شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۳۷ -


علم شريف اعداد و علم شريف حروف يعنى جفر از شعب علوم ارثماطيقى اند و اين ابيات پايانى باب شانزدهم مناسبت يافت با مباحث باب هفدهم كه به منزله پل ارتباطى ، اين دو باب امامت و امام و اسرار علوم غريبه را به هم مرتبط ساخته است .
باب هفدهم : شرح باب هفدهم دفتر دل
باب هفدهم را صد و چهارده بيت شعر عرفانى و قرآنى است كه كنوز اسرار قرآن و انسان كامل است كه به عدد اسم شريف (جامع ) و به عدد سور قرآنى است كه تعالى الله ازين حسن توافى . فتدبر.
 
1- بسم الله الرحمن الرحيم است   كنوزى كان الف و لام و ميم است
كنوز جمع كنز، گنجينه و گنج را گويند و گنج را دائما با سر و پنهانى سر و سرى است ، لذا كنوز هم هموزن با رموز است و هم متن و حقيقت او را رموز تشكيل مى دهد. لذا حروف مقطعه قرآن هم رموزند و هم كنوز؛ و صاحبدلان داراى سر و رندان صاحب رمز و غمز را با آن سر و سرى است . لذا مولاى مكرمم كه خود عين كنوز است و نيز عين رموز. در اين باب بدين رموز كنوز تجلى يافت و خود را در رموز كنوز به ((اين حرف بى اسم و رسم ، بلكه كمتر از نقطه بدون حرف ، ساير در خط مشى امام الكل فى الكل على وصى ولى ...)) معرفى نمود كه شروع آن به ((الف اين )) شد كه الف قطب است . و لهذا بى اسم و رسم شد زيرا: ((كان را خبرى شد خبرى باز نيامد)). همانگونه كه صاحب كنوز با الف آغاز نمود، صاحب رموز نيز با الف شروع فرمود كه تا شرح و متن را تطابق باشد.
حسن گنجى است پنهان ، حسن رمزى بى نام و نشان ، همو سرى است نهان ، لذا وى را با سر است همنام ، پس او را از سين سر بستان . فتدبر.
چه اينكه او را اسم اعظم ((آه )) دارايى است كه با الف است و نيز اين الف را با (الف اين ) كه اشاره به قرب است ، تطابق است .
آن كه فرمود: ((كنوزى كان الف و لام و ميم )) مراد از آن اولين حروف مقطعه قرآن است كه در ابتداى سوره مباركه بقره قرار گرفته است .
در بحث قضا و قدر و اطلاقات آن گفته مى شود كه يكى از اطلاقات آن اين است كه حروف مقطعه قرآن در اوائل سور قضايند و سور آنها قدر آنهايند مثلا ((الم )) در اول بقره قضاى سوره بقره است و همه آيات سوره بقره قدر آنند.
پس گنجينه هاى سوره بقره همان ((الم )) است كه تمام حقايق و اسرار اين سوره را در مقام جمع و قرآن ، حاوى است . و قرار گرفتن اين حروف در اوائل سور از مختصات قرآن كريم است كه در كتب سماوى ديگر يافت نمى شود. (الميزان )
و اين كنوز در الف و لام و ميم نيز از بسم الله الرحمن الرحيم تجلى يافت كه ظهرت الموجودات عن بسم الله الرحمن الرحيم . ذيل بيت اول از باب اول مباحث ظهور موجودات از بسمله گفته آمد. فراجع . و همچنين مباحثى در پيش است كه گفته آيد.
 
2- به چندين سوره قرآن انور   حروفى را همى بينى مصدر
سوره بقره مصدر به ((الم )) و آل عمران نيز به ((الم )) و سوره اعراف به ((المص )) و سوره يونس به ((الر)) و ايضا سوره هود به ((الر)) و سوره يوسف نيز به ((الر)) و سوره رعد به ((المر)) و سوره ابراهيم به ((الر)) و حجر نيز به ((الر)) و سوره مريم به ((كهيعص )) و سوره طه به ((طه )) و شعراه به ((طسم )) و سوره نمل به ((طس )) و قصص نيز به ((طسم )) و عنكبوت به ((الم )) و روم نيز به ((الم )) و لقمان هم به ((الم )) و سوره سجده نيز به ((الم )) و سوره يس به ((يس )) و سوره ص به ((ص )) و غافر به ((حم )) و فصلت نيز مصدر به ((حم )) و سوره شورى به ((حم عسق )) و زخرف نيز به ((حم )) و هكذا سوره دخان به ((حم )) و نيز جاثيه به ((حم )) و هكذا احقاف به ((حم )) و سوره مباركه ق مصدر به ((ق )) و سوره قلم به ((ن )) مصدر مى باشد لذا آنكه در مصراع اول فرمود: ((به چندين سوره )) مراد همين بيست و نه سوره در قرآن است كه به حروف مقطعه آغاز شده اند. شش ‍ سوره آنها مصدر به حروف مقطعه ((الم )) و چهار سوره آنها مصدر به ((الر)) و دو سوره مصدر به ((طسم )) و هفت سوره مصدر به ((حم )) مى باشند. و حروف مقطعه اوائل سور بعضى يك حرفى ، و بعضى دو حرفى ، و بعضى سه حرفى ، و بعضى چهار حرفى ، و بعضى پنج حرفى است . فيه اسرار ايضا. فتدبر.
نور: حضرت مولاى معظم روحى فداه از حضرت علامه طباطبايى صاحب تفسير قيمه ((الميزان )) نقل مى فرمود كه : سورهايى كه در ابتدا با هم تشابه اى دارند را در بعضى از جهات و يا تمام جهات اشتراك است . مثلا سوره هاى مذكور بعضى ها به ((الم )) و بعضى ها به ((الر)) و بعضى ها به ((طسم )) و ((حم )) نسبت به هم تشابه دارند بين آنها وجوه اشتراكى مطرح خواهد بود.
اين را با صاحبان دل در قرآن كارى است كه گره هايى را مى گشايد. فتدبر.
 
3- حروفند و ز آيات رموزند   اشاراتى به اسرار و كنوزند
حروف مقطعه در اول هر سوره اى ، آيه اى از آيات آن سوره محسوب مى شوند و چه بسا در ابتداى سوره اى بعنوان دو آيه باشند مثل سوره شورى كه ((حم )) آيه اى است و ((عسق )) آيه اى . لذا به عنوان آيات رمزى قرآن به حساب مى آيند كه به اسرار و گنجينه هايى اشاره دارند. و بعد از اين بيت به چند نمونه از اسرار و كنوز آنها اشاره مى شود كه گفته آيد.
نور: ابتدا گمان مى شود كه فقط حروف مقطعه قرآن رموز و كنوزند ولى با تدبر در قرآن معلوم مى شود كه همه آيات و سور، و كلمات و حروف آن رموزند كه در حديثى نيز آمده است كه هر حرفى از حروف قرآن را هفتاد هزار معنى است . و در اين كلمه هفتاد هزار نيز اسرارى نهفته است . بلكه دائره اين مطلب از كتاب تدوينى فراتر مى رود كه همه كلمات و حروف نظام تكوينى يعنى كشور غير متناهى هستى نيز همه رموز و كنوز حق اند كه در اين دار وجود كه علم انباشته روى هم است ذره اى عبث نيست : ((ربنا ما خلقت هذا باطلا)) و هو الذى خلق السموات و الارض بالحق . زيرا كه از حق مطلق و صدق محض و نور بحت جز حق و نور صادر نمى شود.
حروف مقطعه قرآن
در رساله انسان و قرآن آمده است :
((و بدانكه فواتح سوره قرآن را حروف مقطعه گويند و اين حروف مقطعه اشاره به بسائط وجوديه عينيه اند، كه قرآن و وجود جمعى دارند؛ و مولفات از اين حروف ، مركبات وجوديه عينيه اند، كه فرقان اند، و وجود افتراقى و تفصيلى دارند. بسائط قضايند و مركبات قدر؛ و آن محكم است و اين مفصل . الر كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير ((هود /2)).
جناب علامه ذوالفنون مرحوم شعرانى قدس سره العزيز در بيان حروف مقطعه فرمايد: بعضى گويند غرض الهى را از اين حروف نمى دانيم و جزء متشابهات است و اين قول بهتر است و بعضى ديگر براى آن توجيهاتى ذكر نموده اند و شايد از پانزده قول متجاوز است و بر هيچ يك دليلى نيست ، بلكه اين اختلاف دليل محكمى است بر قول اول كه ما نيز آن را نمى دانيم . و مع ذلك چند قول ذكر مى كنيم :
قول اول : اينكه خداوند مى خواهد به مردم بفهماند قرآن همين حروف مقطعه است كه ((الم )) بعضى از آنها است و همين حروف است كه هميشه در تكلم آورده مى شود مع ذلك مردم از تاءليف آن عاجزند...
قول سيم : اينكه اين حروف براى تنبيه و توجه دادن مستمعين در اول سور ذكر شده چون كفار مى گفتند: لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه يعنى قرآن را استماع نكنند و در آن لغو گوييد. خداوند اين حروف را در اول كلام ذكر فرموده و متكلمين تجربه كرده اند كه هر وقت مخاطبين حاضر براى استماع نيستند اگر در اول سخن چيزهايى كه مايه استعجاب آنها شود ذكر كنند اذهان آنها را متوجه به خود نموده بعد بيان مطلب مى كنند.
قول چهارم : در معانى اخبار از حضرت صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه ((الم )) حرفى است از حروف اسم اعظم خداوند كه در قرآن مقطع است و پيغمبر و امام آن را تاءليف مى كنند و هر وقت خدا را بخوانند اجابت مى كنند.
خلاصه كلام اينكه ما حقيقت غرض الهى را نمى دانيم و با وجود اين ، مى دانيم كه بدون غرض البته ذكر نشده و آنچه ذكر كرديم براى بيان مثال بود...))
(كلمه 273 از هزار و يك كلمه ، ج 2 ص 258 الى ص 261.)
و نيز علامه شعرانى در ادامه آن در ص 261 گويد: ((و ديگر از عجائب حروف آن است كه از صفات مخصوصه كه ائمه قرائت ذكر كرده اند نصف آن در اين حروف مقطعه هست چنان كه گفته اند حروف يا مجهوره است يا مهموسه . حروف مقطعه قرآن طورى از بين حروف اختيار شده نصف حروف مجهوره و نصف حروف مهموسه را شامل است .
و نيز حروف يا شديده است يا رخوه و حروف مقطعه نصف از شديده و نصف از رخوه را در برداريد و هكذا النصف از منخفضه و نصف از مستعليه ، و همچنين از مطبقه و منفتحه و حروف قلقله و اگر كسى امروز بخواهد نصف حروف را با اين خصوصيات و انتظام اختيار كند آسان نيست و اگر چه صفات مزبور از صفات واقعيه حروف است و ليكن در زمان پيغمبر كسى به آنها متوجه نبوده است جز خداوند و پيغمبرش ، و معلوم مى شود حروف مقطعه از طرف كسى كه به جزئيات و كليات امور آگاه است از روى علم و عمد با طرز بديعى اختيار شده است نه جزافا.))
فرمايش اخير علامه شعرانى اشارت به علم شريف جفر يعنى علم حروف نيز خواهد بود كه بيان آن خواهد آمد.
جناب شيخ رئيس بو على سينا را در فواتح سور قرآنى يعنى حروف مقطعه رساله اى است كه در رساله انسان و قرآن مولايم نقل شده است كه در سه فصل بحث فرموده است . فصل اول را در ترتيب موجودات ، و فصل ثانى آن در دلالت بر كيفيت حروف بر موجودات ، و فصل ثالث آن را در غرض مطرح نموده است .
در فصل اول براى موجودات ترتيب قائل مى شود كه هر مرتبه اى را خاصيتى بخصوص است . اولين مرتبه آنها را عالم عقل مى داند كه مشتمل در ده موجود از موجودات عقلى است (كه عقول عشره در نزد مشاء نام دارد) و اوصاف آنها را بيان مى كند. سپس عالم نفسى است كه مشتمل بر ذوات معقوله فراوان است كه مدبرات اجرام فلكيه و بواسطه اين اجرام مدبر عناصرند و اوصاف آنها را هم بيان مى نمايد. سپس ‍ عالم طبيعت است كه مشتمل بر قواى ساريه در اجسامند...
و بعد عالم جسمانى است كه به دو قسم اثيرى و عنصرى تقسيم مى شود...
ابداع مختص به عقل است و امر از او به نفس افاضه مى شود. و مى شود كه موجودات را به قسمت كلى به دو قسم روحانى و جسمانى منقسم نمود.
در فصل دوم آن كه در دلالت بر كيفيت حروف بر آنها است گويد:
من الضرورة انه اذا اريد الدلالة على هذه المراتب من الحروف اءن يكون الاول منها فى الترتيب القديم و هو ترتيب ((ابجد، هوز، حطى ، كلمن ،)) دالا الاول على الاول ، و ما يتلوه على ما يتلوه . و اءن يكون الدال على ذوات هذه المعانى من الحروف متقدما على الدال عليها من جهة ما هى مضافة ، و اءن يكون المعنى المرتسم من اضافة بين اثنين منها مدلولا عليه بالحروف ، الذى يرتسم من ضرب الحرفين الاولين احدهما فى الاخر اءعنى ما يكون من ضرب العددى الحرفى احدهما فى الاخر. و اءن يكون ما يحصل من العدد الضربى مدلولا عليه بحرف واحد مستعملا فى هذا الدلالة مثل ((ى )) الذى هو من ضرب ((ه )) فى ((ب ))؛ و ما يصير مدلولا عليه بحرفى (كذاب بحرفين - ظ) مثل ((يه )) من ضرب ((ج )) فى ((ه )). و مثل ((ك )) الذى هو من ضرب ((د)) فى ((ه )) مطرحا لانه مشكل يوهم دلالة كل واحد من ((ى )) و ((ه )) بنفسه و تقدم هذا الاشتباه فى كل حرفين مجتمعين لكل واحد منهما خاص دلالة فى حد نفسه (كذا). و اءن يكون الحرف الدال على مرتبة من جهة انها بواسطة مرتبة قبلها هو ما يكون من جمع حرفين المرتبتين . (من حرفى المرتبتين - ظ.)
فاذا تقرر هذا فانه ينبغى ضرورة ان يدل بالالف على البارى ؛ و بالباء على العقل ، و بالجيم على النفس ، و بالدال على الطبيعة ؛ هذا اذا اءخذت بما هى ذوات . ثم بالهاء على البارى ؛ و بالواو على العقل ؛ و بالزاى على النفس ؛ و بالحاء على الطبيعة ، هذا اذا اخذت بماهى مضافة الى مادونها. و يبقى الطاء للهيولى و عالمه و ليس له وجود بالاضافة الى شى ء ما تحته و يتقدر به الاحاد. و يكون للابداع و هو من اضافة الاول الى العقل ، و العقل ذات لا تضاف الى ما بعده مدلولا عليه بالباء (كذا - بالياء - ظ) لانه من ضرب ((ه فى ب )). و لا يصح لاضافة البارى او العقل الى النفس عدد يدل عليه بحرف واحد لان ((ه فى ج يه ))، و ((و فى ج يح )) و يكون الامر و هو من اضافة الاول الى العقل مضافا ((ك )) و هو من ضرب ((ه فى د)) و يكون الخلق و هو من اضافة الاول الى الطبيعة مضافة ((م )) لانه من ضرب ((ه فى ح )) لان الحاء دلالة الطبيعة مضافة .
و يكون التكوين و هو من اضافة البارى الى الطبيعة و هو ذات مدلول عليه بالكاف . و يكون جميع نسبة الامر و الخلق اعنى ترتيب الخلق بواسطة الامر اعنى اللام و الميم مدلولا عليه بحرف ((ع )). و جميع نسبتى الخلق و التكوين كذلك اءعنى الميم و الكاف مدلولا عليه بالسين . و يكون مجموع نسبتى طرفى الوجود اعنى اللام و الكاف مدلولا عليه بالنون . و يكون جميع نسب الامر و الخقل و التكوين اءعنى ((ل م ك )) مدلولا عليه بالصاد.
و يكون اشتمال الجملة فى الابدال اءعنى ((ى فى نفسه ق )). و هو ايضا من جمع ((ص و ى )). و يكون ردها الى الاول الذى هو مبداء الكل و منتهاء على انه اول و آخر اعنى فاعليهم السلام (كذا - فاعلا - ظ) و غاية كما بين فى الالهيات مدلولا عليه بالراء ضعف ق . و ذلك غرضنا فى هذا الفصل .
الفصل الثالث فى الغرض : فاذا تقرر ذلك فنقول : ان المدلول عليه ب‍((الم )) هو القسم الاول (هو القسم بالاول - ظ) ذى الامر و الخلق . و ب‍((المر)) هى القسمة (كذا - هو القسم - ظ) بالامر و هى الامر و الخلق ، الذى هو الاول و الاخر و الخلق و المبداء الفاعلى و المبداء الغائى جميعا. و ب‍((المص )) القسم الاول (كذا - بالاول - ظ) ذى الامر و الخلق و منشى ء الكل .
و ب‍((ص )) القسم بالغاية الكلية ، و ل‍((ق )) (وبق - ظ) القسم بالابداع المنتهى على الكل بواسطة الابداع المتناول للخلق ، و ب‍((كهيعص )) القسم بالنسبة التى للكاف اعنى عالم التكوين الى المبداء الاول بنسبة الابداع الذى هو ((ى )). ثم الخلق بواسطة الابداع حاير الوقوع (كذا - جاء وقوع - ظ) الاضافة بسبب النسبة امرا و هو ((ع )).
ثم التكوين بواسطة الخلق و الامر و هو ((ص ))، فتبين (كذا) ((ك و ه )) ضرورة الابداع ثم نسبة الخلق و الامر ثم نسبة التكوين و الامر و الخلق . و ((يس )) قم باول الفيض هو الابداع ، و آخره و هو التكوين ، و ((حم )) قسم بالعالم الطبيعى الواقع فى الخلق . و ((حمعسق )) قسم بمدلول وساطة بالخلق فى وجود العالم الطبيعى بالخلق بينه و بين الامر بنسبة الخلقى الى الامر، و نسبة الخلقى الى التكوين باءن ناءخذ من هذا و نرده الى ذلك فيتم به الابداع الكلى المشتمل على العوالم كلها فانها اذا اخذت على الاحوال لم يكن لها نسبة الى الاول غير الابداع الكلى الذى يدل عليه ب‍((ق )). و ((طس )) يمين بالعالم الهيولانى الواقع فى التكوين ، و ((ن )) قسم بعالم التكوين و عالم الامر اءعنى بمجموع الكل . و لا يمكن للحروف دلالة غير هذا البتة ، ثم بعد هذا اسرار يحتاج الى المشافهة و الله تعالى يمده .

در اسرار حروف و نير در اسرار حروف مقطعه كتابها نوشته شده است كه عمده آنها ((در مكنون و جوهر مصون )) از جناب محيى الدين و ((مفاتيح المغاليق )) از جناب محمود دهدار عيانى و حدود هفتاد و پنج درس كه ادامه نيز دارد از سرور و مولاى مكرمم است كه خداوند توفيق فهم به اسرار آنها را عطا فرمايد. (مشارق انوار اليقين فى اسرار امير المؤ منين در اسرار حروف بكار مى آيد) در رساله شيخ رئيس ملاحظه كردى كه چگونه بين كتاب تدوينى و كتاب تكوينى تطابق است و تدوين از متن تكوين برخواسته است و ديدى كه چگونه شيخ حروف مقطعه را با موجودات دار وجود و مبداءشان متناسب نمود. از اين بيان حدس داشته باشد كه اگر مولاى معظم گويد همه كلمات دار هستى حروف مقطعه اند و همه را اسرارها است يعنى چه ؛ بارى چگونه هر كلمه اى رمز نباشد كه در متن همه حق مطلق نهفته است كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن . لذا در مجمع البيان روايتى از جناب مولى الموالى على وصى ولى نقل مى كند كه : ان لكل كتاب صفوة هذا الكتاب حروف التهجى كه حروف مقطعه صفوة و خلاصه خالص قرآن اند كه همه اسرار قرآن در آن جمع است . يعنى حق متعال و كلام ذاتى او را اولا در اين حروف مقطعه تجلى جمعى واحدى بسيط است سپس بواسطه آنها در سور و آيات و كلمات تجلى تفصيلى است ، يعنى همانگونه حق تعالى يعنى حقيقت غير متناهيه وجود، بسيط الحقيقة كل الاشياء است و فصل مقوم موجودات است و صورت آنها به نحو اعلى و اشرف است البته در مقام جمع و قرآن و متن و قضا، حروف مقطعه نيز براى سور و آيات و كلمات جمع و قرآن و متن و قضايند و آنها قدر اينها. ذيل بيت پانزدهم همين باب مطالبى تقديم مى گردد.
حقايق نظام هستى در تدوين بنحو اجمال و بساطت به حروف مقطعه تنزل يافت منتهى نحوه تنزل به وجهى اشمخ همان است كه گفته آيد (ذيل بيت پانزده ) يكى از مطالب بلند و بسنده كه درباره وضع الفاظ فرموده اند
اين است كه الفاظ براى معانى اعم وضع شده اند. مفاد اين سخن آن است كه هر معنى را در عالم خودش حكمى خاص و صورتى خاص است ، بلكه ارباب اعداد و حروف گفته اند حروف را در هر عالم صورتى است و نيكو گفته اند. (دروس معرفت نفس درس 92.)
پس بنابر اين بيان شريف حروف تكوينى ائمه كلمات نورى وجودى اند چنانكه حروف تدوينى ائمه الفاظند، ((ون و القلم و ما يسطرون )) (نكته 126) سبحان الله كه در وجوه اعراب حروف مقطعه اول سوره بقره ((الم )) تا آيه پنجم آن تا به عددى حيرت آور نيز گفته شده و آن : يازده هزار هزار هزار هزار و چهارصد و هشتاد و چهار هزار هزار هزار و دويست و پنج هزار هزار و هفتصد و هفتاد هزار و دويست و چهل (11484205770240) يعنى يازده ترليارد و چهارصد و هشتاد و چهار ميليارد و دويست و پنج ميليون و هفتصد و هفتاد هزار و دويست و چهل .
و از اين امر استيحاشى و استبعادى به انسان روى نمى آورد زيرا كه در مورد احكام هندسى اشكال هندسه هم چنين مطالبى مطرح است . مثلا جناب خواجه طوسى در استخراج احكام هندسى از شكل قطاع (497664) حكم هندسى استخراج نموده است . وقتى از يك شكل كوچك هندسى اين همه احكام ظاهر آيد چه گويى در آيات و سور و كلمات و حروف قرآن كه ولو اءن ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة اءبحر ما نفدت كلمات الله (لقمان /37.)
 
4- مكرر را چو بنمايى به يك سو   على صراط حق نمسكه
از اين بيت مذكور تا بيت بيست و سوم به چند نمونه از رموز تصريح و اشاره شده است . نمونه اول در هم بيت آمده است و آن اين كه :
چنانكه ذيل بيت دوم گفته آمد، حروف مقطعه در اوائل سور بدين شرح است : 1- ((الم )) - ((المص )) ((الر)) ((المر)) ((كهيعص )) ((طه )) ((طسم )) ((طس )) ((يس )) ((حم )) ((حمعسق )) ((ص )) ((ق )) ((ن )).
جناب نراقى در خزائن /27 گويد: الحروف النورانية هى الحروف المقطعة فى اوائل السور و هى بعد حذف المكررات اربعة عشر حرفا يجمعها ((صراط على حق نمسكه .))
جناب علامه شعرانى نيز در حروف مقطعه فرمايد: ((از عجائب حروف مقطعه اين است كه بعد از حذف مكرر چون تركيب شود اين جمله حاصل آيد: ((صراط على حق نمسكه )) و تمام آن ، چهارده حرف است و نصف حروف هجا چون الفبا بيست و هشت حرف است .))
(كلمه 273 از هزار و يك كلمه ص 261.)
در رساله مدارج و معارج از ده رساله فارسى ص 38 مى خوانيد:
((بدان كه فواتح سور قرآن يعنى همان حروف مقطعه پس از حذف مكررات از آنها چهارده حرف باقى مانند كه در اين تركيب ((صراط على حق نمسكه )) يا ((على صراط حق نمسكه )) جمع شده اند و آنها را در اصطلاح علماى عدد حروف نورانيه دانند و مقابل آنها را حروف ظلمانيه خوانند و به عدد چهارده بودن حروف نورانى را اشاره به سر قرآن دانند كه قرآن ظاهر و تمام و واضح نشد مگر به هياكل نوريه چهارده نفر كه اهل بيت عصمت و طهارت و وحى اند و در كلمه مباركه ((طه )) جمع اند و از اين حروف مطالبى استنباط مى كنند.))
آن كه فرمود: ((در كلمه مباركه ((طه )) جمع اند براى اينكه ((طه )) به عدد حروف ابجدى چهارده است كه ((ط)) نه و ((ه )) پنج مى باشد كه جمع آن چهارده است .
از نقل بيان فوق يكى از رموزات حروف مقطعه روشن مى شود كه اين حروف چهارده گانه نوريه را با هياكل نوريه و ذوات الهى اهل بيت عليهم السلام تطابق است و از بطون معانى حديث ثقلين را مى شود همين فرمايش عرشى قرار داد كه حروف نورانيه قرآنى و هياكل نوريه عترت را دو ثقل رسول اكرم ناميد كه صادر اول و رق منشور است كه : انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى ولن يفترقا حتى يردا على الحوض لذا صاحب امانت و آل او عدل قرآن اند كه قرآن انسان كامل است و انسان كامل قرآن .
 
5- سخنها گفته شد بسيار پر مغز   بحل يك به يك اين احرف نغز
مثلا يكى از مباحث خوشى كه در مورد حرف الف پياده كردند از موارد اين حل به شمار مى آيد كه گفته آيد.
و نيز جناب حاجى سبزوارى در خاتمه فريده رابعه در فلكيات حكمت منظومه در بيان ((حم )) فرمايد:
خاتمة اءعداد ((حم )) اى الثمانية و الاربعون من الصور التى واحدة و عشرون منها فى جانب الشمال من منطقة البروج و خمسة عشر منها فى جنوبها و اثنتا عشر على نفسها و فيه اشارة الى اءن ((حم )) فى الوحى الالهى يمكن ان يكون قسما بها كما ان زبرها و بينهاتها قسم بالاسماء التسعة و التسعين كما ورد ان لله تسعة و تسعين اسما من اءحصاها دخل الجنة ...
در خزائن نيز آمده است : فائدة : الحروف الروحانية هى النورانية التى يجمعهاغ ((صراط على حق نمسكه )) و الجسمانية هى الظلمانية ، و النهارية هى التى للكواكب النهارية زحل و المشترى و الشمس و عطارد ان كان مشرقا و الليلية هى التى للكواكب الليلية الزهرة و المريخ و القمر و عطارد ان كان مغربا فلزحل : ص ت ض ق ت ظ و للمشترى : ر خ و خ غ ف ش ذ، و للشمس : ط م ف ، و لعطارد: د ى ج ز ك ، و للمريخ : لعراهط و للزهرة : بوى كسق ، و للقمر دخل ، و الحروف الصامتة المهملة و الناطقة المنطوقة و الشرقية النارية ، و الغربية الهوائية و الشمالية المائية ، و الجنوبية الترابية .
در كتب تفسيرى و صحف علم حروف و جفر و اوفاق همانند مفاتيح المغاليق عيانى ، الدر المكنون ابن عربى مباحث فراوانى در حروف مقطعه و حل اسرار آن مطرح شده است كه بعضى از آن مباحث تفسيرى در ذيل بيت هجدهم به بعد نيز خواهد آمد، و از مطالب جفرى آن را از بيت هشتم به بعد مى شود تا حدى برخوردار شد. چه اينكه در روايات صادره از اهل بيت عصمت نيز بيانات عرشى در رموز اين كنوز مطرح شده است .
تبركا چند روايتى نقل مى شود:
1- در باب معنى حروف مقطعه از معانى الاخبار از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: -الم ، هو حرف من رحوف اسم الله الاعظم المقطع فى القرآن الذى يؤ لفه النبى اوالامام فاذا دعا به اجيب .
2- در تفسير عياشى از ابى لبيد مخزومى است كه گويد امام باقر (عليه السلام ) فرمود: يا ابا لبيد انه يملك من ولد العباس اثنى عشر يقتل بعد الثامن منهم اربعة فتصيب احدهم الذبحة فتذبحه ، هم فئة قصيرة اعمارهم قليلة مدتهم خبيثة سيرتهم ، منهم القويسق الملقب بالهادى و الناطق و الغاوى ، يا ابا لبيد ان فى الحروف القرآن المقطعة لعلما جما، ان الله تبارك و تعالى اءنزل الم ذلك الكتاب فقام محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) حتى ظهر نوره و ثبتت كلمته و ليدوم ولد و قد مضى من الالف السابع ماءة سنة و ثلاث سنين ثم قال و تبيانه فى كتاب الله فى الحروف المقطعة اذا عددتها من غير تكرار و ليس من حروف مقطعة حرف ينقضى ايام الا وقام من بنى هاشم عند انقضائه ثم قال : الالف واحد و اللام ثلاثون و الميم اربعون و الصاد تسعون فذالك ماة واحدى و ستون ثم كان بدو خروج الحسين بن نعلى (عليهما السلام ) المر الله فلما بلغت مدته قام قائم ولد العباس عند المص ، و يقوم قائمنا عند انقضائها بالرفافهم ذالك وعه و اكتمه .