شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملى

شارح : صمدى آملى

- ۱۹ -


تمثيل در ولايت تكوينى
واقعه شجره آخر خطبه قاصعه نهج البلاغه كه به امر رسول الله صلى اللّه عليه و آله از جاى خود بركنده شد و چون مرغ بال زنان آمد تا پيش رسول الله ايستادء تمام معجزات و خوارق عادات و كرامات از شق القمرو شق الجبل و شق البحر و قلع درب قلعه خيبر و غيرها همه از ولايت تكوينى است كه نفوس مستعده مويد به روح القدس باذن الله تعالى چنان تاثيرات در كائنات مى كنند.
امير المومنين عليه السلام در رساله كه به سهل بن حنيف نگاشت مرقوم داشت كه :
((و الله ما قلعت باب خيبر و رميت به خلف ظهرى اربعين ذراعا بقوه جسديه و لا حركه غذائيه لكنى ايدت بقوه ملكوتيه و نفس بنور بها مضيئه ))
جناب خواجه رحمة الله در شرح فصل 6 نمط 10 اشارات گفته است :
((لما كان فرح العارف ببهجه الحق اعظم من فرح غيره بغيرها و كانت الحاله التى تعرض له و تحركه اعتزارا بالحق او حميه الهيه اشد مما يكون لغيره كان اقتداره على حركه لا يقدر غيره عليها امرا ممكنا و من ذلك يتعين معنى الكلام المنسوب الى على - عليه السلام -:
((و الله ما قلعت باب خيبر بقوة جسدانيه ولكن قلعتها بقوة ربانيه ))

مويد به روح القدس چنانكه از تعلم بشرى غنى است همچنين از فكر بشرى فراتر است كه قوت حدس او كما و كيفا چندان قوت دارد كه از تفكر و تروى بى نياز است .
بلكه اين چنين كس چون حق عين جوارح و قواى روحانيه و جسمانيه او مى گردد تصرف فعلى او هم مثل حدس فكرى و جذبه روحى مى گردد كه زمان قول و فعل او يكى مى شود، و انتقال و حركت و امتداد زمانى در آن راه ندارد، و محل مشية الله مى گردد و مظهر مقام شريف ((انما قولنا لشى ء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون )) (نحل / 40) مى گردد كه زمان قول و فعل اتحاد دارد بلكه اطلاق زمان هم راست نيايد ((قال الذى عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك )) اينكه فعل او در ظرف زمان چون حدس و جذبه حكيم و عارف در صقع نفس ‍ گرديده است .
حضرت مولى در مورد آصف بن برخيا و آوردن تخت بلقيس از فرمايش ‍ جناب شيخ اكبر نفل فرموده اند كه به صورت تجدد امثال بر اساس ايجاد و اعدام است كه مثل قبلى در سبا اعدام شد و در اين فاصل كمتر از زمان كه زمان راه ندارد مثل بعدى در شام در نزد سليمان ايجاد شده است .
جناب قيصرى در شرح فص سليمانى فصوص الحكم فرمود:
((اى انما كانوا فى اللبس من الخلق الجديد لانه لا يمضى عليهم زمان لا يرون فى العالم ما كانوا رائين له و ناظرين اليه اذكل ما يعدم يوجد ما هو مثله فى آن عدمه فيظنون ان ما هو فى الماضى هو الذى باق فى المستقبل و ليس كذلك )) سپس جناب شيخ در همان فص فرمود:
و لذا بلقيس وقتى تخت را در اين بعد مسافت در شام مشاهده كرد و علم به استحاله انتقال آن در اين مدت داشت گفت : ((كانه هو)) و تصديق كرد كه اين به صورت تجدد خلق به امثال بود...
سپس حضرتش در عين پانزدهم عيون فرمود: در احضار عرش از يمن به شام حاجتى به تمسك به ايجاد و اعدام (تجدد امثال ) نيست ، بلكه احضار آن به قوه نفسانى روحانيه است و آنگاه از استاد علامه شعرانى رحمة الله در تعليقه اى كه برمجمع البيان دارند بيانى را نقل فرمودند كه جناب علامه شعرانى رحمة الله فرمود:
- الشمس تطلع فى دقيقتين تقريبا من مبداء القرص الى منتهاه و قطرها اعظم من الف مثل قطر الارض فيتحرك كل جزء منه فى ثانيه واحده عشرة امثال قطر الارض فلا يبعد ان ينتقل عرش بلقيس فى ثوان بين اليمن و الشام )) و همچنين فرمودند: صنايع فضانوردى (طياره سفينه ..) در زمان ما هستند كه همانند اين مسافت از سبا تا شام را به مقدارى كه آن عفريت از جن اراده كرده بود، با اسباب زمينى مادى طى مى كنند كه ما از آن اسباب ارضى آگاهى نداريم ، و اما آنكه در نزد او علمى از كتبا بود يعنى جناب آصف عرش را به سبب نفسانى روحانى به يك قوه اى كه ماهيت آن نيز براى ما مجهول است حاضر كرده است .
و جناب فخر رازى در تفسيرش گفته است : ((ان المهندسين قالوا: كرة الشمس مثل كرة الارض مائة و اربعة و ستين مرة ثم ان زمان طلوعها زمان قصير فاذا قسمنا زمان طلوع تمام القرص على زمان القدر الذى بين الشام و اليمن كانت اللمحة كثيرة ))
و جناب حاجى در فريده چهارم از عرر فرائد در فلكيات فرمود: ((ان الفلك الا طلس و (ان شئت قلت ان الارض بحركتها الانتقاليه ) به مقدار ما يقول احد لفظ ((واحد)) بالسكون بلا تنوين يقطع 5196 ميلا و هو 732 فرسخا و قال فى ذلك نظاما يقطع حيث لفظ ((واحد)) قيلا / من سطح ثان هغ قصو ميلا))
و نيز حضرتش فرمود: در اين مقام مطلبى از جناب آيت الله علامه آشيخ محمد تقى آملى رحمة الله عليه دارم كه وقتى از محضر انورش پرسيدم كه آقا جان چرا حضرت سليمان عليه السلام خودشان عرش بلقيس را حاضر نفرمود و فرمودند كه : ((يا ايها الملوا ايكم ياتينى بعرشها)) كداميك مى توانيد تخت بلقيس را... بياوريد با اينكه از انبياء الهى و حشمت الله است ؟ در جواب حضرت ايشان فرمود:
شاءن جناب حضرت سليمان اجل از اين بود كه خودشان دست به كار مى شد و تخت را مى آورد زيرا كارى همانند آوردن تخت بلقيس از سبا تا به شام كار همچون آصف است كه وزير است و حالى كه او خليفة الله است و متصف به همه اسماء ربوبى است و شاءن او فوق اينهاست و ايشان كارهاى عظيم ترى را انجام مى دهند.
بعد از اين بيان فرمود: چه بسا حاجتى كه ما از حضرت ثامن الحجج جناب على بن موسى الرضا عليه السلام خواسته ايم و برآورده نشد، ولى از جناب حضرت عبدالعظيم خواسته ايم برآورده فرمود:
((ختامه مسك : و فى الكافى عن ابى الحسن صاحب العسكر عليه السلام اسم الله الاعظم ثلاثه و سبعون حرفا كان عند اصف حرف فتكلم به فانخرقت له الارض فى ما بينه و بين سبا فتناول عرش بلقيس حتى صيره الى سليمان ثم انبسطت الارض فى اقل من طرفه عين (ج 1 من المعرب ص 180)

148 - بلى با قدرت كامله حق
بلى با حكمت شامله حق
149 - هم استصغار هر امر عظيم است
هم استحقار هر خطب جسيم است
استصغار يعنى خرد شمردن و خوار داشتن و استحقار نيز يعنى خوار داشتن ، حقير پنداشتن كوچك شمردن است ، و خطب يعنى كار بزرگ امر عظيم و جسيم يعنى بزرگ ، تنومند، تناور، خوش اندام ، يعنى نه تنها با بسم الله مى شود طى الارض نمود و يا همانند آصف عرش را از سبا حاضر نمود بلكه با قدرت كامله الهى و حكمت وسيع ، حق ، هر امر عظيمى ، كوچك و ناچيز شمرده مى شود و هر كار بزرگى ، حقير پنداشته مى شود.
150 - به بسم الله كه اذن الله فعلى است
ترا فيض مقدس در تجلى است
در شرح بيت اول گذشت كه بسم الله عارف بمنزله كن الله است يعنى با كن الله همه موجودات نظام هستى از مقام علم و عين ثابت به عين و خارج مى آيند، اگر انسان نيز به بسم الله متصف شود و بسم الله كه خودش اذن فعلى حق براى اوست در عارف پياده گردد فيض مقدس براى او تجلى مى گردد.
در شرح بيت صد و هشتم در مورد اذن الهى گفته آمد كه مراد از آن اذن فعلى است نه اذن قولى و مراد از اذن فعلى همان اتصاف عينى به اسماء الله و بسم الله است كه در شخص تحقق مى يابد.
در نثر الدرارى ص 160 فرمود: ((التعبير بالاذن رمز لا يفهم سره المستسر الا من رزق التوحيد الصمدى و وصل الى حقيقه قوله سبحانه (هو الاول و الاخرو الظاهر و الباطن ) فان الاذن الالهى لما سواه ليس اذنا قوليا و نحوه مما ياذن احد منا احدا كاذن رئيس دائرة جمع غيره مثلا، بل اذن وجودى منسحب فى الموجودات كلها قوله علت كلمته و ما تشاؤ ون الا ان يشاء الله رب العالمين (تكوير / 29) پس بر تو باد به تدبر در مثل اين دو آيه اول آنكه خداوند فرمود:
(الذين تتوفيهم الملائكه ) و ديگر آنكه فرمود: (الله يتوفى الانفس حين موتها، تا بيابى كه توفى ملائكه از شئون توفى حق متعال در مورد نفوس ‍ است و بر تو است كه به سر معنى رمز در توحيد قرآنى كه همانا توحيد حقيقى صمدى (ان الدين عندالله الاسلام ) است برسى ، پس همه از ترد حق سبحانه به نحو ايجاد است و بايد بين ايجاد و اسناد فرق گذاشت (بحول الله و قوته اقوم و اقعد).
در مفاتيح الاسرار لسلاك الاسفار ج 1 ص 426 فرمود: كه خداوند آدم را بر صورت رحمن آفريد فاذا تصف العبد بالصفات الربوبيه تسبه بارئه ذاتا و صفاتا و افعالا و تصدر عنه آثار معجبه من المعجزات و خارق العادات و هذا الاتصاف هو المعبر بالاذن فى لسان القرآن العظيم ... آنگاه فرمودند:
آيه مباركه -(فتبارك الله احسن الخالقين ) ناظر به همين تشبه انسان به حق تعالى و اتصاف وى به اسما الله است .
و چون مراد از بسم الله اذن فعلى است لذا تجلى فيض مقدس در مصراع دوم مطرح شده است .
فيض اقدس و فيض مقدس
فيض الهى منقسم به اقدس و مقدس است و مقدس مترتب بر اقدس است كه اقدس عبارت از تجلى حبى ذاتى موجب وجود اشياء و استعدادات آنها در حضرت علميه است چنانكه خود فرمود: ((كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اءعرف )) و فيض مقدس عبارت از تجليات اسمائيه است كه موجب ظهور آنچه را كه استعدادات اعيان ثابته در خارج اقتضا دارد مى باشد.
و به بيان ديگر به فيض اقدس اعيان ثابته و استعدادات اصليه آنها در حضرت علميه حاصل مى شود و به فيض مقدس آنچه را كه آن اعيان ثابته با لوازم و توابع شان در خارج اقتضاء مى كند حاصل مى گردد لذا در وجه تسميه فيض به اقدس گفته اند كه اقدس از شوائب كثرت اسمائيه و نقائص ‍ حقايق امكانيه است به خلاف فيض مقدس فافهم /
پس فيض مقدس تجلى عينى موجودات در مقام خارج است و با اذن الله فعلى كه بسم الله است اين فيض ظهور مى يابد و كالاهاى حق تعالى در بازار نظام هستى جلوه و هر دم اين باغ را بر تازه اى است .
لذا در بيت بعدى فرمود:
151 - دمادم جلوه هاى يار بينى
چه كالاها در اين بازار بينى
آن كس را كه با اسماء الله حشر وجودى است و بسم الله در جانش متجلى است ، مى يابد كه :
هر دم از اين باغ برى مى رسد
تازه تر از تازه ترى مى رسد
و مترنم به اين ترانه عشق است كه :
جلوه كند نگار من تازه به تازه نو به نو
دل برد از ديار من تازه به تازه نو به نو
كه در غزل ((بازار عشق )) ديوان آمده است كه :
دل ميبرد زدستم آن دلبر يگانه
يا رب كه باد ما را اين عيش جاودانه
ماهى كه طلعت او از لطف و رحمت او
اندر كرانه دل سر ميزند شبانه
بذرى كه اربعينى در ملك دل فشاندم
بينم كه دانه دانه خوش مى زند جوانه
مرغ سحر كه يابد از كوى او نسيمى
از شوق مى سرايد شيرين و خوش ترانه
كالاى گونه گون بازار عشق گويد
در غفلتند آيا مرد و زن زمانه
و در غزل كاروان عشق آمده است كه :
دلا يك ره بيا ساز سفر كن
ز هر چه پيشت آيد زان گذر كن
مگر تا سوى يارت باريابى
دمادم جلوه هاى يار يابى
دلا بازيچه نبود دار هستى
همه حق است در بازار هستى
بود آن بنده فيروز و موفق
نجويد اندرين بازار جز حق
اين نكته همه جلوه هاى يارند سر و رمز آن رسيدن به توحيد صمدى قرآنى است كه وجود يك حقيقت غير متناهى و صمد است و بسيط الحقيقه كل الاشياء است و غيرتش غير در جهان نگذاشت ؛ و آنچه كه بر آنها اطلاق غير و عالم مى شود همه از شئون و تجليات اين وجود صمدى حق اند. فتدبر.
لذا در ترجيح بند ديوان فرموده است :
در شبى حال بود و بيدارى
گريه بود و حضور اذكارى
در خجسته سحر گه آنشب
از سرا آمدم برون بارى
سر ببالا نموده ام ناگاه
متحير زصنعت بارى
گفتم اى پاك آفريننده
هست شاهى ترا سزاوارى
دل ندارد هر آنكه اين درگاه
شب ندارد حضور و بيدارى
همه يار است و نيست غير از يار
واحدى جلوه كرد و شد بسيار
پس دم گرگ آشكارا شد
تا سپيد و سياه پيدا شد
از نسيم صباى عيسى دم
مرده ها دسته دسته احيا شد
دو موذن اذان مى گفتند
كز فصول اذان دل از جا شد
آن ببالاى ماذنه گويا
وين بصحن سراى خوانا شد
آن به تكبير گفتن و تهليل
بهر اعلام خلق بالا شد
وين به سبوح گفتن و قدوس
با طيور دگر هم آوا شد
نى موذن فقط بذكرش بود
نى خروش از خروس تنها شد
غلغله در عوالم امكان
از سر عقل تا هيولا شد
هر يكى از كمال توحيدش
با زبان فصيح گويا شد
همه يار است و نيست غير از يار
واحدى جلوه كرد و شد بسيار
همه عاشق به ذات يكديگر
آن يكى وامق و دگر عذرا
همه در آستان كعبه عشق
گرم سبحان ربى الاعلى
همه در حكم ذوالمنن تسليم
همه در كار خويشتن كوشا
هر يكى در مقام خود ناطق
كه آيا بندگان خاص خدا
همه يار است و نيست غير از يار
واحدى جلوه كرد و شدبسيار
زنگ دل را زداى تا يارت
بدهد در حريم خود بارت
بخداى عليم بى همتا
حاجتى نيست غير زنگارت
خواهش گونه گون نفسانى
كرد در دام خود گرفتارت
شد خدا بينييت ز خود بينى
رفت دينداريت به دينارت
من به يارم شناختم يارم
نى به نقش و نگار پندارت
سر تسليم بايدت بودن
گر بزارت كشند بردارت
منطق قدس وحى قرآنى
گر ز خوابت كناد بيدارت
هم دلت يابد و زبان گويد
بى ز چون و چرا و انكارت
همه يار است و نيست غير از يار
واحدى جلوه كرد و شد بسيار
152 - متاع عشق راگردى خريدار
برون آيى ز وسواس و ز پندار
از غزل ((متاع عشق )) بشنو.
ندانم خواجه بيدار است يا نه
بدرد من گرفتار است يا نه
متاع عشق در درگاه و بيگاه
ز جان و دل طلبكار است يا نه
ندانم چون غلام حلقه در گوش
اسير درگه يار است يا نه
همى نالد ز سوز آتش عشق
هم از ديده گهربار است يا نه
بسى در معانى هست اما
خريدارش به بازار است يا نه
در اشعار تبرى حضرت مولى آمده است كه :
متاع عشق چى بازار داينه
خريدارون بى آزار داينه
خريدارى چو باب طاهر لر
خريدارى چو من درلار داينه
در غزل ((سخن پاك )) فرمود:
جز تو ندارم هوس ديگرى
چون نبرد جز تو كس ديگرى
هب لى كمال الانقطاع اليك
نيست دگر ملتمس ديگرى
جز تو ندارم بشب و روز من
همدمى و همنفس ديگرى
با سخن پاك تو آيد چه كار
حرف كم و بيش و بس ديگرى
غير فروغ رخ زيباى تو
نيست مرا مقتبس ديگرى
نجم تو دارد نظر احتراق
غير تو كو دادرس ديگرى
در كارگاه هستى :
در كارگاه هستى عشق است تار و پودش جز عشق نيست بالله در اصل و فرع جارى ما جز يكى نخواهيم ما جز يكى ندانيم ما جز يكى نبينيم باقى و برقرارى در بحر صبغه الله ما وحدتى و خلق بر كثرت سرابى دادند اعتبارى
153 - چو با تنها و يا تنها نشينى
بجز روى دل آرايش نبينى
تنهاى اول جمع تن است و به معنى اشخاص است و تنهاى دوم به معنى يگانه ، يكه بى يار و همدم بودن است .
در هر صورت نگار را مى بينى كه در حال جلوه و تجلى است و به بيان جناب عارف نامدار شيخ العارفين محى الدين عربى است كه :
عالم غيبى است كه هرگز ظاهر نشده است و خداوند تعالى ظاهرى است كه هرگز غايب نگشته است ولى مردم در اين مسئله بر عكس قول صواب بينند و بابا فرج تبريزى بر اين معنى لطيف گويد:
كه فرج تا كه ديده بگشاده است
چشم براو بر جهان نيفتاده است
154 - نبيند ديدگان من جهانى
كه خود عين عيانست و نهانى
آن كه را دولت توحيد قرآنى روزى شده است و سلطان وحدت حقه شخصى وجود بر ا غلبه يافته است ، مترنم به اين نغمه قرآنى است كه ((هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن )) و دولت اين حقيقت با خون دل به كف آمد كه :
دولتم آمد به كف با خون دل آمد به كف
حبذا خون دل را دهد عز و شرف
اساس اين است كه حقيقت وحدت حقه حقيقيه صمديه ذاتيه ، و وحدت شخصى وجود ذات مظاهر به منصه ظهور رسد و در دل انسان كه حرم الهى به شمار آمده است جاى گيرد و اين فرشته آن ديو لعين وسواس خناس ‍ وحدت عددى و خداى بينى را از حرم خداى عزيز بيرون كند.
155 - نموده جلوه او عشوه اى ساز
كه خواهد كوه و در آيد بپرواز
يك جلوه و تجلى او آنچنان عشوه و ناز و كرشمه اى برپا نمود كه كوه و دره جماد مى خواهد به پرواز در آيد تا چه رسد به صاحب دفتر دل .
اين بيت و ابيات قبلى حكايت از حالات حضرت مولى در مقام سبط و توحيد صمدى قرآنى دارد كه فرمود:
((براى من حال عجيبى بود كه از شدت وجد و سرور به پرواز در آمدم )) اما اين حقايق براى كسانى كه نچشيده اند بصورت افسانه مطرح است لذا در بيت بعدى فرمود:
156 - ولى (ما لم تذق لم تدر) ايدوست
چشيدى اندكى دانى چه نيكوست
يعنى اى يار و همدم و اى رفيق مهربان تا نچشى آن جلوه عشوه ساز و با ناز را ارداك نمى كنى كه من چه مى گويم و اگر بسيار كم هم شده بچشى مى يابى كه آن جلوه چه نيكو جلوه اى است .
حكيم متالهى صاحب اسفاردر بحث علم بارى در فصل نهم موقف سوم الهيات اسفار گويد:
((و الباحث اذا لم يكن له ذوق تام و كشف صحيح لم يمكنه الوصول الى ملاحظه احوال الحقايق الوجوديه ))
نيل و رسيدن به حقايق و كمالات الهى و كلمات الله مستلزم سير و سلوكها و كتلها و گردنه ها پيودن است . اين ادراك خاص حقايق عينى كه كمال است ، در زبان اساطين معارف حقه به ذوق تعبير مى شود كه بايد رسيد و چشيد كه مقام دارايى حقايق است .
اين را ادراك فوق طول عقل نيز گويند كه فرمود: الهى جان به لب رسيد تا جام به لب رسيد.
ذوق در لغت ، چشيدن و در اصطلاح اهل تحقيق به معنى دارا شدن اسمى از اسماء الله است كه مظهر آن گردد و تواند به اذن الله مطابق سلطان آن اسم يا اسماء كار خدايى كند كه در شرح بيت نهم مطرح شد و گذاشت .
جناب علامه قيصرى در شرح فص هودى گويد:
((المراد بالذوق ما يجده العالم على سبيل الوجدان و الكشف لا البرهان و الكسب و لا على طريق الاخذ بالايمان و التقليد فان كلا منهما و ان كان معتبرا بحسب مرتبته لا يلحق بمرتبه العلوم الكشفيه اذ ليس الخبر كاعليان ))
و به ضرب المثل عمومى ، شنيدن كى بود مانند ديدن بلكه بالاتر از آن كه ديدن كى بود مانند چشيدن كه از علم اليقين به عين اليقين و از آن به حق اليقين راه پيدا كردن است .
اين ابيات بيانگر مقام دارايى مولايم است كه خداوند تعالى توفيق فهم عميق و سپس مقام وصول بدان را عطا فرمايد.
ابيات پايانى اين باب به نحوى سروده شد كه سخن از چشيدن و دارايى بميان آمد كه اين مقام با مقام ولايت سازگار است ، لذا در باب بعدى از ولى بودن عارف بيانى شيوا مطرح شد. و بيت پايانى اين باب طورى تنظيم گشت كه موجب ارتباط باب اول با باب دوم است لذا فرمود:
157 - ايا غواص درياى معارف
بيا بشنو ز بسم الله عارف
غواص ، آب باز، كسى كه در زير دريا زير آب فرو مى رود براى بيرون آوردن صدف يا مرجان و يا چيزى ديگر و در مقام از غواص كسى است كه در درياى معارف تو غل مى كند و از حقايق و اسرار باطنى آن آگاه مى گردد و براى اهل دل ، درهايى را به ارمغان مى آورد.