(و ان من شيى ء الا يسبح
بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم )(95).
فان قوله : (و لكن لاتفقهون ) نعم الدليل على كون التسبيح منهم عن علم
و ارادة لابلسان الحال .
و من هذا القبيل قوله :
(فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ) و قد تقدم
تفسيره فى السورة .
و من هذا القبيل قوله :
(و من اضل ممن يدعو من دون الله من لايستجيب له الى يوم القيمه و هم عن
دعائهم غافلون . و اذا حشر الناس كانوا لهم اعداء و كانوا بعبادتهم
كافرين ).(96)
فالمراد بمن لايستجيب ، الاصنام فقط اوهى و غيرها. و قوله :
(يومئذ تحدت اخبارها بان ربك اوحى لها)(97).
و من هذا القبيل الايات الدالة على شهادة الاعضاء و نطقها و تكلميها
لله و السؤ ال منها و خاصة ما ورد فى ذيل الايات الماضية آنفا قوله :
(انطقنا الله الذى انطق كل شيى ) الاية .
لايقال :
لو كان غير الانسان و الحيوان كالجماد و النبات ذاشعور و ارادة ، لبانت
آثاره و ظهر منها ما يظهر من الانسان و الحيوان من الاعمال العلمية و
الافعال و الانفعالات الشعورية .
لانه يقال :
لا دليل على كون العلم ذا سنخ واحد حتى تتشابه الاثار المترشحة منه ،
فمن المكن ان يكون مراتب مختلفه تختلف باختلاف آثارها. على ان الاثار و
الاعمال العجيبة المتقنة المشهودة من النبات و سائر الانواع الطبيعية
فى عالمنا هذا، لاتقصر فى اتقانها و نظمها و ترتيبها على آثار الاحياء
كالانسان و الحيوان )).(98)
ما در بحث هاى گذشته بكرات اشاره كرده ايم كه آنچه از كلام الهى بدست
مى آيد اين است كه علم و شعور در تمامى موجودات وجود دارد، همانگونه كه
در تفسير كلام خداى تعالى :
(و
ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم ) گذشت .
جمله
(لكن لاتفقهون ) بهترين دليل بر آن است كه تسبيح موجودات از روى
علم و اراده است نه به زبان حال .
از همين باب نيز، كلام خداوند است كه فرمود:
(فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ) و
تفسير آن گذشت .
از همين قبيل نيز كلام او است كه فرموده است :
(و
من اضل ممن يدعو من دون الله من لايستجيب له الى يوم القيمه و هم عن
دعائهم غافلون . و اذا حشر الناس كانوا لهم اعداء و كانوا بعبادتهم
كافرين ).
مراد به
(من
لايستجيب ) فقط بتها يا بتها و غير آنهاست .
و نيز كلام خدا كه فرموده :
(يومئذ تحدث اخبارها بان ربك اوحى لها).
و از اين قبيل نيز آياتى است كه دلالت بر گواهى دادن اعضاى بدن و نطق و
تكلم و سؤ ال از آنان مى كند.
همچنين نيز رواياتى كه در ذيل آيات گذشته و ذيل كلام خداوند:
(قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شيى ء) وارد شده است مى باشد.
اگر سؤال شود:
چنانچه غير از انسان و حيوان مانند جماد و نبات داراى شعور و اراده
باشند آثار علمى و فعل و انفعالات عقلى آن همانند انسان و حيوان ظاهر
مى گرديد.
گوييم كه :
دليلى وجود ندارد كه علم و شعور همه موجودات بايد از يك نوع باشد تا
آثار صادر از آنان همانند يكديگر باشد. علم و شعور ممكن است كه داراى
مراتبى باشد و آن مراتب به اختلاف آن آثار اختلاف يابد.
علاوه بر اين ، آثار و افعال متقن و استوارى كه از نباتات و ساير انواع
طبيعت در جهان مشاهده مى گردد، در انقان و نظم و ترتيب كمتر از آثار
زندگان ، همانند انسان و حيوان نيست .
بخش چهارم : اختيار يا اجبار بر تسبيح
اختيار يا اجبار بر تسبيح
از نكات قابل تامل و بحث در اين مقام ، آن است كه تسبيح موجودات
كه از روى شعور و اراده آنان صورت مى پذيرد، بنحو اختيار است يا آنكه
جبرى مى باشد. يعنى آيا خداوند چون موجودات را آفريد، همراه آن ، وصف و
ثناى خود را نيز در آنان نهاده و هيچ موجودى تكوينا نمى تواند از تسبيح
گفتن بدور باشد يا آنكه به موقع آفرينش ، آنانرا مخير نموده كه تسبيح
بگويند يا نگويند، آنان به خواست و اراده خود كه خداوند در آنها ايجاد
كرده بود راه تسبيح را در پيش گرفتند؟
آنچه از تامل در آيات تسبيح و نيز آيات مشابه آن راجع به موجودات بدست
مى آيد آنست كه خداوند مرتبه اى از شعور و اراده و اختيار را به
موجودات عالم هستى داده است . آنان با همان اراده و اختيار خويش به
ثناى حق مشغولند.
اينك آنچه را كه بر اين معنى گواه است به خواننده گرامى عرضه مى داريم
:
((انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و
اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا)).(99)
ما امانت خويش را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم پس آنان از
تحمل آن امانت اجتناب نموده و از آن ترسيدند ولى انسان آنرا تحمل نموده
و پذيرفت . او بسيار ستمگر و نادان است .
امانت الهى در اين آيه به معانى گوناگونى تفسير شده است كه بهترين آنها
همان مقام ولايت الهى و خلافت او در زمين مى باشد. به هر تقدير خداوند
آنرا بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشت آنان از پذيرفتن آن ابا
نموده و سرباز زدند و از تحمل آن ترسيدند. اين اجتناب و نپذيرفتن آنان
با آنكه خداى سبحان به آنان پيشنهاد حمل آنرا نموده بود، دليلى آشكار
است بر آنكه آنان نوعى از اختيار و اراده را دارا بودند. اين اختيار،
اگر چه در مورد نپذيرفتن امانت الهى مى باشد و ربطى به تسبيح اختيارى
موجودات ندارد ولى براى اثبات اصل اختيار و نسبت آن به جمادات كافى و
وافى مى باشد.
((ثم
استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا
اتينا طائعين )).(100)
سپس به آسمان كه دودى بود نظر انداخت و به آسمان و زمين گفت كه از روى
رغبت يا اكراه بياييد، آن دو گفتند كه از روى رغبت و ميل آمديم .
كلام خداى سبحان به آسمان و زمين ، دليل بر دادن اختيار به آن دو مى
باشد و جواب آنها نيز حكايت از همان وجود اختيار در پذيرفتن نوع امتثال
دستور حق دارد.
((عن
اسحق بن عمار عن ابى عبدالله (ص ) قال : ما من صيد يصاد فى بر و لابحر
و لاشيى ء يصاد من الوحش الا بتضييعه التسبيح )).(101)
از اسحاق بن عمار از امام صادق (ع ) روايت شده است كه فرمود: هيچ صيدى
در خشكى و دريا صيد نگرديده و نيز هيچ حيوان وحشى صيد نمى گردد مگر
بجهت آنكه او تسبيح حق تعالى را ضايع نموده است .
در اين حديث جزاى ضايع كردن تسبيح توسط اين حيوانات صيد آنان قرار داده
شده است . اين گواه بر آن است كه تسبيح كردن ، امرى اختيارى براى آنان
است كه اگر آن را ترك كنند به اين مصيبت گرفتار مى آيند.
در اين حديث جزاى ضايع كردن تسبيح توسط اين حيوانات صيد آنان قرار داده
شده است . اين گواه بر آن است كه تسبيح كردن ، امرى اختيارى براى آنان
است كه اگر آن را ترك كنند به اين مصيبت گرفتار مى آيند.
احاديث ذيل نيز، دلالتى مشابه اين حديث دارند:
عن
ابى هريرة قال : قال رسول الله (ص ): ما صيد من صيد و لا وشج من وشج
الا بتضيعيه التسبيح .(102)
از ابوهريره نقل شده است كه پيامبر(ص ) فرمود: هيچ حيوانى صيد نگرديد و
هيچ شاخه درختى درهم پيچيده نگرديد مگر بر اثر از بين بردن تسبيحش .
((عن
ابن مسعود قال : قال رسول الله (ص ): ما صيد من طير فى السماء و لاسمك
فى الماء حتى يدع ما افتراض الله عليه من التسبيح )).(103
)
از ابن مسعود روايت شده است كه پيامبر(ص ) فرمود: هيچ پرنده اى در
آسمان و ماهى در دريا صيد نگرديد مگر بر اثر آنكه تسبيحى را كه خداوند
بر او واجب كرده است ترك نموده است .
((عن
عائشة قالت : دخل على رسول الله (ص ) فقال لى : يا عائشة اغسلى هذين
البردين ، فقلت : يا رسول الله بالامس غسلتها. فقال لى : اما علمت ان
الثوب يسبح ، فاذا اتسخ ، انقطع تسبيحه )).(104)
از عايشه نقل شده است كه گفت : روزى پيامبر بر من وارد گرديد و فرمود
اى عايشه اين دو لباس را بشوى . گفتم اى پيامبر ديروز آن دو را شستم ،
حضرت فرمود: آيا ميدانى كه لباس تسبيح مى گويد و چون چركين شود تسبيحش
قطع مى گردد.
اين بخشى از روايات در اين معنى بود كه بجهت اختصار از باقى آنان صرف
نظر گرديد.
پرسش و پاسخ
اگر گفته شود: بنابر آنچه نقل گرديد تمامى موجودات حتى جمادات ،
داراى شعور بوده و خداوند به آنها يك نحوه اختيار عطا فرموده و نيز
تكليف بر تسبيح كرده است ، بنابراين لازمه اين سخن آن است كه جمادات
نيز همانند انسان مكلف بوده و احكام تكليف بر آنها نيز بار شده و ثواب
و عقاب اخروى نيز شامل حالشان گردد، در حاليكه كسى به اين سخن ملتزم
نگشته است .
گوييم : آنچه از اين ادله بدست مى آيد شعور و اختيار و تكليف مى باشد،
ليكن هر شعور و تكليفى همانند شعور و تكليف در انسان نيست . شعور و
تكليف جمادات در انجام تسبيح است كه كمال آنان و سعادتشان نيز در همان
است . اين يك آگاهى فطرى بوده كه خداوند به همراه خلقت آنان ، در آنها
قرار داده و آنان را به حسب همان درجه از شعور، مكلف به تسبيح نموده
است آنان هم خداى سبحان را در اين تكليف اطاعت نموده اند.
بهره آنان هم از اين تكليف و تسبيح رسيدن به كمال در خور شأنشان بوده و
كمال و سعادتشان نيز در همان است . پس بين شعور و تكليف اين موجودات با
شعور و تكليف در انسان تفاوت بسيار مى باشد، از اين جهت نمى توان احكام
انسان را به آنها سرايت داد.
يك نكته
خداوند سبحان در قرآن كريم آنجا كه سخن از تسليم و اطاعت عقلا
بميان مى آيد آنرا به دو قسم مى نمايد و مى فرمايد: عده اى از روى رغبت
و عده اى ديگر از روى اكراه ، اطاعت او مى كنند اما آنجا كه سخن از
عامه موجودات و ذرات عالم هستى است ، يك صورت را به آنان نسبت مى دهد و
مى فرمايد كه آنان با ميل و رغبت خويش اطاعت فرمان حق مى نمايند و اين
ميل و رغبت آنان را پس از دادن اختيار به آنان بيان مى فرمايد. به آيات
ذيل نظرى بيافكنيم :
((افغير دين الله يبغون و له اسلم من فى السموات و الارض طوعا او كرها
و اليه يرجعون )).(105)
آيا آنان غير از دين الهى را برمى گزيند، در حالى كه هر كه در آسمان و
زمين است از روى رغبت يا اجبار، تسليم او است و به سوى او باز مى گردد.
((و
لله يسجد من فى السموات و الارض طوعا او كرها...))(106)
و هر آنكه در آسمانها و زمين است براى خدا از روى ميل يا اكراه سجده مى
كند.
((... فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين )).(107)
پس به آسمان و زمين گفت از روى ميل يا اكراه بياييد. آن دو گفتند از
روى ميل آمديم .
((او
لم يروا الى ما خلق الله من شيى ء يتفيأظلاله عن اليمين و الشمائل سجدا
لله و هم داخرون ، و لله يسجد ما فى السموات و ما فى الارض من دابة
....))(108)
آيا به آنچه خلق كرده است نمى نگرند كه سايه آنان از راست و چپ از روى
سجده بر زمين مى افتد و تمامى آنان در مقابل او ذليلند. و آنچه در
آسمانها و زمين از چهارپايان است براى خدا سجده مى كنند.
((و
النجم و الشجر يسجدان )).(109)
گياهان ساقدار و بدون ساقه سجده مى نمايند.
دو آيه نخست ، درباره صاحبان عقل است كه اطاعت و خضوعشان در برابر حق
بصورت ترديد بين ميل و اكراه آمده است ولى در سه آيه اخير كه راجع به
غير عقلا است ، تسليم و اطاعت و سجده آنان ، همگى به ميل و رغبت و بدون
ترديد ذكر شده است .
بخش پنجم : نطق موجودات
نطق موجودات
مراد از نطق ، اظهار كلمات و اداى آن با اصوات و حروف است . در
مصادر و منابع شرعى به اين معنى در مواضع و موارد متعددى تصريح گشته
است . قبل از بيان بخشى از آن موارد به مفهوم لغوى نطق اشاره مى گردد.
مفهوم نطق در لغت
فيروزآبادى در ((القاموس المحيط)) گفته است :
((نطق ينطق نطقا و منطقا و نطوقا، تكلم بصوت و حروف تعرف بها المعانى و
انطقه الله تعالى و استنطقه ))(110).
نطق كرد، يعنى : با صدا و حروفى كه از آن معانى فهميده شود سخن گفت .
جوهرى در (صحاح اللغه ) مى گويد:
((المنطق : الكلام ، و قد نطق نطقا و انطقه غيره و استنطقه ، اى كلمه
)).(111)
منطق : كلام است . نطق نمود يعنى سخن گفت و تكلم كرد.
راغب اصفهانى در (المفردات گفته ) است :
((النطق فى التعارف : الاصوات المقطعة التى يظهرها اللسان و تعيها
الاذان )).(112)
نطق در عرف ، اصوات بريده اى است كه بر زبان جارى شده و بگوش مى رسد.
نطق موجودات در قرآن
از جمله مواردى كه كلمه ى نطق با مشتقات آن در قرآن استعمال شده
است عبارتند از:
((هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق ))(113).
اين كتاب ما است كه با شما به حق سخن مى گويد.
((... و لدينا كتاب ينطق بالحق ...))(114)
و نزد ما كتابى است كه به حق سخن مى گويد.
((... لقد علمت ما هؤلاء ينطقون ))(115)
تو همانا دانسته اى كه اين - بتان - سخن نمى گويند.
((و
وقع القول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون ))(116)
و عذاب بر آنان حتمى گشته چون ستم نمودند پس آنان سخن نمى گويند.
((هذا يوم لاينطقون و لا يؤذن لهم فيعذرون )).(117)
اين روزى است كه آنان سخن نمى گويند. و اجازه نداشته تا عذر بياورند.
((و
ورث سليمان داود و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير...)).(118)
و سليمان وارث داود گشته و گفت : اى مردم ما منطق پرندگان را آموزش
ديده ايم .
آيات فوق به وضوح شاهد بر معنى لغوى نطق مى باشد، بنابر اين مراد از
نطق همان است كه در ابتداى اين فصل به آن اشاره گرديد. در آيه ذيل سخن
گفتن به تمامى موجودات نسبت داده شده است :
((و
يوم يحشر اعداء الله الى النار فهم يوزعون . حتى اذا ما جاؤوها شهد
عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون . و قالوا لجلودهم لم
شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شيى ء و هو خلقكم اول مرة
و اليه ترجعون ))(119).
و روزى كه دشمنان خدا را به سوى آتش دوزخ كشانده و براى جمع آورى
بازشان دارند، چون همگى به دوزخ رسند، چشم و گوش و پوست بدن هايشان بر
آنچه انجام داده اند گواهى دهند. آنان به جلدهايشان گويند: چرا عليه ما
گواهى داديد؟ آنان گويند: خدايى كه همه موجودات را به سخن درآورده ، ما
را نيز به سخن آورده است و او است كه اولين بار شما را آفريده و به سوى
او باز ميگرديد.
اين آيه گواهى روشن است كه خداوند سبحان همه موجودات عالم را قدرت تكلم
داده است . از آيات قبل از اين به دست مى آيد كه موجودات ، آنگاه كه
اجازه داشته باشند، لب به كلام مى گشايند و با مخاطبان خود سخن مى
گويند بگونه ايكه آنان كلام آنها را بشنوند.
يك احتمال
در اينجا يك احتمال مطرح است و آن اينكه : اين آيه دلالت بر نطق
موجودات در روز قيامت مى كند نه در دنيا، بنابراين همه موجودات در روز
قيامت به اذن خداى متعال قدرت بر تكلم پيدا كرده و سخن مى گويند.
گوييم كه : ادله تسبيح موجودات ، تسبيح قولى آنانرا در دنيا ثابت مى
نمود و تسبيح قولى موجودات هم بخشى از نطق آنان بشمار مى آيد. بنابراين
همه موجودات عالم وجود، ناطق و ذاكرند.
گفتار علامه در الميزان
علامه طباطبايى (ره ) در ذيل آيه
((قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شيى ء)) مى فرمايد:
((آنچه از مفهوم نطق ، وقتى بصورت حقيقت استعمال شود بدست مى آيد اين
است كه نطق ابراز و اظهار نيت درونى بوسيله تكلم است و اين معنى بر
شعور و آگاهى متوقف مى باشد... پس گواهى دادن اعضاء و جوارح عليه
مجرمان ، نطق و تكلم حقيقى آنان است كه از روى شعور و علم و آگاهى قبلى
آنان در دنيا صورت مى گيرد بدليل آنكه فرمود:
(انطقنا الله ).
و كلام خداوند سبحان كه فرمود:
(الذى انطق كل شيى ء) در مقام توصيف است و دلالت بر آن دارد كه
نطق فقط به اعضا و جوارح انسان اختصاص نداشته بلكه عام بوده و شامل هر
چيزى مى گردد و خداوند است كه اين نطق را در آنان ايجاد نموده است .(120)
نمونه هايى از نطق جمادات
در روايات
از اميرالمؤمنين (عليه السلام ) نقل است كه فرمود:
((كنت اخرج مع رسول الله (ص ) الى اسفل مكة و اشجارها و لايمر بحجر و
لاشجر الا قالت : السلام عليك يا رسول الله و انا اسمع ))(121)
من با پيامبر(ص ) به نواحى پايين مكه و ناحيه درختان آن مى رفتم ،
آنحضرت از هيچ سنگ و درختى نمى گذشت مگر آنكه آن درخت و سنگ مى گفت :
سلام بر تو اى رسول خدا. و من مى شنيدم .
((علقمة و ابن مسعود: كنا نجلس مع النبى (ص ) و نسمع الطعام يسبح و
رسول الله يأكل )).(122)
از علقمه و ابن مسعود روايت است كه ما با پيامبر(ص ) مى نشستيم و صداى
تسبيح طعامى را كه پيامبر مى خورد مى شنيديم .
((ابن عباس قال : قدم ملوك حضرموت على النبى (ص ) فقالوا كيف نعلم انك
رسول الله ؟ فاخذ كفا من حصى فقال : هذا يشهد انى رسول الله : فسبح
الحصا فى يده و شهد انه رسول الله (صلى الله عليه و آله ))).(123)
ابن عباس گفت : پادشاهان حضرموت بر پيامبر وارد شدند و گفتند كه چگونه
بدانيم تو پيامبرى ؟ آنحضرت مشتى سنگريزه برداشت و فرمود اين به رسالت
من گواهى مى دهد پس سنگريزه ها در دست حضرت تسبيح گفته و به رسالت حضرت
گواهى دادند.
((عن
النبى (ص ) قال : انى لاعرف حجرا بمكة ، ما مررت عليه الا سلم على )).(124)
پيامبر(ص ) فرمود: من سنگى را در مكه مى شناسم كه هيچگاه از آن نگذشتم
مگر آنكه بر من سلام نمود.
نسبت ((قول )) به جمادات
در قرآن
از نكات قابل تامل در آيه فوق ، انتساب كلمه
((قالوا)) به اعضا و جوارح است . اين كلمه با در برداشتن ضمير
عاقل ، دلالت مى كند كه اين اعضا از آنجهت كه شاهد بوده و نطق مى كنند،
حكم عاقلان را داشته و از زمره آنان شمرده مى شوند. اين مطلب اختصاص به
جوارح و اعضاى آدمى نداشته و تمامى موجودات را شامل مى گردد.
گواه بر آن ، استعمال ضمير عاقلان ، در آيه ذيل نسبت به تسبيح اشياء
است .
((و
ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم ))(125).
ضمير بكار رفته در كلمه
((تسبيحهم )) كه مربوط به تسبيح تمامى موجودات عالم است ، ضمير
مخصوص عقلا مى باشد. آيه ديگرى كه در آن نسبت ((قول )) به جمادات داده
شده است ، آيه ذيل مى باشد:
((فقال لها و للارض ائيتا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ))(126).
پس به آسمانها و زمين گفت كه از روى رغبت يا ميل بياييد. آنها گفتند كه
از روى رغبت آمديم . در اين آيه نسبت قول و كلام به آسمانها و زمين
داده شده و ضمير عقلا نيز در مورد آنان به كار رفته است .
بخش ششم : ميل و رغبت اشياء در قرآن
ميل
و رغبت اشيا و جمادات در قرآن
در آيه شريفه
((فقال لها و للارض ائيتا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ))(127)
نسبت طوع و ميل و رغبت به آسمانها و زمين داده شده است . آنها در فرمان
بردارى خالق خويش با ميل و رغبت به سوى او مى شتابند. اين راهى است كه
خداوند در مقابل آنها گذاشته و آنان را مخير در انتخاب آن نموده است .
آنان نيز با شعور و آگاهى فطرى و خدادادى خود، راه اطاعت اختيارى و ميل
ارادى را انتخاب كرده اند.
بخش هفتم : عبادت و قنوت موجودات در قرآن
عبادت و قنوت موجودات در قرآن
((و
قالوا اتخذالله و لدا سبحانه بل له ما فى السموات و الارض كل له قانتون
))(128).
و آنان گفتند كه خداوند داراى فرزند است . پاك و منزه است او، بلكه
براى او است هر آنچه در آسمانها و زمين است و همگى فرمان بردار اويند.
((و
له من فى السموات و الارض كل له قانتون ))(129)
و براى اوست هر آنكه در آسمانها و زمين است . همگى فرمانبردار اويند.
معنى قنوت در لغت
قنوت در لغت به معناى طاعت ، سكوت ، دعا، به نماز ايستادن و
خوددارى از سخن گفتن آمده است .
فيروزآبادى در ((القاموس المحيط)) مى گويد:
((القنوت : الطاعة و السكوت و الدعاء و القيام فى الصلاه و الامساك عن
الكلام ...)).
قنوت : طاعت و سكوت و دعا و ايستادن در نماز و خوددارى از كلام است .
راغب در ((المفردات )) گفته است :
((القنوت : لزوم الطاعة مع الخضوع و فسر بكل واحد منها فى قوله : ((و
قوموا لله قانتين )) و قوله تعالى ((كل له قانتون )) قيل : خاضعون و
قيل : طائعون و قيل : ساكتون ...))
قنوت : التزام به فرمان بردارى و طاعت بهمراه خضوع است و آيه
((و
قوموا لله قانتين )) و نيز
((كل
له قانتون )) به هر يك از آن دو، تفسير شده است . گفته شده است
كه معنى ((قانتون )) خضوع كنندگان است و گفته شده است كه معنى آن ،
ساكت شنوندگان است .
به هر حال در آيه شريفه نخست ، قنوت و فرمان بردارى از حق به هر آنچه
در آسمان و زمين است نسبت داده شده و در آيه دوم به هر آنكه در آسمان و
زمين است .
پاسخ يك سؤال
به مقتضاى دو آيه فوق ، همه موجودات آسمان و زمين و هر كه در آن
است فرمان بردار حق اند.
فرمان بردارى غريزى و طبيعى غير انسان و اجنه كه صاحب تكليف اند، واضح
و روشن است . ليكن انسانها و اجنه كه خداوند در دنيا بنابر مصالحى
مكلفشان نموده است ، گاهى از فرمان حق اطاعت نموده و گاه هم از دستورات
او سرپيچى مى كنند. نافرمانى انسانها در بسيارى از اوقات ، با مضمون
كلى اين دو آيه مطابقت ندارد.
پاسخ اين سؤال آن است كه تمامى موجودات در برابر خداوند خاضع بوده و در
مسير حيات خود مطيع اويند حتى انسانهايى كه در تكاليف شرعى با دستورات
خداوند مخالفت مى ورزند تمامى ذرات وجود آنان بحسب خلقت تكوينى در مسير
اراده حق در حركت بوده و از آن تخلف نمى ورزند.
مصلحت نظام عالم بر خلقت و تكليف بشر تعلق گرفته است و آدمى در دنيا
بين قبول تكليف و رد آن مخير گشته تا بدين وسيله به كمال و سعادت خويش
نايل گردد. سرپيچى انسان از تكاليف شرعى منافاتى با اطاعت ذرات وجود او
از اراده حق ندارد.
به عبارت ديگر، خداوند دو تكليف بر موجودات نهاده است ، يك تكليف عام
كه شامل هر ذره اى در عالم وجود مى گردد و هيچيك از ذرات عالم در آن
تكليف معصيت خدا را نمى نمايند.
تكليف ديگر تكليف شرعى و خاص است كه به بخشى از موجودات برحسب مصالحى
تعلق گرفته است . اين موجودات كه عبارت از جن و انس اند برحسب نقص و
كمال و شعور و ادراك خويش در آن تكليف خاص تشريعى ، عصيان نموده يا
اطاعت مى كنند. دو آيه شريفه فوق ، به اطاعت عام موجودات اشاره دارد و
اطاعت خاص قسم دوم را شامل نمى گردد.
بخش هشتم ترس و اشفاق موجودات در قرآن
ترس
و اشفاق موجودات در قرآن كريم
((ثم
قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة و ان من الحجارة لما
يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما
يهبط من خشية الله و ما الله بغافل عما تعملون )).(130)
سپس بعد از اين ، دلهايتان همانند سنگ يا سخت تر از آنان شد، چه آنكه
از پاره اى سنگها، نهرهايى مى جوشد و برخى ديگر از آن سنگها شكافته
گشته و آب از آن بيرون مى آيد و پاره اى هم از ترس خداوند فرود مى آيد
و خدا از آنچه ميدهند غافل نيست )).
در جمله :
((و
ان منها لما يهبط من خشية الله )) ترس از خداوند به سنگها
بهنگام فرود آمدن آنان نسبت داده شده است .
((لو
انزلنا القرآن على جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله ...))(131).
اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم مى ديدى كه كوه از ترس خدا خاشع
و ذليل و متلاشى ميگشت ...
((انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و
اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا))(132).
ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم ، پس آنان از
پذيرفتن آن امتناع ورزيده و از قبول آن بيمناك شدند و انسان آنرا بدوش
گرفت . همانا او بسيار ستمكار و نادان بوده .
در آيه نخست خداوند سبحان حكايت حال كوهها را مى كند كه اگر قرآن به
كوهى نازل مى شد او از ترس خداوند خاشع و متلاشى مى گرديد. و در آيه
دوم ، سرگذشت آسمانها و زمين و كوهها را بيان مى كند كه خداوند امانت
تكليف و حمل مسئوليت الهى را بر آنها عرضه داشت و آنان از پذيرفتن آن
بجهت عظمت و بزرگى آن امتناع ورزيدند.
نحوه خطاب در اين آيات بگونه ايست كه خداوند آنانرا موجوداتى باشعور و
مختار بحساب آورده و آنان را بين قبول و رد مسئوليت ، مخير نموده است .
تمامى آيات فوق بنحو آشكار دلالت دارد كه اين موجودات داراى شعور بوده
و گونه اى از تكليف و اختيار را دارا ميباشند. خداوند سبحان به همان
مرتبه از تكليف آنانرا مخير نموده و به آنان امر و نهى مى نمايد. آنان
نيز بحسب همان معرفت و شعور، از خداوند خود بيم داشته و از او اطاعت مى
كنند.
((و
لله يسجد ما فى السموات و ما فى الارض من دابة و الملائكة و هم لا
يستكبرون يخافون ربهم من فوقهم و يفعلون ما يؤمرون ))(133).
هر آنچه در آسمانها و زمين از جنبندگان و فرشتگان است براى خداوند سجده
نموده و در مقابل او تكبر نمى ورزند. آنان از خداى خود كه فوق همه
آنهاست مى ترسند و هر آنچه به آنان امر شود اطاعت مى نمايند.
در فرازى از دعاى افتتاح آمده است :
((الحمد لله الذى من خشيته ترعد السماء و سكانها و ترجف الارض و عمارها
و تموج البحار و من يسبح فى غمراتها))(134).
سپاس خداوندى را سزاست كه از ترس او، آسمان و ساكنان آن به رعد افتاده
و زمين و آبادكنندگان آن به لرزه مى افتند و درياها و آنكس كه در اعماق
آن شناور است موج مى زنند.
بخش نهم : سجده موجودات
سجده موجودات
معنى لغوى سجده
راغب در (المفردات ) مى گويد:
((السجود، اصله : التطامن و التذلل و جعل ذلك عبارة عن التذلل لله و
عبادته و هو عام فى الانسان و الحيوانات و الجمادات و ذلك ضربان : سجود
باختيار، و ليس ذلك الا للناس ... و سجود تسخير، و هو للانسان و
الحيوانات و النبات ...))
اصل كلمه سجود بمعنى سر فرود آوردن و اظهار خوارى كردن است و اين كلمه
جهت تعبير از خوارى در مقابل حق و عبادت او قرار داده شده است . و آن
شامل انسان و حيوانات و جمادات مى گردد. و آن سجود بر دو قسم است :
سجود اختيارى كه مخصوص انسان است ... و سجود تسخيرى كه بر انسان و
حيوانات و نباتات صدق مى كند...
جوهرى در (صحاح اللغة ) مى گويد:
((سجد: خضع ... و منه سجود الصلاة و هو وضع الجبهة على الارض ...)).
سجده كرد، يعنى : خضوع و فروتنى نمود... و از همان ماده است ، سجده
نماز و آن بمعنى : قرار دادن پيشانى بر زمين است ...
همين معنى براى سجده در (القاموس المحيط) فيروزآبادى نيز آمده است .
در (المصباح المنير) فيومى آمده است :
((سجد سجودا: تطامن و كل شيى ء ذل فقد سجد... و سجد البعير خفض رأسه
عند ركوبه و سجد الرجل وضع جبهته بالارض . و السجود لله تعالى فى الشرع
عبارة عن هيئة مخصوصة ...)).
سجده نمود يعنى سر فرود آورد و خضوع كرد و هر چيزى كه رام شود و ذليل
گردد همانا سجده نموده است ... و شتر سجده نمود سرش را هنگام سوار شدن
بر او، فرود آورد. و مرد سجده كرد يعنى پيشانى خود را بر زمين نهاد. و
سجود براى خداوند تعالى در شرع عبارتست از يك هيئت و شكل مخصوص ....
مراد از سجده موجودات
سجده موجودات در برابر حق تعالى خضوع و رام بودن آنان در مقابل
خالق خويش است بگونه اى كه هيچگاه از اراده او سرپيچى نمى نمايند.
استعمال كلمه سجود در اين معنى بنحو حقيقت مى باشد.
سجده انسانها و برخى از موجودات گاهى به معنى بر زمين افتادن و سر به
خاك ساييدن هم استعمال گشته كه اين معنى براى كلمه سجود مجاز شمرده مى
شود. بنابراين حقيقت معنى سجده همان فرمان بردارى و خضوع و رام بودن
موجودات در برابر خداوند مى باشد و بر خاك افتادن ظاهرى ، يكى از
نمودهاى سجده است كه حكايت از خضوع و كرنش مى نمايد و بهمين سبب سجده
ناميده شده است . استعمال سجده در اين كيفيت و حالت مخصوص ، استعمال
مجازى ناميده مى شود.
همانگونه كه در گذشته اشاره شد، موجودات عالم بنا به اقتضاى وجودى خويش
داراى يك نحوه از شعور و ادراك بوده و بحسب آن شعور، از خالق خويش
فرمان بردارى نموده و از اراده او سرپيچى نمى كنند.
خضوع آنان در برابر اراده حق كه در مقام مدح و ثناى آنها در قرآن و
روايات بكار رفته است به لحاظ همان شعور ذاتى آنان مى باشد.
سجده موجودات در قرآن
كريم
((الم تر ان الله يسجد له من فى السموات و من فى الارض و الشمس و القمر
و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و كثير من الناس و كثير حق عليه
العذاب ...))(135).
آيا نمى نگرى كه هر آنكه در آسمانها و زمين است و نيز خورشيد و ماه و
ستارگان و كوه ها و درختان و همه جنبندگان و بسيارى از مردم و بسيارى
كه عذاب بر آنان ثابت گشته است براى خداوند سجده مى كنند...
((و
لله يسجد من فى السموات و الارض طوعا و كرها و ظلالهم با لغدو و الاصال
))(136).
((و هر آنكه در آسمانها و زمين است به همراه سايه هايش در هر صبح و
شامگاهان از روى ميل يا اكراه براى خداوند سجده مى كنند)).
((اولم يروا الى ما خلق الله من شيى ء يتفيؤا ظلاله عن اليمين و
الشمائل سجدا لله و هم داخرون . و لله يسجد ما فى السموات و ما فى
الارض من دابة و الملائكة و هم لايستكبرون ))(137).
آيا به مخلوقات خدا نظر نيانداخته اند تا ببينند كه هر موجودى چگونه
سايه خود را از راست و چپ سجده كنان گسترانيده و همگى در مقابل حق
فروتن مى باشند. و هر آنچه در آسمانها و زمين است از جنبندگان و
فرشتگان بدون هيچ تكبرى براى خداوند سجده مى نمايد.
((و
النجم و الشجر يسجدان ))(138).
و گياه و درخت هم در مقابل حق سجده مى كنند.
سجده موجودات در بيانات
مفسران قرآن
در بيان حقيقت تسبيح موجودات دو بيان را از مفسران نقل نموديم
كه بيان اول حكايت از معنى مجازى تسبيح و بيان دوم استعمال حقيقى آن
بود، اين دو بيان در سجده موجودات نيز از كلمات مفسران بدست مى آيد.
برخى نسبت سجده را به موجودات مجاز شمرده و همان دلالت آنانرا بر وجود
خالق هستى سجده به حساب آورده اند و برخى ديگر حمل بر معنى حقيقى نموده
و سجده موجودات را خضوع و كرنش ارادى آنان دانسته اند.
اينك چند نمونه از اين دو بيان را ارايه مى كنيم :
كلام علامه طبرسى (ره )
مرحوم علامه طبرسى ره در تفسير گران قدر مجمع البيان در ذيل آيه
(48 سوره نحل ) راجع به سجده جميع موجودات مى فرمايد:
((قد
نبه الله بهذا على ان جميع الاشياء تخضع له بما فيها من الدلالة على
الحاجة الى واضعها و مدبرها بما لولاه لبطلت و لم يكن لها قوام طرفة
عين فهى فى ذلك كالساجد من العبادة بفعله الخاضع بذله ))(139).
خداوند به اين كلام خاطر نشان ساخته است كه همه اشياء با دلالت خويش
بر نياز به خالق و آفريننده خود در برابرش خضوع مى نمايند به گونه اى
كه اگر او نباشد باطل گشته و يك لحظه نشانى از آنان باقى نخواهد ماند.
بنابراين آن موجودات در اين خضوع همانند شخص ساجد بوده كه در برابر او
با ذلت و حقارت خضوع مى نمايند.
در اين كلام ، سجده موجودات بمعنى دلالت آنان بر وجود خالق و پروردگار
مى باشد از آن جهت كه همگى آنان نيازمند به صانع و خالق بوده و به اين
سبب در برابر او ذليل و محتاجند. فقر و نيازمندى لازمه خضوع و تذلل مى
باشد و به همين علت خداوند سجده را به آنان نسبت داده است .
بيان علامه طباطبايى در
الميزان
علامه طباطبايى (ره ) در تفسير الميزان ذيل آيه (15 سوره رعد)
مى فرمايد:
((سجود به معناى رو به زمين افتادن و پيشانى يا چانه را بر زمين نهادن
است ... اعمال اجتماعى كه انسان به منظور اغراض معنوى انجام ميدهند،
مثلا بالانشينى كه به منظور تجسم رياست ، و جلو افتادن كه بمنظور تمثل
سيادت و آقايى ، و خم شدن كه بمنظور اظهار حقارت و كوچكى ، و بر زمين
افتادن كه بمنظور نهايت ذلت و افتادگى سجده كننده در قبال عزت و علو
مقام مسجود انجام مى شود، نام اين اعمال را بنام همان اغراض نيز مى
نامند، مثلا همان طور كه جلو افتادن را تقدم مى گويند، سيادت و آقايى
را هم تقدم مى خوانند، و همچنانكه انحناء و خم شدن مخصوص را، ركوع مى
گويند حقارت و كوچكى را هم ركوع مى گويند، و همانطور كه بخاك افتادن را
سجده مى گويند، تذلل را هم سجود مى گويند. همه اينها به عنايت اين است
كه بيان كنند كه منظور از اين اعمال اجتماعى ، همان غرضها و نتايج آن
است و گرنه هيچ غرضى به خود آن اعمال تعلق نگرفته است ، و به همين جهت
است كه قرآن كريم اين اعمال و نظاير آن از قبيل قنوت و تسبيح و حمد و
سؤال و امثال آنرا به همه موجودات نسبت مى دهد و مى فرمايد:
(يسئله من فى السموات و الارض ). و نيز مى فرمايد:
(و
لله يسجد ما فى السموات و ما فى الارض ).
فرق ميان اين امور در صورت انتساب به موجودات ، و در صورت وقوع در ظرف
اجتماع بشرى اين است كه غايات آنها در قسم اول به حقيقت معنايش موجود
است بخلاف قسم دوم كه غرض از آن امور به نوعى از وضع و اعتبار تحقق مى
يابد، مثلا ذلت موجودات و افتادگى آنها در برابر ساحت عظمت و كبريايى
خداوند، ذلت و افتادگى حقيقى است ، بخلاف به رو افتادن و زمين ادب
بوسيدن در ظرف اجتماعى بشرى كه بر حسب وضع و اعتبار، ذلت و افتادگى است
، به اين نشان كه بسيار اتفاق مى افتد كه اين به خاك افتادن و سجده
انجام مى شود ولى از آن تعظيم و اظهار ذلت فهميده نمى شود.
پس اينكه فرمود:
(و
لله يسجد من فى السموات و الارض ) از آن جهت است كه اشاره
نموديم و اگر اختصاص به صاحبان عقل داده و فرمود:
(من
فى السموات و الارض )) و نفرمود:
(ما
فى السموات و الارض )، در حاليكه اين سجده و ذلت اختصاص به
آدميان و فرشتگان ندارد. و همانطور كه در آيه سوره نحل كه از نظر
خوانندگان گذشت و ذيل آيه مورد بحث هم كه مى فرمايد:
(و
ظلالهم ...)، كه دلالت دارد كه تمامى موجودات خدا را سجده مى
كنند، بخاطر اين است كه روى سخن در اين آيات با مشركين است و عليه
ايشان احتجاج شده است ، گويا خواسته است ايشان را وادار كند كه به طوع
و رغبت ، خدا را سجده كنند، همانطور كه ساير عقلاى آسمان و زمين او را
به طوع و رغبت سجده مى كنند، و حتى سايه ايشان هم او را سجده مى كند، و
به همين عنايت بود كه سجده سايه ايشان را به رخ كشيد تا در الزام
مشركان مؤثرتر باشد.
اين را نيز بايد دانست كه تذلل و تواضع همه موجودات در برابر ساحت
پروردگارشان ، خضوع و تذلل ذاتى است كه هيچ موجودى از آن منفك و آن از
هيچ موجودى تخلف نمى كند، پس بطور مسلم خضوع موجودات به طوع و بدون
اكراه بوده ، و چگونه به اكراه باشد و حال آنكه هيچ موجودى از خود چيزى
نداشته تا درباره اش كراهت و يا امتناع و سركشى تصور شود، همچنانكه
خداى تعالى فرموده :
(فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ).