية بيته )).(78)
سليمان بن مغيره گفت كه مطرف (رض ) هنگامى كه داخل خانه اش ‍ مى گرديد تسبيح گفته و ظرف هاى خانه اش نيز با او تسبيح مى گفتند.
((عن ابى غالب الشيبانى (رضى الله عنه ) قال : صوت البحر تسبيحه و امواجه صلاته )).(79)
از ابوغالب شيبانى (ص ) روايت است كه گفت : صداى دريا تسبيح او است و امواج او نماز آن .
عارفان بى
شيخ عارف ، ملا محمد لاهيجى در شرح راز، پس از نقل اين دو بيت از عارف شبسترى كه گفته است :

همه ذرات عالم همچو منصور   تو خواهى مست گير و خواه مخمور
در اين تسبيح و تهليلند دايم   بدين معنى همه باشند قائم

مى گويد:
يعنى جميع ذرات عالم هميشه در اين تسبيح و تهليلند، يعنى قول (انا الحق ).
و تسبيح ، تنزيه حق است از مشاركت غير، در ذات و صفات . و تهليل ، گفتن ((لا اله الا الله )) يعنى نفى غير و اثبات حق كردن است . و كمال تسبيح و تهليل بحقيقت آن است كه : مسبح و مهلل ، ناطق به انانيت ((انا الحق )) شود. زيرا كه در ((هو)) و ((انت )) كه جهت غيب و خطاب است ، شائبه غيريت و اثنينيت ملاحظه است . پس تنزيه از مشاركت و نفى غير، تمام نكرده باشد، چه بقيه هستى غير مسبح و مهلل ، هنوز بر جاست كه ((هو)) و ((انت )) مى گويد.
لاهيجى پس از چند سطر، ادراك اين تسبيح را فقط به تصفيه و تزكيه و سلوك مقاماتى ميسر مى داند و ميگويد:
و همه به نطق (انا الحق ) مسبح و مهلل حقند، جز بطور تصفيه و تزكيه و سلوك ميسر نمى گردد.
شعر:

خواهى كه شود كشف برت سر اناالحق   فانى ز خودى باش و به حق باقى مطلق

و به مناسبت محل واقعه اى از واقعات خود كه در اوايل سلوك و رياضت روى نموده بود ذكر كرده مى شود تا مبين و مؤيد گردد كه ارباب تزكيه و تصفيه چگونه بدين مقام متحقق گشته اند:
شبى بعد از نماز تهجد و وظيفه ى ذكر اوقات ، مراقب شدم و در واقعه اى ديدم كه خانقاهى است بغايت عالى و گشاده و اين فقير در آن خانقاهم . به يكباره ديدم كه از آن خانقاه بيرون آمدم و مى بينم كه تمام عالم به همين تركيب كه هست ، از نور است و همه يك رنگ گشته و جميع ذرات موجودات به كيفيتى و خصوصيتى ((انا الحق )) مى گويند كه كما ينبغى تعبير از آن كيفيات نمى توانم برد. چون اين حال مشاهده نمودم و بيخودى و شوق و ذوق عجيب در اين فقير پيدا شد. مى خواستم كه در هوا پرواز نمايم ديدم كه چيزى مانند كُنده (80) در پاى اين فقير است و مانع من از پرواز مى باشد. به اضطراب هر چه تمامتر، پاى خود را بر زمين مى زدم تا آنكه آن كُنده از پاى من جدا شد و همچو تيرى كه از كمان سخت بجهد، بلكه به صد مرتبه زياده از آن ، فقير عروج نمودم و رفتم . چون به آسمان اول رسيدم ديدم كه ماه منشق شد و من از ميان ماه گشتم و از آن حال و غيبت حضور كردم .
شعر:

عاقبت اندر ميان كشمكش   جذبه ى عشقش مرا بر بود خوش
در دلم تابنده شد انوار عشق   گشت جانم واقف اسرار حق
باز ديدم از كمال عشق و ذوق   جمله ذرات جهان از تحت و فوق
از كمال بيخودى منصوروار   هر يكى گويان انا الحق آشكار
كرد پرواز از قفس شبهاز جان   بال بر هم زد گذشت از آسمان

چون تصديق اينچنين مكاشفات بى آنكه بدليل نصى مدلل باشد مشكل است ، فرمود كه :
متن :

اگر خواهى كه گردد بر تو آسان   ((و ان من شيى ء)) را يكره فرو خوان

يعنى اگر چنانچه مى خواهى كه بدانى كه ذرات عالم مسجند و تنزيه حق از مشاركت مى نمايند، آيه ى كريمه (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده ) را يكبار بخوان تا بدانى كه همه در تسبيحند.
لاهيجى بعد از اين بدنبال نقل اين بيت :

چو كردى خويش را پنبه كارى   تو هم حلاج وار اين دم بر آرى

مى گويد:
بدانكه توحيد علمى ، نوع ديگر است و توحيد عيانى شهودى ، نوعى ديگر. توحيد علمى آن است كه بدانند كه غير حق ، هيچ موجودى نيست و اشياء مظاهر حقند و به صورت ، همه اوست كه ظاهر گشته است و اشياء به زبان حال ، ناطق به كلمه (انا الحق )اند، به آن معنى كه قائم به وجود حقند و بى او عدمنه .
فاما توحيد عيانى كشفى كه بر منصور حلاج ظاهر گشته است چنانچه مكررا ذكر رفت ، موقوف بر آن است كه سالك به طريق تصفيه به مقامى برسد كه تعين و هستى مجازى وى كه پرده جمال الهى گشته مانع مشاهده بود، محو و فانى گشته ، بى خود، خود را حق ديده ، به لسان حق ناطق به نطق (انا الحق ) گردد. فلهذا فرمود:
چو كردى خويشتن را پنبه كارى . يعنى چون وجود خيالى خود را بر هم زدى و از هم فرو ريختى و از قيد تعين و كثافت خلاصى يافتى هر آينه كه تو نيز مانند منصور اين دم (انا الحق ) بر آرى و به عمل حلاجى ناطق به نطق وى گردى .
وى پس از نقل چند بيت به اين شعر شبسترى مى رسد كه :

برآور پنبه پندارت از گوش   نداى واحد القهار بنيوش

و سپس مى گويد:
يعنى چون غفلت و پندار است كه مانع اطلاع بر حقيقت حال مى گردد مى فرمايد كه : پنبه پندار و غفلت از گوش هوش خود بردار تا هم امروز اين استماع نمايى و بشنوى و بنيوشى كه : (لمن الملك اليوم ، لله الواحد القهار)(81).
يعنى : بدانكه غير حق هيچ موجودى نيست و ملك وجود، او راست و هميشه شأن وحدت حقيقى تقاضاى انتفاى غير مى نمايد، نه آنستكه يكبار چنين خواهد بود و هر كه را كه چشم و گوش معنوى حاصل شد، هر چه در قيامت ظاهر خواهد گشت امروز به نقد، بيند و بشنود، فلهذا فرمود كه :

ندا مى آيد از حق بر دوامت   چرا گشتى تو موقوف قيامت (82)

اب چهره
اجماع اهل سلوك بر آن است كه عالم مادى و جسمانى و بدن آدمى حجاب چهره جان او بوده و تعلقات بسيار عالم ماده مانع از ادراك آن تسبيح مى گردد.
چه زيبا و دلنشين است سروده حافظ شيرازى كه گفته است :

حجاب چهره جان مى شود غبار تنم   خوشا دمى كه از آن چهره پرده برفكنم
چنين قفس نه سراى من خوش الحانيست   روم به گلشن رضوان كه مرغ آن چمنم
مرا كه منظر حور ست مسكن و مأوا   چرا بكوى خراباتيان بود وطنم
عيان نشد كه چرا آمدم كجا بودم   دريغ و درد كه غافل زكار خويشتنم
چگونه طوف كنم در فضاى عالم قدس   كه در سراچه تركيب تخته بند تنم
اگر ز خون دلم بوى شوق مى آيد   عجب مدار كه همدرد نافه ختنم

