شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۸ -


غزل ((بحر وحدت ))
 
غريق بحر وحدت را ز ساحل از چه ميپرسى   كه اين دريا ندارد ساحل اى ناديده روشنها
در اين درياى پر دُرّ الهى و تهيدستى   چرا از خود نرستى اى گرفتار هريمنها
ز هفتم آسمان غيب بى عيب خدا بينم   گهرها ريخت كامروزم بشد هر دانه خرمنها
منم آن تشنه دانش كه گردانش شود آتش   مرا اندر دل آتش همى باشد نشيمنها
همه عشق و همه شورم همه عيش و همه سورم   كه از آيات قرآنى بجانم هست مخزنها
دل دانا حسن آن بيت معموريست كاندر وى   خدا دارد نظرها و ملايك راست مسكنها
غرض از نقل اين غزل آن است كه حضرت مولى يحيوى مشرب شده و به الكتاب كه همان كتاب تكوينى ازلى و ابدى يعنى قرآن كريم است تمسك نمود كه از آيات آن در جانش مخزنها دارد و جان را بيت المعمور الهى قرار داده است كه محل تجلى كعبه الهى : سبحان الله ، و الحمد لله ، و لا اله الا الله و الله اكبر، نموده است .
حضرتش مى فرمود: در همان سال به تعليم كتاب شرح فصوص قيصرى از محضر مبارك حضرت استاد فاضل تونى بودم . و روشن است كه شرح فصوص قيصرى تفسير انفسى قرآن كريم است و اين تفاسير انفسى موجب آن شد كه از بطنان عرشى دل مولايم دها كتاب انسانساز همانند معرفت نفس ، اتحاد عاقل به معقول ، نصوص الحكم بر فصوص الحكم ، گنجينه گوهر روان ، الحجج البالغة على تجرد النفس ‍ الناطقه ، رساله مدارج قرآن و معارج انسان ، هزار و يك نكته و هزار و يك كلمه ، رساله لقاء الله و حول الروية ، نهج الولاية ، انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه ، خير الاثر در رد جبر و قدر، نور على نور، عيون مسائل نفس و سرح العيون فى شرح العيون و... صادر شده است كه همه آنها را به حقيقت بايد از تفاسير انفسى قرآن بشمار آورد چه اينكه حضرتش در مفاتيح الاسرار لسلاك الاسفار يعنى تعليقات بر اسفار صدر المتاءلهين جلد دوم فرمود:
و لعمرى من اعتزل عن الكتب العقلية و الصحف العرفانية مما اءهدتها الايادى النورية كتمهيد القواعد و شرح القيصرى على فصوص الحكم و سرح العيون فى شرح العيون و مصباح الانس و شرح المحقق الطوسى على الاشارات و الاسفار و الشفاء و الفتوحات المكية ؛ فقد عزل نفسه عن فهم الخطاب المحمدى (صلى الله عليه و آله و سلم )، و حرمها من النيل بسعادتها القصوى .
در اين عبارت عرشى ، سرح العيون را در عداد كتب عرفانى كه تفسير انفسى قرآن اند قرار فرمود و در فهم خطاب محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) يعنى قرآن كريم و نيل نفس به سعادت قصواى انسانى در عداد آنها قرار داد. و اين بركات از همان روياى شيرين يا حسن خذ الكتاب بقوة است كه از تفاسير آفاقى به تفسير انفسى قرآن رسيده است و فهم را به شهود و ذوق رسانده است و علم را به عين و دانايى را به دارايى كشانده است كه مى فرمايد: الان با دلى شكسته در مقام هيمان و سكوت هستم و غرق در توحيد صمدى قرآنى مى باشم و به هر چه كه نظر مى كنم حق مى بينم نه خلق ، و به علم به سرالقدر رسيده ام و به عين ثابت خود و ديگران آگاهى دارم و در تمام عمرم ، عيسوى مشرب ، يحيوى المشهد، و بر قدم لقمان ، و ايوبى مشهد و يعقوبى مشرب بوده ام .
