شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۱۱ -


اشاره است به آيه 84 سوره زخرف : و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله و هو الحكيم العليم . در شرح بيت دوازدهم گفته آمد كه رب مطلق بى مظاهر توهمى بيش نيست زيرا كه الوهيت ماءلوه و ربوبيت مربوب طلب مى كند. و حق تعالى واحدى است كه وحدت او عين كثرت و كثرت او عين وحدت است و هيچ حقيقتى از حيطه وحدت او بدر نيست و هيچ واحدى به پايه كثرت او نيست و همه وحدات وجوديه روابط محضه آن وحدتند و آن وحدت حقه حقيقيه است كه از اسماء مستاءثره الهى است . و اين وحدت حقه حقيقيه نه در مقام تنزيه توقف مى شود و نه در تشبيه بلكه جمع هر دو است ؛ به اين معنى كه وراى آن دو و فوق تنزيه و تشبيه است . هم جمع بين تفرقه و جمع است و هم تبرئه از تنزيه و تشبيه و اين حقيقت توحيد بر عرف تحقق است .
آنكه حق تعالى را از همه موجودات تنزيه مى كند و جدا مى پندارد حق را واحد به وحدت عددى مى داند و لذا تنزيه او عين تحديد و تقييد حق است كه يك خدايى جدا از همه آسمانها و زمين در گوشه اى مى داند و اين در نزد اهل كشف و شهود به جهل منزه و يا سوء ادب او برمى گردد.
جناب شيخ اكبر در اول فص نوحى فصوص الحكم گويد: اعلم ان التنزيه عند اهل الحقايق فى الجناب الالهى عين التحديد و التقييد و المنزه اما جاهل و اما صاحب سوء ادب . در شرح آن آمده است : اعلم ان التنزيه اما ان يكون من النقايص الامكانية فقط او منها و من الكمالات الانسانية ايضا و كل منهما عند اهل الكشف و الشهود تحديد للجناب الالهى و تقييد له لانه يميز الحق عن جميع الموجودات و يجعل ظهوره فى بعض مراتبه و هو ما يقتضى التنزيه دون البعض و هو ما يقتضى التشبيه كالحيوة و العلم و القدرة والارادة و السمع و البصر و غير ذلك و ليس الامر كذلك فان الموجودات بذواتهم و وجوداتهم و كمالاتهم كلها مظاهر للحق و هو ظاهر فيهم و متجلى لهم و هو معهم اينما كانوا فيه ذواتهم و وجودهم و بقائهم و جميع صفاتهم بل هو الذى ظهر بهذه الصور كلها فهى للحق بالاصالة و للخلق بالتبعية .
پس يك حقيقت وجود غير متناهى است كه متجلى شد و در قوس نزول بسيار گشت و همه موجودات مظاهر وجودى اويند كه نه تنها اتحاد ظاهر و مظهر است بلكه عينيت است كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن .
و نيز جناب شيخ در ادامه آن گويد: فان للحق فى كل خلق ظهورا خاصا فهو الظاهر فى كل مفهوم و هو الباطن عن كل فهم الا عن فهم من قال ان العالم صورته و هويته . به مقدار فهم هر موجودى برايش ‍ تجلى مى كند مگر براى فهم كسانى كه عالم را صورت حق مى دانند و مظهر هويت حق مشاهده مى كنند كه در اين صورت حق را بر ايشان تجلى تام است همانند اينكه ابو يزيد قدس الله سره گويد: الان سى سال است كه من تكلم نمى كنم مگر با خدا و مردم گمان مى كنند كه من با آنان تكلم مى كنم . سرّش آن است كه براى مثل ابا يزيد حق تعالى در تمام مظاهر تجلى نموده است و او حق را در همه مظاهر متجلى ديده است لذا به هر چه كه نظر مى كند خداوند تعالى مشاهده مى نمايد. سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق .
جناب محقق قيصرى در شرح فص نوحى فرمايد: و الالوهة اسم للمرتبة الالهية فقط و الالوهية اسم تلك المرتبة مع ملاحظة نسبة الذات اليها كالعبودة و العبودية ، و الالهية اسم نسبة الذات الهيا و هذه المرتبة لا تزال طالبة للماءلوه و ليس ذلك الا العالم .
اسم شريف اله اسم ذات است كه به اعتبارى با قطع نظر از اسماى و صفات اسم ذات است و به اعتبار ديگر با همه اسماء و صفات است كه رب العالمين است . و اله به اعتبار ثانى اسم براى مرتبه حضرت اسماء و صفاتى است كه نسب متكثره اند آن هم به اعتبارات و وجوهى كه براى ذات به نظر به اعيان ثابته حاصل است كه هم قوام اعيان ثابته و صور علميه در ذات به اسماء و صفات است و هم احكام اسماء و صفات بر اعيان ثابته جارى مى شود كه اقتضاى اين مرتبه چنين است .
اعيان ثابته زمينه ظهور اسماء و صفاتند چه اينكه اعيان خارجه زمينه ظهور صور علميه اند.
چون اله بدون ماءلوه راه ندارد لذا در روايت آمده : ((من عرف نفسه فقد عرف ربه )) كه معرفت رب به معرفت نفس متوقف شد زيرا كه نفس مربوب است و رب من حيث رب ، مربوب طلب مى كند. لذا شناخت الهية بدون شناخت عالم راه ندارد. جناب شيخ اكبر در فص ابراهيمى گويد كه مى شود به برهان صديقين عرفانى ذات قديم ازلى الهى را شناخت كه او ذاتا واجب است و نيازى به دليل و استدلال نباشد و واقع امر را آنطورى كه هست به سبيل ذوق يافت ولى الوهيت الله را بدون ماءلوه نمى شود معرفت پيدا نمود و لذا به ابو حامد غزالى اعتراض مى كند كه گفته است كه الله را بدون نظر و توجه به عالم مى شناسم و اين غلط است زيرا كه در الوهت نسبت نهفته است و نسبت منتسبين مى خواهد و تعقل نسبت بدون منتسبين امكان پذير نيست .
در شرح فص ابراهيمى ص 175 بعد از متن شيخ اكبر كه فرمود: و ان العالم ليس الا تجليه فى صور اعيانهم الثابتة التى يستحيل وجودها بدونه آمده است : اى ويعطيك الكشف ايضا ان وجود العالم ليس الا التجلى الوجودى الحقانى الظاهر فى مرايا صور الاعيان الثابتة التى يستحيل وجود تلك الاعيان فى الخارج بدون ذلك التجلى فان العالم من حيث الوجود عين الحق الظاهر فى مرايا الاعيان لا غيره .
بعد از آنكه ذات حق را قديم ازلى يافت و بدين معرفت رسيد كه اله ماءلوه مى خواهد بدين كشف مى رسد كه حق تعالى خود دليل ذات خويش است كه ((يا من دل على ذاته بذاته ))؛ و نيز به كشف و شهود مى يابد كه عالم تجلى حق است در صور اعيان ثابته شان كه وجود اعيان ثابته بدون عالم محال است . يعنى وجود عالم چيزى جز تجلى وجود حقانى او كه ظاهر در آئينه هاى صور اعيان ثابته است نيست . پس عالم از حيث وجود عين حق ظاهر در مراياى اعيان است . يعنى حق تعالى در صور عالم ظاهر است و آنكه در خارج مشهود است وجود حق است .
حكيم متاءله ميرزا محمد رضا قمشه اى در تعاليق بر تمهيد القواعد در بيان حديثى فرمود: طائفه اى از متصوفه بدين مسلك رفته اند كه وجود حقيقت واحده است كه تكثرى در آن نيست و تشاءن در آن راه ندارد و آنچه از ممكنات متكثره مى بينيد موهوم و باطل الذوات است مثل دومين آنچه كه چشم لوچ مى نگرد، و اين طائفه زندقه و حجود هستند و حق را نفى كردند چون نفى ممكنات نفى فاعليت حق تعالى است كه مستلزم نفى ذات است .
و طائفه ديگرى از متصوفه بر اين عقيدتند كه ممكنات موجوداند در حالى كه نه جاعل دارند و نه فاعلى برايشان در خارج است و نه وجود مطلق بدانها متحدست بلكه وجود مطلق عين اين ممكنات است . و اين قول هم ابطال و تعطيل ممكنات در وجود است چون براى ممكنات معطى تصوير نكرده اند چون واجب كه ندارند و خود نيز محال است كه معطى خود باشند. و اين هر دو قول باطل است . و حق آن است كه امام جعفر صادق (عليه السلام ) فرمود: ان الجمع بلا تفرقة زندقة و التفرقة بدون الجمع تعطيل ، و الجمع بينهما توحيد.
عارف كامل ذوالعينين است كه وحدت در كثرت و كثرت را در وحدت مى بيند. و وحدت حقه حقيقه را اسماء و صفات بايد و اسماء و صفات را مظاهر كه رب مطلق بدون مظاهر وهم است و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله .
اين موحد كامل دو چشمش بيناست كه در جميع مراحل سلوك و منازل وقوفش حق ظاهر در مطلق مظاهر، مشهود اوست . ((فاينما تولوا فثم وجه الله )). و در عين حال كه حدود كثرات را مراعات مى كند و عبارات شريعت را نگه مى دارد و حق هر يك را تاءديه مى نمايد، وحدت را قاهر و كثرت را مقهور مى بيند كه ((عنت الوجوه للحى القيوم )).
در اين مشهد كه آثار متجلى است ، جميع آثار وجوديه را از حق سبحانه مى بيند و بر سر هر سفره خدا را رزاق مى نگرد و در تمام شئون و احوال موجودات صفات جمالى و جلالى را در كار مى بيند كه بل يداه مبسوطتان ، كل يوم هو فى شاءن ، قل كل يعمل على شاكلته .
 
28- خدايى را كه باشد غير محدود   مر او را مى نگرد در ظل ممدود
مراد از ظل ممدود، همان صادر اول است كه نَفَس رحمانى است و نخستين ظل احديت است كه از آن به هباء و عماء و تجلى سارى و نور مرشوش ورق منشور و اصل اصول و هيولاى عوالم غير متناهى و ماده تعينات و اسم اعظم تعبير مى كنند. و آن را وحدت حقه حقيقيه ظليه است از براى وحدت حقه حقيقيه ذاتيه .
و چون ذات احديت نور است كه ((الله نور السموات والارض )) و صادر اول فروغى از آن و موجودى پديد آمده از آن و در وجود تابع آن كه چون معلول و مخلوق است ضعف نورى پيدا كرد از آن تعبير به ظل فرموده است الم تر ربك كيف مد الظل و اين سايه آن نور يعنى صادر اول كه عقل مجرد است قلم است .
 
آفتاب وجود كرد اشراق   نور او سر به سر گرفت آفاق
كه ظل وجود را بر هياكل ماهيات و مظاهر انيات منبسط ساخته است كه وجود خارجى اضافى ظل الهى است .
وقتى ظل الله كه صادر اول است غير متناهى است ، چه گويى در حق تعالى كه چگونه غير متناهى نباشد.
 
29- خدا بود است و جز او را نمود است   نمود هر چه مى بينى ز بود است
جناب حاجى سبزوارى در مقدمه اسرار الحكم گويد: ((بدانكه شى ء بحسب عقل سه قسم است : وجود، و مهيت ، و عدم ، و به عبارت ديگر نور، و ظل ، و ظلمت ، و به فارسى آن سه قسم : بود، و نمود، و نابود، است و هر ممكنى زوج تركيبى است )).
خداوند، بود است كه هستى مطلق و مطلق هستى است و غير آن بودى ندارند زيرا كه غيرت بود مطلق ، بودى در جهان نگذاشت بلكه ماسوا همه نمود آن يك بوداند و در نمودن نيز از بود بهره منداند و او را نشان مى دهند يعنى همه نمودها نه تنها از بود بهره ندارند كه در نماياندن بود نيز به بود نيازمندند. هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن .
 
30- برو در راه حق جويى كامل   برون آ از خدا گويى جاهل
مراد از كامل يعنى كسى كه در توحيد صمدى قرآنى به كمال رسيده است .
بيت بعدى مقول قول خدا گويى جاهل است كه در توحيد، وحدت عددى قائل است كه گويد خدا در آن سوى هفتم آسمان است :
 
31- كه در آن سوى هفتم آسمان است   لذا از ديده مردم نهان است
در اين دو بيت ناظر است به حديثى از امير المؤ منين (عليه السلام ) كه در توحيد صدوق رحمة الله باب 28 - باب نفى مكان و زمان و حركت از حق تعالى آمده است .
حديث 21 - حدثنا ابوالحسين محمد بن ابراهيم بن اسحاق العزائمى ... عن الحارث الاعور، عن على بن ابيطالب (عليه السلام ) اءنه دخل السوق ، فاذا هو برجل موليه ظهره يقول : لا والذى احتاجب بالسبع ، فضرب على (عليه السلام ) ظهره ، ثم قال : من الذى احتجب بالسبع ؟ قال : الله يا امير المؤ منين ، قال اءخطاءت ثكلتك اءمك ، ان الله عزوجل ليس بينه و بين خلقه حجاب لانه معهم اءينما كانوا، قال : ما كفارة ما قلت يا امير المؤ منين ؟ قال : اءن تعلم اءن الله معك حيث كنت ، قال اءطعم المساكين ؟ قال : لا انما حلفت بغير ربك .
انسان استاد نديده در توحيد، وحدت عددى قائل است كه خدا را در پشت آسمان هفتم محجوب مى داند و جداى از خلق مى پندارد؛ به خصوص علماى عوام و عوام علماء كه در منابر چه چيزهايى را به عنوان دين مقدس به خورد مردم مى دهند و اين تفكر عوامى هميشه بوده و هست . زيرا مردم اين سويى را با فهم توحيد حقه صمديه مناسبتى نيست . عارف سنايى گويد:
 
بار توحيد هر كسى نكشد   طعم توحيد هر خسى نچشد
از غزل نوگل نرگس ديوان مولايم بشنو:
 
آن خدايى تو پرستى نه خداى حسن است   كه حسن را به خداوند خداى دگر است
عارف رومى گويد:
 
ياد او اندر خور هر هوش نيست   حلقه او سخره هر گوش نيست
افلاطون الهى گويد: ان شاهق المعرفة اءشمخ من اءن يطير اليه كل طائر و سرادق البصيرة اءحجب من اءن يحوم حوله كل سائر.
شيخ رئيس در آخر نمط نهم اشارات گويد: جل جناب الحق عن اءن يكون شريعة لكل وارد اءو يطلع عليه الا واحد بعد واحد.
وصول به توحيد صمدى قرآنى ، يعنى وحدت شخصى وجود يعنى وجود صمدى است و مساوق با حق است ؛ براى صاحبدلانى ميسر است كه طعم مراقبت را چشيده اند و دائما در مقام عنديت و حضور به رزق نزد رب خود مرزوق اند و به نعمت ذوق تام متنعم اند.
 
پر دلى بايد كه بار غم كشد   رخش مى يابد تن رستم كشد
او زبان حالى دارد كه گويد:
 
ز هر رنگى كه خواهى جامه مى پوش   كه من آن قدرعنا مى شناسم
موحد حقيقى اضافات را اسقاط مى كند و اعيان ممكنات و حقايق وجودى امكانى و جهات كثيره خلقيه را مشاهده نمى كند و در اعيان ممكنات چيزى نمى بيند مگر تجليات حق و ظهور قدرت اله و صفات كماليه الهيه را كه او را از وجود واجب مشغول نمى كند و وى را از ياد حق فراموشى نمى دهد و در هر چيزى او را از وجه الله غافل نمى كند چون فانى در حق است و مرزوق نزد اوست و غير او را نمى بيند و اين توحيد براى صاحبان لقاء حقيقى است كه روزى اوحدى است .
 
و فى كل شى ء له آية   تدل على اءنه واحد
هر گياهى كه از زمين رويد   وحده لا شريك له گويد
جناب عارف متاءله سيد حيدر آملى (قدس سره ) در جامع الاسرار مى فرمايد: حكايت شده است كه روزى ماهيهاى دريا در نزد بزرگشان جمع شده اند و بدو عرض كردند اى فلانى ما تصميم گرفتيم كه به سوى دريا توجه نماييم دريايى كه ما بدو موجوديم و بدون او معدوم ؛ پس به ناچار تو بايد ما را به طرف او راهنمايى كنى كه تا به او روى آوريم و به نزد حضرت او واصل شويم چون ما مدتى است كه از دريا مى شنويم و به او باقى هستيم ولى خودش را نمى شناسيم و مكان و جهت وى را نمى دانيم ؟ بزرگ ماهى ها به آنها گفته است : اى دوستان و برادران من اين حرف به شايستگى شما و امثال شما نيست ؛ زيرا كه دريا بزرگتر از آن است كه احدى از شما بتواند بدان دست يابد و اين كار در خور شما و مقامتان نيست پس آنها ساكت شدند و پس از آن مثل اين سخن را نگفته اند. بزرگشان گفت كه شما را همين مقدار كافى است كه معتقد باشيد به وجود دريا موجوديد و بدون آن معدوم .
ماهى ها به بزرگشان عرضه داشتند كه اين اندازه به حالمان نافع نيست و اين منع تو ما را دفع نمى كند بلكه مى خواهيم به دريا توجه نماييم و به ناچار تو بايد ما را به معرفت دريا راهنمايى كنى و ما را به وجود او دلالت نمايى .
وقتى بزرگشان اينچنين ديد و ملاحظه كرد كه منع آنان ، سودى نمى بخشد شروع به بيان نمود و گفت :
اى برادران آن دريايى كه شما آن را طلب مى كنيد و اراده كرده ايد كه بدو روى آوريد با شماست و شما با او هستيد، و آن دريا محيط به شما و شما محاط به او هستيد، و محيط هرگز از محاط منفك نمى شود. و دريا عبارت از آنى است كه شما در او هستيد و شما به هر جهتى روى آوريد آن جهت دريا است و غير از دريا چيزى در نزد شما نيست . پس دريا با شماست و شما با دريا هستيد، و شما در درياييد و دريا در شماست و دريا از شما غائب نيست و نه شما از او غائبيد و اين دريا از خود شما به شما نزديكتر است .
ماهى ها وقتى اين كلام از بزرگشان شنيده اند برخاستند و متوجه او شده اند تا وى را به قتل رسانند بزرگشان گفته است و به چه جهتى مى خواهيد مرا بكشيد و به چه گناهى مرا مستحق چنين چيز مى دانيد؟ در جواب گفته اند كه تو مى گويى دريا همان است كه ما در او هستيم و حالى كه آنى كه ما در او هستيم كه فقط آب است و آب كجا از دريا است و تو از اين سخنت جز گمراهى ما از راه راست را نخواستى .
بزرگشان گفت : به خدا قسم اين چنين نيست و من جز حق سخن نگفتم و آنچه كه واقع و نفس الامر بود را بيان كردم چون كه دريا و آب در حقيقت يك چيزند و بين آب و دريا مغايرتى نيست پس آب به حسب حقيقت و وجود اسم براى دريا است و دريا براى آب به حسب كمالات و خصوصيات و انبساط و انتشار بر مظاهر اسم است . پس بعضى از ماهى ها به دريا شناخت پيدا كرده اند و ساكت شده اند، و بعضى ديگر انكار نموده و بدان كفر ورزيده اند و از بزرگشان دور شده اند. اگر بخواهى اين حكايت به زبان ماهى ها را به زبان امواج پياده كنى نيز صحيح است و بدان كه شاءن خلق در طلب حق اين چنين است كه وقتى مردم در نزد پيامبر يا امام يا عارفى اجتماع نمايند و از حق سوال كنند و آن نبى يا امام يا عارف در جواب گويد: آن حقى كه سوال مى كنيد و او را طلب مى كنيد با شماست و شما با او هستيد، و او محيط به شماست و شما محاط به او هستيد، و محيط از محاط منفك نمى شود، و او با شماست هر جا كه باشيد و او از رگ رگردن شم به شما نزديك است و او از شما غائب نيست و به هر جهت رو كنيد او را مى بينيد و با هر چيزى است و عين هر چيز است بلكه او همه چيز است و همه چيز به او قائم اند و بدون او زائل ، و براى غير او وجودى نيست نه در ذهن و نه در خارج ، و هو الاول بذاته و الاخر بكمالاته ، الظاهر بصفاته ، و الباطن بوجوده .
وقتى خلق اين كلام را بشنوند قصد كشتن آن نبى يا امام يا عارف نمايند، وقتى به آنها بگويد به چه جرمى مرا مى كشيد؟ گويند تو گويى كه حق با شماست و شما با او هستيد و در وجود چيزى جز او نيست و براى غيرش وجودى نه در ذهن است و نه در خارج ، در حالى كه به حقيقت مى دانيم كه ما موجوداتى غير او از عقل و نفس و افلاك و اجرام و ملك و جن و غيره آنها داريم پس تو كافر ملحد و زنديق هستى و تو با اين كلامت خواستى ما را از طريق حق گمراه كنى .
نبى يا امام يا عارف گويد: به خدا قسم غير از حق سخن نگفتم و غير از واقع چيزى نگفتم و من نخواستم كه شما را اغواء و گمراه كنم بلكه سخن حق تعالى را به شما گفته ام كه فرمود:
((و فى انفسكم افلا تبصرون )).
لذا بعضى مى پذيرند و موحد شوند و بعضى انكار نمايند و امام نبى يا عارف را طرف كنند. تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون .
 
32- مرا شهر و ده و كوه و در و دشت   بروى دلستانم هست گلگشت
گلگشت يعنى گردش در گلزار، جاى گردش و تفرج در صحرا و گلزار. دلستان دلبر و معشوق را گويند. از غزل بهشت بشنو:
 
سراسر صنع دلدارم بهشت است   بهشتست آنچه زان نيكو سرشت است
در غزل حسن و مجنون آمده است :
 
همه عالم حسن را همچو ليلى است   كه ليلى آفرينش در تجلى است
همه رسم نگار نازنينش   همه همنام ليلى آفرينش
همه سر تا به پا غنج و دلالند   همه در دلبرى حد كمالند
همه افرشته حسن و بهايند   همه آئينه ايزد نمايند
33- حديثى را كه صرف نور باشد   در اينجا نقل آن منظور باشد
از اين بيت به بعد به منزله ذكر مصداق بعد از عام است كه براى بيان بيت دهم همين باب است كه با القاى اسباب و وسائط تاءثير بسم الله ساقط مى گردد زيرا سنت الهى در نظام احسن تكوين بر اين است كه تاءثيرات بر اساس اسباب و وسائط باشد. اما بيان مصداقى از آن ناظر به حديثى است كه شرح آن چنين است :
 
34- شنيدى آنكه موساى پيمبر   شده بيمار و افتاده به بستر
35- بدرد خويشتن افتان و خيزان   شكيبايى نموده شكر سبحان
36- طبيبى را نفرموده است حاضر   ز حق درمان خود را بود ناظر
37- كه مى باشد حبيب من طبيبم   چه درمانست و دردم از حبيبم
38- خطابش آمد از وحى الهى   كه گر از من شفاى خويش خواهى
39- نيايد تا به بالينت طبيبى   ندارى از شفاى من نصيبى
40- طبيبى آمد و داده دوايت   دوا خوردى ز من يابى شفايت
41- كه كار من بحكمت هست دائم   بحكمت نظم عالم هست قائم
42- تو بى اسباب خواهى نعمت من   بود اين عين نص حكمت من
43- طبيب تو دوا داده خدا داد   دواى تو شفا داده خدا داد
44- طبيب تو خدا هست و خدا نيست   دواى تو شفا هست و شفا نيست
نكته اصلى در فهم ابيات فوق را بايد در توحيد صمدى قرآنى جستجو نمود كه ((هو معكم اينما كنتم )) هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن است .
بارى تعالى تمام اشياء بنحو اءعلى است و اشياء همگى هالك و مضمحل و فانى در وجودند و ((و هو هو لا هو الا هو)) در عين حال خالق خالق است و مخلوق مخلوق ((هو سبحانه هو والاشياء اشياء)).
كثرات همه صورتند و روح اين صور وجود است كه جميع كثرات را يك روح است و به تعبيرى حق جان جهانست و جهان جمله بدن كه واقع فوق اين تعبيرات است .
حضرت صادق آل محمد صلوات الله تعالى عليه و آله فرمود: ان الجمع بلا تفرقة زندقة و التفرقة بدون الجمع تعطيل و الجمع بينهما توحيد.
قال القيصرى رحمة الله عليه : انظر ايها السالك طريق الحق ماذا ترى من الوحدة و الكثرة جمعا و فرداى ؟ فان كنت ترى الوحدة فقط فانت مع الحق وحده لارتفاع الاثنينية و ان كنت ترى الكثرة فقط فاءنت مع الخلق وحده ، و ان كنت ترى الوحدة فى الكثرة محتجبة و الكثرة فى الوحدة مستهلكة فقد جمعت بين الكمالين و فزت بمقام الحسنيين .

 
45- درايت دار زينگونه روايت   كه باشد بهر ارشاد و هدايت
46- روا نبود گمان ناروا را   حريم قدس سر انبيا را
در اينگونه روايات مروى از انبياء عليهم السلام بايد جهت تعليم و هدايت امت را در نظر داشت نه اينكه براى پيامبر صاحب شريعتى چون موساى كليم مسئله توحيد حل نشده باشد. لذا در حريم قدس انبيا و ائمه بايد به سر روايات دست يافت كه خداوند توفيق فهم روايات را كه بطون آياتند عطا فرمايد.
 
47- روايتها چو آيتها رموزند   معانى اندر آنها چون كنوزند
جوامع روايى ما از نهج البلاغه و صحيفه سجاديه و بحار و كافى و وافى و وسائل الشيعه و ديگر اصول و مسندهاى اسلامى ، همه از شئون و شعوب قرآن اند، و به يك معنى قرآن متنزل اند. يعنى روايات مرتبه نازله قرآن و قرآن مرحله عاليه و روح آنها است . روايات بطون و اسرار آيات قرآنى اند كه از اهل بيت عصمت و وحى كه مرزوق به علم لدنى اند صادر شده اند.
كنوز جمع كنز به معنى گنجها است .
 
48- نه هر كس پى برد آن رمزها را   كه عاشق مى شناسد غمزها را
غمز اشاره كردن با چشم و ابرو، چشمك زدن است . حالتى است كه از بر هم زدن و گشادن چشم محبوبان در دلربايى و عشوه گرى پديد مى آيد.
 
49- بخواند چشم عاشق غمز معشوق   نه تو مصداق آنى و نه مصدوق
مصداق در ذاتيات است و مصدوق در عرضيات است و اين اصطلاح ، از ابتكارات جناب صدرالمتاءلهين در اسفار است . مصداق مثل اينكه زيد مصداق براى انسانيت است و مصدوق مثل زير براى اءبوت است و يا شجر مصدوق امكان است چنانكه مصدوق رنگ سبز است ؛ ولى جوهر و جسم و نامى كه از ذاتيات باب ايساغوجى اند، شجر مصداق آنها است .
 
50- چه ميخوانى ز حم و ز طس   چه ميدانى ز طه و ز يس
51- چه باشد ق و چه معنى دهد ن   ز ن و القلم و ما يسطرون
آنكه گفته آمد كه آيات رموزند و هر كسى را ياراى آن نيست كه بتواند آن رموز را بدست آورد به عنوان مثال به بعضى از حروف مقطعه قرآن اشاره گرديد كه شما از اين رموز قرآنى چه مى فهميد كه اگر نبود اشارات و لطائف در كلمات نوريه اهل بيت عصمت و طهارت ، غير آنها را نسبت به اين رموز چه طرفى مى توانست باشد. چون به عنوان مثال ذكر گرديد از تفسير و ورود به بحث در پيرامون اين حروف صرف نظر مى شود. و بحث حروف مقطعه قرآن در شرح باب هفدهم در پيش است .
 
52- چه واديها كه بايد طى كنى طى   كه تا آن رمزها را پى برى پى
جناب صدرالمتاءلهين در فاتحه رابعه از مفاتيح الغيب در تحقيق كلام امير المؤ منين (عليه السلام ) گويد: ((ما از حروف قرآن مشاهده نمى كنيم مگر سواد آن را زيرا كه در عالم ظلمت و سواد هستيم ، و آنچه كه از مداد ماده است مى بينيم زيرا كه مدرك و مدرك دائما از يك جنس اند، چنانكه بصر نمى بيند مگر الوان آن را و حس درنمى يابد مگر محسوسات را و خيال تصور نمى كند مگر متخيلات را و عقل نمى شناسد مگر معقولات را و همچنين نور ادراك نمى شود مگر به نور و موجودات ماوراى طبيعت كه انوار محض اند ديده نمى شوند مگر به نور چشم بصيرت .
پس ما به سواد اين چشم سر نمى بينيم مگر سواد قرآن را و چون از اين وجود مجازى و از اين قريه اى كه اهل آن ستمكارند به در رفتيم و به سوى خدا و رسولش مهاجرت كرديم و از نشاءه حسى و خيالى و وهمى و عقلى و علمى بمرديم و به وجود خودمان در وجود كلام الله محو شديم از محو به اثبات مى رسيم و از مرگ به زندگى دوباره هميشگى .
 
چون اويس از خويش فانى گشته بود   آن زمينى آسمانى گشته بود