تسبيح موجودات

محمد جواد اسعدى

- ۱ -


سرآغاز
بسم الله الرحمن الرحيم
حمد و سپاس بى كران بر آن حقيقت لايزال كه اكسير محبت را در دل هر ذره نهاده و از فيض وجود آن ، كران تا كران هستى را به هيجان و شور انداخت . شوق لقايش در سرتاسر وجود، مشهود و والهى عشق به جمالش در همه ذرات هستى محسوس ، آسمان و زمين و دره و دشت با تمام بزرگى در مقابلش ذليل و اشجار و احجار و بحار در برابر عظمتش خرد و حقير.

اى روى تو مهر و كون ذرات   ذات تو برون ز نفى و اثبات
ذرات كجا رسند در مهر   ذرات كجا و مهر، هيهات
اسماء و صفات كون هر يك   در ذات تواند محو با لذات
نى اسم و نه نعت بود آنجا   نى رسم و نه شكل و وضع و هيات
چون خواست ظهور از مظاهر   اسما و صفات را كمالات
موجود شدند بهر اين كار   ارضين و عناصر و سماوات
مسطور و معين و مبيّن   شد بر ورق وجود آيات
از روى نگار و از قوابل   ديديم عيان و بى محاذات
يك معنى و صد هزار صورت   يك صورت و صد هزار مرآت
مصباح رخ ترا نگارا   كونين زجاجه است مشكات (1)

و درود بى پايان بر سلاله عالم وجود، حضرت ختمى مرتبت كه اساس عالم آفرينش است و سرمايه جهان دانش كه حضرت اقدسش خطاب به او فرمود:
((لولاك لما خلقت الافلاك )).(2)
و صلوات بى انتها و تحيات لايتناهى بر اختران آسمان ولايت و شُهب ثاقبه سماوات امامت ، سيما حضرت خاتم الاولياء والاوصياء، صاحب العصر و الزمان حجة بن الحسن المهدى روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء.
اما بعد: بيان حمد و تسبيح موجودات و نطق زمين و سماوات اگر چه در خور اين مقال كوتاه و بيان مختصر، خصوصا از اين ذره بى مقدار نيست ، ليكن

آب دريا را اگر نتوان كشيد   پس بقدر تشنگى بايد چشيد

التفات به سراى ملكوت و توجه به عالم غيب و شهود و انديشه در تسبيح ذرات عالم وجود، از حيوان و نبات و جماد، مايه تنبه دل و توجه خاطر به سوى هستى لايزال مى شود كه اين خود، آدمى را سرخوش و اهل معنى را به وجدى دو چندان مى آورد، راه كمال را بر آدمى مى گشايد و تشنه را از زلال چهره حقيقت سيراب مى كند.

در بيشه دام و دد مأواى نتوان كردن   زين جاى مخوف اى جان رو جانب مأمنها
اى طاير افلاكى در دام تن خاكى   از بهر دو سه دانه وامانده زخرمنها(3)

لحظات خوش ليالى ماه گران قدر رمضان اوقات مغتنمى بود كه اين ذره بى مقدار را به ترنم آورد و نقبى هر چند كم فروغ بسوى وادى بى انتهاى نور زند، شايد تاريك دلى چون او ره توشه اى در آن مسير بيابد و آينه جان خود را بدان صفا بخشد.

به غنيمت شمر اى دوست دم عيسى صبح   تا دل مرده مگر زنده كنى كاين دم از اوست

سخن در تسبيح موجودات اگر چه در بدو نظر گفتارى صرفا نظرى مى نمايد و ثمره چندانى بر آن مترتب نمى باشد، ليكن زنهار كه اين از كمى تامل و انديشه و تدبر است .
توجه به جهانى كه سرتاسر ذراتش به حمد و تسبيح حق تعالى مشغول و هيچ ذره اى از آن ، از توجه به آن حقيقت بى همتا روى گردان نيست موجب تنبيه بى خبران و هشيارى غافلان است و اين خود نفعى عميم و بهره اى بس عظيم در باب سعادت و كمال آدمى است .

سراسر عالم هستى شب و روز   به تسبيح و به تهليلند با سوز
شنيدم كوه و دشت و سرو صحرا   همه اجزاى عالم ، پست و والا
مدام اندر پى تسبيح سبحان   به ذكر او شديم دايم غزل خوان
همه ذرات عالم در نمازند   به درگاه خداى بى نيازند
همه ذرات عالم در سجودند   ز عشق او به درگاهش غنودند
هر آنچه برگرفته نام موجود   نه سر برتافته از ذكر معبود
و (ان من شيى ء) از قرآن بخوانيد   كه تا تسبيح موجودات دانيد
نباشد هر كسى را فهم تسبيح   كه غافل دور ماند از همچو تفريح
همه آگاه از تسبيح خويشند   سراسر خرم از اين رسم و كيش اند
اگر كور و كرى اى جان تو امروز   نبينى ، نشنوى غوغاى جان سوز
اگر گوش دلت را باز كردند   به گوش سر، ترا همراز كردند
چو چشم دل به عالم باز باشد   دگر چشم سرت هم ، باز باشد
طلب كردند اصحاب پيمبر(ص )   شنيدن ، اين سخن با گوش اين سر
پيمبر(ص ) گوششان را باز بنمود   پس آن تسبيح هم آواز بنمود
اگر ادراك كردى اين معما   به تسبيح آى ، نك ، بى چون و اما
بيا ما نيز همچون جمله ذرات   به ذكر حق گذر بنموده اوقات
كه حيف است اين جهان دايم بتسبيح   ولى ما دور از تحميد و تسبيح
به غفلت روز و شب را سر نموديم   كلاه جهل را بر سر نموديم
الهى چشم ما را باز بنما   به جمع عارفان دمساز بنما(4)

زهى سعادت دلى را كه لختى به عالم غيب رو كند و دمى را در آن درياى لايزال عشق ذرات و موجودات ، غوطه ور شود و در بستر آرام ((يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض ))(5) ساعتى بياسايد.
لاجرم از اين رهگذر مطالب علمى و حقايق برهانى نيز بكار آيد كه برخى برهان جويند و برخى شهود، عده اى سخن از اسماء و صفات گويند و گروهى از ذات حضرت معبود.

هر كسى را اصطلاحى داده ايم   هر كسى را سيرتى بنهاده ايم (6)

و حضرت حق فرمود: ((قل كل يعمل على شاكلته ))(7).
((بگو اى پيامبر: هر كسى بر طينت و سيرت و طريقت خويش عمل مى كند)).
تسبيح عامه موجودات ، از علويات و سفليات ، ملايك و انبيا، جن و انس ، حيوانات و نباتات و جمادات ، حجر و مدر، بلكه هر آنچه در دايره وجود آيد، حقيقتى انكارناپذير است كه در قرآن كريم و احاديث به كرات از آن سخن به ميان آمده است ، آنچه در اين ميان مايه تعجب و حيرت و يا انكار بى خبران مى گردد، شعور و تسبيح جمادات و نباتات و حيوانات است ، لذا در اين رساله تكيه كلام به اين نوع از تسبيح است اگر چه به تمامى اقسام تسبيح نيز اشاراتى خواهد شد، همانگونه كه سخن از شعور، نطق ، طوع ، رغبت ، سجده و خضوع اشياء در برابر خالق هستى نيز مورد بحث قرار مى گيرد، اميد آنكه اهل دل را از اين رساله بهره اى حاصل آيد انشاءالله .
رساله حاضر شامل سرآغاز و نه بخش مى باشد.
بخش اول : تسبيح موجودات
بخش دوم : حيات موجودات
بخش سوم : آگاهى و شعور موجودات
بخش چهارم : اختيار موجودات
بخش پنجم : نطق موجودات
بخش ششم : ميل و رغبت اشياء
بخش هفتم : عبادت و قنوت اشياء
بخش هشتم : ترس و اشفاق موجودات
بخش نهم : سجده موجودات
بخش اول : تسبيح موجودات
معانى تسبيح در لغت
احمد بن فارس در كتاب ((معجم مقاييس اللغه )) براى ريشه تسبيح (سبح ) دو ماده را ذكر كرده است : يكى بمعنى عبادت و ديگرى سعى و تلاش . وى سپس تسبيح را بمعنى تنزيه و دور دانستن خداوند از هر بدى معنى نموده است .
وى مى گويد:
((سبح ، السين و الباء و الحاء اصلان : احدهما جنس من العبادة ، و الاخر جنس من السعى . فالاول السبحة و هى الصلاة ، و يختص بذلك ما كان نفلا غير فرض ... و من الباب التسبيح و هو تنزيه الله جل و ثنائه من كل سوء و التنزيه التبعيد. و العرب تقول : سبحان من كذا، اى ما ابعده ... و فى صفات الله عزوجل : سبوح و اشتقاقه من الذى ذكرناه ، انه تنزه من كل شيى ء لاينبغى له . و السبحات الذى جاء فى الحديث : جلال الله جل ثنائه و عظمته .))
(سبح ) سين و باء و حاء دو اصلند: يكى از جنس عبادت و ديگرى از جنس ‍ سعى . شاهد بر اول (سبحه ) است كه بمعنى صلاة و ستايش است . آنچه از تسبيح كه مستحب باشد نه واجب به اين قسم مخصوص است ... از همين باب تسبيح بشمار مى آيد و آن منزه و پاك دانستن خداوند است از هر بدى . و تنزيه بمعنى تبعيد نيز مى آيد. عرب مى گويد سبحان مَن كذا يعنى يعنى چه بعيد است او و... از جمله صفات خداوند سبوح است . اشتقاق سبوح از همين است كه ذكر نموديم . يعنى از هر چه سزاوار و شايسته او نيست بدور است . و سبحات كه در حديث آمده است ، جلال خداوند جل و علا است .
راغب اصفهانى در (المفردات ) تسبيح را از يك ماده گرفته كه آن جريان سريع است . وى سپس تسبيح را به معنى جريان سريع در عبادت حق تعالى معنى نموده است .
وى مى گويد:
((السبح : المر السريع فى الماء و فى الهواء، يقال سبح سبحا و سباحة و استعير لمر النجوم فى الفلك نحو: (كل فى فلك يسبحون ) و لجرى الفرس ‍ نحو: (فالسابحات سبحا) و سرعة الذهاب فى العمل نحو (ان لك فى النهار سبحا طويلا) و التسبيح : تنزيه الله و اصله المر السريع فى عبادة الله تعالى )).
(سبح ) مرور سريع در آب و هوا است . گفته مى شود: (سبح ) سبحا و سباحه . اين كلمه براى حركت ستارگان در فلك به استعاره گرفته شده است مثل آيه شريفه : (كل فى فلك يسبحون ) و نيز براى دويدن اسبان مثل (فالسابحات سبحا) و نيز براى رفتن سريع بدنبال كار مثل (ان لك فى النهار سبحا طويلا).
و (تسبيح ) تنزيه و مبرا دانستن خداى تعالى است و اصل معناى آن كلمه حركت سريع در عبادت خداى تعالى است .
ابن اثير جزرى در كتاب (النهاية ) بيان ذيل را در معنى تسبيح آورده است :
((قد تكرر فى الحديث التسبيح على اختلاف تصرف اللفظة . و اصل التسبيح : التنزيه و التقديس و التبرئة من النقائص ثم استعمل فى مواضع تقرب منه اتساعا. يقال سبحته اسبحه تسبيحا و سبحانا. فمعنى سبحان الله تنزيه الله و هو نصب على المصدر بفعل مضمر كانه قال : ابرى الله من السوء برائة . و قيل معناه : التسرع اليه و الخفة فى طاعته . و قيل معناه : السرعه الى هذه اللفظة . و قد يطلق التسبيح على غيره من انواع الذكر مجازا كالتحميد و التمجيد و غيرهما...))
ذكر تسبيح با اختلاف الفاظ آن در حديث تكرار شده است و اصل آن منزه دانستن و مقدس شمردن و پاك و بى عيب نمودن از نقايص است . سپس در موارد نزديك به آن معنى از باب توسعه در معنى استعمال گشته است . گفته مى شود: منزه شمردم او را و منزه مى دانم او را به نوعى از تسبيح . پس معنى سبحان الله منزه شمردن خداوند است و سبحان بنابر مصدر منصوب بسبب فعل مضمرى است ، گويا گفته است كه مبرا مى شمارم خداوند را از هر بدى بنوعى از برائت . و گفته شده است كه معنى آن سرعت نمودن بسوى او و سبكبال شدن در راه طاعت او است . و گفته شده است كه معنايش سرعت نمودن در ذكر همين لفظ تسبيح است . و گاهى تسبيح بر غير آن از اقسام ذكر نيز اطلاق مى گردد مثل تحميد و تمجيد و غير آن .
فيومى در ((المصباح المنير)) مى گويد:
((التسبيح التقديس و التنزيه يقال : سبحت الله اى نزهته عما يقول الجاهدون و يكون بمعنى الذكر و الصلاه يقال فلان يسبح الله : اى يذكره باسمائه نحو سبحان الله و هو يسبح اى يصلى ... و يكون بمعنى التحميد نحو: سبحان الذى سخر لنا هذا و سبحان ربى العظيم اى الحمد لله ... و السبحات التى فى الحديث : جلال الله و عظمته و نوره و بهائه ... سبوح قدوس بضم الاول اى : منزه عن كل عيب و سوء... و سبحان الله ، علم على التسبيح و معناه تنزيه الله عن كل سوء...))
تسبيح مقدس شمردن و منزه دانستن است ، گفته ميشود تسبيح كردم خدا را يعنى منزه دانستم او را از آنچه منكران او مى گويند. همچنين تسبيح بمعناى ذكر نيز مى آيد گفته مى شود كه فلانى تسبيح خدا مى گويد يعنى او را با نامهايش ياد مى نمايد، مثل سبحان الله و او تسبيح مى كند يعنى نماز مى گزارد... همچنين بمعنى تحميد نيز مى آيد مثل : سبحان الذى سخر لنا هذا و سبحان ربى العظيم يعنى : حمد مخصوص پروردگار است ... و سبحات كه در حديث آمده است ، جلال و عظمت و نور و بهاء خداوند است ...
سبوح قدوس ، به ضم سين ، منزه و پاك است از هر عيب و بدى ... و سبحان الله ، علم شده است بر تسبيح و معنايش تنزيه خداست از هر بدى .
علامه طبرسى (ره ) در مفهوم لغوى تسبيح مى گويد:
((التسبيح : تنزيه الله تعالى عن السوء و عمالا يليق به و السبوح : المستحق للتزيه و التعظيم ... و سبحان ، اسم المصدر. قال سيبوبه : سبحان الله معناه برائة الله من كل سوء و تنزيه الله ... و هو مشتق من السبح الذى هو الذهاب و لايجوز ان يسبح غير الله و ان كان منزها لانه صار علما فى الدين على اعلى مراتب التعظيم التى لايستحقها سواه ، كما ان العبادة هى غاى فى الشكر لا يستحقها سواه )).
تسبيح پاك شمردن خداوند است از بدى و آنچه در خور شأن او نيست و سبوح سزاوار تنزيه و تعظيم مى باشد... و سبحان اسم مصدر است . سيبويه گفته است معنى سبحان الله پاك شمردن خدا است از هر زشتى و منزه دانستن خدا... و آن تسبيح از ماده (سبح ) ريخته شده است كه بمعنى رفتن است و جايز نيست كه غير خدا تسبيح شود هر چند كه مبراى از عيب باشد زيرا آن كلمه علم شده است در دين براى بالاترين مراتب تعظيم و آن غير خداوند را نشايد همانگونه كه عبادت نهايت شكر است و غير خدا مستحق آن نيست .
حاصل معنى تسبيح در كلام اهل لغت
عصاره و حاصل معنى تسبيح در كلمات اهل لغت ، دور دانستن حق تعالى است از نقايص و بديها و اين معنى از تمامى كلمات اهل لغت بدست مى آيد، اگر چه در معنى (سبح ) و برخى از مشتقات آن نيز معانى مختلفى ارايه شده است .
اكنون كه از مفهوم لغوى تسبيح فارغ آمديم ، به حقيقت تسبيح ، بخصوص ‍ آنجا كه به حيوانات و جمادات نسبت داده مى شود مى پردازيم .
تسبيح موجودات در قرآن كريم
سخن از تسبيح موجودات در قرآن كريم بسيار به ميان آمده است . خداى سبحان ، تسبيح را گاهى به خود نسبت ميدهد و خود، ذات مقدسش را منزه شمرده و تسبيح مى گويد و گاهى تسبيح را به ملايك نسبت مى دهد و گاه به پيامبران ، در مواردى هم به حيوانات و نباتات و جمادات و يا به عامه موجودات ، هر چه هست نسبت مى دهد.
تسبيح خداوند از ذات اقدس خويش
از جمله مواردى كه خداوند متعال ، خود، ذات مقدسش را تسبيح گفته است آيات ذيل است :
((لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا فسبحان الله رب العرش عما يصفون ))(8).
اگر در آن آسمان و زمين خدايانى غير از خداى سبحان باشد تباه مى گردند. پس خداييكه پروردگار عرش است ، پاك است از آنچه آنان توصيف مى نمايند.
((سبحان ربك رب العزة عما يصفون )).(9)
منزه است خداى تو، خداى مقتدر و بى همتا از آنچه آنان او را توصيف مى كنند.
تسبيح ملايك
در آيات ذيل تسبيح حضرت حق به ملايك نسبت داده شده است :
((و ترى الملائكة حافين من حول العرش يسبحون بحمد ربهم ...)).(10)
و تو ملايك را به دور عرش مى بينى كه گرد آمده و تسبيح به حمد پروردگارشان مى كنند.
((تكاد السموات يتفطرن من فوقهن و الملائكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض ...))(11).
نزديك است كه آسمانها از فرازشان شكافته گردند و ملايك به حمد خدايشان تسبيح مى گويند و براى آنكه در زمين است طلب مغفرت مى نمايند.
((و يسبح الرعد بحمده و الملائكة من خيفته ...))(12)
و رعد بحمد او تسبيح مى گويد و ملايك نيز از بيم قهر او.
تسبيح پيامبران
خداوند سبحان در آيات ذيل ، تسبيح ذات اقدسش را به پيامبران نسبت مى دهد:
((و سبح بحمد ربك قبل طلوع الشمس و قبل الغروب ))(13).
قبل از طلوع خورشيد و قبل از غروب به حمد خداى سبحان تسبيح بگو.
((فلو لا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون ))(14).
اگر نه آن بود كه او - يونس (ع ) - از تسبيح گويان بود، همانا در شكم او - ماهى - تا روز بعث و قيامت درنگ مى نمود.
((و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ))(15).
و بياد آور حال يونس را هنگاميكه از ميان قوم خود غضبناك بيرون رفت و گمان كرد كه ما او را در سختى نمى افكنيم (تا آنكه وقتى در شكم ماهى گرفتار آمد) پس در آن تاريكى ها فرياد برآورد كه بجز تو خدايى نيست و منزهى تو، من از ستمكاران بوده ام .
تسبيح مؤمنان
((انما يؤمن باياتنا الذين اذا ذكروا بها خروا سجدا و سبحوا بحمد ربهم و هم لا يستكبرون ))(16).
همانا ايمان مى آورند به آيات ما كسانى كه چون آن آيات را ياد آورند به سجده افتاده و به حمد خدا تسبيح گفته و كبر نمى ورزند.
تسبيح عامه موجودات
در آيات ذيل تسبيح خداوند به هر موجودى نسبت داده شده است :
((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم ))(17).
آنچه در آسمانها و زمين است خداوند را تسبيح گفته و او مقتدر و حكيم است .
اين آيه در سوره حشر/ 1 و نيز صف / 1 تكرار گرديده است .
((يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض الملك القدوس العزيز الحكيم ))(18).
آنچه در آسمانها و زمين است به تسبيح و ستايش پادشاه منزه و مقتدر و دانا مشغول است .
((و ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا))(19).
هيچ چيزى نيست مگر آنكه بحمد و ستايش خداوند تسبيح مى كند ولى شما تسبيح آنانرا نمى فهميد. او بردبار و بخشنده است .
تسبيح آسمانها و زمين
((تسبح له السموات السبع الارض و من فيهن ...))(20).
آسمان هاى هفت گانه و زمين و آنكه در آنان است تسبيح خداى را مى كند.
تسبيح پرندگان
((الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون ))(21)
آيا نديده اى كه هر كه در آسمانها و زمين است و نيز مرغانى كه در هوا پر گشوده اند تسبيح خداوند كرده و همه آنان به نيايش و تسبيح خود آگاهند و خداوند نيز به آنچه آنان انجام ميدهند آگاه است .
((و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير و كنا فاعلين ))(22).
و ما كوهها و پرندگان را با آهنگ و نغمه داود مسخر كرديم تا تسبيح گويند و ما انجام دهند آن هستيم .
تسبيح كوه ها
((و سخرنا مع داود الجبال يسبحن ...))(23).
و ما كوهها را با نغمه تسبيح داود مسخر نموده تا تسبيح گويند.
((انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق ))(24).
و كوهها را با نغمه تسبيح داود مسخر نموده تا در هر شام و صباح تسبيح گويند.
تسبيح رعد
((و يسبح الرعد بحمده ...))(25).
و رعد به حمد خداوند تسبيح مى گويد.
اين بخشى از آيات مربوط به تسبيح موجودات بود كه به نقل متون آنها اكتفا گرديد. بخواست خداوند در بخشهاى آينده به تفسير و كلمات مفسرين پيرامون آنها خواهيم پرداخت .
اكنون مناسب آن است كه پس از نقل آيات ، چشم اندازى به روايات مربوط به تسبيح موجودات داشته باشيم تا در فصول بعدى نگرشى بهتر به مفهوم و مراد از تسبيح پيدا نماييم .
اينك جرعه اى از درياى بى كران روايات :
تسبيح موجودات در روايات
قبلا خاطر نشان ساختيم كه تكيه كلام در اين رساله بر تسبيح عامه موجودات بالخصوص حيوانات و نباتات و جمادات است ، لذا در اين بخش به ذكر آن دسته از رواياتى كه تسبيح آنان را متعرض شده اند اكتفا مى شود.
تسبيح حيوانات و طيور در روايات :
((... عن جعفر بن محمد عن ابيه عليهم السلام قال : نهى رسول الله صلى الله عليه و اله عن ان توسم البهائم فى وجوهها و ان يضرب وجوهها فانها تسبح بحمد ربها))(26)
امام صادق (ع ) از پدرش امام باقر(ع ) روايت كرده است كه پيامبر(ص ) از علامت گذارى در صورت حيوانات و زدن به صورت آنان نهى فرموده است زيرا آنان به حمد پروردگارشان تسبيح مى گويند.
((اسحق بن عمار ابى عبدالله (ع ) قال : ما من طير يصاد فى بر و لا بحر و لا شيى ء يصاد من الوحش الا بتضييعه التسبيح ))(27).
اسحاق بن عمار از امام صادق (ع ) روايت نموده كه فرمود: هيچ پرنده اى در خشكى و دريا صيد نگردد و هيچ حيوان وحشى صيد نمى شود مگر از آن سبب كه او تسبيح خداوند را ضايع نموده است .
((عن ابى سعيد الخدرى رضى الله عنه قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لا تضربوا وجوه الدواب فان كل شيى ء يسبح بحمده .))(28)
ابى سعيد خدرى از پيامبر(ص ) روايت نموده است كه آن حضرت فرمود: به صورت چهارپايان و جنبندگان نزنيد كه هر چيزى تسبيح به حمد خداوند مى كند.
((اخرج ابن مردويه عن ابى هريره ان رسول الله (ص ) قال : ان النحل يسبحن ))(29).
ابن مردويه از ابى هريره روايت كرده كه پيامبر(ص ) فرمود: زنبوران تسبيح خداوند مى گويند.
((عن ابن عمر قال : نهى رسول الله (ص ) عن قتل الضفدع و قال : نعيقها تسبيح ))(30).
از ابن عمر روايت شده كه گفته است : پيامبر از كشتن قورباغه نهى نموده و فرموده است كه صدايش تسبيح خداوند است .
تسبيح نباتات و جمادات در روايات
((عن مسعده بن صدقة عن جعفر بن محمد عن ابيه عليه السلام ، انه دخل عليه رجل فقال : فداك ابى و امى انى اجد الله يقول فى كتابه : (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم ). فقال له : هو كما قال ، فقال : اتسبح الشجر اليابسة ؟ فقال : نعم ، اما سمعت خشب البيت كيف ينقض و ذلك تسبيحه فسبحان الله على كل حال ))(31).
مسعدة بن صدقة از امام صادق از پدرش روايت نموده كه : مردى بر آن حضرت وارد شد و گفت : پدر و مادرم فدايت باد من ديدم كه ، خداوند در قرآن مى فرمايد: هيچ چيزى نيست مگر آنكه تسبيح بحمد خداوند مى كند ولى شما تسبيحشان را نمى فهميد. حضرت فرمودند كه همين گونه است . او گفت : آيا درخت خشك تسبيح مى گويد؟ حضرت فرمودند: آرى ، آيا صداى شكستن چوب هاى خانه را نشنيده اى ؟ اين همان تسبيح او است . پس خداوند بهر حال منزه است .
((عن زرارة قال : سألت ابا جعفر(ع ) عن قول الله : (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده )، فقال ماترى ، ان تنقض الحيطان تسبيحها))(32).
از زراره روايت است كه گفت از امام باقر درباره كلام خداوند: (و هيچ چيزى نيست مگر آنكه تسبيح به حمد خداوند مى كند) پرسيدم . حضرت فرمود: چه ديده اى ، همانا شكستن ديوارها تسبيح آنها است .
((عن ابن عباس فى قوله : (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده )، قال : الزرع يسبح بحمده و اجره لصاحبه ، و الثوب يسبح ، و يقول الوسخ : ان كنت مؤمنا فاغسلنى اذا))(33).
از ابن عباس درباره كلام خداوند كه مى فرمايد: (و هيچ چيزى نيست مگر آنكه تسبيح به حمد خداوند مى گويد)، روايت شده كه گفته است : زراعت تسبيح به حمد خدا مى كند و پاداشش براى صاحب آن است . و لباس ، تسبيح مى گويد و چرك آن مى گويد: اگر تو مؤمنى مرا بشوى .
((عن عكرمة فى قوله : (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده ) قال : الا سطوانة تسبح و الشجرة تسبح ))(34).
از عكرمه درباره كلام خداوند كه مى فرمايد: ((هيچ چيزى نيست مگر آنكه تسبيح بحمد خداوند مى گويد: روايت شده كه گفته است : ستون تسبيح مى گويد و درخت تسبيح مى گويد.
((عن ابن مسعود قال : كنا نأكل مع النبى (صلى الله عليه و آله ) فنسمع تسبيح الطعام و هو يأ كل ))(35).
از ابن مسعود روايت شده است كه : ما با پيامبر(ص ) غذا مى خورديم و تسبيح طعام را مى شنيديم و پيامبر ميل مى فرمود.
((عن انس قال : اتى رسول الله صلى عليه و آله بطعام ثريد فقال : ان هذا الطعام يسبح . قالوا: يا رسول الله ، و تفقه تسبيحه ؟ فقال : نعم . ثم قال لرجل : ادن هذه القصعه من هذا الرجل . فادناها منه فقال : نعم يا رسول الله هذا الطعام يسبح ))(36)
از انس روايت شده است كه : پيامبر(ص ) ظرف آبگوشتى آورد و سپس ‍ فرمود: اين طعام تسبيح مى گويد. اصحاب گفتند اى پيامبر آيا تسبيح آنرا مى فهمى ؟ فرمود: آرى ، سپس به مردى كه حاضر بود فرمود: اين ظرف را به اين شخص نزديك نما و او نزديك آورد، سپس آن شخص گفت : آرى اى رسول خدا، اين طعام تسبيح مى گويد.
((عن الحسن قال : هذه الاية فى التوراة كقدر الف آية : (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده )، قال : فى التوراة : تسبح له الجبال و يسبح له الشجر و يسبح له كذا و يسبح له كذا))(37)
از حسن روايت شده است كه اين آيه در تورات بمقدار هزار آيه است : (و ان من شيى ء الا يسبح بحمده )، در تورات است كه : كوهها تسبيح او را مى كنند و درخت تسبيح او مى گويد و اين و آن تسبيح او مى كنند.
((عن النبى (ص ) قال : من قرأسوره الحشر لم يبق جنة و لا نار و لا عرش و لا كرسى و لا الحجب و السموات السبع و الارضون السبع و الهواء و الريح و الطير و الشجر و الجبال و الشمس و القمر و الملائكة الا صلوا عليه و استغفروا له ...))(38).
از پيامبر(ص ) روايت شده است كه فرمود: هر كس سوره حشر را قرائت كند باقى نمى ماند بهشت و آتش و عرش و كرسى و حجاب ها و آسمان هاى هفت گانه و زمين هاى هفت گانه و هوا و باد و پرنده و درخت و كوه و خورشيد و ماه و ملايك ، مگر آنكه بر او درود فرستاده و برايش استغفار كنند.
اين بخش كوچكى از روايات بسيار در تسبيح موجودات بود و در آينده نيز به تعدادى ديگر از اين قبيل روايات اشاره خواهيم داشت .
اينك نوبت آن رسيده است كه به مفهوم تسبيح در لغت و حقيقت آن در كلام علما و دانشمندان اشاره نماييم ، ليكن قبل از ورود به آن ، پايانه اين فصل را اشعارى نغز و دلنشين از عارف رومى قرار داده به اميد آنكه غلغله ى اجزاى عالم وجود در ذكر و تسبيح حضرت معبود، جان و دل ما را به وجد آورده و ما را با ذرّات ذاكر جهان طبيعت همنوا سازد.

گر ترا از غيب چشمى باز شد   با تو ذرات جهان همراز شد
جمله ذرات عالم در نهان   با تو مى گويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصير و باهشيم   با شما نامحرمان ما خامشيم
چون شما سوى جمادى مى رويد   محرم جان جمادان كى شويد
از جمادى در جهان جان رويد   غلغل اجزاى عالم بشنويد
فاش تسبيح جمادات آيدت   وسوسه تاويلها بزدايدت
چون ندارد جان تو قنديلها   بهر بينش آيدت تاويلها
دعوى ديدن خيال عار بود   بلكه مر بيننده را ديوار بود
كه غرض تسبيح ظاهر كى بود   دعوى ديدن خيال و غى بود
نطق خاك و نطق آب و نطق گل   هست محسوس حواس اهل دل

حقيقت تسبيح
آنچه از تحقيق و تتبع در مجموع آيات و روايات راجع به تسبيح ، بيانات مفسران و اهل تحقيق ، كلمات اهل عرفان و كشفيات اهل مكاشفه برمى آيد آن است كه تسبيح موجودات ، كلام و بيانى ارادى و اظهارى حقيقى است كه اين موجودات به آن ، حق تعالى را يادآور مى شوند.
آراى مفسران ، عرفا و اهل تحقيق در حقيقت تسبيح موجودات
آنچه از تتبع در كلمات و بيانات مفسران و اهل تحقيق و عرفان استفاده مى گردد دو بيان در حقيقت تسبيح موجودات است :
بيان اول در حقيقت تسبيح
بيان اول نمايانگر آن است كه تسبيح ، آنجا كه به آدمى و ملايك نسبت داده شده است ، در حقيقت معناى خود استعمال شده است ، زيرا كه تسبيح يعنى منزه دانستن حق تعالى از نقايص و اين معنى ، امرى ارادى و از روى شعور و آگاهى است كه در آدمى و ملايك محقق و مشهود است .
اما آنجا كه در مورد جمادات و حيوانات بكار رفته و به آنها نسبت داده شده است در معنى حقيقى خود بكار نرفته بلكه بطور مجاز استعمال شده است ، زيرا در جمادات و حيوانات تعقل و شعور نمى باشد تا آنكه ذكر حق تعالى گويند و با ذكر خود به ثواب و نفعى و اصل گردند.
مراد از تسبيح جمادات و حيوانات همان دلالت ذاتى و طبيعى و به عبارت ديگر دلالت علت و معلولى آنها بر وجود و تنزه حق تعالى است ، زيرا همگى آنان آيات و نشانه هاى حضرت حقند و جملگى آنان چون معلول و مخلوقند، سراسر نقصند و بر وجود خالق خود و بى نيازى او گواهند. اين دلالت ذاتى ، خود بمنزله تسبيح آنان است و چه بسا دلالت آن بر منزه بودن حق تعالى قوى تر از تسبيح لفظى هم باشد چون دلالت ذاتى اقوى از دلالت لفظى است .
بنابر اين تسبيح آنان زبان حالشان است نه زبان قال . ذات و چهره اين موجودات ، سراسر بگونه اى است كه گويا تسبيح حق نموده و زبان به تنزيه او گشوده اند هر چند كه اين معنى را همه كس ادراك نمى كند.
اين معنى از تسبيح موجودات در ظاهر بى شعور، از كلمات بسيارى از مفسران بدست مى آيد. اينك چند نمونه از اين دست كلمات را نقل مى نماييم :
كلام علامه طبرسى در مجمع البيان
علامه طبرسى (ره ) در تفسير گران سنگ خود در ذيل آيه شريفه ((و ان من شيى ء الا يسبح بحمده )) مى گويد:
((معنى التسبيح ها هنا الدلالة على توحيد الله و عدله و انه لا شريك له فى الالهية . و جرى ذلك مجرى التسبيح باللفظ و ربما يكون التسبيح من طريق الدلالة اقوى لانه يؤدى الى العلم .
(و ان من شيى ء الا يسبح بحمده ) اى ليس شيى ء من الموجودات الا و يسبح بحمدالله تعالى من جهة خلقته . اذ كل موجود سوى القديم حادث يدعو الى تعظيمه ، لحاجته الى صانع غير مصنوع فهو يدعو الى تثبيت قديم غنى بنفسه عن كل شيى ء سواه ، و لا يجوز عليه ما يجوز على المحدثات ...
(و لكن لا تفقهون تسبيحهم ) اى لاتعلمون تسبيح هذه الاشياء حيث لم تنظروا فيها فتعلموا كيف دلالتها على توحيده )).(39)

معنى تسبيح در اينجا همان دلالت بر وحدانيت و عدالت خداوند است و اينكه او در الهيت شريكى ندارد. همين دلالت ، جايگزين تسبيح لفظى گرديده و چه بسا تسبيح به اين معنى از طريق دلالت قوى تر از تسبيح لفظى باشد، چون اين موجب علم و يقين مى گردد.
(و هيچ چيزى نيست مگر بحمد خدا تسبيح مى كند) يعنى هيچ موجودى نيست مگر اينكه از ناحيه خلقتش به حمد خداوند تسبيح مى گويد، چون هر موجودى بجز قديم ، حادث است كه خود به تعظيم او ندا مى كند، چون حادث به صانع و سازنده ى كه ساخته نشده باشد محتاج است ... پس ‍ حادث ، خود به اثبات قديمى كه بى نيازى از غيرتش باشد ندا مى دهد و آنچه كه بر محدثان جايز است بر قديم جايز نيست .
(و ليكن شما تسبيح آنانرا نمى فهميد) يعنى شما تسبيح اين اشيا را نمى دانيد چون در آن تدبر ننموده ايد تا دلالتشان را بر توحيد بفهميد.
نظر شيخ طوسى (ره ) در تفسير شريف تبيان نيز، همان است كه در كلام علامه طبرسى آمده است .
كلام فخر رازى در تسبيح موجودات
فخر رازى در تفسير آيه فوق مى گويد:
(((تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن )
و فيه مسألتان : المسألة الاولى : اعلم ان الحى المكلف يسبح الله بوجهين : الاول بالقول كقوله باللسان : سبحان الله . والثانى بدلالة احواله على توحيد الله تعالى و تقديسه و عزته . فاما الذى لايكون مكلفا مثل البهائم و من لايكون حيا مثل الجمادات ، فهى انما تسبح الله بالطريق الثانى ، لان التسبيح بالطريق الاول لايحصل الامع الفهم و العلم و الادراك و النطق و كل ذلك فى الجماد محال فلم يبق حصول التسبيح فى حقه الا بالطريق الثانى ...))(40).

