شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۴۲ -


قرآن تجلى حق ، و صراط مستقيم بر هر خير است . قرآن ماءدبه اى است كه براى اغتذاى روح انسانى گسترده شده است تا اين وديعه الهى در نظام هستى لوح محفوظ حق يعنى نفس ناطقه ربانى بواسطه اغتذاى از آن با حفظ حدود الهى در مسير تكاملى انسانى به كمال مطلق اتصال وجودى يابد، و با اشتداد جوهرى نفسانى در مدارج قرآنى به معارج انسانى و قله شهود تام نزد رب مطلق وصول يابد.
قرآن تجلى اعظم حق است كه سر تجلى و تنزل آن را بايد در خلقت وجود انسان جستجو نمود، كه نه معناى آيات آن را نفاد است و نه مفاهيم هر حرف آن را انتهايى است و نه انسان را در قابليت وى حد يقف ؛ و لذا قرآن معاد است .
قرآن كتاب مكتوب صورت كتبيه انسان كامل است و قرآن كتاب مكنون صورت عينيه او است . و هر كسى به هر اندازه كه قرآنى است به همان مقدار انسان است زيرا كه انسانيت را همانند قرآن معارج غير متناهى است و اگر در كلام قدوسى حضرت ام الانوار و الفضائل ، فاطمه انسيه حوراء آمده است كه در فهم هيچ چيزى از قرآن معطلى ندارد كه تمام اسرار كتاب بى پايان حق برايش مكشوف است پس او را مقام لا يقفى انسانى است كه از هر گونه قيد و بند رهايى يافته است و به عبوديت مطلقه رب مطلق در آمده است كه فرمود: و الحمد لله الذى ... لم يجعلنى اءعبد شيئا غيره ...
اگر قرآن دين صمد محمدى است و صديقه كبرى ، سيده نساء اولين و آخرين به همه مدارج آن معارج يافته تا به قله رفيع معرفت شهودى آن دست يافته است پس او را در هيچ چيز از امر الهى تحير نيست كه فرمود: و لا متحيرة فى شى ء من اءمره ، و الحمد لله الذى هدانى الى دينه .
پس مقامات انسان همان درجات آيات قرآن در همه عوالم وجودى تا به علم ذاتى حق كه اعلى درجه قرآنى است مى باشد.
قرآن جفر جامع انسان است و جفر مقام است پس قرآن مقام جمعى انسانى است ، لذا در قوس صعود معاد انسان است كه انسان بسوى قرآنى شدن در حركت اشتدادى جوهرى است تا انسانى قرآنى گردد كه ((لا يمسه الا المطهرون ))، يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا، ((و سقيهم ربهم شرابا طهورا.))
