شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملى

شارح : صمدى آملى

- ۲۳ -


هو الفتاح العليم : شرح باب سوم دفتر دل :
((يا مقلب القلوب و الابصار، يا مدبر الليل و النهار، يا محول الحول و الاحوال ، حول حالنا الى احسن الحال ))
اين باب حاوى چهل و هشت بيت شعر است كه فتح عارف و اسم شريف فتاح حقف تعالى ، سرلوحه آن را تزيين كرده است و به حول قوه الهى آغاز شرح آن مصادف شد با اولين دقايق حلول سال هفتاد و پنج هجرى شمسى و با نداى ملكوتى ((هو الفتاح )) و ((يا مقلب القلوب و الابصار...)) كه اميد است خداوند تعالى با اسم شريف فتاح فتوحاتى را نصيب دلها بفرمايد.
 

1 - به بسم الله الرحمن الرحيم است
 
گرت فتحى ز فتاح عليم است
 
اگر عارف را از اسم شريف فتاح فتحى و گشايشى نصيب گردد بواسطه بسم الله الرحمن الرحيم است .
معناى فتح و فتوح :
در اصطلاحات قاسانى در معناى فتوح آمده كه :
((كل ما يفتح على العبد من الله تعالى بعد ما كان مغلقا عليه من النعم الظاهرة و الباطنه كالا رزاق و العبادة و العلوم و المعارف و المكاشفات و غير ذلك )) همه نعمت هاى الهى از رزق و عبادت و علوم و معارف و مكاشفاتى كه از خداوند براى عبدش گشوده مى شود فتوح نام دارد.
اقسام فتح :
در مصباح الانس در فصل چهارم از فصول فاتحه ص 15 در بيان مسائل علم عرفان ، بعد از بيان ميزان در عرفان و در علوم ، فرمود كه با اين ميزان و معيار مى توان بين انواع فتح ها تميز حاصل كرد و سپس فتح را به سه تقسيم كرد، فتح قريب ، و فتح مبين و فتح مطلق .
فتح قريب آن است كه بعد از عبور از منازل نفسيه ، كمالات روحى قلبى و قلبى برايش ظاهر گردد آيه شريفه بدان اشاره فرمود: كه ((نصر من الله و فتح قريب )) (ص / 13)
و جناب ملا عبدالرزاق در اصطلاحات نيز به همين وزان معنى فرمود كه :
((هو ما انفخ على العبد من مقام القلب و ظهور صفاته و كمالاته عند قطع منازل النفس و هو المشار اليه بقوله ((نصر من الله وفتح قريب ))
و در مصباح در فتح مبين كه بعد از فتح قريب تحقق مى يابد فرمود:
و آن ظهور به مقام ولايت و تجليات است ((هو الظهور بمقام الولايه و تجليات انوار الاسماء الالهيه المفنيه لصفات الروح و القلب المثبته لكمالات السر و هو المشار اليه بقوله تعالى انا فتحنا لك فتحا مبينا ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر اى من الصفات النفسيه و القلبيه ))

آنچه براى عبد از مقام ولايت كه مراد از آن همان صادر اول است و از تجليات اسماء الهى ظاهر مى شود كه صفات روح و قلب او را فانى مى كند و كمالات سر بدو مى بخشد كه در آيه مباركه به جناب حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله فرمود كه برايت فتح مبين را ظاهر نموديم و غم را از تو زدوديم و گناهان امت ترا بخشيديم فتح مبين نام دارد.
و سپس فتح مطلق بعد از فتح مبين متحقق مى گردد كه اعلى الفتوحات و اكمل فتح هاست و آن را جناب ابن فنارى در مصباح چنين بيان فرمود:
((و هو تجلى الاحديه و الاستغراق فى عين الجمع بفناء الرسوم الخلقيه كلها و هو المشار اليه بقوله تعالى اذ جاء نصر الله و الفتح )) . وقتى عبد را تجلى ذاتى احدى فرا گرفت و او در عين جمع و وحدت محضه غرق شد و رسوم خلقى را بطور كلى از خودش زدود و اتصال محض ‍ به حضرتش پيدا كرد، فتح مطلق حاصل مى شود كه آيه سوره نصر بدان مقام منيع اشارت دارد.
در حديثى و مناجاتى از حضرت سر الانبياء جناب وصى عليه السلام است كه فرمود:
((اللهم نور ظاهرى بطاعتك و باطنى بمحبتك و قلبى بمعرفتك و روحى بمشاهد تك و سرى باستقلال اتصال حضرتك يا ذا الجلال و الاكرام )) كه آن مرتبه نهايى را اتصال سر به حضرت حق قرار داد كه براى انسان مراتبى از ظاهر و باطن و قلب و روح و سر قائل شد. لذا حضرت مولى را در رساله صد كلمه كلمه اى است كه مى فرمايد: ((انسان يك موجود ممتد از فرش تا فوق عرش است )) فتدبر.
جناب حاجى سبزوارى رحمة الله را در شرح دعاى صباح بيانى شيوا در فتوح سه گانه است كه مى فرمايد: فتح قريب مال سفر اول اسفار اربعه است كه سير از خلق به حق است . و فتح مبين مال سفر دوم از آن است كه سفر از حق به حق است كه در حقيقت همان سير در اسماء الله است كه ازتجليات اسمائى بهره مند است و فتح مطلق كه همه كثرات را در وحدت مستغرق مى بيند به تبع سفر سوم است كه از سفر از حق به خلق است كه مقام بقا در فنا است ؛ پس هر طلوعى بعد از غروب از افق صبح است و از همين جا است كه نهايت مقام قلب را از افق مبين ناميده اند و نهايت مقام روح را كه حضرت و احديت است افق اعلى نام نهاده اند.
در دعاى صباح از حق تعالى اين را طلب مى كنيم كه ((و افتح اللهم لنا مصاريع الصباح بمفاتيح الرحمه و الفلاح )) كه مراد از مصاريع ابواب و درهاست و مراد از رحمت ، همان وجود منبسط و صادر اول و رحمت واسعه حق است كه در همه كلمات وجودى از عقل اول تا هيولاى اولى جارى است از خداوند طلب مى نماييم كه درهاى صبح را با كليدهاى رحمت و فلاح و نجات بر ما بگشايد اعم از درهاى ظاهرى و يا درهاى باطنى بواسطه فتوحات ربانى .
آنگاه فتوحات ربانى را جناب حاجى به دو قسم صورى و معنوى تقسيم كرد كه مراد از صورى ظهور بارقه ها و لامعه ها و لايحه هايى است كه براى سالكان الى الله حاصل مى شود كه جناب شيخ اشراق ده نوع از آن را در آخر حكمة الاشراق آورده است .
و آنگاه معنوى آن را به سه قسم فتح قريب و مبين و مطلق بيان فرمود كه به ترتيب از سفر اول تا سفر سوم را تشكيل مى دهد.
و جناب ايشان را در تعليقه بر همان بخش از شرح دعاى صباح در بيان فتح مبين كه سخن از قلب به ميان آورد، در بيان قلب و منازل آن مطالب عرشى مطرح كرده است كه اگر خواستى مراجعه بفرما.
در بخشى از آن تعليقه مى فرمايد كه منازل قلب به نحو اجمال چهار است كه اركان عدالت خاصه است و ان عبارت از عفت و سخاوت و شجاعت و حكمت است .
و فتح ابواب قلب و تجليات اسمائى مفنى صفات قلب بدين معنا است كه عبد از بدلاء گردد، اسم شجاع را كه از اسماء خلقى است به اسماء الله از قادر و مقتدر و قاهر و مثل آنها تبديل كند و سخى را به اسم قاضى حوائج و مقيت و منعم و امثال آن تبديل نمايد و نيز عفت و حكمت را.
پس عبد حقيقى سزاوار است كه متخلق به اخلاق الهى گردد و صفات خود را به صفات حق تعالى و ذاتش را به ذات او نفى كند، چه اينكه در فتح مطلق چنين است در اين هنگام مردم را در نور الهى در حين طلوع شمس ‍ حقيقت محق مى بيند لذا در آيات سوره نصر بعد از فتح مطلق به حضرتش ‍ دستور به حمد رب و تسبيح آن داده شده است كه ((فسبح بحمد ربك )) و امر شد كه وجودت را در تحت سطوع نور حق قرار ده كه ((واستغفره )) غفر به معنى ستر است .
 
2 - حديث حضرت ختمى مابست
 
كه بسم الله كليد هر كتابست
 
اشاره است به حديث شريف امام صادق در فروع كافى است كه عياشى از صفوان نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:
((ما انزل الله من السماء كتابا الا و فاتحته بسم الله الرحمن الرحيم و انما كان يعرف انقضاء السورة بنزول بسم الله الرحمن الرحيم ابتداء للاخرى )) كه تابلوى همه كتابهاى آسمانى بسم الله بود و اين اسم تابلوى باب رحمت الهى است .
در حديثى از امام باقر عليه السلام در كافى آمده كه بصورت مسند از فرات بن احنف از ابى جعفر عليه السلام است كه فرمود: ((اول كل كتاب نزل من السماء بسم الله الرحمن الرحيم . الحديث ))
در سوره مباركه نمل نيز آمده كه نامه جناب سليمان عليه السلام مصدر به بسم الله الرحمن الرحيم بود.
در روايتى از حضرت امير عليه السلام نقل شد كه بسم الله را خداوند تعالى به شرافت رسول الله صلى اللّه عليه و آله مخصوص حضرتش نمود و به احدى از انبياء به غير از حضرت سليمان عليه السلام اعطا نفرمود اما وجه جمعى را برايش آورده اند كه آنكه بر جناب سليمان نازل شد عربى بود و بر غير او به صورت غير عربى نازل شد حديث امير عليه السلام را صدوق رحمة الله در عيون الاخبار نقل كرد. فراجع .
نكته : با اينكه بسم الله تابلوى در رحمت الهى است و در روايتى از جناب رسول الله صلى اللّه عليه و آله حديث شد كه فرمود: ((كل امر ذى بال لم يبدا فيه باسم الله فهو ابتر الحديث )) اين سوال پيش مى آيد كه چرا ادعيه اهل بيت عصمت و طهارت همانند دعاى كميل ، جوشن كبير، دعاى صحيفه سجاديه و... مصدر به بسم الله الرحمن الرحيم نيستند و در كتب اصيل خطى و نسخ خطى همانند مصباح كفعمى و اقبال عدة الداعدى و... همه ادعيه ماثوره از اهل بيت ، بسم الله ندارند و متاسفانه در اين چاپ هاى جديد بر اثر بى توجهى چاپخانه ها و مطبعه ها و كتاب و نساخ ، بسم الله را در اول بعضى از ادعيه آورده اند و خيال مى كنند كه كار خوبى را مرتكب مى شوند در حالى كه نبايد آنچه را كه واقع واصل است تحريف نمايند. و حق آن است كه ادعيه مطلقا بسم الله ندارند و اگر چه ائمه معصومين در ابتداى ادعيه شان در خلوتخانه عشق ، بسم الله گفته باشند ولى اجازه نفرموده اند كه با بسم الله مكتوب گردد.
در مفاتيح الجنان نيز دعاى افتتاح ، جوشن كبير، دعاى سحر، ابوحمزه ثمالى ، دعاى عرفه ، دعاى ندبه ، دعاى عهد، جامعه كبيره ، مناجات شعبانيه ، دعاى توسل ، دعاى كميل ، و بعضى ادعيه ديگر بدون بسم الله نقل شده است البته بايد توجه داشت كه مطلب دلالت ندارد كه پس ما در خواندن اين ادعيه با بسم الله تلاوت نكنيم بلكه سوال اين است كه چرا ادعيه ائمه معصومين عليهم السلام با بسم الله شروع نشده است با اينكه ابتداى هر كارى با بسم الله زيبنده خواهد بود؟
حضرت استاد علامه مولى حسن زاده روحى فداه در اين مورد فرموده اند: كه اين مطلب در ذهنم بود و چيزى از كسى هم نشنيده ام تا اينكه بر من القايى سبوحى شده است كه اين جهش قلبى و انتقال عرشى را پيدا كنم كه ائمه اطهار عليهم السلام بدين جهت بسم الله را در اول دعاها نياورده اند كه عوام مردم ادعيه را قرآن اشتباه نكنند، زيرا كه در اول هر سوره قرآنى بسم الله آمده و چون ادعيه مضامين بلند دارند لذا بسم الله نياورده اند كه با سوره هاى قرآن اشتباه نكنند.
پس احتراما للقرآن بسم الله را ذكر نفرموده اند براى تميز بين ادعيه و قرآن كلام معصوم و قرآن كه حفظ مقام قرآن بشود.
در حين نزول سوره قرآن وقتى بسم الله نازل مى شد مردم مى ديدند كه سوره اى نازل مى گردد و بسم الله را تابلوى سوره ها شناخته بودند و لذا تا بسم الله را مى شنيدند منتظر نزول سوره اى بودند جز اينكه سوره برائت بسم الله ندارد كه به اتفاق كل از سوره قرآنى است با اينكه بسم الله ندارد؛ زيرا سوره غضب و از صفات جلالى برخوردار است و با اسماء جمالى نمى شد مصدر باشد ولى به نص جناب رسول الله و ائمه معصومين عليهم السلام و اجماع كل مسلمانان از سوره هاى قرآنى است .
سپس فرمود: بسيار پيش خواص اين سوال مطرح بود ولى براى من اين چرا نشد كه از استادهايم سوال كنم ، ولى آن رساله فصل الخطاب نوشتن و كارهاى ديگرم معدات بود كه اين معنى در دلم خطور كرده است و خوب انتقال سبوحى هم هست كه ائمه اطهار ديدند كه مردم تا بسم الله مى شنوند به انتظار سوره قرآنى اند و اگر در سوره توبه بسم الله نازل نشد مى دانسته اند و سرش روشن بود لذا براى اينكه مبادا عوام مردم به اشتباه بيفتند و ادعيه را كه از مضامين بلند برخوردار است با قرآن يكى بدانند و به عنوان سوره قرآنى پندارند لذا در اول آن بسم الله نياورده اند اگر چه خودشان در هنگام دعا در پيشگاه الهى به اسم خداوند شروع مى كردند.
(به كلمه 315 از هزار و يك كلمه ج 3 ص 81 مراجعه شود.)
 