در اين آيه دو مسأله است مسأله اول : بدانكه انسان زنده صاحب تكليف ، خداوند را به دو گونه تسبيح مى كند: اول تسبيح به گفتار، همانند آنكه با زبان بگويد: سبحان الله . دوم به دلالت احوال بر توحيد و تقديس و عزت خداى تعالى . اما آنكه مكلف نيست ، همانند چهارپايان و آنكه حياتى ندارد مثل جمادات ، تسبيحش به روش دوم است ، چون تسبيح به روش اول حاصل نمى گردد مگر با فهم و دانش و شعور و نطق و تمامى اينها در مورد جمادات مى باشد، پس باقى نمى ماند در جمادات مگر تسبيح به روش ‍ دوم .
كلام زمخشرى در تسبيح موجودات
علامه زمخشرى در تفسير كشاف ، ذيل آيه فوق مى گويد:
((و المراد انها تسبح له بلسان الحال ، حيث تدل على الصانع و على قدرته و حكمته ، فكأنها تنطق بذلك و كانها تنزه الله عزوجل مما لايجوز عليه من الشركاء و غيرها. فان قلت : فما تصنع بقوله ((ولكن لاتفقهون تسبيحهم )) و هذا التسبيح مفقوه معلوم ؟ قلت : الخطاب للمشركين و هم و ان كانوا اذا سئلوا عن خالق السموات و الارض قالوا: الله ، الا انهم لما جعلوا معه آلة مع اقرارهم ، فكأنهم لم ينظروا و لم يقروا، لان نتيجة النظر الصحيح و الاقرار الثابت خلاف ما كانوا عليه ، فاذا لم يفقهوا التسبيح و لم ستوضحوا الدلالة على الخالق . فان قلت : من فيهن ، يسبحون على الحقيقة و هم الملائكة و الثقلان و قد عطفوا على السموات و الارض فما وجهه ؟
قلت : التسبيح المجازى حاصل فى الجميع فوجب الحمل عليه و الا كانت الكلمة الواحده فى حالة واحدة محمولة على الحقيقة و المجاز)).(41)

مراد از تسبيح موجودات آن است كه آنان با زبان حال تسبيح مى گويند آنجا كه دلالت بر وجود صانع خويش و قدرت و حكمت او مى نمايند. پس آنان گويا تسبيح مى گويند و گويا كه تنزيه خداوند عزوجل را از شريكان و غير آن كه بر او روا نمى باشد مى نمايند.
اگر بگويى : معنى ((ولكن لاتفقهون تسبيحهم )) (ليكن شما تسبيح آنان را نمى فهميد) چيست ؟ زيرا اين نحو از تسبيح مورد فهم و علم همگان مى باشد.
مى گويم كه خطاب در اين آيه با مشركان است ، آنان اگر چه وقتى از خالق آسمانها و زمين پرسيده شوند، در جواب نام خداوند را به زبان مى آورند ليكن چون با خدا در عمل شريك نيز قرار داده اند، گويا كه تدبر ننموده و اقرارى نكرده اند، زيرا نتيجه انديشه صحيح و اقرار ثابت خلاف آن چيزى است كه آنان بدان عمل نموده اند، بنابراين آنان تسبيح را نفهميده و دلالت بر وجود خالق را به وضوح ندانسته اند.
اگر بگويى جمله ى ((من فيهن )) كه مراد ملائكه و جن و انس است ، حمل بر حقيقت مى گردد در حاليكه همان جمله عطف بر آسمان و زمين شده است و تسبيح آسمان و زمين مجاز شمرده مى شود.
لازمه اين معنى آنستكه تسبيح در يك بخش مجاز و در بخش ديگر آيه حقيقت باشد و جمع بين استعمال مجازى و حقيقى در يك جمله روا نمى باشد.
گوئيم كه : در تمامى موارد، حمل بر تسبيح مجازى مى گردد، زيرا اين معنى در همگان حاصل مى باشد و حمل بر غير معنى مجازى موجب استعمال يك كلمه در يك حالت بر دو معنى حقيقت و مجاز مى گردد كه جايز نمى باشد.