و در الهى نامه فرمود كه : ((الهى شكرت كه حسن را با كتاب آشنا كرده اى )). اين آشنايى همان است كه در غزل بحر وحدت فرمود: ((كه از آيات قرآنى بجانم هست مخزنها)).
در كتاب قيمه عيون آمده است : و لعمرى ان من لم يرزق فهم ما فى تمهيد القواعد و شرح القيصرى على فصوص الحكم و مصباح الانس و الاشارات و الشفاء و الفتوحات المكية لم يرزق فهم التفسير الانفسى من الايات القرآنية و الجوامع الروائية و...
آنكه گفته ايم اين كتب عرفانى تفاسير انفسى قرآن كريم اند را از اين عبارت و ديگر عبارات حضرتش اقتباس كرده ايم و اينكه سرح عيون را نيز در رديف اين كتب عرفانى قرار داده اند معلوم مى شود كه در عداد تفاسير انفسى است . فتدبر.
پس يا حسن خذ الكتاب بقوة خودش را در اين كتب تفسير انفسى حضرت مولى نشان مى دهد.
و نيز در الهى نامه اش در مورد فهم خطاب محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) گويد: ((الهى شكرت كه فهم خطاب محمدى روزيم شده است )) ((الهى شكرت كه به زيارت حقيقت طلعت دلاراى كتابت تشرف يافته ام )). اگر قابل جاهل كاهل نبود حضرت مولى را در افاضه نقص نبود كه كامل مكمل است كه در الهى نامه آمده است : ((الهى گريه زبان كودك بى زبان است ، آنچه خواهد از گريه تحصيل مى كند. از كودكى راه كسب را به ما ياد داده اى ، قابل كاهل را از كامل مكمل چه حاصل ؟))
در يك تشرف يابى كه به محضر عرشى حضرتش داشتم از بيانات عرشى شان اين مطلب روشن مى شد كه براى بعضى از شاگردانش چندين برابر آنچه را حضرت علامه شعرانى با حضرت مولى كار كرده بود زحمت كشيده اند ولى از آنها در حوزه هاى علميه سفره اى گسترده نشده است ؛ بخصوص آنكه اگر حضرت مولى براى فراگيرى همه رشته هاى علمى مجبور بودند كه در محضر اساتيد گوناگون حاضر شوند اين مانع هم در بين شاگردان حضرتش نبود زيرا در نزديك استاد هر چه مى خواستند مى توانستند بيابند بدون آنكه زحمت بدست آوردن اساتيد مختلف را متحمل شوند. به هر حال در اين وادى سخنهاى فراوانى مطرح است كه بايد حوزه ها بدان توجه نمايند و آنچه را كه حق در حقيقت است و حلقه مفقوده سلسله دروس حوزه هاست آن را بيابند و از كوثر آن حقايق ارتزاق نمايند تا به كمال حقيقى خويش ‍ دست يابند و پيام حضرت امام خمينى قدس سره الشريف بابت فلسفه و عرفان به حوزه ها را جامع عمل بپوشند تا مقصود نايافته خود را بدست آورند و از لجاجت و جهل بايد دست برداشت و با تيغ مسامحه ، علوم و معارف حقه الهيه را به قربانگاه روانه ننمود.
 
45- دلا از ذره تا شمس و مجره   به استكمال خود باشند در ره
46- همه اندر صراط مستقيم اند   به فرمان خداوند عليم اند
47- دلا باشد كمال كل اشياء   وصول درگه معبود يكتا
48- اگر تو طالب اوج كمالى   چرا اندر حضيض قيل و قالى
در متن و شرح فصوص الحكم فص هودى آمده است : ما من دابة الا هو اءخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم اى ما من شى ء موجود الا هو اءخذ بناصيته و انما جعله دابة لان الكل عند الله صاحب الشهود و اهل الوجود حى فمعناه ما من حى الا و الحق اءخذ بناصيته و متصرف فيه بحسب اسمائه يسلك به اى طريق شاء من طرقه و هو على صراط مستقيم . و اشار بقوله هو اخذ الى هوية الحق الذى مع كل من الاسماء و مظاهرها باضافة الاسم الرب الى نفسه و تنكير الصراط تنبيها على ان كل رب فانه على صراطه المستقيم الذى عين له من الحضره الالهية و الصراط المستقيم الجامع للطرق هو المخصوص بالاسم الالهى و مظهره لذلك قال فى الفاتحة المختصة بنبينا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اهدنا الصراط المستقيم . فكل ماش فعلى صراط الرب المستقيم فهو غير مغضوب عليهم من هذا الوجه و لا ضالون .
هر موجود زنده اى در طريق مستقيم الهى است كه اسم مخصوص خود را متقرب است و بر هر مظهر خاصى رب خاصى حاكم است كه ناصيه او را در دست سيطره خود دارد و او را به سوى كمال لايق وى هدايت مى كند لذا بر اين مبناى رصين عرفانى هر موجودى در راه مستقيم رب خود در استكمال است كه نه گمراهى بر او عارض مى شود و نه مورد غضب رب خويش قرار مى گيرد لذا همه موجودات حتى ابليس نيز در راه خود استوار است . البته صراط مستقيم الهى مخصوص حضرت خاتم است كه رب او رب مطلق الهى است و لذا مترنم به فاتحة الكتاب است كه رب او رب العالمين است و از وى ((اهدنا الصراط المستقيم )) را طلب مى كند. لذا همانگونه كه شر در نظام احسن عالم عارضى است ضلالت و غضب الهى نيز عارضى است و آنكه ذاتى است خير است چه هدايت و رحمت هم ذاتى است كه ((وسعت رحمته كل شى ء)) و ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى .
جناب صدر الحكماء المتاءلهين را در اشراق هشتم از شاهد يك از مشهد چهارم شواهد الربوبية در مقام بيانى است كه چنين فرمايد:
ان لكل شى ء حركة جبلية و عبادة فطرية و للاءنسان مع تلك (ذلك خ ل ) حركة اخرى ارادية فى طلب ما يظنه خيرا و كمالا و هذا المعنى مشاهد لمن انكشف النقاب عن بصيرته فى اكثر الموجودات و خصوصا فى الانسان لسعة دايرة وجوده و عظم قوسه الصعودى فان لكل شخص منه من ابتداء حدوثه الى منتهى عمره انتقالات جبليه و حركات طبيعية اشتدادية ... فتوجهت الى عالم آخر هو اعلى من هذا العالم و اشرف و اقرب الى بارئها فهذا معنى صراط الله الذى فطر عليه الخلق ، و الانحراف عنه يوجب السقوط عن الفطرة و الهوى الى جهنم التى قيل لها: هل امتلاءت و تقول هل من مزيد.
صاحبان بصيرت قلبى مى دانند كه همه موجودات را حركت جبلى و ذاتى به سوى حق و عبادت فطرى به خداى عزوجل است منتهى چون انسان را در قوس صعود سعه وجودى بيشترى است اين عبادت و حركت بيشتر خودش را نشان مى دهد كه او در همه مراحل نفسى و عقلى در مسير تكاملى اشتدادى در راه رسيدن به حق مطلق است .
هر موجود مادون در راه رسيدن به كمالات موجود مافوق است و سپس خود را با آن كمالات آماده مى كند تا وصول به كمالات بالاتر پيدا كند و همچنان اين كمال يابى در او در حال رشد و اشتداد است تا به كمالى وصول يابد كه فوق آن كمال متصور نبود و آن همان كمال مطلق است كه معبود يكتاست و آن كمال مطلق كمال كل اشيا است و مقصود نهايى همه است كه خداوند سبحان به پيامبرش خطاب كند: ((ان الى ربك المنتهى )) كه همه موجودات به سوى رب تو در راهند تا در نهايت به او منتهى گردند. در صورت امكان به شرح بيت يازدهم باب ششم مراجعه گردد.
 
49- دلا خود را اگر بشكسته دارى   دهن را بسته تن را خسته دارى
50- اميدت باشد از فضل الهى   كه يكباره دهد كوهى به كاهى
اگر دلى شكسته با دهن بسته و تن خسته باشد حداقل فضل كه در آن حاصل مى شود آن است كه خداى عزوجل در آن مسكن مى گزيند كه خودش فرمود:
((اءنا عند المنكسرة قلوبهم )). و همين يك فضل او كافى است كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن است كه فضل نهايى را بدست آورده است .
در الهى نامه فرمود: ((الهى هر كه شادى خواهد بخواهد، حسن را اندوه پيوسته و دل شكسته ده ! كه فرموده اى : ((انا عند المنكسرة قلوبهم )). و نيز در الهى نامه فرمايد: ((شكرت كه ديده جهان بين ندارم هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن .
در دعاى ماه مبارك رجب بعد از هر فريضه اى آمده : ((يا من يعطى الكثير بالقليل )). در الهى نامه آمده است : ((الهى شكرت كه پريشانى به مقام يقين رسيده است )).
((الهى خوشدلم كه از درد مى نالم ، كه هر دردى را درمانى نهاده اى )).
 
51- دلا در عاشقى سُتوار ميباش   چو مردان خدا بيدار ميباش
52- كه سالك را مهالك بيشمار است   بلى اين راه ، راه كردگار است
53- بود اين سيرت مهمانى عشق   كه مهمانش شود قربانى عشق
سُتوار يعنى استوار و مهالك جمع مهلكه ، جاهاى هلاك و نيستى و تباهى را گويند.
گرچه عقل گويد ((الحذر الحذر!)) ولى عشق گويد ((العجل العجل !))؛ آن گويد دور باش ، و اين گويد زود باش ، ولى عشق و عاشقى طريق پرمخاطره است كه گردنه ها و كتلها دارد و رهزن هاى بى شمار در پيش . زيرا كه عاقلان آرامش خواهند، ولى عاشقان بى تابى و همه سامان خواهند و عاشقان بى سامانى . همگان سر آسوده خواهند و آنان دل آسوده ، و لذا عاشقان از عاقلان سنگها خورند و دشنام ها شنوند. در عشق و عاشقى عارف را با عرفان كارى نيست ، چه عاشق معشوق طلب كند و بس كه : ((دوست ما را و همه جنت و فردوس شما را)).
مردان خدا در راه عشق آنچنان استوارند كه ترك ماسواى او را فرض و واجب مى دانند كه يك دل و دو معشوق كذب محض است .
((الهى آن كه را عشق نيست ارزش نيست )). يك درد بى درمانى است راه عشق ؛ زيرا تن لرزان و ترسان است و دل خواهان .
غزل قله قاف بشنو
 
راه دشوار است و تن از كار ترسانست ياران   دل خريدار است كاين ره راه جانانست ياران
قله قاف و عروج پشه اى هيهات هيهات   شهپر سيمرغ اينجا سخت لرزانست ياران
نى توان دست از تمناى وصال او كشيدن   نى بوصل او كسى را راه امكانست ياران
ناز او را ميخرم با نقد جانم گرچه دانم   آن صنم را اين ثمن بسيار ارزانست ياران
عشق از شوق جمالش چون گل بشكفته خرم   عقل از عز جلالش مات و حيرانست ياران
پرده پندار ما شد حاجب ديدار دلبر   ورنه يار مهربان سر خيل خوبانست ياران
تا حسن را تاج فقر و ملك آه و جيش اشكست   فخر بر صد تاج و ملك و جيش شاهانست ياران
از قصيده قدريه ديوان جان به كامل مكمل بسپار
 
عشق سرچشمه فيض ازلى است   فاعل و غايت اصل ايجاد
عشق سرسلسله املاك است   عشق سر خيل نبات است و جماد
عشق هم عاشق و هم معشوق است   عشق مبداء بود و هم معاد
منتهى همت عقل است كه اين   كاخ عالم نبود بى استاد
عشق بى پير برآورد خروش   كه جهان يكسره است عشق آباد
حسن از دوش شد عشق آبادى   بجز اين نام و نشانيش مباد
در مهمانى عشق سيره بر آن است كه عاشق قربانى مى گردد كه شرح آن در ابيات بعدى بيايد.
 
54- اگر چه عشق خود خونريز باشد   ولى معشوق مهرانگيز باشد
عشق اگر از اين طرف كتل ها داشته باشد كه عشق اول نمود آسان ولى افتاد مشكلها، ولى معشوق از آنجانب خيلى مهر و محبت دارد كه سنگينى و دشوارى راه در مقابل محبت معشوق چيزى نيست .
به عنوان شرح اين بيت در ابيات بعدى فرمود:
 
55- چو ريزد عشق او خون تو در دم   شود خود ديتت ، والله اعلم
56- شوم قربان آن قربان قابل   كه يابد اينچنين ديت كامل
57- نه من گويم كه باشد خون بهايت   كه خود فرمود در قدسى روايت
58- كُشم من عاشقم را تا سزايش   دهم خود را براى خونبهايش
در حديث قدسى آمده است : من طلبنى وجدنى ، و من وجدنى عرفنى ، و من عرفنى اءحبنى ، و من اءحبنى عشقنى ، و من عشقنى عشقته ، و من عشقته قتلته ، و من قتلته فعلى ديته ، و من على ديته فاءنا ديته .
كسى كه خواست مرا مى يابد، و آنكه يافت شناخت ، و آنكه مى شناسد دوست ميدارد مرا، و كسى كه دوستم مى دارد عاشقم مى شود، و كسى عاشق من شد من عاشق او مى شوم ، و كسى كه من عاشق او شوم مى كشم او را، و كسى را كه من او را بكشم بر من است ديه او، و كسى كه بر من ديه او باشد پس من ديه او هستم .
عشق افراط در محبت است ، به تازى گياه پيچك را عشقه گويند كه از عشق مشتق است .
ديدى كه چگونه پيچك بر درخت مى پيچد و با او معانقه مى كند، و نيز گياه عشق را ديدى كه چگونه با يكديگر ناظرند و چشم دوخته اند، عاشق صادق با معشوق خود اينچنين است .
عشق همه مبداء ظهور و پيدايش قاطبه ماسوى الله است كه كنت كنزا مخفيا فاءحببت ان اءعرف فخلقت الخلق لكى اعرف .
رباعى
 
دل داده عشقم و نرفتم بى راه   راهى بجز اين نيست خدايست گواه
در هر چه نظر كنم نبينم جز عشق   لا حول و لا قوة الا بالله
و نيز اين عشق نهايت كار عاشق است با معشوق وى را با كشتن و به قتل رساندن او ديه او گردد و او بشود كه ((همه از دست شد و او شده است اءنا و اءنت و هو، هو شده است )).
و عاشقى كار شيرمردان است .
 
عاشقى كار شيرمردان است   سخره كودكان معبر نيست
اوفتادن در آتش سوزان   جز كه در عهده سمندر نيست
در لمعه بيست و سوم لمعات عراقى آمده است : ((عشق را آتشى است كه چون در دل افتد هر چه در دل يابد بسوزد، تا حدى كه صورت معشوق را نيز از دل محو كند. مجنون مگر در اين سوزش بوده گفتند: ليلى آمد، گفت : من خود ليلى ام و سر به گريبان فراغت فرو برد، ليلى گفت : سر بر آر كه منم محبوب تو. مصراع : آخر بنگر كه از كه مى مانى باز؟ گفت : اليك عنى ، فان حبك قد شغلنى عنك .
بيت
 
آن شد كه به ديدار تو مى بودم شاد   از عشق تو پرواى توام نيست كنون
در دعا مصطفى (عليه السلام ) از اين مقام چنين خبر داد كه : اللهم اجعل حبك احب الى من سمعى و بصرى ، گفت اى آنكه شنوايى و بينايى من تو اى ... عشق نخست سر از گريبان عاشقى بحكم : اءحببته ، برزند، آنگاه به دامن معشوق در آويزد، و چون هر دو را به سمت دويى و كثرت موهوم يابد، نخست روى هر يك از ديگرى بگرداند، آنگاه به لباس خود كه يگانگى صرف است برآرد.
بيت
 
اين همه رنگهاى پر نيرنگ   خم وحدت كند همه يك رنگ
جناب صدر المتاءلهين را در انحاء عشق به اكبر و اوسط و اصغر، در موقف هشتم الهيات اسفار بيانى است كه فرمايد: العشق الاكبر عشق الاله (جل ذكره ) و هو لا يكون الا للمتاءلهين الكاملين الذى حصل لهم الفناء الكلى ، و هولاء هم المشار اليه فى قوله (تعالى ) ((يحبهم و يحبونه )) فانه فى الحقيقة ما يحب الا نفسه لا غيره ، فالمحب و المحبوب فى الطرفين شى ء واحد... فتدبر.
 
59- خراباتى ز عشق او خراب است   كه عشق آب و جز او نقش بر آب است
60- خراباتى به عشق و ذوق باشد   مناجاتى به ذكر و شوق باشد
خرابات : مقام فنا و خراباتى اهل فنا را خوانند. و خراباتى با سمت عشق در مقام فنا باقى مى ماند و هر آنچه كه غير عشق است را به باد فنا مى دهد و زبان حالى دارد كه : ((كاشته هاى ما را آب ببرد يعنى عشق ببرد كه از آنها چيزى باقى نماند و كاشته هاى او را آب دهد كه تا با آبيارى سرسبز شود كه كاشته هاى خودت را فرا آب ده )) آن را كه او در دل خراباتى كاشته است همان بذر محبت و عشق است كه همين يكى بايد سبز گردد تا به مراد دل رسد. لذا مترنم به اين ترانه است ((الهى حسن عبدالله خراب آبادى بود و حال عبدالجمال عشق آبادى شد)).
خراباتى نه فقط دانا است كه دارا است و نه فقط اهل فكر است كه اهل ذكر و شوق به وطن اصلى خويش است . و خلاصه آنكه خراباتى در بساط قرب حق آرميده است .
در ادب عرفانى خرابات عبارت از خراب شدن صفات بشريت و فانى شدن وجود جسمانى است . و خراباتى مرد كاملى است كه از او معارف الهى بى اختيار صادر شود. و نيز گفته اند كه خرابات و مصطبه عبارت از خرابى اوصاف نفسانى و عادات حيوانى و تخريب قوت غضبى و شهوانى و عادات و رسوم ، و تبديل اخلاق مذمومه است . عطار گويد:
 
ترا در ره خراباتى خرابست   گر اينجا خانه گيرى صوابست
بگير اين خانه تا ظاهر تو بينى   كه خلق عالم و عالم سرابست
در آن خانه ترا يكسان نمايم   جهانى گر پر آتش گر پر آبست
خراباتيست بيرون از دو عالم   دو عالم در بر او همچو خوابست
خراباتست پر رندان سرمست   نه سرمستى همه نه نيست و نه هست
محقق لاهيجى گويد: خرابات اشاره به وحدت است اعم از وحدت افعالى و صفاتى و ذاتى . و ابتداى آن مقام فناى افعال است و صفات خراباتى ، سالك عشق لاابالى است كه از قيد دوئيت و تمايز افعال و صفات واجب و ممكن خلاصى يافته ، افعال و صفات جميع اشياء را محو افعال و صفات الهى داند، و هيچ صفتى به خود و ديگران منسوب ندارد. نهايت اين خرابات مقام ذات است كه ذوات را همه محو و منطمس در ذات حق يابد: ((و اليه يرجع الامر كله )).
و نيز خراباتى آن است كه از خودى فراغت يافته خود را به كوى نيستى در باخته .
شبسترى گويد:
 
خراباتى شدن از خود رهايى است   خودى كفرست گر خود پارسايى است
كه تا سالك و ناسك به ترك رسوم و عادات خلاصى يابد و خودى خود را مطلق باز گذارد. زيرا خودى كه عبارت از اضافه فعل و صفت به خود باشد كفر است . زيرا در اين صورت حق را پوشيده باشد و اظهار غير نموده .
شاعر گويد:
 
تا تو پيدايى نهانست او ز تو   تو نهان شو تا كه پيدا آيد او
تا تو خود بينى نبينى دوست را   از خودى شو محو و بنگر آن لقاء
در خرابات همه نقوش و اشكال و صور حسى و خيالى و مثالى منزه است كه شبسترى گويد:
 
خرابات از جهان بى مثال است   مقام عاشقان لاابالى است
و اين خرابات آشيانه مرغ جان عارفان است كه شاعر گويد:
 
خرابات آشيان مرغ جانست   خرابات آستان لا مكان است
خراباتى خراب اندر خرابست   كه در صحراى او عالم سرابست
كه عالم و آدم در نظر او نمودست   نه بود و خراب است و سرابست
و نيز شبسترى گويد:
 
خراباتى است بى حد و نهايت   نه آغازش كسى ديده و نه غايت
اگر صد سال در وى ميشتابى   نه خود را و نه كس را باز يابى
در خرابات ، خراباتيان يك رنگند و آن صبغه الله است كه ((و من احسن من الله صبغة )) كه در هر حال معشوق و محبوب را طالبند.
جامى گويد:
 
شرح اسرار خرابات نداند همه كس   هم مگر پير مغان حل كند اين مسئله ها
در ره فقر بى مدد عشق مرو   كه كمين گاه حوادث بود اين مرحله ها
شاه نعمت الله گويد:
 
مستيم و خرابيم و گرفتار خرابات   سرگشته در آن كوى چو پرگار خرابات
هر كس پى كارى و حريفى و نديمى   ما را نبود كار بجز كار خرابات
سرحلقه رندان سراپرده عشقيم   هم صحبت ما خدمت خمار خرابات
عطار گويد و بويد:
 
سحرگاهى شدم سوى خرابات   كه رندان را كنم دعوت به طامات
عصا اندر كف و سجاده بر دوش   كه هستم زاهد صاحب كرامات
خراباتى مرا گفتا كه اى شيخ   بياور تا چه دارى از مهمات
سلمان ساوجى گويد:
 
من خراباتيم و باده پرست   در خرابات مغان باده بدست
گوش در زمزمه قول بلى   هوش غارت زده جام الست
خراباتيان رندانى اند كه با عشق و شوق و ذوق و ذكر چار تكبير بر اوتاد زده اند و از بند ماسوى الله رسته اند كه به توحيد صمدى قرآنى ((التوحيد اءن تنسى غير الله )) راه يافته اند و بيت المعمور حق اند كه ملائكة الله در دلهايشان گزيده اند.
آنان در بحر وحدت غريق اند كه سوال از ساحل ندارند و مرغان لاهوتى اند كه با آواى داودى در روضه رضوان پريدنها دارند. آنان را در آسمان هفتم غيب بى عيب چشم خدا بين است و با اين حال در آتش ‍ عشق سوزان .
آنان را در خلوت سحرگاه هستى جز عيش عشق و مستى و فناء نيست و در آسمان ولايت جان خورشيد خاورى اند كه جهان افروزند و تنها حلواى شيرين جانشان خدا خدا است .
آنان با زدودن زنگ و رنگ از دل ، نفس را جام جهان نمايى نموده اند كه اسرار ماسوا را حق در آن متجلى نموده است و به مظهريت هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن وصول يافته اند و با ذكر و نام حق كه شهاب آسمانى است از آسمان جان باصفايشان رجم شيطان ما رد و سركش و تعلقات به ماسوى نموده اند و لذتى كه برايشان است لذت ذاتى ديدار يار است كه ((الهى ديده از ديدار جمال لذت مى برد و دل از لقاى ذوالجمال )) ((الهى عارف را با عرفان چه كار، عاشق معشوق بيند نه اين و آن )).
در ديوان حضرت مولى آمده است :
 
بلبلان را آرزويى جز گل و گلزار نيست   عاشقان را لذتى جز لذت ديدار نيست
از سروش غيب دوشم آمد اندر گوش هوش   طالب حق را به غير از دلبر و دل كار نيست
61- جناب عشق معشوقست و عاشق   درآ پرده عذرا و وامق
وامق عاشق بود و عذرا معشوق ، شبيه حيدر بيك و صنمبر، و ليلى و مجنون ، امير و گوهر، فرهاد و شيرين .
آنكه فرمود عشق معشوق و عاشق است يعنى عشق حقيقى است نه مجازى ، در عشق حقيقى ، جدايى از معشوق براى عاشق ميسور نيست كه عطار گويد: