شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۴۵ -


نزد اهل دين بود دين كاستن   در عبادت مزد از حق خواستن
رو حديث ما عبدتك اى فقير   از كلام شاه مردان يادگير
چشم بر اجر عمل از كوريست   طاعت از بهر عمل مزدوريست
و در نهج البلاغه آمده است كه :
ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار.
احرار از بندگى لذت مى برند، از ((سبحان ربى الاعلى و بحمده )) گفتن لذت مى برند، از خلوتها و وحدتهايشان لذت مى برند، از فكرها و توجه ها و سير و سلوك معنوى و از شهود عرفانى و ذوقى و وجدانيشان لذت مى برند.
در باب دهم مصباح الشريعه آمده است كه و لتكن صفوتك مع الله تعالى فى جميع طاعاتك كصفوة الماء حين انزله من السماء؛ يعنى صفاى تو با خداى تعالى در همه طاعات تو مانند صفاى آب باشد زمانى كه خداوند آن را از آسمان فرو مى بارد.
بارى ، سخن در اين بود كه انسان آگاه عبادت را براى طلب بهشت و دورى از دوزخ انجام نمى دهد.
 
چونكه اندر هر دو عالم يار مى بايد مرا   با بهشت دوزخ و با حور و با غلمان چه كار
عبادت آن لذت روحانى است كه انسان در تعقلش بلكه ، فوق مقام تعقل ، در شهودش مى يابد. انسان كامل و آگاه چرا خودش را به لذايذ ناپايدار محدود و مقيد كند؟ او چرا به دنبال لذت ابدى جاويدانى غير متناهى نبوده باشد؟
حضرت وصى امير المؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: ((عارف كه از دنيا به در رفت ، سائق و شهيد او را در قيامت نمى يابند، و رضوان جنت او را در جنت نمى يابد، و مالك نار او را در نار نمى بايد. يكى عرض كرد: عارف در كجا است ؟ امام فرمود: او در نزد خدايش است .
عارف نه در آسمان است و نه در زمين ، نه در بهشت و نه در دوزخ ، او همواره پيش آسمان آفرين و بهشت آفرين است .
 
چرا زاهد اندر هواى بهشتست   چرا بى خبر از بهشت آفرينست
سبحان الله انسان چقدر اعتلاى مقام پيدا مى كند كه با خدايش همنشين مى گردد، و چقدر انحطاط مى يابد كه از انعام و بهايم پست تر مى شود. لقد خلقنا الانسان فى اءحسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين (تين / 4 و 5) انتهى .
بايد بين عبادت اجيرانه با عبادت براى عبوديت فرق نهاد كه جناب قيصرى در شرح فص هودى فصوص الحكم گويد: فان الاجير لايزال نظره الى الاجرة و العبد لا يعمل للاجرة بل للعبودية و الاجير يتصرف عنه وصوله اجرته من باب المستاءجر، و العبد ملازم لباب سيده ؛ فالعالم بمقام عبوديته العامل بمقتضى اوامر سيده ليس كالعامل الجاهل فانه يعمل للخلاص من النار و حصول الجنة .
و نيز در شرح فص نوحى فرمايد: و اعلم ان جزاء الاعمال الصادرة من العباد انما هو بحسب نياتهم فمن كان عمله للجنة يجازيه بها و من كان عمله لله نفسه لا رغبة فى الجنة و لا رهبة من النار فالحق جزاؤ ه لا غير كما جاء فى الحديث القدسى من اءحبنى قتلته و من قتلته و من قتلته فعلى ديته و من على ديته فاءنا ديته و قال ابو يزيد فى مناجاته عند تجلى الحق له ملكى اعظم من ملكك لكونك لى و اءنا لك فاءنا ملكك و اءنت ملكى و انت العظيم الاعظم و ملكى انت فانت اعظم من ملكك و هو اءنا.
پس عبادت احرار عبادت حبى است و نتيجه عبادت حبى آن مى شود كه حق تعالى خود را جزاى وى قرار مى دهد و در نتيجه عبد با عبادت حبى به قرب فريضه بار مى يابد و مظهر اسم شريف ((الجامع )) حق متعال مى شود.
بر عبد واجب است كه بندگى خود را انجام دهد و مولايش را اطاعت نمايد و اوامر او را به انجام رساند حال اگر هم مولى بدو چيزى عطا كرد نه از باب پاداش خود و اعمال خويش پندارد بلكه آن را به حساب رحمتى از حق و منتى و امتنان مولى محسوب بدارد.
 