نقل كلامى از رساله لقاء الله
عارف واصل صمدانى ، ميرزا جواد ملكى تبريزى (اعلى الله مقامه ) در رساله لقاء الله خويش مى گويد: از حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله ) و سلم روايت است كه فرمود:
هر كسى را دو چشم (سِرّ) و باطن است كه با آنها غيب را مى بيند و چون خداوند عالم به بنده اى اراده خير فرمايد چشمهاى (سِرّ) او را باز مى كند.
حال ، برادر من اگر همت دارى كه از اهل معرفت شوى و انسان بشوى ، بشر روحانى باشى ، كمر همت به ميان زده و از راه شريعت بيا و مقدارى از صفات حيوانات را از خود دور كن و متخلق به اخلاق روحانيون باش . راضى به مقام حيوانات و قانع به مرتبه جمادات نشو. حركتى از اين آب و گل بسوى وطن اصلى خود - كه از عوالم عليين و محل مقربين است - بكن ، بلكه نفس خود را بشناسى و بالكشف و العيان به حقيقت اين امر بزرگ نائل باشى كه شناختن آن ، راه شناختن خداوند جل جلاله است ...
و اگر اين دولت براى كسى دست دهد و از عوالم آب و گل كه عالم ظلمت است ، ترقى نمايد و خود را به مقام (معرفة النفس ) برساند. يعنى حقيقت نفس و روح خود را كه از عالم نور و مفتاح معرفت رب است ، بالكشف و العيان ببيند، خواهد ديد كه نفس او از مجردات است ، آنوقت از حجب ظلمانيه نجات يافته و نمى ماند ما بين او و وصول به مقامى كه ممكن است از معرفت حضرت او جل جلاله ، مگر حجب نورانيه و در طى اين حجب و وصول به اين مقام منيع لذت ها و بهجت ها و لوازم و عوالمى هست كه آن عوالم و لوازم را كسى غير از اهلش - چنانكه شايد و بايد - نمى داند.(83)
ياتى نغز و دلنشين از هاتف اصفهانى (

چشم دل باز كن كه جان بينى   آنچه ناديدنى است آن بينى
گر به اقليم عشق روى آرى   همه آفاق گلستان بينى
بر همه اهل اين زمان به مراد   گردش دور آسمان بينى
آنچه بينى دلت همان خواهد   و آنچه خواهد دلت همان بينى
بى سر و پا گداى آنجا را   سر ز ملك جهان گران بينى
هم در آن ، پا برهنه قومى را   پاى بر فرق فرقدان بينى
هم در آن ، سر برهنه جمعى را   بر سر از عرض سايبان بينى
گاه وجد و سماع هر يك را   بر دو كون آستين فشان بينى
دل هر ذره را كه بشكافى   آفتابيش در ميان بينى
هر چه دارى اگر به عشق دهى   كافرم گر جوى زيان بينى
جان گدازى اگر به آتش عشق   عشق را كيماى جان بينى
از مضيق حيان در گذرى   وسعت ملك لامكان بينى
آنچه نشنيده گوش آن شنوى   و آنچه ناديده چشم آن بينى
تا به جايى رساندت كه يكى   از جهان و جهانيان بينى
با يكى عشق ورزى از دل و جان   تا به عين اليقين عيان بينى
كه يكى هست و هيچ نيست جز او   وحده لاشريك الا هو

بخش دوم : حيات موجودات
حيات موجودات
هر چه در عالم هستى لباس وجود بر تن نمايد و در زمره موجودات قرار گيرد، يعنى از ديار عدم كه فناى مطلق است به سرزمين وجود راه يابد، حياتى پيدا كرده است .
كردگار عالم ، وجود مطلق و كمال محض است و چون اراده نمايد، فيض و كمالش بمقدار وسعت وجودى قابل ، به آن سرازير مى شود. اين فيض و كمال ، از آنجهت كه وجود و فيض حق تعالى است عين حيات و شعور و قدرت مى باشد و از همين جهت با خالق خود سنخيتى پيدا مى كند.
وجود چون منشأآثار است ، لاجرم بايد لباس زندگى بر تن نمايد و حيات پيدا كند و گرنه نام وجود بر او شايسته نمى باشد. اين سخن بر زبان بسيارى از حكماى الهى آمده است كه به فرازهاى از آن در سابق اشاره گرديد.
قرآن كريم كه نسبت تسبيح را به موجودات مى دهد، به اين نكته تصريح كرده است ، زيرا اگر موجودات داراى حيات نباشند چگونه به تسبيح حق تعالى مترنم اند.
كسانيكه در صدد انكار اين سخن برمى آيند راه قياس را پيش گرفته و حيات جمادات را با آدمى سنجيده و اين هم مايه انكار آنان گرديده است .
تسبيح موجودات ، چون امرى واضح براى همگان نيست ، قرآن كريم نسبت نادانى را در مورد آن به بشر داده است .
همچنين در قصه لشكريان سليمان و مورچگان آنجا كه آنان به پايمال كردن مورچگان توجهى نداشتند، نسبت بى شعورى به آنان داده است .
اينها همه حكايت از آن دارد كه آدمى از سر جهل ، انكار حقايق كرده يا به تاويل آن حقايق مى پردازد وگرنه چنانچه آفتاب وجود حقايق در دل ها بتابد و حجابهاى تاريك طبيعت برداشته شود، جايى براى انكار خورشيد عالم تاب باقى نمى ماند.
علاوه بر اين ، حيات موجودى به آثار صادر از آن اثبات مى گردد. آثار صادر از نباتات و جمادات گاه آنقدر بسيار و محير العقول و عجيب است كه دلالتشان بر حيات آن موجودات اقوى از دلالت آثار آدمى مى باشد.
بخش سوم : آگاهى و شعور موجودات
آگاهى و شعور موجودات
مراد از آگاهى و شعور موجودات ، دانايى آنان به وجود خويش و آفرينده ى خود مى باشد. اين مقدار از شعور و آگاهى در تمامى ذرات هستى موجود است . اين يك كمال تكوينى است كه خداوند هستى در تمامى موجودات قرار داده است ، آنان به سبب همين دانستن ، خالق خود را ستوده و تسبيح مى گويند.
بر اين سخن شواهد بسيارى در شرع و عقل يافت مى گردد كه به برخى از آنها در ذيل اشاره ميشود:
((الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون )).(84)
آيا نديده اى كه هر آنكه در آسمانها و زمين و نيز پرندگانى كه بال مى گشايند، تسبيح خدا را مى گويند و همگى آنان به درود و تسبيح خود آگاهند و خداوند به آنچه كه آنان مى كنند آگاه است .
جمله ((كل قد علم صلاته و تسبيحه )) دلالت واضح دارد كه هر تسبيح كننده اى در آسمانها و زمين به تسبيح خود گواه و آگاه است . در جايى ديگر بجاى كلمه ((هر آنكه ))، كلمه ((هر آنچه )) آمده است كه اين دو، يك معنى را بدست مى دهد، زيرا نسبت تسبيح به همگى آنان مساوى مى باشد. معنى ندارد كه ملايك آسمان و پرندگان ، عالم به تسبيح خود باشند و غير آنان ، از جمادات ، از روى ناآگاهى تسبيح بگويند.
((و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالو انطقنا الله الذى انطق كل شيى ء...))(85)
آنان به جلدهايشان گفتند كه چرا عليه ما گواهى داديد؟ آنان گفتند: خداوندى كه همه چيز را ناطق نموده ما را به سخن آورده است .
حقيقت نطق ابراز و اظهار خواسته درونى از طريق سخن گفتن است و اين معنى بدون علم و شعور امكان پذير نمى باشد. شهادت و گواهى اعضاى آدمى كلام حقيقى آنانست كه مسبوق به علم و دانايى آنان مى باشد، بدليل آنكه فرمود: ما را خداوند به نطق آورده است .(86)
اساسا بايد گفت كه گواه بودن بر امرى بدون ادراك و شعور نسبت به آن معنى ندارد.
((فقال لها و للارض اتيتا طوعا او كرها قالتا ائتيا طائعين )).(87)
پس به آسمانها و زمين گفت كه از روى رغبت يا اكراه بياييد، آنان گفتند كه از روى رغبت و ميل خود آمديم .
جواب آسمانها و زمين و اختيار كردن آنها يكى از دو بخش سؤال را، دليل بر شعور و آگاهى و تميز دادن بين دو سؤ ال مى باشد.
((و من اضل ممن يدعوا من دون الله من لا يستجيب له الى يوم القيمة و هم عن دعائهم غافلون . و اذا حشر الناس كانوا لهم اعداء و كانوا بعبادتهم كافرين ))(88).
چه كسى گمراه تر از كسى است كه غير خداوند، كسى را مى خواند كه او تا روز قيامت جوابش را نمى دهد و آنان به خواندنشان توجهى ندارند. و آنگاه كه مردم در روز قيامت برانگيخته گردند، آن عبادت شدگان ، دشمن آنان گشته و عبادتشان را منكر شوند.
مراد از ((من لا يستجيب له )) بتهايند كه مورد پرستش كافران قرار مى گرفتند.
در اين آيه توجه ننمودن بتها به عبادت كافران و نيز دشمنى آنان و انكارشان در روز قيامت دليل بر علم و شعور آنان به حساب مى آيد.
((يومئذ تحدت اخبارها بان ربك اوحى لها)).(89)
آنروز (روز قيامت ) زمين اخبارش را بازگو مى كند، زيرا كه خداوند به او وحى فرموده است .
بازگو نمودن اخبار توسط زمين ، دليل بر وجود علم و شعور آن مى باشد.
6- در حديث از ابن عباس روايت شده است كه پادشاهان حضرموت بخدمت پيامبر رسيده و پرسيدند كه چگونه بدانيم كه تو پيامبرى ؟ آنحضرت مشتى سنگ ريزه برداشته و فرمود: اين سنگ ريزه ها گواهى بر رسالت من مى دهند. آنگاه آن سنگ ريزه ها تسبيح گفته و به رسالت حضرت گواهى دادند.(90)
تسبيح و گواهى دادن سنگ ريزه ها بهترين دليل بر وجود شعور در آنها مى باشد.
اين بخش كوچكى از آيات و روايات بود كه به آن بسنده گرديد، پايان بخش ‍ اين فصل را به دو سخن از دو حكيم الهى ، صدرالدين شيرازى و علامه طباطبايى قرار مى دهيم .
كلام صدرالمتالهين (ره )
مرحوم ملاصدرا در اسفار مى گويد:
((ما بارها گفته ايم كه حيات در تمامى موجودات سريان دارد، چون وجود در آنها سارى و جارى مى باشد. وجود يك حقيقت است كه عين علم و قدرت و حيات مى باشد. همانگونه كه موجودى بدون طبيعت وجود تصور نمى گردد، بدون علم و آگاهى و فعل هم متصور نمى باشد)).(91)
بيانى از علامه طباطبايى (ره )
مفسر و فيلسوف بزرگ ، علامه طباطبايى در الميزان مى فرمايد:
((كلام خداوند اشعار به آن دارد كه علم و شعور در موجودات به همراه خلقت آنان ، جريان يافته است . هر يك از آنان به مقدار بهره خود از هستى ، به دانش و علم دست يافته اند...
خداوند سبحان به نقل از اعضاى بدن انسان فرموده است :
قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شيى ء(92).
آنها گفتند خداوندى كه هر چيزى را به نطق آورده ما را نيز نطق داده است .
و نيز فرموده است :
((فقال لها و للارض أئتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ))(93).
خداوند به آسمان و زمين گفت كه از روى ميل يا اكراه مى آييد، آن دو گفتند كه از روى ميل آمديم .
بنابراين هيچ مخلوقى نيست مگر آنكه به خويشتن بنحوى آگاهى دارد)).(94)
همچنين ايشان در ذيل آيه (21 سوره فصلت ) مى فرمايد:
((كررنا الاشارة فى الابحاث المتقدمة الى ان ان الظاهر من كلامه تعالى ان العلم صار فى الموجودات عامة كما تقدم فى تفسير قوله تعالى :