افوال و انظار در ابليس
1 - يك نظر آن است كه قوه وهميه كليه در
عالم كبير، و نيز قوه وهميه در اشخاص انسانى و حيوانى كه با عقل راهنما
معارضه مى كند همان ابليس است .
بر اين نظر اشكال شده است ، آنكه امار به سوء و بديهاست نفس منطبعه است
و وهم از سدنه اوست و به عنوان يكى از قواى نفس در تحت فرمان اوست پس
نفس اماره اولى به ابليس بودن است .
چه اينكه حق متعال نيز فرمود:
((و نعلم ما توسوس به نفسه ))
و نيز فرمود: ((ان النفس لاماره بالسوء))
و در روايتى گفته آمد: ((اعدى
عدوك نفسك التى بين جبنيك )) و گفته شد:
((ان الشيطان يجرى من ابن آدم مجرى الدم
؛ و هذا شان النفس )) و اگر تكذيب و هم
به نسبت به عقل موجب اين باشد كه وهم شيطان باشد پس خود عقل نيز بخاطر
تكذيبش نسبت به آنچه كه با مكاشفات حقيقى مثل احوال آخرت ادارك مى
شود بايد شيطان باشد.
علاوه اينكه كار قوه وهميه ادراك معانى جزئيه و اظهار آن است و اين
عملى حق و نوعى از هدايت است ولى شيطان مظهر اضلال است نه هدايت .
2 - قول دوم از بعض عارفين است كه جناب جامى در نقد الفصوص آورده است
كه : عقل اول ملك مقرب است كه براى دعوت به سوى حق قرار داده شده است و
عقل ثانى ملكى است كه حق تعالى او را براى دعوت به عالم صور قرار داده
است و همين عقل ثانى به لحاظ دوريش از حضرت الهى و دعوت انسان كامل به
خوردن درخت طبيعت به عنوان شيطان شده است و او دائما انسان را به دنيا
و آباديهاى آن با كمك قوى طبيعى كه رفقاى نفس اند فرا مى خواند.
3 - قول سوم از جناب صدر المتالهين در كتاب مبدا و معاد است كه فرمود:
براى كسى اين امكان هست كه در مقابل مدبر اين عالم بر وجه خير و صلاح
موجود ديگر نفسانى متولد از طبيعت دخانى تصور نمايد كه بر اين موجود
شرارت و اغواء و اضلال غلبه دارد و او به حسب طبيعتش بر اجسام دخانيه و
بخاريه و نفوس و قواى همانيه به مناسبت نقص و شرارتشان او را اطاعت مى
كنند. و ابليس در لسان انبياء همين موجود شرير گمراه كننده است و شاكله
وجوديش بر اغواء و افساد و استكبار و ادعاى برترى نهاده شده است ؛ چه
اينكه در قرآن آمده : ((استكبرت ام كنت
من العالين )) كه اين استكبار به مقتضى
طبيعت ناريه او است كه موجب اهلاك و برترى طلبى است ...
4 - راسخين در علم الهى و حكمت ، شك ندارند كه موجودات فعل حق اند ولكن
در تحت تسخير قوى و نفوس و طبايع قرار دارند و آن محيى و مميت و رازق و
هادى و مضل است ولكن مباشر براى احياء جناب اسرافيل و مباشر براى امامه
ملكى به نام عزرائيل است كه ارواح را از ابدان و ابدان را از اغذيه ، و
اغذيه را از خاك مى گيرد و مباشر براى ارزاق ملكى به نامه ميكائيل است
كه مقدار اغذيه و ميزان آنها را مى داند؛ و براى هدايت ملكى به نام
جبرئيل است ؛ و براى اضلال يك جوهر شيطانى است كه عزرائيل نام دارد و
پايين ملائكه است . و براى هر يك از ملائكه اعوان و سربازانى اند كه در
تحت تسخير اوامر الهى اند.
5 - و جناب صدر المتالهين دراكسير العارفين فرمود:
((ابليس هر انسانى همان نفس اوست كه متابعت هوايش مى كند
ولكن اول كسى كه راه ضلالت از عالم رحمت الهى را رفته است جوهر نطقى
شريرى بود كه اسم او را ابليس ناميده اند و او از عالم ملكوت نفسانى به
جهت ظلمانيه پست آن مثل امكان و مثل آن حاصل شده است كه شان او اغواء و
راه ضلالت و گمراهى است .
6 - جناب فيض در وافى گويد: ((جهل يك
جوهر نفسانى ظلمانى است كه به عرض و به تبعيت عقل خلق شضده است و قوام
هر آنچه كه در زمين از شرور و قبايح است به همان جهل است و اين جهل عين
نفس ابليس و روح ابليس است كه حيات ابليس به اوست و از روح اين ابليس
ارواح شياطين منشعب مى شود و از تاريكى ارواح شياطين ارواح كفار و
مشركين خلق شده است .))
7 - هر ممكن داراى دو جهت است : يك چهره الهى كه ملاك لطف و محبت است و
اگر خواستى وجوب و امكانش بخوان ، و اگر خواستى وجود و ماهيتش بدان و
اگر خواستى نور و ظلمت و يا عشق و هوى و يا عقل و جهل و يا ملك و
شيطانش بدانى .
بعد از نقل انظار مذكور، حضرت مولى در پايان فرموده اند:
اين آراء و نظرات رصين و محكم اشارت ، به تفاسير آنچه را كه در طائفه
اى از آيات قرآنى و روايت رسيده از بيت عصمت است مى باشد كه متعمق در
اسرار حكمت متعاليه را توفيق نيل به اين اشارت رفيق است .
136 - مر آن نامه كه منشور الهى است
|
مپندارى كه قرطاس و سياهى است
|
مراد از نامه كه منشور الهى است همان نيكو نوشته اى كه در بيت صد و
شانزدهم مطرح شده است و قرطاس يعنى كاغذ كه جمع آن قراطيس است . و
منشور اعلاميه فرمان ، فرمان پادشاهى ، نامه سرگشاده را گويند.
حضرت مولى نكته اى را از استادش علامه شعرانى رحمة الله نقل مى فرمود
كه خيال نكنيد كه خداوند قرآن را در دفترى نوشته و به زير بغل جبرئيل
نهاد و دستور داد كه به نزد پيامبر آورد...، لذا در اين بيت هم فرمود
كه آن نامه را به صورت كاغذى كه فرشته اى پر زنان آن را به اهل بهشت
برساند نپنداريد لذا در بيت بعد فرمود:
137 - حروفش از مداد نور باشد
|
در آن نامه چنين مسطور باشد
|
در رساله لوح و قلم از ده رساله فارسى آمده است :
همچنان كه لوح و قلم آلت جمادى نيستند معنى كتاب و كتابت نيز نقش
حروف و بر صفحه لوح سطحى چون كاغذ و چوب و امثال آنها نيست بلكه مراد
آن تصوير حقايق وجوديه از ملك قلم به ملك لوح است .
آنچه در سراى طبيعتند مطلقا از لفظ گرفته تا عين همگى اضلال و اصنام
ماوراى طبيعتند بنابرين الفاظى كه در اين نشاه بكار مى بريم و از آنها
معانى بخصوصى اراده مى كنيم معانى اين الفاظ نمودارى و سايه و نشانه اى
از مانى حقيقى و اصلى ماوراى طبيعت اند.
در معانى الاخبار به اسنادش از ابراهيم كرخى روايت كرده است
قال سالت جعفر بن محمد عليه السلام عن اللوح و
القلم فقال هما ملكان .
و نيز در تفسير آيه شريفه ن و القلم و ما يسطرون باسنادش از سفيان
الثورى روايت كرده است قال :
((سالت جعفر بن محمد عليه السلام عن ن فقال عليه السلام هو
نهر فى الجنه قال الله عزوجل احمد فجمد فصار مدادا ثم قال عزوجل للقلم
اكتب فسطر القلم فى اللوح المحفوظ ما كان و ما هو كائن الى يوم القيامه
فالمداد مداد من نور و القلم قلم من نور و اللوح لوح من نور. قال سفيان
فقلت له يابن رسول الله صلى اللّه عليه و آله بين لى امر اللوح و القلم
و المداد فضل بيان و علمنى مما علمك الله فقال يابن سعيد لولا انك اهل
للجواب ما احيتك فنون ملك يودى الى القلم و هو ملك و القلم يودى الى
اللوح و هو ملك و اللوح يودى الى اسرافيل و اسرافيل يودى الى ميكائيل و
ميكائيل يودى الى جبرئيل و جبرئيل يودى الى الانبياء و الرسل صلى اللّه
عليه و آله قال ثم قال لى قم يا سفيان فلا آمن عليك
))
در اين حديث شريف امام عليه السلام اول ن را به نهر تفسير فرمود و نهر
را به مداد و پس از آن فرمود كه مداد و قلم و لوح همه نورند.
از نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله روايت شده است كه فرمود: اول مخلوقى
كه خداوند خلق كرد قلم بود پس از آن نون را كه دوات است خلق نمود و سپس
دستور داد تا تمام حقايق نظام هستى را بنويسد و او هم همه آنها رانوشت
.
در روايت ديگر از امام صادق عليه السلام است كه فرمود: خداوند قلم را
از درختى در بهشت بنام خلد خلق كرد، پس به نهرى در بهشت دستور داد كه
مداد و مركب شود و آن نهر نيز جامد شد و از برف نيز سفيدتر و از شهد
شيرين تر گشت سپس به قلم دستور نوشتن همه حقايق نظام را داد، قلم هم
آنها را در يك طومارى سفيدتر از طلا و زردتر از ياقوت نوشت سپس آن
طومار را در هم پيچيد و آن را به عنوان ركن عرش قرار داد...
در روايت ديگر از جناب رسول الله صلى اللّه عليه و آله در مورد جايگاه
دو فرشته اى كه در روز شنبه اعمال حسنه و سيئه را مى نويسند سؤ ال
كردند حضرت فرمود: جايگاه نشستن آنها دو كتف عبد و قلم شان زبان عبد و
دوات آنها آب دهن عبد، و لوح شان قلب عبد است كه اعمال او را تا لحظه
مرگ مى نويسند دوباره از طول و عرض و دندانه ها و مداد قلم سؤ ال مى
كنند حضرت مى فرمايد: طول قلم پانصد سال و برايش هشتاد دندانه است كه
مداد و مركب از بين دندانه هاى او خارج مى شود و در لوح محفوظ جارى مى
شود...
روايات اهل بيت عليه السلام درباره لوح و قلم و نون و مداد بسيار است
خداوند متعال توفيق فهم اشارات و ادراك حقايق آنها را مرحمت بفرمايد و
فهم لسان ائمه عليه السلام در اين امور از غوامض علوم است كه فرموده
اند
((ان احاديثنا
صعب مستصعب لا يحتمله الا ملك مقرب او نبى مرسل او عبد امتحن الله قلبه
للايمان ))
پس ن در احاديث به صادر اول و به حقيقت محمديه (كه امام فرمود رسول
الله صلى اللّه عليه و آله را در قرآن پنج اسم است يكى از آنها ن است
(و به مداد تفسير شد مدادى كه نور است و همه حروف و كلمات وجودى از اين
مداد نوشته شده است پس وجود در هر جا كه قدم نهاد نور است .
مداد حروف كتبى مركب است كه بهترين آن مركب سياه است و چون از تركيب
چند ماده صورت مى گيرد آن را مركب گفته اند كه يك نوع آن از دوده و زاج
و مازو و صمغ ساخته مى شود چنان كه در ملحقات اشعار نصاب ابونصر فراهى
آمده است :
و در دفتر دل در وصف قرآن عينى و كتبى ثبت است كه :
الف در عالم عينى الوف است
|
ولى مداد حروف عينى و آن نيكو نوشته اى كه منشور الهى براى اهل بهشت
است از نور است فتدبر.
