شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۷ -


از جناب مولى الموالى امير المؤ منين سوال شد كه وجود چيست ؟ حضرت فرمود: به غير وجود چيست . يعنى آنچه كه مى بينى وجود است و حق است كه چيزى غير از وجود نيست تا سوال از وجود شود.
چون حق تعالى خود حق است همه آثار صنع او هم حق است ، زمين و آسمان حق است ، ماه و خورشيد و ستارگان حق است ، از ذره تا كهكشانها حق است ، نظام هستى حق است ، دولت او دولت حق است ، و رسول او حق است ، و كتاب و بعث و نشور و صراط و ميزان او هم حق است ، و آنچه را كه حق فرمود حق است حق است كه سالك در اين مقام به اعتبارى ، سفرى من الحق الى الخلق بالحق مى كند، چنانكه از آيات آفاق و انفس سفرى من الخلق الى الحق كرده است .
از قبل از اسلام در السنه دائر بود كه : الحكمة معرفة الوجود الحق و الوجود الحق هو واجب الوجود لذاته .
در فصل اول شرح فصوص قيصرى آمده : الفصل الاول فى الوجود و انه هو الحق . و وجود حق متعال در اعيان ، احق حقائق است كه بحث حق و حقيقت در فلسفه الهى از قديم الايام ناظر به تبكيت سوفسطايى بود كه منكر حق و حقيقت نظام هستى بوده اند كه در مقابل گفته شد كه حق است كه اداره كننده نظام هستى و گرداننده آن و بلكه عين نظام است .
فارابى در فص دوازدهم فصوص الحكم گويد: هو الحق فكيف لا و قد وجب ، و هو الباطن فكيف لا و قد ظهر، فهو ظاهر من حيث هو باطن و باطن من حيث هو ظاهر فخذ من بطونه الى ظهوره حتى يظهرلك و يبطن عنك . يعنى حق تنها اوست چگونه نباشد و حال آنكه واجب است ، و باطن تنها اوست چگونه نباشد و حال آنكه ظاهر است كه حق يعنى موجود ثابت محض و بحت و بسيطى است كه به بطلان آميخته نيست و زوال در او راه نمى يابد و هستى حق او است .
 
موجود به حق واحد اول باشد   باقى همه موجود مخيل باشد
هر چيز جز او كه آيد اندر نظرت   نقش دومين چشم اءحول باشد
24- بود آن بنده فيروز و موفق   نجويد اندرين بازار جز حق
25- دلا از دام و بند خودپرستى   نرستى همچو مرغ بى پرستى
26- چرا خو كره اى در لاى و در گل   ازين لاى و گلت برگو چه حاصل
27- دلا عالم همه الله نور است   بيابد آنكه دائم در حضور است
28- ترا تا آينه زنگار باشد   حجاب ديدن دلدار باشد
به شرح بيت دهم به بعد از باب سوم و لطيفه 101 از ماثر ج 1 مراجعه بفرما.
 
سعدى حجاب نيست تو آئينه پاك دار   زنگار خورده چو بنمايد جمال دوست
در حقيقت حجابى جز گناهان ما نيست كه از امام هشتم (عليه السلام ) منقول است : ان الاحتجاب عن الخلق لكثرة ذنوبهم .
مرحوم حاجى گويد:
 
چشم ما ديده خفاش بود ور نه ترا   پرتو حسن به ديوار و درى نيست كه نيست
موسى اى نيست كه دعوى انا الحق شنود   ور نه اين زمزمه اندر شجرى نيست كه نيست
29- دلا تو مرغ باغ كبريايى   يگانه محرم سر خدايى
30- بنه سر را به خاك آستانش   كه سر برآورى از آسمانش
31- دلا مردان ره بودند آگاه   زبان هر يكى انى مع الله
32- شب ايشان به از صد روز روشن   دل ايشان به از صد باغ گلشن
33- دلا شب را مده بيهوده از دست   كه در ديجور شب آب حياتست
ديجور - به فتح اول و ضم جيم بر وزن طيفور، شبى را گويند كه به غايت سياه و تاريك باشد. (برهان قاطع ). همه بركات را در شب قرار داده اند كه ان ناشئة الليل هى اشد و طا و اقوم قيلا (مزمل / 7). روز بر اثر كسب معاش و تحصيل معاد و تزاول هر كس در حرفه و صنعت و شغلى كه دارد فراغ بال داشتن دشوار است مگر براى او حدى از افراد كه مظهر اسم شريف ((يا من لا يشغله شاءن عن شاءن )) مى باشد كه ضابط جميع حضرات است و او را حضرتى از حضرتى باز نمى دارد.
اما شب هنگام انزواى از خلق و انقطاع از مشاغل روز است كه انسان را به خلوت و وحدت مى كشاند و خلوت و وحدت به توحّد مى رسانند، و تا انسان به توحّد نرسيده است به ادراكات عقلى و سير انفسى نائل نمى گردد كه تعلق به تعقل جمع نمى شود.
بركات در تاريكى دل شب
1- به آب حيات انسانى كه علم و ادراك حقائق آنسويى است دسترسى پيدا مى شود.
2- در شب مى شود با قرآن حشر خاص پيدا شود تا اين حقيقت غير متناهى ، مطابق با شاءنيت هر خواننده اى خود را به او نشان دهد و بر او متجلى گردد.
3- در شب مى توان سير صعودى انسانى نمود كه بر قدم ابراهيم قرار گرفته و از رويت كوكب و قمر و شمس به رويت ملكوت سماوات و ارض راه يافت كه و اذ نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض .
4- با تهجد شبانه مى شود به مقام شامخ ((محمود)) راه يافت كه و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى اءن يبعثك ربك مقاما محمودا.
5- شب ، وقت تجلى آيات الهى است كه هر بيدار دلى را به تفكر و تعقل وا مى دارد كه فكر و ذكر را در آن ظهورى تام است الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار.
6- شب براى آرامش و سكونت است الله الذى جعل لكم الليل لتسكنوا فيه و آن را كه سكونت است صعود است .
7- شب وقت شناگرى در درياى بيكران وجود است كه ((و من الليل فسبحه و ادبار السجود)) صاحبان سجده هاى طولانى را در شب پروازها است كه در ابيات تبرى مولايم آمده است :
 
نصف شو كه پُرسُمه گيرمه و ضوء خومّه نماز   كمُه چى پروازها با اينكه بى پر هسمه
8- شب است كه اهل الله را اويس قرنى مشهد مى سازد كه گاهى در سجده اند و گاهى در ركوع ؛ و گاهى در قيام اند و گاهى در قعود و گويند ايكاش از اول تا آخر عالم يك شب بود و ما آن يك شب را در سجده بوديم امن هو قانت اناء الليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة .
9- شب را زمان معراج زمان قرار داده اند كه تا عبد در عوالم وجودى بى انتها به سير و سفر بپردازد كه سبحان الذى اءسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاءقصى در اين سيرش به هر آنچه كه مقصود وى است بدان دست يابد.
10- شب وقت مواعده حق با كليمى مشربان است كه ((و اذ واعدنا موسى اربعين ليلا)) در ميقات شب ، عاشقان ، لباس احرام بر تن كنند و لبيك گويان ((رب ارنى انظر اليك )) را نغمه شباهنگ خويش قرار دهند و با دو بال علم و عمل تا بر دوست پرواز كنند.
11- شب سكوت آورد كه سكوت از سفره رحمت رحيميه حق محسوب مى گردد.
12- شب تنزل ملائكه الله و بلكه قرآن را در پى دارد كه ((انا انزلناه فى ليلة القدر)).
13- شب ، درد صاحبان دل را ظهور مى دهد و آنان را به نعمت عظماى اسم اعظم ((آه آه آه )) مترنم مى كند كه آنان را جز آه در بساط نيست لذا گويند: الهى از من آهى و از تو نگاهى .
14- در شب درهاى رحمت الهى را باز كنند و همگان را به ارتزاق از نعمت حضور و مجالست با رب و دو دعوت نمايند.
بالاخره آنكه انسانيت را طالب است دست طلب بر دامن شب است تا خويش را ببيند و به تماشاى آنچه كه در خود كاشته است بپردازد. و شب بود كه پسر عامرى را مجنون كرد، و نجم آملى را عاشق ليلى آفرين قرار داد. فتدبر.
15- شب ، ((اءنا ربكم الاعلى )) را به ((انى انا الله رب العالمين )) تبديل مى كند و موسوسى مشهدان را به وادى ايمن و مقدس طوى وارد مى كند تا در دل شب به مشاهدات نوريه وصول پيدا كنند.
 
34- چه قرآن آمده در ليلة القدر   ز قدرش ميگشايد مر ترا صدر
35- بود آن ليله پر قدر و پر اجر   سلام هى حتى مطلع الفجر
از اين ابيات به بعد در مورد بركاتى كه مترتب بر شب است مواردى را مطرح نموده و به دليل آن اشاره مى فرمايند كه از بركات آن ، تنزيل قرآن در ليلة القدر انسان است و اين امر نيز مترتب بر شرح صدر است تا در دارالسلام الهى به استفاضه از علوم و معارف بسر برد. و اين دارالسلام را از ازل تا ابد امتداد است كه تا همه علوم و حقائق قرآنى و اسم اعظم كه داراى هفتاد و سه حرف است در طلوع فجر محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ظهور دولت حقه حضرت بقية الله الاعظم صاحب الامر و الزمان عجل الله تعالى فرجه الشريف تجلى يابد كه آن را به ليلة القدر مهدى سلام الله عليه نام مى نهم . بحث اليلة القدر در شرح بيت 50 به بعد باب هفدهم گفته آيد.
 
36- دلا شب كاروان عشق با يار   به خلوت رازها دارند بسيار
تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طعما (سجده / 16).
از غزل ((ما و دلبر)) ديوان مولايم گوش جان ده :
ما و دلبر
 
اين نيمه شب است و ما و دلبر   بزم طرب است و ما و دلبر
وجد است و سرود عاشقانه   ناى و چَلَب است و ما و دلبر
گپ هست ولى فروتر از همس   از لب بلب است و ما و دلبر
راز است نهانتر از نهانى   رمز عجب است و ما و دلبر
نجم است و فروغ آسمانى   دست طلب است و ما و دلبر
37- عروج اندر شب است و گوش دل ده   به سبحان الذى اسرى بعبده
يكى از بركات در شب ، معراج انسان است كه با ارتقاى وجودى اش مى تواند تا به قاب قوسين اءو اءدنى سير نمايد. و هو بالافق الاعلى ثم دنا فتدلى فكان قاب قوسين اءو اءدنى نجم سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجدالحرام الايه اسراء.
 
38- دلا شب بود كز ختم رسولان   محمد صاحب قرآن فرقان
39- خبر آوردت آن استاد عارف   كه علم الحكمة متن المعارف
ناظر است به روياى شيرينى كه در آن رويا به محضر عرشى استاد بزرگوارشان مرحوم علامه حضرت آشيخ محمد حسين فاضل تونى رحمة الله عليه تشرف پيدا نمودند و مترنم به اين حديث برزخى از آن عارف وارسته شده اند.
در اين مورد حضرت مولى فرمود: آنچه كه بيشتر در نظرم مى آيد اين بود كه فرمود: قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ): ((معرفة الحكمة متن المعارف )) منتهى بعد از خواب بين معرفت و علم به شك افتاده ام كه در اين بيت و جاهاى ديگر به صورت علم الحكمة به ضرورت شعرى آمده است ولى به نظرم معرفة الحكمة بيشتر مى آيد و نيز حديث خيلى طولانى بود ولى آن مقدارى كه به يادم مانده است همين مقدار است .
در اول فص يوسفى از شرح فصوص قيصرى آمده است : ان الحكمة هى العلم بالحقائق على ما هى عليه ، و العلم نور فى نفسه منور لغيره . قهرا شناخت و علم بدين حكمت به عنوان متن معارف حقه الهيه مى باشد؛ زيرا انسان با فرا گرفتن حكت عالم عقلى مضاهى يعنى مشابه عالم كيانى مى گردد چون شيئيت شى ء به صورتش است نه به ماده اش ، و صورت اشياء در حقيقت همان صورت علميه اى است كه انسان بدانها عالم مى شود و صورت اشياء را ادراك مى كند كه معلوم بالذات اوست . و كمال خاص به نفس ناطقه اين است كه عالم عقلى گردد، صور كلى در وى مرتسم شود. الحكمة صيرورة الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينى .
لذا گفته شد كه حكمت و فلسفه يعنى خردمندى ، و خردمندى حزم و عقل عبارت است از معرفت كل آنچه انسان مى تواند بداند. و نيز گفته شده كه انسان درخت پاژگونه است كه ريشه او به طرف ملكوت عالم و آسمانهاست و از علوم و حقائق آنسويى بهره مى برد؛ چه اينكه عده اى گفته اند: حكمت و فلسفه درختى است كه ريشه اش ما بعد الطبيعة و تنه اش طبيعى است و شاخه هايى كه از اين تنه برمى آيد علوم ديگر مى باشند.
سراى هستى يكپارچه حكمت است بلكه حكيم است و عالم يعنى علم انباشته روى هم ، و انسان از آسمانها معارف مى گيرد و حكيم مى گردد. پس علم كه انسان را عالم عقلى مى كند وجود است و نور انسان ساز است كه ((و علم آدم الاسماء كلها)).
و چون حكمت به معرفة الوجود الحق نيز تفسير شده است و علم التوحيد هم محور همه علوم است لذا شناخت حكمت متن همه شناختهاست . چه اينكه حكمت را به مقام محمود نيز معنى فرموده اند كه همان ادراك شهودى اشياء است و در بين شناخت ها، معرفت شهودى اشياء را جايگاه خاصى است .
و آنكه به معرفت حكمت دست يافت فيلسوف كامل است و فيلسوف كامل امام است زيرا كه او به همه اشياء كه اسماى عينى حق اند عالِم است كه ((و علم آدم الاسماء كلها)) است . و كل اشياء هم در امام مبين احصا شده است كه ((و كل شى ء احصيناه فى امام مبين )). و علم نيز تشريح پيكر وجود است و آنكه بدين علم تشريح آشنايى كامل دارد فيلسوف و امام است . لذا جناب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) به حضرت وصى (عليه السلام ) فرمود: اءنا مدينة الحكمة و هى الجنة و اءنت بابها.
نكته : در حديث مذكور برزخى جناب آقاى فاضل تونى رضوان الله تعالى عليه به حضرت استاد فرمود: قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) ((معرفة الحكمة متن المعارف )) اينگونه احاديث را احاديث برزخى مى نامند كه حقيقة به حضرت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و يا به غير حضرتش استناد پيدا مى كند منتهى به عنوان حديث برزخى مستند به حضرت مى باشد و جهت اينكه معلوم باشد كه حديث برزخى است نه حديث مستند معهود در كتب روايى ، لذا بايد بدان متذكر شد كه ديگران اغوا نشوند و آن را به عنوان احاديث جوامع روايى نپندارند و به اشتباه نيافتند.
و اينگونه احاديث از نبوت انبايى ، به اشخاص متصف به ولايت و نبوت انبايى افاضه مى شود نه از نبوت تشريعى كه با وفات حضرت ختمى (صلى الله عليه و آله و سلم ) منقطع گرديد. و صاحبان اين احاديث برزخى بر اساس نبوت انبائى اين اجازه را دارند كه آن را به معصوم استناد دهند و بگويند مثلا قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اشكالى نيز بدان روى نمى آورد منتهى بايد متذكر باشند. كه اين از احاديث برزخيه است تا موجب گمراهى نگردد.
در كلمه 69 رساله قيمه صد كلمه در معرفت نفس حضرتش آمده است : ((آن كه به نعمت مراقبت متنعم است مى داند، كه هر چه مراقبت قوى تر باشد تمثلات و واردات و ادراكات و منامات زلال تر، و عبارات كه اخبار برزخى اند، رساتر و شيواترند. گاهى اين بى ذوق چيزكى چشيده است كه : التوحيد ان تنسى غير الله ، معرفة الحكمة متن المعارف ، يا حسن خذ الكتاب بقوة اما تمثلات چه بسيار. در الهى نامه فرمود: ((الهى حقيقت حديث برزخى رويايم را كه قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ): معرفة الحكمة متن المعارف ))، مرزوقم بفرما!)).
نكته : آنچه كه از ناحيه مراقبت نصيب مراقب مى گردد بر اساس همان نبوت انبائى اوست كه با باطن ولايت اتصال مى يابد و حقائق آنسويى را به اصطياد خويش در مى آورد. اگر حقائق آنسويى ذوات نوريه باشند حس مشترك و قوه خيال به صور اشخاص ، به شخص مراقب مى نماياند و اگر آن حقائق معانى كلى مرسل ملكوتيه باشند حس مشترك و قوه خيال به عبارات خوش بر او القاء مى كند كه در اين روياهاى صادقه حضرتش هر دو صورت متحقق است كه هم ذوات نوريه را به صور اساتيدش مشاهده فرمود و هم آن معارف و معانى كلى مرسل عقلى را به شيواترين عبارت اقتباس نمود.
در صورت دوم كه معانى را به عبارات شيوائى در مى آورد از آنها به اخبار و احاديث برزخى تعبير مى نمايند. ناگفته نماند كه قوه خيال در تصوير صور و حس مشترك در دوخت و دوز آنها مناسبات را رعايت مى كنند و در تصوير ذوات نوريه به اشخاص ، قوه خيال هر شخصى مطابق با افراد و اشخاصى كه وى با آنان محشور است آن ذوات را بدين اشخاص تصوير مى نمايد مثلا چون حضرت مولى با اساتيدش حشر روحى داشت و از دل و جان بدانها عشق مى ورزيد به تناسب با حال مباركش ، در اين رويا به شكل جناب فاضل تونى مصور نمود چه اينكه در دو روياى شيرين بعدى كه بيان آنها خواهد آمد، به شكل مرحوم علامه آشيخ محمد تقى آملى و حضرت علامه كبير شعرانى رضوان الله تعالى عليهما تصوير نمود. چه اينكه در تصوير معانى كلى مرسل به عبارات نيز همين مناسبات محفوظ است لذا تطهير قوه خيال و حس ‍ مشترك را در اين امور دخلى بسزاست كه هر چه طهارت آنها قويتر باشد در تصوير اشخاص و عبارات ، شيواتر و رساتر پياده مى كنند. بنابراين اهل سير و رياضات يعنى اهل الله را در تطهير قوه خيال و حس ‍ مشترك جهت اصطياد حقائق ملكوتيه اهتمام تام است . فتدبر جيدا تر شد.
 
40- دلا شب بود كان پير يگانه   به الهامى ربودت جاودانه
41- در آن روياى شيرين سحرگاه   كه التوحيد ان تنسى سوى الله
از مصاديق بركات شب ، روياهاى صادق و متضمن حقائق آنسويى است كه ابيات فوق اشاره به واقعه ديگرى است كه براى حضرت مولى پيش آمد. مراد از پير يگانه مرحوم استاد علامه آشيخ محمد تقى آملى رحمة الله عليه است . در رساله وحدت از ديدگاه عارف و حكيم حضرت مولى فرمود: ((در شب دوشنبه بيست و سوم ربيع الاول هزار و سيصد و هشتاد و هفت هجرى قمرى در عالم خواب با مرحوم استاد جامع المعقول و المنقول حضرت آية الله حاج شيخ محمد تقى آملى قدس سره كه در قيد حيات بود روياى صالحه اى دست داد و مبشراتى بود از آن جمله اين كه به حقير فرمود: ((التوحيد اءن تنسى غير الله )) و چون به حضور مباركش تشرف يافتم و واقعه رويا و آن جمله توحيديه را بديشان عرض نمودم ، اين بيت گلشن راز عارف شبسترى را به اين صورت برايم قرائت فرمود:
 
خبر در داده اندت از خرابات   كه التوحيد اسقاط الاضافات
آنكه فرمود: و مبشراتى بود... در اين مورد حضرتش مى فرمود: در همين عالم خواب يك كتابى به من داد كه رساله اى در سير و سلوك بود و به من فرمود آنرا بخوانيد و من آنرا برداشتم و ديدم لابلاى اين رساله كاغذ پاره هاى زيادى است همانند اينكه اين كتاب ساليانى در يك گوشه اى افتاده و لاى آن كاغذ پاره هاى زيادى باشد، در خواب آن رساله را اينچنين يافتم . اتفاقا فرداى همان شب آن رساله در سير و سلوك را در كتابفروشى بدست آوردم و وقتى نگاه كردم ديدم مولف ، آن مقدارى كه از آيات و روايات و كلمات بزرگواران اهل فن را نقل كرده است خوب است ولى آنچه كه خودش مرقوم داشت خيلى خوب نبود و معلوم بود كه آدم ساحل پيمايى بود و بى لطفى هايى هم دارد. لذا در خواب شبم ديدم كه وقتى آن رساله را استادم به من داده اند من آن كاغذ پاره ها و اوراق قديمى را از كتاب دور مى كنم و مى ريزم ، فردا كه اين كتاب بدستم آمده ديدم مراد از آن اوراق قديمى كه ديشب به دور مى ريختم همين بى لطفى هاى صاحب كتاب است كه بايد در دائره توحيد راه پيدا نكند و دور ريخته شود.
لذا در عالم خواب وقتى اول رساله را از استادم گرفتم ديدم خيلى اكنده و زياد است بعد وقتى آن اوراق قديمى را از او دور نمودم رساله خيلى كوچك شده است . جالب آن بود كه جناب آقاى آملى نيز التوحيد اسقاط الاضافات را قرائت كرد.
لذا فرمودند غايت قصواى سالكان اسقاط اعتبارات و اضافات است و خروج از عالم پندار و اعتبار كه عالم غرور است بسوى حقيقت و دارالقرار.
 
42- دلا اندر شبت آن لوح زرين   عطا گريده از آن دست سيمين
43- بر آن لوح زرين بنوشته از زر   خطابى چون به يحياى پيمبر
44- يا حسن خذ الكتاب بقوة   بُدى اواه و آن پاداش اوه
اين ابيات اشاره است به روياى صالحه ديگرى كه فرمود: در خدمت استادم آقاى شعرانى در تهران بودم كه شبى ايشان را در خواب ديدم كه يك لوح زرين بشكل مستطيل در دست مباركشان دارند كه عكس ‍ چهار نفر از روحانيون است كه دو نفر از آنان را نمى شناسم ولى دو نفر ديگر يكى مرحوم استاد علامه فاضل تونى بود و ديگرى خود مرحوم آقاى شعرانى ؛ و آن لوح يكپارچه طلا و زرين بود و خيلى شيرين و با يك خطى بسيار زيبا و دلنشين كه مثل آن خط را در طول عمرم نديده ام در آن نوشته بود و عكس اين بزرگواران بصورت برجسته بر روى آن لوح واقع شده بود و با خط بسيار جليل و شيرين نوشته بود: ((يا حسن خذ الكتاب بقوة )) و در همان عالم خواب كه بودم بيدار شدم يعنى خوابيده بودم ولى خيال مى كردم كه بيدار شدم و بعد از بيدارى در خواب لوح دست من بود و من خيلى تعجب مى كنم كه عجب من بيدار شدم و همچنان همان لوح دست من است و باقيمانده است به خودم مى گويم كه پس بايد مسئله را پنهان دارم چون اگر دولتى ها متوجه اين لوح شوند از دستم مى گيرند لذا بايد سر و صدا براه نياندازم چون آنها به طمع طلا و زرين بودن آن نمى گذارند كه در دستم بماند ولى من بدون سر و صدا دوان دوان به خدمت آقاى شعرانى مشرف مى شوم كه اين لوح را تقديم محضر ايشان كنم به محضرش ‍ تشرف پيدا مى كنم و عرض مى كنم آقا جان اين لوح را حضرت عالى در عالم خواب به من داده ايد و ايشان نيز خيلى لذت مى برد و از آن تعريف مى كند و مرا به حفظ و نگهدارى آن لوح خيلى سفارش مى كند كه باز از خواب بيدار شدم متوجه شدم كه آن بيدار شدن از خواب و تشرف محضر آقاى شعرانى همه را نيز در خواب بودم و خيال كردم بيدار شده ام . فردا براى درس كه به محضرش مشرف شدم واقعه را تعريف كردم .
آنكه در مصراع دوم فرمود: خطابى چون به يحياى پيمبر، تنظير است به آيه دوازده سوره مباركه مريم كه خطاب به يحياى پيامبر (عليه السلام ) آمده است :
يا يحيى خذ الكتاب بقوة و اتيناه الحكم صبيا.
و آنكه در مصراع دوم بيت بعدى آمده است : بُدى اواه و آن پاداش اوه ناظر است به آيه 114 سوره توبه كه ((ان ابراهيم لاءواه حليم )) و آيه 76 سوره هود كه فرمود: ((ان ابراهيم لحليم اواه منيب )) كه حضرت ابراهيم بسيار به درگاه خداوند دعا و تضرع و آه داشت . در فرهنگ جامع آمده : اواه مرد با يقين و نرم دل به بسيار دعا و زارى كننده از بيم خدا. و ان ابراهيم لاواه حليم (يعنى ) بدرستى كه ابراهيم (عليه السلام ) هر آينه دعا و زارى كننده است و صبور. و اين چند روياى شيرين بدان جهت مطرح شده است كه شاهدى صادق باشند براى بيت دوازدهم همين باب كه فرمود:
 
گرت تا آه و سوز دل نباش   پشيزى مر ترا حاصل نباشد
لذا به عنوان شاهد، حضرت مولى چون خود اهل آه و تضرع و زارى شبانه بود و بر مشرب ابراهيم خليل الرحمن (عليه السلام ) به آه مشغول بود و به همين جهت حقايقى برايش مكشوف گشت به خودش ‍ خطاب كرد كه چون اواه بودى اين پاداش آن آه تو است يعنى هر كسى كه ابراهيمى مشهد بشود و اهل آه و تضرع شبانه باشد به او چنين پاداش مى دهند كه انا لا نضيع اجر من احسن عملا. ((بُدى اواه و آن پاداش اوه )).
آرى در الهى نامه حضرتش آمده : ((الهى به چهل و سه رسيده ام . چند سال ايام صباوت بود و بعد از آن تا اربعين ، دوران نخوت جوانى و غرور تحصيل فنون جنون . اينك حاصل بيدارى دو ساله ام ، آه گاه گاهى است . ((يا لا اله الا انت )) جز آه در بساط ندارم ؛ از من آهى و از تو نگاهى . الهى عمرى آه در بساط نداشتم و اينك جز آه در بساط ندارم )).
در رساله رموز كنوز فرمود: در الهى نامه گفته ام : ((الهى ولى تو صادق آل محمد فرمود: ((ان آه اسم من اسماء الله ))، و نبى تو خاتم الانبياء فرمود:
((كل اسم من اسماء الله اعظم )) حسن را از همه اسم اعظم بى شمارت فقط يك اسم اعظم آه است كه جز آه در بساط ندارد)).
عصر روز دوشنبه 11/9/75 ساعت 35/4 در تماس تلفنى به محضر اقدس مولايم در مورد اين بيت مذكور سوال نمودم كه مراد از اين كتاب ((الكتاب )) چيست ؟ حضرتش فرمود كه اين رويا را در اولين سالى كه شروع به استخراج تقويم نجومى نمودم كه سال 1337 هجرى شمسى بود ديده ام كه لوح زرينى را جناب آقاى شعرانى به من داده اند كه عكس چهار نفر از علماء به صورت برجسته در او بود و اين عبارت در آن نوشته بود كه ((يا حسن خذ الكتاب بقوة )) و من پيش خودم اينطور تعبير مى كردم كه اينك كه در چاپخانه تقويم را مشغول چاپ اند و كتاب نصاب ما هم كه به طبع رسيده است و اشتغال به تصحيح خزائن و كليله و دمنه دارم مبادا اين كتابها مرا از كتاب اصلى الهى يعنى قرآن كريم باز دارد لذا بخودم مى گفتم كه بايد قرآن را اخذ كنم كه به من فرموده اند: ((يا حسن خذ الكتاب بقوة )).
و مراد از اين (الكتاب ) را قرآن گرفته ام . اينك از ديوان مولايم بشنو كه :