شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۲۷ -


شمس و منظومه آن جهانى اند كه براى ما آسمان و زمين تشكيل دادند، و خودش با همه عساكرش به دور ستاره ((ولكا)) مى گردند. و آن خود جهانى جداگانه است . چه اينكه آن نيز با همه خانواده هاى دور او به دور ستاره شعراى يمانى مى گردند. و نيز هزاران جهانى كه امام صادق (عليه السلام ) در اصول كافى مى فرمايد كه ما در هر شب جمعه اى شانزده هزار عالم طى مى كنيم متحقق است كه ((و ما يعلم جنود ربك الا هو)) و امام باقر مى فرمايد كه عالم پشت عالم و آدم پشت آدم است كه هرگز نه عالَم را پايانى است و نه آدم را نفادى .
 
آسمانهاست در ولايت جان   كار فرماى آسمان جهان
14- نهانى كه مر او را شمس ذره است   وزان قطره اى او را مجرّه است
15- چو در نسبت تجانس شرط ربط است   مثال از ذره و از قطره خبط است
16- چه نسبت بين پنهان و عيان است   كه اين چون قطره اى نسبت به آن است
عالم ماده را به ذره و قطره تشبيه نمودن و ماوراى طبيعت را به مجره ، و امثال اينگونه تشبيهات نيز وفق نمى دهد زيرا كه در نسبت تجانس لازم است كه مادى را با مجرد جنسيت نيست . پنهان مجرد است و عيان ماده است .
 
17- چو ذات حق بود بى حد و بى عد   شئون او بود بى عد و بى حد
((قل كل يعمل على شاكلته )) (اسراء /84). فعل هر كسى بر شاكله همان فرد است . خداوند نيز از اين آيه مستثنى نيست كه فعل او هم بر شاكله وجودى او است و چون خود غير متناهى است فعل او كه شئون اوست نيز غير متناهى است . خواه فعل كتبى او باشد كه قرآن كريم است و يا فعل عينى او باشد كه نظام هستى و كلمات وجودى آن باشد. يعنى هم كتاب تدوينى او غير متناهى است ، و هم كتاب عينى او را تناهى نيست ، چه اينكه كتاب انفسى انسان را نيز نفادى نخواهد بود.
 
18- نكو بنگر تو اندر چرخ دوار   كه دارد حركت اقبال و ادبار
19- ز صنع متقن پروردگارى   نباشد ميل كلى را قرارى
20- كنون اندر تناقص هست دائم   تناقص را تزايد هست لازم
21- به رتق و فتق قرآن الهى   نظر بنما اگر خواهى گواهى
22- در اين موضوع به يك نيكو رسالت   كه بنوشتم ترا باشد حوالت
مراد از ((رسالت )) همان رساله ((رتق و فتق )) است كه در مورد منطقة البروج و معدل النهار و اقبال و ادبار آن دو نوشته شده كه حدود چهارده نتيجه بر اين امر مترتب گرديد و در يادنامه كنگره بزرگداشت مقام علمى حضرت مولى چاپ گرديد.
چون محور باب سيزدهم را قبض و بسط تشكيل مى دهد، لذا قبض و بسط معدل و منطقه نيز به عنوان يكى از مظاهر وجودى آن به شمار مى رود. يعنى همانگونه درياى وجود صرف را جزر و مد است و همانطور كه درياى ظاهرى در عالم ماده را نيز قبض و بسط است ؛ چه اينكه قلب معنوى و ظاهرى و نبض آن را هم قبض و بسط است ، در فلكيات معدل النهار و منطقة البروج را نيز قبض و بسط است كه از بسط آن ، به ((ميل كلى )) در اصطلاح علم هيئت و ميول جزئيه ديگر نام مى برند، چه اينكه حضرت مولى از آن به ((رتق و فتق )) نام برده اند و با استشهاد به آيه مباركه 32 سوره انبياء اولم ير الذين كفروا اءن السموات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما از قبض و بسط معدل و منطقه حقايقى را از درياى بى انتهاى اسرار عالم خلقت استخراج فرموده اند.
درس هاى 8 و 9 و 10 دروس هيئت و ديگر رشته هاى رياضى ، و رساله ميل كلى از يازده رساله فارسى در شرح مقام به كار آيد كه در مورد ((ميل كلى )) و ((تناقص ميل كلى )) سخن به ميان آورده است .
ميل كلى بر نهايت دورى منطقه از معدل اطلاق مى شود كه آن دو نقطه انقلاب سيفى و شتوى مى باشد و ديگر بُعدهاى اجزاى منطقه از معدل در طرفين دو نقطه اعتدل ربيعى و خريفى را ميول جزئيه نامند. و چون ((ميل كلى )) را در علم شريف هيئت اهميتى به سزا است براى بدست آوردن آن دائره عظيمه اى را رسم مى كنند كه به دو قطب معدل النهار و منطقه البروج عبور كند و مارّ بر چهار قطب باشد كه به همين جهت آن را ((دائره مارّه به اقطاب اربعه )) نامند كه يكى از دوائر ميل است زيرا عظيمه اى كه به دو قطب معدل النهار بگذرد آن را دائره ميل نامند كه در درس دهم دروس هيئت در تعريف ((دائره ميل )) چنين آمده است كه :
((دائره عظيمه اى كه به جزئى از فلك البروج يعنى منطقة البروج ، و يا به مركز كوكبى ، و يا به نقطه مفروضى و به دو قطب معدل النهار گذرد كه قائم بر عظيمه معدل النهار خواهد بود آن را دائره ميل گويند. پس ‍ دائره ماره به اقطاب اربعه يكى از دوائر ميول باشد...))
چون دو دائره عظيمه معدل و منطقه البروج در سطح هم نيستند يعنى بر يكديگر منطبق نيستند و هم از قطبين همديگر نمى گذرند كه قهرا همديگر را به تناصف تقاطع مى كنند و تقاطع شان به زواياى حاده و منفرجه خواهد بود و لذا از عظيمه منطقه يك نيمه در جانب شمال معدل مى باشد، و يك نيمه در جانب جنوب آن .
تعريف ميل كلى
((حال بدان كه اقصر قوسى از دائره ماره به اقطاب اربعه در ميان دو منطقه معدل النهار و منطقه البروج يا ميان دو قطب ايشان افتد آن را ((ميل كلى )) گويند درازاى ميول جزئيه اى كه اين دو منطقه را است )). (درس 9).
((مقدار ميل كلى ((يعنى نهايت ، دورى منطقه از معدل ) اكنون 23 درجه و 25 دقيقه و حدود 50 ثانيه است (ً50 25ْ23) و آن رو به انتقاص است . و مقدار انتقاص ميل كلى در هر سال شمسى به تقريب نصف ثانيه فلكى است ، و به تحقيق 468/0 ثانيه )) (درس 9).
يكى از نكات قابل توجه در مقام آن است كه حضرت مولى فرمودند: من از كار قدما در يافتن مقدار انتقاص ميل كلى در حيرتم كه اينها چگونه و با چه آلاتى بدين دقت به آن پى بردند، با اينكه سيل ها آمده و زلزله ها آمده و همه آثار و كتابها و آلات را از بين برده ، با اين حال آنان چه آلات دقيقى داشتند كه بدين مقدار، آن هم در هر سال شمسى نصف ثانيه فلكى كه تازه شصت ثانيه اش يك دقيقه فلكى و شصت دقيقه اش يك درجه فلكى شود، پى برده اند. چه عجب امروزى ها هم با همه پيشرفتهاى در صنعت و آلات خاص . همان فرمايش قدما در مقدار انتقاص را تاءييد كردند و امضا نمودند.
پس ميل كلى قرار ندارد كه دائما در تناقص است بدين وجه كه دائره معدل النهار يعنى استواى سماوى ثابت است و دايره منطقه البروج كه دائره شمسيه اش نيز نامند، بدان نزديك مى شود كه در نتيجه تمام سيارات و تمام ثوابت اعم از كهكشان و غير آن و خلاصه همه اجرام علوى با ثبات نظم و نضد خاصى كه دارند هر سال 468/. ثانيه بسوى جنوب در حركتند.
حضرت مولى روحى فداه در نتيجه يكم تا پنجم از نتائج مترتب بر ميل كلى و انتقاص آن در رساله قيمه ((رتق و فتق )) مى فرمايد:
((1- نتيجه نخست اين كه ، وقتى كه دائره شمسيه (منطقه البروج ) در سطح دايره استواى سماوى قرار گرفته است و با او متحد شده است آب همه جاى كره را فرا مى گيرد و روزگار اين دوره آدميان بسر مى آيد و پايان مى يابد، و دوباره دايره شمسيه از دايره استواى سماوى انفتاح مى يابد بدين بيان :
دايره شمسيه پس از انطباق مذكور يا بسان دوره پيش در جهت شمال دايره استواى سماوى انفتاح مى يابد، و يا بالعكس در جهت جنوب دايره سماوى انفتاح مى يابد؛ كيف كان باز ((دَحْو الارض )) پديد مى آيد، و در صورت اول باز خشكى زمين به سمت شمال خواهد بود و دريا به سمت جنوب ، و در صورت دوم به عكس - يعنى آبادى به جانب جنوب دايره استواى ارضى مى افتد و دريا به شمال آن - و در هر دو صورت بسان دوره گذشته خلقت آدم پيش مى آيد.
دحوالارض گسترده شدن زمين از قبة الارض - يعنى از برآمده ترين جاى زمين - است ، بدين سبب كه شعاع استوايى زمين اطول از شعاع قطبى آن است چه اين كه زمين در حدود قطبين اندك فرونشستگى دارد، و در حدود دايره استوا اندك برآمدگى ؛ لاجرم به سبب تطامن مذكور، نصف قطر استوايى زمين اطول از نصف قطر قطبى آن است ، و در نتيجه زمين كرده تام نيست بلكه شبيه به كرده و شلغمى شكل است ؛ و شعاع استوايى در حدود 9/2 فرسخ ، اطول از شعاع قطبى است . بحث را به تفصيل در درس 16 ((دروس معرفة الوقت القبلة )) و درس 46 و 50 دروس هيئت و ديگر رشته هاى رياضى تقرير و تحرير كرده ايم .
2- نتيجه دوم اين كه يكى از معانى و بطون آيه كريمه و اذا قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة ... (سوره بقره /30) اين است كه پس از انفتاح دو عظيمه ياد شده و دحوالارض جديد، باز انسان به تولد و پس از تولد به توالد بوجود مى آيد، و اين آدميان وجود يافته جديد، جانشين آدميان دوره پيش اند.
در تفاسير وجوهى چند در معنى خليفه گفته آمد، ولكن خليفه بدين معنى را متعرض نشده اند.
4- نتيجه چهارم اين كه روايت ماءثور از وسائط فيض الهى در تعدد عالم و آدم ، يك وجه بسيار شريف معنى آنها تعدد آدم و عالم مربوط بدين بحث ميل كلى و انطباق و انفتاح معدل النهار و منطقة البروج است .
فخر رازى در تفسير كبيرش در تفسير اين كريمه و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون از سوره مباركه حجر گويد: و نقل فى كتب الشيعة عن محمد بن على الباقر (عليه السلام ) اءنه قال : و قد انقضى قبل آدم الذى هو ابونا اءلف اءلف آدم اءو اكثر...
شيخ اكبر محيى الدين عربى در باب 367 فتوحات مكيه فرمايد...
(ترجمه آن چنين است ) يعنى در واقعه اى شخصى را در طواف ديدم كه به من خبر داد از اجداد من بوده است و نامش را به من گفت ، از زمانش پرسيدم ، در جوابم گفت چهل هزار سال پيش از اين بوده است . پس او را از مدت آدم پرسيدم ، به من گفت از كدام آدم مى پرسى از آدم اقرب ؟ گفت تصديق كن كه من يكى از پيامبرانم و براى عالم مدت نمى شناسم كه آغاز زمان باشد و در آنجا بايستم و سپس از آنجا شروع كنم ، بدان كه خداى سبحان هميشه خالق بوده است و همواره دنيا و آخرت خواهد بود، مدت براى مخلوق است نه در خلق و آفريدن چه اين كه خلق با انفاس دم بدم پديد مى آيد.
5- نتيجه پنجم اين كه اعتقاد به رجعت كه در جوامع روائيه اماميه و كتب كلامى آنان آمده است ، و حتى كتابهاى مستقل در رجعت نوشته اند چنانكه در امامت ، ناظر به همين انطباق و انفتاح دو عظيمه ياد شده است . بدين معنى كه انسان در هر دوره پس از دحوالارض به تولد و پس از تولد به توالد كه بوجود مى آيد نياز به انسان كامل و دستورالعمل انسان ساز دارد، و در ميان آنان انسانهاى كامل كه سفراى الهى اند براى ارشاد آدميان مبعوث مى شوند، و به اختلاف تكون امزجه آنان درجات امامت و نبوت و رسالت آنها متفاوت خواهد بود كه تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض (بقره /254) و لقد فضلنا بعض ‍ النبيين على بعض (اسراء /56) در حق آنان صادق است ؛ و اين سفراى الهى به همان روحانيت سفراى پيشين اند فافهم . پايان عبارت حضرت مولى از رساله رتق و فتق .
 
23- ز ميل كلى و اقبال و ادبار   ترا زان نيل كلى هست يكبار
انتقال از اقبال و ادبار منطقه از معدل به اقبال و ادبار عقل در كل نظام هستى است .
 
24- بيا از ميل و از اقبال و ادبار   به خلق اول آن عقل نكوكار
25- چو ايزد آفريدش در همان حال   بفرمودش به ادبار و به اقبال
26- نموده امتثال امر دادار   كه دائم هست در اقبال و ادبار
اشارت به رواياتى است كه در مورد اقبال و ادبار عقل وارد شده است .
مراد از عقل همان خلق اول است و آن اين است كه :
در كتب اساطين عرفان ((اول ما خلق )) غير از ((اول ما صدر)) است و صادر اول مقدم بر خلق اول است و از روايات نيز همين دقيقه استفاده مى شود.
ولى بنابر مبناى حكيم در مورد قاعده ((الواحد لا يصدر عنه الا الواحد)) آن است كه از واحد حقيقى و بسيط الحقيقة من تمام الجهات ، صادر اول كه همان عقل مجرد است تحقق مى يابد كه بسيط عينى خارجى است ((و اذا كان العقل كان الاشياء)). اين صادر اول عقل كل است و مبداء همه اشياء است .
ولى بر مبناى رصين عرفاى بالله ، صادر اول حقيقتى است كه خلق اول يكى از شئون و تعينهاى آن است و كلمه ((خلق )) بر اين مدعى خود دليل قاطع و شاهد صادق است ؛ چه خلق تقدير و اندازه است كه با تعين مناسب است .
پس مفاد حديث ((اول ما خلق )) اين است كه اول موجودى كه به خلق و تقدير ايجاد شد عقل است . لذا خلق و تقدير در اول ما صدر ((صادر اول )) نيست و حرف حكما را در اينكه صادر اول همان عقل اول است تاءويلى دقيق است . پس بين صادر اول و خلق اول بايد فرق نهاد. به رساله وحدت از ديدگاه عارف و حكيم حضرت مولى مراجعه فرماييد.
در بيت مذكور نيز خلق اول به عقل اسناد داده شده است كه غير از صادر اول است و صادر اول رق منشور و حقيقت محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) و كتاب مسطور و نور مرشوش است كه پرده آويخته حق است و همه كلمات وجودى كه بر اساس خلق و اندازه خاص متعين اند بر آن نوشته شده اند. و يكى از شئون او كه بزرگترين كلمه وجودى در بين مخلوقات است همان عقل كل و عقل اول است كه در روايات فراوانى آمده است كه :
اول چيزى كه حق تعالى آفريده را عقل مى داند: و عنه (عليه السلام ) من قوله فى رواية : ((اول ما خلق الله العقل .)) و فى رواية اءخرى : اول ما خلق الله نورى و در روايت ديگر: ((اول ما خلق الله روحى )) و در روايت ديگرى : ((اول ما خلق الله القلم )) و در روايت ديگر: اول ما خلق الله ملك كروبى و اول ما خلق الله النور او هو الهوى .
و نيز جناب خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اولين مخلوق جوهره اى بود كه خداوند به عين هيبت در آن نگريست ، پس آب شد و گرم شد كه دود و كفك از آن بر آمد، دود آسمان شد و كفك زمين .
همه آنها اوصاف و نعوت يك چيزند و اسامى يك مسمى اند كه به اعتبارات مختلف هر اسمى به صفت و حقيقتى اشارت دارد.
روايات در باب عقل : (به ماءخذ روايى آن در رساله وحدت مراجعه فرماييد).
ثقة الاسلام كلينى در اول كافى به اسنادش از ابى جعفر عليه چنين روايت كرده است :
1- اخبرنا ابو جعفر محمد بن يعقوب قال : حدثنى عدة من اصحابنا منهم محمد بن يحيى العطار، عن احمد بن محمد، عن الحسن بن محبوب ، عن العلاء بن رزين ، عن نحمد بن مسلم ، عن ابى جعفر (عليه السلام ) قال : لما خلق العقل استنطقه ثم قال له : اقبل فاقبل ثم قال له ادبر فاءدبر ثم قال : و عزتى و جلالى ما خلقت خلقا هو احب الى منك و لا اكملتك الا فيمن اءحب ، اءما انى اياك آمرو اياك اءنهى و اياك اءعاقب و اياك اءثيب .
در مورد احاديث اقبال و ادبار عقل معانى فراوانى شده است همانند معنايى كه علامه دهدار در رساله قضا و قدر در رد جبر و تفويض نموده است و آن اين است كه : ((اقبال عقل كه نسبت وجود ممكن است منبع جميع خير است و امتثال اوامرش از اين روى است ، و ادبار عقل كه نسبت واماندگى و روى به سوى خود آوردن ممكن است منبع جميع شر است و ارتكاب نواهيش از اين روى است )). ولى معنايى از حضرت مولى در رساله مذكور است كه فرمايد:
((بيان اقبال و ادبار عقل به حدس راقم : به حدس اين كمترين حديث اقبال و ادبار عقل ناظر به يكى از دقايق اسرار خلقت است . بيان آن به اختصار اين كه : اقبال و ادبار آن اشارت به جزر و مد درياى هستى است كه يك آن آرام نيست ((كل يوم هو فى شاءن ))، تجدد امثال و مثال و آيت آن كه حركت در جوهر است در اين معنى دو شاهد عدل اند و دو اسم شريف قابض و باسط دو حاكم مطلق . ((و الله يقبض ‍ و يبصط و اليه ترجعون )) (بقره /245).
چون عقل اول در اقبال و ادبار و قبض و بسط است در ما سوى الله اين اقبال و ادبار نيز سارى است چه اين كه همه آنها باذن الله بر عقل قائم اند. جز اين كه اقبال و ادبار را در هر موطنى و مظهرى اسمى خاص ‍ است و صورتى خاص دارد. مثلا حركت نبض كه فرو مى نشيند و بازگشت مى كند و حكايتى از قبض و بسط قلب دارد، نمودارى از آن است ، جزر و مد درياها آيتى از آن است ، اقبال و ادبار منطقة البروج نسبت به معدل النهار مظهرى از آن است ، و همچنين حركت نقطه اعتدل و نوسان آن كه به خصوص از آن در كتب هياءت و نجوم تعبير به حركت اقبال و ادبار شده است مصداق بارز آن است ... قوسين نزول و صعود كه در كتب حكميه و صحف عرفانيه معنون است در حقيقت ناشى از ادبار و اقبال عقل است كه ادبار و اقبال دورى است يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه (الم سجده /6).
نه فقط عقل را حركت اقبال و ادبار قوسى و دورى است بلكه همه حروف وجوديه نوريه حتى الفاظ و حروف كتبيه به همين مثابت اند، الخ )).
لذا در ابيات بعدى فرمود:
 
27- شئون عينى از اول به آخر   به حركت اندرند در سير دائر
28- شئون كتبى و لفظى هم اين است   كه از تقدير رب العالمين است
در كلمه ((رب العالمين )) سرى است كه آوردن آن در مصراع دوم خالى از لطف نيست . زيرا سير دائر موجودات ، و حركت دورى شئون كتبى و لفظى هم دلالت بر آن مى كنند كه حق تعالى دم بدم در حال پرورش موجودات عالم است و هر لحظه ربوبيت دارد كه ((كل يوم هو فى شاءن )) قهرا مربوب ها را هم قرارى نيست كه در حال حركت دورى هستند.
حركت دورى شئون كتبى و لفظى را در اين امر مشاهده مى كنيم كه مثلا شخصى كه از صبح تا شب در حال نوشتن و يا گفتن و تلفظ كردن است ، از ابتداى تلفظ تا آخر آن چقدر حرف الف را در كلماتش دور مى دهد و يا در حين كتب و نوشتن ، چقدر حرف الف را تكرار مى كند و دور مى دهد زيرا در نوشتن بايد با همين بيست و هشت حرف همه كلمات و جملات را به كتابت درآورد و اگر حروف را تكرار نكند كتابت ميسور نمى باشد، چه اينكه اگر در تلفظ، تلفظ الفاظ را دور ندهد حرف زدن ميسر نمى باشد. مثلا در يك ساعت نوشتن و تلفظ فقط يك مرتبه حرف الف را بنويسد و يا تلفظ نمايد قهرا سكوت بر آن مستولى مى گردد.
حضرت جناب شيخ اكبر را در اين مورد، رساله اى است مسمى به ((كتاب ايام الشاءن )) كه در رسائل ابن عربى به طبع رسيده است و اين رساله را در مقام ما منزلت و شاءنى خاص است . وى تحت عنوان ((حقيقة )) پرده از چهره باطنى برمى دارد و مى فرمايد كه ايام اگر چه فراوان است ولى احكام فعليت كه همان شاءن است آن را به هفت روز تقليل داده (كه از شنبه تا جمعه ) است ، و همين ايام به تكرارش ‍ ماهها را تشكيل مى دهد چه اينكه شب و روز در هفته ها تكرار مى شوند، و نيز ساعتها در شب و روز تكرار مى گردند و نيز ماهها در سالها و سالها در روزگار و عصرها تكرار مى شوند، تا اينكه فرمايد: فالحق سبحانه ابدا يعطف بالاعجاز على الصدور فلاءمر دورى لايزال فى الروحانيات و الجسمانيات و يحدث بينهما الاشكال العجيبة (و القمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم ) فنهار يكر على ليل و ليل على نهار، و فلك يدور، و خلق يدور، و كلام يدور، و حروف تدور، و اسماء تدور، و نعيم يدور، و صيف يدور، و شتاء يدور، و خريف يدور، و ربيع يدور، و سيارة تدور، كما بداءكم تعودون و لقد علمتم النشاءة الاولى :
 
انظر الى العرش على مائه   سفينة تجرى باسمائه
و اعجب له من مركب دائر   قد اودع الخلق باءحشائه
يسبح فى بحر بلا سائل   قد حندس الغيب و ظلمائه
و موجه احوال عشاقه   و ريحه انفاس انبائه
فلو تراه بالورى سائرا   من الف الخط الى يائه
و يرجع العود على بدئه   و لا نهايات لا بدائه
يكور الصبح على ليله   و صبحه ينفى بامسائه
فاءعداد تدور و حركات تكر فسبحان مدبرها و مديرها لا اله الا هو العزيز الحكيم .
همه كلمات وجودى عالم بر مبناى دائره در سيراند چه وجود نيز دائره است كه ((انا لله و انا اليه راجعون ))، و عالم هم بر مبناى دايره است و روز و شب ، و ماه و سال ، و كلام و حروف ، و زمستان و بهار و پاييز و تابستان و همه و همه دائره اى سير مى كنند و لذا فيض حق را نهايت نبود چه اينكه آن را نه توقف است و نه تعطيل ؛ دائما خالق عالم در شاءن است و ايام را نيز دائما در شاءن است ، چه اينكه اثر و فعل و انفعال در دنيا و آخرت در شاءن دائمى است خالدين فيها مادامت السموات و الارض .
 
29- نباشد جز بدين بود و نمودى   تعالى الله ازين صنع وجودى
((بود)) همان وجود است و ((نمود)) اطوار و شئونات وجودى او است كه همه در دائره سائراند، از حركت حبى گرفته تا حركت استكمالى كون و فسادى و لبس فوق لبس كه همه بر اساس دائره اند، و لذا صنعت وجودى ما سوى بر همين مبناست ((هم فيها خالدون )). افلاك كره و دائره اند، ستارگان و كهكشانها هم بر دائره اند و زمين هم كره است و اجسام همه بر دائره اند، مداراتشان هم دائره اند از حركت وضعى و حركات انتقالى .
 
30- به صنعتها نگر هم وفق طبع اند   به حركت همچو سماوات سبع اند
در صنعت هم صنعتگران بر اساس دائره و كره كار مى كنند همانند چرخ ماشين ها، چرخ كارخانه ها و دستگاهها و حركات آنها بر دائره اند.
 
31- مدارى كاندر آن سير جماد است   نباتش مركز عشق و وداد است
32- چو حيوان مركز دور نبات است   مر حيوان را به انسان التفاف است
33- بود انسان بدور عقل دائر   كه حق مطلق است و نور قاهر
34- كه حسن مطلق است و مبداء كل   بود او قبله كل ملجاء كل
چون همه چيز بر دائره اند لذا مركزى لازم باشد تا همه دور آن مركز دائره دور زنند. پايان كتاب مقدمات از كتاب نص النصوص بر شرح فصوص الحكم جناب علامه سيد حيدر آملى رحمة الله ، ((قسم الجداول و الاشكال )) قرار گرفته است كه 28 رقم دايره در آن ترسيم شده است كه براى بحث مقام به كار آيد.
در سلسله وجودى موجودات در قوس نزول و صعود هر مافوقى به منزله مركزى است كه مادون آن برگرد آن سائرند. و مراد از مادون و مافوق به همان سعه وجودى شان در داشتن كمالات است مثل آنكه در قوس صعود جماد داراى كمالات جسمانى است از جسم و كميت و حجم و وزن و رنگ ، ولى از داشتن كمالات نباتى همانند حركت بى بهره است و لذا جماد بر دور نبات سائر است ؛ چه اينكه نبات از داشتن كمالات حيوانى هماند، حس و ادراكات خمسه و وهم و خيال ، محروم است و لذا گرد او در حركت است و حيوانات نيز به جهت دارايى بيشتر انسان از آنها كه همان عقل و مافوق طور عقل است ، بر گرد شمع وجود انسان در حركت است و انسان قبله كل موجودات است و لذا باب الله است و همه جمادات و نباتات و حيوانات در نهايت مى خواهند انسان شوند و در اين باب الله داخل گردند، و انسان تا موقعى كه در موطن مادون عقل است بر دور وجود عقل سير مى كند و تا در نهايت به گرد حقيقت عقل مطلق كه همانا، حق مطلق و نور قاهر است ، در طواف است ، و عقل مطلق چون داراى همه خوبيهاست و هيچ نقص و حدى در او راه ندارد لذا حسن مطلق است و در متن وجودى همه موجودات عالم دوستى و طلب حسن مطلق كه قبله همه است نهفته شده است ، و همه او را مى خواهند. لذا او قبله كل است و چون هر كمالى را او دارا است و براى فرار از نقص بايد به كمال پناه برد و چون او كمال مطلق و مطلق كمال است ، پس ملجاء و پناه كل موجودات نيز او است كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن .
 
35- شده اطلاق عقل اندر رسائل   به حق سبحانه نقل از اوائل
به منزله دفع دخل مقدر است كه اگر اين شبهه پيش آيد كه چرا بر حق تعالى اطلاق عقل نموده ايد در جواب گوييم كه اين اطلاق از اقدمين علماء در رسائل شان شده است . چه اينكه هر كسى به زبانى آفريدگار جهان را به نامى مى خواند: تا زيان به الله ، و پارسيان به خدا و يزدان ، و تركان به تارى و تانكرى ، و به لغت انجيل كِرِسطوس ، و فرنگيان به دِيُو، و اقدمين از حكماء به عقل ، و رياضيدان قديم به واحد و نقطه و...
 
36- همه در مدح و تمجيد جمالند   به تنزيه و به تسبيح جلالند
37- زبان هر يك آيد از بر و بوم   عنت الوجوه للحى القيوم
ما سوى العقل يعنى غير حق متعال همه در مقابل جمال الهى مدح دارند و در مقابل جلال حق به تنزيه و تسبيح مشغولند كه حمد و مدح شرح جمال است چه اينكه تنزيه و تسبيح شرح جلالند. گر چه در هر مرز و بومى او را به زبانى مى خواند ولى در عين حال همه بزرگان عالم در پيشگاه عزت آن خداى حى توانا ذليل و خاضع اند.
 
38- ز شوق داستان كعبه عشق   همه در آستان كعبه عشق