شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۴۴ -


انسان كه در اين نشاءه نوع واحد است و او را افراد متشابه مى باشد در آن نشاءه كه وراى طبيعت و عالم بروز و ظهور ملكات است كه از بروز و ظهور تعبير به ((يوم )) مى شود و از آن عالم به ((يوم تبلى السرائر)) جنس است و او را انواع حيوانات متخالف مى باشد.
(اتحاد عاقل درس 23 ص 423).
باطن تو در اين نشاءه عين ظاهر تو در آن نشاءه است كه ((يوم تبلى السرائر))، در تعبير به يوم هم دقت شود كه يوم هنگام ظهور اشياء است و يوم اينجا خود ظل يوم آنجا است .
 
ما تراه بهذه النشاءه   فهو ظل داره الاخرى
(نكته 43 هزار و يك نكته )
جناب حاجى سبزوارى گفته است : ((باطن يوم القيامة سلسله طوليه عروجيه است كه مد سير نور حق است در قوس صعود.))
پس اى عزيز، براى فهم اين كلمات عرشى ، بدان كه حقيقت انسانى را درجات و مراتب وجودى غير متناهى است كه مظهر اسم ذات غير متناهى الهى است ، و اين حقيقت را استعداد رسيدن به همه كلمات دار هستى در قوس صعود است ، و شئون هر يك از اطوار وجودى وى را حد خاص نيست و بر همين اساس او را همانند عالم و قرآن كريم نهان خانه هاى بى نهايت است كه در مقام غيب الغيوبى اش و سر و سر السر او وجود دارد و شناسايى آنها و رسيدن به اسرار وجوديش كار آسانى نيست كه عوالم خارجى با همه اسرارش در برابر او ناچيز مى نمايد، بلكه همه آنها در انسان منطوى و نهفته اند.
همچنانكه قرآن كريم با همه تفاسيرى كه بر آن نوشته شده است در هنگام قيام قيامت كبرى به صورت بكر و دست نخورده ظهور مى كند كه گويا دست احدى جز مطهرون بدان نرسيده است ، انسان نيز در قيام قيامت كبرايش كه ((يوم تبدل الارض غير الارض )) گردد مى نگرد كه بكر است . و همه نهان خانه هاى نفس او دست نخورده ظهور كرده است و در آن قيامت كبرى جانش ، اندوخته هاى ذاتى خويش را آنطورى كه هست مشاهده مى كند كه ((يوم تبلى السرائر)) هر شخصى قايم مى كند و اين سرائر همان مخفى گاه هاى نفس ناطقه وى است كه برايش به دولت اسم شريف ((الباطن )) متجلى مى گردد.
اين معنى كه در مورد سرائر وجودى نفس گفته ايم يكى از بطون معانى يوم است كه مراد از يوم ظرف ظهور تمام حقايق و سرائر وجودى هر شخصى براى خود و غير خود است .
چه اينكه از بطون معانى آن اين است كه اسرار وجودى تمام موجودات هستى آن طورى كه هست براى انسان مكشوف گردد كه جناب خاتم فرمود: ((اللهم ارنى الاشياء كما هى .)) و مصراع دوم بيت مذكور نيز اشارت بدين معنى است .
 
100- شب اينجا نمودى از حدود است   بسى شبها كه در طول وجود است
101- ليالى اندر اينجا، همچو اشباح   ليالى اندر آنجا همچو ارواح
102- بدان بر اين نمط ايام و اءشهر   كه مى آيد پديد از ماه و از خور
مراتب عاليه وجود در قوس نزول نسبت به مراتب مادون ، بمنزله ليالى ارواح اند و پايين تر مرتبه آن ، شب در نشاءه عنصرى است كه نمود و آيتى است .
در سوره مباركه انبياء آيه هجدهم آمده است كه : سيروا فيها ليالى و اياما آمنين . در اين قراى مبارك شبان و روزان با امنيت كامل مسافرت كنيد.
منقول است كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((مقصود از شهر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، و مراد از قريه امام و از نعمت ، علوم آنهاست )). (از مرحوم استاد الهى قمشه اى .)
آن كه فرمود ايام و اشهر اينجايى بمنزله اشباح براى ايام و اشهر آنجايى است كه آنجا بمنزله ارواح است نظير اين است كه زمان در اين نشاءه بمنزله بدن از براى دهر است و دهر بدن سرمد مى باشد يعنى سرمد روح دهر و دهر روح زمان است ؛ زيرا وقتى كه موجودات انزالى شده اند، پس هر موجودى در عالم ماده را در عوالم وجودى فوق مخازنى است از عالم مثال و عالم عقل ، وجود مثالى زمان را دهر نامند، و وجود عقلى وى را سرمد گويند. لذا روز و شب در اين نشاءه عنصرى را روح و حقيقتى است كه در عالم مثال و عالم عقل متحقق اند و لذا به شب و روز در روايات ما خطاب شده است چه اينكه به ماههاى سال هم خطاب مى شود چنانچه امام سجاد (عليه السلام ) به ماه رمضان درود مى فرستد و قبل از ورودش به استقبال او مى رود و بعد از پايان آن با وى وداع مى كند. (به انسان و قرآن از ص 188 به بعد طبع اول مراجعه گردد.)
پس از براى همه اين امور رمزى است كه بايد بدين رموز توجه تام داشت .
 
103- چنانكه روز رمزى از ظهور است   ظهور است هر كجا مصباح نور است
104- شب قدر اندر اين نشاءه نمودى   بود از ليلة القدر صعودى
105- چو ظلى روز اينجا روزها را است   كه يوم الله ، يوم القدر اينجا است
يوم ظرف ظهور اشيا را گويند، و ليلة القدر زمانى در نشاءه عنصرى به اختلاف آفاق مختلف است و آن را بحسب اين نشاءه عنصرى ، زمانى ، افراد متشابه و متماثل در يك سال و يا در يك ماه بوده باشد؛ مثلا در يك ماه مبارك رمضان به حسب اختلاف آفاق ، در يكى از آفاق شرقيه ، مثلا هند، شبى بيست و سوم ماه مبارك رمضان باشد، كه به حسب روايات اهل بيت عصمت و طهارت ليلة القدر است ، و حال اينكه شب قبل آن در يكى از آفاق غريبه آن مثلا ايران ، شب بيست و سوم ماه مبارك بوده است ، كه در آفاق ايران رويت هلال ماه مبارك يك شب قبل از هند به وقوع پيوسته است ، كه هر دو شب ليلة القدر است و به حسب آفاق متعدد است به تعدد ظلى و زمانى . چنانكه هر يك از انواع عالم ماده و مدت را وجود متفرد عقلانى است كه به اذن الله مدير و مدبر افراد متكثر عنصرى نوع خود است و همه آنها را در حضانت خود دارد؛ و در شرع مقدس از آن تعبير به ملك موكل شده است ؛ له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله .
(انسان و قرآن )
پس بدان هر مرتبه نازل نظام هستى مثال و آئينه آن مرتبه عالى آن است ؛ و هر صغير و كبير از خزانه اش ، به وفق اقتضاى هر عالم ، بدون تجافى تنزل نموده است تا به نشاءه شهادت مطلقه رسيده است . يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون و ليلة القدر و يوم الله را هم بر اين منوال بدان ؛ فتدبر، و يوم ها و ليالى در عالم مثال و عالم عقل نسبت به يوم و ليل اين نشاءه يوم الله و ليلة القدر محسوب مى شوند.
در امر رابع از بيان مفاد سوره انا انزلناه فى القدر در رشحات البحار ص 20 آمده است :
الامر الرابع لا نابى عن زمانية ، ليلة القدر التى ذكرت فى الاخبار و حملها على الزمان و ذلك لان السلوك فذلك باعتبار ما وقع فيه احترامها الشارع و جعل احترامها فى عهدة الامة ، حتى يتوجهوا الى المولى و عشقوا اللقاء و تشرفوا له .
غرض آن است كه ليلة القدر زمانى به جهت ظرف بودنش محترم شمرده شده است و لذا اگر براى ولى از اولياء الله يا پيغمبرى از پيغمبران حالت فناء و لقاء پيدا شده آن زمان ليلة القدر است و شارع مقدس ‍ آن زمان را محترم شمرده و احياى آن ليالى را مستحب دانسته و آثار كثيره بر احياى آن ليالى مترتب نموده و ترغيب مردم بر احياى آن ليالى كرده كه شايد مردم متنبه شوند و عقب انبياء و اولياء حركت كنند تا آنكه بهره از آن مقام شامخ كه مقام قرب به حضرت احديت است نصيب آنها شود.
بيت بعدى به منزله شرح و تفسير انفسى ابيات قبلى است و بيان ليلة القدر صعودى است و آن اين است خود انسان ليلة القدر و يوم الله بشود.
 
