مقرئى مى خواند از روى كتاب |
|
ماؤ كم غورا ز چشمه بندم آب |
آب را در غورها پنهان كنم |
|
چشمها را خشك و خشكستان كنم |
آب را در چشمه كى آرد دگر |
|
جز من بى مثل با فضل و خطر |
فلسفى منطقى مستهان |
|
مى گذشت از سوى مكتب آن زمان |
چونكه بشنيد آيت او از ناپسند |
|
گفت آريم آب را ما با كلند |
ما بزخم بيل و تيزى تبر |
|
آب را آريم از پستى ز بر |
شب بخفت و ديد او يك شيرمرد |
|
زد طپانچه هر دو چشمش كور كرد |
گفت زين دو چشمه چشم اى شقى |
|
با تبر نورى برآر ار صادقى |
روز برجست و دو چشم كور ديد |
|
نور فايض از دو چشمش ناپديد |
جناب حاجى سبزوارى در شرح بعضى از ابيات مذكور گويد: خطر: عظم شاءن . كلند: كلنگ ،
هر دو فارسى . و اين ابله ندانست كه ايجاد، فرع وجود است . و آغاز و انجام وجود
اوست ، بلكه وجود قاطبه نور اوست . و هر فاعلى كه فعلى مى كند به وجود مى كند. پس
در حقيقت او فعل مى كند. و گذشت كه مبادى و قوى ، قدرت فعليه حقند. اگر به ظاهر