چهار دوره فرهنگى-تاريخى
اما اكثر مورخان غربى چه آنها كه به تيپولوژى تاريخى معتقدند يا به سير
ارتقايىتاريخ،در هر حال تاريخ را به سه يا چهار دوره تاريخى از نظر فرهنگى و
زمانىصورت بندى كردهاند كه عبارتند از:دوره شرق يا ما قبل يونانى،دوره فرهنگ
يونان وروم،دوره قرون وسطاى مسيحى و فرهنگ اسلامى و بالاخره دوره جديد
فرهنگجهانى غرب.به تناسب اين ادوار چهار دوره بزرگ هنرى نيز مىتوان بر شمرد
(1) .در اينميان شرق خمير مايه تمدن غرب تلقى مىشود.
اگر شرق را در حكم مادة المواد تلقى كنيم،ادوار بعدى در طول تاريخ،اين دوره
وفرهنگ را نهان كردهاند.اكنون اگر اين مادة المواد را در مركز قرار دهيم و
دوايرى دورآن فرض كنيم،هر دايره نماينده فرهنگ و تيپ و صورت نوعيهاى خواهد
بود.هردايرهاى كه محيط بر دايره ديگرى است در واقع حجابى براى آن دايره استيا
به عبارتديگر دواير محيط،دواير محاط را در خود مىپوشانند و صورت نوعى و روح
خود رابر آنها مىزنند.از اينجا همواره فرهنگهاى لاحق از فرهنگهاى سابق چون
مواد بهرهمىگيرند و بقاياى فرهنگ قديم براى فرهنگ جديد در حكم ماده استبراى
صورتنوعى و روح جديد فرهنگى كه بر تفكرات و اعمال مسلط است. اگر تفكر غالب
عقلانىاست،دين نيز به تبع تفكر و فرهنگ عقلانى،در حكم ماده،صورت و وجهى
عقلانىپيدا مىكند و مسخ مىشود.
براى سه دوره يونانى،مسيحى و جديد مىتوان سه صورت نوعى«جهان مدارى»،
«خدامدارى»و«انسان مدارى»را فرض كرد (2) كه به حقيقتبسيار نزديك
است،زيرا دراين سه دوره بزرگ تمدن و تفكر و هنر سه تيپ مذكور را به عيان
مىتوان مشاهده كرد،هر چند كه آثار غير مسلط بيگانهاى نيز مىتوان در اين سه
دوره مشاهد كرد.امابه هر صورت موضوع غالب همان است كه مدار فرهنگ بر آن داير
شده است.
در دوره اول يعنى دوره شرق كه عصر اديان و اساطير است،صورت نوعى عقلى
وحقيقتحاكم بر افكار و اعمال«خدا انگارى»يا نحوى اعتقاد به الوهيت آميخته به
شركاست (3) ،از اينجا اصل و مبدا و معاد همه چيز به خدا يا خدايان
رجوع داده مىشود.در ايندوره مردم به هنگام نظر و عمل رجوع به كلام خدا يا
خدايان مىكنند،و همه شئوناتحيات اين جهانى و آن جهانى آدمى در دين يا
ميتولوژى معين مىشود.حتى نحوه نشستنو برخاستن و خوابيدن و آتش درست كردن نيز
مطابق دين يا ميتولوژى انجام مىگيرد.دراين دوره سعى آدميان در اين بود كه به
مبادى ازلى تشبه جويند.هنرمند اين دوره وجودخود را مهبط الهام خدا يا خدايان
مىدانست و اين بر قدر او على الخصوص شاعران كهدر اين تفضل برتر بودند
مىافزود.از اين رو هنرمند متكفل ابداع يا محاكات عالم قدسىو مظاهر اين عالم
بود.با اين وصاف«حقيقتشرق» (4) نسبتبه ادوار بعدى،دايره
مركزىاست.اما وجه ميتولوژيك اين دوره در حقيقت اولين حجابى است كه از نسخ
تفكرشهودى و الهامى عارض بر تفكر آسمانى و وحى الهى شرق حاصل
مىگردد.هنرميتولوژى نيز نسبتبه هنر دينى چنين وضع و مقامى دارد.
اين هنر گرچه اولين حجاب هنر دينى است اما به يك اعتبار صورت ممسوخ هنردينى
هنوز از عالم غيب بيگانه نشده است.اگر چه موضوع بنيادى اين هنر همان طاغوت
وخدايان و ارواح هستند،اما به هر تقدير تفكر شهودى و حضورى غالب در اين دوره
نشانهآثار تفكر معنوى دينى است كه اولياء و انبياى اديان حامل آنند.هنرمند در
چنين جهانىاز غيب و عالم قدس حكايت مىكند و غالبا به سوى عالم خداى قهر
مىرود،چنان كهمصريان و آشوريان و سومريان و يونانيان رفتهاند.در اين دوره
صورت خيالى متكفلوصف الوهيت مبدا يا خدايان است تا وصف جهان و انسان طبيعى.در
حقيقت طبيعت نيز براى هنرمند اين عصر حقيقت physis
ما قبل يونانى چنين است.از اينجا ما وراء الطبيعى خود را متجلى مىسازد.چنانكه
(symbolic) بر زبان عبارت مسلط مىگرددو بشر در
ساحتخيال سكنى زبان رمزى مىگزيند و عقل فقط در مقام پيشگويى حوادث
است.هنوزبراى آدمى خدايان و قدسيان (pantheon) به
نمايش در اصالت دارند.اگر نمايشى در ميان است در معابد مجمعخدايان مىآيد،و
هرگاه پيكرى ساخته و صورتى نقاشى مىشودچونان ابداع نقش ازلى به معابد هديه
مىشود و به مثابه سمبلها و رموز و آياتى از عالمغيب و ارواح تلقى مىگردد كه
حاوى رازها و اسرارى از جهان ديگر است.متفكران اينعصر صورتهاى خيالى را
واسطهاى براى اتصال و تماس و ارتباط با عالم ديگرمىانگارند.خلاصه
اينكه«حقيقت»براى هنرمند اين دوره امر قدسى و متعالى است وهنر متكفل محاكات و
ابداع اين امر مقدس و متعالى است.از اينجا مبادى ازلى و صورتو نقش و لحن
ازلى(مانند تصوير بودا يا نيلوفر آبى)و مقادير و صور افلاكى(مانندماندالا)ى
مقدس جوهر تجربه هنرى تلقى مىشد (5) .هنر ما قبل
يونانى-ميتولوژيكتمثيل و رمزى هندى،چينى و يونانى ما قبل متافيزيك اساطيرى و
ديگر هنرهاىاساطيرى بين النهرين،ايرانى،آفريقايى و مصرى همه از اين نوع هنرها
هستند و هر كدام ازاين هنرهاى اسرار آميز تجسم بخشيدن امور قدسى و روحانى را
تاكيد مىكنند.
در دوره فرهنگ يونان و روم،به خدا و خدايان(الوهيت)اصالت داده نمىشود،
متفكران يونانى خود زندگى كنيم،نه به كلامخدايان (
muthos) پس براى آتش درست كردن،به هرچه عقل حكم
كند،عمل بايد كرد ونه به امر خدايان».
مردم اين دوره«حقيقت»را مطابقت علم با عالم واقع انگاشتند.به اين
جهتيونانيانرا كاسموسانتريست،يعنى«جهان مدار»يا«قائل به اصالت عالم
واقع»نام نهادهاند.
كاسمولوژى يا متافيزيك جهان مدارانه معرفت غالب اين دوره است.با فرهنگ
ونانىحقيقتشرق بيش از پيش مستور مىگردد.بنابر اين با آمدن فرهنگ يونانى،شرق
درظلمت قرار مىگيرد و غرب در روشنايى.به اين جهتشرق را غربزدگان مظهر دوران
تاريكى يا ناتوانى فكرى و چنانكه در نظريه اشپنگلر ديديم دوران كودكى و شعر و
خيالتلقى مىكنند كه بايد در غرب كمال پيدا كند.پس از اين دوران آنچه بيشتر
غلبه پيدامىكند،روح فرهنگ دنيوى غرب است.حتى در قرون وسطى كه به نحوى از انحاء
شرقدوباره جلوهگرى مىكند،غرب به صورتى ديگر حجاب شرق مىگردد.
از دوره يونانى همواره تفكر فلسفى غرب به نحوى حجاب كتب آسمانى و وحىالهى
شرق شده بود،چنانكه اين كتب از زمان فيلون يهودى اسكندرانى گرفته تا قرونوسطى
و دوره جديد بر مبناى فلسفه نو افلاطونى و در دوره جديد فى المثل از
سوىاسپينوزا بر مبناى (subjectivity) به وجوه و
انحاء مختلف مورد تفسير قرارگرفته و خلاصه خود بنيادى غربزده (6)
شده است.لكن حقيقت آن همچنان محفوظ مىباشد.
در يونانيت و تفكر يونانى،جهان مدارى موضوع بنيادى تفكر و عمل
است.البتهخدايان هم هستند،اما با بسط و غلبه فلسفه آنچه غالب است ما بعد
الطبيعه عقلانى است.
به عبارت ديگر با آمدن تفكر يونانى،تفكر چنان وضعى پيدا مىكند كه خدا و
خدايانقديم و-از آنجا شرق-بر مبناى متافيزيك به تجربه در مىآيند و به تعبيرى
وقتىمتافيزيك مىآيد خدايان يونان هبوط مىكنند و يا از عالم بشرى مىگريزند و
در فلسفهارسطو و افلاطون صورت مفهومى كاسموسانتريك(جهان مدارانه)پيدا مىكنند.
در هنر يونانى صور خيالى متكفل محاكات از خارج است.هنر يونانى و رومى
بيشتربه تقليد و محاكات از خارج پرداخته همانطور كه در آن دوره ملاك
حقيقت،انطباق فكربا خارج و واقعيت است.اين هنر هم بنابر تفسيرى كه تفكر
يونانى-رومى از حقيقت داردوقتى مىخواهد به بيان حقايق بپردازد مرزى ميان«بيان
حقايق»و محاكات«واقعيتخارجى»نمىبيند.«بيان حقايق»كه هنرمند در اينجا
متكفلاش است مساوى با محاكات واقعيتخارجى است.يعنى حقيقت هنرى مساوى با تقليد
و حكايت از اقعيتخارجىو وصف دار فانى و عالم نفسانى است.
تفكر و هنر جهان مدارانه يونانى پس از سپرى كردن عصر شرق در يونان(قرن پنجم
وششم قبل از ميلاد)چهره بسته است.نخستين خود آگاهان(دانايان يا فيلسوفان)همه
(Cosmos) مىدانستند.از چيز-ميرندگان و جاويدانان-را
آفريده نظام جهانى اينجاانديشهاى به تدريج تكوين يافت كه جهان بينى و تفكرى
انتقادى مستقل از سنتميتولوژيك و دينى يونان را در پى داشت.اين تحول به مثابه
انقلابى جهانى در تفكر و نخستين رخنه در روح شرقى عصر بود كه حتى يونانى و
ميتهاى تشبيه زدهاش-كه بعدامادهاى براى صورت نوعى متافيزيك گرديد-در آن سكنى
گزيده بود (7) .
بنابر تلقى و نظرگاه مردم قرون وسطاى مسيحى و جهان اسلامى حقيقت عبارت ازخدا
است. و همه حقايق به حقيقت او بر مىگردد.از اينجا نام دوره تئيسم و خدا مدارى
رابر اين دوره اطلاق كردهاند.هنر،سياست،علم و همه امور در اين دوره رجوع به
خدا ودين آسمانى دارد، «تئولوژى»(الهيات)صورت معرفت غالب است (8) .
گرچه در دوره قرون وسطى«خدا شناسى»علم پايه محسوب مىشود،اما تفكر
يونانىبه صور خفى و جلى در تفكر دينى تصرف مىكند و بعضا حجاب آن
مىشود.چنانكهفى المثل«توماس آكوئيناس» (9) متفكر مسيحى قرون
وسطى گرچه براى خدا موضوعيت قائل است،فلسفه ارسطو را اساس تفكر خويش در تبيين
عالم و خدا و انسان قرار مىدهدو با صورت خدامدارانه ارسطويى كتاب آسمانى را كه
قبلا تحت تاثير آراى متفكرانرومى و اسكندرانى قرار گرفته بود،تفسير مىكند.از
اينجاست كه در قرون وسطاىمسيحى فلسفه يونان بسيار اهميت پيدا مىكند و حتى به
نام دين از آن دفاع مىشود وافلاطون،ارسطو و بطلميوس چون اولياء خدا تلقى
مىگردند.و اين غربزدگى به معنىاخص لفظ است.خلاصه اينكه در قرون وسطاى مسيحى
فلسفه يونان غالبا بر افكار غلبهپيدا مىكند اما نه چنان است كه خدامدارى
مسيحى بالكل فراموش شود و همينفصل،فارق تفكر يونانى و مسيحى است.در
اسكولاستيسيسم جديد نيز سعى در جمعارسطو و آراى جديد با كتب آسمانى است.
در مورد اسلام نيز بسيارى از حوالت و صورت نوعى تاريخ و فرهنگ اسلام
پرسشكردهاند. مستشرقين غربى درباره اسلام بحثهاى بسيار كرده و غالبا بر اساس
ما بعد الطبيعهخود بنيادانه،كلام و فلسفه و عرفان و تفكر و هنر اسلامى را مطرح
كردهاند.معهذا توجهبه اين مباحث هم لازم است.با ظهور اسلام امرى مطرح مىشود
كه در يونانيتبه اينمعنى وجود ندارد و آن نبوت و وحى آسمانى است.فعلا تعبيرات
امر و خلق و شهادت وغيب را با يونانيت مقايسه نمىكنيم،همين قدر مىگوييم كه در
تفسير قرآن،صورتافلاطونى و نو افلاطونى-در بيشتر تفاسير كلامى و فلسفى-به آن
دادهاند.با اين همه بايدپرسيد كه چه صورتى مظهر تمدن اسلامى است.بىترديد در
تمدن و فرهنگ اسلامى«اسم الله»و معرفت دينى«معرفت الله»غلبه دارد منتهى خدا
شناسى را به دو معنى بايددر نظر گرفت،يكى ملاقى خدا بودن و ديگر وجود خدا را با
دلايل اثبات كردن.تا آنجاكه قرون وسطى و جهان اسلامى خواسته ستخدا را اثبات
كند لقاء خداوند از سرحضور به تعبيرى از هيدگر جايش را به منطق الهى داده
است.نمونه اين امر هم بحثهاىكلامى است كه هر چه جلوتر آمده،منطق مطلق انگاشته
شده و اصالت پيدا كرده است (10) .وسياست غير دينى جابرانه نيز به
اين نوع تفكر دامن زده است.ضمن آنكه روح دينى ومعنوى نهايتا به صور مختلف
جلوههاى خود را ظاهر ساخته و بر تفكر رسمى و غير رسمى اغلب مسلط بوده است.
در قبال دو نحله يونانى و ميتولوژى هنر،هنر مسيحى و اسلامى جلوههاى ديگر
ازهنر حقيقى شرق هستند.اين دو هنر تا آنجا كه به حقيقت مسيح و اسلام تقرب
مىجوينددر آنها صورت اسماء الهى به معنى حقيقى متجلى مىگردد.پس در اينجا
هنرمند ازوجوه الله و اسماء خداوند حكايت مىكند.اين همان هنر ما قبل يونانى با
وجه دينى استكه در دورهاى به صورت هنر اسلامى جلوه مىكند.از اينجا هنرمند
اسلامى وجهه همتشمصروف آن مىشود كه معانى دينى را بيان كند.در اين مقام
صورتهاى خيالى كه عرفاداشتهاند مشاهده و مكاشفه شاهد غيبى است و كسى كه به
مشاهده و مكاشفه شاهد غيبىدست پيدا كند ديگر وصف دار فانى و عالم نفسانى
نكند.هنرمندى چنين نه تنها كه هنرشرا چون دوره جديد به بيان درون زشتخود
اختصاص نمىدهد و نمىرود كه چون دورهيونانى بيان جهان فانى كند،بلكه حتى جهان
باقى را هم به چيز نمىگيرد.در اينجامحاكات از جهان به هر دو شكلش(يعنى محاكات
يونانى-رومى و جديد)از بين مىرود.
گرچه هنرمند مسيحى بنابر مظهريت عيسى به اسم جمال و نحوهاى خاص در
تلقىتشبيهى درباره خدا و تجليات الهى،از هنرمند مسلمان و هنر تنزيهى اسلامى
فاصلهمىگيرد،اما بهر تقدير او نيز به نحوى تلاش در محاكات و ابداع جلوات و
تجلياتحق تعالى در وجود مسيح و قدسين دارد.
با حقيقت دوره جديد،متفكران و شاعران اين دوره به انسان در حكم دائر مدار
عالماضالت مىدهند.از اينجا الهامات ربانى ديگر نمىتواند در برابر فرهنگ
انسانى(اومانيسم)اصالت داشته باشد.در ذيل چنين تفكرى تاريخ تلاش و كوشش بشر
است،«جهان واقع»، «خدا»و«خدايان»همه تابع انديشه و فكر انسانىاند.عالم واقع
هم ما هستيمو نيز همين ما هستيم كه به آن صورت و واقعيت مىبخشيم(در فلسفه
كانت انسان به جاىواهب الصور مىنشيند).در اين دوره اعتقاد به خدا بشر مدارانه
و خود بنيادانه است،و اگرخدايى در فلسفه فلاسفه مشاهده مىشود،خدايى است در ذيل
اصالت انسان و از ايننظر،اين دوره را آنتروپوسانتريسم تعبير كردهاند،يعنى
انسان مدارى يا مذهب اصالتانسان،صورت معرفت اين دوره«آنتروپولوژى»است.
دوره جديد با ترك صورت نوعى قرون وسطى آغاز مىشود.امتياز اين تمدن از ساير
تمدنها همان اومانيسمى است كه از رنسانس بر فرهنگ بشرى مسلط شد.اين صورتنوعى
كه فعلا در همه جهان چونان صورت الصور است،ذات تفكر دنيوى است وحوالت تاريخى
دوره جديد تلقى مىشود و مبناى آن بر خود بنيادى يعنى نيست انگارىمضاعف است.بر
بنياد اين نيست انگارى است كه بشر خود را بنياد هر امر و هر چيزىمىانگارد.
با توجه به مراتب فوق،هنر جديد جز از بشر و انسان دور افتاده و مهجور از
درگاه خدا سخنى نمىگويد.خدا نيز در اينجا صورت بشرى به خود مىگيرد.پس در هنر
جديد كهوجه نخستين هنر دينى ما قبل يونانى را نيست مىانگارد با رجوع خود
بنيادانه به يونان وروم صورت نوعى جديد را بر همه هنرهاى قديم مىزند.
اصلا سنگ بناى هنر جديد بر«اومانيسم»گذاشته شده است.اين نحله باطل
هنرىهرچه پيش مىرود چون اصل آن بر دور شدن از جهان است،قربش با نفس اماره
بيشترمىشود. همين است كه هنر معاصر بيشتر امور را به نحوى با انانيت و نحنانيت
انتزاعىنموده و از انضمام و همبستگى با امور انضمامى خارج دستبر مىدارد
(11) و غالبا ظهوراتنفس اماره بشر جديد را بيان مىكند و بدين جهت است
كه مىبينيم هنر جديد به نهايتزشت است و اكثر صور خيالىاش همان اشكالى است كه
در قديم شياطين را آنطورمىكشيدند.اين به جهتشيطانى شدن درون بشر امروزى
است.او چون نفس پرست است،هر قدر كه به درون خودش مىرود زشتتر مىشود.حتى كثيرى
از تابلوهاى جديد ازتمامى اشباح و صورى كه در قديم براى شياطين كشيدهاند زشتتر
و مشمئز كنندهتر است.
به هر تقدير طى چهار دوره تاريخى،صورتهاى نوعى مختلفى بر فرهنگ و تمدنبشرى
حاكم گرديده است.چنانكه ديديم در دوره جديد غلبه با صورت نوعى بشرىاست كه بايد
از آن به عنوان آخرين صورت غرب نام برد.در آنجا كه سخن از حقيقتشرق گفتيم و آن
را مستور در حجب متعدد تلقى كرديم،بايد اين را افزود كه اومانيسمآخرين
دايرهاى است كه بر روى دواير ديگر قرار مىگيرد.
حال پس از اين مقدمات مىتوانيم بگوييم كه چهار صورت كلى فرهنگى و
هنرىپاسخى است كه متفكران و مورخان غربى در برابر پرسش از حقيقت و صورت
تمدنهاذيل ما بعد الطبيعه جديد دادهاند.
1)اين نظر اغلب با اعمال متافيزيك تاريخى بر تاريخ شرق در بادى نظر داراى
وثاقت ذاتى است.
cosmoIogism و 2)مدار تفكر يونانى مبتنى بر
كاسموسانتريسم و كاسمولوژيسم( cosmocentrism ) يعنى
مذهب اصالت جهان و جهان شناسى است،حال آنكه بر تفكر
theoIogism ) يعنى theocentrism و قرون وسطى
تئولوژيسم وتئوسانتريسم( مذهب اصالتخدا و خدا شناسى،و در دورهجديد
آنتروپوسانتريسم و آنتروپولوژيسم( anthroocentrisme
) يعنىمذهب اصالت انسان و انسان anthrooLogisme و
شناسى غلبه پيدا مىكند.
3)شرك به نحوى تصرف در اسماء الهى نيز محسوب مىشود.حضرت على عليه السلام در
خطبه اولنهج البلاغه هنگامى كه از اوضاع فكرى عصر جاهليتسخن مىگويد،چنين
مىفرمايد:«گروهىخداوند را به خلقش تشبيه مىكردند،برخى در اسم او تصرف
مىكردند. »در همين دوره است كه بهسخن شارحان بت پرستان«لات»را از الله و
عزى را از عزيز و منات از منان گرفته بودند.دهريان(عقلى مذهبان)عرب ستارگان و
ماه را مىپرستيدند و زنان را در زمره حيوانات تلقى مىكردند.
4)شرق در اينجا محدود به معنى سياسى و جغرافيايى نيستبلكه از آن معنايى
فرهنگى و معنوى ودينى استنباط مىشود.
5)در صومعههاى بودايى كه شمايل سازى بسيار اساسى است،مؤمنان بودايى براى
آنكه نسخه بدلى ازبودا باشند سعى مىكردند از راه تكثير تصوير بودا و متون بودا
به اين مهم دستيابند.از اين روتشبه به مبادى قدسى و نمونههاى ازلى
ديانتبودايى جوهر اين دين بود. ذكر منشا آسمانى هنر دردين هندو به صراحت آمده
است.بر حسب ايتريا براهمانا (
(eva) ها نام aitareya Brahmana) هر اثر هنرى
درعالم خاك،به تقليد از هنر دوا خدا يا موجود سماوى و الهى هندو كه در ادوار
بعدىندرتا به ديوان شرير اطلاق شده، پرداخته شده است،«چه فيلى كه از گلى پخته
باشند،چه شيئىرويين،چه جامهاى يا شيئى زرين يا گردونهاى كه به قاطر
مىبندند»،دواها برابر فرشتگاناند.
(myth) مسيحى كه منشايى آسمانى به بعضى تصاوير
معجز اثر نسبت مىدهند، قصص نيز متضمنهمان معنىاند.بنابر اين در ساحت هنر
ميتولوژيك شرقى آدمى بايد به«روح ابداع الهى»كه هنرمندازلى(نقاش ازلى
و...)است روى آورد و در ساحت صنايع مستظرفه (
artisanat) به كار گيرد.ركبه:هنر مقدس،بوركهارت،ص
10.
6)غربزدگى به معنى اعم عبارت است از نيست انگارى حق و حقيقت و غفلت از حقيقت
و مبداحقيقى عالم و آدم كه به دو صورت خود بنيادانه-كه انسان خود را حقيقت تلقى
مىكند وبنياد انديشانه-كه انسان موضوع«غير حق و حقيقت»را اصيل مىپندارد به
پيدايى مىآيد، اينموضوع مىتواند جهان،خدايان يا خداى باطل طاغوت باشد.
7)مسائل تاريخ فلسفه،تئودور اويزرمان،ترجمه پرويز بابايى،تهران،نگاه،1358،ص
11.
8)يكى از نويسندگان و معلمين فلسفه در كتاب قواعد كلى فلسفى در فلسفه
اسلامى(جلد دوم،تاليف غلامحسين ابراهيمى مزينانى،تهران،انجمن حكمت و فلسفه و
مركز نشر دانشگاهى،1360،ص 244)بر اين سخن كه در دوره قرون وسطى مدار تفكر فقط
خداست اعتراض كرده و آثارمتفكرين،علما و دانشمندان در زمينه طبيعيات و
رياضيات(مانند ابن هيثم،كمال الدين فارسى،ابوريحان بيرونى،ابن سينا و...)را دال
بر طرح مطالبى غير از مساله وجود خدا دانسته است.اين راناقض تقسيم(قسمت)تاريخ
به ادوار سهگانه تاريخى(يونان، قرون وسطى و جديد)پنداشته است.
مطلبى كه در آغاز بايد بدان اشاره كرد و تذكر داد اين است كه دائر مدار بودن
خدا در فلسفه قرونوسطى به اين معنى نيست كه ديگر بحث از طبيعيات و رياضيات و
سياست مدن و تدبير منزل و...
منتفى شود.آيا طبيعيات و رياضيات و ساير علومى كه مورد تجسس و مداقه و بحث و
نظر عالماناست مگر مظاهر و جلوهها و مخلوقات با واسطه و بىواسطه خدا
نيستند؟به علاوه خدامدارى قرونوسطى صورت نوعى غالب بر تفكر بشرى است.نويسنده
محترم در دنباله بحث قاعده«الحد لايكتسب بالقسمه»در باب دوره جديد نيز همان
اعتراضات را به نحوى ديگر دارد.قبل از اين دوجهان مدارى يونانيان را مورد شك
قرار مىدهد و مىنويسد كه اساسا حد تاريخ را نمىتوان تعيينكرد،حال آنكه اصلا
مطلب«مطلب حد»نيست.بحثبر سر صورت نوعى تاريخى است و ترقى وتقدم تاريخى.
Thomas Aquinas بزرگترين متفكر قرون وسطى(قرن
سيزدهم)و مؤسس فلسفه 9) و كلام رسمىكليساى كاتوليك(اسكولاستيك)فلسفه او امروز
توميسم ناميده مىشود. (Neo Thomism) خواندهاند.اين
دو آخرين صورت تجدد زده توميسمرا نوتوميسم تجارب فلسفى مسيحيت كاتوليكى
درقلمرو اسكولاستيسيسم (Scholasticism) محسوب
مىشوند.
10)چند پرسش در باب فرهنگ شرق،احمد فرديد،مجله فرهنگ و زندگى،شماره
اول،ص36.
11)در آغاز جهان بيرون با صورتى نفسانى مورد محاكات و ابداع هنر كلاسيك و
رمانتيك جديد بوداما به تدريج غلبه با محاكات و ابداع جهان درونى و نفسانيات
صرف مطلوب گرديد.