شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۳۹ -


در فصل دوم در ص 343 گويد: فصل فى معرفة جفر الامام الصادق كما اخذته من صدور العارفين : و هو اءن تضع حروف ابجد هوز الى آخرها 28 صفحة و كل صفحة 28 سطر او كل سطر 28 بيتا و كل بيت 28... الخ اگر خواستى مراجعه بنما.
 
12- به هر دورى كه مى خواهى كنى طى   بر آن دورت تسلسل هست در پى
ذيل بيت قبلى دانسته شد كه در دور ابجدى فقط يك جهت آن به نحو جفر جامع بى كران در مى آمد كه باز همان دور ابجدى را مى شود به جهات بى نهايت فرض كرد و در آن بكار مشغول شد تا چه رسد به دور ابتثى و يا دور اءهطمى و يا دوره هاى ديگر كه باز آنها را حد و نهايت نباشد. لفظ تسلسل به معناى لغوى است يعنى پى هم و پى در پى .
روايات در باب حروف كشف حقايقى نموده اند كه خيلى شگفت آور آست .
در ماده ((حمم )) سفينة البحار روايتى آمده كه جناب امام مجتبى (عليه السلام ) مريض شد و تب كرد و درد وى بسيار شديد گشت جناب فاطمه (عليها السلام ) وى را به نزد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) آورد در حاليكه به حضرت استغاثه مى كرد، در اين هنگام جبرئيل نازل شد و فرمود كه خداوند هيچ سوره اى از قرآن را بر تو نازل نكرد مگر در آن سوره حرف ((فاء)) وجود دارد و هر ((فاء)) هم براى آفت است ، مگر سوره حمد كه در آن حرف ((فاء)) نيست پس ظرفى از آب را برداريد و سوره حمد را چهل بار بخوانيد (و در آب آن را قرائت كنيد) سپس اين آب را بر آن بريزيد؟ خداوند او را شفا مى بخشد پس همينگونه عمل كردند مثل اينكه از بند رهايى يافته باشد.
روى انه اعتل الحسن (عليه السلام ) فاشتد وجعه فاحتملته فاطمه (عليها السلام ) فاءتت به النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) مستغيثة مستجيرة فنزل جبرئيل فقال ان الله لم ينزل عليك سورة من القرآن الا و فيها فاء و كل فاء من آفة ، ما خلا الحمد فانه ليس فيه فاء فادع قدحا من ماء فاقرء فيه الحمد اربعين مرة ثم صبه عليه فان الله يشفيه ففعل ذلك فكانما انشط من عقال .
اين روايت علاوه از اينكه يك دستور العمل شريفى در مورد استشفاى كودكان در حال تب كردن است ، در آن اسرارى از علم حروف و اءعداد نهفته است كه فرمود: ((ؤ كل فاء آفة )) و نيز چهل بار يعنى عدد چهل در آن اخذ شده است كه آفت بودن ((فاء)) حيرت آور است . و روايات به مثل روايت مذكور خيلى فراوان است كه به اسرار حروف و اعداد اشاراتى دارند. منتهى براى ما نبوت انبايى چون حاصل نشده است و به اسرار كلمات وجودى نرسيده ايم از اين گونه مسائل استيحاش داريم و حاليكه نبوت تشريعى همان حلال و حرام ثابت الى يوم القيامة است ولى براى همگان نبوت انبايى راه دارد كه به اسرار عالم آشنا شوند، و حقايقى هم به آنان دهند و چه بسا در نبوت انبايى باطن و سر آيه اى و يا روايتى را ظهور دهند كه نه گوشى شنيده باشد و نه چشمى آن را ديده باشد و نه بر قلب احدى خطور كرده باشد. كه خطبه قاصعه نهج متنم است . به شرح باب دوم مراجعه كن .
 
13- على اندر غزا بودى ندايش   حروف منفصل اندر دعايش
14- ندا مى كرد به ((كهيعص ))   به ((حمعسق )) آن قطب عباد
غزا يعنى جنگ ، عُبّاد و عَبَدة و عابدون جمع عابد است .
اين رمز در مورد حروف مقطعه شاهد و نمونه ديگرى است از آنچه در بيت سوم همين باب گفته آمد كه اين حروف مقطعه اشاراتى به كنوز و اسرار دارند و يكى از آن اشارات همين است كه از جناب مولى الموالى امير المؤ منين (عليه السلام ) نقل شده است كه در جنگها قبل از شروع به كارزار مى فرمود: يا هو يا من لا هو الا هو يا كهيعص و يا حمعسق لا حول و لا قوة الا بالله . سپس دست به شمشير مى فرمود و به كارزار مى پرداخت .
 
15- الف و لام و ميم در صدر فرقان   اشارت دارد اندر جمع قرآن
16- چه قرآن تا شود فرقان تفصيل   كه از انزالش آيد تا به تنزيل
17- بسمع صدر ختمى از ره دور   حروف منفصل مى گشت منظور
اين ابيات به عنوان نمونه ديگرى از براى رموز قرآن و حروف مقطعه است كه اشارت به سرى مستتر از اسرار و كنوز حروف مقطعه مى باشد كه بسيار شريف است ؛ و با چشيدن دانسته مى شود نه با فهم عرفى و دانايى مفهومى كه تا دارا نشويم هرگز به گوشه اى از حقايق آن نمى شود پى برد.
در ((رموز كنوز)) آمده است كه فرمود: ((در ((الم )) سر ديگر نيز نهفته است كه در بند هفدهم ((دفتر دل )) بدان اشارتى شده است ... در الم ، اسرار بسيار است ، و مرا ميدان بحث اينجا فسيح است كه مستدعى تصنيفى وسيع است . لعل الله يحدث بعد ذلك اءمرا.))
اين معنى را انسان در اربعين ها و مراقبت ها مى يابد كه خيلى شيرين است و مزه خاصى دارد. در اين مورد صاحب دفتر دل روحى فداه مى فرمايد:
((بنده خودم از باب تحديث نعمت الهى بارها آن را چشيدم منتهى چشيدن ما به فاصله ميلياردها سال نورى از مقام نبوت و عصمت تنزل يافته تر است . بدين صورت بود كه مثلا گاهى در يك اربعينى بعد از درس روز حالم برمى گشت كه كلمات وجودى را طورى مشاهده مى كردم . ديگر سنگ و چوب و درخت و زمين و آسمان متعارف نمى ديدم بلكه همه از دست شد و او شده است ، انا و انت و هو او شده است ، مى شد و اين حال مثلا از صبح امروز شروع مى شد و تا دل شب امتداد مى يافت ، يا حتى گاهى تا چهل و هشت ساعت و شايد هم بيشتر ادامه داشت تا اينكه مثلا در دل شب ، يا سحر، يا بين الطلوعين كه وقت خاصى نداشت حقايقى كه از لجه درياى بيكران وجودى صمدى حق حركت كرده بود پياده مى شد و تنزل مى يافت . گويا آن وقتى كه حال متحول مى شد اين حقايق از دل دريا حركت مى كرد و تاكى مى شد كه از آن لجه تا به ساحل عالم وجود آيد و در انسان ظهور يابد و متجلى گردد. برايم اين حال ملكه شده بود كه هر وقت حال آن طورى به من دست مى داد منتظر نزول حقايق مى ماندم و چون خبر نمى كرد كه كى پياده مى شود لذا حال امتداد مى يافت تا با مراقبت و حضور، مهمان ملكوتى تشريف فرما شود.
آن حال كه پيش مى آمد و در هَيَمان و تشويش و اضطراب مى افتادم تا وقت سحر يك بارقه اى رخ مى داد و آن اضطراب رفع مى شد.
وقتى آن گوهر بارقه الهى از لجه دريا حركت مى كرد كه تا به ساحل دل انسان برسد كاءن به او زنگ مى زدند و لذا حال انسان متغير مى شد و اين هيمان خاطر و اضطراب بال همان اطلاع يابى از حركت آن بارقه از لجه دريا بود.
خدا رحمت كند استاد علامه شعرانى عزيز را كه مى فرمود خوابهاى سنگين دير تعبير مى شود. جانهاى قوى خوابهاى سنگين مى بينند و لذا خيلى طول مى كشد تا تعبير شود (مثلا خواب يوسف خيلى طول كشيد و سالها گذشت كه با پيش آمد حوادث سهمگين روبرو شد و سپس تعبير شد و اينگونه باشد خوب است ) ولى جانهاى ضعيف وقايعى كه بايد مثلا فردا رخ دهد و به ساحل نزديك شده است و در شرف پياده شده است را خواب مى دهد. اما جان قوى آن بارقه را در عمق دريا و عوالم وجودى مافوق مشاهده مى كند. لذا اين خوابها تا تعبير شود طول مى كشد، زيرا آن بارقه تا از لجه به ساحل برسد دير خواهد شد.
و اين فرمايش حضرت آقاى شعرانى حرف سنگينى است .
فرمايشى را هم آقايانى فرمودند و حرف درستى است و آن اينكه دور نيست كه براى رسول خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اول قرآن بنحو جمع ولَفّ و حروف مقطعه با يك آهنگ و زمزمه اى از دورادور پياده مى شد مثلا اول از راه خيلى دور با آهنگى خاص مى شنيد كه ((الم )) به حال كشيده و با لحنى خاص ، و بعد همين مقام وقتى در مقام فرق تفصيل مى يافت سوره بقره مى شد، سوره آل عمران مى شد و هكذا سور ديگر.
و اين حال را به الطاف خداوند سبحان من هم داشتم منتهى فاصله بين ما آحاد رعيت تا مقام منيع ختمى و عصمت ، از ميلياردها سال نورى هم بيشتر كه در مقام بيان اين فاصله حرف براى گفتن به جز همين تعبيرات متعارف نداريم وگرنه اين حالات را با آن مقام خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) قياس نمى شود كرد. غرض آن كه مى ديدم در يك رياضتى حالى دست مى داد و همين معنايى را كه عرض كرديم خيلى شيرين پياده مى شد. مثلا از دورادور با مقدماتى كه بود حال آدم طورى مى شد و موجودات طور ديگرى تجلى مى كرد و زبان آدم بند مى آمد، و خودى مشاهده نمى شد.
 
كه وصف آن به گفتگو محال است   كه صاحب حال داند كين چه حال است
و حال يك نواخت هم نبود و گاه به گاه داشت ، مثلا آن شب يا فرداى آن روز و يا پس فردا، از دور يك زمزمه اى به گوش مى رسيد كه بارقه اى تنزل مى يافت و از آن مقام قرآن و جمع به فرقان و تفصيل مى رسيد. حالا اين حال را به مراتب بالا ببريد (كه لفظ براى بيان داريم ) مى شود حال جناب خاتم صلوات الله عليه و آله و سلم . چنانچه كه در رواياتى خواب صادق به عنوان يك جزء از هفتاد جزء نبوت بشمار آمده است .
و اين مقدار چشيدن هم خوب است و بايد هم باشد، اگر چه به آن حد تام نبوت و عصمت و ولايت نمى رسيم واحدى هم نرسيده است . جناب شيخ اكبر محيى الدين عربى در فصوص الحكم مى گويد كه خودت را به زحمت نيانداز كه به آن مقامات انبياء و اولياء برسى كه نمى شود. ولى با اين حال خود او در ديباچه فصوص الحكم فرمايد كه ببين مرتبه و مقدار وارث خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه مراد خود اوست ، و او توانسته در يك مبشره اى فصوص الحكم را در بيست و هفت فص از دست مبارك حضرت خاتم به انزال دفعى بگيرد.))
اما بعد فانى راءيت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) فى مبشرة اءريتها فى العشر الاخر من المحرم سنه سبع و عشرين و ستمائة بمروسة دمشق و بيده (صلى الله عليه و آله و سلم ) كتاب فقال لى هذا كتاب فصوص الحكم خذه و اءخرج به الى الناس ينتفعون به فقلت السمع و الطاعة لله و لرسوله و اولى الامر منا كما امرنا.
چه اينكه در مورد خواب صادق گفته شده است كه ما را به عالم غيب هدايت مى كند.
فردوسى در زندگى انوشيروان گويد:
 
مگر خواب را بيهده نشمرى   يكى بهره دانش ز پيغمبرى
در اول صحيح بخارى روايت شده است كه : اول ما بدى به رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) من الوحى الرؤ يا الصالحة فى النوم فكان لا يرى رويا الا جائت به مثل فلق الصبح . الحديث
در روايات رؤ يا را جزئى از نبوت فرموده اند و آن جزء را كه بيان نسبت رؤ يا به نبوت است مراتب گوناگون است و اختلاف آن به نسبت قابليت اشخاص و قرب و بعد آنها به مبادى عاليه است .
در سيره حلبيه (ج 1 ص 312) گويد:
فى البخارى : الرويا الحسنة اى الصادقة من الرجل الصالح جزء من ستة و اربعين جزءا من النبوة .
رؤ يا در حقيقت ارتباط نفس ناطقه با مبادى عاليه است كه معانى را از آنجا اتخاذ مى كند و در كارخانه متخيله كه كارخانه صورتگرى است صورت مى دهد. اين دستگاه بوالعجب معنى را صور مى دهد و صور معانى را با معانى مناسباتى است كه بدان مناسبات ، معانى صورت مى يابند. (نكته 10 هزار و يك نكته ) پس نفوس ناطقه غير مقام نبوت و عصمت يعنى آحاد رعيت را هم اين شاءنيت هست كه حقايقى را از ماوراى طبيعت ابتداءا به صورت قرآن و جمع بگيرد و در موطن طبيعت آن را به نحو تفصيل و فرق پياده نمايد، و جاى استبعاد و استيحاش نيست . بلكه وجود انسان براى اصطياد حقايق ملكوتيه است كه آدم شكارچى آفريده شده است و نظام هستى و كلمات نوريه آن شكارگاه اوست و در اين نظام وجود به انسان امر به خواندن شده است كه اقراء وارقه .
و بدان كه خواب و حالت احتضار و تنويم مغناطيسى ، و حالت غشوه و امثال آنها هيچيك موضوعيت در تمثل صور مثالى در صقع نفس ندارد و آنكه موضوعيت دارد انصراف از تعلقات است . پس اگر در بيدارى هم انصراف حاصل شود تمثل و تمثلات و نزل و تنزلات بهتر از خواب عائد انسان مى گردد و مراقبت مفتاح است فافهم . (نكته 10)
براى آحاد رعيت همانند شيخ اكبر كه در مراقبت و حضورند اينگونه حقايق به نحو دفعى انزال مى شود كه بيست و هفت فص در يك آن اخذ مى نمايد، براى خاتم انبياء كه قوى ترين جانها و در غايت قصواى حضور و اعلى درجه مراقبت كامل است چون خواهد بود. و اگر حقايقى همانند قرآن كريم بر جان خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روى آورد نبايد انكار داشت كه مشابه آن به مراتب تنزل يافته تر در جان امت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) رخ ندهد. زيرا كه نبوت و وحى تشريعى با مقام ختمى به پايان رسيده است كه ((اوتيت جوامع الكلم ))، ولى باب نبوت انبايى و وحى انبايى كه همانا ارتباط با مبادى عاليه و مبداء المبادى و اقتناص حقايق ملكوتيه از آنجاست ، بسته نيست بلكه درگشاده است و صلا داده اند كه خوان انداخته است . و نداى تعالوا نيز دارند، پس عزيزم از تو حركت و از حقيقه الحقايق بركت .
و المنصرف بفكره الى قدس الجبروت مستديما لشروق نور الحق فى سره يخص باسم العارف .
و بدان كه هر چه مزاج معتدلتر و مراقبت قويتر باشد و صداقت و خلوص نيت و صفاى قلب بيشتر باشد تمثلات صور روشنتر و حكايت آنها از واقع بهتر است .
اين نبوت خاصه به قوه متخيله در عداد نبوت عامه صحف اهل عرفان است كه گاهى از آن به نبوت مقامى و نبوت تعريف و نبوت انبايى نيز تعبير مى كنند و لذا از اين ناحيه حقايقى به انسان روى مى آورد.
پس قرآن را گوش دل جناب خاتم از راه دور بصورت حروف مقطعه مى شنيد و سپس همان حروف مقطعه مى آمد در مقام تنزيل و به صورت سوره اى تمثل مى يافت و گويا آن متن شرح مى شد. و نمونه آن را در مرتبه نازله در حالات خودمان هم مى توانيم بيابيم ، جناب عين القضاة الهمدانى در زبدة الحقايق گويد كه ورثه بودن علما مر انبيا و پيامبر اكرم به آن است كه آنچه آنها چشيده اند و يافته اند، وارثانشان نيز در مرتبه نازله بيابند وگرنه با كتاب ورق زدن ورثه نمى شوند، بلكه همانگونه كه آنها بى كتاب مى گرفتند اينان هم بى كتاب بگيرند، البته اگر اهليت ذوق و شهود را پيدا كنيم كه ((ان الذين قالوا ربنا الله )). چه بسا نچشيده ها بر اين قول اعتراض نمايند كه حق دارند زيرا يا بايد از باب اصول موضوعه و حسن ظن به گوينده قبول نمايد، و يا خودش راه افتد و بيابد و بچشد. لذا حمل اين قول براى همه مشكل است لذا اين گروه به معناى بعدى در ابيات بعد توجه كنند.
ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه شويم .
 
18- چو عجز از حمل اين قول ثقيل است   الف الله و لامش جبرئيل است
19- محمد را بود ميمش اشارت   الف و لام و ميم اندر عبارت
ابيات فوق نمونه ديگرى از اشارات به اسرار و كنوز حروف مقطعه قرآن است كه اگر قول سابق بر آن بر شما سنگين آيد و در پذيرش آن دچار مشكل مى شويد زيرا كه آن را ذوق و چشيدن لازم است ؛ مى توانيم به بيان اين ابيات در فهم رموز قرآنى توجه داشته باشيم و اين اشارت در روايات نيز آمده است و آن اينكه :
در ((الم )) ((الف )) براى ذات اقدس الله تعالى و ((لام )) براى جبرئيل و ((ميم )) اشارت به حضرت خاتم انبيا محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشد. الله تعالى دهنده است و جبرئيل واسطه ، و جناب خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) گيرنده است .
در معناى ((الم )) در كتب تفسيرى و جوامع روايى ، روايت فراوانى نقل شده است .
در تفسير خلاصة المنهج آمده است : ((نزد اكثر مفسران الف اشاره به ((انا)) و لام به ((الله )) و ميم به ((اعلم )) يعنى منم خدايى كه داناتر از همه ام و يا الف اشاره است به ((الله )) و لام به ((جبرئيل )) و ميم به ((محمد)) يعنى حق تعالى قرآن را به واسطه جبرئيل به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرستاد.))
(ج 1 ذيل سوره بقره )
در تفسير الميزان ج 18 ص 7 از ابن عباس نقل شد كه : اءن الالف اشارة الى الله و اللام الى جبرئيل و الميم الى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ).
به معانى حروف مقطعه و دلالت آنها بر اسماء الله به معانى الاخبار و بحارالانوار مراجعه بفرماييد.
در رموز كنوز مولايم چنين آمده است : ((الم ، سه حرف است به عدد جيم كه چو جانست (حرف جسم و عدد اوست چه جان - بيت 5) و هر يك سه حرف ست كه ميم مسرورى ، و آن دوى ديگر ملفوظى اند.
الم ، الله و جبرئيل و محمد است . اءنا اءنزلناه فى ليلة القدر (قرآن كريم - سوره قدر - آيه 2)
نزل به الروح الامين على قلبك (قرآن كريم - سوره شعراء - آيه 195.)
الف اءحد است كه آمر است ، لام عقل فعال است كه موتمر و واسطه در فيض است ، ميم مظهر جميع حروف تكوينى و تدوينى است كه سراج منير است . قلب لام الف است ، و آخر لام ميم ، بلكه قلب ميم هم الف است فتبصر.
آن كه فرمود: ((سه حرف است به عدد جيم ...)) چون در دائره ابجدى حرف ((ج )) سه است كه ((ا = 1، و ب = 2، و ج = 3...))
و آنكه فرمود: ((هر يك سه حرف است ...)) چون ((الم )) هر حرف آن به سه حرف تلفظ مى شود ((الف )) ((لام )) ((ميم )). و هر حرفى از حروف كه به سه حرف تلفظ مى شود، اگر حرف اول آن با حرف آخر آن يكى باشد آن را ((مسرورى )) گويند مثل ((ميم ))، و اگر غير آن باشد آن را ((ملفوظى )) نامند مثل ((الف )) و ((لام )).
مراد از عقل فعل همان جبرئيل است كه واسطه در وحى است ، و مراد از ((ميم مظهر جمعى حروف تكوينى و تدوينى ...)) جناب خاتم است كه در قرآن به سراج منير و اوصاف ديگر از او نام برده شده است كه انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا. (فتح /8)
آنكه فرمود: ((قلب لام الف است )) روشن است كه ((ل ا م )) كه الف در وسط و قلب آن جاى دارد، و به معنى الله است و بلكه در قلب ميم هم الف است زيرا كه ((م يا م )) كه الف در ((يا)) در وسط ميم باشد و آن هم الله است كه پس وحدت عددى نشود بلكه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن مى باشد. و او حق صمدى است كه جا براى كثرت و وحدت عددى نيست . فتدبر.
از صفى رحمة الله در تفسيرش بشنو:
 
از الف كرد ابتدا و ز لام و ميم   تا ز حادث راه يابى بر قديم
اين اشارت بر سه رتبه است از وجود   گر مراتب را شناسى با شهود
اول الله است و ثانى جبرئيل   عقل فعال اوست از روى دليل
منتهى باشد محمد در نمود   زان كه دارد جامعيت در وجود
20- مقام جبرئيل روح الامين است   رسول حى رب العالمين است
اشارت به آيه صد و نود و سوم سوره شعراء است كه فرمايد:
و ان ربك لهو العزيز الرحيم ، و انه لتنزيل رب العالمين ، نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين .
جبرئيل از جمله ارواح و امين حق تعالى بر امر او است .
در فصل هفتم از موقف هفتم الهيات اسفار كه در كيفيت نزول كلام الهى يعنى قرآن و هبوط وحى از نزد خداوند بواسطه ملك بر قلب نبى و فؤ اد او و نحو ظهور او براى خلايق و نحوه بروز آن از غيب به شهادت است ، آمده است :
فنقول فى كيفية النزول كما سيجى بيانه مفصلا فى مسائل النبوات -: ان سبب انزال الكلام و تنزيل الكتاب هو ان الروح الانسانى اذا تجرد البدن و خرج عن وثاقة من بيت قالبه و موطن طبعه مهاجرا الى ربه لمشاهدة آياته الكبرى ، و تطهر عن درن المعاصى و اللذات و الشهوات و الوساوس العادية و التعلقات ، لاح له نور المعرفة و الايمان بالله و ملكوته الاعلى و هذا النور اذا تاءكد و تجوهر كان جوهرا قدسيا يسمى عند الحكماء فى لسان الحكمة النظرية بالعقل الفعال و فى لسان الشريعة النبوية بالروح القدسى ، و بهذا النور الشديد يتلاءلاء فيه اسرار ما فى الارض و السماء، و يتراآى منه حقايق الاشياء كما يتراآى بالنور الحسى البصرى الاشباح المثالية فى قوة البصر اذا لم يمعنها حجاب ...
اين روح قدسى كه امانت دار حق است براى انبيا وحى آورد و براى اوصياى معصومين ائمه اطهار الهام ، و براى وارثان انبيا و اوليا تعليم را به ارمغان مى آورد. چه اينكه ره آورد تنزل روح الامين بر جان خاتم انبيا بنابر تنصيص بعضى از روايات ، ولايت امير المؤ منين (عليه السلام ) براى آن حضرت بوده است .
روح الامين كه روح القدس هم مى نامند، جبرئيل ملك وحى است كه در رسالت خويش براى رسول ماءمون است و چيزى از كلام الله را تبديل و تغيير نمى دهد و در كار او تحريف يا سهو و نسيان راه ندارد، وى معانى قرآن كريم بر رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل مى كند، چه اينكه الفاظ قرآن را هم بدون كم و كاست در كارخانه صورتگرى جان خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) صورت مى بخشد.
لذا او واسطه وحى است براى همه انبياى عظام كه در بيت بعدى آمده است :
 
21- نزول وحى را بر قلب عالم   رساند او ز آدم تا به خاتم
او يك حقيقت واحده است كه به لحاظ شئون مختلف وجوديش بر آن نام ملائكه نهاده مى شود نه اينكه كثرت داشته باشد بنحوى كه همانند كثرت در عالم ماده و طبيعت باشد.
آن يك حقيقت بلحاظ اينكه روزى مى دهد به او ميكائيل گويند، و چون واسطه در علم است جبرئيلش نامند، و چون از نقص به كمال مى رهاند او را عزرائيل گويند و هكذا، و در هر يك از اين اطوار وجوديش ‍ وى را شئون مختلف است كه از آن به ملائكه اى كه جنود آن چهار ملك مقربند نام برده مى شود. لذا براى همه انبيا او واسطه در وحى است .
مراد از قلب عالم ، انسان كامل در هر عصرى است كه نبوت تشريعى داشته و از تنزل وحى بهره مند باشد.
چون در ابيات قبلى جبرئيل به عنوان ((لام )) در ((الم )) از حروف مقطعه مطرح شده است لذا در اين دو بيت سخن از وساطت آن جناب در تنزل وحى به ميان آمده است ، كه آن ملك مقرب بود كه از آدم تا به خاتم واسطه در ايهاء گشت .
 
22- همى ترسم كه از تعبير كثرت   سه واحد در عدد دانى بصورت
23- يكى اين و يكى آن و دگر آن   تعالى الله از توحيد نادان
چون در تفسير ((الم ))، الف ذات مقدس ربوبى ، و لام جبرئيل به عنوان واسطه در وحى ، و ميم خاتم انبيا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دانسته شد، براى اينكه مبادا در توحيد صمدى قرآنى خلل وارد شود و اذهان سافله آن را وحدت عددى انگارند؛ لذا بر توحيد صمدى قرآنى يعنى وحدت حقه حقيقيه ذاتيه تثبت بكار آورده مى شود تا از توحيد جهال پرهيز گردد، و خداوند و جبرئيل و رسول جداى از هم تصور نشود؛ زيرا اذهان سافله و افكار نازله اينجا را اصل قرار مى دهند و آنجا را به اين نشاءه مطابقت مى دهند و تمام حقايق قرآنى را با همين معيار محاسبه مى كنند. بى خبر از اينكه خالقشان در قرآن فرمود كه موجودات اينسويى آياتى براى آنجايى ها بشمار مى آيند. لذا وحدت عددى در نشاءه كثرت ظلمانى را نبايد در عوالم مافوق بكار بست . بايد به رب العالمين او توجه تام داشت تا حقيقت توحيد قرآنى براى شخص متجلى گردد و از كثرت به وحدت شخصى وجود ذات مظاهر راه پيدا كند. لذا در بيت بعد فرمود:
 
24- اگر چه بحث آن در پيش دارم   ولى از فهم آن تشويش دارم
مراد از ((بحث آن )) همان بحث از توحيد صمدى قرآنى است كه در باب هجدهم ، از بيت بيست و يكم به بعد خواهد آمد.
 
25- خزائن را كه از احصا فزون است   شنيدى آنكه بين كاف و نون است
مصراع اول اشارت دارد به آيه 22/ سوره حجر: و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ((هيچ چيز در عالم نيست جز آنكه منبع ها و خزينه هاى آن نزد ما خواهد بود ولى ما از آن بر عالم خلق نازل نكرديم مگر به مقدار معين .)) لذا هم كلمات وجودى عالم ، غير متناهى است و هم خزائن آن را حد خاص نيست كه غير متناهى است .
در حديثى نيز آمده است كه همه خزائن بين كاف و نون است ، چه اينكه در بيت اول از باب اول همه حقايق از ((كن )) دانسته شده است . در تفسير نور الثقلين ذيل آيه پايانى سوره يس آمده است :
فى تفسير على بن ابراهيم ثم قال عزوجل : ((اؤ ليس الذى خلق السموات و الارض )) الى قوله تعالى : ((كن فيكون )) قال : خزائنه فى كاف و النون .
چه اينكه در مصراع دوم گفته آمد كه خزائن بين كاف و نون است . از نكته 967 هزار و يك نكته بشنو: