1- يكى از وجوه معانى وحدت وجود آن است كه وجود شخص واحد
منحصر به فرد است كه همان واجب بالذات است . و مفهوم وجود را همين يك مصداق است و
غير از اين فرد مصداق ديگرى ندارد. و آنچه كه غير اين يك مصداق همانند آسمان ، زمين
، ملك و غيره است خيالات همان يك فرد است و اين موجودات چيز ديگرى غير از همان يك
فرد نيستند همانند آب دريا و امواج آن . اين نظر مورد پسند نيست زيرا كه با بسيارى
از قواعد رصين عقليه مخالفت دارد چون موجب نفى عليت از حق و معلوليت ممكنات ، و نفى
احتياج ممكنات به حق مى شود و احدى از حكماى الهى بدين قول تفوه نفرمودند و در صورت
استناد بر آنها، افك عظيم و اختلاق بزرگى به آنان است .
2- يكى از وجوه آن وحدت سنخيه است نه شخصى مذكور. به اين معنى كه مرتبه اعلاى وجود
مثل حق تعالى با مرتبه ادناى آن متحد است مثل سنخيت جسم و هيولى در اصل حقيقت وجود
و تفاوت شان به شدت و ضعف و بزرگى درجه وجود و كوچكى آن است و نيز تفاوت آنان به
شئون وجود از حيات و علم و امثال آنها است يعنى آنچه كه موجب امتياز آنان است همان
است كه موجب اتحاد آنهاست .
اين معنى همان تشكيك وجود به نظر فهلويين است . و اين نظريه با قواعد عقليه و مبانى
شرعيه منافات ندارد بلكه اكثر محققين در صدور معلول از علت به همين معنى متمسك شده
اند. در اين صورت موجودات حقايق متباينه نيستند كه به مشاء اسناد داده شده است .
3- وجه سوم وحدت شخصى است ولى نه به صورت وجه اول كه يك فرد مى دانست و نه سنخيه به
وجه دوم ، بلكه بدين صورت كه وجود واحد كثير است يعنى در عين حالى كه يك شخص است
بسيار است ؛ و اين كثرت و تعدد و اختلاف در انواع و آثار با وحدت منافاتى ندارد،
چون وحدت اين واحد به جهت نهايت وسعت و احاطه اى كه دارد شامل همه كثرات مى گردد
يعنى براى او وحدتى است كه مقابل كثرت نيست بلكه وحدت ذاتيه و مطلقه است كه وحدت در
مقابل كثرت از مراتب اوست . از اين وحدت تعبير به وحدت در كثرت و كثرت در عين وحدت
مى كنند و آن را به نفس ناطقه و قواى آن تمثيل مى كنند كه ((النفس
فى وحدتها كل القوى )).
از اين وحدت به وحدت جمعيه نيز تعبير مى نمايند كه در حق تعالى به وحدت حقه حقيقيه
و در نفس ناطقه به وحدت حقه ظليه نام برده مى شود. و به همين معنى يكى از بطون
((من عرف نفسه فقد عرف ربه )) روشن مى
گردد. اين كثرت كثرت نوريه است كه هر چه زياد گردد وحدت آن بيشتر مى شود كه لسان
الغيب خواجه همين معنى را اراده فرموده است كه :
12- همه حسن اند و ظل حسن مطلق |
|
همه فرعند و از آن اصل مشتق |
13- همه حسن و همه عشق و همه شور |
|
همه وجد و همه مجد و همه نور |
14- همه حى و همه علم و همه شوق |
|
همه نطق و همه ذكر و همه ذوق |
15- در اين باغ دل آرا ورق نيست |
|
كه تار و پودش از آيات حق نيست |
جناب مولى صدرا در پايان فصل نهم از مرحله چهارم اسفار تحت عنوان