اين همه لطف خواجه با بندگى مجاز ماست   ار به حقيقت آن بود خواجه بما چه ها كند
در مصراع اول كه ((عبد شكور)) فرمود ناظر به فرمايشى از جناب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه عايشه به حضرتش عرض كرد كه شما با اين همه بزرگى و مقامى كه خداوند برايت قرار داده چرا در شبها به سجده هاى طولانى و گريه و زارى مشغول هستيد حضرت فرمود آيا اينها دليل مى شود كه من عبد شكور نباشم .
 
8- بيا از صحبت اغيار بگذر   بيا از هر چه جز از يار بگذر
صحبت ، يار و همدم ، همنشينى كردن ، معاشرت داشتن ، گفتگو كردن را گويند. معنى اغيار در بيت 12 دانسته مى شود.
 
9- كه اغيارند با كارت مغاير   چه خواهى مسلمش خوانى چه كافر
اغيار آنانند كه بر صور ملكات رذائل اند، خواه نام مسلمانى را به سرش بنهى يا اين نام را بر او صادق ندانى .
در قصيده ينبوع الحياة فرمود:
 
و نعم الانين كان فى الدهر مونسى   فصرت من اشباح الاناس بخيفة
اناس كنسناس وحوش بهائم   اءضل من الانعمام دون البهيمة
ولو كشف عنك الغطاء لتبصر   سبعا ذئابا او ضباعا بغيضة
و اف لدهر ما ترى فيه آنسا   و لم اءلف فى دهرى اليفا لعشرة
در كلمه 67 هزار و يك كلمه مى خوانى :
قوله سبحانه يوم يفر المرء من اءخيه و اءمه و اءبيه و صاحبته و بنيه (عبس / 36 - 34) به يك وجه معنى آن اين است كه انسانها به اقتضاى ملكاتشان به صورتهاى گوناگون محشور مى شوند كه از اين امر تعبير به تمثل و تجسم اعمال مى شود و ملكات نفس مواد صور برزخى اند.
 
دگر باره به وفق عالم خاص   شود اعمال تو اجسام و اشخاص
ملكات صالح بصورتهاى نيكو محشور مى شوند، و طالح برويهاى زشت بلكه بصور حيوانات مفترس و موحش و موذى كه ((يفر المرء من اخيه الخ )) و اگر چشم برزخيت باز شود مردم را مطابق ملكاتشان بصور مختلف در همين نشاءه نيز مى بينى . در ينبوع الحياة گفته ام :
اءناس كنسناس و حوش بهائم الخ .
 
10- سخن بنيوش و ميكن حلقه گوش   مكن اين نكته را از من فراموش
11- حذر بى دغدغه از صحبت غير   چه در مسجد بود غير و چه در دير
12- كه اغيارند نامحرم سراسر   چه از مرد و چه از زن اى برادر
13- دل بى بهره از نور ولايت   بود نامحرم از روى درايت
14- ز نامحرم روانت تيره گردد   قساوت بر دل تو چيره گردد
15- چه آن نامحرمى بيگانه باشد   و يا از خويش و از همخانه باشد
16- ترا محرومى از نامحرمان است   كه نامحرم بلاى جسم و جانست
17- مرا چون ديده بر نامحرم افتد   ز اوج انجلايش در دم افتد
18- بروز روشن است اندر شب تار   به نزد يار خود دور است از يار
19- همين نامحرم است آن ناس نسناس   كه استيناس با او آرد افلاس
بيت سيزدهم ضابطه اى در محرميت و نامحرميت داده است كه محور آن را ولايت تشكيل مى دهد.
در فصل ششم رساله نورى ((نور على نور)) فرمود: ((حال بدان كه آنچه را مى شنوى آن را مس مى كنى و آنچه را مى گويى نيز اينچنين است . و آنچه را مى خورى هم مس مى كنى و همه انحاء ادراكات تو ممسوس تست و تمام احوال و نيات و شئون و اطوار تو ممسوس تست ، آن انسان قرآنى باش كه ((لا يمسه الا المطهرون )). با نامحرم جليس مباش خواه نامحرم آشنا و خواه نامحرم بيگانه . و مقصودم از اين نامحرم مطلق مرد و زنى است كه محرم ولايت الهى و ولايت اولياء الله نيست و بند ((باب )) هجدهم ((دفتر دل )) هم در اين امر مطلوبست و آن اينكه : ((سخن بينوش و ميكن حلقه گوش ‍ الخ )).
((الهى خوشا به حال كسانى كه هميشه محرم اند، كه ايشان محرم تواند)).
 
گول از ظاهر كسان نخورى   لقمه از دست ناكسان نخورى
اى بسا گربه سيه نامه   بر سر خود نهاد عمامه
بهر تسخير حزب موش عوام   نام خود كرد قدوة الاسلام
آن كه فرمود: ((حذر بى دغدغه )) حذر امر است و بنحو دستور است يعنى بترس و دورى كن و پرهيز بنما از مصاحبت و همنشينى با غيره ؛ وگرنه مصاحب بودن با نامحرم حرمان آورد و لذا احدى در عالم محروم نيست چه هر كس به قدر قابليتش دارد و مى گيرد مگر آنكه خود را در انس با نامحرمان درگاه الهى از فيض وجودى درياى جود حق محروم سازد.
((الهى حرم بر نامحرم حرام است ، محرم چرا محروم باشد)).
((الهى قاسم كه تويى ، كسى محروم و مغبون نيست )).
نامحرمان كسانى اند كه به محض آنكه دنيا پيش آمد همه چيز را فراموش مى كنند.
لذا حضرت مولى مى فرمايد: ((ديده من طورى است كه اگر در روز روشن به نامحرم افتد در پيشگاه حق به قبض مى افتم و تاريك مى شود چون از نعمت هاى الهى براى خودم اين مى دانم كه خود اهل دغل و دورويى و نيت بد نسبت به ديگران داشتن ، نيستم لذا اگر كسى هم اينچنين باشد را ببينم زود منفعل مى شوم و در قبض مى افتم . البته اين خصيصه را هم دارم كه اگر كسى نسبت به من بدى هم بنمايد و بى ادبى كند و يا حيله نمايد نمى توانم نسبت به او نيت بد كنم و اين خودستايى نيست بلكه الحمد لله رب العالمين خداوند مرا اينطور قرار داد كه نمى توانم نسبت به ديگران نيت بد داشته باشم ، اگر چه از دست افرادى زخم خوردم و با من دشمنى ها كرده اند ولى به لطف الهى ديدم كه نسبت به آنها هرگز نيت بد ندارم و نمى توانم بر عليه آنها كارى كنم . اين هم از لطف الهى است كه الحمد لله رب العالمين . و اگر از ديگران نيت بد ببينم هم زود به قبض مى افتم و لذا ديده من در ديدن نامحرم از يارم دور مى شود و به قبض مى افتم )).
((الهى با ددان بتوان به سر بردن ، با دونان چه بايد كرد؟)).
ناس نسناس يعنى به ظاهر ناس است و انسان مى نمايد ولى در باطن نسناس است يعنى از جنبه افعال و صور ملكات نسناس است و لذا استيناس و انس گيرى با او انسان را از كمالش دور مى نمايد.
البته اگر ديد توحيد هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن داشته باشى همان را مى يابى كه مولايم يافت و آن اين است كه :
 
ز مردم تا گران جانى بديدم   به القاءات سبوحى رسيدم
هر آن زخمى كه ديدم از زمانه   براى فيض حق بودى بهانه
ز ادبار و ز اقبال خلايق   نديدم جز محبتهاى خالق
هر آن چيزى تو را كز آن گزند است   براى اهل دل آن دلپسند است
مرا استاد كامل كرد آگاه   كه ((التوحيد آن تنسى سوى الله ))
لذا در ابيات بعدى وارد در وادى توحيد شده اند تا تفهيم نمايند كه همه نظام هستى ما را به سوى توحيد صمدى قرآنى دعوت مى نمايند و لذا از بدى ديگران به قبض مى افتد كه همه بركات زير سر قبض است .
 
20- بيا يكباره ترك ما سوا كن   خودت را فارغ از چون و چرا كن
21- به اين معنى كه نبود ما سوايى   خدا هست و كند كار خدايى
در فصل ششم نور على نور فرمود: ((مهمترين شعب تزكيه ، تطهير سر دو ذات انسان از شك و ريب در ايمان بالله است كه با نور معرفت از ظلمات اوهام و وساوس به در آيد و به حليت توحيد حقيقى كه توحيد قرآنى است متجلى گردد)).
((الهى خوشا بحال عالين ، كه جز تو نديدند و ندانند!)).
((الهى عاشق را ترك ما سواى معشوق ، عين فرض است ، كه يك دل و دو معشوق كذب محض است )).
((الهى شكرت كه به هر سو رو مى كنم ، كريمه ((فاينما تولوا فثم وجه الله )) برايم تجلى مى كند)).
((الهى همينقدر فهميده ام كه خداست و دارد خدايى مى كند)).
آنكه فرمود: ((نبود ما سوايى )) يعنى توحيد صمدى قرآنى است يعنى وحدت شخصى وجود ذات مظاهر باشد كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن .
 
22- به اين معنى كه او فرديست بى زوج   به اين معنى كه او جمعيست بى فوج
((الهى فرد تنها تويى كه ما سوايت همه زوج تركيبى اند و صمد فقط تويى كه جز تو پُرى نيست و تو همه اى كه صمدى )).
و مراد از ما سواى او يعنى مظاهر و شئونات اسمايى او كه غيرتش غيرى در جهان نگذاشت لاجرم عين همه اشياء است كه بسيط الحقيقة كل الاشياء و ليس بشى ء منها است .
 
غيرتش غيرى در جهان نگذاشت   لاجرم عين جمله اشيا شد
قل هو الله احد، الله الصمد، لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد لذا دومى بر نمى دارد.
 
23- به اين معنى كه وحدت هست قاهر   نباشد كثرتى غير مظاهر
وجود اصل است و مساوق حق است و حق غير متناهى است ؛ اعنى اجوف نيست و صمد است ؛ يعنى وجود حقيقت واحد بوحدت شخصى ذات مظاهر است و بسيط الحقيقة كل الاشياء است كه كثرات مقهورند و وحدت قاهر، اين آب است كه ((و من الماء كل شى ء حى )) و آنها كسراب بقيعة يحسبه الظماءن ماء حتى اذا جاءه لم يجده شيئا و وجد الله عنده .
بدان كثرتى كه به ظاهر مشهود است در حقيقت اعتبارى است و وحدت حقيقى است يعنى در چشم توحيد اهل الله تحقق جميع عوالم غير متناهى لحظات آن وحدت حقه حقيقه اند كه همه مرايا و مظاهر، بلكه تجليات و ظهورات و تطورات و تشئنات او سبحانه اند كه كل يوم هو فى شاءن ، هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن حق مشهود است و خلق موهوم كه فاينما تولوا فثم وجه الله .
 
24- به اين معنى كه كثرت عين ربط است   چه جاى نقش و رقش و ثبت و ضبط است
25- ز ضيق لفظ گفتم عين ربط است   كه و هم ربط هم از روى خبط است
آن واحد قيوم ، قيم و مصدر همه است و همه به او قائم به اضافه اشراقى ، يعنى روابط محضه آن اصلند، نه اينكه اشيايى هستند كه آنان را ربط است ، بلكه عين ربطند به فقر نورى و امكان فقرى .
با نيل به مغزا و سر توحيد صمدى قرآنى هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن ، روشن است كه واجب الوجود تعالى يكتاى همه است كه ((لم يكن له كفوا احد)) و ماسوايش همه فيض اويند. او دائم الفضل على البرية است و چون فيض اويند همه روابط محضه و تعلقات و تدليات صرفه اند كه فقر وجودى دارند و به اضافه اشراقيه حق بر قرارند.
 
اى سايه مثال گاه بينش   در پيش وجودت آفرينش
و امكان آنها در حقيقت وجودات مفتاقه آنهاست و حقا آنچه در عرصه وجود است و بحث از امكانى كه از جهات نسبت است براى سرگرمى است و جز ذات حق و شئون ذاتيه حق در عرصه وجود نيست و وجود جو است و همه جود وجود اوست .
 
از كران ازلى تا به كران ابدى   درج در كسوت يك پيرهنش ساخته اند
و چون خود صراح و ظاهر است ، ما سوايش همه شئون اويند، و عرصه غير متناهى هستى جز اين بسيط الحقيقه نيست .
 
همه عالم صداى نغمه اوست   كه شنيده چنين صداى دراز
يا من دل على ذاته بذاته و تنزه عن مجانسته مخلوقاته ، يا من كان الحجاب بينه و بين خلقه خلقه .
 
ديده اى بايد كه باشد شه شناس   تا ببيند شاه را در هر لباس
رمد دارد دو چشم اهل ظاهر   كه از ظاهر نبيند جز مظاهر
محقق را كه وحدت در شهود است   نخستين نظره بر نور وجود است
دلى كز معرفت نور و صفا ديد   ز هر چيزى كه ديد اول خدا ديد
و غايت قصواى سالكان اسقاط اعتبارات و اضافات است و خروج از عالم پندار و اعتبار كه عالم غرور است به سوى حقيقت و دار القرار.
بر مبناى دقيق صدر الحكماء، وجود حقيقت واحده مشككه ذات مراتب است و ماسوى الله قائم به او به اضافه اشراقيه و هم به مراتب عين الربط به اويند به امكان فقرى نورى و ان ما سواه مضاف اليه بالاضافة الاشراقية مقهورة فى الوحدة الحقة الحقيقة على نحو الوحدة فى الكثره و الكثرة فى الوحدة على ما يعلمه الراسخون فى التوحيد الصمدى .
ولى روى مبناى ادقّ طائفه جليله عارفين بالله وجود حقيقت واحده به وحدت شخصى ذات مظاهر است و بنابر هر دو مبنى ممكن بما هو ممكن ، هم ماهيتش اعتبارى است و هم وجودش ((فهو اعتبار فى اعتبار)). ((التوحيد اءن تنسى غير الله )).
پس اگر ما سوى روابط محضند و فقر نورى دارند و او با ما سوى معيت قيوميه و اضافه اشراقيه دارد، ما راءيت شيئا الا و راءيت الله قبله .
لذا در هر موجودى اول وجه الله و نور خدا ديده مى شود، سپس آن موجود، كه ((بيده ملكوت كل شى ء)).
 
يار بى پرده از در و ديوار   در تجلى است يا اولى الابصار
و بر همين اساس : هى مرآة ظهوره و المرآة المتجلى فيها فلا حجاب بينه و بينك الا عينك فارفع بما هو همك حتى يظهر لك ما هو المهم .
جناب صدر المتاءلهين فرمود: امكان فقرى موجودات ممكن علت احتياج به علت كه ماسوى الله از آيات و شئون وجود حق صمدى است كه عم نواله و وسعت رحمته .
 
