شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۳۱ -


لذا در قصه اصحاب رقيم و كهف بايد توجه روحانى نفس ناطقه انسانى را مورد دقت قرار داد كه اگر نفس از اين سوى قطع علاقه نمود و عوامل طبيعى همانند سنگ عظيم در ورودى غار، و يا عوامل قهرى همانند ظلم دقيانوس ، موجب سفر نفسانى آن از نشئه و انصراف تام بدانسوى گردد نفس را در اين صورت قوتى خواهد بود كه افعالى اينچنين را پى آمد خود خواهد داشت و هر كسى كه اصحاب رقيمى مسلك و اصحاب كهفى مشرب شود نفس وى را نيز آثارى به وزان آثار وجودى آنان خواهد بود. حال از تو حركت و از خدا بركت .
انصراف تام و يا غير تام براى نفس ممكن است به اندك حادثه اى رخ دهد و لذا در اين كارخانه دار وجود و در اين كشور پهناور هستى يك رشته بيكار نيست و هدف همه در كارشان آن است كه نفس انسانى را بدانسوى عالم سوق دهند و وى را به كمال اصلى اش كه همانا اتصال به كمال مطلق و استضائه از انوار ملكوتى اوست ، وصول تام دهند كه ((الهى هب لى كمال الانقطاع اليك )). و لذا وقتى به جناب عقيله بنى هاشم زينب كبرى سلام الله عليها در كوفه گفته شد كه به شما در اين سفر و واقعه كربلا چه گذشت در جواب فرمود: ((ما راءيت الا جميلا)). يعنى همه اين حوادث ناگوار موجب تحقق ((كمال انقطاع و انصراف تام )) بسوى حق شد.
نمط نهم و دهم اشارات را در بيان انفسى انصراف نفس ، و قوت نفس ناطقه انسانى شاءن بسزا است . و در برخى از فصوص نمط دهم كه در اسرار آيات نفس است گويد:
((از شنيدن اين گونه چيزهاى شگفت استنكاف نداشته باش كه آنها را در مذاهب و طرق طبيعت اسباب معلوم و نمونه هاست )).
سبحان الله كه نطفه ها كه مادى محض اند از قوت به فعليت مى رسند و در تحت تدبير به ملكوت عالم اينچنين منشاء آثار گوناگون و خوارق عادات مى گردند.
راز و رمز اين گونه امور را در بحث هاى ((وجود ذهنى )) نيز مى توان جستجو كرد كه نفس هم مَظْهر است و هم مُظْهر و مُصْدِر.
مولايم را در مفاتيح الاسرار لسلاك الاسفار در ذيل بحث وجود ذهنى كلام سامى است كه فرمايد: ان النفس خلاق للصور مظهر لها من مكامن غيبها و خفائها الى مقامات ظهورها. فتدبر.
از مولى الموالى على ولى (عليه السلام ) بشنو كه در قلع باب خيبر فرمود:
و الله ما قعلت باب خيبر، و قدفت به اربعين ذراعا لم تحس به اعضائى ، بقوة جسدية و لا حركة غذائية و لكنى اءيدت بقوة ملكوتية و نفسى بنور ربها مضيئة ((بشارة المصطفى لشيعة المرتضى و امالى شيخ صدوق مجلس 77)) (يعنى سوگند به خدا من به قوت جسدى و حركت غذايى در از قلعه خيبر برنكندم كه آن را چهل ذراع بدور انداختم كه اعضايم آن را حس نكرده است ، ولكن به قوت ملكوت و نفسى كه به نور رب خود فروزان است مؤ يد بودم .)
جناب مولوى در دفتر سوم مثنوى گويد:
 
قوتت از قوت حق مى زهد   نز عروقى كز حرارت مى جهد
اين چراغ شمس كو روشن بود   نز فتيله پنبه و روغن بود
سقف گردون كو چنين دائم بود   نز طناب و اشتنى قائم بود
قوت جبرئيل از مطبخ نبود بود از ديدار خلاق و دود
همچنين اين قوت ابدال حق   هم ز حق دان نز طعام و از طبق
عمده آن است كه كتاب وجودى انسان درست ورق زده شود و با دقت خوانده گردد كه ((من كيستم )). لذا در بيت بعد حضرت مولى فرمود:
 
2- بيا در كهف قرآن اى برادر   ببين احوال انسان را سراسر
سوره كهف قرآن كهف ولايت است و همه احوال انسان نيز در كهف ولايت قرار دارد.
 
3- ازين گنجينه سر الهى   بوسع خويش يابى هر چه خواهى
4- در اين سوره بود انواع عبرت   براى آنكه باشد اهل خبرت
قصص سه گانه عجيبى در اين سوره ذكر شده است كه در هيچ جاى قرآن نيامده است : 1- قصه اصحاب كهف و ذكر نام اصحاب رقيم . 2- قصه موسى و دوست وى در رفتن به سوى مجمع بحرين يعنى عبدى از عباد الله . 3- قصه ذى القرنين . دو قصه اولى و سومى را در بيان قوت نفسانى و توجه روحانى جان آدمى سهمى بسزا است ؛ و قصه دوم را در شرح سرائر وجودى انسان و شئون اطوار وى ، و در رفتن بسوى ولى الله و خود را به وى سپردن و در رسيدن به اسرار سرنوشت انسانى دخلى بسزا است . چه اينكه در اين سوره دعوت به اعتقاد حق ، و عمل صالح ، و نفى شريك ، و برانگيختن بر تقوى و امور ديگر نيز مطرح است .
جناب عارف شهير ملا حاج سلطان محمد گنابادى در تفسير بيان السعادة ج 2 ص 470 ذيل آيه 60 سوره كهف : ((و اذ قال موسى لفتيه )) گويد:
اعلم ، ان فى قصة موسى (عليه السلام ) و خضر (عليه السلام ) انواعا من العبر تعليما لكيفية الطلب و اءن الطالب لطريق الاخرة ينبغى اءن يكون همته الوصول الى الانسان الكامل الذى هو مجمع بحرى الوجوب و الامكان و مرآة تمام الاءسماء و الصفات الحقية و جميع الحدود و التعينات الخلقيه و اءن يكون له عزم فى الطلب الى انقضاء عمره ، و تعليما لكيفية المسئلة بعد الوصول ليحصل له القبول ، و لكيفية الصحبة بعد القبول ، و بيانا لاوصاف الشيخ و اءن الشيخ كيف ينبغى اءن يربى و يروض ، و بيانا لتمام مقامات السالكين الى الله . غرض آن است كه در اين قصه موسى و خضر عليهماالسلام انواع گونه گون از عبرتها است . و بيان كيفيت طلب در آن مطرح است ، و اينكه طالب راه آخرت سزاوار است كه همت وى براى وصول به انسان كامل باشد جامع دو درياى وجوب و امكان ، و آئينه تمام اسما و صفات حقيه و جميع حدود و تعينات خلقيه است . و اينكه سالك راه يابد در تمام عمرش عزم راستين در طلب داشته باشد.
چه اينكه در اين قصه كيفيت مسئله بعد از وصول براى حصول قبول مطرح شده است و نحوه همراهى بعد از قبول نيز تبيين گشت ...
و همو در تفسيرش گويد كه بايد توجه داشت كه اگر انسان كمال را از نفس ببيند از بزرگترين مهلكه هاست چون زير بناى همه معاصى بزرگ است ، و اول گناهى است كه در زمين وقوع يافت . چون اين معصيت بود كه شيطان را از سجده منع نمود و او را در ورطه استكبار نهاد، سپس حقد و دشمنى و بعد از آن مكر و حيله بدنبال آن در زمين تحقق يافت .
بلكه ارسال رسل و انزال كتب و معانات انبياء عليهم السلام و مقاسات اولياء عليهم السلام و طاعات خلق و مجاهداتشان و امتحان آنان و ابتلاى آنها به انواع بلاء براى خروج شان از اءنانيت و رويت نفس است . و لذا اهتمام مشايخ و پيروان راه در تربيت سالكان در آن است كه آنان را از انانيت و نسبت چيزى از افعال و اوصاف به نفسشان خارج كنند. پس وقتى پير راه بنگرد كه سالك همچنان رويت نفس خويش دارد و خود بين است از او بطور كامل منزجر مى گردد. و اين نكته اى است كه از درسهاى عبرت آموز سوره كهف در قصه موسى و خضر عليهماالسلام است .
البته بعيد نيست كه اختلاف موسى و خضر عليهماالسلام يك جنگ زرگرى بوده باشد. فتدبر.
از عبرتهاى اين سوره ، مقام صبر داشتن در پيروى از كامل و عالم به سرالقدر است كه براى مراد تعيين تكليف نشود بلكه خويش را تسليم محض كردن به وى است تا مقام رضا براى سالك تحقق يابد. و در اين مسير كه بى همرهى خضر به ظلمات نرود كه وحشتناك است .
انسان ميوه شجره نظام هستى و كشور پهناور وجود است كه هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا. و انسان را با سير انفسى مساوقت است كه يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه .
و چون سير انفسى بسيار دشوار است كه از مجاز به حقيقت وصول يافتن است و اين راه وصول از مجاز به حقيقت بسيار راه تاريك و ظلمانى است و نفس رهزن درون نيز دائما بدون وقفه ملازم اين راه است كه تا ((اسلم شيطانى بيدى )) حاصل گردد؛ لذا سالك به سير انفسى را خضر عقلى و وراء طور آن نياز است تا بتواند اين مسير حق را كه همان صراط مستقيم الهى است منتهى از متن جهنم نفس عبور كردن است ، آنهم پلى كه از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است كه با اندك بى توجهى و غفلت سقوط ملازم آن است ، طى كند و به حقيقت مطلق راه يابد و بيارمد.
 
