شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۱۲ -


پس از آن از قرآن ديگر سواد نمى بينيم بلكه آنچه از قرآن مى بينيم بياض صرف و نور محض است .
بدان كه قرآن با هزاران حجاب براى تفهيم عقول ناتوان و شب پره چشمها نازل شده ، اگر چنانچه باء بسم الله با عظمتى كه براى او است بر عرض نازل شود عرض آب مى شود و مضمحل مى گردد. خداوند رحمت كند آن بنده را كه گفت هر حرف قرآن در لوح بزرگتر از كوه قاف است ، اين لوح همان لوح محفوظ است و اين قاف رمزى به قول حق جل و على ((ق و القرآن المجيد)) است .
در روايتى ص اسمى از اسماء نبى دانسته شد. ابن عباس گفت : ص جبل بمكة كان عليه عرش الرحمن حين لا ليل و لا نهار.
اين عرش رحمن قلب مومن است كه قلب المومن عرش الله الاعظم است .
پس ص اشارت به صورت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنانكه ق هم اشاره به قلب محمدى است كه عرض الهى محيط به كل است . هر يك از اين روايات را سرى از اسرار و رمزى از رموز است كه يك يك را بيانى بسيار بايد و اين نكات را عمق هاى بسيار است .
 
53- تحمل بايدت در تيه بَلوى   كه تا بينى نزول مَنّ و سلوى
از اين بيت به بعد در بيان راههايى است جهت رسيدن به رموز آيات و روايات و يكى از طرق وصول بدان رموز، تحمل و صبر داشتن است . تيه بيابانى كه رونده در آن گمراه شود و راه به جايى نبرد، بيابانى شن زار و بى آب و علف در شبه جزيره اى در قسمت جنوبى فلسطين كه حضرت موسى و بنى اسرائيل پس از خروج از مصر راه را گم كرده و در آن بيابان سرگردان شدند، مساحت آن را چهل فرسنگ گفته اند گويند مدت چهل سال در آن بيابان سرگردان بودند كه در سوره مائده /26: قال فانها محرمة عليهم اءربعين سنة يتيهون فى الارض فلا تاءس على القوم الفاسقين ،
و خداوند براى آنان من و سلوى فرو فرستاد و از سنگى كه موسى عصاى خود را بر آن زد آب گوارا روان گرديد؛ صحراى بنى اسرائيل هم گفته شده است .
تيه - اتياه و اتاويه ج - لاف - بزرگ منشى - دشت - صحرايى كه در آن رونده هلاك شود - گمراهى . ارض تيه و تيهاء و متيههة و متيهة و متيه زمينى كه مردم در آن گم شوند. من - امنان ج هر شبنمى كه بر درخت يا سنگ افتد مانند نگين همچون غذايى كه بر بنى اسرائيل خداوند نازل فرمود. بلوى - آزمايش و كشف و دريافت چيزى .
سَلْوى عسل - مرغيست شبيه تيهو بهندى لوا گويند -هر چيزى كه تسلى بخشد. من و سلوى طعامى كه در بيابان براى بنى اسرائيل از آسمان فرود آمد. در اين بيت ناظر است به آيات سوره هاى بقره و اعراف و طه . آيه 160 سوره اعراف و 57 سوره بقره : و ظلنا عليكم الغمام و انزلنا عليكم المن و السلوى . و آيه 80 سوره مباركه طه : و واعدناكم جانب الطور الايمن و نزلنا عليكم المن و السلوى .
بنى اسرائيل را وقتى جناب موسى از دريا عبور داد و در آن بيابان وارد نمود به موسى گفته اند كه تو ما را از ديار آبادمان بيرون كردى و ما را به هلاكت رساندى زيرا ما را در اين صحراى بى سرپناه جا دادى كه نه سايه اى است و نه درخت و آبى . ولى وقتى روز فرا رسيد ابرى بر آنان از آفتاب سايه افكند و در شب بر آنها من نازل گرديد كه بر نبات و درخت و سنگ دست يافتند و پرنده اى نازل شد كه بريان شده بود و سنگى در وسط لشكر موسى بود كه با ضرب عصا بر آن دوازده چشمه باز شد. و در مجمع البيان آمده كه سبب نزول من و سلوى بر آنان بخاطر آن آزمايشى بود كه خداوند آنان را در آن صحرا آزمود. زيرا آنان به موسى گفته اند كه تو و خداى تو برويد جنگ كنيد و ما در جاى خودمان مى نشينيم . خداوند آنان را آزمود و امر فرمود كه به طرف بيت المقدس روند و با عمالقه به جنگ پردازند ((ادخلوا الارض ‍ المقدسة )) و لذا وارد در بيابان بيت المقدس شدند و در طى پنج سال يا شش فرسخ سرگردان شده اند و چهل سال در سرگردانى به سر برده اند كه جناب موسى هارون در همان بيابان جان سپرده اند.
چون حق تعالى من و سلوى و آب چشمه ها بر بنى اسرائيل كرامت فرمود ايشان ناسپاسى كردند و طلب چيزهاى ديگر كردند و گفته اند و اذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعام واحد فادع لناربك يخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها و قثائها الايه .
غرض آن است كه اگر بخواهى در بيابان سرگردانى رموز آيات و روايات به من و سلوى و تفاسير انفسى آن رموز برسى كه جانت قرآنى گردد بايد صبر داشته باشى و در مصيبتها و شدائد صابر باشى تا بدان مقصود دست يابى .
بايد طى منازل نمود و مقامات و كمالات را يكى پس از ديگرى بدست آورد تا به دفتر دل وصول يافت . و منازل هم به نحو كلى به هزار و يك است .
لذا در بيت بعدى آمده است :
 
54- چو پيمودى تو از منزل به منزل   هزار و يك ، بيابى دفتر دل
در هر يك از اين منازل زاد و توشه اى نياز دارى كه بايد هزار و يك اسم از اسماى حسناى حق تعالى را در آن منزل بدست آورى و دارا شوى .
لذا فرمود:
 
55- هزار و يك ز اسماى خداوند   در اين منزل بمنزل زاد راهند
پس از طرق پى بردن به رموزات قرآنى و روايات ، طى منازل با زاد و توشه اسماء الله نمودن است كه هر يك از اين منازل را واديها است و در همه مراحل قطع آنها بى همرهى خضر ميسر نيست . حال از خضر راه كه خود طى اين مراحل نمود بشنو كه مى فرمايد:
 
56- اگر از آن بگويم اندكى را   ندارى باورم از صد يكى را
در غزل لانه عرشى اين پير مراد و ولى حق و آيت علم و يقين و معدن جود و سخا و منبع فيض و وفا و مخزن اسرار آيات قرآنى آمده است :
 
به حقيقت برسيدم ولى از راه مجاز   وه چه راهى كه بسى سخت و بسى دور و دراز
چو چهل سال ز سرگشتگى وادى تيه   بسر آمد درى از رحمت حق گشت فراز
نغمه مرغ شب آهنگ چه خوش آهنگست   كه بشب سازد كند با دل پرسوز و گداز
وقت سالك بسحرگاه سفر خرم و خوش   سر بسجده است و دلش همدم با راز و نياز
از طرق رسيدن به رموز قرآنى و روايات ، راه درس و بحث و مدرسه و تبرى جستن از هوى هاى نفسانى و وسوسه نفس خناس است كه در بيت بعدى آمده است :
 
57- نه تنها درس و بحث و مدرسه بود   تبرى از هوى و وسوسه بود
تحصيل علم كه راه تعليم و تعلم است و تزكيه نفس دو طريق اند كه همه انبياء و قرآن كريم بر آن متصلب اند و به عنوان ثمره بعثت انبيا در قرآن ذكر گرديد كه براى هر سالك طريق معرفت الهى و راه خودسازى ضرورى مى نمايد هو الذى بعث فى الاميين رسولا يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ظلال مبين .
علم و عمل دو جوهر انسان سازند كه دو بال پرواز نفس انسانى اند براى صعود به ملكوت عالم . در غزل بحر وحدت ديوان آمده :
 
منم آن تشنه دانش كه گردانش شود آتش   مرا اندر دل آتش همى باشد نشيمنها
و در بيت هاى چهل و سه تا چهل و هفت باب اول دفتر دل در مورد خودش آورده اند كه از باب ((فاءما بنعمة ربك فحدث )) فرمودند:
 