اين همه عكس مى و رنگ مخالف كه نمود   يك فرو رخ ساقيست كه بر جام افتاد
26- مثال موج و دريا سخت سست است   مثال يم و نم هم نادرست است
27- ولى چون نيست ما را راه چاره   تمسك جوييم از آنها دوباره
((الهى موج از دريا خيزد و با وى آميزد و در وى گريزد و از وى ناگزير است .
انا لله و انا اليه راجعون .
الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و اءنر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك .
عن امير المؤ منين (عليه السلام ): ان لله تعالى شرابا لاوليائه اذا شربوا منه سكروا و اذا سكروا طربوا و اذا طربوا طابوا و اذا طابوا ذابوا و اذا ذابوا خلصوا و اذا خلصوا طلبوا و اذا طلبوا وجدوا و اذا وجدوا و صلوا و اذا وصلوا اتصلوا و اذا اتصلوا لا فرق بينهم و بين حبيبهم
(جامع الاسرار ص 205) تمامت همت اعاظم از حكما و مشايخ از عرفا آن است كه حقايق ملكوتيه و القاءات سبوحيه را به قالبهاى الفاظ بيان كنند و حالى كه الفاظ هم همانند روازن اند كه از آن حقايق بصورت علامت و نشانه اى حكايت مى كنند چون الفاظ از اين سوى برخاسته است ، چه اينكه اولياء الله هم در كسوت الفاظ معانى آنسويى را بيان فرموده اند پس خواننده بايد بداند كه معانى الفاظ را مراتب است كه از اين مرتبه نازله بايد بسوى حقايق و مراتب عاليه سفر كرد تا بدانچه كه اصل است دست يافت .
اگر عارفى و يا حكيمى مثال دريا و قطره ، يا مثال دريا و نم ، يا خورشيد و شعاع آن ، يا مثال ظل و ذى ظل ، ظاهر و مظهر، علت و معلول ، اثر و موثر، و امثال اينگونه تشبيهات را بكار مى برد نبايد هو هو به دنبال اين مثالها رفت و واقع حق و خلق را آن طورى كه هست از اين مثال ها فهميد و در تمام جهات بدينها مقايسه نمود. لذا اگر مثالها را بخواهيد به تمام جهات در ممثل پياده كنيد قهرا سست بنظر مى رسد مگر آنكه به مقدار وجه شبه اكتفا شود كه در حقيقت تمثيل براى مطلب آوردن براى آن است كه خواننده را از مثال بسوى ممثل مسافرت دهند تا خواننده خودش به ممثل آنطورى كه سعه وجودى خود اوست دست يابد.
در رساله شريف ((اعتقادى )) مولايم آمده است :
((اعتقاد من اين است كه الفاظ به منزلت امارات و روازن معانى اند، و براى رساندن تمام حقيقت معانى كافى نيستند، جز اين كه عقل به كمك اين علائم و امارات و روازن معنى واقعى را ادراك مى كند)).
مراد از مثال موج و دريا، يا يم و نم نه بدان جهت است كه خواسته باشند كثرت را مطلقا بردارند بلكه مراد آن است كه كثرات ، ظلمانى نيستند كه نورانى اند و همه دارند او را نشان مى دهند.
جناب صدر المتاءلهين در فصل بيست و هفتم از مرحله سادس اسفار مى فرمايند: ان اكثر الناظرين فى كلام العرفاء الالهيين حيث لم يصلوا الى مقامهم و لم يحيطوا بكنه مرامهم ظنوا انه يلزم من كلامهم فى اثبات التوحيد الخاصى فى حقيقة الوجود و الموجود بما هو موجود وحدة شخصيه اءن هويات الممكنات اءمور اعتبارية محضة و حقايقها اءوهام و خيالات لا تحصل لها الا بحسب الاعتبار حتى اءن هولاء الناظرين فى كلامهم من غير تحصيل مرامهم صرحوا بعدمية الذوات الكريمة القدسية و الاشخاص الشريعة الملكوتيه كالعقل الاول و سائر الملائكة المقربين و ذوات الانبياء و الاولياء و الاجرام العظمية المتعددة المختلفة بحركاتها المتعددة المختلفة جهة و قدرا و آثارها المتفننة ... و ما يتراءى من ظواهر كلمات الصوفية ان الممكنات امور اعتباريه او انتزاعية عقلية ليس معناه ما يفهم منه الجمهور ممن ليس له قدم راسخ فى فقه المعارف ...
چون از ظواهر كلمات صوفيه كه گاهى عالم را به خيال ، يا امواج دريا، و امثال اينگونه تشبيهات بيان نموده اند، دريافته اند كه آنان ما سوى الله را معدوم و هيچ مى دانند و وجود را شخص واحد منحصر به فرد واجب الوجود مى پندارند و براى غير حق تعالى حقيقتى قائل نيستند.
لذا در ص 15 رساله لقاء الله از هشت رساله عربى آمده است كه :
و اعلم ان البحث عن وحدة الوجود تارة يتوهم ان الوجود شخص واحد منحصر بفرد هو الواجب بالذات و ليس لمفهوم الوجود مصداق آخر، و غيره تعالى من الموجودات كالسماء و الارض و النبات و الحيوان و النفس و العقل خيالات ذلك الفرد اءى ليس سوى ذلك الفرد شى ء و هذه الموجودات ليست اءشياء اءخرى غيره كماء البحر و امواجه حيث ان تلك الامواج المختلفة فى الكبر و الصغر ليست الاماء البحر، الا ان اختلاف الامواج و كثرتها يوهم انها موجودات بحيالها غير الماء فهذا التوهم مخالف لكثير من القواعد العقلية الحكمية الرصينة المبانى ، لانه يوجب نفى علية الحق ، و معلولية الممكنات حقيقة و عدم افتقار الممكنات راءسا، بل يوجب نفيها اءصلا، و بالجملة اءن مفاسدها كثيرة عقلا و شرعا و لم يتفوه به اءحد من الحكماء المتاءلهين و العرفا الشامخين و نسبته اليه اختلاق كبير و افك عظيم .
پس احدى از حكما و عرفاى الهى كثرت را هيچ ندانسته است و اگر به موج و دريا تشبيه نموده اند بدين معنى كه دريا به صورت امواج متكثره ظهور كرده است و شدت افتقار ممكنات به حق تعالى همانند شدت احتياج امواج به دريا است مثلا يا شبيه همين معنى را اراده كرده اند.
 
28- بلى اندر مقام فرق مطلق   همه بى شبهه خلق اند و بلا حق
29- ولى اندر مقام جمع مطلق   نباشد خلق و بى شبهه بود حق
30- ترا كامل چنين فرموده تنبيه   كه بايد جمع در تنزيه و تشبيه
جناب علامه محقق قيصرى در شرح فص ادريسى از فصوص الحكم گويد:
انظر ايها السالك طريق الحق ماذاترى من الوحدة و الكثرة جمعا و فرادى ؟ فان كنت ترى الوحدة فقط فانت مع الحق وحده لارتفاع الا تثنينية ، و ان كنت ترى الكثرة فقط فانت مع الخلق وحدة ، و ان كنت ترى الوحدة فى الكثرة محتجبة و الكثرة فى الوحدة مستهلكة فقد جمعت بين الكمالين و فزت بمقام الحسنيين .
خلق بينى فقط مقام فرق است كه در اين موطن همه موجودات را از هم متمايز و جداى از هم مى باشند كه هر كدام داراى وجودى خاص با آثار مخصوص به خود هستند مثل اعضاى زيد را بنحو جداگانه ملاحظه نمايى ، كه در اين موطن خلق بدون حق مورد لحاظ قرار مى گيرد لذا حقايق متباينه مى نمايد، و اگر حق بينى فقط باشد كه وحدت محضه باشد بدون كثرت در اين صورت حق بدون خلق است كه هيچكدام از اين دو ديدگاه موضوع فلسفه الهى و عرفان اسلامى نيست زيرا در هر دو صورت يا تشبيه بدون تنزيه و يا تنزيه بدون تشبيه است ولى حق آن است كه تنزيه در عين تشبيه و تشبيه در عين تنزيه باشد كه حق من حيث الارتباطين مورد بحث قرار گيرد. يعنى وحدت در كثرت بنحو احتجاب وحدت ، و كثرت در وحدت بنحو استهلاك كثرت باشد تا انسان به دو كمال دست يابد و به دو حسن وصول پيدا كند و جمع بين تشبيه و تنزيه بنمايد.
جناب شيخ كبر در فص اسماعيلى فرمايد:
 
فلا تنظر الى الحق   فتعريه عن الخلق
و لا تنظر الى الخلق   و تكسوه سوى الحق
و نزهه و شبهه   و قم فى مقعد الصدق
و كن فى الجمع ان شئت   و ان شئت ففى الفرق