در آن نامه و منشور الهى چنين نوشته شده است :
138 - كه اين نامه بوتد از حى قيوم
|
139 - ترا دادم مقام كن ازين كن
|
هر آنچه خواهى انشايش كنى كن
|
141 - من از كن هر چه مى خواهم شود
هست
|
تو هم كن گوى و ميباشد ترا دست
|
اشاره به متن و فرمان در نامه است كه جناب رسول الله صلى اللّه عليه و
آله فرمود: كه خداوند در آن نامه مى فرمايد:
((من الحى القيوم الذى لا يموت اما بعد
فانى اقول للشى ء كن فيكون و قد جعلتك اليوم تقول للشى ء كن فيكون
))
اگر كسى در اينجا بهشتى شود نيز صاحب مقام كن و دست تصرف بر ماده
كائنات است كه مراد از قيامت بعد زمانى نيست .
141 - خطاب نامه جامع هست و كامل
|
كه هر يك از بهشتى راست كامل
|
در متن روايت آمده كه :
((ان الملك ياتى
عليهم
)) با ضمير (هم ) كه در چند كلمه
بعدى نيز مطرح است و ايضا آمده كه
((و
اذا فى الكتاب لك انسان يخاطب به
))
اگر چه بهشتيان را درجات و بهشت را مراتب است ولى با حفظ همه درجات و
مراتب مقام كن براى آنان به مقدار سعه وجوديشان و به قدر اتصاف و
قربشان به حق تعالى متحقق است .
و مقام كن بهشتى از مقام كن الهى در مرتبه فعل نشئت مى گيرد و اين مقام
به جعل الهى است
((و قد جعلتك اليوم
)).
و براى هر كسى كه قيامت او قيام كند اين مقام متحقق است .
معيار و ميزان انسان سنج قرآن است بايد حقائق و اسرار آيات در انسان
پياده شود كه نفس ناطقه و عاء آن حقايق و آيات شود و در حقيقت قرآن
غايت سير انسان است و وصول ذى الغايت به غايت به نحو تحول است يعنى به
اشتداد جوهرى است نه به محض قرب اضافى يعنى استكمال نفوس ناطقه به
اشتداد جوهرى نفوس و به اتحاد وجودى با حقايق نوريه است .
آيات قرآنى روزنه ها و درها و معبرها و عالمها براى اشخاص اند، تا بينش
ها در چه پايه ، و خواننده ها در چه حدى بوده باشند.
به عبارت ديگر اين كتاب الهى معراج انسان يعنى وسيله عروج انسان است كه
آيات آن به منزله درجات اين معراج و پله هاى اين نردبان اند.
142 - قيامت را پس از بعد زمانى
|
چه پندارى كه خود اينك در آنى
|
نه عدم موجود مى گردد، و نه وجودى معدوم ، و نه وجودى از عدم پديد آيد
و نه عدم از وجود. وجود را از ايجاد تميز ده تا در ايجاد حق موجودات را
از عدم درست ادراك كنى .
قيامت با تو است نه در اخر طولى زمانى
((ان
مع الدنيا آخره
)) پس به كارى مشغول باش
كه تو را بكار آيد.
براى نفس پنج ساعت است و ساعت نفس قيامت اوست و در حديثى آمده كه
((من مات فقد قامت قيامته
)) و در حديث ديگر آمده كه
((موتوا
قبل ان تموتوا
)) كه براى سالكان متوجه به
حق قبل از موت طبيعى محقق مى شود و اين موت همان اعراض از دنيا، و
امتناع از مقتضيات نفس و لذات آن ، و عدم اتباع هوى است و لذا براى
سالك حقايقى كشف مى شود كه براى ميت مكشوف است .
مردم در تحت زمان و مكان ابن الوقت و ابن الحال اند ولى كسانى كه بر
زمان و مكان احاطه يافتند اب الوقت و اب الحال اند كه (طى ) در حق آنان
صادق است كه
((يوم نطوى السماء كطى السجل
)).
ابن الوقت در بند وقت است كه وقت را محكم مى گيرد كه مبادا از دست برود
و كار عبادت و رياضتش را موقوف بر وقت ديگر نمى گذارد و چون وقت بر او
غلبه دارد ابن الوقتش نامند تا كامل گردد و اب الوقت گردد.
تبصره : قيامت كبراى مرتكز در اذهان به اينكه در آخر طول زمانى قيام مى
كند كه از ظواهر آيات و روايات نيز استفاده مى شود مبتنى بر ادوار و
اكوار، يا بر رتق و وفتق (معدل و منطقه ) است .
بدان بعضى از كلمات قائلين به اكوار و ادوار دلالت مى كند بر اينكه
قيام قيامت در هر دوره اى پايان همان دوره است .
و بعضى نيز فرموده اند: قيام قيامت پايان انقضاء مدت دوره فلك ثوابت
يعنى (25200) سال شمسى است .
حضرت مولى در عيون فرموده اند: بعيد نيست كه نظر اينان به همان رتق و
فتق بين دو دائره عظيمه معدل و منطقه البروج باشد؛ چون كه ميلى كلى در
هر سال شمسى به مقدار نصف ثانيه فلكى رو به تناقض است و در اين دوره
منطقه با معدل بعد از 18600 سال شمسى (تقريبا) بر هم منطبق مى شوند سپس
از هم ميل پيدا مى كنند.
در رساله گرانسنگ رتق و فتق با بيان رتق و فتق معدل و منطقه به عنوان
تفسير كريمه قرآن
((او
لم ير الذين كفروا ان السموات و الارض كانتا رتقا هما))
(انبيا / 23) و نتائج چهارده گانه مترتب بر آن فرموده اند.
1- نتيجه نخست اين كه ، وقتى كه دائره شمسيه در سطح دايره استوارى
سماوى قرار گرفته است و با او متحد شده است آب همه جاى كره را فرا مى
گيرد و روزگار اين دوره آدميان بسر مى آيد و پايان مى يابد و دوباره
دائره شمسيه از دايره استواى سماوى انفتاح مى يابد...
آنچه كه مردم به عنوان قيامت در انتظار بعد زمانى آن بسر مى برند از
همين انطباق دو عظيمهن و انقضاى دوره آن است .
طبيعى است كه هر رشته علمى به دست نپخته هاى در آن فن و رشته دچار
وقايعى ناگوار مى شود و در طول تاريخ معارف حقه الهيه از اين اصل
مستنثنى نبود و دائما در هر عصرى اوحدى از علماء كه جامع علوم و فنون
معارف اسلامى بوده اند و آنان را با قرآن سر و سرى بود از طلعت دل آراى
قرآن بهره مند بودند و هستند.
وقتى جناب علامه جليل القدر حضرت آقا محمد حسن الهى طباطبايى را با
جناب ارسطو مكاشفه اى بود و با او صحبت داشت و از او پرسيد كه از زمان
خودتان به ما چيزى بفرماييد، ارسطو به ايشان فرمود: شما باز در زمانى
هستيد كه حرف خداوند را با صداى رسا و بلند مى گوييد و لا اله الا
اللّه الا الله را بر زبان بصورت عموم مى رانيد ولى ما در زمانى بوده
ايم كه كلمه توحيد را مى بايست بصورت پوشيده و پنهان بر زبان جارى كنيم
و به يكديگر القاء نماييم .
143 - قيامت چون كه در تو گشت قائم
|
بود اين نامه در دست تو دائم
|
اگر كسى به
((من كيستم
)) خود بپردازد و خروج از عادت بر او ظاهر شود به قيامت
خويش مى رسد و دائم به نامه و منشور الهى مترنم و در مقام كن قرار دارد
كه مهمان سفره منشئات نفس ناطقه خود است .
بيا با ياد او مى باش دمساز
|
بيا خود را براى او بپرداز
|
بر آن مى باش تا با او زنى دم
|
چه مى گويى سخن از بيش و از كم
|
لبانت را گشا تنها به يادش
|
هر آنچه جز به يادش ده به يادش
|
برون آيكسر از وسواس و پندار
|
كه تا بينى حقيقت را پديدار
|
خودش فرمود:
((انا جليس من ذكرنى
)) و كدام منزلت است كه ارفع و اشمخ از
منزلت همنشينى با او است .
و آن نيكبختى كه در ورطه من كيستم افتاد بهدنبال درمان دردش مى رود.
144 - در آن حد سزاوار مقامت
|
اكثرى به انتظار آنند كه با موت طبيعى بميرند تا فرشته در آن قيامت و
بهشت به آنان نامه رساند و از طرف حق سلام دريافت كنند ولى آنكه قيامتش
همين الان قيام كرده است به وعده فرداى زاهد دلخوش نيست و اينك به سلام
الهى مترنم است .
حضرت مولى خاطره اى را از دوران تحصيل شان در تهران نقل فرموده اند كه
يكى از دوستان درسى جناب علامه شعرانى رحمة الله عليه شبى در منزلش
روضه خوانى داشت و از جناب آقاى شعرانى و از من دعوت به عمل آورد و من
بر اثر درس و بحث نتوانستم در آن مجلس شب شركت نمايم و فرداى آن روز در
درس كه حاضر شدم ، جناب استاد علمه شعرانى فرمود: ديشب جاى تان خالى
بود، در جلسه ديشب آقاى منبر رفت و بحث از معراج را بميان آورد و مردم
كسبه بازار و كوچه كه با معراج كارى نداشتند او تنها حرفى كه داشت با
من داشت و بالاخره بحث را كشاند به اينجا كه پيامبر بر رفرف و براق
سوار شد و با يك آب و تاب و شد و مد خاصى مى گفت كه حالا كى گفته كه
پيامبر بطور مستقيم بالا رفته است تا سوال شود كه آسمان چگونه خرق شد و
التيام پيدا كرد بعد با لحنى خاص گفت : نه خير آقا اينطور نبود و سپس
به حل مشكل معراج پرداخت كه بدين صورت بود كه بر براق سوار شد و رفته
تا مرز بين زمين و آسمان و از آن پشت به صورت اوريبى به بالاى بام
آسمان رفته و اشكال خرق و التيام هم پيش نمى آيد زيرا چرا بام را
بشكافد و بالا رود خوب از آن طرف به معراج رفته است ...
نمى دانم بر جناب آقاى شعرانى در آن مجلس چه گذشت و اگر ايشان تشريف
نداشت و ديگرى برايمان نقل مى كرد انسان خيال مى كرد كه شوخى اش گرفته
و افسانه مى سرايد...
افسانه سرايان در مورد معراج كه سرگذشت همه انسانها در آن به جناب خاتم
صلى اللّه عليه و آله نشان داده شد چه داستانهايى بافته و نيز قيامت را
به چه قصه هاى نقل كرده اند كه اينها نيست مگر به دورى از در خانه
ولايت اولياى حق
((اعاذنا
الله من شرور انفسنا و من سيئات اعمالنا))
145 - مقام كن به بسم الله يابى
|
به هر سور رو نمايد فتح بابى
|
چون بسم الله كليد است و ما در همه شئون وجودى و اوصاف نفسانى بالغير
هستيم مثلا وجودمان در عالم واجب است و برداشتى نيست ولى واجب با لذات
فقط اوست و ما واجب به او هستيم و لذا در همه حالاتمان و شون ادراكى و
تحريكى به او وابسته ايم و امكان فقرى نورى به او داريم و بر همين اساس
بسم الله واسطه است و مقام كن در ما به واسطه بسم الله متحقق است .
اصل وجود و همه اوصاف كماليه به نحو اطلاق و بالذات مخصوص حق تعالى است
و همه كمالات وجودى و اسماى حسنى و صفات عليا به صورت بالذات و
بالاطلاق از اسماى مستاثره الهى اند. و لذا وجود بالذات و علم بالذات و
ديگر اوصاف بالذات اوست و ما چون در اصل وجود و اوصاف و اسماء بالذات
نيستم لذا نياز به واسطه و كليد داريم و آن بسم الله است .
از بسم الله هر آنچه كه شخص متحقق بدان بخواهد مى تواند درها را بگشايد
و از مخازن و اسرار نظام هستى اطلاع يابد.
در ابيات تبرى حضرت مولى آمده است :
آنگاه در ابيات بعدى ابوابى كه با بسم الله گشوده مى شود به عنوان
نمونه ذكر فرمود و لذا فرموده اند:
146 - بطى الارض اندر طرفة العين
|
ببينى اينكه من اين الى اين
|
يكى از ابوابى كه به روى انسان با بسم الله گشوده مى شود مقام طى الارض
است ؛ كه به اندازه يك بار چشم به هم آوردن از كجا تا كجا را طى مى
كند همانگونه كه
((من
الحى القيوم الى الحى القيوم ))
در ماوراء طبيعت به يك معنى بر وجه تنظير به صورت طى الارض است ، يعنى
زمان و مكان ندارد و به محض كن يكون مى شود؛ در طى الارض هم زمان و
مكان درهم نور ديده مى شود و در مدت بسيار كوتاهى مثلا به طرفة العينى
مسافت بسيارى پيموده مى گردد كه سرعت سير شايد از سرعت نور هم بيشتر
باشد و بلكه بالاتر از اين كه :
آنچه اندر وهم نايد آن شوم
|
در كلمه هفتاد و پنج صد كلمه در معرفت نفس آمده است :
((آن كه در منشئات تمثلى نفسانى خود در
حال انصراف از شواغل حسى و موانع خارجى بينديشد اعتراف كند كه نفس چون
قوت گيرد مانند نفوس متاءلهه تواند به سلطان كلمه نورى وجودى و امر
كن ايجادى خود اشباح و اشخاصى همانند خود و يا ديگران انشاء كند، و چون
مجرد از ماده و احكام آن و محيط وفائق بر آنها است ، به چشم بر هم زدنى
به طى ارض به هر جا خواهد گسيل دارد، و به مواضح مختلف در اطراف و
اكناف فرستد، تا به داد مظلومان برسند و گمشدگان را دريابند و نفوس
مستعده را امداد نمايند.
در كلمه 33 ص 51 هزار و يك مله آمده است
((ثم اذا صارت النفس اشد فعليه و كانت
المادة التابعه لها اشد انفعالا يرزق الانسان بطى الارض و ما شابهه من
خوارق العادات ))
همانطور كه كسى در خواب خانه بدنش خفته است و خودش كجاها مى رود و برمى
گردد چه بسا براى كسى در حال رياضت در بيدارى هم اين حال دست دهد كه
خودش در منزل نشسته يعنى بدان او دراين جا است و خودش تا كجاها را طى
كرده و برگشته است كه اين هم يك نحوه طى الارض است و وقتى برگشته مى
بيند كه همانجاى قبلى خودش نشسته است .
سبحان الله .
و اگر نفس قوى تر شود مى تواند همين بدن را با خودش به طى الارض به هر
جايى كه مى خواهد ببرد.
147 - و يا با اينكه در جايت مقيمى
|
از آيه 38 تا 40 سوره نمل در مورد آوردن عرش و تخت بلقيس از سبا يمن به
شام است كه جناب حشمت الله سليمان نبى عليه السلام فرمود:
((قال يا ايها
الملوا ايكم ياتينى بعرشها ان ياتونى مسلمين قال عفريت من الجن انا
ايتك به قبل ان تقوم من مقامك وانى عليه لتقوى امين قال الذى عنده علم
من الكتاب انا اتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلما راه مستقرا عنده قال
هذا من فضل ربى ....))
عفريت از جن كه در نزد سليمان عليه السلام بود گفت كه من به مقدارى كه
شما از تخت و جايگاهتان برخيزيد آن را حاضر مى كنم ؛ ولى كسى كه در نزد
او مقدار علمى كه از كتاب بود گفت كه قبل از اينكه چشم بر هم زنى آن را
حاضر مى كنم .
در روايات صادره از اهل بيت عليه السلام آمده است كه اين شخص آصف بن
برخيا وزير سليمان و وصى او بود.
بعد از عفريت از جن و كلام وى جناب سليمان عليه السلام فرمود:
((اريد اسرع من
ذلك )) كه جناب آصف آن بيان را
تقديم داشت .
