غريق بحر وحدت را ز ساحل از چه ميپرسى |
|
كه اين دريا ندارد ساحل اى ناديده روشنها |
در اين درياى پر دُرّ الهى و تهيدستى |
|
چرا از خود نرستى اى گرفتار هريمنها |
ز هفتم آسمان غيب بى عيب خدا بينم |
|
گهرها ريخت كامروزم بشد هر دانه خرمنها |
منم آن تشنه دانش كه گردانش شود آتش |
|
مرا اندر دل آتش همى باشد نشيمنها |
همه عشق و همه شورم همه عيش و همه سورم |
|
كه از آيات قرآنى بجانم هست مخزنها |
دل دانا حسن آن بيت معموريست كاندر وى |
|
خدا دارد نظرها و ملايك راست مسكنها |
غرض از نقل اين غزل آن است كه حضرت مولى يحيوى مشرب شده و به الكتاب كه همان كتاب
تكوينى ازلى و ابدى يعنى قرآن كريم است تمسك نمود كه از آيات آن در جانش مخزنها
دارد و جان را بيت المعمور الهى قرار داده است كه محل تجلى كعبه الهى : سبحان الله
، و الحمد لله ، و لا اله الا الله و الله اكبر، نموده است .
راه دشوار است و تن از كار ترسانست ياران |
|
دل خريدار است كاين ره راه جانانست ياران |
قله قاف و عروج پشه اى هيهات هيهات |
|
شهپر سيمرغ اينجا سخت لرزانست ياران |
نى توان دست از تمناى وصال او كشيدن |
|
نى بوصل او كسى را راه امكانست ياران |
ناز او را ميخرم با نقد جانم گرچه دانم |
|
آن صنم را اين ثمن بسيار ارزانست ياران |
عشق از شوق جمالش چون گل بشكفته خرم |
|
عقل از عز جلالش مات و حيرانست ياران |
پرده پندار ما شد حاجب ديدار دلبر |
|
ورنه يار مهربان سر خيل خوبانست ياران |
تا حسن را تاج فقر و ملك آه و جيش اشكست |
|
فخر بر صد تاج و ملك و جيش شاهانست ياران |
از قصيده قدريه ديوان جان به كامل مكمل بسپار