شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۳۲ -


اى على عروس را در هفته نخستين از خوردن شيرها و سركه و گشنيز (سبزى امزنا) و سيب ترش باز دار زيرا كه زهدان از اين چار، سرد و نازاينده گردد؛ و بوريا در گوشه خانه به از زن نازاينده است . اگر عروس بر سركه خوردگى خون حيض بيند هيچگاه به خوبى از آن پاك نگردد. و گشنيز آن خون را در درونش بشوراند و زايمان را بر وى دشوار گرداند. و سيب ترش آن را از آمدن باز بدارد و بيمارى بر وى گردد.
سپس فرمود:
1- اى على در هنگام جماع سخن مگو مبادا كه فرزند گنگ و لال گردد.
2- و به عورت زن (در حين جماع ) نگاه نكن كه سبب نابينايى فرزند شود.
3- و با شهوت زن ديگرى در خاطرات با زنت جماع مكن كه فرزند مخنث آيد.
4- و ايستاده با زنت جماع مكن كه از كار خران است و اگر فرزندى آيد در فراش كميز ميزنده شود. (يعنى بول كننده .)
5- اول و ميانه و آخر ماه مجامعت مكن كه ديوانگى و خوره و گيجى بسوى فرزند شتابند.
6- بعد از ظهر جماع مكن كه اگر فرزندى آورد قيچ (لوچ و دوبين ) شود و شيطان به لوچ بودن انسان شاد است .
7- كسى كه با زن خود در بستر جنب است قرآن نخواند مى ترسم آتشى از آسمان فرود آيد و هر دو را بسوزاند.
8- جماع مكن جز آنكه خودت دستمالى داشته باشى و زنت نيز پارچه ديگر كه با يك پارچه خود را پاك نكنيد كه شهوت بر شهوت افتد كه مايه دشمنى بين شما مى شود و پس شما را به جدايى و طلاق كشاند.
9- در شب عيد فطر جماع مكن كه اگر فرزندى آيد بسيار شرور گردد.
10- در شب عيد اضحى (قربان ) جماع مكن كه فرزند شش انگشت يا چهار انگشت آيد.
11- زير درخت باردار جماع مكن كه فرزند جلاد و آدمكش و كدخدا آيد.
12- در مقابل آفتاب و نور آن جماع مكن اگر آنكه هر دو با روپوش باشند كه اگر فرزندى آيد دائما در سختى و فقر باشد تا بميرد.
13- ميان اذان و اقامه جماع مكن كه اگر فرزندى آيد خونخوار گردد.
14- اگر زنت باردار شد بى وضو با او جماع مكن كه فرزند كوردل و بخيل آيد.
15- در نيمه شعبان جماع مكن كه فرزند، شوم و با خال چهره آيد.
16- در آخر ماه دو روز از آن مانده جماع مكن كه فرزند كمر كچى و كمك كننده ظالم آيد و جمعى از مردم بدست او هلاك شوند.
17- بر سر پشت بامها جماع مكن كه فرزند منافق و رياكار و بدعت گزار آيد.
18- چون قصد سفر دارى در شب آن جماع مكن كه فرزند ولخرج آيد، رسول خدا اين آيه را خواند (سوره اسراء /30) براستى مبذرين برادران شياطين باشند.
19- چون در سفر رفتى تا سه شب جماع مكن كه فرزند كمك كننده ظالم و ستمگر بر عليه تو شود.
20- در ساعت اول شب با زنت جماع نكن كه اگر فرزندى آيد، بسا باشد كه جادوگر و دنيا طلب در آيد.
جلوه اى از رخ يار
در كلمه 299 هزار و يك كلمه ج 2 ص 471 فرمود:
((تولدم در اواخر سال 1307 ه‍ ش بوده است . خداى تعالى را شاكرم كه از پستان پاك شير خورده ام و در دامان پاك تربيت شده ام . الحمد لله كه حقا مادرم ديندار خالص و موحد مخلص و فانى در نور ولايت بود.
 
با طهارت جفت بود و طاق بود   با ولايت بر سر ميثاق بود
از خدايم تاج عزت بر سر است   كو حسن زاده حسن را مادر است
بركاتى كه از الطاف الهى نصيبم شده است همه از شير طيب و دامن طاهر مادرم و روزى حلال پدرم بوده است .
 
از شير پاك و دامن قدسى كنام مام   و ز لقمه حلال و مباح پدر مرا
اين گفتارم محض صدق و صرف صواب است ، نه سخنى از روى تعصب و خوى محبت به پدر و مادر. انتهى .
در ازدواج حرف اطفاء شهوت حيوانى و زناشويى كه نيست بلكه زهدان مادر عزيز كارخانه آدم سازى است و اين صنع الهى بايد به بهترين صورت پاك نگاهداشته شود.
كسب پدر اگر حلال بود شير مادر هم حلال و به صورت شكر در دهن طفل نهاده مى شود و اگر خداى ناكرده حرام بود شير مادر هم بنحو آلوده و زهر در كام فرزند ريخته مى شود. لذا جناب جابر در زيارت اربعين سيدالشهداء در خطاب به حضرت عرض مى كند كه تو از پستان پاك شير خورده اى و در دامن مادرى پاك تربيت شده اى .
 
23- منى بذر و نسا حرث و تو حارث   بجز تو حاصلت را كيست وارث
اشاره است به آيه 224 سوره بقره : نساءكم حرث لكم ، فاءتوا حرثكم اءنى سئتم زنان شما كشتزار شمايند پس براى كشت بدانها نزديك شويد.
 
24- اگر پاك است تخم و كشتزارت   هر آنچه كشته اى آيد به كارت
25- وگرنه حاصلت بر باد باشد   ترا از دست تو فرياد باشد
26- ((نفخت فيه من روحى )) شنيدى   ولى اطوار نفخش را نديدى
27- كه اندر نطفه هم بابا و مادر   نمايد نفخ هر يك اى برادر
28- تو ((سبحان الذى خلق الازواج ))   بخوان در خلقت ((نطفة امشاج ))
29- دمد هر يك ز روح خويش در وى   ازين ارواح طومارش شود طى
قوله : ((نفخت فيه من روحى )) اشاره به آيه 30 سوره حجر است كه فرمود: فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين و نيز آيه 73 سوره ص هم بدين نحو آمده است .
قوله : ((سبحان الذى خلق ...)) اشاره به آيه 27 سوره مباركه يس است كه فرمود: سبحان الذى خلق الازواج كلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لا يعملون .
قوله : ((نطفة امشاج )) اشاره به آيه 3 سوره دهر است كه فرمود: انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا.
كيفيات نفسانى و مزاجى ، و احوال ظاهر و باطن والدين در كيفيت مزاجى و حصول استعداد نطفه انسانى سخت دخيلند، و اشخاص مطابق همان كيفيات ، داراى اخلاق و احوال گوناگون مى شوند چنانكه داراى اشكال گوناگونند، همچنانكه مبادى طين آنان از ناحيه اختلاف آفاق و اوضاع اجرام علوى و احوال كائنات سفلى همه دخيلند و نطفه به خوئى و روئى منعقد مى شود. ((ذلك تقدير العزيز الحكيم )).
و هر چه لياقت و قابليت او باشد از مبداء فياض مى گيرد، و به مثل نطفه آدمى لوح محفوظ او است كه هر چه بدوا در وى نوشته شده است بر آن مجبول است ؛ و به مثل چون درختى كه در تخمى نهفته است و آن متن فشرده درخت به تدريج به فعليت رسد و درخت بالفعل گردد.
بر اين اساس ((نفخت فيه من روحى )) از مسير و جدول خلقت والدين به چنين تعلق مى گيرد، لذا از جداول رنگ مى پذيرد؛ يعنى كاءن پدر و مادر هم هر يك در حقيقت ((نفخت فيه من روحى )) شركت دارند.
شيخ اجل ابن سينا در قانون چهار فصل در تربيت طفل آورده است كه هر فصل به ويژه فصل دوم آن در موضوع خود اهميت بسزا دارد كه در اوصاف مُرضِع يعنى شير دهنده بحث كرده است .
خوى شير دهنده و روى وى چه مادر و چه دايه از شير در كودك اثر مى گذارد زيرا كه بُنيتش از آن شير است .
بلكه خوى والدين و حتى احوال آنها در اوقات و نيات آنها، بلكه احوال نفس اوقات در گاه انعقاد نطفه و غذاى مادر در زمان حمل چون ديگر اوصاف روانى و جسمانى او همه را تاءثير خاص در مزاج طفل است . و حق سبحانه از مجراى وجود والدين ((نفخ روح )) مى كند كه كان هر سه نافخ روحند، و روح از اين مجارى رنگ مى گيرد چون آب باران از واديها.
كلمه اول هزار و يك كلمه ج 1 ص 13
لذا جناب رسول رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) از دايه گرفتن زن ديوانه نهى فرموده است .
و جناب شيخ اكبر را در فص محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) از فصوص الحكم تحقيق عميقى در نفخ ((نفخت فيه من روحى )) است . خلاصه اش اين است .
اءن كل واحد من الوالدين سيما الوالدة دخيلا فى النفخ حيث انه يصل منهما الى الجنين ، كالماء المنزل من السماء يتلون باءحوال ما على الارض و اءوصافها من المجارى و الاودية و غيرهما.
حضرت وصى ولى (عليه السلام ) فرمود كه درست بنگريد كه چه كسى به فرزندانتان شير مى دهد زيرا كه فرزند بر همان جوان مى گردد.
و نيز حضرت امام باقر علوم نبيين (عليه السلام ) فرمود براى فرزندتان مرضعى در نظر گيريد كه شير نيكو به وى بخوراند و مبادا براى شير از زن زشت استفاده كنيد كه شير در فرزند سرايت مى كند.
و نيز فرمود: بر شما باد كه براى شير فرزند از دايه خوش روى استفاده نماييد كه شير در فرزند اثر مى گذارد. (وافى ج 12 ص 208).
در اخلاق زن شير ده گفته شده است كه از اخلاق حسنه و محموده برخوردار باشد و انفعال هاى نفسانى پست از غضب و غم و اندوه و ترس و غير اينها را نداشته باشد زيرا همه اين امور مزاج را فاسد مى كند.
 
30- دگر باره از آن پيران صادق   بيا بينوش اى يار موافق
31- سگشان را نشايد در عبارت   نمايى مس گرت نبود طهارت
اشاره است به كلمه ((كلب )) در آيه 19 سوره كهف كه فرمود: و كلبهم بسط ذراعيه بالوصيد.
و قرآن را نيز بدون طهارت نمى شود مس نمود ((لا يمسه الا المطهرون )). بينوش يعنى گوش ده .
 
32- چگونه مسح كنى اسرار هستى   كه از پا تا سرت آلوده هستى
33- طهارت بايدت در مس فرقان   چه پندارى تو اندر مس قرآن
فرقان مرتبه كثرت را گويند، و قرآن به مرتبه جمع اطلاق مى گردد.
مس فرقان در مرتبه كثرت را طهارتى ظاهرى نياز است ولى مس قرآن در مرتبه وحدت و جمع را طهارت باطنى لازم است . انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون ، لا يمسه الا المطهرون .
طهارت در هر مرتبه اى مطابق همان مرتبه است و طهارت در هر مرتبه مادون مقدمه است براى طهارت در مرتبه مافوق .
همانطور كه قرآن را مراتب است از مرتبه فرقان و كثرت تا مرتبه جمع و وحدت كه عين علم عنايى حق است ، طهارت را نيز مراتب است ، چه اينكه مس را نيز مراتب خواهد بود. فتدبر.
تنها راه براى محرميت با قرآن فرقان و كلمات وجودى عالم و اسرار آفرينش ، طهارت است و مطابق مراتب وجودى آنها طهارت را نيز مراتب است و در صورت طهارت ، حشر با قرآن و نظام هستى تحقق مى يابد و با تحقق حشر، قرآن و عالم نيز اسرارشان را مكشوف مى نمايند، زيرا آيات و سور و حروف و كلمات قرآن فرقان با تمام مراتبشان و كلمات نوريه عوالم وجودى با همه تجليات شان را زبان حال و مقالى است كه :
 
ما سميعيم و بصيريم و هشيم   با شما نامحرمان ما خامشيم
البته دوام بر طهارت نيز بر رزق انسانى مى افزايد و وسعت مى بخشد كه جناب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((دم على الطهارت يوسع رزقك .))
در رساله وحدت از ديدگاه عارف و حكيم حضرت مولى روحى فداه آمده است :
مراتب طهارت
((در مراتب طهارت گوييم كه طهارت ارواح و قلوب موجب مزيد رزق معنوى و قبول عطاياى الهيه على ما ينبغى است و يرزقه من حيث لا يحتسب . و طهارت صورت - به حكم تبعيت عالم صور مر ارواح را در وجود و احكام - مستلزم مزيد رزق حسى است . لذا هم طهارت ظاهره بايد و هم طهارت باطنه .
اما طهارت ظاهره :
طهارت بدن از ادناس و قاذورات ، و طهارت حواس از اطلاق و رها كردن آنها در ادراكاتى كه نياز بدانها نيست .
طهارت اعضاء از اطلاق و رها كردن آنها در تصرفات خارج از دائره اعتدال كه به حسب شرع و عقل معلوم است . و به خصوص لسان را دو طهارت است يكى صمت از ما لا يعنى ، و ديگر مراعات عدل در آنچه كه از آن تعبير مى كند نه به نقص بيان درباره آن جائز باشد، و نه وصفش بدانچه كه موصوف بدان نيست .
طهارت ظاهره در مراتب قواى عمليه نفس مرتبه تجليه است كه نفس قوى و اعضاى بدن را به مراقبت كامله در انقياد و اطاعت احكام شرع و نواميس الهيه وارد نموده كه اطاعت اوامر، و اجتناب از منهيات شرعيه را به نحو اكمل نمايد تا پاكى صورى و طهارت ظاهريه در بدن نمايان شود و در نفس هم رفته رفته خوى انقياد و ملكه تسليم براى اراده حق متحقق گردد و براى حصول اين مرتبه علم فقه بر طبق طريقه جعفريه كافى و به نحو اكمل عهده دار اين امر است . فقه مقدمه تهذيب اخلاق و اخلاق مقدمه توحيد است .
اما طهارت باطنه :
طهارت خيال خيال از اعتقادات فاسد و از تخيلات ردى ، و از جولانش در ميدان آمال و امانى . و طهارت ذهن از افكار ردى و از استحضارات غير واقع غير مفيد.
و طهارت عقل از تقييد به نتائج افكار در آنچه كه اختصاص به معرفت حق سبحانه و معرفت غرائب علوم و اسرارى كه مصاحب فيض منبسط او بر ممكنات است .
و طهارت قلب از تقلبى كه تابع تشعب است و تشعب نيز بسبب تعللاتى است كه موجب تشتت عزم و اراده مى گردد. و قلب را هم واحد بايد.
امير (عليه السلام ) فرمود: قلوب العباد الطاهرة مواضع نظر الله سبحانه فمن طهر قلبه نظر الله اليه . و فى الكافى (ص 13 ج 2 معرب ) باسناده عن سفيان بن عينية قال : ساءلته - يعنى ابا عبدالله (عليه السلام ) عن قول الله عزوجل الا من اءتى الله بقلب سليم ؟ قال : القلب السليم الذى يلقى ربه و ليس فيه احد سواه .
و طهارت نفس از اغراضش بلكه از عين خودش كه خميره آمال و امانى و كثرت تشوقات است .
و طهارت روح از حظوظ شريفه اى كه مر جواز حق تعالى است چون معرفتش و قرب و مشاهدتش و ديگر انواع نعيم روحانى و بقول شيخ در نمط تاسع اشارات در مقامات العارفين : من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثانى و به اين نظر علم حجاب باشد و اين وجه ديگر است در معنى العلم حجاب الله الاكبر، آرى .
 
تو بندگى چو گدايان بشرط مزد مكن   كه خواجه خود صفت بنده پرورى داند
سپس طهارت حقيقت انسان و نيز طهارت سر او و طهارت خاصه انسان كه اعلى المراتب طهارات است را مطرح فرمود. غرض آن است فرقان را مس ظاهرى با انواع گوناگون آن نياز است ولى براى مس ‍ قرآن كه همان مقام جمعى احدى حقايق فرقانيه است ، انواع طهارت باطن لازم است كه تا با آن حقايق اتحاد وجودى برقرار شود. جناب مولى صدرا رحمة الله تعالى عليه را در فصل يازدهم از موقف هفتم الهيات اسفار تحقيقى رصين در پيرامون درجات قرآن و مراتب انسان و طهارت است كه در كنار سفره حديث شريفى از حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ارتزاق انسانى مى نشيند. فرمود:
فصل 11 - فى تحقيق قول النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ان للقرلن ظهرا و بطنا و حدا و مطلعا. اعلم ان للقرآن كالانسان ينقسم الى سر و علن ، و لكل منهما ايضا ظهر و بطن و لبطنه بطن آخر الى ان يعلمه الله ، و لا يعلم تاءويله الا الله . و قد ورد ايضا فى الحديث : ((ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعة ابطن )) و هو كمراتب باطن الانسان : من الطبع و النفس و الصدر و القلب و العقل و الروح و السر و الخفى ...
فالروح الانسانى تارة تتلقى ادراك الاشياء من عالم الحس و ذلك عند نزوله فى مرتبة بدنه و حواسه ، و تارة تتلقى من عالم التخيل و التمثل الجزيى ، و تارة تتلقى المعارف العقلية بجوهرها العقلى الذى هو من حيز عالم الامر، و تارة تاءخذ المعارف الالهية من الله بلا حجاب من عقل او حس ...
و للدلالة على تفاوت المقامات قال (تعالى ) فى صفة القرآن ((انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لايمسه الا المطهرون تنزيل من رب العالمين )) فذكر له اوصافا متعددة بحسب درجاته و مقاماته اولها و اعلاها الكرامة عندالله ، وادناها التنزل الى هذا العالم من عند رب العالمين ... الى اءن قال :
تذكرة تمثيلية : و بالجملة ان للقرآن درجات و منازل كما للانسان ، و ادنى مراتب القرآن و هو ما فى الجلد و الغلاف كاءدنى مراتب الانسان و هو فى الاهاب و البشرة و للقرآن فى كل مرتبة و مقام حملة يحفظونه و يكتبونه و لا يمسونه الا بشرط طهارتهم عن حدثهم اءو عن حدوثهم و نزاهتهم و انسلاخهم عن مكانهم اءو عن امكانهم .

موقف هفتم الهيات اسفار را در فهم قرآن سهمى بسزاست و در اين فصل مذكور بين درجات قرآن و معارج انسان تطابق شده است كه رساله ((مدارج قرآن و معارج انسان )) را نيز در مقام شاءنى والاست .
نكته قابل دقت در مقام آن است كه فرمود: و لا يمسونه الا بشرط طهارتهم ... يعنى مسّ كردن درجات قرآنى از مرتبه نازله تا آن مرتبه عاليه اش كه همان مقام كرامت است را بدون طهارت نشايد لذا مس ‍ ظاهرش را طهارت ظاهر بايد و مس باطنش را طهارت باطن .
طهارت از حدوث و انسلاخ از امكان بدين معنى است كه شخص طاهر در آن مقام كه واقع گرديد همانند عقول نوريه و ملائكه مهيمن مختفى گردد امكان وى در تحت سطوت وجوب ازلى ؛ چنانكه عقول صاعده ذاتشان را فانى در ذات حق مى نمايند. زيرا هر انسانى كه ميلش به امكان بيشتر است و احكام كثرت بر او اغلب است از كفار است هم در ظاهر و هم در باطن كه ((اءرضيتم بالحياة الدنيا))، ((اثا قلتم الى الارض )). و هر انسانى كه ميل وى به وجود بيشتر و احكام وحدت بر وى اوفر باشد از سابقين مقربين قرار مى گيرد همانند انبيا و اوليا، و هر انسانى كه در وى اين دو جهت وحدت و كثرت متساوى باشد او از مومنين ميانه است . (به تعليقه حاجى سبزوارى بر اسفار مراجعه گردد.)
پس طهارت را همانند سلطان نظام عالم يعنى وجود، تشكيك ذو مراتب است كه هر مرتبه مادونش رقيقت مرتبه مافوق و عكس آن به نحو حقيقت بر رقيقت خواهد بود. فتدبر.
عاليترين مرتبه طهارت همان است كه از صادق آل محمد (عليه السلام ) در تفسير آيه ((و سقيهم بربهم شرابا طهورا)) نقل شده است كه فرمود: اءى يطهرهم عن كل شى سوى الله اذ لا طاهر من تدنس ‍ بشى ء من الا كوان الا الله .
 
35- ولى در لفظ مس بنما تاءمل   كه يابى فرق او را با تعقل
36- چو مس آمد به معنى بسودن   بسودن هست مانند نمودن
37- تعقل اينكه آن شد عين ذاتت   كه افزوده است بر نور حياتت
بسوده - به كسر اول بر وزن فزده ، به معنى دست زده و ماليده و لامسه باشد. (برهان قاطع ) مس را همانند طهارت داراى مراتب است كه در مرتبه ظاهرى قرآن بصورت مس كردن ظاهرى و بسودن و لمس ‍ كردن و كشيدن اعضاى بدن به خطوط قرآن است ، منتهى چون نوعا مس نمودن با دست انجام مى گردد، مس به كشيدن دست منصرف مى گردد وگرنه در مس كلمات مادى قرآن براى همه اعضاى بدن طهارت نياز است .
و مس در مرتبه بالا همان تعقل است كه فرقشان بنحو ترتب وجودى است ، يعنى در طول هم اند نه به نحو تباين . آنگاه فرق مس در مرتبه فوق كه همان تعقل است با مس در مرتبه نازله كه همان كشيدن مثل دست بر خطوط ظاهرى است آن است كه اينجا دست غير از قرآن است يعنى هرگز دست ظاهرى را با كلمات مادى و خطوط قرآنى اتحاد وجودى برقرار نمى گردد بلكه تلاقى بنحو لمس كه از اعراض نه گانه است محقق مى گردد؛ بخلاف مس در مرتبه فوق كه بنحو تعقل است كه قهرا با هويت ذاتى متعقل اتحاد وجودى بلكه عينيت پيدا مى كند.
در مس ظاهرى چيزى بر دست مثلا افزوده نمى شود جز تاءثير تكوينى كه احيانا بر آن مترتب است . ولى در مس عقلانى گوهر ذاتى شخص قرآن مى گردد كه درجات قرآنى معارج انسانى مى شود.
 
38- براى مس معنى و عبارت   طهارت بايدت اندر طهارت
يعنى بايد در مس ظاهرى قرآن ، عضو بدن شما مثل دست ، هم بايد نجس نباشد و طاهر باشد كه معنى كلمه اول طهارت است ، و هم بايد وضو يا غسل يا تيمم على فرض جواز از اين دو داشته باشى كه معنى طهارت دوم است يا بالعكس . و بر فرض اينكه وضو گرفته باشى و دست ملوث به لوث خون شود گر چه وضو باطل نشده است و طهارت دارد ولى چون به خون آلوده باز نمى تواند قرآن را مس نمايد و عكس ‍ آن هم چنين است .
پس در مس ظاهرى قرآن دو نحوه طهارت نياز است كه عهده دار بيان آن فقه حقه جعفريه سلام الله عليه و شريعت مطهره محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
 
39- ببايد جملگى از مغز تا پوست   طهارت يابى از هر چه جز از دوست
مراد از مغز باطن است و مراد از پوست ظاهر است كه در تمام مراتب ، مس قرآن را طهارت ضرورى است .
 
40- بيا برتر از اينگونه مدارج   كه انسان است شخص ذوالمعارج
41- طهارت تا بدين معنى كامل   نشد اندر تن و جان تو حاصل
42- مبادا نخوتى گاه تجلى   بگيرد دامنت را در محلى
نخوت تكبر كردن ، فخر كردن ، خودستايى را گويند.
طهارت انسانى را حد يقف نيست ، و طهارت خاصه انسان ، بعد از تجاوز او از طهارت بدن و روح و سرش ، به مقدار تحقق او به حق تعالى ، و احتظاء او به تجلى ذاتى حق سبحانه است .
 
حجاب راه تويى حافظ از ميان برخيز   خوشا كسى كه در اين راه بى حجاب رود
اين مرتبه از هارت خاصه به انسان اعلى مراتب طهارت است .
و كمّل را جز اين تجلى مستقرى نيست با حضور تام ((فى مقعد صدق عند مليك مقتدر))، و معيت منبسطه ذاتيه بر عالم غيب و شهادت و آنچه كه غيب و شهادت مشتمل بر آنند.
و بدان به قدر نيستى تو حق ظاهر مى شود. نمى بينى كه در ركوع ((سبحان ربى العظيم )). مى گويى ، و در سجود ((سبحان ربى الاعلى )).
عارف شبسترى فرمايد:
 
كسى بر سر وحدت گشت واقف   كه او واقف نشد اندر مواقف
دل عارف شناساى وجود است   وجود مطلق او را در شهود است
برو تو خانه دل را فرو روب   مهيا كن مقام و جاى محبوب
وجود تو همه خار است و خاشاك   برو انداز از و تو جمله را پاك
چو تو بيرون شوى او اندر آيد   بتو بى تو جمال خود نمايد
موانع تا نگردانى ز خود دور   درون خانه دل نايدت نور
موانع چون در اين عالم چهار است   طهارت كردن از وى هم چهار است
نخستين پاكى از احداث و انجاس   دويم از معصيت و از شر وسواس
سيم پاكى ز اخلاق ذميمه است   كه با وى آدمى همچون بهيمه است
چهارم پاكى سر است از غير   كه اينجا منتهى مى گرددت سير
هر آن كو كرد حاصل اين طهارت   شود بى شك سزاوار مناجات
تو تا خود را به كلى در نبازى   نمازت كى شود هرگز نمازى
چو ذاتت پاك گردد از همه شين   نمازت كى شود هرگز نمازى
نماند در ميانه هيچ تمييز   شود معروف و عارف جمله يك چيز
در كلمات مكنونه فيض ، كلمه پنجاهم روايتى آمده كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: لنا حالات مع الله هو فيها نحن و نحن فيها هو و مع ذلك هو هو و نحن نحن . (رساله وحدت ص 6 - 45).
اگر براى شخص طهارت با مراتب آن حاصل نشود و تمثل و شهودى براى او رخ دهد چه بسا به تكبر و خودبينى كشيده شود و از اين گونه اشخاص در تاريخ زياد بوده اند و تحت عناوين صوفى ، و صوفى گرى و اينكه ما رسيده ايم و همه چيز را به ما داده اند به شطحيات افتاده اند و به دست اندازهاى عجيبى افتادند.
آنانكه سبب اضلال مردم شده اند درس خوانده و تحصيل كرده بودند و شايد هم كمالات نسبى نيز بدست آورده اند و زبانشان هم باز شده بود ولى آن حقيقت العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء در قلب آنها جاى واقعى خويش را نيافته بود و در حقيقت متلبس ب‍ القلب حرم الله فلا تسكن فى حرم الله غير الله نشده اند و لذا به تكبر و نخوت افتاده اند و سر از كبريايى در آورده اند كه در بيعت بعدى آمده :
 
43- خطر آرد كز آن نبود رهايى   كه سر برآورد از كبريايى
دليل شطحيات عارفان و آن نخوت و تكبر آن است كه طهارت لازم در تمام مراحل بدست نياورده اند لذا:
 
44- چه فرق لمّه رحمان و شيطان   نباشد بى طهارت كار آسان
لَمَّة بالفتح ديوانگى ، يقال اصابته من الجن لمة هو المس (منتهى الارب ) مراد آن است كه اگر طهارت حاصل نشود فرق بين واردات شيطانى و واردات رحمانى بسيار مشكل است .
عزالدين كاشانى گويد: واردات و القاءات يا صحيح اند و يا فاسد. وارد صحيح يا الهى است كه متعلق به علوم و معارف است ؛ و يا ملكى روانى كه برانگيزنده طاعات است و آن را الهام مى نامند.
وارد فاسد هم يا نفسانى است يعنى از چيزى است كه در آن حظ نفس و لذت باشد و آن را ((هاجس )) مى نامند؛ و يا شيطانى كه داعى بر معصيت است و آن را ((وسواس )) مى نامند.
از عارف نقل شده است كه در يك حال تمثلى ديدم صاحب صدايى مى گويد كه فلانى من تكليف را از تو برداشتم ؛ بدو گفتم : ((اخْسَاء يا عدو الله )) دور شو اى دشمن خدا، چطور تكليف از من برداشتى و حال اينكه من بنده ام و بنده بايد در برابر خداى متعال بندگى كند كه تكليف از او برداشته نمى شود.