از جناب مولى الموالى امير المؤ منين سوال شد كه وجود چيست ؟
حضرت فرمود: به غير وجود چيست . يعنى آنچه كه مى بينى وجود است و حق است كه چيزى
غير از وجود نيست تا سوال از وجود شود.
چون حق تعالى خود حق است همه آثار صنع او هم حق است ، زمين و آسمان حق است ، ماه و
خورشيد و ستارگان حق است ، از ذره تا كهكشانها حق است ، نظام هستى حق است ، دولت او
دولت حق است ، و رسول او حق است ، و كتاب و بعث و نشور و صراط و ميزان او هم حق است
، و آنچه را كه حق فرمود حق است حق است كه سالك در اين مقام به اعتبارى ، سفرى من
الحق الى الخلق بالحق مى كند، چنانكه از آيات آفاق و انفس سفرى من الخلق الى الحق
كرده است .
از قبل از اسلام در السنه دائر بود كه : الحكمة معرفة الوجود
الحق و الوجود الحق هو واجب الوجود لذاته .
در فصل اول شرح فصوص قيصرى آمده : الفصل الاول فى الوجود و
انه هو الحق . و وجود حق متعال در اعيان ، احق حقائق است كه بحث حق و حقيقت
در فلسفه الهى از قديم الايام ناظر به تبكيت سوفسطايى بود كه منكر حق و حقيقت نظام
هستى بوده اند كه در مقابل گفته شد كه حق است كه اداره كننده نظام هستى و گرداننده
آن و بلكه عين نظام است .
فارابى در فص دوازدهم فصوص الحكم گويد: هو الحق فكيف لا و قد
وجب ، و هو الباطن فكيف لا و قد ظهر، فهو ظاهر من حيث هو باطن و باطن من حيث هو
ظاهر فخذ من بطونه الى ظهوره حتى يظهرلك و يبطن عنك . يعنى حق تنها اوست
چگونه نباشد و حال آنكه واجب است ، و باطن تنها اوست چگونه نباشد و حال آنكه ظاهر
است كه حق يعنى موجود ثابت محض و بحت و بسيطى است كه به بطلان آميخته نيست و زوال
در او راه نمى يابد و هستى حق او است .
موجود به حق واحد اول باشد |
|
باقى همه موجود مخيل باشد |
هر چيز جز او كه آيد اندر نظرت |
|
نقش دومين چشم اءحول باشد |
24- بود آن بنده فيروز و موفق |
|
نجويد اندرين بازار جز حق |
25- دلا از دام و بند خودپرستى |
|
نرستى همچو مرغ بى پرستى |
26- چرا خو كره اى در لاى و در گل |
|
ازين لاى و گلت برگو چه حاصل |
27- دلا عالم همه الله نور است |
|
بيابد آنكه دائم در حضور است |
28- ترا تا آينه زنگار باشد |
|
حجاب ديدن دلدار باشد |
به شرح بيت دهم به بعد از باب سوم و لطيفه 101 از ماثر ج 1 مراجعه بفرما.
چشم ما ديده خفاش بود ور نه ترا |
|
پرتو حسن به ديوار و درى نيست كه نيست |
موسى اى نيست كه دعوى انا الحق شنود |
|
ور نه اين زمزمه اندر شجرى نيست كه نيست |
29- دلا تو مرغ باغ كبريايى |
|
يگانه محرم سر خدايى |
30- بنه سر را به خاك آستانش |
|
كه سر برآورى از آسمانش |
31- دلا مردان ره بودند آگاه |
|
زبان هر يكى انى مع الله |
32- شب ايشان به از صد روز روشن |
|
دل ايشان به از صد باغ گلشن |
33- دلا شب را مده بيهوده از دست |
|
كه در ديجور شب آب حياتست |
ديجور - به فتح اول و ضم جيم بر وزن طيفور، شبى را گويند كه به غايت سياه و تاريك
باشد. (برهان قاطع ). همه بركات را در شب قرار داده اند كه