از امام باقر عليه السلام روايت شد كه جناب آصف به حضرت سليمان عرض كرد
كه چشم مباركتان را به سوى يمن باز نماييد و آصف عرش را خواند و عرش
حاضر شد قبل از آن كه چشم را بر هم نهد.
در روايت ديگرى نيز آمده است كه جناب آصف خداى عزوجل را به اسم اعظم
خواند.
در تفسير على بن ابراهيم است كه :
((احدثنى ابى عن ابى عمير عن ابن اذيته
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : الذى عنده علم الكتاب هو امير
المومنين عليه السلام و سئل عن الذى عنده علم من الكتاب اعلم ام الذى
عنده علم الكتال ؟ فقال : ما كان علم الذى عنده علم من الكتال عند الذى
عنده و علم الكتال الا بقدر ما تاخذ البعوضه بجناحها من ماء البحر و
قال امير المومنين صلوات الله عليه : الا ان العلم الذى هبط به آدم من
السماء الى الارض و جميع ما فضلت به النبيون الى خاتم النبيين فى عتره
خاتم النبيين ))
در بصائر الدرجات آمده كه ضريس كناسى از جابر از ابى جعفر عليه السلام
خبر داد كه حضرت فرمود:
((ان
اسم الله الاعظم على ثلاثه و سبعين حرفا و انما كان عند آصف منها حرف
واحد فتكلم به فخسف بالارض ما بينه و بين سرير بلقيس ثم تناول السرير
بيده ثم عادت الارض كما كانت اسرع من طرفه عين و عندنا من الاسم اثنان
و سبعون حرفا و حرف عندالله استاثر به فى علم الغيب عنده و لا حول و لا
قوه الا بالله العلى العظيم ))
در اينكه چگونه و با چه قوه اى ، جناب آصف تخت بلقيس را از سباى يمن تا
به شام آورد روايات بسيارى در نور الثقلين و كتب تفسيرى و روايى ديگر
آمده است كه همين روايات موجب آراء و اقوالى شد كه جناب طبرسى در مجمع
به پنج قول اشاره فرمود و خلاصه آنكه اينگونه از اعمال خوارق عادات و
كرامات و معجزات و مشابه اينها بر اسا ولايت تكوينى است كه انسان را
قابليت و لياقتى است كه اگر نهان وجودش را به دست مربيان كامل و مكمل
بسپارد، و دستور العمل باغبان دين و نهال پرور و انسان ساز را در متن
وجود و شؤ ون زندگيش پياده كند آنچنان عروج وجودى و اشتداد روحى پيدا
مى كند كه شجره طوبى الهى مى شود كه
((اصلها ثابت و فرعها فى السماء توتى
اكلها كل حين باذن ربها))
آرى اگر اين نهال غذايش انسانى شد ميوه اش نيز انسانى خواهد شد كه غذاى
او علم و عمل صالح است كه علم و عمل انسان پرور و اسنان سازند. و مقام
ولايت تكوينى مقام دارايى اسماء الهى است كه آن حقايق نورى كه معانى
اسماء مى باشند درانسان پياده شوند زيرا دانايى اسماء چندان زحمت ندارد
و با كتابهاى لغت مفاهيم الفاظى چون رحيم و رؤ ف و عطوف و عفو لذت ببرد
اما در وقت عمل و هنگام حادثه مثل پلنگ درنده بر ابناء نوعش حمله مى
كند و مى خواهد شكمها بدرد و آدمها بكشد چنين شخصى در حقيقت حيوان
مفترس است همان پلنگ است نه آدم و به فرموده امير المومنين عليه السلام
:
((فالصورة صورة
انسان و القلب قلب حيوان )) (خطبه
85 نهج ).
و آن بسم الله در آب تصرف مى كند و شخص بر روى آن راه مى رود كه از جان
برخيزد و گرنه از صرف تلفظ بدان زبان تصرفات تكوينى صورت گيرد.
و لذا بسم الله به منزله كن الله است و بايد از بسم الله به روى انسان
درى گشوده شود .