قرآن در مرتبه هويت ذاتيه الهيه همان علم ذاتى حق است كه در مقام انزال ، از آن غيب ذاتيه تنزل نمود و در اولين مرتبه ظهور به عالم مشيت قدم نهاده است تا با طى مراتب به صدر مشروع محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) تنزل يافت كه ((انا انزلناه فى ليلة القدر)) چه اينكه فرمود: ((انا اعطيناك الكوثر)) و در مورد ارتباط ((انا انزلناه فى ليلة القدر)) كه ليلة القدر فاطمه است و همان بنيه محمديه است ، با ((انا اعطيناك الكوثر)) و ((الم نشرح لك صدرك )) درست تدبر كن تا روشن شود كه چرا فرمود:
و الحمد لله الذى ... لم يجعلنى جاهدة لشى ء من كتابه . فافهم .
جناب شيخ اكبر محيى الدين بن عربى را در فتوحات مكيه در بيان حضرت شهادت عبارتى است كه از جمله آن اين است :
و فى القيامة منابر على عدد كلمات القرآن ، و منابر على عدد حروفه يرقى فيها العلماء بالله ، العاملون بما اعطاهم الله من العلم بذلك فيظهرون على معارج حروف القرآن و كلماته بسور تلك الحروف و الكلمات و الايات و السور و الحروف الصغار منه ؛ و به يتميزون على اهل الموقف فى هذه الامة لان اءناجيلهم فى صدورهم فيا فرحة القرآن بهؤ لاء فانهم محل تجليه و ظهوره ...
اهل قرآن را در قيامت منابرى از نور است كه درجات منبرها يعنى پله هاى آنها به عدد آيات قرآن است ، و همچنين منابرى بر عدد كلمات قرآن و منابرى بر عدد حروف قرآن است و هر كسى به مقدار آنچه از قرآن در سينه اش حفظ كرده است بر اين منابر صعود مى كند و بدين صعود وجودى از اهل موقف متميزند زيرا كه محل تجلى و ظهور قرآن اند. و همه قاريان كتاب الله در صفوف مختلف با سكوت تام به تلاوت آيات و سور و كلمات و حروف قرآن گوش فرا مى نهند. و در صف اول در پيشگاه حق متعال در مجلس تلاوت ، گروهى قرار دارند كه شبيه ترين آنها به حق اند در صورت قرآن بر آمده (مثل ابر بر آمده ) كه با سكوتى خاص از ديگران متميزند و ساعتى لذت بخش تر براى آنان به غير از اين نيست . پس كسى كه قرآن را با همه روايات در آن بنحو حفظ و علم و عمل ظهور تام دهد بدانچه كه خداوند تعالى براى او از قرآن نازل فرمود دست مى يابد و امامت لايق او مى گردد و بر صورت الهيه جامع خواهد بود. پس عيبه علم و وعاء معرفت ، كلمه علياى وجود، فاطمه معصومه بر صورت الهيه جامعه است . البته مثل شيخ اكبر مثل بلبلى است كه از فيض گل سخن آموخت وگرنه اين همه قول و غزل در منقار وى تعبيه نشده بود.
 
بلبل از فيض گل آموخت سخن ور نه نبود   اينهمه قول و غزل تعبيه در منقارش
زيرا كه اين معانى عرشى در ابتداء در روايات صادره از اهل بيت عصمت و طهارت بما رسيده است . اما ملك و ملكوت ، كاشف حقايق و ناطق به اسرار ربوبى صادق آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده است : و الله لقد تجلى الله عزوجل لخلقه فى كلامه ولكن لا يبصرون .
در روايات ما آمده است كه : قلب المومن عرش الله الاعظم اين كلام معصوم صادر از معصوم را با اين اصول و امهات تجليات ربانى و درجات قرآنى و مقامات انسانى تلفيق كن و انسجام ده تا دولت قرآن در صقع عرش الرحمن كه قلب انسان است طلعت دل آرايش را ارائه دهد. و به قول كمال اصفهانى :
 
بر ضيافت خانه فيض نوالت منع نيست   در گشاده ست و صلا در داده خوان انداخته
بلكه ناز ما را هم مى كشند و غنج ما را هم مى خرند.
قرآن كتاب صمد است و جوهره قدسيه و زوجه ولى الله صديقه عظمى نيز در فهم هيچ مرتبه اى از مراتب اين كتاب صمدى حق معطلى ندارد پس فاطمه هم قرآن ناطق صمدى است و همانطور كه قرآن صامت صمد را در همه اعصار و امصار تحدى است كه يعنى كتاب اءحد و بى همتا است و او را كفوى نخواهد بود، حقيقه ام الكتاب ، ريحانه مصطفى را نيز در مقابل معاندين تحدى است كه وى را نيز در بين نساء عالمين كفوى در عصمت نيست زيرا كه عصمت الله اكبرى است .
قرآن واجد صفت مهيمن است و مظهر اسم شريف مهيمن حق متعال است كه ((قل كل يعمل على شاكلته ))، و لذا بر همه صحف نوريه سماوى هيمنه دارد و همه كتب منزله از آسمان براى انبياى عظام از مشكاة علم قرآن بهره جسته اند، همچنين عيبه علم و ظرف معرفت و اءم الائمة را نيز در مقام عصمت مظهريت اسم شرف مهيمن است كه هيمنه بر عصمت همه انبياء دارد و آنان را در عصمت از مشكوة عصمت الله الكبرى فاطمى استضائه است ، چه اينكه در نبوت و رسالت و ولايت از مشكوة حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بهره مى گيرند و فاطمه نيز مشكوة الولاية و اءم ابيها الخاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
قرآن را با اكوان و عوالم وجودى تطابق است ، لذا همانند آنها ميزان حق و معيار صدق است كه جامعيت در تغذيه همه نفوس انسانى در همه فنون الهى را داراست ؛ چه اينكه عوالم نيز در تغذيه همه موجودات جامعيت دراند. و خطابهاى تعالوا قرآن براى دعوت به مهمانى افراد لايق است ، چون رزق نفوس انسانى در آسمان هاست و خداوند سبحان نيز فياض على الاطلاق است ، و قابليت و استعداد هم داده است كه انسان را در نقطه مقابل نباتات ، درخت باژگونه اى قرار داد كه سرش به طرف آسمان است ؛ و كتاب بى نهايت قرآن حكيم را، كه حافل همه حكم و معارف و شامل جميع كلمات نوريه وجوديه است ، غذاى جان مقرر فرمود و شرط يافتن آن را هم توحّد روحانى جعل كرد. بنابراين كون جامع و معدن حكمت و وليده اءغصان نبوت ، ربيبه ائمه هدى ميزان حق و معيار صدق است و جامعيت در تغذيه معارف حقه الهيه به همه نفوس مستعدين را دارد و لذا در افق اعلاى كمالات انسانى همانند قرآن كريم خطاب تعالوا به همه جانهاى شيّقه به سوى كمال مطلق را دارد.
قرآن خزائن حق است و دريايى است كه روايات سواحل و جداول آنند، قرآن بهشت آفرين است و حبل اللهى است كه از عرش حقيقت به فرش طبيعت آويخته شده است تا قاريان آن آنچه در توان دارند بخوانند و بالا روند. كتاب عظيم قرآن ، امام انسان است و منطوى بر حقايق كليه و جامع حِكَم علميه و عمليه است و تبيان كلمات غير متناهى كتاب بى پايان هستى و مبين اسرار اسماء غيبى و عينى است . و آن قلمى كه عالم را بدين زيبايى نگاشت كه دانشمندان يونانى اسم آن را ((قوسموس )) يعنى زينت نهاده اند، و آدم را به نيكوترين صورت در آورده است كه از حسن صنعتش به خويش تبريك گفته است ، همان قلم اعلاى الهى نگارنده قرآن است كه همو نيز صديقه طاهره و عقيله رسالت و مطلع انوار علوى و وديعه مصطفى ، زجاجة الوحى فاطمه عارفه به اشياء را به عصمت كبرى نگاشته است لذا عالم و آدم و قرآن و كفو الوصى از يك قلمند، كه نه شيرين تر از عالم تصور شدنى است و نه محكمتر از قرآن كتابى ، و نه مخفى تر از زهراى اطهر معصومى كه در قيامت كبراى انسانى شخصيت وجودى او همانند قرآن در نزد نقطه جامعه بين همه بصورت ((بكر)) محشور مى شود. فافهم .
آنچه در اين مقالت قرائت گرديد خوشه چينى از محضر عرشى حضرتش بود كه قطره قطره جمع گرديد و تقديم شد. البته هر قطره اى از مقالت حاوى حقايقى است كه بر اهل بصيرت پوشيده نيست .
در فص فاطميه آمده است : كانت فاطمة - صلوات الله عليها - صلوات الله عليها - ليلة القدر، و ليلة القدر ذات مراتب كما اءن جميع الحقايق الوجودية كذلك ، كل مرتبة دانية منها رقيقة لعاليتها، و عاليتها حقيقة لرقيقتها، قوله سبحانه : ((و لقد علمتم النشاءة الاولى فلو لا تذكرون )). و فى الاثر الرضوى ((قد علم اولو الالباب اءن هنالك لا يعلم الا بما هيهنا)) و فى الاثر الصادقى ((ان الله خلق الملك على مثال ملكوته ، و اءسس ملكوته على مثال جبروته ليستدل بملكه على ملكوته و بملكوته على جبروته )). و اعلم اءن منازل السير الحبى الوجودى فى القوس النزولية معبرة بالليل و الليالى ، و فى القوس الصعودية باليوم و الايام ، فعصمة الله الكبرى فاطمة كما اءنها ليلة القدر كذلك انها يوم الله ، و الانسان الكامل فى العصر المحمدى وعاء حقايق القرآن ، و ان شئت قلت انه قرآن ناطق ، فنزل اءحد عشر قرآنا ناطقا من تلك الليلة المباركة التى هى ليلة القدر و هى اءم الائمة فافهم ثم تدبر قوله سبحانه ((انا اعطيناك الكوثر)). قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ): ((من عرفها حق معرفتها اءدرك ليلة القدر، و انما سميت فاطمة لان الخلق فطموا عن كنه معرفتها.
و فى الاثر الصادقى : ((من عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرك ليلة القدر)). و انما فطم الخلق عن كنه معرفتها لان من ليس بذى العصمة يدرك العصمة مفهوما و لا يدركها ذوقا، و هذا مثل اءن العوام لا يدركون حقيقة ملكة الاجتهاد و كنهها ذوقا، و لا يعلمون شاءن من هو صاحب ملكة بالذوق . و العمدة فى المعرفة هى العلم الذوقى . و المراد بالذوق فى اصطلاح العارف بالله ما يجده العالم على سبيل الوجدان و الكشف لا البرهان و الكسب ، و لا على طريق الاخذ بالايمان و التقليد فان كلا منهما و ان كان معتبرا بحسب مرتبته لكنه لا يلحق بمرتبة العلوم الكشفية اذ ليس الخبر كالعيان .
انتهى .
خداوند متعال توفيق فهم اين حقايق ملكوتيه را عنايت فرمايد، و اميد است كه حضرت مولى خود به شرح اين فص فاطمى بپردازند تا تشنگان كوثر معارف حقه الهيه از آن كوثر علم سيراب گردند. آمين .
بايد در مباحث مذكور فرق بين نبوت تشريعى و نبوت انبايى را گذاشت كه زن اگر چه به نبوت تشريعى نمى رسد ولى مى تواند از نبوت انبايى برخوردار باشد و هر چه را كه نبى تشريع مى گيرد او هم مى گيرد اگر چه زن باشد و چه بيشتر از مردان هم در نبوت انبايى نصيب داشته باشد همانند جناب صديقه نسبت به همه انبياى عظام غير از حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم )؛ لذا به مقام شريف ليلة القدرى نائل آمده كه يازده قرآن ناطق از او متجلى شده اند.
(به شرح ابيات باب 2 مراجعه گردد)
 
62- در اين مشهد سخن بسيار دارم   وليكن وحشت از گفتار دارم
63- كه حلق اكثر افراد تنگ است   نه ما را با چنين افراد جنگ است
اين ابيات را شاءن نزول است كه مولايم فرمود: ((وقتى يكى از آقايان از اهل معرفت به من رسيد و شروع كرد با من دعوا كردن كه چرا شما اين معانى بلند و سنگين و عرشى را به هر كسى مى گوييد. گفتم چطور مگر؟ گفت روزى در جلسه اى بوديم و آقايى وارد شد و نشست و به محض ورود به جلسه و هنوز خوب ننشسته بود كه با قهقهه اى تمسخرآميز شروع كرد به اداى شما را در آوردن كه ... آقاى حسن زاده مى گويد كه ليلة القدر يعنى بنيه محمديه است . و حالا با قهقهه چگونه به تمسخر پرداخته است . من بسيار ناراحت شدم كه جناب آقاى حسن زاده چرا بايد اين مطالب بلند را براى اينگونه افراد بگويد كه آنها نفهميده اينگونه به باد تمسخر بگيرند.
حضرت مولى فرمود من به اين آقاى بزرگوار عرض كردم كه آقا جان من اين جمله را به اين سردى به او نگفتم بلكه او سوالى در مورد ليلة القدر كرد و من در حدود چهل دقيقه براى او صحبت كردم و ابتداء مقدمه گفتم و روايات راجع به اينكه ائمه عليهم السلام مى فرمايند ما ايام الله هستيم را نقل كردم و حرف پياده كردم ، حديث فرات كوفى از امام صادق را آوردم و برايش خواندم كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود كه جده من فاطمه زهرا (عليه السلام ) ليلة القدر است و تا اينكه با اين صحبتها و نقل روايات به او جواب دادم كه ليلة القدر بنيه محمديه است . حالا اين آقا چرا به من مى خندد و با قهقهه تمسخر مى كند پس او ((العياذ بالله )) به امام صادق بايد بخندد كه جناب صديقه را ليلة القدر مى داند. اين آقا گفت : آقا همه اين حرفها حق با شماست ولى شما با اين حال چرا اين فرمايشات عرشى را به مثل اين حَلْق هاى تنگ مى گويى ؟
عرض گفتم آقا جان ارتجالا خودم چيزى نگفتم ، چون سوال كرده بود. كه شما در مورد ((انا انزلناه فى ليلة القدر)) چه مطلبى داريد كه در فهم آن به كار آيد. من هم چون ايشان از من سن بيشترى داشت و سوال كرد جهت ادب و مراعات حال ايشان كه اگر جواب ندهم جسارت مى شود جواب دادم و از اينجا حرف را شروع كردم كه ليلة القدر در مرتبه زمان هم حق است و نمى گوييم كه در اين شب و تاريكى و سايه زمين بودن دخالت ندارد و خود قرآن هم اين سايه زمين را كه شب مى گوييم ارزش داد و اين معنى ليلة القدر هم حق است ، البته در اين سايه و تاريكى شب براى انسان تجمع حواس و توحد است ولى آن كه گرفته است و يكبارگى حقايق قرآن را اءخذ مى كند مربوط به جان جناب خاتم است . چه اينكه امام صادق هم فاطمه را ليلة القدر مى داند، و تازه ليلة القدر زمانى متغير است همانند ظهر و مغرب و صبح به اختلاف آفاق در تغيير است مثلا امشب در ايران شب قدر است و شب قبل در عربستان و كشورهاى ديگر؛ چه اينكه مثلا ديروز آنجا عيد فطر بود و امروز اينجا؛ يا اين دقيقه و اين ساعت قم اذان است و نيم ساعت قبل مشهد اذان شد و گذشت و فلان شهر غربى ايران چهل دقيقه بعد اذان مى شود. پس شب قدر زمانى گر چه حق است ولى به اختلاف آفاق متغير است و اين انزل مراتب ليلة القدر است كه فوق آن دهر و سرمد هم هست . سپس مطلب عرشى اى كه ليلة القدر بنيه محمديه هست را با آن همه مقدمه ، و خواندن روايات به او جواب دادم . تازه اگر اشكالى داشت حق آن بود كه به خود من مى گفت . ولى اينكار را نكرد و...
لذا اين دو بيت را نقل حرف اين آقا باعث شد كه در اين باب دفتر دل در ذيل بحث ليلة القدر سروده ام و كوتاه آمده ام .
چه عجب اينكه بعد از ارتحال مرحوم علامه آقاى طباطبايى همين آقا (كه به من مسخره مى كرد - پير مردى هم بود كه مرحوم شد) مرا ديدند و گفت كه من به آقاى طباطبايى خيلى ارادت داشتم و ايشان خيلى به ما مهر و محبت داشتند ولى من در زمان حيات ايشان چيزى را مى خواستم از او بپرسم كه بالاخره يادم رفت و نشد كه از او بپرسم ، عرض كردم چه مى خواستى بپرسى ؟ گفت مى خواستم بپرسم كه به حضور امام زمان (عليه السلام ) بايد چه جورى رسيد. گفتم خوب بود مى پرسيدى كه الان ما هم از شما استفاده مى كرديم . بعد عذر خواهى كردم كه من بطرف درس مى روم و الان دارد دير مى شود و از او جدا شدم كه ديگر ايشان را نديدم تا شنيدم كه به رحمت خدا رفت ؛ حالا بجاى اينكه خداى ناكرده با اين گونه آقايان جنگ داشته باشيم با نفس خود مى جنگيم لذا در ابيات بعدى آوردم كه :
 
64- بجنگم با خودم ار مرد جنگم   كه از نفس پليدم گيج و منگم
65- چرا با ديگرى باشد حرابم   كه من از دست خود اندر عذابم
حِراب : مصدر دوم باب مفاعله است كه محاربة و حرابا است .
 
66- چه در من آتشى در اشتعال است   كه دوزخ را ز رويش انفعال است
67- مرا عقل و مرا نفس بد آيين   گهى آن مى كشد گاهى برد اين
در اين بيت نظر دارم به فرمايش الهى جناب سيد ابن طاووس كه از طرف دربار عصرش به خدمت او آمدند تا مقام قضاوت را پذيرد و به مسند قضا بنشيند، جواب داد من عمرى است كه در اين مرافعه بين دو نفر مانده ام و نتوانستم بين طرفين داورى كنم و آنان را آشتى و صلح دهم و به مرافعه اينان خاتمه دهم ، چگونه توان آن را دارم كه از صبح تا به غروب بتوانم اين همه مرافعات و شكايات را بررسى كنم و حكايت نمايم .
گفتند آخر آن يك مرافعه چى و بين چه كسانى واقع شده كه شما گرفتار آن در طول عمرتان شديد... تا اينكه در جواب فرمود: من عمرى است كه در مرافعه بين عقل و نفس خودم گرفتار شدم و هر كدام براى خودشان حرفها دارند و هر كدام مرا به جهتى مى خوانند و من تا به حال نتوانستم بين اين دو صلح برقرار كنم . و بالاخره مسند قضا را نپذيرفت . لذا در سرودن اين ابيات به ياد فرمايش جناب سيد بن طاووس ‍ بودم . (به شرح باب ششم مراجعه گردد)
 
68- بسى از خويشتن تشويش دارم   همه از نفس كافر كيش دارم
69- اگر جنگيدمى با نفس كافر   كجا اين وحشتم بودى بخاطر
70- چنان در حسرتم كز اءخگر دل   همى ترسم كه سوزد ((دفتر دل ))
71- رسيده كشتى عمرم به ساحل   نمى دانم از اين عمرم چه حاصل
72- مرا پنجاه و پنج است عمر بيگنج   تو گيرش پنج هزار و پانصد و پنج
73- كه كركس سال عمرش ار هزار است   وليكن عاقبت مردار خوار است
كركس لاشخور را گويند كه تا هزار سال هم عمر مى كند. اين نحوه فرمايش پند و اندرز گرفتن از كلمات وجودى نظام هستى است كه طعام جان انسان اند.
 
74- چه انسان خواهد از طول زمانى   گرش بى بهره باشد زندگانى
75- چو غافل بگذراند روزگارش   چه يكسال و چه صد سال و هزارش
76- وگر آنى ز خود گرديد فانى   به كف آورده عمر جاودانى
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله اءمواتا بل اءحياء عند ربهم يرزقون (آل عمران /169)
 
77- و ليكن باز با رمز و اشارت   بيارم اندكى را در عبارت
بازگشت به اصل مطلب است و آن هم ليلة القدر است .
 
78- نزول يازده قرآن ناطق   در آن يك ليلة القدر است صادق
مراد از ((يك ليلة القدر)) وجود ذيجود فاطمه زهرا، حقيقت ام الكتاب است كه از او يازده قرآن ناطق و حجة الله نازل شده است ؛ لذا حضرت زجاجة الوحى و ثمرة النبوة ، فاطمة العارفة بالاشياء را ((اءم الائمه )) ناميده اند.
در بيت پنجاه و چهارم گفته آمد كه فاطمه ليلة القدر است كه متن حديث شريف فرات كوفى از امام صادق (عليه السلام ) به شعر در آمده بود كه حضرت صادق آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) جده اش را ليلة القدر معرفى فرمود. چرا حضرت صديقه - سلام الله عليها - ليلة القدر نباشد و حال آنكه يازده قرآن ناطق در اين ليله نازل شده است ، پس فاطمه (عليه السلام ) ليلة القدر يازده قرآن ناطق است .
 
79- وجود اندر نزول و در صعودش   بترتيب است در غيب و شهودش
ليلة القدر و يوم الله را مراتب و مظاهر بسيار است چنانكه همه حقايق نظام هستى بدين منوال اند كه نسبت دانى به عالى نسبت فرع به اصل و ظل به ذى ظل است .
مبانى عقلى و نقلى داريم كه منازل سير حبّى وجود، در قوس نزول ، معبر به ليل و ليالى است ؛ چنانكه در معارج ظهور صعودى ، به يوم و ايام ، بعضى از ليالى ليالى قدرند و بعضى از ايام ايام الله . (انسان و قرآن ص 213)
جناب متاءله سبزوارى در شرح اسماء در شرح بند 54 ((يا رب الليل و النهار)) فرمايد: يشمل اطلاق الليل و النهار باطن ليلة القدر و حقيقة يوم القيامة اءعنى السلسلة الطولية النزولية و العروجية ، و اشير الى الاول بقوله تعالى تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر والى الثانى بقوله تعالى يعرج الملائكة و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة (معارج /4).
و در تعليقه آن فرمود: ففى السلسلة الطولية النزولية اختفاء نور الوجود كالليل الصورى ؛ و فى السلسلة العروجية طلوع النور بعد ما غربت فى المواد و الاجسام عن افق النفس و القلب كاليوم الصورى .
مطلب فوق را در شرح مثنوى عارف رومى نيز دارد با بيانات ديگر كه نقل مى شود: عارف ياد شده در مجلد ثانى مثنوى گويد:
 
حق شب قدرست در شبها نهان   تا كند جان هر شبى را امتحان
حاجى در شرح فرمايد: حق شب قدر است يعنى يكى از آيات احاطه حق شب قدرى است كه در طول همه شبها باشد، چون آن سيال راسم همه سلسله زمان است و روح آنهاست .
و از تاءويلات شب قدر سلسله طوليه نزوليه است كه مد سير نور حق است در قوس نزول ، چه نور در آن در تنزل است ؛ چنانكه باطن يوم القيمة سلسلة طوليه عروجيه است كه مد سير نور حق است در قوس ‍ صعود، چه در اشتداد و ترقى و عروج است ، قال الله تعالى : يعرج الملائكة و الروح اليه الاية )). (انسان و قرآن ص 250)
از وجود در قوس نزول چون تعبير به ليل مى شود لذا در قوس نزول ترتيب آن بصورت ترتيب در غيب مطرح شده است ؛ و جون از سير حبّى وجود در قوس صعود تعبير به يوم مى گردد لذا در قوس صعود از ترتيب آن به ترتيب شهودى تعبير شده است . ((به شرح ابيات 54 به بعد همين باب و شرح بيت 3 از باب سيزدهم مراجعه گردد.))
 
80- در اين معنى چه جاى قيل و قال است   كه طفره مطلقا امر محال است
در شرح ابيات 83 به بعد باب 4 در مورد اسم شريف فاطر گفته آمد كه ماسوى الله از حق تعالى منفطرند و جدايى بين حق و خلق به صورت وحدت عددى محال است ، و لذا جدايى بين حق و خلق لازمه اش ‍ طفره است كه طفره چه در قوس نزول و چه در قوس صعود مطلقا محال است . پس موجودات بنحو انزال از حق تعالى تنزل يافته اند، و گفته آمد كه نه تنها قرآن تدوينى حق انزالى است بلكه كتاب تكوينى الهى نيز كه همانا همين نظام هستى و كلمات وجودى آنست به انزال از حق مطلق متنزلند.
لذا در بيت قبلى چون سخن از ترتيب غيبى و ترتيب شهودى به ميان آمده است در اين بيت نيز طفره مطلقا محال دانسته شده است .
شرح بيت 27 به بعد باب 8 نيز در مقام بكار آيد. چه اينكه شرح ابيات باب چهاردهم از نيز در مقام شانى بسزاست .
طفره در قوس نزول و صعود چه در ماديات و چه در معنويات محال است . شى ء تا از حدود جسميه و جماديه و نباتيه نگذشت به نخستين درجات عقليه نمى رسد. نقل از وجود مادى تا به وجود عقلى اولا نقل به عالم حس و پس از آن نقل به عالم خيال و پس از آن انتقال به عالم عقل است . بر اساس استحاله طفره و تجافى است كه عالم و آدم را تطابق است يعنى عالم در قوس نزول بر پايه تثليث ، عقل ، مثال ، ماده ، است و آدم در قوس صعود بر پايه ، ماده ((بدن )) و خيال و عقل است كه وقتى در قوس صعود از عالم عقل عبور كند به مقام لا يقفى برسد، عديل صادر اول مى گردد و با وى اتحاد تعلقى وجودى مى يابد كه آن مقام فوق عالم بودن اوست .
 
81- توانى نيز از امكان اشرف   نمايى سير از اقوى به اضعف
82- به امكان اخس بر عكس بالا   نمايى سير از اضعف به اقوى
از سير حبى وجود در قوس نزول تعبير به امكان اشرف مى گردد و از سير آن در قوس صعود تعبير به امكان اخس مى شود. و استحالت طفره بنحو مطلق با هر دو قاعده موافق است و هر سه از يك خانواده اند.
قاعده امكان اشرف و اخس را جناب صدر المتاءلهين از ميراث جناب فيلسوف اول مى داند.