تسبيح موجودات

محمد جواد اسعدى

- ۲ -


بيان دوم در تسبيح موجودات
بيان دوم كه از گفتار بسيارى از حكماى الهى و عرفا و اهل كشف و شهود بدست مى آيد و ادله بسيار و قراين بى شمارى از آيات و روايات بر آن گواه مى باشد اين است كه :
تسبيح موجودات عبارت از تنزيه قولى و كلامى است و حقيقت كلام اظهار ما فى الضمير به نحوى از انحاء است كه اين اظهار بر آن ما فى الضمير دلالت مى كند.
اين كشف از ما فى الضمير در انسانها بوسيله الفاظ و علايم و اشارات و گاهى هم به كتابت صورت مى گيرد و در ساير موجودات ممكن است به صور گوناگونى تحقق يابد كه از اين جمله خارج شدن صدايى مسموع و حركتى محسوس و مشاهَد مى باشد.
در نظام عالم هستى كه تمامى موجودات و ذرات آن ، بهره اى از ساحت وجود برده و به حقيقت هستى متلبس شده اند، لاجرم به كمالات وجودى به اندازه وسعت و ظرفيت خود متكامل گشته اند.
آنان چون نقص خود را دريافته و كمال مطلق را مشاهده كرده اند، مدام در برابر عظمت او خاضع بوده و اين حقيقت را به مقدار توان خود اظهار ميدارند.
از ديدگاه قرآن تمامى موجودات ناطقند و به حمد خداوند تسبيح مى گويند.
((قالوا انطقنا الله انطق كل شيى ء)).(42)
گفتند - اعضاى بدن - ما را خداوندى كه همه چيز را به سخن آورده ، ناطق نموده است .
مسموع و مفهوم نبودن نطق يك موجود براى موجودى ديگر دليل بر فقدان آن نيست ، همان گونه كه دليل بر حمل مجازى آن نمى باشد.
در پهنه وجود هر ذره اى كه از حالى به حال ديگرى مى گرايد و هر گياهى كه از دل خاك سر كشيده و جوانه مى زند، هر پرنده اى كه در آسمان طبيعت بال مى گشايد و هر رعد و برقى كه بر سر آدمى نهيب مى زند و خلاصه هر شجر و مدرى كه از رويى به رويى ديگر گشته و وجود خود را نمايان مى سازد، تسبيح خدايش را مى گويد و با زبان و نطقى كه هر كسى را فهم آن نيست حمد و تسبيح مى نمايد.
نواى خوش تسبيح در دل هر ذره غوغايى آفريده كه گوش دل اهل معرفت بدان انس مى گيرد، محرمان عالم اسرار الهى با اين حقيقت آشنا و نامحرمان از رسيدن به كنه و حقيقتش محرومند.
كلام مفسر كبير، علامه طباطبايى در الميزان
علامه طباطبايى (ره ) در تفسير مشهور الميزان ذيل آيه (44 سوره اسراء) در بيان حقيقت اين تسبيح كلامى دارد كه به ترجمه آن اكتفا مى شود:
((به هر حال گفتار خداى متعال (تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن ) تسبيح را براى اجزاى اين عالم مشهود، ثابت مى نمايد و اين اجزاى عالم ، خداوند را از آنچه كه مشركان مى گويند و به او نسبت مى دهند منزه و پاك مى شمرند.
تسبيح ، تنزيه و تبرئه گفتارى و كلامى است . حقيقت كلام ابزار و اظهار آنچه در درون است مى باشد كه بنوعى از اشاره و دلالت بر آن ، صورت مى گيرد. آدمى چون راه تكوينى براى ابراز اراده و نيات درونى اش پيدا نكرده است به بكارگيرى الفاظ پناه برده است .
الفاظ صداهايى است كه براى مفاهيمى قرار داده شده است تا دلالت بر اراده پنهان انسان نمايد. به همين سبب ، راه تفهيم و تفهم در انسانها به الفاظ صورت مى گيرد و چه بسا كه انسان براى تعبير از مقاصدش به اشاره با دست و يا سر و يا غير آن دو، متمسك شود و چه بسا هم نوشتن يا قرار دادن يك علامت را براى اين مقصود وضع نمايد.
بهر حال آنچه از معنى و مراد انسان حكايت مى كند، قول و كلام نام دارد و هر چيزى كه اينگونه كشف از مقصود نمايد گفتار و تكليم ناميده مى شود اگر چه با صداى مسموع و لفظ قراردادى نباشد. دليل بر اين امر آياتى از قرآن است كه كلام و قول و امر و وحى و نحو آن را به خدا نسبت مى دهد و مراد از آنها كشف مقاصد الهى است ولى از قبيل قول و كلام معروف نزد بشر نمى باشد و خداوند آنرا قول و كلام نام نهاده است .
چه بسا در بين اين موجودات مشهود، همانند آسمان و زمين و آنچه در آن است برخى به صراحت و وضوح گواهى بر وحدانيت خداوند داده و او را از هر نقص و عيبى پاك مى دانند، بنابراين آنان تسبيح خداى را مى شمارند.
بيان اين امر آنستكه اين موجودات بجز نيازمندى و فقر چيزى نيستند. نيازمندى آنان در ذات و صفات و حالاتشان است . اين نيازمندى قوى ترين كاشف و دليل بر وجود آنكه به او وابسته اند مى باشد، ذاتى كه او را بوجود آورده و سراسر بى نيازى و تمام و كمال مى باشد... نظام عام و جارى در موجودات كه همگى را جمع نموده و بهم گره زده است كشف از وحدانيت سازنده و خالق آنان مى كند.
بنابراين هر يك از اين موجودات با نيازمندى و نقص خود، كشف از پاكى پروردگارش از نقص و نياز مى نمايد، حتى جاهلى كه براى پروردگارش ‍ شريك قرار داده يا كسيكه به او نسبت نقص و عيب مى دهد با اين عمل خويش برائت خداى را از شريك و نقص ثابت مى نمايد، زيرا همان معنى كه در نهان اين انسان تصور مى گردد و لفظى كه بر زبانش جارى مى شود و آنچه كه در اداى اين مقصود بكار مى گيرد، همگى موجوداتى هستند كه با نيازمندى در وجودشان دلالت بر خداى واحدى كه شريك و نقصى ندارد مى نمايند.
اگر بگويى كه : كشف و دلالت به تنهايى بر پاكى و بى عيبى خداوند مادامى كه همراه قصد و اراده نباشد، تسبيح ناميده نمى شود قصد و اراده مبتنى و متوقف بر حيات است و اكثر اين موجودات همانند زمين و آسمان و جمادات فاقد آنند، پس چاره اى نيست بجز اينكه تسبيح اين گونه موجودات را حمل بر معنى مجازى نماييم . بنابراين تسبيح آنان دلالت وجودشان بر تنزه خداوند ميباشد.
در جواب گوييم كه : كلام خداى تعالى دلالت دارد كه علم و شعور در موجودات سارى و جارى مى باشد. هر مخلوقى بمقدار وسعت وجوديش ‍ بهره اى از علم برده است و لازمه اين سخن آن نيست كه همه موجودات از حيث دانش مساوى بوده يا همگى از يك نوع علم و آگاهى برخوردار باشند و يا اينكه همان علم و شعور انسان را دارا بوده و يا اينكه انسان علم آنان را بفهمد.
خداوند در حكايت از اعضاى انسان مى فرمايد:
(قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شيى ء)(43).
آنان گفتند كه ما را خدايى كه همه چيز را به نطق آورده نطق داده است .
و نيز مى فرمايد:
(فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين )(44).
خداوند به آسمان و زمين گفت كه از روى رغبت يا اكراه بياييد. آن دو گفتند كه از روى رغبت آمديم .
آيات در اين مغنى بسيار است .
بنابراين هيچ موجود آفريده اى نيست مگر آنكه نوعى از شعور و ادراك را دارا مى باشد. او با وجود خويش دو چيز را اراده مى كند: نمايان نمودن احتياج و نقص خود و ديگر بى نيازى و كمال خداوند خويش را و اينكه غير از او خدايى در جهان نيست . پس او تسبيح خداى مى كند و او را از شريك و نقصى مبرا مى شمارد.
با اين بيان واضح شد كه هيچ وجهى براى معنى مجازى تسبيح در آيه شريفه نمى باشد، زيرا كه مجاز در صورتى صحيح است كه حمل بر معنى حقيقى امكان پذير نباشد.
همچنين كلام آنان كه گفته اند: تسبيح براى برخى از موجودات همانند ملائكه و انسان هاى مؤمن گفتارى و حقيقى است و تسبيح برخى همانند جمادات حالى و مجازى است و لفظ تسبيح در آيه ، در جميع موارد بنحو مجاز استعمال شده است ، وجهى ندارد.
حق آنستكه تسبيح در تمامى مخلوقات حقيقى و گفتارى است ولى گفتارى بودن مستلزم آن نيست كه با الفاظى قراردادى و اصواتى شنيدنى باشد)).(45)
از اين بيان علامه كه بطور تفصيل ترجمه و گاهى هم تلخيص گرديد نكات ذيل بدست مى آيد:
1- اين آيه شريفه تسبيح را براى همه اجزاى عالم ثابت مى نمايد.
2- تسبيح موجودات عبارتست از تنزيه گفتارى و كلامى و مراد از كلام ابراز قصد و اراده درونى بنحوى از انحاء است . اين اظهار درونى در انسان بگونه اى و در ساير موجودات به صورتهاى ديگر تحقق مى يابد.
3- كلام موجودات ، نماياندن وجود خود بصورت نقص و فقر مى باشد و اين نمايش ، وجود خداوند غنى على الاطلاق را ثابت مى نمايد.
4- هر يك از موجودات بمقدار وسعت وجودى خود بهره اى از شعور و آگاهى برده اند و به همان شعور و ادراك خداوند را تسبيح مى گويند.
5- حمل تسبيح در آيه بر معنى مجازى صحيح نمى باشد و تسبيح موجودات در مفهوم حقيقى آن بكار رفته است .
كلام عارف ميبدى در كشف الاسرار
عارف ميبدى در تفسير (كشف الاسرار و عدة الابرار) در تفسير آيه ((تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن )) مى گويد:
((و المعنى : قامت السموات و الارض بالدلالة على قدرته و الالاحة الى حكمته فصار قيامها للصانع تسبيحا، ثم هى سبحت له ، ناطقة بكلمات التسبيح ، انطقها الله عزوجل بها، مقتدرا على انطاقها، نطقا مويسا للعقول عن فهمها...
معنى آيه آنست كه آسمانها و زمين بر دلالت بر قدرت حق تعالى و نمايش ‍ حكمت او قيام نموده و اين قيام آنان براى سازنده خويش تسبيح گشته است ، سپس آن آسمان و زمين به ذكر تسبيح ناطق گشته اند.
خداوند تعالى كه قدرت بر انطاق آنان دارد به سخنشان آورده ، سخنى كه عقلها را از فهمش قاصر و نوميد كرده است .
(و ان من شيى ء الا يسبح بحمده ) قومى گفتند اين در حيوانات كه ذوات الارواحند مخصوص است و قول درست آن است كه عام است در حيوانات و ناميات و جمادات ، همه ، الله را مى ستايند و تسبيح مى كنند و به پاكى وى سخن مى گويند و آدمى را به دريافت آن راه نه ، و بدانستن به خود، هيچ سامان نه ، اينست كه رب العزة گفت : (و لكن لاتفقهون تسبيحهم ) لانه بغير لسانكم و لغتكم )).(46)
نقل كلامى از تفسير اثنى عشرى
حسن به احمد حسينى شاه عبدالعظيمى در تفسير اثنى عشرى ، در ذيل آيه (44 سوره اسرا) تحقيقى دارد كه شايسته نقل مى باشد وى مى گويد:
((در تسبيح موجودات ، علما و مفسرين را دو قول است :
1- تسبيح حالى و وجودى ، يعنى هر ذره از ذرات موجودات به لسان حال ، ندا كنند در عالم بر وجود صانع حكيم كه ايجاد و ابداع فرموده آنها را و به زبان بى زبانى فقر ذاتى خود و غناى ذاتى خالق را گويا هستند.
و ايضا نقصانات خلايق دالند بر كمال خالق و كثرات و اختلافات مضادة آنها شواهدى هستند بر وحدانيت او و نفى شرى و ندّ و ضد از او سبحانه ، چنانچه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمايد: به شعور دادن مشاعر شناخته شود كه مشعرى ندارد و مانند موجودات زنده داراى حواس ‍ معمولى نيست ...
حاصل آنكه جميع مصنوعات و ممكنات به صفات و لوازم و آثارشان دالند بر صانع و خالق ايشان و تنزيه او از صفاتى كه مستلزم عجز و نقصان است . پس سكون زمين ، خدمت و تسبيح او است و برودت و جريان آب تسبيح و طاعت او است و قيام درختان و نباتات و نمو آنها و جريان بادها و سقوط ابنيه و سوزندگى آتش و صوت صاعقه ، هر يك تنزيه نمايند خالق را از صفات امكانى و حدوث .

دل هر ذره را كه بشكافى   آفتابش در ميان بينى
و فى كل شيى ء له آيه   تدل على انه واحد

عياشى از زراره روايت نموده كه : سؤال نمودم حضرت باقر عليه السلام را از اين آيه ، فرمود:
ما مى بينيم كه شكستن ديوار تسبيح آن است .
ايضا از آن حضرت سؤال شد آيا تسبيح كند درخت خشك ؟ فرمود: بلى ، آيا نشنيدى چوب خانه چگونه شكسته شود و اين تسبيح آنست .
مراد آنكه شكستن ديوار و چوب بواسطه حدوث تغيير در آن و فناى آن ، ندايى است به لسان حال بر موحد و مبقى و تنزيه او از عوارضات و حوادث و تغييرات .
قول 2: تسبيح مقالى و ارادى ، آنكه هر طبقه از حيوان و نبات و جماد داراى شعور و ادراك و هر دسته به لغتى تسبيح كنند ذات احديت الهى را و ما نمى فهميم ، چنانچه بسيارى از كلام مردم را كه لغات آنها را هيچ ندانيم ، گمان كنيم مانند صداى طيور است و تعجب داريم از فهميدن آنها كلام يكديگر را.

به ذكرش آنچه بينى در خروش است   دلى داند در اين معنى كه گوش ‍ است

و ايضا اگر مراد تسبيح حالى بود، هر آينه آيه ((لاتفقهون تسبيحهم )) محتاج نبودى .
و ايضا اعجاز تسبيح سنگريزه در دست مبارك ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله و سلم ، نه به سبب تسبيح بودى ، بلكه از جهت شنوانيدن صحابه خرق عادت گشتى كه حاضرين شنيدند آنرا و الا هميشه در تسبيح الهى باشند.
و ايضا قضيه هدهد و مورچه با حضرت سليمان اقوى شاهدى است .
تنقيح مرام
ممكن است التزام به هر دو قول . اما تسبيح حالى كه ظاهر است .
و اما تسبيح مقالى محال عقلى نيست تا ممتنع باشد بلكه ممكن و ظهور آن در بعضى اوقات كاشف است از استمرار و رفع استبعاد. و آيات و اخبار دلالالت واضحند بر اين معنى . از جمله :
آيه (لاتفقهون تسبيحهم )(47) به ضمير عقلا ذكر فرموده ، دال است بر شعور و ادراك تمام اشياء، هر يك به استعداد خود.
(اولم يروا الى ما خلق الله من شيى ء يتفيؤا ظلاله عن اليمين و الشمائل سجدا لله و هم داخرون ).(48)
قوله : (الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه ).(49)
و قوله : (علمنا منطق الطير).(50)
و قوله : (يا جبال اوبى معه و الطير).(51)
و قوله : (انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق ).(52)
سليمان عليه السلام را علم نطق حيوانات و پرندگان و داود عليه السلام را فضلى كه وقتى زبور تلاوت مى نمود، چرندگان و درندگان و پرندگان و كوهها با او به تسبيح مى آمدند، و تكلم سوسمار و سنگ و ستون حنانه حضور نبوى صلى الله و اله و سلم مشهور و بر ادراك و شعور آنها.
1- ولايت آل محمد عليه السلام را به آسمان و زمين و كوه و آب و ميوه جات عرض كردند، هر كدام قبول كرد پاكيزه و شيرين شد، و آنچه قبول نكردند خبيث و تلخ گردند.
2- احاديثى وارد شده در مدح اجناس طيور و بهائم مانند كبوتر و بلبل و دراج و قبره قيز و حجل و امثال اينها، و تعليل فرموده به آنكه اينها ناطقند به ثناى بر خدا و اولياى او.
3- در عيون از اميرالمؤمنين عليه السلام قال : سمعت رسول الله يقول : تختموا بالعقيق فانه اول جبل اقر بالله بالوحدانية ولى با لنبوة و لك يا على بالوصية . فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم : انگشتر عقيق به انگشت نماييد زيرا اول كوهى است كه اقرار نمود به وحدانيت خدا و رسالت من و به ولايت تو يا على .
4- در بحار روايتى از خرايج نقل نموده از حضرت سيدالشهدا اباعبدالله الحسين عليه السلام در حال كوچكى - زيرا از شرايط امام آنكه عالم باشد به جميع لغات حتى صداى حيوانات - حضرت صوت عده بسيارى از پرندگان را بيان و در آخر فرمايد:
ما خلق الله من شيى ء الا و له يسبح بحمد ربه ، ثم تلا هذه الايه : ((و ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم )).
و ساير احاديثى كه در اين باب وارد، تمام دلالت دارد و ادراك جماد و نبات ، چه برسد به حيوان .
بعلاوه بالاترين دلايل براى امكان چيزى وقوع آنست ، و آيه (18 سوره ص ) صريحا اخبار فرمايد تسبيح كوه را با داود عليه السلام .
و در اكمال از حضرت صادق عليه السلام فرمود:
داود هر وقتى زبور مى خواند، باقى نمى ماند، نه كوهى و نه سنگى و نه پرنده اى مگر آنكه جواب مى داد او را.
بنابراين همين كه در زمانى واقع شد، امتناع و استبعاد را رفع ، و امكان استمرار را در تمام ازمنه ثابت نمايد، و شنوانيدن آن در بعضى اوقات از جهت اعجاز بوده نه به سبب تسبيح ، زيرا آنها هميشه در تسبيح الهى باشند)).(53)
كلامى ذوقى از حجة التفاسير
سيد عبدالحجت بلاغى در حجة التفاسير و بلاغ الاكسير ذيل آيه فوق آورده است :
مقدمه :

دوش مرغى به صبح مى ناليد   عقل و صبرم ببرد و طاقت هوش
يكى از دوستان مخلص را   مگر آواز من رسيد بگوش
گفت باور نداشتم كه ترا   بانگ مرغى چنين كند مدهوش
گفتم اين شرط آدميت نيست   مرغ تسبيح خوان و من خاموش

ياد دارم كه شبى در كاروانى همه شب رفته بوديم و سحر در كنار بيشه اى خفته و شوريده اى كه در آن سفر همراه ما بود نعره اى برآورد و راه بيابان گرفت و يك نفس آرام نيافت ، چون روز شد گفتمش آن چه حالت بود؟ گفت :
بلبلان را ديدم كه به نالش درآمده بودند و درخت ، و كبكان از كوه ، و غوكان در آب ، و بهائم در بيشه ، انديشه كردم كه مروت نباشد همه تسبيح و من به غفلت خفته )).(54)
نظر صاحب تفسير اطيب البيان
سيد عبدالحسين طيب ، مولف تفسير اطيب البيان در ذيل آيه ى شريفه فوق مى گويد:
دو نحوه تسبيح داريم : تكوينى و تشريعى ، تكوينى اينكه : هر مخلوقى بذاته دلالت دارد بر وجود خالق و مصنوعى بر وجود صانع ... و تشريعى اينكه به زبان خود و شراشر وجودش از روى اختيار و علم و شعور، تسبيح و تحميد حق كند.
مفسرين ، اين آيه و آيات ديگرى كه در اين باب نازل شده حمل بر تسبيح تكوينى كردند، چون تشريعى منوط به عقل و شعور و معرفت است و ذوى العقول منحصر به ملائكه و جن و انس است ، چنانچه حكما هم همين عقيده را اتخاذ كردند، ليكن اين خلاف صريح آيات و اخبار است ، حتى همين آيه شريفه به بيانى كه مى آيد. و آيات ديگر مثل قوله تعالى :
(الم تر ان الله يسجد له من فى السموات و من فى الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و كثير من الناس و كثير حق عليه العذاب )(55).
زيرا اگر مراد تكوينى بود، (جميع الناس ) مى فرمود، نه (كثير).
و قضيه هدهد سليمان و تكلم مورچه و وحى به نحل و بسيار آيات ديگر و اخبار عرض ولايت بر آسمانها و كوهها و درياها و حيوانات كه تمام دلالت بر اين دارد كه با شعور و ادراك و مكلف هستند. پس مراد همان تسبيح تشريعى است ...
(و ان من شيى ء الا يسبح بحمده ) شامل جميع ما سوى الله مى شود كه اطلاق شيى ء بر او صحيح باشد...
(و لكن لاتفقهون تسبيحهم ) همين جمله دليل بر اينستكه مراد تسبيح تشريعى است زيرا اگر تكوينى بود مى فهميدند زيرا وجود اثر دليل واضح است بر وجود مؤثر چنانچه اشاره شد....))(56).
كلام قرطبى در جامع الاحكام
(((و ان من شيى ء الا يسبح بحمده ) و اختلف فى هذا العموم هل هو مخصص ام لا، فقالت فرقة : ليس مخصوصا و المراد به تسبيح الدلالة ، و كل محدث يشهد على نفسه بان الله عزوجل خالق قادر.
و قالت طائفة هذا التسبيح حقيقه و كل شيى ء على العموم يسبح تسبيحا لا يسمعه البشر و لا يفقهه .
و لو كان ما قاله الاولون من انه اثر الصنعة و الدلالة لكان امرا مفهوما، و الاية تنطق بان هذا التسبيح لايفقة .
و اجيبوا بان المراد بقوله : (لاتفقهون ) الكفار الذين يعرضون عن الاعتبار فلا يفقهون حكمة الله سبحانه و تعالى فى الاشياء...
و على التأويل الثانى لايحتاج الى ذلك فان كل شيى ء من الجماد و غيره يسبح .
قلت : و يستدل لهذا التأويل و هذا القول من الكتاب بقوله سبحانه و تعالى :
(و اذكر عبدنا داود ذاالايد انه اواب انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق )(57).
و قوله : (و ان منها لما يهبط من خشيه الله ).(58)
و قوله : (و تخر الجبال هدا ان دعوا للرحمن ولدا).(59)
فالصحيح ان الكل يسبح للاخبار الدالة على ذلك و لو كان ذلك تسبيح دلالة فاى تخصيص لداود، و انما ذلك تسبيح مقال بخلق الحياة و الانطاق بالتسبيح كما ذكرنا. و قد نصت السنه على ما دل عليه ظاهر القرآن من تسبيح كل شيى ء، فالقول به اولى )).(60)

(و هيچ چيز نيست مگر به حمد خدا تسبيح مى كند).
در عموم اين جمله بين علما اختلاف شده كه آيا تخصيص خورده يا نخورده است ، عده اى گفته اند كه اين جمله تخصيص نخورده است و مراد از تسبيح دلالت تكوينى اشيا مى باشد، زيرا هر پديده اى خود شاهد است كه خداوند خالق و قادر است .
گروهى ديگر گفته اند كه اين تسبيح بنحو حقيقت استعمال شده و تمامى اشياء خداوند را تسبيح مى گويند ولى بشر آن تسبيح را نمى شنود و نمى فهمد.
اگر سخن اول درست باشد كه مراد از تسبيح ، دلالت اثر و مصنوع بر صانع است ، اين امر مفهوم همه است در حاليكه آيه صراحت دارد كه اين تسبيح فهميده نمى شود.
از اين ايراد جواب داده شده است به اينكه مراد از جمله (لاتفقهون ) كفارند كه از عبرت گرفتن سرباز مى زنند و حكمت خداى تعالى را در اشياء نمى فهمند.
بنابر تاويل دوم نيازى به اين سخنان نيست زيرا هر چيزى از جماد و غير آن تسبيح مى گويند.
مى گويم كه : دليل و استدلال اين تاويل دوم از قرآن آيات ذيل است :
((بياد آور بنده ما داود را، آنكه بسيار نيرومند بود و بدرگاه ما بسيار توبه ميكرد. اما كوهها را با او مسخر كرديم تا شب و روز خداى را تسبيح گويند)).
و نيز كلام خداوند كه مى فرمايد:
((بخشى از آن كوهها از ترس خدا فرود مى آيند)).
و نيز فرمود:
((نزديك است كه آسمانها شكافته شوند و زمين گشوده گردد و كوهها ساقط گشته و متلاشى شوند. چون براى خدا فرزندى را خواندند)).
قول صحيح آنستكه تمامى موجودات تسبيح مى گويند، بدليل رواياتى كه بر اين معنى دلالت مى كند.
و اگر مراد از تسبيح دلالت تكوينى آنان باشد، چرا در آيه شريفه نام داود را به همراه كوهها آورده است .
حضرت داود تسبيح قولى مى نمود، پس كوهها هم همانند داود بذكر تسبيح قائل بودند، پس آن تسبيح ، تسبيح قولى بوده است ، بدين صورت كه خداوند زندگى و نطق را در آنان ايجاد نموده است همانگونه كه گفته شد. و سنت و احاديث نيز بر آنچه در ظاهر قرآن آمده از تسبيح عموم موجودات تصريح نموده ، پس اين قول اولى و ارجح مى باشد.
بيانى ديگر
آنچه تاكنون گفته شد دو بيان در حقيقت تسبيح موجودات بود.
بيان اول ، تسبيح اشياء را امرى تكوينى شمرده و استعمال تسبيح را در مورد جمادات ، مجازى مى دانست .
بيان دوم ، تسبيح اشياء را تشريعى همانند تسبيح انسان دانسته و استعمالش ‍ را نيز در جمادات حقيقت مى شمرد.
در اينجا يك احتمال ديگر نيز در كلام برخى از مفسران ذكر گرديده است كه بعنوان بيان سوم شمرده مى شود و آن اينستكه :
حمد و تسبيح موجودات ، قدر جامع تسبيح تشريعى و تكوينى مى باشد.
مراد از قدر جامع و مفهوم مشترك بين تكوينى و تشريعى همان مفهوم عام تسبيح است كه بر هر دو قسم صدق مى نمايد.(61)
تنزيه خداوند از عيوب و نواقص در همه موجودات چه انسان و ملايك و چه حيوانات و جمادات حاصل مى گردد و اين همان قدر جامع مى باشد.
اين حاصل بيان سوم بود ليكن پر واضح است كه وجه مشترك بين تمامى موجودات در تسبيح و تحميد همان دلالت تكوينى است كه در جمادات مجاز شمرده شده است و اين معنى هرگز وجه جمع بين تكوينى و تشريعى نخواهد بود.
بنابراين ، احتمال و بيان سوم چندان وجهى نخواهد داشت .
حقيقت يا مجاز در تسبيح موجودات
همانگونه كه در بيان نخست در تسبيح موجودات گفته شد، رأى بسيارى از مفسران آن است كه نسبت تسبيح به جمادات و نباتات و حيوانات مجاز مى باشد ولى در مورد انسان و جن و ملايك حقيقت است . آنان ، معنى حقيقى تسبيح را به باور قلبى و ذكر زبانى تفسير نموده و مراد از تسبيح را اقرار صاحبان عقل و ادراك ، از جن و انس و ملايك ، به تنزيه خداوند دانسته اند.
بنابراين اطلاق تسبيح در مورد غير صاحبان ادراك و عقل استعمال لفظ در غير معنى قرارداديش بوده و بدين جهت مجاز شمرده مى شود.
پس اگر تسبيح به جمادات نسبت داده شد، مراد دلالت تكوينى و علّى و معلولى آنان بر تنزيه خداوند مى باشد.
آنان همين سخن را نيز در مواردى كه نسبت خضوع و سجده و نطق و اطاعت به جمادات داده شده است مى گويند.
اساس كلام و علت اصلى مجاز شمردن تسبيح در جمادات فقدان شعور و آگاهى آنان است . شيى ء فاقد ادراك و شعور توانايى تسبيح را ندارد. بدين جهت نسبت تسبيح به آن معنى كه در موجودات با شعور مى باشد نبوده و مجاز مى باشد.
گوييم كه : فقدان شعور و ادراك جمادات ، اول كلام مى باشد و اصل در استعمال الفاظ، حقيقت است نه مجاز.
آنچه از صريح آيات و روايات بسيار بدست مى آيد اينستكه هر موجودى داراى نحوى از ادراك و شعور مى باشد كه به آن ادراك ، تسبيح حق تعالى را مى گويد. در گذشته در ذيل بيان دوم در لابلاى نقل كلمات مفسران ، به اين معنى اشارات بسيار شده و ادله و براهين متعددى بر آن قائم گشته است . در آينده نزديك نيز به بخش ديگرى از براهين خواهيم پرداخت . هم اكنون نوبت آن رسيده است كه به آراى صائب حكماى الهى و عارفان نظرى بيافكنيم تا شايد حقايق عالم وجود را مجاز نپنداريم .
آراى عارفان در تسبيح موجودات
حكماى الهى و عرفاى ربانى كه نظرى ديگر به عالم وجود انداخته اند، در باب تسبيح موجودات نظرات نغزترى را ارايه كرده كه به برخى از آنها بسنده مى گردد.
كلام علامه قيصرى در شرح فصوص الحكم
علامه ، عارف قيصرى در (شرح فصوص الحكم )، ذيل عبارت : ((فما فى الكون موجود تراه ماله نطق )) مى گويد:
((اى ليس فى الوجود موجود تراه و تشاهد الاوله روح مجرد ناطق بسان يليق به و قال تعالى : (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم ).
و هذا اللسان ليس لسان الحال كما يزعم المحجوبون . قال الشيخ (رض ) فى آخر الباب الثانى عشر من الفتوحات : و قد ورد ان المؤذن يشهد له مدى صوته من رطب و يابس . و الشرايع و النبوات من هذا القبيل مشحونة . و نحن زدنا مع الايمان بالاخبار الكشف . فقد سمعنا الاحجار تذكر الله رؤية عين بلسان نطق تسمعه آذاننا منها و تخاطبنا مخاطبة العارفين بجلال الله مما ليس يدركه كل انسان و انما اختفى نطق بعض الموجودات لعدم الاعتدال الموجب لظهور ذلك الفعل فلا يسمعه كل احد، فبقى نطقه باطنا و المحجوب يزعم انه لانطق له و الكامل لكونه مرفوع الحجاب يشاهد روحانية كل شيى ء و يدرك كل حيى باطنا و ظاهرا)).(62)

يعنى هيچ موجود مرئى در عالم وجود نيست مگر آنكه برايش روحى مجرد است و با زبانى كه لايق اوست سخن مى گويد. خداوند تعالى فرموده است :
(و هيچ چيزى نيست مگر آنكه بحمد خدا تسبيح مى كند ولى شما تسبيحشان را نمى فهميد).
و اين زبان آنگونه كه برخى محجوبان گمان مى كنند زبان حال نيست .
شيخ - محيى الدين عربى - در آخر باب دوازدهم از فتوحات گفته است :
در حديث آمده است كه مؤذن تا جاييكه صدايش برسد، هر خشك و ترى برايش شهادت ميدهند. و شرايع و نبوّات مملو از اين قبيل احاديث است و ما علاوه بر ايمان به اين روايات ، به كشف و شهود نيز رسيده ايم .
همانا شنيده ايم كه سنگها بنحوى روشن و با زبانى ناطق ، ذكر خدا مى گويند بگونه اى كه گوشهاى ما آن صدا را مى شنوند و ما را مخاطب قرار داده همانند خطاب عارفان جلال حضرت حق بنحوى كه هر انسانى آن را درك نمى كند.
پنهان شدن نطق برخى از موجودات از انسانها بعلت آن است كه اعتدال لازم براى ظهور نطق در انسان موجود نمى باشد، لذا هر كسى آن نطق را نمى شود و آن نطق مخفى مى ماند، در اين هنگام انسان محجوب ، گمان مى كند كه اين موجودات نطقى ندارند ليكن انسان كامل چون حجابها از او برداشته شده است ، روحانيت و باطن هر چيزى را مشاهده نموده و هر صاحب حياتى را در ظاهر و باطن مى بيند.
آنچه از اين كلام نورانى بدست آمده و قراين ، همه بر آن گواهى مى دهد، آنستكه هر موجودى در عالم وجود داراى روحى مجردو ناطق مى باشد. اين نطق ، يك حقيقت است كه براى همه كس عيان نمى باشد. پنهان بودن نطق موجودات از انسان ، نه بدان جهت است كه در آن موجودات نقص و خللى قرار دارد، بلكه از آن جهت است كه آدمى در حجاب طبيعت مستور است ، اگر دمى حجابهاى ظلمانى از چهره روان آدمى برداشته گردد انسان به ديده سر و گوش خويش نطق و ذكر آنانرا مشاهده نموده و مى شنود.
انسان هاى كامل كه دل از تعلقات طبيعت برگرفته و در ديار مجردات سكنى گزيده اند، حقايق همه اشيأو ملكوت آنها را مشاهده مى كنند. انبياى الهى (ع ) و ائمه طاهرين (ع ) و نيز اولياى خداوند كه نطق موجودات و سجده جمادات را مشاهده مى كرده اند، از اين جهت بوده است .
كلامى ديگر از علامه قيصرى
علامه قيصرى در جايى ديگر از (شرح فصوص الحكم ) محيى الدين عربى در توضيح جمله : ((فالكل عارف بخلافه كشفا و ايضاح برهان )) مى گويد:
((و لما كان جميع الموجودات حيا عالما بربه عند اهل الكشف و الشهود قال : (فالكل عارف بخلاقه ). و قوله (كشفا) اى : الكل يعرفون ربهم بالكشف الحاصل لروحانيتهم عند الفطرة الاولى و نحن علمناه كشفا.....
(و ايضاح برهان )، اى علمناه برهانا صريحا ايضا.
و المراد بالبرهان : ما يعطيه العقل المنور و الشرع المطهر من الادلة ، منها قوله : (يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض ).
و قوله : (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم ). و التسبيح لايكون الا بعد المعرفة بان له ربا يربه ، صاحب كمالات منزها عن النقايص الكونية ، فنبه بعرفانهم و عدم عرفان الثقلين ، لان الخطاب للامة و هو(ع ) مبعوث اليها، فالجن ايضا داخل فى قوله : ((و لكن لاتفقهون تسبيحهم )).
و عن سهل بن سعد(رضى ) قال قال رسول الله (ص ): ما من مسلم يلبى الا لبى من عن يمنيه و شماله من حجر او شجر او صدر.....
و العقل و ان كان محجوبا عن هذا الطور لكنه اذا تنور بالنور الالهى و عرف سريان وجوده فى جميع الموجودات يعلم ان لكل منها نفسا ناطقه عالمة سامعة هى نصيبه من العالم الملكوتى كما قال تعالى : بيده ملكوت كل شيى ء....))(63).

و چونكه همه موجودات نزد اهل كشف و شهود زنده اند و به پروردگارشان دانايند، مصنف (ميحى الدين عربى ) فرمود: (فالكل عارف بخلاقه ) همه موجودات به نصيب و بهره شان آشنايند.
و گفته مصنف : (كشفا)، يعنى همه موجودات پروردگارشان را از طريق كشفى كه از روحانيتشان منشأمى گيرد و آن روحانيت با فطرت اولى آنها قرين شده است مى شناسند. و ما اين معرفت موجودات را از طريق مكاشفه و براهان آشكار دانسته ايم . مراد از برهان ، آنچه از ناحيه عقل منور و شرع مطهر آمده است مى باشد كه از آن جمله است آيه :
(يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض ) آنچه در آسمان و زمين است خداى را تسبيح مى گويد.
و نيز آيه : (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم ) (هيچ چيزى نيست مگر آنكه به حمد خداى تسبيح مى كند ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد).
تسبيح شيى ء ممكن نمى باشد مگر بعد از شناخت او به اينكه براى او پروردگارى صاحب كمالات و بدور از نقايص است .
خداوند با اين جمله خاطر نشان ساخته است كه آنان معرفت داشته ولى جن و انس اين معرفت را ندارند. خطاب در اين آيه ، امت پيامبر(ص ) است كه پيامبر به آن امت مبعوث شده است . بنابراين اجنه هم داخل در خطاب اين آيه مى باشند كه مى فرمايد: (و لكن لاتفقهون تسبيحهم ).
از سهل بن سعد(رض ) روايت شده كه پيامبر(ص ) فرمود: هيچ مسلمانى تلبيه نمى گويد(64) مگر آنكه هر سنگ و درخت و كلوخى از ناحيه راست و چپ او نيز با او لبيك مى گويند.
عقل آدمى اگر چه كه از اين مقام محجوب و پنهان گشته ليكن چون به نور الهى منور گردد و جريان و سريان وجود را در موجودات بفهمد. خواهد دانست كه هر يك از آن موجودات را نفس ناطقه اى است كه آگاه و شنونده مى باشد و آن نفس ناطقه بهره آن موجود از عالم ملكوت است ، همانگونه كه خداوند فرموده است : ملكوت هر چيزى بدست او است .
در محضر حكيم الهى صدرالمتألهين شيرازى (ره )
فيلسوف الهى ، عارف صمدانى ، صدرالدين شيرازى در اين مقام كلامى بلند و نغز و دلنشين دارد كه با تلخيص و اختصار ترجمه مى گردد:
((خداوند سبحان براى هر يك از موجودات ، عقل ، نفس ، حس ، طبيعت و كمالى قرار داده است و در نهاد آن ، عشق و شوق به كمال و حركت بسوى كامل كردن خود گذاشته است .
دليل بر اين سخن آن است كه قبلا دانستى كه وجود، خير محض مى باشد، در مقابل عدم كه شر است . و همچنين وجود در ذاتش بسيط بوده و اختلافى در حقيقت آن نيست ، بلكه داراى حدود و درجات متفاوتى است كه همان اختلاف درجات وجود، منشأاختلاف ماهيات ممكن شده است .
نهايت كمال وجود، حق تعالى است كه غير متناهى و كمال على الاطلاق است . ما دون حق تعالى هر يك بهره اى از وجود برده و چون معلولند، نقايصى را هم دارا مى باشند. بنابراين ، نقص و تناهى از لوازم معلوليت آنان است .
چون اين سخن دانسته شد بدانكه هيچ موجودى بى بهره از محبت و عشق به خالق خود نيست . چنانچه اگر موجودى از آن عشق و ميل به كمال مطلق تهى گردد، محو و نابود مى شود. معلول ، دوامش به علت خويش است ، چون علت ، كمال و تمام او به حساب مى آيد و چون فاقد كمال است لاجرم ميل به عشق به كمال در او حاصل است .
ما بارها گفته ايم كه حيات ، در تمامى موجودات وجود دارد، چون وجود، در آنها سارى و جارى مى باشد. دليل بر اين امر آنستكه وجود يك حقيقت بيش نيست و آن عين علم و قدرت و حيات است ، همانطور كه موجودى بدون وجود متصور نيست . موجودى بدون شعور و علم و عمل نيز متصور نمى باشد و هر آنچه داراى شعور و ادارك و فعل مى باشد، لامحاله حيات را هم دارا خواهد بود. بنابراين همه موجودات نزد عرفا داراى حيات مى باشند.
تحقيق اين سخن براى شيخ ‌الرئيس و حكماى متأخر از او تا به امروز ميسر نگرديده است مگر صوفيان اهل مكاشفه كه آنان بفضل پيدايش و تتبع انوار قرآن و سنت ، برايشان آشكار گشته است كه همه اشياء داراى حياتند و سخن به ذكر خدا مى گويند، تسبيح خداوند مى كنند و در مقابل عظمتش به سجده مى افتند.
اين سخن حقيقتى است كه در قرآن آمده است آنجا كه مى فرمايد:
(و ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن تفقهون تسبيحهم ).
و نيز مى فرمايد:
(و لله يسجد ما فى السموات و ما فى الارض ).
ما بحمدالله اين را با برهان و ايمان شناخته ايم . و اين امرى استكه به فضل الهى و حسن توفيق او به ما اختصاص يافته است )).(65)
مرحوم صدرالمتالهين همچنين در كتاب (الشواهد الربوبية ) فصلى را به حيات جميع موجودات اختصاص داده است .
عنوان ((الاشراق الثامن )) از اين كتاب اين است :
(فى ان الحياة سارية منه تعالى فى جميع الموجودات ).
او در اين فصل مى گويد:
همانا هيچ جسمى از اجسام ، چه بسيط و چه مركب ، نيست مگر آنكه او را نفس و حيات مى باشد.(66)