فروغ جلوه هاى آسمانى   از آن شعرش نموده آنچنانى
كه تار و مار گشته تار و پودش   بشد از دست او بود و نمودش
چو يكسر تارك نفس و هوى شد   خدا گفت و بحق سوى خدا شد
ز شعرى شد زمينى آسمانى   كه بنمود وداع زندگانى
از اين هجرت بدان اجرت رسيده است   كه چشم مثل من او را نديده است
58- دل بشكسته و آه سحرگاه   مرا زان رمزها بنمود آگاه
59- ز هر يك دانه در كوثر من   ببينى خرمنى را در بر من
از مهمترين راه هاى وصول به رموزات آيات و روايات ، دل شكسته و آه سحرگاه و اشك ريختن در نهانخانه غيب و خلوتخانه عشق با يار است .
از غزل بحر وحدت بشنو:
 
ز هفتم آسمان غيب بى عيب خدا بينم   گهرها ريخت كامروزم بشد هر دانه خرمنها
در غزل قله قاف آمده است :
 
تا حسن را تاج فقر و ملك آه و جيش اشكست   فخر بر صد تاج و ملك و جيش شاهانست ياران
در الهى نامه آمده است :
((الهى گريه زبان كودك بى زبان است ، آنچه از گريه تحصيل مى كند، از كودكى راه كسب را به ما ياد داده اى ، قابل كاهل را از كامل مكمل چه حاصل ؟)).
((الهى خوشا آنان كه در جوانى شكسته شدند، كه پيرى خود شكستگى است !)).
((الهى به چهل و سه رسيده ام . چند سال ايام صباوت بود و بعد از آن تا اربعين دوران نخوت جوانى و غرور تحصيل فنون جنون اينك حاصل بيدارى دوساله ام ، آه گاه گاهى است . ((يا لا اله الا انت )) جز آه در بساط ندارم ؛ از من آهى و از تو نگاهى )).
((الهى عمرى آه در بساط نداشتم و اينك جز آه در بساط ندارم )).
((الهى هر كه شادى خواهد بخواهد، حسن را اندوه پيوسته و دل شكسته ده ! كه فرموده اى : ((اءنا عند المنكسرة قلوبهم )).
((الهى شكرت كه حقير و فقيرم نه امير و وزير)).
((الهى شكرت كه تا خودم را شناختم ، تن خسته و دل شكسته دارم )).
الهى شكرت كه دل بى دردم را به درد آوردى )).
الهى در فكر فهميدن حروف مقطعه كتابت بدين جا رسيدم كه تمام كلماتت حروف مقطعه اند. خنك آن كه اهل قرآن است )).
((الهى توفيق شب خيزى و اشك ريزى به حسن ده )).
((الهى در راهم و همراه درد و آهم ، آهم ده و راهم ده )).
((الهى آن كه درد دارد آه و ناله دارد، شيرينتر اين كه سفير صادقت فرمود: ان آه ، اسم من اسماء الله تعالى ، فاذا قال المريض : آه فقد استغاث بالله حسن از ملت ابراهيم اواه است ، آه آه .
در غزل طلعت دلدار ديوان مى خوانيد:
 
حمد لله كه ز فضل و كرم و رحمت دوست   دل غمديده ما مطلع انوار شده است
سنه نثر نجوم است و يا از سر شوق   ديدگان حسن نجم گهربار شده است
سنه نثر نجوم يعنى سالى كه ستارگانى در آن فرو ريخته اند. و مراد از نجوم يعنى علماء كه در روايت آمده است : ((العلماء كالنجوم )). يكى از سالها چند از علماء و بزرگان از دنيا رحلت نموده اند و پراكنده شده و فرو ريخته اند لذا آن سال را سنه نجوم نام نهاده اند. نثر فرو ريختن است . در اين بيت ، حضرت مولى قطرات اشك كه از چشم مباركشان فرو مى ريخت ، را تشبيه به علمايى كرده اند كه در آن سال فرو ريخته اند. و اين اشك ها بمنزله ستارگان و علمايى بوده اند كه ريخته شده اند و سرزمين دل بدين اشكهاى ريزان سرسبز شده است كه از هر دانه اش خرمنها تحقق يافت كه
 
از هر دانه اش صد خرمن آمد   جهانى از دل يك ارزن آمد
در بيت محل بحث هم چشم مباركشان را تعبير به كوثر نموده اند و قطرات اشك را به دانه هاى درّ كه از هر يك دانه اش خرمنى متحقق گشت كه تنزلات آن خرمن ها را اين همه كتب اصيل و عتيق تشكيل يافته مى داند كه به منزله تفاسير انفسى قرآن كريم اند.
 
60- بلى اين دانه ها حب حصيد است   اميد اندر لدينا و مزيد است
حب حصيد دانه درو شده است كه شرح آن در ذيل بيت پنجم از باب اول گذشت . از اين سوى بذرافشانى كردن و از آن سوى سرسبز نمودن است كه ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون . اين بيت اشاره به آيه نهم و سى و پنجم سوره مباركه ق است كه آيه نهم را در ذيل بيت پنجم باب اول ذكر كرديم و اما آيه سى و سوم و چهارم و پنجم :
من خشى الرحمن بالغيب و جاء بقلب سليم ، اءدخلوها بسلام ذلك يوم الخلود لهم ما يشاءون فيها و لدينا مزيد. آن كسى كه از خداى مهربان در باطن ترسيد و با قلب خاشع و نالان به درگاه او باز آمد (خطاب شود) در آن بهشت با تحيت و سلام حق درآيند كه اين روز دخول ابدى در بهشت جاودانى است . بر آن بندگان در آنجا هر چه بخواهند مهيات است و باز افزونتر نزد ما خواهد بود.
كشاورز دانه ها را مى كارد ولى اميدش به (لدينا مزيد) حق تعالى است كه فرمود: كمثل حبة اءنبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مائئة حبة و الله يضاعف لمن يشاء و الله واسع عليم . از هر دانه اى هفت سنبله مى رويد و از هر سنبله اى صد دانه كه از هر دانه هفتصد دانه محقق مى شود، علاوه آنكه حق تعالى هر چه بخواهد اضافه مى كند و به عنوان اصل كلى به دو اسم شريف (واسع و عليم ) فرمود كه حق تعالى وسعت دهنده دانا است .
و انسان و قلب او مظهر اسم شريف واسع حق تعالى است و لذا به حق متعال اميدوار است كه انسان را مقام لا يقفى است .
جناب شيخ اكبر و شارح محقق قيصرى در فصوص الحكم و شرح آن در فص اسحاقى فصوص الحكم بدين مطلب اشاره نموده اند كه قلب انسان مظهر اسم شريف الواسع است .
 
61- نويد قاف قرآن مجيد است   صعود قاف صعب است و شديد است
مراد از نويد قاف همان كريمه ((و لدينا مزيد)) سوره مباركه قرآن است كه اميد به اين نويد قرآن است . منتهى تا انسان در مقام صعود بتواند به قله بلند قاف برسد تا اين نويد را با گوش جان بشنود كارى است بس دشوار چه سا محال مى نمايد. از غزل قله قاف بشنو:
 
قله قاف و عروج پشه اى هيهات هيهات   شهپر سيمرغ اينجا سخت لرزان است ياران
نى توان دست از تمناى وصال او كشيدن   نى بوصل او كسى را راه امكانست ياران
ناز او را مى خرم با نقد جانم گرچه دانم   آن صنم را اين ثمن بسيار ارزانست ياران
عشق از شوق جمالش چون گل بشكفته خرم   عقل از عز جلالش مات و حيرانست ياران
هر جا سخن از صعود است با سختى همراه است زيرا كه صعود سربالايى رفتن است و صعود معنوى و نفسانى و روحانى به مراتب از صعود مادى سنگين تر است . زيرا كه قطع تعلقات نفسانى از آنچه كه مانع نفس از صعود است كار آسانى نيست .
 
62- ز الفاظ همانند روازن   معانى را كه مى باشد معادن
63- چگونه ميتوانى كرد ادراك   چه نسبت خاك را با عالم پاك
الفاظ به منزلت علامات و امارات و روازن معانى اند. در رساله اعتقادى حضرت مولى روحى فداه آمده است : ((اعتقاد من اين است كه ما فوق عالم شهادت اصل است و اين عالم و الفاظ آن مطلقا اظلال و آيات و روازن و حكايات آنند نه چنان كه علماى عوام كه عوام علمايند اينجا را اصل قرار مى دهند و همه حقايق و معارف را با قوالب الفاظ مصطلح عرف عام وفق مى دهند كه ذلك مبلغهم من العلم .))
در اصل 69 از دروس معرفت نفس ، درس 96 ص 9 - 298 آمده است :
((اصل 69 - الفاظ براى معانى اعم وضع شده اند و روزنه هايى به سوى معانى حقيقى اشيايند نه مبين و معرف واقعى آنها، اعنى معانى را آنچنان كه هستند نمى شود در قالبها الفاظ در آورد كه هر معنى را در عالم خودش حكمى خاص و صورتى خاص است )).
حروف و الفاظ ابدان اند و معانى ارواح ، يا گويى كه آنان ظروف و قوالب اند و معانى محتواى آنها، يا الفاظ را روازن و اظلال و اصنام ذاتى كه اگر بر اين اعتقاد باشى كه :
 
معانى هرگز اندر حرف نايد   كه بحر قلزم اندر ظرف نايد
نيز درست است . مطلب عمده اين است كه بفهمى قضيه از چه قرار است .
بيابى كه الفاظ مانند همه كلمات وجودى اين نشاءه رقايق و آياتى براى ارائه دادن حقايق و اصول معانى طولى نظام وجودند كه الفاظ را روازنى براى رويت آن معانى مى يابيم چنانكه خود رويت را معانى طولى است از: رويت بصرى ، و رويت خيالى مثالى ، و رويت عقلى ، و رويت شهودى ، و غيرها. بحث مبسوط الفاظ در ذيل وصيت كه پايان دفتر دل است گفته آيد:
 
64- ولى انفاس ياران حقيقت   مدد باشد در اين طى طريقت
يكى از طرق رسيدن به رمزهاى قرآنى و روايات ، كمك گرفتن از نفوس قدسيه نيكان و پاكان است . همانند بهره گيرى از محضر استاد كتل طى كرده و چشيده كه انسان را با ديدن چهره اش به طرف عالم قدس ‍ دلالت كند.
ياران حقيقت صاحب دلانى اند كه دل به دلدار داده اند و اءنس با متن نظام هستى را براى خويش برگزيده اند لذا چه بسا حشر با صاحبدلى بزودى انسان را از عالم خاك به عالم پاك صعود دهد و در طى طريق به حقيقت زود به مقصد برساند.
 
به حقيقت برسيدم ولى از راه مجاز   وه چه راهى كه بسى سخت و بسى دور و دراز
چو چهل سال ز سرگشتگى وادى تيه   بسر آمد درى از رحمت حق گشت فراز
چون از نَفَس گرم كاملى مكمل مدد گرفته شود در رحمت حق باز گردد و به سوى لانه عرشى پرواز حاصل گرديد:
 
وقت آن شد حسنا طاير عنقاى روانت   بسوى لانه عرشيش نمايد پرواز
65- مپندارى كه از بُعد مسافت   ترا رو آورد آسيب و آفت
66- چو با صاحبدلانت آشنايى است   به هر وادى ترا راه رهايى است
اگر دل به صاحبدلى سپرده اى و در نزد استادى زانو زده اى ، از آن به بعد بدان كه دورى از استاد موجب آسيب تو نمى شود كه در اين صورت اويسى مشرب خواهى بود كه اگر در يمن هم باشى با پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) خواهى بود.
دانشمند بزرگوار عبداللطيف شيروانى مشتهر به افلاطون در شرح قصيده غراى نونيّه منسوب به فخر رازى در مدح و منقبت ثامن الحجج امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) در ذيل بيت ششم گويد:
((قصه نسيم اويس قَرَن چنان مشهور است كه آن مرشد دين كه صاحب خرقه اولياست و مجموع مشايخ را پيشوا، با آنكه در زمان سعادت مقرون حضرت رسالت مآب عليه افضل الصلوات و اكمل التحيات بود، اما غايبانه ايمان آورد و به حضور موفور السرور آن حضرت مشرف نگشت ، زيرا كه ما در پيرى داشت و دانه هاى خدمت او را در مزرع دل مى كاشت و به جهت رضاى والده از آفتاب جمال آن سر والضحى و سياه موى و الليل اذا سجى محمد صطفى (صلى الله عليه و آله و سلم ) محروم گشته ، صبر و تحمل مى نمود كه از جدايى وى مادرش را بيم فوت بود كه از شير شترى كه مى پرورد قوت هر روزه او را مى آورد، و حضرت رسالت (صلى الله عليه و آله و سلم ) هميشه از گلهاى اخلاص اويس قرن و ايمان آوردن وى بصورت احسن چمن خاطر عاطرش را شكفته داشتى ، و در وقت وزيدن صبا روى به جانب يمن كرده گفتى از اين جانب بوى آشنا مى آيد كه هر زمان جان و دلم از آن نسيم مى آسايد كه نفخه هاى محبت مى افزايد.
مطلع :
 
خوشا نسيم كه از كوى دوست مى آيد   ز كوى دوست چه عطر نكوست مى آيد
انبيا و ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين ياران حقيقت اند كه از انفاس مطهرشان براى ما مدد است در طى طريقت الهى كه با سلام دادن به ارواح طيبه شان و مدد از ارواح تابناكشان بُعد مسافت را منعى نباشد كه بُعد منزل نبود در سفر روحانى .
در مددگيرى از انفاس ياران حقيقت ، حتى دورى عوالم نيز آسيب نمى رساند زيرا ائمه و انبيا صاحبان نفوس مكتفيه و قدسيه اند كه كمل اند و براى آنها اين سعه وجودى هست كه مى توانند داخل در عوالم وجودى شوند و به رفع حاجت محتاجان بپردازند كه از آن به ظهورات كمل در عوالم تعبير مى كنند كه اين نه بيان تمام حقيقت آنان باشد.
 
شيرمردانند در عالم مدد   آن زمان كافغان مظلومان رسند
بانك مظلومان ز هر جا بشنوند   آن طرف چون رحمت حق مى دوند
نفوس كامله به غير از اشكال محسوسه به اشكال گوناگون ديگر درآيند و در دنيا آن توان را دارند كه از ابدان شان منسلخ گردند و وقتى به آخرت منتقل شوند چون آن قوه و توان شان زياد گردد و حجاب تن نيز برطرف گردد مى توانند به صورهاى مختلف درآيند و برايشان اين توان هست كه همانند ملائكة الله در عوالم ملكوتى داخل شوند و در خيالات مكاشفين ظهور يابند. اين قسم از نفوس انسانى را ابدال نامند. در اين مقام بايد بين ابدال و ملائكه فرق نهاده شود و اصحاب اذواق با موازين خاصه اين فرق را قائل اند.
نفوس كامله چون به روح اول و صادر اول اتصال دارند مى توانند در مظاهر و در ظاهر سرايت كنند يعنى همانگونه كه در عالم شهادت و ظاهرند منعى ندارند كه وارد در عالم غيب شوند، همچنين اگر در عالم غيب باشند منعى براى ظهور آنها در عالم شهادت نيست . و اين ظهور به حسب قوه جوهر نفس است كه داراى مراتب است . فتدبر.
در حديثى از جناب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است كه فرمود:
من رآنى فى المنام فقد رآنى فان الشيطان لا يتمثل بى كسى كه مرا در خواب ببيند همانا مرا ديده است زيرا كه شيطان به صورت من متمثل نمى گردد.
چه بسا اتفاق افتد كه در يك شب هزار مرد و زن جناب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) را هر يك به صورتى مشاهده نمايند با اينكه جسد مبارك عنصرى حضرتش مقيد به مرتبه خاص است كه در روضه مدينه طيبه مدفون است . چون مهم همان وحدت نفس و هذيّت او است . چه اينكه در ماثورات است كه حضرت امير (عليه السلام ) در يك وقت خاصى از يك شب در چهل منزل به مهمانى رفته است (فداى آن چهل منزل و آن چهل مهمانى كه خداوند روزى همه مشتاقان علوم و معارف حقه الهيه بفرمايد كه خودش در اشاره به سينه مطهرش فرمود كه در اينجا علم جم است ) پس كثرت صورتها به وحدت نفوسى كه كليه الهيه اند يعنى سعه وجودى دارند ضربه وارد نمى آورد چون در عين بساطت ، حيطه و انبساط وجودى دارند. غرض آن است كه مى شود از انفاس ياران حقيقت اعم از انبيا و ائمه هدى و علماء مدد گرفت اگر چه از اين نشئه نيز رخت بربسته باشند كه ظهور كامل در همه عوالم وجودى حق است كه از آن به يكى از دو قسم تناسخ ملكوتى نام مى برند.
 
66- چو با صاحبدلانت آشنايى است   به هر وادى ترا راه رهايى است
مراد از صاحبدل همان صاحبت مقام ولايت است كه اگر كسى در طى طريقت دل به صاحبت ولايتى بسپارد در هر يك از وادى هاى سير الى الله و كتلهاى صراط مستقيم مى تواند به راحتى عبور نمايد.
چو مقام ولايت همان مقام دارايى اسماء الله است لذا اگر دل به صاحب ولايت داده شود در همه مراحل و منازل اين سير مى تواند از دارايى آن بهره گيرد و در قطع اين راه موفق باشد كه قطع اين مرحله بى همرهى خضر راه ميسر نيست .
مهم در مقام دل به صاحب ولايت دادن است كه همه بركات زير سر همين كلمه است و ولايت فصل انسانيت است كه روح ولايت را همان رابطه و اتصال ميان ولى با خالق او تشكيل مى دهد.
البته بايد سالك كوى حقيقت توجه داشته باشد كه هر چه مى خواهد با يد از جدولى وجودى خويش اخذ كند و در صورتى اين جدول مجراى فيض حق مى گردد كه اتصال به ولايت وليّى از اولياء الله پيدا نمايد و خود را تحويل او دهد و در مقابل آن ولى چون و چرا نكند يعنى دل به دلدار و دلبر دهد هر چه باداباد.
در خطاب به آن مولى و سرورش بگويد كه من كيستم كه بگويم خواهان توام و من چى هستم كه بگويم فداى توام ، چون كه به خود مى نگرم مى بينم كه گدايى بيش نيستم ولى از اينكه سايه ترا به سرم دارم خويش را پادشاه مى بينم . از ابيات مازندرانى مولايم بشنو:
 
من كى هسمه كه بووم تو ره خوامه   من چه هسمه كه بوم ته فدامه
شه خوده كه اشمه اءتّا كدامه   ته سايه كه مه سر دره پادشامه
دلى كه به عشق مولايش گرفتار نباشد و بار او را خريدارى نكند، اگر اين دل را پيش سگ گرسنه هم بياندازى ، قسم مى خورم كه سگ گرسنه هم او را نمى خورد و مى گويد كه اين دلى خوب نيست . از ابيات تبرى بشنو:
 
اوندل كه به ته عشق گرفتار نيه   اوندل كه وِته باره خريدار نيه
وشنا سگ پيش دم بدئن خورمه قسم   سگ هم وره خوار نى و گنه خوار نيه
وقتى تن به مولى داده اى بدان كه هر چه آن خسرو كند شيرين بود كه او آمى است و اگر زخم هم بزند نيز زخم او را مزه خاصى است .
 
ته تير كه بدل هنيشته چنه خواره   زخمى كه تو بزوئى چى مزه داره
دشمن گرمى نرمى چى ناگواره   آمى كه تُنّى كُنّه و نه بُلاره
اگر صاحب ولايتى يافتى و دست توبه دامن وليّى بند شد مجنون او باش و در هر جا و هر زمان او را طلب بنما كه او جدول تو و كانال ارتباطى تو با حق مطلق خواهد بود و زبان حال و مقالت اين باشد كه :
 
اگر ته مجنون نبواءم پس چى بَواءم   اگر ته قربون نبواءم پس چى بواءم