قاعده هاى
مهمّ درست نويسى
در رهـگـذار تجربه ساليان ، بر ما آشكار شده است
كه برخى از نكات ريز و درشت هستند كه معمولاً مورد غفلت نويسنده امروز قرار مى
گيرند و نوشته را عيبناك مى سازند. در اين جا، پنجاه و هفت نكته را به ترتيب
اهمّيّت و با نوعى موضوع بندى ، تقديم مى كنيم .
گـفـتـنـى اسـت كـه جـز در چـنـد مـورد ـ كـه مـعـمـولا بـا ذكـر نـام
هـمـراهـنـد ـ ، مـثـال هـاى ايـن بـخش را از مقاله هاى دائرة المعارفى برگزيده
ايم ، ليكن به مَآخذ آن ها اشاره نكرده ايم ؛ مبادا غبارى بر دل يارى نشيند!
6ـ 1 . جمله نبايد دراز و پر پيچ و خم باشد
از آوردن جـمـله هـاى دراز و مـفـصـّل پرهيز كنيم . هرگز نكوشيم كه معانى
چندگانه را درون يك جـمـله بـگـنـجـانـيـم . اصـولاً هـر جـمـله بـراى بـيـان
يـك واحـد مـعـنـايـى مـسـتـقـل بـرنهاده شده است . بنگريد كه پيچ و خم هاى اين
جمله ، چگونه آن را نامطبوع و دشوار ساخته است :
(ايـن كـلمه را به مناسبت اين كه در نطق معروف هيتلر... در جواب تلگرافى كه
روزولت رئيس جمهور اتازونى كه در يكى دو هفته پيش به آلمان كرده بود كه آيا
حاضريد براى پنج يا ده سال حمله بر فلان دولت نكنيد كرده بود آمده بود و معنى
اش را نمى دانستم پيدا كردم .) [محمّد قزوينى : (يادداشت ها)، ج 2، ص 52]
6ـ 2 . جمله بايد روشن و گويا باشد
جـمـله بـايـد شفّاف و روشن باشد، يعنى گذشته از روانى و زلالى واژه ها، خود
جمله نيز بايد داراى وضـوح بـاشـد و اجـزاى آن ، خـود را كـنـار يـكـديـگـر بـه
خـوبـى بـيابند و معناىِ هم را كـامـل سـازنـد. جـمـله هايى كه از چينش خوبى
برخوردار نباشند، خواننده را به رنج و زحمت مى افكنند. مثال :
(بر عكس ، فلسفه اى كه خود صورت نوعى فلسفه هايى كه مى خواهيم از آن ها سخن به
ميان آوريـم وجـود دارد و آن نظريه يا مذهب شوپنهاور است .) [آندره كرسون :
(دستگاه هاى فلسفى )، ص 308]
6ـ 3 . جمله بايد منطقى استوار داشته باشد
اركان و اجزاى جمله بايد داراى پيوندى كاملاً منطقى و طبيعى باشند، به گونه اى
كه خواننده بـه راحتى اين پيوند را دريابد و لمس كند. براى ايجاد اين پيوند، هم
بايد قواعد دستورى را رعايت كنيم و هم از ذوق هنرى سود بَريم . اين نكته در
جمله هاى مركّب بيشتر وضوح و ضرورت مـى يابد. در اين مثال ، مطالب مورد نظر
چنان به هم مربوط شده اند كه گويى درصدد فرار از يكديگر بوده اند و نويسنده به
اجبار پاى آن ها را به هم بسته است :
(... تـا آن جـا كـه وارد مـدح حـضـرت رسـول اكـرم مـى شـود و اصل قصيده در مدح
ايشان است و باقى مقدّمه است و مى گويد... .)
بـراى اصـلاح ايـن جـمـله ، مـى تـوان جـمـله دوم را در آغـاز آورد و جـمـله
اول و سوم را به شكل مركّب و مستقل پس از آن ذكر كرد:
(اصـل ايـن قـصـيـده در مـدح رسـول اكـرم اسـت . شاعر پس از آوردن مقدّمه
مزبور، به اين بخش اصلى مى پردازد و مى گويد... .)
6ـ 4 . چينش جمله بايد طبيعى باشد
قـاعـده آن اسـت كـه هر جمله داراى ترتيب طبيعى و چينشِ دستورى باشد، يعنى
اركان با اين نظم كنار هم قرار گيرند:
فاعل + فعل لازم [در جمله فعلى با فعل لازم ]
فاعل + مفعول + فعل متعدّى [در جمله فعلى با فعل متعدّى ]
مسندٌاليه + مسند + فعل ربطى [در جمله اِسنادى ]
اجزا نيز به تناسبِ معنا، پس از ركن اول يا دوم و گاه در آغاز جمله قرار مى
گيرند. چنين جمله اى را (جـمـله مـستقيم ) مى نامند. با اين حال ، گاه ناديده
گرفتن نظم دستورى جمله داراى مزيّتى اسـت ؛ مـثلاً آن را روان تر يا آهنگين تر
مى سازد يا با ويژگى هاى سَبكى سازگارتر است . چنين جمله اى را (جمله غير
مستقيم ) مى گويند. مثال :
(ويـل وادى اى اسـت انـدر دوزخ ؛ فـرو شـود كـافـر بـدو نـگـونـسـار، چهل سال
پيش از آن كه برسد به پايان او.) [(بخشى از تفسيرى كهن )، ص 4]
فـرامـوش نـكـنيم كه تنها نويسندگان بسيار خوش ذوق يا صاحب سَبْك مى توانند از
جمله غير مـسـتـقـيـم استفاده كنند. از اين رو، اصولاً در استفاده از چنين جمله
اى اِمساك ورزيم . ضمناً در مقالات دائرة المعارفى ، اصل را بايد (بهره گيرى از
جملات مستقيم ) بدانيم .
6ـ 5 . از (جمله هاى پيوسته ) بايد پرهيز كرد
بـا آن كـه از جـمـله هـاى بـلنـد و چند سطرى بايد پرهيز كرد، به جمله هاى
كوتاه دبستانى و شـكـسـتـه نيز نبايد روى آورد. كنار هم چيدنِ چنين جمله هايى
كه (جمله هاى پيوسته ) نام دارند، نوشته را خام و سَبُك جلوه مى دهد. مثال :
(قـرآن راهـنـمـاى بـشـر اسـت . نـور قـرآن بـر همه عالم مى تابد. اگر قرآن
نبود، جهان تيره بود.)
تـاءكـيـد مـى كـنـيـم كه گاهى اين گونه نگارش ، خود، موجِد سَبْكى روايى است و
مطلوب به شـمـار مـى رود. امـّا در مـقـاله دائرة المـعـارفى ، كنار هم چيدن
جمله هاى پيوسته ، مطلوب نيست و نوشته را از فخامت بى بهره مى كند.
6ـ 6 . (جمله معترضه ) فراوان نياوريم
استفاده زياد از جمله معترضه سبب مى شود كه خواننده نتواند سير طبيعى نوشته را
پى گيرد. نـيـز نـازيـبـايـى و اِطـنـاب از رهاوردهاى چنين افراطى است . با
جمله هاى معترضه مى توان چنين برخورد كرد:
برخى از جمله هاى معترضه به شكل جمله مستقل ، و برخى به صورت جزءِ جمله مركّب
بيايند.
از مـفـهـوم برخى جمله هاى معترضه چشمپوشى گردد و اصرار بر اين نباشد كه همه
مطالب در يك جا گفته شود.
6ـ 7 . حذف ، قرينه مى خواهد
هـر جـمـله داراى اَركـان ( بـخـش هـاى اصـلى ) و اَجـزا ( بـخـش هـاى كـامل
كننده ) است . اين اركان و اجزا هرگز نبايد از جمله حذف شوند، مگر آن كه نشانه
( قرينه )اى بر حذف آن ها دلالت نمايد و جاى خالى شان را پُر كند. نشانه يا
لفظى است يا معنوى يا سـاخـتـارى ( سـيـاقـى ، عـُرفى ). جمله اى كه داراى ركن
يا جزء حذف شده بدون نشانه باشد، نامتعادل و عيبناك است ، مانند اين جمله :
(اين بنا در سده پنجم ترميم ، امّا در پىِ زلزله اى سخت فرو ريخت .)
ركن حذف شده (بدون نشانه ): فعلِ (شد) در (ترميم شد).
شكل درست همان جمله چنين است :
(اين بنا در سده پنجم ترميم ، امّا در پى زلزله اى سخت ويران شد.)
نـتـيـجـه آن كـه : اصولاً نبايد ركن يا جزئى را از جمله حذف كنيم . در موارد
خاص و اندك ، تنها هنگامى به حذف تن دهيم كه يقين داشته باشيم : اوّلاً حذف با
نشانه صورت مى پذيرد؛ ثانياً حذف به زيبايى يا روانىِ جمله كمك مى كند.
6ـ 8 . نفى و اثبات ، آشكار باشد
آنـچـه مـورد نـفـى قـرار مـى گيرد بايد آشكارا به صورت منفى بيايد، نه به گونه
اى كه خـوانـنده بتواند آن را مثبَت تلقّى كند و با تغيير لحن و آهنگ ، برداشتى
دوگانه از آن بيابد. در مثال زير، خواننده مى تواند جمله دوم را منفى شمارد و
نيز مى تواند مثبت بخواند:
(زن هـا بـه مـنـظـور اظـهـار كـردن زينت هاى پنهان خود
پاى بر زمين نكوبند تا معلوم شود كه خلخال قيمتى به پا دارند.)
براى رفع اين ابهام بايد نوشت :
(زن ها... تا معلوم نشود كه خلخال قيمتى به پا دارند.)
6ـ 9 . از تكرار بپرهيزيم
از عيب هاى رايج و چشمگير در نوشته هاى امروزين ، تكرار واژه يا عبارتى با
فاصله كم است . در چـنين موردى ، با حذف و گاه با جايگزينى ، مى توان به رفع
تكرار پرداخت . به تكرار واژه (اين ) در مثال زير بنگريد:
(بـيـشـتـر اخـبـارى كـه در ايـن جـا مـى آوريـم بـه صـورت مرسل هستند و اين به
دليل اين است كه در اكثراين موارد اجماع است .)
شكل اصلاح شده :
(بـيـشـتـر اخـبـارى كـه ايـن جـا مـى آوريـم ، بـه صـورت مرسل هستند، زيرا
معمولاً به مسائل مورد اِجماع نظر دارند.)
6ـ 10 . تناسب عطف ها رعايت شود
در جـمـله هـاى مـركـّب ، از پـيـونـدهـاى هـمـپـايـه و سـازگـار بـايـد كـمـك
گـرفـت . مـثـلاً فـعـل بـه مـصـدر يـا مـصـدر بـه فـعـل عـطـف نـشـود، بـلكـه
فـعـل بـه فـعـل يـا مـصـدر بـه مـصـدر عـطـف گـردد. در مـثـال زيـر، فعل به
مصدر عطف شده است :
(از خواست هاى فطرى انسان ، ميل به آزادى است و اونمى خواهد زير سلطه ديگران
باشد.)
شكل صحيح جمله :
(از خـواسـت هـاى فـطـرى انـسـان ، مـيـل بـه آزادى و عـدم تمايل به سلطه پذيرى
است .)
6ـ 11 . از (حَشْوْ) بپرهيزيم
از كـاسـتـى هـاى بـسيار مهم و چشمگير در نوشته هاى امروزين فارسى ، حضور
واژگان زايد و بـيـهـوده اسـت . ايـن زيـادت و بـيـهـودگـى كـه (حـَشـْوْ) نـام
دارد، مـعـمـولاً از عـطـف هـاى بـى دليـل زايـيـده مـى شود. گاه نيز حشو
زاييده تكرار يك محتوا به شكلى ديگر است .( 1 ـ 5 ـ 9
) به اين مثال ها عنايت ورزيد:
(ايـن آيـه آشـكـار كـردن زيـنـت هـا را مطلقاً نهى مى كند و سپس استثنا مى كند
از آن ها، زينت هاى ظاهرى را كه اظهار كردن آن ها مانعى ندارد.)
روشـن اسـت كـه معناى جمله اخير در خود مفهوم استثنا وجود دارد. از اين رو، با
زدودن حشو مزبور، بايد نوشت :
(ايـن آيه آشكاركردن زينت ها را مطلقاً نهى مى كند و سپس
زينت هاى ظاهرى را از آن ها استثنا مى نمايد.)
نيز در اين مثال ، (اين كه ) حشو است :
(زن هـا پـاى بـر زمـيـن نـكـوبـنـد تـا ايـن كـه مـعـلوم نـشـود كـه خلخال
قيمتى به پا دارند.)
همچنين در جمله زير، (خاندان ) حشو است ، زيرا (بنى ) به همان معناست :
(بزرگان خاندان بنى طاووس از عالِمان بنام بوده اند.)
در جمله زير هم (علّت ) حشو است ، زيرا (بدان جهت ) داراى معناى علّيّت است :
(علّت اين نامگذارى بدان جهت است كه ... .)
6ـ 12 . از (گرته بردارى ) دور باشيم
(گـرتـه بـردارى ) يـعنى تقليد نادرست و مو به مو از زبان ديگر، خواه در حوزه
واژگان و اصطلاح ها و خواه در قلمرو ساختار و دستور زبان . (6 ـ 27) گرته
بردارى سبب مى شود كه رفـتـه رفـتـه يـك زبـان هـويـّت و اصـالت خـويـش را از
دسـت بـدهـد، پـيـونـدش را بـا مـتـون اصـيـل و كـهـن خـويش قطع نمايد، و
سرانجام به مجموعه اى از الگوهاى بيگانه و بى هويّت تـبـديـل گـردد. نويسنده
آگاه بايد جدّاً از گرته بردارى پرهيز كند و تنها الگوهايى را از زبان بيگانه
به زبان خودى وارد كند كه با آن سازگار باشند و در اين ميان نيز جانب امساك و
احـتـيـاط را كـامـلاً نـگـه دارد. اكـنـون به نمونه هايى از گرته بردارى هاى
برداشت شده از زبان انگليسى عنايت نماييد:
دوش گرفتنshower a take to
كسى را فهميدنone understand to
يك لطفى كردنfavor a do to
به خواب رفتنsleep to go to
تاكسى گرفتنtaxi a catch to
نقطه ضعف point weak
نقطه نظرpoint view
احساسِ عميقsense deep
6ـ 13 . (تتابع اضافه ها و وصف ها) شايسته نيست
پياپى آوردن اضافه ها و وصف هاى بسيار از ارزش و متانت نوشته مى كاهد. بايد
بكوشيم كه بهترين واژه ها را براى انتقال پيام خود برگزينيم تا ناچار نشويم به
عطف هاى توضيحى و (تتابع اضافه ها و وصف ها) روى آوريم . در مواردى كه متتابعات
حَشْو نباشند نيز بايد با تغيير ساختارى ، از پى هم آورى آن ها بپرهيزيم .
مثالى از تتابع وصف ها:
(بالاى اين ضريح ،گنبدبزرگ كاشيكارى شده باشكوه طلااندود پيازى شكلى قرار
دارد.)
شكل اصلاح شده :
(بـالاى ايـن ضـريـح ، گـنبد پيازى شكل بزرگى قرار دارد كه با رويه زراندودش
شكوهى خاص يافته است .)
6ـ 14 . از (غلط مشهور) بپرهيزيم
نويسنده اصولاً نبايد به (غلط مشهور) تن دهد و به بهانه مشهور بودن اغلاط،
نوشته خود را سرشار از آن ها سازد. نويسنده خوب كسى است كه براى هر غلط مشهور،
چندين درست مشهور در چـنـتـه داشـتـه بـاشـد و بـه هـنـگام ، از آن ها بهره
گيرد. تنها در يك مورد، غلط مشهور را بايد پـذيـرفـت ؛ و آن ، هـنـگـامـى است
كه واژه اى داراى معادل صحيح ، به گونه اى كه عرف آن را بپذيرد، نباشد. مثال :
در زبان فارسى ، حرف صاد وجود ندارد و واژه هاى داراى صاد از زبان عربى به
فارسى راه يافته اند. ليكن امروزه برخى از واژه هاى فارسى با صاد نوشته مى
شوند، همچون عدد (سَد) كه (صد) نوشته مى شود. روشن است كه اگر كسى اين واژه را
به شـكل اصيل آن بنويسد، مورد اعتراض عموم قرار مى گيرد. در چنين موارد نادرى ،
به غلطِ مشهور بـايـد تـن داد و كـوشـيـد تـا بـه تـدريـج و بـا تـوضـيـح ،
واژه اصـيـل و صحيح بازگردد. اينك نمونه هايى رايج از غلط مشهور كه بايد سخت از
آن ها پرهيز كرد:
نادرست ـ درست خَموده ، خَمودگى افسرده ، افسردگى [(خُمُود) واژه اى عربى است
.]
خطرات ،نظرات ،اثرات خطرها،نظرها،اثرها[واژه هاى سه حرفى عربى با (ات ) جمع
بسته نمى شوند.]
خصايل خِصال [(خصايل ) جمع (خصلت ) نيست .]
ناجىِ بشرمُنجىِ بشر
كنكاش [به معناى (جست و جو)]كاوش ، كند و كاو
خدمت گذارخدمت گزار
6ـ 15 . هر سبك و نوع ، عناصر خود را مى طلبد
نـويـسـنـده بايد متناسب با فضا و نوع و سبك و مخاطب نوشته اش ، عناصر لازم را
برگزيند. دخيل ساختن يك عنصر ناسازگار با نوشته ، آن را ناساز و بدنما جلوه مى
دهد. از جمله ، هرگز نـبـايـد واژه هـا و تعابير عاميانه را در نگارش متعارف
راه داد. از كلمات شكسته و محاوره اى نيز بـايـد پـرهـيـز كـرد. بـرخـى از
مـخـتـصـّات نـوشـتـه هـاى روايـى و وصـفـى ، مـانـنـد (فـعـل مـلمـوس ) و
تكرار صحنه ها و اِطنابِ توضيحى نيز نبايد در مقالات علمى و معرفتى راه يابند.
پس هر نوع و سبك ادبى بايد مختصّات خود را داشته باشد.
6ـ 16 . كهنه گرايى شايسته نيست
نـويـسـنده امروز از مايه هاى فكرى ادبيّات ديروز الهام مى گيرد و آن را معبرى
مى سازد براى دسـت يـافتن به قلّه هاى انديشه امروز. كوره راه ها و سنگلاخ
هايى كه پيشينيان پيموده اند، راه را بـراى مـا هـمـوار كـرده اسـت ، همان
گونه كه ما امروز راه را براى پسينيان مى كوبيم . اگر نـويـسـنـده بـه بـهـانـه
سـنـّت گـرايـى ، دقـيـقـا هـمـان شـيوه هاى سنّتى نگارش و پرداخت را دنـبـال
كـنـد و از چنان عناصر و شگردها و راهكارهايى استفاده كند، در همان كوره راه ها
مى ماند و بـه امـروز نـمـى رسـد. فراموش نكنيم كه تقليد بيجا از گذشتگان و
فرسوده شدن در حصار سـنـّت هـاى كـهـن ، هـمـان قدر نادرست و بازدارنده است كه
پشت كردن به ارزش هاى فرهنگى و خـودفـروشـى . پـس بايد از هر مايه اى كه رنگ و
بوى ماندگى و كهنگى به نوشته مى دهد، پرهيز كنيم . مثلا از اين نوع فعل آورى كه
خاصّ سبك كهن فارسى است ، بپرهيزيم :
(بيشترمتكلّمان معتزلى برآنند كه تنها گناهان بزرگ موجب اِحباط تواند بود.)
6ـ 17 . (دو پهلو نويسى ) روا نيست
از شـگـردهـاى خـوب نويسى ،پرهيز از دوپهلو نويسى است . گاه جمله اى چنان سامان
مى يابد كـه مى توان آن را دو يا چند گونه خواند. از آن جا كه نويسنده نمى
تواند خود را به نوشته اش پـيـونـد زند، خوب است آن را چنان گويا و روان تنظيم
سازد كه از توضيح و تفسير وآهنگ دهى بى نياز باشد.اين كار، معمولا با پرداخت
منسجم جمله و گذاردنِ هر واژه در جاى مناسب خود، ممكن است . به اين مثال عنايت
كنيد:
(در عصرما، عبرت هاى عاشورا مورد توجّه بيشتر مصلحان بوده است .)
از اين جمله ، دو برداشت مى توان كرد:
در اين عصر، بيش از پيش ، مصلحان به عبرت هاى عاشورا توجّه داشته اند.
در ميان مصلحان ، اكثرشان به عبرت هاى عاشورا توجّه داشته اند.
امـّا اگـر كـلمه بيشتر را بعد از (عاشورا) قرار دهيم ، اين ايهام از ميان مى
رود و صرفا معناى اول رسـانـده مـى شـود. هـمـچـنـيـن اگـر كـلمـه بـيـشـتـر را
بـه (اكـثـر) تـبـديـل كـنـيـم ، صـرفا معناى دوم انتقال مى يابد. يادمان باشد
كه در نثر مقاله اى ، برخلاف شعر، (ايهام ) هنر آفرين نيست .
6ـ 18 . (بندچينى ) را درست انجام دهيم
از مهم ترين ويژگى هاى نوشته خوب و شيوا، چينش صحيح بند (پاراگراف )هاى آن است
. هر گـاه يـك بـنـد بـه خـوبـى انـسجام يابد و از بندهاى ديگر متمايز شود،
وحدت عمومى نوشتار حاصل مى گردد. براى چينش بندها، به اين نكته مهم عنايت كنيم
كه هر بند داراى يك پيام اصلى اسـت كـه آن را (پيام هادى ) (Idia Controling)
مى ناميم ، زيرا مجموعه جمله هاى بند را هدايت مـى كـنـد و ردّ پـايـش در آن
هـا پيداست . پيام هادى هر بند بايد به قدرى مشخّص و تعيين كننده بـاشـد كـه
راه ورود مطالب بيگانه را به يك بند سد كند. ضمنا پشت هم آيى بندها بايد به
گـونـه اى بـاشد كه خواننده به راحتى بتواند از كنار هم قرار دادنِ پيام هاى
هادى آن ها، پيام مجموعه نوشته را دريابد.
فـرامـوش نـكـنـيـم كـه شـيـوه قـدمـا در كـنار هم چينى فشرده سطرها و بخش هاى
مختلف ، هرگز پسنديده و متناسب با شاءن نوشتار نيست ، هر چند سنّت هاى بسيار
خوبى از آنان بر جاى مانده و تقليد كردنى است .
6ـ 19 . دستور زبان را به كمك خود آوريم
نـويـسـنـده خـوب آن گـاه پـرورش مـى يـابـد كـه تـوان علمى و ذوق هنرى اش را
همزمان و همسو بـالنـده سـازد. بـراى افـزايـش توان علمى ، آشنايى با قواعد
دستورى بسيار كارساز است . بـرخـلاف پـنـدار بـرخـى ، مـطالعه دستور زبان سبب
خشك ذهنىِ نويسنده نمى گردد. مثلا اگر نـويـسـنـده بـا سـاخـت هـاى گـونـاگـون
اسـمـى و وصـفـى از بـن فعل آشنا شود، به راحتى مى تواند در برابر واژه هاى
بيگانه ، برابرهاى زيبا و استوار و هـمـه فهم بر نهاده ، از گرته بردارى
بپرهيزد، به تكرار تن ندهد، از زبان كهنه و نخ نما فاصله بگيرد، و ... .
مـخـصـوصـا نـوپردازى هاى آگاهانه و قاعده مند، در اين ميان ، نوشته را كاملا
حيات مى بخشد، بـى آن كـه خـام و سستش سازد. مثال : براى واژه بيگانه (توريسم )
كدام برابر، زيباتر و استوارتر و همه فهم تر است و ضمنا همان حوزه معنايى را
دارد(؟): .... . روشن است كه نويسنده خـوب هـنـگـامى مى تواند به گزينش مناسب
دست زند كه بتواند ساخت هاى مناسب را بيابد و آن گاه بهترين را بجويد.
6ـ 20 . واحد جمله نبايد طولانى باشد
از عـيـب هـاى مـهـمّ جـمـله ايـن اسـت كـه يـك يـا چـنـد واحـد آن ، مـانـنـد
نـهـاد، مـفعول ، و متمِّم ، دراز و گسترده باشند. بايد كوشيد تا هر واحد به
قدر امكان ، مختصر و ساده باشد.
مثال براى درازى نهاد:
(آب خواستن امام حسين (ع) كه مظهر شكيبايى و پايدارى بوده است از لشكر ناكسان و
سياهدلان يا عدم آن ، از مسائل مورد بحث است .)
شكل صحيح جمله :
(اين از مسائل مورد بحث است كه آيا امام حسين ، آن مظهر شكيبايى و پايدارى ، از
لشكر ناكسان و سياهدلان آب خواسته است .)
مثال براى درازى مفعول :
(دانـشـوران وجود بقعه اى زيبا و شكوهمند با كاشيكارى
هاى بسيار زيبا و بديع بر مزار اين بزرگمرد در قرن پنجم را تاءييد كرده اند.)
شكل صحيح جمله :
(دانـشـوران تـاءيـيـد كـرده انـد كه در قرن پنجم ، بقعه اى زيبا و شكوهمند با
كاشيكارى هاى بسيار زيبا و بديع بر مزار اين بزرگمرد بوده است .)
6ـ 21 . تجزيه نهاد، شايسته نيست
بسيارى از نويسندگان ، به تقليد از شيوه گويش ، نهاد را تجزيه مى كنند و بخشى
از آن را در گزاره مى آورند. اين كاستىِ بلاغى ، موجب (ضعف تاءليف ) مى گردد و
هرگز مطلوب نيست . در مثال زير، نهاد (:احكامِ موضوعات ...) تجزيه گشته است :
(موضوعاتى كه در قرآن ياد نشده اند، احكام آن ها از احاديث استخراج و استنباط
مى شود.)
شكل صحيح جمله :
احكام موضوعات ياد نشده در قرآن ، از احاديث استخراج و استنباط مى شود.)
6ـ 22 . گاه (نهاد مُؤَوَّل ) لازم است
هـر گـاه نـهـاد طـولانـى گـردد يـا بـدنـمـا شـود، بـايـد آن را بـه شـكـل
(نـهـاد مـُؤَوَّل ) در آورد. در ايـن حـال ، نـهـاد بـعـد از گـزاره مـى آيـد
و شـكـل جـمـله اى را مـى يـابـد كـه پـس از جـمـله كـوتـاهِ گـزاره آمـده اسـت
. مثال :
نهاد صريح :(زير سؤ ال بردن دو مؤ منْ ايمان يكديگر را براى دنيا، مصلحت نيست
.)
نـهـاد مـُؤَوّل : (مـصـلحـت نـيـسـت كـه دو مـؤ مـن بـراى دنـيـا ايـمـان
يـكـديـگـر را زيـر سـؤ ال ببرند.)
6ـ 23 . ميان نهاد و گزاره فاصله نيندازيم
نهاد و گزاره بايد در پى يكديگر بيايند و جز به هنگام ضرورت ، آن هم به كوتاهى
، ميان آن دو فـاصـله نيفتد. فاصله نامناسب و زياد ميان نهاد و گزاره ، جمله را
بدنَما و دشوار جلوه مى دهد. مثال :
(شـيـخ طـبـرسـى ـ كـه بـرخـى او را مـنسوب به طَبْرِس (معرّبِ تفرش ) و بعضى
منسوب به طَبَرستان مى دانند و لذا نامش را دوگونه مى خوانند ـ داراى چند اثر
تفسيرى است .)
6ـ 24 . نهاد و گزاره باهم سازگار باشند
نـهـاد و گـزاره بايد كاملا با يكديگر سازگار و همگن باشند و از ارتباط منطقى
بهره بَرَند. نـبـودِ چـنـيـن سـازگـارى و ارتـبـاطـى ، جـمـله را خـام و
دبـسـتـانـى مـى كـنـد. در مثال زير، گزاره جمله دوم هيچ ارتباطى به نهاد اصلى
ندارد:
(پيامبر بيانِ بخشى از احكام را به جانشينان خود سپرده و به وسيله ايشان انتشار
يافته است .)
آيـا از لحـاظ منطقى ، چنين مفهومى قابل تصوّر است (؟): (پيامبر به وسيله ايشان
انتشار يافته است .) شكل صحيح جمله چنين است :
(پـيـامـبـر بـيـان بخشى از احكام را به جانشينان خود سپرده است و ايشان آن
احكام را انتشار داده اند.)
6ـ 25 . نهاد و فعل از لحاظ تعداد برابر باشند
نـهـاد و فـعل بايد از لحاظ تعداد ( مفرد و جمع بودن ) با يكديگر سازگار و
برابر باشند. حـتـّى آن گـاه كـه نـهـاد بـى جـان اسـت نـيـز بـايـد ايـن
بـرابـرى رعـايـت گـردد.
مثال : (آثار او عبارتند از: ... .) (تمدّن هاى بزرگ مردان بزرگى پرورانده
اند.)
البـتـّه گـاه بـه دليـل فـضاى مخصوص يك جمله يا تبادر خاصّ يك واژه ، اين
برابرى مطلوب نيست . مثال :
(آراى اين دانشمند مورد توجّهِ اهل بصيرت است
.)
در ايـن مـيـان ، آنـچـه كـامـلا آسـيـب زنـنـده اسـت ، رعـايـت نـكـردنِ وحـدت
رويـّه در يك متن است . در مثال زير، يك نهاد با فعل مفرد آمده و آن گاه با
ضمير جمع مورد اشاره قرار گرفته است :
(سـرهـاى مقدّس شهداى كربلا از كوفه به شام فرستاده شد. سپس يزيد دستور دفن آن
ها را صادر كرد.)
6ـ 26 . آوردن از فعل دراز و پيچيده بپرهيزيم
در بـيـشـتـر سـبـك هـا و انـواع ادبـى ، مـخـصـوصـا مـقـاله دائرة المـعـارفـى
، بـايـد از فعل هاى ساده بهره گرفت ؛ خواه فعلى كه بسيط و يك واژه اى باشد و
خواه فعلى كه مركّب از واحـدهـاى كـوتـاه و ساده باشد. استفاده از فعل هاى
طولانى ، جز هنگام ضرورت ، نوشته را نازيبا مى سازد. مثال هايى از چند مصدر:
در حقّ كسى احترام مَرعىّ داشتن به كسى احترام نهادن
استقبال به عمل آوردن استقبال كردن
به منصّه ظهور رساندن ظاهر كردن ، آشكار ساختن
حضور به هم رسانيدن حاضر شدن ، حضور يافتن
مثال در جمله :
(شـيـخ ، نـهـايـت احـتـرام را در حـقّ او مـَرعـى داشـت و اسـتـقـبـال گـرمـى
از وى بـه عمل آورد و حمايت خود از او را به منصّه ظهور رساند، تا آن جا كه در
حلقه درسش حضور به هم رسانيد.)
شكل بهتر اين جمله :
(شـيـخ ، بـه او بـسـيـار احـتـرام نـهـاد و از وى بـه گـرمـى استقبال كرد و
حمايت خود از او را آشكار ساخت ، تا آن جا كه در حلقه درسش حضور يافت .)
6ـ 27 . (فـعـل مجهول ) را بجا استفاده كنيم
از گـرتـه بـردارى ( تقليد نادرست از زبان بيگانه )هاى دستورى مترجمان ما، يكى
اين بوده است كه فعل هاى مجهول زبان انگليسى را به فعل مـجـهـول فـارسـى
بـرگـردانـده انـد. بـا عنايت به ساختار دستورى متفاوت اين دو زبان ، اينك
بـسـيـارى از فـعـل هـاى مـجـهـول در زبـان مـا رايـج شـده انـد كـه مجهول
بودنشان هيچ توجيه منطقى ندارد.
فـرامـوش نـكـنـيـم كـه فعل بايد به صورت معلوم به كار رود، مگر آن كه به جهتى
، همچون تـخـفـيـف يـا تـعـظيم يا ناشناخته بودن فاعل ، مجهول بودنش ضرورت
يابد. مثلا در اين جمله ، فعل مجهول هيچ ضرورتى ندارد:
(از سوى دانشمندان رجالى ابراز شده است كه
... .)
شكل صحيح جمله :
(دانشمندان رجالى ابراز كرده اند كه ... .)
6ـ 28 . با كاربرد افعال ، خوب آشنا باشيم
از ويـژگـى هـاى پـايـه يـك نـوشـتـه شـيـوا، بـهـره گـيـرى از افـعـال بـه
شـكـل درسـت اسـت . نـويـسـنـده بـايـد هـمـه گـونـه هـاى زمـانـىِ افـعـال را
كـاملا بشناسد و موارد اصلى و فرعى كاربرد هر يك را به خوبى بداند.مخصوصا
بـايـد بـا كـاركـرد فـعـل هـاى مـاضـى نـقـلى ،مـاضـى بـعـيـد، مـاضـى و
مـضـارع التـزامى ، و فـعـل اسـتـمـرارى آشـنـا بـاشـد. در مـثـال زيـر،
عـبـارت (شـك نـيـسـت ) اقـتـضـا مـى كـنـد كـه فعل ماضى نقلى (ساخته اند) به
كار رود و نه ماضى بعيد التزامى :
(شك نيست كه بعد از درگذشت او، بقعه معتبرى بر مزارش ساخته بوده باشند.)
نـيـز در ايـن مـثـال ، بـايـد در بـخـش شـرطـىِ جـمـله ، از فـعـل مـضـارع
التـزامـى (احـرام نـمـايـد) اسـتـفـاده كـرد و نـه فعل ماضى مطلق :
(اگر بدون تعيين نيّت احرام نمود، عملش باطل خواهد بود.)
6ـ 29 . فعل هاى همتراز را متناسب بياوريم
هـر گـاه يـك جـمـله داراى چـنـد فـعـلِ هـَمـْتـَراز بـاشـد، شـرط اسـت كـه آن
فـعـل هـا از لحاظ زمان با يكديگر تناسب و سازگارى داشته باشند. از ضعف هاى
جمله مركّب ، نـاهـمـگـنـىِ افـعـال آن اسـت . در مـثـال زيـر، فـعـل اول
(مـضـارع ) اسـت و فعل دوم (ماضى نقلى )، با آن كه هر دو همترازند:
(اين كتاب جامعه نام دارد و نزد امامان معصوم بوده است .)
شكل صحيح جمله :
(اين كتاب جامعه نام داشته و نزد امامان معصوم بوده است .)
مثال ديگر:
(شيخ احمد از حوزه درس ... بهره مند گشت و از آنان داراى اجازاتى نيز هست .)
شكل صحيح جمله :
(شيخ احمد از حوزه درس ... بهره مند گشت و از آنان اجازاتى نيز يافت .)
6ـ 30 . فعل ها كنار هم نيايند
تـا جـايـى كـه مـمـكـن اسـت ، بـايـد كـوشـيـد كـه دو يـا چـنـد فـعـل اصـلى
كـنـار يـكـديگر قرار نگيرند. اگر چنين شود، نوشته هم زشت جلوه مى كند و هم از
جنبه بلاغى كاستى مى پذيرد. مثال :
(دراين بنا،كتيبه اى كه بتواندتاريخ ساخت آن رامشخّص
سازد،وجود ندارد.)
شكل اصلاح شده :
(در اين بنا، كتيبه اى وجود نداردكه تاريخ ساخت آن را مشخّص سازد.)
6ـ 31 . كاربرد (فعل وصفى ) بايد صحيح باشد
(فـعـل وصـفـى ) يـا (عـبـارت وصـفـى ) هـمـان سـاخت صفت مفعولى ( بن ماضى + ه
) است كه كـاركـرد فـعلى مى يابد و صيغه اش توسّط فعلى پس از آن تبيين مى شود،
زيرا خود همواره بـه يـك شـكـل اسـت و سـاخـتـى واحـد دارد. اصـولا در بـهـره
گـيـرى از فـعـل وصـفـى بـايـد جـدّا صـرفـه جـويـى كـرد. از ايـن گـذشـتـه ،
درسـتـىِ كـاربـرد فعل وصفى چند شرط دارد:
يكى بودنِ نهاد فعل وصفى و فعل بعدىِ تبيين كننده .
نبودن واو بعد از فعل وصفى .
بودن ويرگول پس از فعل وصفى .
بـه ايـن تـرتـيـب ، روشـن مـى شـود كـه مـعـمـولا نـويـسـنـدگـان فعل وصفى را
نادرست به كار مى برند. مثال :
(مـُحـْرِم پـس از احـرام وارد مـكـّه و حـرم گـشـتـه و
بـعـد از غسل وارد مسجد حرام مى شود.)
شكل صحيح جمله :
(مـُحـْرِم پـس از احـرام وارد مـكـّه و حـرم گـشـتـه ، بـعـد از غسل وارد مسجد
حرام مى شود.)
6ـ 32 . در گزارش از گذشته ، تناسب افعال را رعايت كنيم
در بـرخى از سبك ها و گونه هاى ادبى ، براى تنوعّ آفرينى و نيز ملموس تر ساختنِ
مطلب ، رويـداد گـذشـتـه را بـا فـعـل حـال گـزارش مـى دهـنـد. مثال :
(بناى حرم در آغاز دوران صفويّه كاملا تغيير مى يابد.)
بـايـد عـنـايـت داشـت كـه ايـن شـيـوه در مـقـاله دائرة المـعـارفـى چـنـدان
مـطـلوب نـيـسـت . بـا اين حـال ، دقـّت كـنـيـم كـه در صـورت لزوم ، بـه گـاه
اسـتـفـاده از چـنـيـن شـيـوه اى ، تـنـاسـب افعال همتراز فراموش نشود. مثلا در
همان جمله ، ناگهان شيوه گزارش را چنين تغيير ندهيم :
(بـنـاى حـرم در آغـاز دوران صـفـويـّه كـامـلا تـغـيـيـر مـى يابد و معماران
چيره دست به اين كار گماشته شدند.)
6ـ 33 . فعل ماضى دو جزئى را صحيح بياوريم
گـاه رويـداد گذشته با (فعل ماضى مركّب از يك جزء اصلى و يك جزء التزامى )
گزارش مـى شـود. در ايـن حـال ، جـزء اصلى بايد ماضى مطلق ، و جزء التزامى
بايد مضارع التزامى بـاشـد، نـه مـاضـى مـطلق ؛ زيرا آنچه در زمان گذشته انجام
شده همان جزء اصلى است ك جزء التـزامـى را مـعـنـا مـى بـخـشـد. مـثـلا در
جـمله زير، آنچه تحقّق يافته (دستور دادن ) است نه (ساختن ):
(ركن الدّوله دستور داد كه بقعه اى بر مزار شيخ بسازند.)
پس نبايد نوشت :
(ركن الدّوله دستور داد كه بقعه اى بر مزار شيخ ساختند.)
6ـ 34 . ميان فعل معين و فعل اصلى فاصله نيفتد
لازم اسـت كـه هـمـواره فعل معين و فعل اصلى در كنار يكديگر بنشينند و ميان آن
دو فاصله نيفتد. گـاه ديـده مـى شـود كـه در فـعـل مـسـتـقـبـل ، ايـن اصـل
رعـايـت نـمـى شـود.
مثال :
(عبرت هاى عاشورا جهان را خواهد نور بخشيد.)
شكل صحيح جمله :
(عبرت هاى عاشورا جهان را نور خواهد بخشيد.)
6ـ 35 . (فعل غير شخصى ) در جاى مناسب قرار گيرد
(فـعـل غـيـر شـخـصـى ) فـعـلى اسـت كـه سـاخـت واحـد دارد و هـمـراه بـا فـعـل
اصـلى ، سـاخـت هـاى مـتـفـاوت مـى يـابـد؛ هـمـچـون (بايد) و (مى توان ). لازم
نيست كه فـعـل غـيـر شـخـصـى بـه فعل اصلى بپيوندد، امّا بهتر است كه فاصله اى
زياد با آن نداشته بـاشـد. مـثـلا هـر سـه جـمـله زيـر درسـتـنـد و بايد متناسب
با نوع تاءكيد و آهنگ جمله ، گزينش گردند:
در اين مورد، چنين مى توان گفت ... .
در اين مورد، مى توان چنين گفت ... .
مى توان در اين مورد، چنين گفت ... .
6ـ 36 . (است ) و (هست ) تفاوتى ندارند
بـرخـى از ادب شـنـاسـان اصـرار دارنـد كـه (اسـت
) فعل ربطى است و (هست ) فعل تام است . بايد
پذيرفت كه معمولا چنين است ؛ امّا گاه ، خواه در نويسندگى و خواه در شاعرى ،
اين دو فعل به جاى يكديگر به كار مى روند و درست نيز هست
. مثال براى كاربرد (هست ) به عنوان فعل ربطى :
(دوستان خدا در هر حال پيروز هستند.)
(عاشورا چراغ راه حق جويان غير مسلمان نيز هست
.)
مثال براى كاربرد (است ) به عنوان فعل تام :
(در خانه اگر كس است ، يك حرف بس است .)
6ـ 37 . گاه (مفعول مُؤ وَّل ) مناسب است
مفعول نيز، همانند نهاد، گاه درازا مى يابد و جمله را بدنما مى كند. از راه هاى
رفع اين عيب ، به كـار بـردن (مـفـعـول مـُؤَوَّل ) اسـت ، يـعـنـى مـفـعـول را
بـه شـكـل يـك جـمـله پـس از حـرف ربـط و بـدون حـرف نـشـانـه بـه كـار
بـبـريـم . مثال :
مـفـعـول صـريـح :(تـحـريـر ايـن اثـر بـه قـلم مـيـرزاى بـزرگ در سال 1027 ق
را مى توان مسلّم دانست .)
مـفـعـول مـؤ وّل : (مـى تـوان مـسـلم دانـسـت كـه ايـن اثـر بـه قـلم مـيـرزاى
بـزرگ در سال 1027 ق تحرير يافته است .)
6ـ 38 . (را) بيجا نيايد
حـرف نـشـانه (را) گاه لازم نيست ، امّا مى آيد. اين حضور غير لازم ، نوشته را
سست و ابتدايى نـشـان مـى دهـد. مـعـمـولا ايـن عـيب آن گاه جلوه مى كند كه
جمله داراى (نهاد مفعولى ) باشد. نهاد مفعولى ، ركنى از جمله است كه از لحاظ
مفهومى ، براى بخشى از آن ، نهاد به شمار آيد وبراى بخش ديگر، مفعول . در مثال
زير، (پيامبران ) مفهوما مفعولِ (فرستاد) است و از لحاظ دستورى نهادِ (بوده
اند):
(پيامبرانى كه خدا فرستاد، هاديان بشر بودند.)
ايـن جمله نياز به (را) ندارد، زيرا نهاد مفعولى در حقيقت (نهاد) است و نهاد
هرگز (را) نمى پذيرد. پس اين جمله نادرست است :
(پيامبرانى را كه خدا فرستاد، هاديان بشر بودند.)
بـه عـنـوان يـك قـاعـده مـى توان گفت كه هر گاه كلمه اى براى جمله پايه ، نهاد
باشد، (را) نـمـى پـذيـرد، هـر چـنـد مـفـهـومـا بـراى جـمـله پـيـرو، مـفعول
باشد؛ امّا اگر براى جمله پايه ، مـفـعـول بـاشـد، (را) مـى پـذيـرد، هـر چـنـد
ظـاهـرا بـه جـاى نهاد نشسته باشد. در جمله زير، (پيامبرانى ) مفعول جمله پايه
است ، هر چند در آغاز جمله آمده است ؛ از اين رو (را) مى پذيرد:
(پيامبرانى را مى شناسيم كه بر قوم خود نفرين كردند.)
به اين ترتيب ، جمله زير نادرست است ، زيرا (اخبارى ) نهاد جمله پايه است :
(اخبارى را كه شيخ صدوق آورده است ، گاه مرسل هستند.)
و اين جمله درست است ، زيرا (اخبارى ) مفعولِ جمله پايه است :
(اخبارى را كه شيخ صدوق آورده است ، مى توان به چند دسته تقسيم كرد.)
6ـ 39 . (را) در جاى مناسب بيايد
نـشـانـه مـفـعول بى واسطه (:را) بايد در جاى درست و شايسته بنشيند تا هم مفهوم
به درستى انـتـقـال يـابـد و هـم جـمـله زيـبـا گـردد. مـكـانِ (را) پـس از
مـفـعـول اسـت و هـرگـز نـبـايـد بـه بـهـانـه مـركـب بـودن مـفـعـول ، در ميان
آن جاى گيرد. البتّه هر گاه مفعول طولانى شود، بايد براى آن چاره اى ديگر
انديشيد. در مثال زير، مفعول عبارت است از (شهادت يكايك ياران امام در عاشورا):
(همه گزارش هاى تاريخى ، شهادت يكايك ياران امام در عاشورا را تاءييد نكرده
اند.)
از ايـن رو، نـبـايـد به بهانه كوتاه سازى مفعول ، (را) را پس از (امام ) آورد.
امّا مثلا در جمله زير، مكان (را) مناسب است ، زيرا پس از تمامِ مفعول آمده است
:
(هـمـه گـزارش هـاى تاريخى اين ادّعا را كه يكايك ياران امام در عاشوار شهيد
شده اند تاءييد نكرده اند.)
يعنى مفعول (ادّعا)است و جمله بعد آن را توضيح مى دهد، نه آن كه
جزء مفعول باشد. پس نبايد نوشت :
(هـمـه گـزارش هـاى تـاريـخـى ايـن ادّعـا كـه يـكـايـك يـاران امـام در
عـاشـورا شهيد شده اند را تاءييدنكرده اند.)
6ـ 40 . مكان قيد در جمله متغيّر است
مـكـان قـيـد در جـمـله ، تـابـع قـاعـده خـاصـّى نـيست وبه مفهوم قيد، سَبْك
مقاله ، و نوع تاءكيد نـويـسـنـده بستگى دارد. با اين حال ، معمولا قيدهاى زمان
و مكان و تاءكيد و نفى در آغاز جمله مى آيـنـد؛ قـيـد حـالت و چـگـونـگـى پـيـش
از فـعـل قـرار مـى گـيـرنـد؛ و قـيدهايى كه كلمه اى جز فـعـل را تـوضـيـح و
تـقـيـيد مى بخشند پيش از همان كلمه مى نشينند. قيدهاى مركّب و گروه هاى قيدى
نيز معمولا در آغاز جمله مى آيند. مثال :
قيد زمان ، در آغاز جمله : (در آغاز نهضت ، شعارهاى عاشورايى نقشى مؤ ثر
داشتند.)
قـيـد حـالت ، پـيـش از فـعـل : (حـمـاسـه كـربـلا را بـايـد عـاشـقـانـه تحليل
كرد.)
قيد توضيح دهنده مُسند، پيش از مُسند: (رمز پيروزى حسين براى حكيمان كاملا
آشكار است .)
قيد مركّب ، در آغاز جمله : (نزد همه حق جويان ، اعتبار حُرّ به معرفت اوست .)
6ـ 41 . صفت ها را به دقّت به كار بريم
در زبـان فـارسـى ، نه همچون پنداشته برخى ، نيز صفت هاى حاليّه ، مشبّهه ، و
مبالغه يافت مى شوند. مخصوصا هنگام ترجمه آيات و روايات ، به اين ساخت هاى
متفاوت بايد عنايت داشت :
صفت حاليّه (گذران ): بن مضارع + ان . مثال : جويان .
صفت مشبّهه (پايدار): بن مضارع + ا. مثال : جويا.
صـفـت مـبـالغـه (فـراوان ): بـن مـاضـى يـا اسـم + ار، گـار، گـر، كـار. مثال
: جُستگر، جست و جوگر.
صفت فاعلى مطلق : بن مضارع + ـَ نده . مثال : جوينده .
چـنـانـچـه سـاخـت هاى سه گانه اول موجود نباشند، به ناچار در همان معانى نيز
از ساخت چهارم استفاده مى شود.
از اين رو، مثلا برگردان صحيح عبارت (اللّه سَميعٌ عَليمٌ) چنين است :
(خداوند شنواى داناست .)
و نه :
(خداوند شنونده داننده است .)
6ـ 42 . (صفت برترين ) درست به كار رود
بـسـيـارى از نويسندگان (صفت برترين ) ( صفت عالى ) را نادرست به كار مى برند.
اگر خوب عنايت كنيم كه صفت برترين ، موصوفِ خود را نسبت به همه موصوف هاى
همشمار در داشتن وصـفـى مـمتاز مى سازد، آن گاه روشن است كه معنا و كاربرد آن
در سه الگوى زير سامان مى يابد:
مـعـنـاى مـفـرد: صـفـت بـرتـريـن كـسـره دار + مـوصـوف جـمـع ؛ مثال :
(پاكبازترينِ شهيدان ).
مـعـنـاى مـفـرد: صـفـت بـرتـريـن سـاكـن + مـوصـوف مـفـرد؛ مثال : (پاكبازترين
شهيد).
مـعـنـاى جـمـع : صـفـت بـرتـريـن سـاكـن + مـوصـوف جـمـع ؛ مثال : (پاكبازترين
شهيدان ).
بـنـابـرايـن ، جـمـله زيـر نـادرسـت اسـت ؛ زيـرا بـا آن كـه نـهـادش جـمـع
اسـت ، داراى الگـوى اول است كه معناى مفرد دارد:
(معروف ترينِ شاگردانِ صدوق ، شيخ مفيد و ابن شاذان و غضائرى بوده اند.)
شكل صحيح جمله :
(معروف ترينْ شاگردانِ صدوق ، شيخ مفيد وابن شاذان و غضائرى بوده اند.)
البتّه وجه اخير هنگامى صحيح است كه اين هر سه موصوف از حيث معروفيّت دريك رتبه
باشند و نـسـبـت بـه ديـگـران بـرتـر بـه شـمـار آيـنـد. امـّا اگـر ايـن
هـمـرتـبـگـى حاصل نباشد، بايد نوشت : (شاگردانِ معروف ترِ صدوق ، ... .)
6ـ 43 . ضمير، بجا و مناسب بيايد
از راه هـاى ايـجاز، بهره گيرى مناسب از ضمير است . هر گاه اسمى تكرار گردد، در
حالى كه ضـمير بتواند جايگزين آن شود، جمله آسيب مى بيند. البتّه استفاده از
ضمير بايد دقيق صورت پـذيـرد و در بـهـره گيرى از آن نيز زياده روى نشود. در
موارد تكرار ضمير، به تنوّع بايد روى آورد، مثلا از (او) يا (وى ) و (ايشان )
يا (آنان ) يا (آن ها) به تناوب استفاده كرد. در مـثـال زير، مى بينيد كه اگر
به جاى (بنا)ى دوم ، ضمير اشاره (آن ) بيايد، چقدر بهتر است :
(در اين بنا، كتيبه اى وجود ندارد كه بتواند تاريخ ساخت بنا را مشخّص سازد.)
6ـ 44 . از تكرار ضمير بپرهيزيم
بـراى آن كـه تـكـرار ضـمـيـر پـيـش نـيـايـد، گـاه بـه جـاى ضـمـيـر مـنـفـصـل
از ضـمـيـر مـتـصـّل مـى تـوان بـهـره گـرفـت ، و بـه عـكـس . در ايـن مثال ،
اگر از ضمير (شان ) به جاى (آن ها)ى دوم استفاده كنيم ، هم تكرار پيش نمى آيد و
هم جمله زيباتر مى شود:
(سپس استثنا مى كند از آن ها زينت هاى ظاهرى را كه اظهار كردنِ آن ها مانعى
ندارد.)
6ـ 45 . (حرف ربط) در جاى خود قرار گيرد
حرف ربط (كه ) بايد دقيقا در جايى قرار گيرد كه محلّ ارتباط ميان دو واحد يا دو
جمله است . تـبـيـيـن ايـن مـحـل بـا عـنـايـت بـه مـعـنـاى جـمـله صـورت مـى
پـذيـرد. بـه ايـن مثال عنايت كنيد:
(اين مرد بزرگ از علمى نبود كه بهره اى نداشته باشد.)