3 - كتابى را كه فرموده به اطلاق
 
كتاب انفسى ميخوان و آفاق
 
4 - چنانكمه كتبيش را نيز شامل
 
بود اطلاق آن تعبير كامل
 
همه كتابها از كليد بسم الله است كه ((ظهرت الموجودات عن بسم الله الرحمن الرحيم )) .
كتاب الهى يا تكوينى است و يا تدوينى كه همين قرآن كتبى بين دفتين را گويند. و كتاب تكوينى و به عبارتى آفاق را اطلاقاتى است از كتاب لوح محفوظ كتاب محو و اثبات و كتاب مبين ، و ام الكتاب .
و يكى از كتابها انفسى است .
و مراد از كتاب انفسى ، جانها و نفوس ناطقه انسانها است كه به دو وجه عليينى و سجينى در قرآن كريم امده است ((ان كتاب الابرار لفى عليين و ان كتاب الفجار لفى سجين ))
در سوره مباركه فصلت / 54 فرمود: ((سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حيت يتبين لهم انه الحق ))
اگر نيكبختى گفت كه :
 
مرا به هيچ كتابى مكن حواله دگر
 
كه من حقيقت خود راكتاب مى بينم
 
كلام صائبى گفته است كه بايد آن را غنيمت شمرد و بدان اهتمام داشت . چه اينكه در قيام قيامت دلها به شخص گفته مى شود كه كتاب وجودى خويش را بخوان (اقرا كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا) كه همان كتاب انفسى او به شمار مى رود.
كتاب انفسى هر كسى همان نفس ناطقه اوست كه با علم و عمل كه دو گوهر انسان سازند، ساخته مى شود و اين كتاب انفسى را به وزان كتاب آفاقى مراتب است كه همانند كتاب محو و اثبات ، و كتاب مبين و ام الكتاب انفسى را به وزان كتاب آفاقى او را هم مرتبه محو اثبات و كتاب مبين و ام الكتاب است ؛ كه يك موجود ثابت سيال است و از فرش تا فوق عرش را پر كرده است .
اگر انسان كتاب وجوديش را درست بخواند و ورق بزند مى تواند همه كتابها آفاقى را در او بگنجاند و داراى همه كلمات نوريه تكوينى گردد كه اين دفتر شايستگى لوح محفوظ شدن كلمات نوريه شجون حقايق اسماء و شئونه رقائق ظليه آنها را دارا است .
 
دفتر حق است دل به حق بنگارش
 
نيست روا پر نقوش باطله باشد
 
اين دفتر جامع ترنى دفتر غيب و شهود و كاملترين مظهر واجب الوجود است .
هر شخصى شبانه روز دارد اين كتاب را با علم و عمل مى نويسد و همه اين نوشته ها خود او مى شوند كه نفس را با علم و عمل اشتداد جوهرى است .
مراد از خلقت عالم و اسماء عينى آن است كه همه آنها غذاى نفس ناطقه انسانى شوند، زيرا انسان را شاءنيت آن است كه همه آنها را دارا شود كه ((كل وعاء بضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به )) ((و علم آدم الاسماء كلها)) كليد در اين كتاب انفسى بسم الله است و نفس ناطقه با دارا شدن و چشيدن و به سر و مغزاى آن رسيدن مى تواند همه استعدادهاى نهفته در خودش را كه بى نهايت است شكوفا كند و به فعليت برساند.
چون هر كسى داراى كتاب انفسى است لذا كتاب او صندوق اسرار اوست و نبايد اسرار شخصى را به بيگانگان ارائه داد. نمى نگرى كه حق جل و على مى فرمايد: ((و لا تشتروا بآياتى ثمنا قليلا)) و فرمود ((و ما كان الله ليطلعكم على الغيب )) و فرمود: ((عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول )) و چه قدر در روايات امر به كتمان شد، و تا چه اندازه اصحاب ائمه عليهم السلام كه خواص بودند راز دار بودند و لذا تا چه مقدار اساطين و مشايخ صحف نوريه عرفانيه توصيه به ظن و كتمان و امر به امساك مى نمايند.
آنكه گفته شد كه انسان را شاءنيت آن است كه همه كلمات وجود در او نوشته و او شايستگى لوح محفوظ شدن كلمات وجودى را دارا است اشاره است به حديث شريف امام صادق عليه السلام كه فرمود:
((الصور الانسانيه هى اكبر حجج الله على خلقه و هى الكتاب كتبه الذى كتبه بيده و هى الهيكل الذى بناه بحكمته و هى مجموعه صور العالمين و هى المختصر من اللوح المحفوظ...))
حضرت مولى را در شرح اين حديث عرشى در كلمه صدو سى و هشتم هزار و يك كلمه بيانى شيوا است كه فرمود:
صورت انسانى در حديث شريف تعبير به ((كتاب )) شده است اشارت بدين معناست كه اين صورت حائز صورت و حقيقت همه كلمات نورى وجود است .
همه كلمات و مراتب كتب وجودى به دست قدرت حق نوشته شده اند ولكن انتساب اين كتاب اعنى صورت انسانى به خداوند سبحان در مقام تفخيم اين كتاب عظيم است چنان كه قرآن را كتاب الله گويى و ماه مبارك رمضان را شهر الله و كعبه معظم را بيت الله و برخى روزهاى بزرگ را يوم الله .
تبصره : در اين چند آيت به مراتب وجودى ((كتاب )) توجه شود: قوله سبحانه انه لكتاب عزيز و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين و ما يعمر من معمر و لا ينقص من عمره الا فى كتاب لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض و لا اصغر من ذلك ولا اكبر الا فى كتاب مبين كلا ان كتاب الفجار لفى سجين و ما ادريك ما سجين كتاب مرقوم ... كلا ان كتاب الابرار لفى عليين و ما ادريك ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقربون . اقرا كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا فما من اوتى كتابه بيمينه فيقول هاوم اقراوا كتابيه ... و اما من اوتى كتابه بشماله فيقول يا ليتنى لم اوت كتابيه ...)) و نظائر آنها آيات ديگر فتدبر.
با تدبر در آيات ياد شده و نظار آنها دانسته مى شود كه صورت انسانى هم بدين وجه كتاب است كه تكوينا رقائق همه كلمات تامه و اسماء حسنى و صفات علياى حق تعالى به يد قدرتش در آن نگاشته شده است ؛ و هم بدين وجه كتاب است كه كتاب علوم و اعمال و احوال و نيات خود نيز مى باشد؛ زيرا كه هر كس زرع و زارع و مزرعه خود است و آنچه كه در بيدارى و خواب و عوالم ديگر عائد او مى شود همه از كمون شجره وجود او بروز مى كنند و صور ملكات درونى اويند كه ((انما هى اعمالكم ترد اليكم )) و به بيان قويم علامه قيصرى در شرح فص اسماعيلى فصوص الحكم :
((ان نعيم النفوس الطيبه لا يكون الا بالطيبات و نعيم النفوس الخبيثه لا يكون الا بالخبيثات كالتذاذ الجعل بالقاذورات و تامله بالطيبات قال تعالى : الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات و الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات )) .
آرى ملكات نفس مواد صور برزخى نفس اند و علم مشخص روح و عمل مشخص بدن انسان است .
تبصره 2: در بعضى از آيات قرآنى سخن از كتاب مبين و ام الكتاب ، و كتاب حفيظ، كتاب مسطور، كتاب مكنون ، و امام مبين و لوح محفوظ و زبر و نظائر آنها است .
سخن دراين است كه آيا اين كتب همه دلالت بر يك حقيقت دارند جز اينكه به عنايات و عناوين مختلف به اسامى گوناگون تعبير شده است و يا هر يك را حقيقتى جداگانه است ؟
از بحث و فحص در آيات و اخبار و قواعد عقلى وجه اول متعين است در تفسير قمى رد تفسير سوره يس گويد: ((كل شى ء احصيناه فى امام مبين اى فى كتاب مبين و هو محكم )) و قال على عليه السلام انا و الله الامام المبين ابين الحق من الحق ورثته من رسول صلى اللّه عليه و آله
در حديثى از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله آمده است كه در مورد حضرت امير عليه السلام فرمود: ((انه الامام الذى احصى الله تبارك و تعالى فيه كل شى ء))
پس انسان به جايى مى رسد كه جان او لوح محفوظ مى گردد و عالم به آنچه در كتاب مبين است مى شود و وعاء حقايق عوالم مى گردد.
جناب رسول الله صلى اللّه عليه و آله به اين سلام فرمود كه دو ملك موكل بنده بين دو شاءنه او نشسته اند و زبانشان قلمشان و آب دهانشان دواتشان و روانش لوحشان است كه اعمال او را تا مماتش مى نويسند.
گويا بين دو شانه نشستن ايشان اشاره به اشراف و اطلاع و احاطه آنان بر احوال عبد باشد.
و آن كه فرمود فؤ اد عبد لوح دو ملك است همان است كه از آيات و روايات اشاراتى كرده ايم كه آدمى صحيفه اعمال خود است كه ((اقرا كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا)) (اسراء / 15)
زبان در اين حديث قلم شد و آب دهن دوات و روان لوح فتدبر.
حالا در نوشتن خداوند در دلهاى مومنان هم تدبرى شود ((اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه )) (مجادله / 23)
در كلمه 28 صد كلمه آمده : آن كه در آيات ((انه عمل غير صالح يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصيها و وجدوا ما عملوا حاضرا)) و اشباه آنها نظرى صحيح اندازد، دريابد كه انسان شب و روز در مطلق اعمال و احوال سازنده خود است و هر گونه كه خود را ساخت همانگونه از اين سرا به سراى ديگر رخت بر مى بندد.
جناب مولى صدرا در فصل سيزدهم از موقف سوم الهيات اسفار در مراتب عمل حق تعالى به موجودات قضاء و عنايت الهى را، ام الكتاب و قدر را كتاب محو اثبات دانست :
((فى مراتب علمه بالاشياء و هى العنايه و القضاء و يقال له ((ام الكتاب )) و القدر و يقال له ((كتاب المحو و الاثبات )) كما اشار اليه بقوله ((يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب )) و محلهما اللوح و القلم احدهما على سبيل القبول والانفعال و هو اللوح بقسميه و الاخر القلم على سبيل الفعل و الحفظ))
و در كتاب قيم مبدا و معاد محل صورت قضاء الهى را عالم جبروت دانست و آن را ام الكتاب نام نهاد چه اينكه كريمه (وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ) ناظر بدان است همچنان كه آن را قلم هم ناميده اند به لحاظ افاضه صور از آن بر نفوس كليه فلكيه قال الله تعالى (اقرا و ربك الاكرم الذى علم بالقلم ) و هر چه از علوم كه بر ما افاضه مى گردد از همان عالم جبروت و قلم الهى است .
آنگاه فرمود كه لوح قضاء و لوح قدر هر دو كتاب مبين حق اند جز اينكه اولى لوح محفوظ و ام الكتاب است و دومى كتاب محو اثبات است و انسان كامل كتاب جامع اين كتب است ؛ زيرا كه او نسخه عالم كبير است كه از حيث عقلش ام الكتاب و از حيث نفس ناطقه اش لوح محفوظ و از حيث روح نفسانى اش كتاب محو و اثبات است .
و اين مصحف مكرمه مرفوعه مطهره را احدى مس نمى كند و به اسرار و حقائق آن نمى رسد مگر آن كه از حجب ظلمانى تطهير شده باشد (به شرح فصوص ص 28 تنبيه مراجعه گردد)
در پايان فصل 21 از موقف هشتم الهيات اسفار در تفاوت معشوقات به لحاظ وجودشان مى فرمايند كه عشق جامع براى معشوقات اشياء به سه گونه است اكبر و اوسط و اصغر؛ تا اينكه فرمود:
((و الاصغر عشق الانسان الصغير لكونه ايضا انموذجا مما فى العالم الكبير كله كتاب الحق الجامع و تصنيف الله الذى ابرز فيه كمالاته الذاتيه و معانيه الالهيه و كتاب الانسان مجموعه مختصره فيه آيات الكتاب المبين فمن تاءمل فيه و تدبر فى آياته و معانيه بنظر الاعبتار يسهل عليه مطالعه الكتاب الكبير و آياته و معانيه و اسراره و اذا اتق و احكم معانى الكتاب الكبير يسهل معها العروج الى مطالعة جمال الله و جلال احديته فيرى الكل منطويا فى كبريائه مضمحلا تحت اشعه نوره و ضيائه ))
انسان مجموعه مختصرى است كه آيات كتاب مبين در او جمع شده است و با مطالعه اين كتاب و اسرار و كلمات وجودى اش مطالعه كتاب كبير و مطالعه جمال وجلال احديت الهى آسان مى گردد پس قدر خود بشناس و مشمر سرسرى كه ((من عرف نفسه عرف الاشياء كلها بل عرف ربه )) و براى فتح و گشودن و مطالعه اين كتاب انفسى از بسم الله مدد كه كليد اين كتاب نيز بسم الله الرحمن الرحيم است .
 
5 - ولى آنگه به آفاقى رسى تو
 
كه در يابى كتاب انفسى تو
 
سير در عوالم انفسى راهنماى به عوالم آفاقى است كه از آن به تطابق كونين تعبير مى گردد.
لذا گفته شد كه :
((الفلسفة معرفه الانسان نفسه ))
اگر چه گفته شد كه فلسفه علم به احوال اعيان موجودات بدان وجه كه هستند است ولى چون انسان و نفس ناطقه اش عالم صغيرى و به عبارتى عالم كبيرى است كه براساس تطابق كونين او را مراتبى و حقايقى است كه هر مرتبه اش را با مرتبه اى مشابه آن در تكوين سنخيت و مناسبت است لذا فلسفه به معرفت نفس تفسير شده است .
هر چه در نظام هستى تحقق دراد نفس و اطوار وجوديش آن را دارايند مثلا عالم داراى اجسامى است كه بدن و جسم انسان حكايت از او دارد، و نيز بعد نباتى و حيوانى است و داراى عناصر نيز مى باشد و قوه خيالى دارد كه حكايت از خيال منفصل عالم دارد و داراى قوه عاقله است كه حكايت از عالم عقل منفصل دراد و اگر عالم را اعلى المراتب است كه حديقف ندارد، انسان نيز داراى مقام لا يقفى است .
لذا حضرت مولى در تعليقات بر اسفار مسمى به مفاتيح الاسرار فرمود:
((من عرف نفسه عرف الاشياء كلها)) چه اينكه گفته شده است ((من عرف نفسه فقد عرف ربه )) در كلمه هشتم رساله صد كلمه در معرفت نفس آمده كه :
آن كه از سير انفسى به سير آفاقى نرسيده است چه چشيده و چه ديده است ؟
و در كلمه شانزده فرمود: آن كه در خود فرو نرفته است و در بحار ملكوت سير نكرده است و از ديار جبروت سر در نيآورده است ديگر سباحت و سياحت را چه وزنى نهاده است ؟
فيلسوف عرب ابويوسف يعقوب بن اسحق كندى در تفسير اين تعريف فلسفه كه معرفت انسان خودش را است گفته است :
اشياء منقسم به اجسام و غير اجسام اند و غير اجسام يا جواهرند و يا اعراض و انسان جسم و نفس و اراض است و نفس جوهر غير جسم ؛ پس ‍ هر گاه انسان خود را شناخت ، جسم را با اعراضش و عرض اول را و جوهرى را كه جسم نيست شناخت ؛ پس چون همه اينها را شناخت كل را شناخت ؛ به اين علت حكما انسان را عالم صغير ناميدند.
البته بديهى است كه معرفت نفس كه تعريف فلسفه واقع شده است از اين بيان شريفتر است ؛ كه همه معارف در او منطوى است و به خلافت الهيه منتهى مى گردد و از آن به انسان كامل و فيلسوف كامل على الاطلاق تعبير مى شود.
كمال انسان به پروراندن نفس و معرفت آن ، به ادارك خاص حقايق عينى وجودات نائل آمدن است نه صرف دانستن ماهيات و مفاهيم كليه اشياء.
در شرح بيت چهارهم از جناب آخوند در موقف هشتم الهيات عبارتى نقل كرديم كه بيانگر همين حقيقت است كه از ناحيه كتاب انفسى مى شود به اسرار كتاب آفاقى راه يافت ؛ حضرتش فرمود: انسان يك نمونه اى كامل از كل عالم است و عالم همه اش كتاب جامع حق است و تصنيف الهى است كه همه كمالات ذاتى و معانى و حقايق رادر آن بروز داد و كتاب انسان يك مجموعه مختصرى است كه در آن آيات كتاب مبين نهفته شده است پس ‍ كسى در بنگرد مطالعه كتاب بزرگ عالم و آيات و حقايق و اسرار آن برايش ‍ آسان مى گردد و وقتى حقايق عالم كبير بر او احكام يافت ، مطالعه جمال و جلال الهى و عروج بدان بر او سهل مى شود آنگاه همه را در كبريايى حق منطوى مى بنيد و همه را در تحت اشعه نور و روشنى حق مضمحل مى يابد.
 
6 - گرت معرفت نفس است حاصل
 
به آفاقى توانى گشت واصل
 
جناب آخوند مولى صدرا در اسفار گويد:
((مفتاح العلوم بيوم القيامه و معاد الخلايق هو معرفه النفس و مراتبها))
و نيز فرمود:
((نور الله قلبى و هدانى ربى الى صراط مستقيم و فتح على بصيرتى باب ملكوت السموات و الارض بمفتاح معرفه نفسى فان معرفه النفس ‍ مفتاح خزائن الملكوت ))
و در جاى ديگر گويد: ((و مفتاح هذه المعارف معرفه النفس لانها المنشاءة الموضوعه لامور الاخرة و هى بالحقيقة الصراط و الكتاب و الميزان و الاعراف و الجنه و النار كما وقعت الاشارة اليه فى احاديث ائمنتا عليهم السلام ))
لذا در روايتى از امام صادق عليه السلام در مورد معنى صراط مستقيم سؤ ال شد فرمود:
((هو امير المومنين )) عليه السلام
و از جناب امام زين العابدين است كه فرمود: ((نحن ابواب الله و نحن الصراط المستقيم ))
و از امام صادق عليه السلام حديث نقل شد كه فرمود: ((قول الله عزوجل صراط الذين انعمت عليهم . يعنى محمدا و ذريته ))
و در ديوان منسوب به امام جناب امير المومنين عليه السلام آمده است :
 
((و انت الكتاب المبين الذى
 
بآياته يظهر المضمر
 
و نيز در آن آمده است :
 
دواوك فيك و لا تشعر
 
و داوك منك و لا تبصر ))
 
البته اين دو بيت از على ابن ابيطالب قيروانى است كه به حضرت امير عليه السلام اسناد داده شده است (نكته 706)
در رساله صد كلمه حضرت مولى فرمود: آنكه ((من عرف نفسه فقد عرف ربه )) را درست در رساله صد كلمه حضرت مولى فرمود: آنكه ((من عرف نفسه فقد عرف ربه )) را درست فهم كند جميع مسائل اصيل فلسفى و مطالب قويم حكمت متعاليه و حقايق متين عرفانى را از آن استنباط تواند كرد لذا معرفت نفس را مفتاح خزائن ملكوت فرموده اند آن كه در معرفت و در عين حال مرتبه بالا حقيقت مرتبه پايين و پايين رقيقت بالاست آنگاه مى يابد كه عالم و دار وجود نيز يك حقيقت ممتد داراى مراتب از فرش تا فوق عرش است و آن را حقايق و رقايق است .
در معرفت نفس معلوم مى شود: انسان بدانچه آگاهى مى يابد از خويشتن به خارج از خود سفر مى كند و با خارج ارتباط مى يابد اعنى انسان از ملكش به ملك عالم كبير و از مثالش به مثال منفصل عالم كبير و از عقلش به مفارقات و عقول عالم كبير و از حصه وجوديش كه سر او و جدول مرتبط به بحر بيكران وجود صمدى است به ملكوت عالم ارتباط مى يابد.
 
سر تو جدول درياى وجود صمديست
 
دفتر غيب و شهود كلمات احديست
 
عقل كل والد و ام نفس كل وزين اب و ام
 
آدم بوالعجب فرشى عرشى ولديست
 
نفس را فوق تجرد بود از امرء اله
 
واحد است ار چه نه آن واحد كم عدديست
 
7 - بيا از خود سفر كن سوى خارج
 
نگر اندر وجود ذو المعارج
 
حقيقت وجود ذوالمعارج داراى مراتب از انزل انزل مراتب كه هيولاى اولى است تا اعلى المراتب آن كه حق سبحانه تعالى است يعنى از فرش تا فوق عرش را آن صمد يكتا پر كرده است كه وحدت حقه حقيقه دارد و نفس ‍ ناطقه انسانى را وحدت حقه ظليه است پس سفر از وحدت حقه ظليه به وحدت حقه حقيقيه است ((و المنصرف بفكره الى قدس الجبروت مستديما لشروق نور الحق فى سره يخص باسم العارف ))
با سفر از خود به وجود ذوالمعارج كه ((من الله ذى المعارج )) مى يابد كه :
 
طلعت دوست چه خوش حسن دلا را دارد
 
ديده را مست جمالش به تماشا دارد
 
يك حياتست كه رخسار همه خرم ازوست
 
بسكه زيباست جهان را همه زيبا دارد
 
آيت علم عنايى وجود صمدى است
 
كز ازل تا به ابد خلقت اشيا دارد
 
سخن دير كهن از دهن و هم نكوست
 
كل يوم هو فى شان تبرا دارد
 
بر حدوث و قدم فلسفى ديده دو بين
 
خط بطلان بكشد عشق چه پرواز دارد
 
هو:
 
يك دار وجود است بترتيب مراتب
 
يك مرتبه اش ممكن و يك مرتبه واجب
 
ترتيب چه باشد كه اضافت نشود راست
 
آنجا كه يكى هست و ديگر هاست سوالب
 
ممكن چه بود خلق و خلق است چه تقدير
 
تقدير چه حد است و حديست چه لازب
 
مظهر چه و ظاهر كه و مجلى چه و مجلى
 
اول كه و آخر كه و ظاهر كه و غائب
 
اطوار و شئونى است كه يك ذات نمايد
 
از ظاهر و از باطن و از طالع و غارب
 
خلقت شده حاجب چه حجابى كه ز واجب
 
رو تا فتى اى بيخبر از واجب و حاجب
 
مطلوب تو آنست كه اندر طلب تو است
 
او طالب و مطلوب و تو مطلوبى و طالب
 
از زايجه ديده نجم است كه حاسب
 
گفتش كه بود طالع تو طلعت واجب
 
8 - بيا خود را شناس اى خواجه اول
 
كه سرگردان نمانى و معطل
 
در صد كلمه فرمود: آن ه در وادى مقدس من كيستم ؟ قدم ننهاده است خروارى به خردلى آنكه حق معرفت نفس روزيش شده است ، فيلسوف است ، چه اينكه فلسفه معرفت انسان به نفس خود است و لذا معرفت نفس ‍ ام حكمت است .
اولين سوالى كه متوجه هر شخص مى شود سوال ((من كيستم )) است و بديهى است تا شخص به اين سوال پاسخ ندهد حق هيچ پرسشى را ندارد و اگر بدين سوال جواب تام دهد پرسشى برايش از مبدا تا معاد پيش ‍ نمى آيد.
چنانچه شخصى به پرسش من كيستم پاسخ ندهد و به بيرون از خود سفر كند و از هر چه كه غير اوست سوال نمايد به پاسخ مثبتى دست نخواهد يافت ؛ زيرا باجهل در پرسش نخستين هرگز نمى شود به حقايق غير خودش ‍ دست يابد؛ چون سفر از جهل براى رسيدن به علم از كانال جهل ميسور نيست .
لذا آنكه خود را نشناخت در آنچه كه غير از اوست جاهل است و راهى براى رسيدن بدانها ندارد ولذا نه به حق واصل مى گردد و نه از خلقت آگاهى مى يابد كه لازمه آن سرگرداين و معطلى است لذا در صد كلمه فرمود: آن كه خود را نشناخت چگونه ديگرى را مى شناسد آن كه از صحيفه نفس خود آگاهى ندارد، از كدام كتاب و رساله طرفى مى بندد؟ آن كه گوهر ذات خود را تباه كرده است چه بهره اى از زندگى برده است ؟ آن كه خود را فراموش كرده است از ياد چه چيز خرسند است .
((لازمه خود فراموشى عالم فراموشى و حق فراموشى ؛ چون كسى كه خود را شناخت همانا رب خود را مى شناسد)).
وانگهى هر كسى حقيقت وجوديش جدول او به درياى وجود صمدى است و راه پيوستگى هر كسى با همه كلمات دار وجود و وجود صمدى حصه و جدول اوست و راه رسيدن به وجود صمدى حق حصه وجودى اوست لذا با فراموشى اين جدول راه وصول به حقائق و اسرار وجودات بسته است .
در اشعار تبرى حضرت مولى آمده است كه :
 
به روز و شو حضور دار بوين چه ها بوين چه ها
 
شه دله سوى نور دار بوين چه ها بوين چه ها
 
دل هس و جاى دلبره نه جاى شخص ديگره
 
شطونه از خود دور دار بوين چه ها بوين چه ها
 
روز و شب را با حضور و عنديت بگذران و دل را سوى نور داشته باش ، تا حقايق مشاهده نمايى و دل جا براى دلبر هست و لذا شيطان را از خويش ‍ دور بنما آنگه چه حقايقى را مشاهده خواهى نمود كه ((و المنصرف بفكره الى قدس الجبروت مستديما لشروق نور الحق فى سره )) به كمال انسانى اش نائل مى گردد؛ كه ((القلب حرم الله فلا تسكن فى حرم الله غير الله )) آنكه روى دل را به سوى الله دارد به خزائن ملكوت دست پيدا مى كند.
و نيز اشعار تبرى حضرتش بشنو:
 
بشنو سمه جام جم جهون نمائه
 
جام طلسمى هس و گرون بهانه
 
نو نشمه كه ورمزى از امانه
 
همين هسه كه خدا مره هدائه
 
پس نفس ناطقه انسانى جام جم جهان نما لذا با اين رمز و حقيقت مى شود به همه اسرا نظام آفرينش دست يازيد لذا حضرتش فرمود شنيده بودم كه جام جم جهان نما است و جام طلسم گران بهايى است ولى نمى دانستم كه اين رمزى از خودمان (يعنى نفس ناطقه خودمان ) هست كه خداوند به ما هديه و هبه فرمود.
اما به تعبير آن شاعر كه فرمود:
 
افسوس كه اين مزرعه را آب گرفته
 
دهقان مصيبت زده را خواب گرفته
 
البته لايروبى اين جدول موجب نزول بركات الهى و تجلى انوار سبوحى است كه اين جام جم را شايستگى تجلى همه حقائق كلمات هستى است .
 
9 - ز هر جايى كه خواهس سر درآرى
 
ز خود نزديكتر راهى ندارى
 
10 - ترا نفست بخارج هست مرآت
 
ولى آئينه زنگار است هيهات
 
11 -ترا تا آئينه زنگار باشد
 
حجاب رويت دلدار باشد
 
در حديثى از امام صادق عليه السلام است كه فرمود: صورت انسانى طريق مستقيم بسوى هر خير است ((و هى الطريق المستقيم الى كل خير)) حضرت مولى را در شرح آن در كلمه 138 هزار و يك كلمه كلامى شيواست كه گوش دل ده :
خط مستقيم كوتاه ترين مسافت ميان دو نقطه است كه راه راست ميان مبدا و منتهى است .
بدان اى عزيز كه قرآن كريم صورت كتبيه انسان كامل است و قرآن به راست ترين و درست ترين راه هدايت كننده است قوله سبحانه ((ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم )) يعنى قرآن كريم عين صراط مستقيم است قوله سبحانه : ((و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعا السبل فتفرق بكم عن سبيله ))
هر كس كه حقيقت قرآن را در خود پياده كرده است راه مستقيم بسوى هر خير را پيموده است و هر كس به هر اندازه كه واجد آن است به همان اندازه قرآن و انسان است و به انسان كامل تقرب جسته است .
بدين سوى و بدان سوى نرويد كه بفرموده حضرت امير المومنين على عليه السلام ((اليمين و المشال مضلة و الوسطى هى الجادة ))
حد و صورت و حقيقت انسان را قرآن نگاه مى دارد كه به صورت انسانى محشور مى شود و گرنه از حد خود بدر مى رود و در يوم تبلى السرائر با صورت سريرتى زشت خارج از صورت انسانى محشور مى شود كه هر كسى آن درود عاقبت كار كه كشت .
و اين هما پل است كه در صف او ماثور است كه از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است .
از غزل كاروان عشق ديوان بشنو:
 
دلا از دام وبند خود پرستى
 
نرستى همچو مرغ بى پرستى
 
چرا خو كرده اى در لاى و در گل
 
در اين لاى و گلت بر گو چه حاصل
 
دلا همه الله نور است
 
بيابد آنكه دائم در حضور است
 
ترا تا آينه زنگار باشد
 
حجاب ديدن دلدار باشد
 
دلا تو مرغ باغ كبريايى
 
يگانه محرم سر خدايى
 
بنه سر را بخاك آستانش
 
كه سر برآورى از آسمانش
 
و اين صراط مستقيم همان دين الهى است كه اگر دين را كه عبارت از جعل و تنظيم اسرار تكوينى و طبيعى مسير تكامل انسانى كه بر طبق ناموس ‍ افرينش و متن حقيقت و واقعيت است ، در خارج پياده كنيم متن صراط مستقيم و مسير الله است . و اين صراط مستقيم يكى بيشتر نيست و دين و ديندار كه راه و راه پيماست هر دو يك حقيقتند كه دين خود متن صراط تكامل انسانى است .
هر كس از آن تجاوز كند بر خود ستم كرده است و از حركت استكمالى الى الله باز مانده است (و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه )
در حقيقت حجابى جز گناهان ما نيست كه حضرت ثامن الحجج عليه السلام فرمود: ((ان الاحتجاب عن الخلق لكثرة ذنوبهم ))
 
سعدى حجاب نيست تو آئينه پاك دار
 
زنگار خورده چون بنمايد جمال دوست
 
بهترين راه زنگار زدايى آن نوشيدن و چشيدن شراب طهور است كه (و سقيهم ربهم شرابا طهورا) است و جناب صادق آل محمد صلى اللّه عليه و آله فرمود: ((اى يطهر هم عن كل شى ء سوى الله اذ لا طاهر من تدنس ‍ بشى ء من الاكوان الا الله ))
شرابى كه طهور است يعنى هم پاك است و هم پاك كننده از هر چه كه جز خداست پاك مى كند زيرا طاهر از دنس اكوان جز خدا نيست دنس چرك است و اكوان موجودات .
و مراد از دنس و نقص امكان است كه خداوند از نواقص ممكنات طاهر است زيرا كه صمد حق است .
اين شراب انسانى را از ما سوى الله شست و شوى مى دهد و اينچنين انسان به نود شهود مى يابد كه ((هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن )) و حقيقت (فاينما تولوا فئم وجه الله ) برايش تجلى مى كند.
ملا مهدى نراقى فرمايد:
 
بيا ساقيا من به قربان تو
 
فداى تو و عهد و پيمان تو
 
مئى ده كه افزايدم عقل و جان
 
فتد در دلم عكس روحانيان
 
نه زان مى كه شرع رسول انام
 
شمرده خبيث و نموده حرام
 
از آن مى كه پروردگار غفور
 
نموده است نامش شراب طهور
 
12 - شبى خلوت نما با دفتر دل
 
ببين در دفترت دارى چه حاصل
 
به مناسبت بيت قبلى كه فرمود تاآئينه دل زنگار گرفته است در حجاب است ؛ در اين بيت مى فرمايد كه حال به خلوت و سكوت بنشين و دفتر دلت را باز نما تا ببينى در آن چه دارى و نتيجه آنچه كه در او دارى چيست آيا زنگار گرفته است كه از نماياندن جمال دوست استيحاش دارد و يا آنكه چون آب صافى عكس مه رويان خدا در آنست لذا در بيت بعدى فرمود:
 
13 - بشورانش كه از سان ضمائر
 
بشب بينى يوم تبلى السرائر
 
سان دادن همان بروز و ظهور دادن است كه به عربى ((عرض )) دادن است . يعنى اين دفتر دل را در خلوت و سكوت شب بشورانش ، تا آن كه كه از ظهور و بروز اندرون دل و رازهاى نهفته در آن در همان شب و تاريكى آن روز بروز درونها را مشاهده نمايى و همين جا قيامت تو قيام كند كه ((حاسبوا قبل ان تحاسبوا)) و ((موتوا قبل ان تموموا)) كه همان موت اختيارى است .
در سر و سر السر هر شخصى ، حقايقى نهفته است كه با شوراندن و سان دادن آن در خلوتخانه راز و نياز در مرتبه قلب آن اسرار ظهور مى كند و هم اكنون به نامه اعمال خويش دست مى يابد.
هر كه خاموش شد گويا شد. هر كه چشم سر بست بينا شد. هر كه گوش دل گشود دانا شد. هر كه را حضور است نور است .
دستور العمل سكوت از بهترين دستورات سير و سلوك عرفانى است كه براى هر سالكى لازم است ، تا با خودش خلوت نمايد و آنچه در نهانخانه غيب خويش دارد بيرون آورد و مخفى گاههاى دل را پيدا نمايد تا ببيند در آن چه نهفته است .
حضرت علامه طباطبايى صاحب الميزان رحمة الله عليه از عارف كامل و اصل جناب آسيد على قاضى رضوان الله تعالى عليه نقل مى فرمود كه ايشان مى فرمودند گاهى با جرم گيرى ، آب حوض را لايروبى مى كنند و لاى و لجن آن را بر مى دارند و به ظاهر آب حوض صاف مى نمايد ولى بلافاصله رنگ و بوى آن عوض مى شود. معلوم مى شود كه در هنگام لايروبى سنگى ، استخوانى پوسيده و لاى و لجن دار در گوشه اى از حوض و آن مخفى گاهها بوده است كه جرمكش آن را نگرفته و آن استخوان لاى و لجن دارد كارش را مى كند و آب حوض را كثيف و بدبو مى كند كه وجين كردن مخفى گاههاى دل كار آسانى نيست .
از اشعار تبرى مولايم بشنو كه چه شيرين سرشته است :
 
برزيگرون بديمه بينجه جار
 
بينجه جاره وجين كردنه خوار خوار
 
مره باوتنه اى جان برار
 
شه دكاشته وجين ها كن و خوار دار
 
كشاورزان را در مزرعه ديدم كه مشغول درست وجين كردن آن بوده اند و علفهاى هرز را از آن دور مى كردند كه به من گفه اند كه اى برادر جان كاشته هايت را وجين كن و آن را خوب نگه بدار.