به حقيقت برسيدم ولى از راه مجاز   وه چه راهى كه بسى سخت و بسى دور و دراز
لذا سالك را خضرى بايد تا او را از ظلمات نفس برهاند و به انوار قدسى عالم اله اتصال بخشد. به شرط آنكه به حقيقت به نزد خضر برود و بگويد كه اى پير مراد آمدم و دست از چون و چرا بردارد. چون وقتى يافت كه او مجمع بحرين و جامع وجوب و امكان است ديگر لب به اعتراض نگشايد. تمام نكته كه همين يك نكته ((هو الاول و الاخر)) است اين است كه تسليم محض باشد و در همه مراتب وجوديش او را قبله خود بداند. فتبصر.
يكى از لطائفى كه در عبرت گيرى از قصه هاى در سوره كهف مى توان يافت مسئله سكوت اصحاب كهف است . در روايتى از رسول اكرم كه در ذيل بيت دهم همين باب نقل مى كنيم برداشت مى شود كه سكوت ، پير را جوان مى سازد. چون اصحاب كهف بعد از آنكه به غار رفته اند بعد از عبادت به خواب رفته اند يعنى در سكوت تام براى هميشه قرار گرفته اند و همين سكوت موجب بقاء و جوانى شان گرديد كه از زبان ولى الله الاعظم امام صادق (عليه السلام ) به جوان ناميده شده اند.
سكوت تام و توجه دائم به سوى دادار قهرا حضور و مراقبت كامل را به همراه خواهد داشت ، و حضور هر چه قوى تر باشد ظرف جان براى گرفتن حقايق آنسويى و القاءات سبوحى صافتر خواهد بود و لذا جان آدمى ولو اينكه از او ساليان متمادى گذشته باشد يعنى پير شده باشد با القاءات سبوحى و حضور دائمى تازه باقى مى ماند زيرا كه از باغ ملكوت عالم قدس هر دم براى وى بره تازه فرستند و نسائم قدسى هميشه مشام جان وى را مى نوازند كه از غير به دوست او را سوق مى دهند و لذا هرگز حاضر نيستند كه لحظه اى از حق دست بردارند و بسوى مادون رو كنند.
 
5- چو قدر خويشتن را ناشناسى   به نعمت هاى ايزد ناسپاسى
اين همه سفرهاى پر فائده براى انسان گسترده اند منتهى :
 
اى دل به كوى دوست گذارى نمى كنى   اسباب جمع دارى و كارى نمى كنى
6- خدا را بين چه گفتارى است در كهف   تدبر كن چه اسرارى است در كهف
از اين بيت به بعد به منزله ذكر خاص بعد از عام ، به بيان سرى از گنجينه سوره كهف مى پردازند كه به منزله تفسير انفسى قرآن كريم است .
 
7- گمانم اينكه زان فتيه چو خوانى   مر آنان را جوانانى بدانى
8- وليكن گوش دل بگشا زمانى   شنو از غائص بحر معانى
9- امام صادق (عليه السلام ) آن قرآن ناطق   كه فتيه بوده اند پيران صادق
10- ولى از قدرت روحى ايمان   به قرآن وصفشان آمد جوانان
اشاره به آيات نهم الى چهاردهم سوره كهف و تفسير روايى آن كه از حضرت امام بحق ناطق ، صادق آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است مى باشد كه ذيل بيت اول همين باب آيات آن را نقل كرديم . قوله تعالى : ((اذ اءوى الفتية الى الكهف )) و انهم فتية امنوا بربهم و زدناهم هدى ، و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات والارض ...
((فتية )) از ((فتى )) به معنى جوانمرد مرد جوان ، تازه سال و جوان از هر چيز و خوش خوى است . جمع فتى ، فتيه و فتيان به كسر فاء و سكون تا در هر دو. و مونث آن ((فتاة )) به فتح فاء و جمع آن ((فتيات )) به فتحتين . و كنايه از غلام و كنيز مى آيد و از لفظ ((فتى )) در قرآن مذكر و مونث و مفرد و مثنى و جمع آمده است . (نثر طوبى از علامه شعرانى .)
((غائص )) از ((غوص = غاص )) يعنى فرو رونده در آب ، طلب كننده مرواريد دريا، غواص . قبل از نقل روايت امام صادق (عليه السلام ) ذكر روايتى از تفسير خلاصة المنهج در مقام مناسب به نظر مى رسد و آن اين است كه :
((و به روايت صحيحه ثابت شده كه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) آرزو كرد كه اصحاب كهف را ببيند.
جبرئيل آمد كه يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) تو در دنيا ايشان را نخواهى ديد اما جمعى از اصحاب را بفرست تا ايشان را به دين تو خوانند.
حضرت فرمود چگونه فرستم گفت همچون سليمان كه بر بساطى مى نشست بر بساط نشينند تا ايشان را بردارد و به آنجا برد.
رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود تا بساطى بگستردند حضرت امير المؤ منين و سلمان و ابوذر و ابوبكر و عمر و عثمان در آن بساط نشستند و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود كه هر كه اصحاب كهف جواب سلام او بدهد او وصى و خليفه من مى باشد. پس از خداى درخواست تا باد بساط را برداشت و به آنجا برد كه اصحاب كهف بودند. چون فرود آمدند سنگى بر در غار بود برداشتند.
سگ ايشان روشنى ديد بانگ درگرفت و حمله آورد اما چون حضرت امير را ديد دم جنبانيدن آغاز كرد و به سر اشاره كرد كه در آييد. ايشان درآمدند، پس مخالفان ثلاثه و ساير اصحاب سلام كردند جواب نشنيدند، امير المؤ منين (عليه السلام ) سلام كرد جواب دادند و گفتند: ((عليك السلام و رحمة الله و بركاته .))
آن حضرت فرمود كه من رسولِ رسول خدايم و از نزد او به جانب شما آمدم تا شما را به دين او دعوت كنم . گفتند ((مرحبا به و بك امنا و صدقنا)). حضرت امير (عليه السلام ) فرمود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شما را سلام مى رساند گفتند: و على محمد رسول الله الصلاة و السلام ما دامت السموات والارض و عليك ما بلغت .
و چون قبول دين اسلام كردند و به نبوت خاتم النبيين و سيدالوصيين ايمان آوردند به خوابگاه خود تكيه كردند و بار ديگر نزد خروج امام م ح م د مهدى (عليه السلام ) بيدار خواهند شد. مهدى بر ايشان سلام دهد و جواب باز دهند پس بميرند و در قيامت مبعوث گردند پس حضرت امير المؤ منين (عليه السلام ) باد را امر كرد تا بساط را برداشت و به مسجد حضرت رسالت آورد پيش از آنكه امير المؤ منين (عليه السلام ) خبر دهد از آنچه گذشته بود رسول به وحى الهى به اصحاب اخبار فرمود:
حق تعالى اين قصه را بر اين وجه بيان مى فرمايد كه : ((اذ اوى الفتية الى الكهف )) ياد كن اى محمد چون جاى گرفتند و بازگشتند جوانان به غار جيرم ...
اما روايت از امام صادق در اصول كافى بدين صورت است :
فى الكافى عن الصادق (عليه السلام ) انه قال لرجل ما الفتى عندكم فقال له الشاب فقال لا، الفتى المومن ان اصحاب الكهف كان شيوخا فسماهم الله فتية بايمانهم . و العياشى عنه (عليه السلام ) مثله الا انه قال كانوا كلهم كهولا وزاد من آمن بالله و اتقى فهو الفتى (تفسير الصافى ج 2 ص 6 ط پنجم اسلاميه .)
حضرت به كسى فرمود كه در نزد شما جوان مرد كيست ؟ در جواب عرض كرد كه فتى همان شاب و مرد جوان است . حضرت فرمود: نه بلكه فتى همان مومن را گويند همانا اصحاب كهف مردان پير و كهن سال بودند كه خداوند به جهت ايمانشان جوان ناميد. چه اينكه به همين منوال است حديث حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه الحسن و الحسين سيد اشباب اهل الجنة .
جوان در اصطلاح قرآن و روايات
جوانى و پيرى به سن بالا و كم نيست ؛ بلكه به ايمان بحق تعالى و عدم آن است كه درباره اصحاب كهف در كهف قرآن آمده است كه : نحن نقص عليك نباءهم بالحق انهم فتية آمنوا بربهم وزدناهم هدى .
و درباره حضرت ابراهيم و جناب يوسف صديق و همراه جناب موسى يعنى يوشع بن نون نيز تعبير به فتى و جوان شده است كه بى رابطه با ايمانشان نخواهد بود. چه اينكه در روايت مذكور بر امام حسن و امام حسين عليهماالسلام آقايان جوانان اهل بهشت اطلاق شده است و همه بهشتيان جوان اند.
در هزار و يك كلمه ، كلمه 288 آمده است :
فخر الدين على صفى در لطائف الطوائف آورده است كه :
((مروى است صفيه بنت عبدالمطلب كه عمه آن حضرت است (يعنى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم )) روزى نزد حضرت آمد در حالى كه پير شده بود گفت يا رسول الله دعا كن تا من به بهشت روم ، حضرت بر سبيل طيبت فرمود كه زنان پير به بهشت نخواهند رفت . صفيه از مجلس حضرت برگشت و مى گريست .
حضرت تبسم فرمود و گفت او را خبر دهيد كه اول پير زنان جوان شوند آنگاه به بهشت روند و اين آيت بخواند: انا انشاءناهن انشاء فجعلناهن ابكارا (واقعه /56) يعنى به درستى كه ما بيافريديم زنان را در دنيا آفريدنى پس خواهيم گردانيد ايشان را دختران بكر و دوشيزه در آخرت كه ايشان را به بهشت در آريم .
عارف بزرگوار جامى اين واقعه را در عقد سى و دوم سبحة الابرار نيكو به نظم در آورده است :
 
كرد آن زال كهن سال سوال   از نبى كاى شه فرخنده خصال
روز محشر كه بهشت آرايند   رستگاران به بهشت آسايند
شود آن منزل عالى وطنان   راحت آباد چو من پير زنان
گفت حاشا كه چنان خوش وطنى   گردد آرامگه پيرزنى
گل آن باغ جوان باشند   غنچه اش تنگ دهانان باشند
پيرزن چون ز نبى قصه شنيد   ناله از سينه پر غصه كشيد
از فغان زمزمه غم برداشت   وز مژه گريه ماتم بردشت
شد نبى مژده دهش چابك و چست   كه همه كهنه عجوزان ز نخست
يك بيك دختر دوشيزه شوند   چون در آن روضه پاكيزه شوند
اول كار جوانى بخشند   آنگه آمال و امانى بخشند
البته مقصود نه اين است كه سالخورده اگر بخواهد كودك نفس خويش را شير دايه دنيا باز گيرد محال باشد ولى سخت دشوار است .
 
11- بيا پير جوان مى باش اى پير   بيا روشن روان مى باش اى پير
12- تو هم اصحاب كهفى و رقيمى   چو بسم الله الرحمن الرحيمى
نكته اساسى همان است كه انسان بسم الله الرحمن الرحيم بشود يعنى حقيقت اين آيه در او پياده شود كه به صرف لقلقه زبان نباشد.
خداى رحمت كند جناب فردوسى عزيز را كه فرمود:
 
فريدون فرخ فرشته نبود   به مشك و به عنبر سرشته نبود
به داد و دهش يافت آن نيكويى   تو داد و دهش كن فريدون تويى
مهم دارايى و ذوق و چشيدن است نه دانايى مفهومى كما مر كرارا. فافهم .
 
13- نه هر پيرى بود روشن روانى   نه هر پيرى بود پير جوانى
آن پيرى روشن روان است كه از ابتدا كتاب وجوديش را درست ورق زده باشد. لذا همانند اصحاب كهف بايد كه در سن پيرى بر اثر تقوى و عبوديت جوان بودند كه :
 
14- جوانى گر در ايام جوانى   به پيرى بگذراند زندگانى
15- به عقلش از بديها پاك باشد   براه بندگى چالاك باشد
به مانند يوسف صديق باشد و يا از باب ((و اءتيناه الحكم صبيا)).
 
16- بياض دفتر دل را تباهى   نداده است از سياهى گناهى
در اين صورت مى شود او را جوان و فتيه نام برد كه فرمود:
 
17- شود پير جوانى آن نكو فام   كه يزدانش به فتيه مى برد نام
لذا همه بهشتيان كه دفتر وجوديشان را سياه نساخته اند بلكه با نور ايمان نفس ناطقه انسانى شان را درست در مسير تكاملى الهى قرار داده اند و با علم نور يقذف لله و عمل صالح ، صفات انسانى را ملكه جان خويش ساخته اند، جوان محشر مى شوند كه الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة .
بديهى است كه شاءن اينگونه روايات و روايت امام صادق (عليه السلام ) در مورد اصحاب كهف همان تفسير انفسى قرآن كريم است .
نفس ناطقه انسانى با دو نور علم و عمل صالح با طراوت مى ماند وگرنه به سوى دار البوار مى رود كه سرزمين نفس بائر مى گردد و هرگز از تنور سرد شعله برنخيزد لذا آنان كه شكم دائر دارند را چون دلى باير است پيرند و طراوت انسانى ندارند. ((الهى آزمودم تا شكم داير است دل باير است )).
فام - بر وزن و معنى وام است ، كه به عربى قرض و دين خوانند و به معنى لون و رنگ ، و شبه و مانند و نظير هم آمده است . (فرهنگ برهان قاطع )
 
18- كند احوال هر پيرى حكايت   ز اوصاف جوانيش برايت
19- چو هر طفلى بود آغاز كارش   كتاب شرح حال روزگارش
هر كس هر چه هست و بايد بشود از آغاز كار معلوم است . خواجه عبدالله انصارى گويد كه همه از آخر ترسند ولى عبدالله از اول ، زيرا طومار اطوار وجودى هر شخصى در همان اول پيچيده شده است كه تا آخر عمرش همانها شرح و تفصيل مى يابد. همانند درخت و ثمره آن كه تفصيل و شرح همان هسته اوست .
 
20- هر آن خوى پدر يا مادرش راست   همان خو نطفه او را بياراست
21- غذاى كسب باب و شير مامش   بريزد زهر يا شكر بكامش
22- چو از پستان پاكت بود شيرت   تويى فرخنده كيش پاك سيرت
در بخش يازدهم رساله خيرالاثر ص 142 حضرت مولى روحى فداه فرمود:
((بدان كه احوال و اوضاعى كه در حصول مزاج نطفه انسانى مثلا كه محل قابل نفس ناطقه و پذيراى آن است ، به حصر و ضبط در نمى آيد، زيرا تفاوت ازمنه و اختلاف آفاق و اوضاع كواكب و احوال والدين و كيفيات اطعمه و اءشربه و هزاران هزار عوامل ديگر در نحوه كيفيت مزاج نطفه دخيل است و آن نطفه كذايى در چنان اوضاع و احوال مطابق طبيعت و جبلت خود منعقد مى شود و به وفق آن ، قابليت گرفتن عطايا و هبات بارى تعالى پيدا مى كند.
شيخ بزرگوار ابن سينا فرمايد: و قد ينفع البدن عن هيئة نفسانية غير الذى ذكرناها مثل تصورات النفسانية فانها تثير امورا طبيعية كما قد يعرض ان يكون المولود مشابها لمن يتخيل صورته عند المجامعة و يقرب لونه من لون ما يلزمه البصر عند الانزال و هذه اشياء ربما اشماءز عن قبولها قوم لم يقفوا على احوال غامضة من احوال الوجود و اما الذين لهم غوص فى المعرفة فلا ينكرونها انكار مالا يجوز وجوده و من هذا القبيل حركة الدم من المستعد لها اذا اكثر تاءمله و نظره فى الاشياء الحمر الخ .
(قانون ص 195. ط ناصرى .)
و نيز در تدبير رضاع راجع به شرايط مرضعه گويد: و اما شرائط المرضعة فسنذكرها و نبداء بشريطة سنها فنقول ان الاحسن ان يكون ما بين خمس و عشرين سنة الى خمسة و ثلاثين سنة فان هذا هو سن الشباب و سن الصحة و الكمال .
و اما فى شريطة صحتها و تركيبها فيجب ان تكون حسنة اللون قوية العنق و الصدر واسعة عضلانية صلبة اللحم متوسطة فى السمن و الهزال لحمانية لا شحمانية .
و اما فى اخلاقها فان تكون حسنة الاخلاق محمودة بطيئة من الانفعالات النفسانية الردية من الغضب و الغم و الجبن و غير ذلك فان جميع ذلك يفسد المزاج و ربما اعدى بالرضاع و لهذا نهى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و سلم عن استئظار المجنونة الخ
(كليات قانون ص 360).
و همچنين اوضاع و احوال كواكب را در حصول كيفيات و انحاى استعدادات مزاج نطفه و ديگر مواليد اهميت بسزايى است كه در علم احكام نجوم آنها را بيان كرده اند و در اين موضوع كتابهايى از قبيل : ((صد كله بطليموس ))، ((الاءثمار و الاءشجار))، ((لوائح القمر كاشفى ))، ((رساله علائيه و برهان الكفاية على بن محمد شريف بكرى ))، ((كفاية التعليم ))، ((روضة المنجمين ))، ((تنبيهات المنجمين ملا مظفر جنابذى )) نوشته شده است . و باز هزاران علل و اسباب ديگر است كه فكر بشر از دست يافتن بدانها قاصر است .
در اين مقام ذكر روايتى بسيار مناسب مى نمايد كه دستور العمل است و داراى اسرارى است كه پرده از بعضى از اسرار طبيعت برمى دارد، و آن اين است كه :
آدابى در باب نكاح و جماع
ابن بابويه (شيخ صدوق ) از ابو سعيد خُدرى از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) آدابى در موضوع نكاح ، و امورى چند در تاءثير اوقات و اوضاع و احوال والدين به خوى و روى فرزند، روايت كرده است كه هر يك سرى از اسرار طبيعت است .
امالى شيخ صدوق ، مجلس 84 حديث اول
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على ابن ابى طالب (عليهما السلام ) چنين سفارش كرد و فرمود:
((يا على چون عروس را به خانه تو آرند وقتى نشست كفش او را بكن و پايش را بشوى و آبش را به در خانه ات بريز كه چون چنين كنى خداوند از خانه ات هفتاد هزار رنگ فقر را ببرد و هفتاد هزار رنگ بركت در آن در آورد و هفتاد هزار رحمت بر تو فرو فرستد كه بر سر عروس بگردد تا بركت آن به هر گوشه خانه ات برسد. و خداوند عروس را از جنون و خوره و پيسى امان دهد كه به او رسند مادامى كه در آن خانه است .
سپس فرمود: