شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۶ -


اين در از نه صدف اسرار است   بى بدل چون گهر شهوار است
وه چه اسم است كه بسيار كسى   نيستش بر سر آن دست رسى
يكى از اسماى اعظم اسم شريف ((علم )) است ؛ چه اينكه اسم جامع نيز از اسم اعظم است .
 
73- گذشتيم و سخن سربسته گفتيم   بسى در سره يكسره سفتيم
سَره يعنى خالص . در سفتن ، سوراخ كردن آن جهت آويزان كردن در گردن و مانند آن است .
 
74- ازين سر مقنع از برايت   عجب كشف غطائى شد عطايت
مراد از سرّ مُقَنّع يعنى اسم اعظم كه بر رويش مقنعه و نقاب و پرده بود كه وى را نهان داشت مقدارى از آن نقاب را كنار زديم و حقايقى را برايت مكشوف نموديم . فاغتنم ان كنت من اهله .
 
75- تو تا اندر صراط مستقيمى   روح و ريحان و جنات نعيمى
76- چو اين جدول نمايى لاى روبى   ترا باشد عطاياى ربوبى
در مقدمه دروس معرفت نفس آمده است : اين جدول اگر درست تصفيه و لايروبى شود مجراى آب حيات و مجلاى ذات و صفات مى گردد.
كسى كه اين جدول را درست لايروبى نمايد شيثى مشرب مى گردد؛ چه اينكه آن جناب را هبة الله گويند. انسان شيثى مشهد را عطايا و هبات ذاتى و اسمائى است . و اين هبات بر محور استعداد و سوال عبد از حق است .
بين حق متجلى و عبد متجلى له مناسبت است كه به اقتضاى عين ثابت عبد از حق است . و اين مناسبت با لايروبى نمودن جدول وجودى حاصل مى گردد. شارح محقق قيصرى در شرح فص شيثى فصوص ‍ الحكم گويد: و التجلى من الذات لا يكون الا على صورة المتجلى له و هو العبد و بحسب استعداده لان الذات الالهية لا صورة لها متعينة ليظهر الذات بها و هى مرآة الاعيان فتظهر صورة المتجلى له فيها بقدر استعداده كما ان الحق يظهر فى مرايا الاعيان بحسب استعدادتها و قابلياتها بظهور احكامه غير ذلك لا يكون اذ لابد من المناسبة بين المتجلى و المتجلى له ...
عبدى كه جدول وجوديش را لايروبى كرده است در مرآة حق خودش را مشاهده مى كند زيرا به مقدار سعه وجوديش و به اندازه جدول لايروبى اش حق در او تجلى مى كند لذا منح و هبات به مقدار استعداد عبد است .
حيث اينكه جدول وجودى هر شخصى اسم اعظم او بشمار مى رود پس همه عطاياى روبى را با اين اسم اعظم اخذ مى كند. فتبصر.
 
77- قلم آمد بفرياد و به دلدل   كه تا حرف آورم از دفتر دل
دلدل يعنى اضطراب ، انقلاب ، به حزن و اندوه حرف زدن .
فذلكه باب 6
1- اطلاقات عقل و مراد آن در مقام
2- اطلاقات صراط مستقيم
3- نزاع بين نفس و عقل
4- اعدى عدو بودن نفس
5- صراط عقل و مفرد بودن صراط در قرآن
6- نفس ناطقه انسانى صراط الله است
7- بر صراط بودن حق تعالى و سر عظيم در صراط رب
8- موجودات از عقل اول تا هيولاى اولى و انسانها، جداول وجودى حق اند
9- همه بركات فائضه از حق بر اين جداول است
10- انسان كامل بزرگترين جدول الهى است
11- طلب كردن حق ، و خطاب با حق تعالى از اين جدول وجودى است
12- اشتقاق هر شخصى از حق تعالى به اين جدول است و بيان معناى حديث اشتقاق
13- فهم معناى اينكه اسم عين مسمى و هم غير مسمى است از راه جدول وجودى و معنى خلق و خالق و رازق و مرزوق
14- اطلاقات اسم اعظم :
الف : جدول وجودى هر شخصى اسم اعظم او است و بيان آن از حضرت امام صادق (عليه السلام ).
ب : هر اسمى از اسماء الله اسم اعظم است كه از خداى اكبر، اسم اصغر نشايد.
ج : اسم اعظم در بين اسماء الله به قياس بعضى به بعض ديگر پيش مى آيد.
د: كون جامع اسم اعظم است .
ه : اسماى امهات از امهات فعل ، صفت ، ذات ، اسم اعظم اند.
و: العليم ، الحى ، حى قيوم ، يقين از اسماى اعظم اند.
ز: هر اسمى كه دولت آن در شخص تجلى كند اسم اعظم او است .
ح : حروف اجهزط كه اوتادند اسم اعظم اند.
ط: حروف ((ادذر زولا)) هر يك اسمى از اسماى اعظم اند.
ى : علم نيز از اسم اعظم است و...
باب هفتم : شرح باب هفتم دفتر دل
اين باب در بردارنده هفتاد و شش بيت شعر است كه محور آن را دل و اطوار وجودى آن تشكيل مى دهد.
 
1- به بسم الله الرحمن الرحيم است   دلى كو اعظم از عرش عظيم است
اشاره به همان حديث معروف است كه ((قلب المومن عرش الله الاعظم )).
و اين عرش اعظم محيط بر كل است . يكى از بزرگان اهل تميز گفته است : اگر عرش و آنچه را كه در بردارد صد هزار هزار برابر آن در گوشه اى از گوشه هاى دل عارف بالله نهاده شود بدان احساس نمى كند. ديگرى گفته است : اين بزرگ مرد از گنجايش دل خويش بدانچه يافته است سخن گفته است نه آنچنان كه گنجايش دل است .
از رسول اكرم از حق تعالى حديث قدسى است كه : يسعنى ارضى و لا سمائى ولكن يسعنى قلب عبدى المومن . لذا دل محل ظهور تجليات انوار الهى است .
عارف رومى گويد:
 
گفت پيغمبر كه حق فرموده است   من نگنجم هيچ در بالا و پست
در زمين و آسمان و عرش نيز   من نگنجم اين يقين دان اى عزيز
در دل مومن بگنجم اى عجب   گر مرا جويى در آن دلها طلب
عرش با آن نور و با پهناى خويش   چون بديد او را برفت از جاى خويش
اين قلب همان لطيفه غيبى الهى است كه ظرف علوم و معارف است و تشنه آب حيات علم و دريايى است كه هر چه آب بگيرد گنجايش آن بيشتر مى شود. صاحبدلان در ظهور و تجليات انوار اين آسمان در افق بيكران عالم قلب حكايتها دارند.
 
2- بيا بشنو حديث عالم دل   ز صاحبدل كه دل حق راست منزل
3- امام صادق آن بحر حقايق   چنين در وصف دل بوده است ناطق
4- كه دل يكتا حرم باشد خدا را   پس اندر وى مده جا ماسوا را
اشاره به حديث شريف از امام ناطق ، صادق آل محمد عليهم السلام است كه در آخر جامع الاخبار صدوق قدس سره نقل شده كه : القلب حرم الله فلا تسكن فى حرم الله غير الله . چه اينكه بوزان همين معنى نيز از آن حضرت آمده است كه : الكافى (ج 2 معروف ص 13) باسناده عن سفيان بن عيينة قال : ساءلته - يعنى ابا عبدالله (عليه السلام ) - عن قول الله عزوجل : الا من اءتى الله بقلب سليم ؟ قال : القلب السليم الذى يلقى ربه و ليس فيه اءحد سواه .
در دل مومن جا براى غير نيست زيرا دلدار مومن غيور است كه با تجلى غيرتش غيرى را در جهان دل مومن نگذارد. سر اينكه در دل مومن غير حق را جايى نيست آن است كه او با غيرت الهى و ظهور عزت و سطوت و عظموت حق در همه كلمات وجودى كه محل تجلى انوار حقه اند، به يك وجود لا يتناهى وصول يافته است كه سلطان وحدت شخصى سعى و صمدى وجود واجب را نظاره گر است كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن اين دولت را قاهر و خلق را كه سراب اند مقهور مى بيند كه يحسبه الظماءن ماءا. در الهى نامه مولايم آمده : ((الهى از پاى تا فرقم ، در نور تو غرقم ((يا نور السموات والارض ‍ انعمت فزد!)) و اين نور همان نور وجود است و يك فروغ رخ ساقى است كه بر جام افتاده است . صاحبان دل از ضلالت ؟ كوكو به حيرت هوهو دست يازيده اند كه در دارالتوحيد محضر عالم ، سخن افسانه از تكثير و ممكن ندارند. لذا اين كمترين در روز هشتم شهر رجب الاصب سنه هزار و چهارصد و هفده با كسب اجازه از محضر مخضر حضرت حق مى خواهد اسم اين نظام هستى را ((دارالتوحيد)) نام نهاد. و اين مُقَتبس از كلام مولايم در الهى نامه تحفه الهى اش است كه فرمود: ((الهى از من برهان توحيد خواهند، و من دليل تكثير))، ((الهى از من پرسند توحيد يعنى چه ، حسن گويد تكثير يعنى چه )).
اين صاحبدلان عرش اعظم اله درويش وار، روز و شب را در حضور دلدارند كه گويند: ((الهى اگر چه درويشم ، ولى داراتر از من كيست ، كه تو دارايى منى ))، ((الهى ديده از ديدار جمال لذت مى برد و دل از لقاى ذوالجمال )) اينان دائم بر بساط قرب حق آرميده اند كه بساطى جز آه ندارند لذا دلى شكسته دارند و تنى خسته كه گويند ((تن به سوى كعبه داشتن چه سودى دهد آن كه دل به سوى خداوند كعبه ندارد))؛ لذا دل به جمال مطلق داده اند هر چه باداباد، و به ديدن او عالين وار مرزوقند و حرم دل را بر نامحرمان اوهام و اراذل و اوباش حرام نموده اند لذا در جهان پر از هياهو هو هو مى كنند؛ و از خراب آباد به عشق آباد سفر كرده اند و به ديدار جمال يار، عبدالجمال شده اند.
آنان كه در حرم دل جا براى غير نگذاشته اند، شعله اى تنور آسا با آه آتشين دارند تا قربانى در مناى قرب دوست گردند كه تا چون ذبيح ابراهيم چهره بر زمين نهند و بيماران اميدوارند كه تا طبيب عيسى دمش ‍ آيد و مرهمى بر آن نهاد.
دل اينان مست وار در شست يار است كه بر اساس قبض و بسط اسمائى دلدار، گاهى آرميده اند و گه بى قرار، گه همچون برق رخشنده خندان اند و گه چون ابر بارنده باران و گاهى از فروغ رخ دوست روى شكفته دارند و گه از نسيم كويش در خمار و در مقام لا يقفى قلبشان فيض حق را هستند اميدوار.
 
5- بود اين نكته تخم رستگارى   كه بايد در زمين دل بكارى
صاحبان دل ، همانند كشاورزانى اند كه در مزرعه جان فقط تخم توحيد كاشته اند و براى سبز شدن اين دانه و بذر و آبيارى آن ، گريه ها دارند و در حفظ آن از آفات سماوى و ارضى ناله ها.
 
6- پس اندر حفظ او كن ديده بانى   كه تا گردد زمينت آسمانى
مراد از اين ديده بانى همان حضور و مراقبت است كه كشيك نفس كشيدن است كه بايد در رسيدن به اسماء الله هم خود را واحد نمود و با اطمينان خاطر و عدم اضطراب بدين كعبه مقصود وصل شد و در اين مسير بايد استقامت نمود كه ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة اگر خدا گويند و اهل استقامت باشند بر آنان ملائكه تنزل پيدا مى كنند زيرا كه همه بركات زير سر استقامت است .
 
7- حقايق را بجو از دفتر دل   كه اين دفتر حقايق راست شامل
مراد از دفتر دل در مصراع اول يك لفظ است كه در دو معنى استعمال شده است كه هم دفتر دل خود شخص كه دل او دفتر او است كه حقايق در آن منقش مى گردد و هم مراد از آن ، خود دفتر دل حضرت مولى است كه در شرح آن بسر مى بريم كه دفتر دل حضرتش حاوى همه حقايق عرفانى و كليات مبانى حكمى است كه شرح تطورات و تقلبات دل عارف به شئون نوزده گانه بسم الله الرحمن الرحيم است ؛ يعنى هر صاحب دلى به راه افتد و دل خويش را در مقام توجه آن ، به ملكوت و حقايق آنسويى بشوراند اينچنين دلش را شئونى و اطوارى خواهد بود.
 
8- نباشد نقطه اى در ملك تكوين   مگر در دفتر دل گشت تدوين
چون دفتر دل انسان مظهر اتم حق تعالى است لذا همه كلمات وجودى را حائز است .
در ينبوع الحياة مسمى به قصيده تائيه ديوان ص 450 آمده است :
 
تصّفحت اوراق الصحائف كلها   فلم اءر فيها غير ما فى صحيفتى
همه كتابها را ورق ورق نمودم و خواندم غير از آنچه كه در كتاب خودم دارم چيز ديگرى نديدم زيرا صورت انسانى هيكل توحيد است ، و او را وحدت حقه حقيقيه ظليه است كه ظل وحدت حقه حقيقيه الهيه است و متعلم به حقايق جميع اسماء الله است ، قوله سبحانه ((و علم آدم الاسماء كلها)). و آدم بر صورت رحمن آفريده شده است كه ((ان الله خلق آدم على صورتة )).
كمال لايق انسان آن است كه به همه كلمات وجودى نوريه آنطورى كه هستند شهود ايقانى و كشف تام نورانى به القاء سبوحى يابد لذا در ادامه آن آمده :
 
على صورة الرحمن جل جلاله   بَدا هذا الانسان من امشاج نطفة
و معرفة الانسان نفسه انما   هى الحد الاعلى للعلوم الرئيسة
و سبحان ربى ما اءعز عوالمى   و اءعظم شاءنى فى مكامِن بُنْيتى
پس همه كلمات نوريه عالم تكوين بمنزله شرح عينى اين متن كتاب انسانى است ؛ چه قرآن كتبى شرح كتبى آن ؛ فتدبر. لذا در بيت بعدى فرمود:
 
9- ز تكوين هم بر تبت اكبر آمد   كه حق را مظهر كامل تر آمد
مراد از تكوين در مقام ، كون باصطلاح طائفه اهل الله است نه كون باصطلاح فلسفه مشاء كه مراد از آن عالم كون و فساد يعنى مادون فلك قمر است .
و مراد از كون در نزد اهل الله يعنى ماسوى الله از عقل اول تا هيولاى اولى است . و اين معنى اعم از كون در نزد فيلسوف است كه كل امر وجودى و عالم امكان را گويند.
عالم كونى مطلقا مظهر اسماى حسناى حق تعالى است ؛ اما قلب انسان مظهر اتم اسماء الله است كه همه عوالم وجودى مسخر اويند... هو الذى سخر لكم ما فى الارض جميعا كه ما سوى الله ارض اند و آسمان آن ، قلب انسان است . در كلمه 211 هزار يك كلمه مولايم آمده است :
((قلبى كه جامع همه اسماى حسنى و مظهر جميع صفات عُلياست آن قلب انسان كامل است كه به اقتضاى ذاتى و تكوينى هر اسمى باذن الله تعالى اسمى و رسمى و حكمى و اثرى دارد و لغت شناسان و زبان دانان وى را به اسامى مختلف خوانند:
من جمله جبرئيلش مى گويند كه از عالم حقائق و دقائق خبر مى دهد.
ميكائيلش مى گويند كه از معارف و مكارم به طالبان رزق بخش است .
اسرافيلش مى گويند كه معاد و بازگشت مريدان را آگاه مى فرمايد.
عزرائيلش مى گويند كه قتل نفس اماره مريدان مى نمايد.
آدمش مى گويند زيرا كه معلم طالبان راه هدايت است .
نوحش مى گويند براى آنكه نجات دهنده از طوفان بلاست .
ابراهيمش مى گويند زيرا كه از نار هستى گذشته و نمرود خواهش را كشته و خليل حضرت حق جل شاءنه گشته است .
موسايش مى گويند براى اينكه فرعون هستى را به نيل نيستى غرق نموده در طور قرب اله مناجات مى كند.
خضرش مى گويند به جهت آنكه از آب حيوان علم لدنى خورده و به حيات جاودانى پى برده ،...
يوسف نيز مى گويند جهت آنكه در مصر ولايت عزيز است .
مرات و آينه نيز گويند از جهت آنكه هر كس به وى مقابل مى شود اگر متقى است نيك مشاهده مى نمايد و اگر شقى است زشت ملاحظه مى كند كما قاله المولوى :
 
گفت من آيينه ام مصقول دوست   ترك و روم و هند آن بيند كه اوست
10- مقام شامخ انسان كامل   به مافوق خلافت راست شامل
خلافت انسان به لحاظ روى به سوى خلق داشتن است ولى مقام فوق خلافت همان است كه در حديث شريف منقول از حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است كه :
لى مع الله وقت لا يسعنى فيه ملك مقرب و لا نبى مرسل كه ملك و نبى هر يك نكره در سياق نفى است و شامل خود آن حضرت كه نبى مرسل است هم هست كه در اين مقام همه تعينات را زير پر دارد.
پس بدان كه مراد از فناء نه اين است كه ذات شخص فانى شود، بلكه مراد اين است كه خواص بشريت از او سلب مى شود و متصف به صفات الله مى گردد.
از اين مقام در صحفه كريمه عرفانيه تعبير به فوق خلاف مى كنند و در آن مقام ظهور سلطان دولت ولايت مطلقه است نه نبوت ، لذا صدر قونوى گويد:
فيحل مقام الانسانية الحقيقية التى فوق الخلافة الكبرى (مصباح 1 ص 33).
اينكه در حديث مذكور ((وقت )) آمده نه ((مقام )) مرحوم آخوند در اسفار گويد:
و انما قال وقت و لم يقل مقام للفرق بين مرتبة الرسالة و مرتبة الولاية لان دعوى الرسالة يلائم دعوى المقام هناك و انما يلائم الدعوى الوقتية .
مقام ، شهود دائم است بخلاف وقت ، فرق بين وقت و مقام نظير فرق ميان حال و ملكه است .
 
11- خوش آنگاهى دل از روى تولّى   شرف يابد ز انوار تجلى
12- گرت تا آه و سوز دل نباشد   پشيزى مر ترا حاصل نباشد
پشيز واحد پولى است مثل جندك و غاز؛ به كسر اول بر وزن ستيز، پول ريزه نازك بسيار تنگ رايج را گويند. از آن به پول سياه نيز تعبير مى گردد. آن دلى از روى تولى شرف به انوار تجلى يابد كه با آه و ناله باشد وگرنه اين دل به پشيزى نيارزد.
مگر آنكه را كه جذبه ناگاه رسد و دولت جاودانى وى بى خون و دل به كنار آيد كه در نفوس مكتفى و قليلى او نفوس مستكفى اينچنين باشد.
 
13- و يا باشد دلم را اين حوله   كه بى ناله نگردد باغ لاله
آنچه در شرح بيت 69 به بعد از باب اول دفتر دل گذشت در مقام نيز بكار آيد. حضرتش مى فرمايند: بافت مزاج و چينش من اينطور نهاده شده است كه تا روزه نگيرم و چهله و اربعين نداشته باشم و نيز در سكوت و خلوت و ذكر و حضور بسر نبرم به شعر نمى آيم و به آه و ناله نمى آيم و اين هم يك طبيعت عجيبى است و اين را به طور واقع از خويش خبر دادم .
 
14- ترا در كوره محنت گدازد   كه تا بر سفره منحت نوازد
آه و ناله است كه انسان را در كوره عشق به حق ، مخلص مى كند و بر سر سفره الهى مى برد كه :
 
از يمن سحر راه نمودند حسن را   يمن سحر و لطف خداوند قرآن به
در غزل يمن سحر فرمود:
 
اى سوز تو در سينه ز سور دو جهان به   سوداى تو در سر ز همه سود و زيان به
يك فرقه بدنيا خوش و يك زمره بعقبى   ما را دل غمگين هم از اين به هم از آن به
در غزل شاخه طوبى فرمود:
 
از سينه سوزانم پيوسته فروزانم   سر سبز شده جانم از چشمه چشمانم
اين طرف سخن بنيوش در حضرت جانانم   ميسوزم و مى سازم از آتش هجرانم
در غزل قلاده عشق فرمايد:
 
دم بدم از ياد تو آهم جهد از كوره دل   باز خرسندم كه در ياد توام اين است حاصل
يا آنكه فرمايد:
 
خوش بساطى است كه جز آه نباشد به بساط   چه بساطى است كه پژمرده از آن يافت نشاط
در نعمت قرب آمده است :
 
ديدى ايدل اگرت سينه سوزان نبود   ديدگانت برخ دوست فروزان نبود
ابر بگريست چمن خنده كنان گفت حسن   تو چو من كى شوى ار اشك تو ريزان نبود
و نيز فرمايد:
 
دل بريان شده ام حاصل عرفان من است   ارمغانيست كه از جانب جانان من است
بسكه در كوره عشقش به فغان آمده ام   مشت من سينه من چكش و سندان من است
در آخر ديوان فرمود:
 
هر چه بُد محنت ايام زَبَد بود و برفت   هر چه باقى است همه منحت يزدان آمد
15- چه قلب محنت آمد منحت ايدوست   عسل مقلوب لسع است و چه نيكوست
16- وزان محنت و منحت به معنى   چو وضعشان بود در نزد دانا
عسل شيرينى است به وزان منحت كه عطاياى آنسويى و لذيذ است بخلاف محنت كه اندوه و بلا است به وزان لسع كه گزيدن با نيش همانند گزيدن مار، عقرب را گويند.
منحت و محنت در وضع و وزن لفظى يكسان اند. چه اينكه وزن خارجى شان نيز يكسان است يعنى به هر اندازه كه منحت وزين و سنگين است محنت نيز سنگين است و عكس آن هم اينچنين .
اگر عطاياى آنسويى براى عبد سنگين باشد بلاياى اينسويى نيز سنگين است در كلمه 227 هزار و يك كلمه جلد 2 در بيوگرافى حضرت مولى با بعضى از ابيات آمده است كه هر يك از ابيات و مصراعى از مصاريع ابيات اشاره است به وقايع و حوادثى است كه در مسير زندگى براى حضرتش پيش آمده است كه خداوند توفيق فهم آنها را عطا فرمايد.
 
چه باشد مشربم يعقوبى ايدوست   كه نيش و نوش آن هر دو چه نيكوست
مر آن مشرب مرا آورده در راه   كه اشكو بثّى و حزنى الى الله
ز مردم تا گران جانى بديدم   به القاءات سبوحى رسيدم
هر آن زخمى كه ديدم از زمانه   براى فيض حق بودى بهانه
ز ادبار و ز اقبال خلائق   نديدم جز محبتهاى خالق
هر آن چيزى تو را كز آن گزند است   براى اهل دل آن دلپسند است
بَدان را هست بر ما حق بسيار   چو حق مردم پاكيزه كردار
بسى در جزر و مد روزگار   بَدان را ديده ام آموزگارم
مرا استاد كامل كرد آگاه   كه التوحيد اءن تنسى سوى الله
پس منح و عطاياى آنسويى مطابق محنت و نيش هاى اينسويى است كه مى فرمود: هر وقت يك زخمى و نيشى را كه خوردم ، مى ديدم كه از آن طرف به ازاى آن ، حقايق و اسرارى روى مى آورد؛ لذا همه آن نيش ها و محنت ها بهانه بود تا ((ان مع العسر يسرا)) بعد از زخمها و گرفتاريها يُسر و گشايش روى مى آورد؛ ((الجنة حفّت بالمكاره )).
 
17- عذابش عذب و سخط او رضا هست   بلا آلا و درد او دوا است
عذب يعنى گوارا، خوشگوار و پاكيزه و سخط غضب است . آنجا كه محنت مى دهد محنت آن گرچه عذاب است ولى همين عذاب گوارا و دلپسند است چه اينكه اگر غضب نيز كند رضاى اوست و بلاى او نعمت است و اگر درد دهد خود درد دوا است . الهى خوشدلم كه از درد مى نالم ، كه هر دردى را درمانى نهاده اى .
 
18- بلى يابى دلى را كاندر آغاز   خداوندش نموده دفتر راز
مراد از اين ((دلى )) همان قلب صاحبان نفوس مكتفيه است همانند دل جناب خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) گر چه آنها هم محنتها كشيده اند و سختى ها ديده اند كه ((ما اوذى نبى بمثل ما اذيت )). چه اينكه در كتب علماى راستيم ما آمده است كه بعد از جناب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) احدى از ائمه معصومين حتى سيد الشهداء همانند امير المؤ منين عليهم السلام مورد اذيت و آزار قرار نگرفت . آنگونه دومين شخص نظام هستى را بيست و چهار سال خانه نشين نموده اند كه گويد؛ خار در چشم و استخوان در گلو داشتم .
 
19- بسى افراد امى بى تعلم   گذشته از سر اقليم هشتم
اين بيت به منزله بيان بيت قبلى است . يعنى آنكه را خداوند در ابتداء دفتر رازش نموده است همين امى است كه بدون تعلم از هفت اقليم زمين و اقليم هشتم آسمان نيز بالاتر رفته است كه همه كلمات وجودى عالم به منزله اعضاء و جوارح او شده اند. به شرح بيت 73 از باب چهارم مراجعه بفرما.
 
20- به چندى پيش ازين با دل به نجوى   چنين گفت و شنودى بود ما را
21- دلا يك ره بيا ساز سفر كن   ز هر چه پيشت آيد زان حذر كن
ساز يعنى آماده كردن زاد و توشه راه ؛ يك ره يعنى يك بار.
در ص 191 ديوان در كاروان عشق آمده : ز هر چه پيش آيد زان گذر كن كه گذر و حذر به يك معنى است كه عبور از هر چه كه غير حق است و حذر از خلق داشتن است .
 
22- كه شايد سوى يارت بار يابى   دمادم جلوه هاى يار يابى
بار يعنى اجازه .
 
23- دلا بازيچه نبود دار هستى   كه جز حق نيست در بازار هستى
در آيه چهارم سوره تغابن آمده است : ((خلق السموات والارض بالحق )) كه نظام هستى بر اساس حق آفريده شده است كه ((بالعدل قامت السموات و الارض )).
در كتب و رسائل اصول معارف و فروع احكام ، بلكه در قرآن مجيد و روايات و حتى از مشايخ و اساطين قبل از اسلام ، عنايتى خاص به كلمه مباركه حق و معانى آن شده است .
در تلقين ميت آمده است : ان ما جاء به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) حق ، و ان الموت حق ، و سوال منكر و نكير فى القبر حق ، و البعث حق ، و النشور حق ، و الصراط حق ، و الميزان حق ، و نظائر الكتب حق ، و الجنة حق ، و النار حق ... كه بيان اطوار معانى و مظاهر حق در نظام احسن عالم است كه حضرت مولى فرمود: چندين بار كه در هنگام دفن موتى اين كلمات را استماع مى كردم در نظرم جلوه گريهاى خاص مى نمود تا اينكه منجر به تاءليف رساله شريف ((انه الحق )) شده است .
محور معارف علمى بيان مسئله توحيد حق و حق توحيد است و در آخر سوره فصلت نيز آمده است كه سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق در آيات آفاقى تكوينى و در آيات انفسى هر چه كه تجلى نموده است حق جلوه كرده است .
و حق در منظر اعلى و حق بين حضرات عارفانه بالله همان وجود است كه وجود و حق مساوق هم اند و به عنوان موضوع عرفان بالله قرار گرفته است .
جناب خواجه طوسى در آغاز آغاز و انجام گويد: سپاس آفريدگارى را كه آغاز همه از اوست و انجام همه با او است بلكه خود همه اوست . اين همان است كه از آن به وحدت وجود و وحدت حق تعبير مى كنند.