هر نفس نو مى شود دنيا و ما |
|
بى خبر از نو شدن اندر بقا |
هر زمان نو صورتى و نو جمال |
|
تا ز نو ديدن فرو ميرد ملال |
عمر همچون جوى نو نو مى رسد |
|
مستمرى مى نمايد در جسد |
آن ز تيزى مستمر شكل آمدست |
|
چون شرر كش تيز جنبانى بدست |
شاخ آتش را بجنبانى بساز |
|
در نظر آتش نمايد بس دراز |
اين درازى مدت از تيزى صنع |
|
مى نمايد سرعت انگيزى صنع |
صورت از بى صورتى آمد برون |
|
باز شد كانا اليه راجعون |
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتى است |
|
مصطفى فرمود دنيا ساعتى است |
متاءله سبزوارى در شرح اسرار مثنوى در بيان اشعار مذكور مولوى فرمايد:
جلوه كند نگار من ، تازه بتازه نو بنو |
|
دل برد از ديار من ، تازه بتازه نو بنو |
چهره بى مثال او، وهله به وهله روبرو |
|
برده ز من قرار من ، تازه بتازه نو بنو |
زلف گره گشاى او، حلقه به حلقه مو بمو |
|
موجب تار و مار من ، تازه بتازه نو بنو |
عشوه جان شكار او، خانه بخانه كو بكو |
|
در صدد شكار من ، تازه بتازه نو بنو |
دشت و چمن چمد چو من ، لحظه بلحظه دمبدم |
|
ز صنع كردگار من ، تازه بتازه نو بنو |
لشكر بى شمار او، دسته بدسته صف بصف |
|
مى گذرد كنار من ، تازه بتازه نو بنو |
شكر و ثناى او بود، كوچه بكوچه در بدر |
|
شيوه من شعار من ، تازه بتازه نو بنو |
محضر اوستاد من ، رشته برشته فن بفن |
|
عزت و افتخار من ، تازه بتازه نو بنو |
دشمن بيخرد برد، گونه بگونه پى به پى |
|
سنگدلى بكار من ، تازه بتازه نو بنو |
حُسن حَسن فروزد از، سينه بسينه دل بدل |
|
ز نور هشت و چار من ، تازه بتازه نو بنو |
مدار جهان آن فان بر
75- چو باشى در كنار نهر آبى |
|
كه از شيبى روانست با شتابى |
76- ببينى عكس تو ثابت در آن است |
|
همى دانى محل آن روان است |
77- گمانت عكس ثابت ، آب سيال |
|
به يكجا جمع گرديدند فى الحال |
78- ولى اين راءى حس ناصوابست |
|
كه گويد عكس تو ثابت در آبست |
79- خرد از روى معيار دقيقى |
|
بگويد اين بود حكم حقيقى |
80- كز آب و انعكاس نور ديده |
|
شود عكس تو هر آنى پديده |
81- نمايد اين توالى مثالت |
|
چو عكس ثابتى اندر خيالت |
در چمن هفتم از دشت اول گشتى در حركت فرمود:
82- نمى دانم در اين حالت چه هستم |
|
كه مى خواهد قلم افتد ز دستم |
83- چرا آهم جهد از كوره دل |
|
چرا دل شد چو مرغ نيم بسمل |
84- چرا اشكم ز ديده گشت جارى |
|
مگر اين گريه شوق است بارى |
85- و يا از درد هجران است جارى |
|
كه ناله آمده است و آه و زارى |
86- بمن ((اقرب من حبل الوريد))
است |
|
چرا اين بنده در بُعد بعيد است |
حضرتش در اين مقام نسبت به آن حال مباركش مى فرمود: