حمله بردند اسپه جسمانيان |
|
|
جناب قلعه و دژ روحانيان |
تا فرو گيرند بر در بند غيب |
|
|
تا
كسى نايد از آنسو پاك جيب |
غازيان حمله غزا چون كم برند |
|
|
كافران بر عكس حمله آورند |
غازيان غيب چون از حلم خويش |
|
|
حمله ناوردند بر تو زشت كيش |
حمله بردى سوى دربندان غيب |
|
|
تا
نيايند اين طرف مردان غيب |
جنگ در صلب و رحمها بر زدى |
|
|
تا
كه شارع را بگيرى از بدى |
چـون بـگـيـرى شـهـر هـى كـه ذوالجـلال
|
|
|
بـرگـزيـده اسـت از بـراى انتسال
(174) |
تو زدى در بندها را اى لجوج |
|
|
كورى تو كرد سرهنگى خروج |
نك منم سرهنگ و هنگت بشكنم |
|
|
نك
بنامش نام و ننگت بشكنم |
تـو هـلا در بـنـدهـا را سـخـت بـنـد
|
|
|
چـنـد گـاهـى بـر سبال خود بخند |
سبلتت را بركند يك يك قدر |
|
|
تا
بدانى كالقدر يعمى البصر |
سبلت تو تيزتر يا آن عاد |
|
|
كه
همى لرزيد از دمشان بلاد |
تـو سـتـيـزه روى تـر يـا آن ثـمـود
|
|
|
كـه نـيـايـد مثل ايشان در وجود |
صد از اينها گر بگويم تو كرى |
|
|
بشنوى و ناشنوده آورى |
توبه كردم از سخن كانگيختم |
|
|
بى
سخن من دارويت آميختم |
گه نهم بر ريش خامت تا پزد |
|
|
يا
بسوزد ريش خامت تا ابد |
تا بدانى كو خبير است اى عدو |
|
|
مى
دهد هر چيز را در خورد او |
بـعـد از ايـن اشـعـار بـسـيـار خـوشـحـال شـديـم كـانـه وحـى
آسـمـانـى بـود كـه بـر مـا نـزول نـمـود و يـقـيـن نـمـوديـم كـه روس
بـه هـمـيـن نـزديـكـيـهـا مـضـمـحـل خـواهـد شـد بـه تـوسـط يـك
سـرهـنـگـى و آن سـرهـنـگ را بـه هـيـچ يـك از دول نـتـوانـسـتيم ، ولو
به طور ظن يقين كنيم مگر حضرت حجت و يا كسى كه از طرف الله بـاشـد و
عـقـيـده و ارادت مـا بـه مـثـنـوى بـيـش از پـيـش شد كه اين بشارت را
به ما داد و سـروركـى به قلب ما داخل نمود و ما هم فاتحه و با اخلاص از
سراخلاص به گور پر نور او هديه نموديم و از آنجا برخاستيم و منتظر
بوديم كه تا كدام سرهنگ از كدام نقطه بـه تـاءيـيـد اسـلام و بـريـد
قـلوب مـؤ مـنـيـن و بـر اضمحلال دولت نيكلايى كمر بندد و بلكه عالم را
از اين خرس شمالى آسوده سازد.