106- مر انسانى كه باشد كون جامع   شب قدر است و يوم الله واقع
يكى از بطون معانى يوم الله و ليلة القدر انسان كامل است كه از او به كون جامع حضرات خمس تعبير مى گردد. كون جامع روح عالم و مدبرات اوست .
 
كعبه است كامل و همه طائف به گرد وى   بنگر مقام مظهر اسم جلاله چيست
علامه قيصرى در مقام انسان كامل گويد:
و مرتبة الانسان الكامل عبارة عن جمع جميع المراتب الالهية و الكونية من العقول و النفوس الكلية و الجزئية و مراتب الطبيعة الى آخر تنزلات الوجود، و تسمى بالمرتبة العمائية ايضا فهى مضاهيه للمرتبة الالهية ، و لا فرق بينهما لا بالربوبية و المربوبية ، لذلك صار خليفة الله . و الكون الجامع هو الانسان الكامل المسمى بآدم ، و غيره ليس له هذه القابلية و الاستعداد.
و كون جامع و انسان كامل اعم از زن و مرد است لذا در فص فاطميه ، حضرت مولى فرمود:
و كما ان درة التوحيد و وديعة المصطفى فاطمة سلام الله عليها كانت ليلة القدر و يوم الله كانت الكون الجامع و صاحبة القلب ايضا لان كل انسان كامل كذلك .
((تبصره : آن بزرگى كه گفته است ((هر شب ، شب قدر است اگر قدر بدانى )) شايد از اين روى گفته باشد كه همه صحيح است و اختلافى نباشد از اين روى كه طلوع و ظهور حقيقت ليله قدر به اختلاف آفاق انفس انسانى مختلف باشد و الله تعالى اعلم . (انسان و قرآن ص 420).
 
107- شدى آگه ز جامع اندرين فصل   تو فرعى و بود جامع ترا اصل
مراد از جامع اول يعنى صد و چهارده سوره قرآن كه به عدد اسم شريف جامع است كه شرح آن ذيل بيت 37 همين باب گذشت . و مراد از جامع در مصراع دوم يعنى انسان كامل كه حامل همه سور قرآنى است ، لذا انسان كامل اصل است و هم اشخاص نوع انسانى فروع اين اصل اند.
 
108- تويى همواره در مرئى و منظر   به نزد جامعت اى نيك محضر
109- تو مشهودى و جامع هست شاهد   تو يكجايى و جامع در مشاهد
انسان كامل قرآنى در همه مشاهد حضور دارد كه ولايت تكوينى مطلقه را حاوى است و مظهر اسم شريف ((ان الله على كل شى ء شهيد)) است . لذا ما سوى الله مشهود اين مظهر اتم ذات ربوبى حق است . از اين لطيفه ربانى و القاء سبوحى مولايم فهم بنما كه انسان كامل در هر عصرى را در همه عوالم و كلمات وجودى ، حضور و شهود تام است و غيب بودن در او راه ندارد و لذا او غايب نيست كه ما در پشت ابر و حجابها قرار گرفته ايم و از ديدار چهره دلاراى شمس حقيقت انسان كامل بى خبريم و غايب بودن خود را به حساب وى آورده ايم . بنابراين مبناى رصيل و اصيل در بيت بعدى فرمود:
 
110- بديدارش شب و روزت بسر كن   وگرنه خاك عالم را به سر كن
سراسر نظام هستى و كلمات كتاب وجود جلوه هاى رخ ساقى انسان كاملند كه :
 
اين همه عكس مى و نقش مخالف كه نمود   يك فروغ رخ ساقى است كه بر جام افتاد
او را وحدت سعى است كه وحدت عددى هم از شئون وجودى اوست .
 
111- بوصلش عاشقى مى باش صادق   منافق را جدا كن از موافق
112- ز عاشق آه و سوز و ناله آيد   كه عشق و مشك را پنهان نشايد
عاشقى پيداست از زارى دل   نيست بيمارى چو بيمارى دل
و مصراع دوم بيت اخير ضرب المثل است كه ((عشق و مشك را پنهان نشايد)) زيرا كه در عشق آه و سوز و ناله آثار اوست و در مشك بو دادن اثر اوست كه هيچيك از اين آثار را نمى شود پنهان نمود.
در غزل ((كعبه اميد)) در ص 51 ديوان آمده است :
 
محبوب من كه دائم باشم به گفتگويت   معشوق من كه دائم هستم بجستجويت
آيا شود كه روزى ، روزى شود حسن را   احسان گونه گون و الطاف نو بنويت
بشنيده ام كه خويت ، چون روى تست دلكش   اى من فداى رويت اى من فداى خويت
آيا شود كه روزى با چشم خويش بينم   آن قامت رسا و رخساره نكويت
ايكه به ليلة القدر كر و بيان بالا   اسرار هر دو عالم گويند مو بمويت
آيا شود كه روزى اين عاشق وصالت   دستى رساند اندر دامان مشكبويت
اى كعبه اميد خوبان درگه عشق   چون تو خديو باشى خود آبرو خدويت
آيا شود كه روزى اندر برت حسن را   گويى چه خوش رسيدى اينك بآرزويت
اين غزل در مورد حضرت بقية الله عجل الله تعالى فرجه الشريف است .
و مصراع دوم بيت ما قبل آخر بدين معنى است كه در خطاب به حضرتش عرض مى شود كه اى كعبه اميد خوبان درگه عشق آيا مى شود كه تو امير و پادشاه باشى و آب دهن تو آبروى ما باشد؛ زيرا ((خديو)) امير را گويند و ((خدوى )) آب دهن .
نكته اى قابل دقت آنكه در اين باب انسان كامل را در همه مشاهد، شاهد يافته ايم ، چه اينكه در باب شانزدهم از بيت 36 به بعد او را غايب نيافته ايم بلكه خود را در برابر نور خورشيد حضرتش در غيبت ديده ايم ، و لذا در غزل كعبه اميد ديوان از محضر عرشى حضرتش به صورت عجز و تضرع و زارى درخواست مى نماييم كه ما خودمان از غيبت و دورى به در آييم تا دائما به حضور انور حضرتش تشرف داشته باشيم . يعنى دورى و هجران از ناحيه خودمان است نه از جانب حجة الله فى العالمين كه مظهر اسم شريف ((شهيد)) حق تعالى است .
پس شايد به نظره اولى بين ابيات باب هفدهم با غزل كعبه اميد يك نحوه تعارضى مشاهده گردد ولى با دقت در بيت 38 باب 16 معلوم مى شود كه غيبت داشتن حضرت بقية الله مربوط به مريضى است كه در ما متحقق است و اين بيمارى آن است كه سَبَل بر ديدگان ما چيره گشته كه خورشيد عالمتاب انسان كامل عصر خود را نمى بينيم لذا مصراع دوم بيت 13 باب 17 فرمود كه برو و در پى درمان اين مريضى ات باش .
علت اين مريضى كه در باب 16 مطرح شد در پايان باب هفدهم بيان فرمود كه علتش با نامحرمان حشر و آشنايى داشتن است و از خواص نفس ناطقه آن است كه چون مجرد است به هر چه كه روى آورد خو مى گيرد و لذا آنكه با نامحرم به جان انسان كامل خو گيرد از وجود نورى انسان كامل كه شاهد در همه مشاهد است بى بهره مى گردد. و در باب هجدهم نيز مراد از اين نامحرم تبيين مى گردد كه از بيت نهم به بعد آن باب بايد طلب نمود.
 
113- ترا از عاشقى باشد چه آيت   برو در راه درمان و دوايت
114- كه با نامحرمانش آشنايى   كه در بيم و اميدت مبتلايى
در بيت 111 فرمود در عشق به انسان كامل و وصل به او صادق باش و آنكه را منافق است از موافق جدا كن لذا در اين دو بيت مى فرمايد اگر از منافق و نامحرم نسبت به انسان كامل دور نشوى هرگز آيت و نشانه اى از عشق و عاشقى به وصال به انسان كامل در تو نيست و لذا بايد در پى درمان اين مريضى ات بر آيى . به همين دليل است كه در بيم و اميد قرار دارى وگرنه عارف بالله را كه دائما عشق به انسان كامل است نه بيم است و نه اميد كه فارغ از بيم و اميد است . بيت پايانى اين باب نيز به منزله ارتباط و پلى است كه باب هفدهم را به باب هجدهم مرتبط نمود.
تبصره : يكى از لطائفى كه در اين باب هفدهم قابل دقت بسزاست آن است كه عدد ابيات اين باب 114 است كه به عدد اسم شريف ((جامع )) است و اين نكته را در تشرف حضورى به محضر عرشى مولايم عرض كردم كه مباحث اين باب مرتبط به علم حروف و اوفاق و اعداد و تكسير و جفر بود و سخن از حروف مقطعه به عنوان محور مباحث اين باب بود و لذا ابيات اين باب هم به 114 بيت به عدد اسم شريف جامع رسيده است ؛ كه مطابق با استعداد اين بنده اش فرمود: بدين مطلب توجه نداشتم ولى چه خوش هم به عدد جامع آمده است كه بسيار شيرين پياده شده است . سپس در مورد عيون هم فرمود كه بعد از انتهاى كار وقتى به عزيزى كه پيش من آمد و برايش سخن از عيون به ميان آوردم كه در شصت و شش عين جمع شد گفت آقا چه خوش شد كه به عدد اسم ((الله )) شد كه عرض كردم من توجه نداشتم با اينكه اينهمه در اين رشته ها كار كردم ولى حق مى فرمايى كه چه خوش شد كه به عدد اسم شريف ((الله )) پياده شد، اينجا هم چه خوب شد كه به عدد اسم شريف ((جامع )) 114 بيت شده است .
باب هجدهم : شرح باب هجدهم دفتر دل
 
1- به بسم الله الرحمن الرحيم است   كه عارف فارغ از اميد و بيم است
2- بيا از بيم و از اميد بگذر   بيا از هر چه جز توحيد بگذر
مراد از ((اميد و بيم )) در ابيات مذكور و در بيت پايانى باب 17، بيم و اميد در امور دنيايى است كه در بيت پنجم و ششم گفته آيد. نه خوف و رجايى كه در سير عرفان عملى كه براى هر سالك الى الله مطرح است ، زيرا خوف و رجاء بدان معناى شريف كه در قسم الابواب از منازل السائرين آمده است ممدوح است و براى هر سالك الى الله در مقام سير و سلوك عملى پيش مى آيد و به خصوص خوف در مقام قرار گرفتن سالك و اصل در برابر اسماى جلالى و قهرى كه همان مقام دهشت عارف است بسيار شيرين و دلرباست و بدين جهت معشوق حقيقى انسان براى عاشق و اصل دلبر مى گردد و با تجلى اسماى جلالى از او دل را مى برد و براى صاحبدلان دى باقى نمى گذارد.
عارف چون فى مقعد صدق عند مليك مقتدر است و و المنصرف بفكره الى قدس الجبروت مستديما لشروق نور الحق فى سره است لذا از اميد و بسم امور دنيوى فارغ شده است . عارف پرده پندار را دريد و به توحيد صمدى بار يافت . بر عارف دولت هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن تجلى كرده است .
 
3- بيا در بندگى آزاده مى باش   بيا حسن حسن زاده مى باش
همان حسن زاده روحى فداه كه از بيت 44 به بعد باب اول خوانده اى كه :
 
كه تار و مار گشته تار و پودش   بشد از دست او بود و نمودش
چو يكسر تارك نفس و هوى شد   خدا گفت و بحق سوى خدا شد
همان آقايى كه در ابيات تبرى فرمود:
در نكته 44 هزار و يك نكته مى خوانى كه : ((از دنيا چشم پوشيدن اگر چه هنر است ، ولى از دنيا و آخرت هر دو چشم پوشيدن خيلى هنر است ؛ صغير سيوطى از مسند فردوس ديلمى از ابن عباس از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است كه :
الدنيا حرام على اهل الاخرة ، و الاخرة حرام على اهل الدنيا و الاخرة حرام على اءهل الله . در اين معنى به فارسى چه نيكو گفته شده است :
 
دنيا و آخرت به نگاهى فروختيم   سودا چنان خوش است كه يكجا كند كسى
و ديگرى گفته است :
 
دو عالم را به يكبار از دل تنگ   برون كرديم تا جاى تو باشد.
انتهى .
(به نكته 717 ص 554 نيز اگر خواستى مراجعه فرما)
حضرت مولى در ابيات تبرى شان گويند كه من نه مرد اينور يعنى دنيا، هستم و نه مرد آنور يعنى آخرت ، بلكه من گرفتار دل خويش با دلبرم مى باشم كه سر و كارم با دلبرم است . نصف شبها كه برمى خيزم و وضو مى سازم و نماز مى خوانم آنقدر پروازها دارم با اين كه بى پر هستم .
اين همان حسن زاده اى است كه در غزل ((بحر وحدت )) ديوانش آمده است :
 
دل دانا حسن آن بيت معموريست كاندر وى   خدا دارد نظرها و ملايك راست مسكنها
همه عشق و همه شورم همه عيش و همه سورم   كه از آيات قرآنى بجانم هست مخزنها
در قصيده ثائيه مسمى به ينبوع الحياة در مورد حضرتش بشنو:
 
شهدت محياه بعين شهوده   صباحا مساء كرة غب كرة
و انى لك الخبر بحالى و انما   ترى جدتى لست ترى ما بلجتى
و كيف اثير ما بسرى فانما   دفين الهى ذمتى او مذمتى
و يا حبذا نار المحبة اءحرقت   انا نيتى من جذبة بعد جذبة
و ما ذقت فى دهرى من انواع لذة   فلا تعدل معشار اوقات خلوتى
مضى الليل فى النجوى و شكوى غريبه   و كان الصباح لمعة فوق لمعة
تركت سواه لقية من لقائه   و قد اكرم المعشوق نجح عزيمتى
هدانى الى وادى الولاية بعدما   رمانى عن اوطانى و سكان بلدتى
تركت سواه فى هواه بلطفه   و فى الكسر جبران و فى الجبر لذتى
و لما تركت الخلق طرا وجدته   بدى الشمس و الخلق نظير الاشعة
لقد سر سرى من سنا وجهه السنى   على ما بدى لى فى رقادى و يقظتى
لنا ما رزقنا من قلوب كسيرة   لكم ما رزقتم من عقار وضيعة
و كيف ابوح ما بسرى و انما   لسان الحروف الراقمات بلكنة
و فى الصمت نطقى ان ذا من عجائب   و فى غض عينى رؤ يتى فى رويتى
على قدر وسعى كان قرانه معى   فلا خوف من شر النفوس الشريرة
و فى الذكر انسى ثم فى الانس ذكره   تسلسل ذاك الدور يومى و ليلتى
و بالذوق ان شاهدته كنت صادقا   و كم ضل من ظن الوصول بفكرة
در غزل ((نوگل نرگس )) فرمود:
 
بر دل از بارقه نور الهى شررى است   حاصل عمر من اندر دو سرا اين شرر است
آن خدايى تو پرستى نه خداى حسن راست   كه حس را به خداوند خداى دگر است
آن كه در قصيده تائيه فرمود: به مقدار وسع خودم قرآن حق تعالى با من است در غزل ((كشف محمدى )) مى خوانى :
 
كشف محمدى گرت بارقه اى عطا كند   ناطقه ادعاى از لو كشف الغطا كند
و بيت 44 و 45 و 46 باب يازدهم دفتر دل فرمود:
 
بقرآن آشنايى آنچنانم   كه خود يك دوره تفسير آنم
نه تفسير عبارات و ظواهر   كه ساحل بين در آن حد است ناظر
به تفسيرى كه باشد انفسى آن   كز آفاقى فزون باشد بسى آن
در بيت 15 و 16 باب 16 دفتر دل فرمود:
 
خداوندم يكى گنجينه صدر   ببخشوده است رخشنده تر از بدر
در اين گنجينه عرفانست و برهان   در اين گنجينه اخبار است و قرآن
از الهى نامه مولايم بشنو و حقيقت جانت را گوش قرار ده :
((الهى از پاى تا فرقم ، در نور تو غرقم ، يا نور السموات و الارض ، انعمت فزد!.
((الهى همه گويند خدا كو، حسن گويد جز خدا كو.))
((الهى شكرت كه اين تهيدست پابست تو شد)).
((الهى دل به جمال مطلق داده ايم ، هر چه باداباد)).
((الهى شكرت كه پريشانى به مقام يقين رسيده است )).
((الهى تا كنون ديوانه فرزانه نما بودم و اينكه فرزانه ديوانه نما شدم .))
(( الهى شكرت كه به جنت لقايت در آمدم )).
((الهى شكرت كه صاحب منصب بى زوالم )).
((الهى يكى بئر حفر مى كند و قضا را به كنز مى رسد. حسن ضرب يضرب صرف مى كرد و به ((كنت كنزا)) دست يافت )).
((الهى شكرت كه ديده جان بين ندارم هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن .
((الهى اگر بهشت شيرين است بهشت آفرين شيرينتر است )).
 
4- بيا يك عاشق فرزانه مى باش   بيا جز از خدا بيگانه مى باش
اين بيت بيان بيت قبلى در اينكه فرمود كه بيا مثل حسن زاده آزاده باش و در بندگى آزاد مرد باشى و آشنايى تو فقط با معشوق حقيقى ات يعنى حق تعالى باشد. و اين است معناى لطيف ((عاشق فرزانه ))، لذا عاشق فرزانه بنده آزاد حق تعالى است كه عبادت احرار را داراست .
 
5- عبادت در اميد حور و غلمان   كشيدى بر سر او خط بطلان
6- عبادت ار ز بيم نار باشد   براى عاشق حق عار باشد
آنكه در صدر اين باب فرمود عارف فارغ از اميد و بيم است بدين معنى است كه در اين دو بيت آمده است ، كه عده اى حق تعالى به اميد بهشت و حور و غلمان عبادت مى كنند و اين همان عبادت تاجرانه است و عده اى به سبب ترس از آتش جهنم او را مى پرستند كه اين عبادت همان عبادت عبيدانه است . و عاشق صادق فرزانه از اينگونه عبادتهاى تاجرانه و عبيدانه عارش مى آيد. بلكه عبادت او از قسم سوم است كه فرمود:
 
7- بلى احرار چون عبد شكورند   بصرف بندگى اندر سرورند
اما عبادت احرار
در رساله قيمه ((انسان و قرآن )) ص 106 طبع اول در عبادت احرار فرمود:
انسان بر اثر اين دارايى ولايت تكوينى به دست مى آورد و چنان قدرت وجودى پيدا مى كند كه تصرف در ماده كاينات مى نمايد، و خودش بهشت آفرين مى شود، چون مظهر تام اسماء و صفات الهى مى گردد. مى بينيد كه انسان كامل حرف بهشت را نمى زند، بلكه بهشت آفرين را طلب مى كند. اگر بهشت شيرين است ، بهشت آفرين شيرين تر است . اين كلام سيد الاوصياء امير المؤ منين (عليه السلام ) است :
ما عبدتك خوفا من نارك ، و لا طمعا فى جنتك ، بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك ؛ ترا از بيم آتش و به اميد بهشت پرستش نمى كنم بلكه ترا شايسته پرستش يافتم و پرستش مى كنم )).
به قول شيخ بهايى در نان و حلوا:
 
نان و حلوا چيست اى نيكو سرشت   اين عبادتهاى تو بهر بهشت