607 ولا حسب كحسن الخلق.
و هيچ حسبى نيست بزرگوارتر از خوى نيكو و خلق خوش.
608 ولا ورع كالكف عن محارم
الله.
هيچ دستورى811 نيست تمامتر از آنكه از حرام
كرده خداى تعالى باز ايستد از براى رضاى خدا.
609 ولا عبادة كالتفكر.
و عبادتى نيست بزرگوارتر از تفكر و انديشه كردن در صنع812
الهى و ايمان را تازه كردن.
610 ولا ايمان كالحياء و
الصبر.
و از فعل مومنان بهتر از آن نيست كه بندهاى از خدا شرم دارد و هر چه خداى نهى
كرده است نكند و بر طاعتهاى وى صبر كند.
611 و لا يتم بعد الحلم.
و از پس بالغى يتيمى نيست يعنى فرزند بالغ را يتيم نخوانند.
612 لا حلف813
فى الاسلام.
آن سوگند كه در جاهليت خوردندى در مسلمانى مثل آن مشروع نيست.
613 لا صرورة814
فى الاسلام.
در مسلمانى روا نيست كه از هم باز برند و با كناره شوند.
614 لا هجرة بعد الفتح.
از پس فتح مكه هجرت نيست وليكن چون بغزايشان بخوانند بغزا روند.
615 لا ايمان لمن لا أمانة
له.
ايمان نبود آن بنده را كه امانت نبود باوى.
616 ولا دين لمن لا عهد له.
و دين نبود آنرا كه بعهد وفا نكند.
617 لا رقية الا من عين
أوحمة.815
افسون نيست الا از چشم بد يا از زهر يعنى براى هر دو شايد كه افسون كنند تا در رنج
و بد نيفتند.
618 لا هجرة فوق ثلاث.
هجرت نبود افزونتر از سه روز.
619 لا كبيرة مع استغفار و
لا صغيرة مع اصرار.
گناه بزرگ نبود با وجود توبه و استغفار، و گناه كوچك نبود با وجود اصرار يعنى بر
آن باز ايستادن.
620 لا هم الا هم الدين، و
لا وجع الا وجع العين.
غمى نيست بزرگتر از غم وام، و دردى نيست سختر816
كه درد چشم؛ و براى آن سخت باشد كه از ديدار دوستان و عزيزان ماند، و ديگر عجايبها817
نبيند كه در آن انس و راحت فزايد پس ازين همه محروم ماند.
621 لا ينتطح فيها عنزان.
زنى بود كه هجو رسول (عليه السلام) كرد مردى او را بكشت پس از رسول صلى الله عليه
و آله پرسيد كه درين قتل مرا رنجى بود در دنيا يا آخرت؟ - رسول (عليه السلام)
فرمود: نه درين قتل هيچ خصومتى نبود.
622 لا يقى818
حذ من قدر.
حذر و پرهيز كردن چيزى باز نتواند داشتن كه خداى تعالى تقدير كرده باشد.
623 لا فاقة لعبد يقرأ
القرآن بعده، و لا غنى له دونه.
درويشى نباشد در دين آن بندهاى را كه قرآن خواند و بر آن كار كند
819 و بالاى آن توانگرى نبود در دين.
624 لا يفتك820
مومن.
خيانت نكند مومن و شبيخون نكند يعنى چون بگفتند كه امشب كارزار نكنيم؛ نكند، و چون
امان بداد خلاف نكند.
625 لا يفلح قوم تملكهم
امرأة.
و رستگارى نيابند و كارشان راست نيايد آن قومى821
كه پادشاهشان زن باشد.
626 لا ينبغى للصديق أن
يكون لعانا.
مومن راست گوى نبايد مادام تا لعنت كننده بود يعنى نهى مىكند از لعنت كردن الا در
جايگاه خود.
627 لا ينبغى لذى الوجهين
أن يكون أمينا عندالله.
نسزد مرد دو روى را كه امين باش نزديك خدا.
628 لا يصلح الملق الا
للوالدين و الامام العادل.
فروتنى بسيار نكنند الا براى مادر و پدر يا در پيش امامى عادل.
629 لا تصلح الصنيعة الا
عند ذى حسب أودين.
نيكوئى بر ندهد الا با كسى كه خداوند اصل و نسب باشد با خداوند دين و طاعت باشد.
كمالا تصلح الرياضة الا فى النجيب.
همچنانكه بنشايد فريفتن الا اشتر نجيب.
630 لا طاعة لمخلوق فى
معصية الخالق.
فرمان مبريد مخلوقانرا بچيزيكه در آن معصيت خدا بود.
631 لا يدخل الجنة عبدلا
يأمن جاره بوائقه.
در بهشت نشود آن بنده كه همسايه از مكرش ايمن نباشد .
632 لا يحل لمسلم أن يروع
مسلما.
حلال نيست هيچ مسلمانى را كه مسلمانى را بترساند الا كه پند822
و موعظت بود.
633 لا يستقيم ايمان عبد
حتى يستقيم قلبه، و لا يستقيم قلبه حتى يستقيم لسانه.
ايمان مومن آن وقت مستقيم و راست بود كه دلش راست بود، و دلش بدان راست نبود تا
آنوقت كه زبان بدان راست شود؛ رسول (عليه السلام) مىفرمايد كه: مومن بايد كه زبان
نگاهدارد و هر خللى كه در ايمان بود نكند.
634 لا يحل لامرى أن يهجر
أخاه فوق ثلاث.
حلال نيست مسلمانرا كه بر عداوت و دشمنى باز ايستد از پس سه روز يعنى (بيشتر از سه
روز) كينه مداريد و با يكديگر صلح كند.
635 لا يحل الصدقة لغنى و
لا لذى مرة قوى.
حلال نيست زكوة و صدقه دادن بدان بنده كه توانگر بود، و نه بدانكس كه قوت دارد و
تواند كه كسب حلال كند.
636 لا يهلك الناس حتى
يعذروا من أنفسهم.823
هلاك نشوند مردمان تا آنوقت كه گناهان و معصيت از حد ببرند چون چنين باشد وقت
قيامت بود.
637 لا يومن عبد حتى يحب
لأخيه ما يحب لنفسه من الخير.
بنده مومن نبود تا آنوقت كه براى824 مومنان
آن دوست دارد كه بخود از نيكوئى.
638 لا يدخل الجنة قتات و
لا نتام.
سخن چين در بهشت نشود و اين سخن را دو تأويل نهادهاند.
يكى - آنكه سخن چيند و بحلال دارد وى در بهشت نشود الا اگر بر مسلمانى و توبه
بميرد.
دويم - آنكه در بهشت نشود تا عقوبت آن نيابد.
639 لا يبلغ العبد حقيقة
الايمان حتى يعلم أن ما أصابه لم يكن ليخطئه، و ما أخطاه لم يكن ليصيبه.
بنده بحقيقت ايمان نرسد تا بنداند كه آنكه825
بدو رسيد از نعمت و محنت؛ ازو در نگذشتى، و آنچه ازو در گذشت خود بدو نرسيدى يعنى
هر چه بود از راحت و محنت؛ قضا و قدر آن خداوند راست.
640 لا يستكمل العبد
الايمان حتى يكون فيه ثلاث خصال؛ ألانفاق من الاقتار، و الا نصاف من نفسه، و بذل
السلام.
بنده آنوقت بتمامى ايمان رسد كه درو سه خصلت بود كه بايد كه در مومنان باشد؛ اول
بايد كه بوقت درويشى نفقه كند، و انصاف مردم از نفس خويش بدهد، و سلام فاش دارد بر
مسلمانان.
641 لا يشبع المومن دون
جاره.826
عمر شنيد كه سعد وقاص كوشكى بكرده است و برو بنشسته است نامهاى نوشت كه نه رسول
صلى الله عليه و آله فرموده است كه: مومن سير نخسبد و همسايهاش گرسنه باشد؛ يعنى
اين كه بر كوشك خرج كرده بر درويشان خرج بايست كردن.
642 لا يشبع عالم من علم
حتى يكون منتهاه الجنة.
سير نبود عالم از علم كه مىآموزد و بر آن كار مىكند تا ببهشت رسد.
643 لا يرحم الله من لا
يرحم الناس.
رحمت نكند خدا بر آن بنده كه او را بر مسلمانان شفقت نباشد.
644 لا يزداد الأمر الا شدة
و لا الدنيا الا ادبارا، و لا الناس الا شحا، و لا تقوم الساعة الا على شرار الناس.
اين كار دنيا هر روز كه بر آيد بتر بود، و نيز پشت بر مىكنيد و قيامت نزديك
مىشود، و مردم را بزيادت نمىشود الا بخيلى، و قيامت بر نخيزد الا بر بدترين
مردمان يعنى كافران و ظالمان.
645 ولا مهدى الا (مع) عيسى
ابن مريم.827
و نه مهدى يعنى صاحب الزمان صلوات الله عليه ظاهر بشود الا آن وقت كه عيسى (عليه
السلام) از آسمان بزير آيد.
646 لا تقوم الساعة حتى تقل
الرجال و تكثر النساء.
قيامت برنخيزد تا آنكه مردم با كم آيند و زنان بسيار شوند.
647 لا يستر عبد على عبد فى
الدنيا الا سترالله عليه يوم القيامة.
هيچ بندهاى نبود كه گناه بندهاى را باز پوشاند بلباس دنيا خداى تعالى روز قيامت
او را بحلههاى بهشت باز پوشاند.
648 لا خير فى صحبة من لا
يرى لك من الحق مثل الذى ترى له.
هيچ خيرى نبود در صحبت كردن با كسى كه او ترا چندان حق نگاه ندارد كه تو حق وى
نگاهدارى.
649 لا تذهب حبيبتا828
عبد فيصبر و يحتسب الا دخل الجنة.
بنشوند در دنيا دو چشمهاى بندهاى و بنده بر آن صبر كند الا كه خداى تعالى او را
در بهشت برد.
650 ولا يبلغ العبد أن يكون
من المتقين حتى يدع مالا بأس به حذرا لما به البأس.
بنده بدرجه متقيان نرسد تا دست بندارد از آنچه حلال باشد از ترس آنكه مبادا كه در
چيزى افتد كه آن حرام باشد.
651 لاتزال طائفة من أمتى
على الحق ظاهرين حتى يأتى أمرالله.
زايل نشوند گروهى از أمت من كه متابع من باشند تا آنوقت كه قيامت خواهد آمدن، چون
وقت قيامت آيد خداى تعالى مرگ بديشان رساند پس از آن قيامت برخيزد.
652 لا تزال نفس829
الرجل معلقة بدينه حتى يقضى عنه.
زايل نشود عذاب از مردى كه بمرده باشد و بر وى قرض بوده باشد و باز نداده تا آنگاه
كه وارثان او آن قرض باز دهند؛ خبر مىدهد از آنكه وام زود باز دهيد.
653 لايزال العبد فى الصلوة
ما انتظر الصلوة.
زايل نشود از ثواب آن بنده كه در مسجد نشسته باشد و منتظر نماز باشد.
654 لا تظهر الشماتة لأخيك
فيعافيه الله و يبتليك.
خرم مباش ببدى كه ببرادر مسلمان رسد كه خداى تعالى او را عافيت دهد تو ترا در محنت
افكند.
655 لا تسبوا الدهر فان
الله هو الدهر.
دشنام مدهيد زمانه را كه خداى تعالى آفريدگار زمانه است و آفريدگار اين830
بلا و زحمت كه شما پنداريد831 كه او فعل زمانه
است.
656 لا تسبوا السلطان فانه
ظل832 الله فى أرضه يأوى اليه كل مظلوم.
پادشاه عادل را دشنام مدهيد كه او سايه خداست در روى زمين كه دست بدو زند هر ستم
رسيده و او پناه مظلومان بود.
657 لا تسبوا الأموات
فتؤذوا به الأحياء.
مردگان را دشنام مدهيد كه وارثان بشنوند و از آن برنجند.833
658 لا تسبوا الأموات فانهم
قد أفضوا الى ما قدموا.
مردگان مسلمان834 را دشنام مدهيد كه ايشان
روى بكردار خود كردهاند.
659 لا تمسح يدك بثوب من لا
تكسوه.
دست بجامه آنكس مكن كش تو جامه نپوشانى، و معنى ديگر آنست كه دست بجامه زنان مكن
كه نامحرم باشند از تو. و گفتهاند كه: آنكس كه تو او را جامه ندهى و بر وى منتى و
نعمتى ندارى ويرا كار مفرما.
660 لا يرد الرجل هدية أخيه
فان وجد فليكافئه.
نبايد كه مرد هديه برادر مسلمان را باز گرداند؛ وليكن اگر تواند مكافاتش باز كند.
661 لا ترد السائل على كل
حال.
سائل را باز مزن بهيچ حال تا فرمان خداى تعالى بجاى آورده باشى.
662 لا تغتابوا المسلمين و
لا تتبعوا عوراتهم.
غيبت مسلمانان مكنيد و تفحس آن مكنيد كه عيبهاى نهان ايشان بدانيد.
663 ل تخرقن على أحد سترا.
پرده بر هيچ مسلمانى مدريد كه رسول (عليه السلام) دعا كرده است و از خداى تعالى
خواسته كه پرده مسلمانان بر نگيرد.
664 ولا تحقرن من المعروف
شيئا.
و نعمتى كه خداى تعالى با تو كرده است باندك مدار.
665 ولا تواعد أخاك موعدا
فتخلفه.
وعده مكن با برادرت كه بخلاف كنى يعنى چون وعده بكردى بخلاف مكن.
666 لا يتمنين أحدكم الموت
لضر نزل به.
هيچ يكى از شما تمناى مرگ نكند835 از بهر
آنكه بيماريى بوى آيد.
667 لا يموتن أحدكم الا و
هو يحسن الظن بالله تعالى.
هر مسلمانى كه بميرد بايد كه در حال مرگ اميد نيكو دارد بخداى تعالى.
668 لا تحاسدوا، و لا
تناجشوا،836 ولا تباغضوا، و لا تدابروا؛ و
كونوا عبادا لله اخوانا.
بر يكديگر حسد مبريد، و يكديگر را مهجور مكنيد، و كينه يكديگر مداريد، و با يكديگر
خيانت مكنيد، و همه برادر يكديگر باشيد بمعنى دوستى و همنشينى.
669 لا تكونوا عيا بين، و
لا مداحين، و لا طعانين، و لا متماوتين.837
و عيب كنان مباشيد، و مدح كنان مباشيد، و طعنه زنان مباشيد، و مرده تنان مباشيد
يعنى كاهلان در طاعت؛ نهى مىكند ازين چيزها.
670 لا تعجبوا بعمل عامل
حتى تنظروا بم يختم له.
عجب مداريد بعمل عاملى تا ببينيد كه ختمش بر چه باشد.
671 لا يعجبنكم اسلام رجل
حتى تعلموا كنه عقله.
بعجب مياورد شما را اسلام مردى تا آنوقت كه دانائى عقلش بدانيد.
672 لا تجعلونى838
كقدح الراكب ولكن اجعلونى فى أول الحديث و أوسطه و آخره.
چون خويشتن را دعا كنيد مرا باز پس مداريد مانند آنكه اشترنشين كند با آن قدح آبش
بلكه در اول سخن و ميانش و در آخرش ذكر من كنيد.
673 لا يمنعن أحدكم مهابة
الناس أن يقوم بالحق اذا علمه.
باز مدارد يكى از شما را از پس آنكه حق بداند از آنكه حق بگويد آنكه از مردمان
بترسد؛ يعنى قيام بحق كنيد و مترسيد.
674 لا يخلون رجل بامرأة
فان ثالثهما الشيطان.
خالى مباد مردى با زنى نامحرم؛ زيرا كه سيم ايشان شيطان باشد.
675 لا ترضين أحدا بسخط
الله و لا تحمدن أحدا على فضل الله.
خشنود مكن كسى را بچيزى كه در آن خشم خداى تعالى باشد، و شكر مردم مكن بشكر نعمتى
كه خدا با تو كند كه مستحق شكر جز خدا نيست.
676 و لا تذمن أحدا على ما
لم يؤتك الله فان رزق الله لا يسوقه اليك حرص حريص، و لا يرده عنك كراهة كاره.
ملامت مكن بدانچه خداى تعالى بتو رساند كه آنچه روزى تست بتو مىرسد و خداى تعالى
بحرص حريصان آنچه ترا نبود بتو نرساند و نه از كراهيت كارهاى آنچه ترا بود باز
نگيرد.
677 لا تسئل الامارة فانك
ان أعطيتها عن غير مسئلة أعنت عليها، و ان أعطيتها عن مسئلة و كلت اليها.
پادشاهى مخواه كه اگر بدان برسى بى سوال؛ با يار و ياور گردى، و اگر بدان رسى با
سوال؛ با آنت هلند و ياورى نيابى.
678 لا تقوم الساعة حتى
يكون الولد غيظا و المطر قيظا، و تفيض اللئام فيضا و تغيض الكرام غيضا.
قيامت برنخيزد تا آنوقت كه مردمان نخواهند كه ايشانرا فرزند آيد، و باران بتابستان
آيد، و خسيسان بسيار گردند و مردمان نيك با كم باشند.
و يجترىء الصغير على الكبير، و اللئيم على الكريم.
و كودكان دليرى كنند بر پيران، و خسيسان حكم كنند بر بزرگان839
اين همه علامتهاى قيامتاند.
679 لن يهلك امرء بعد
مشورة.
هلاك نشود مردى از پس آنكه مشورت كرده باشد.
680 لن تهلك الرعية و ان
كانت ظالمة مسيئة اذا كانت الولاة هادية مهدية.
هلاك نشوند رعيت اگر چه ظالم باشند و گناهكار چون پادشاه ايشان راه نماينده و پند
دهنده بود كه ايشان را از فساد باز دارد و با حق خواند يعنى فساد رعيت در فساد
پادشاه بود.
فصل
681 اياك و ما يعتذر منه.
بپرهيزيد از آن كارى كه از آن عذر بايد خواستن از خداى تعالى يا از خلق.
682 اياكم و المدح فانه
الذبح.
بپرهيزيد از مدح مخلوقان و از مدح دوست داشتن كه آن كشتن است يعنى مداح مردمان
مباشيد كه دروغتان بايد گفت، و خويشتن را بمدح دوست مداريد كه در خويشتن بغلط افتيد
و از دنيا و آخرت برآئيد.
683 اياكم و محقرات الذنوب
فان لها من الله طالبا.
بپرهيزيد از آن گناهى كه شما آنرا كوچك داريد كه خداى تعالى بدان مطالبت خواهد
كردن.
684 اياكم و مشارة الناس
فانها تظهر العرة و تدفن الغرة.840
بپرهيزيد از بدى كردن با مردمان كه آن بدى عيب تو ظاهر كند و نيكوئيت باز پوشاند
يعنى كه دشمنانت بسيار باشند و عيبهايت ظاهر كنند و نيكوئيهات باز پوشانند.
685 اياكم و خضراء الدمن.
بپرهيزيد از آن سبزى كه بر سر سرگين رسته باشد گفتند كه آن چه باشد؟ - گفت: زن
نيكو از اصل بد.
686 اياكم و الدين فانه هم
بالليل و مذلة بالنهار.
بپرهيزيد از قرض كه آن اندهيست841 بشب و
خوار بست بروز.
687 اياكم و الظن فان الظن
أكذب الحديث.
بپرهيزيد از ظن بد بردن كه ظن بد دروغترين همه دروغهاست، و بايد كه بر گمان اعتماد
نكند كه پر گناه باشد و بيشتر دروغ باشد.
688 اياكم و دعوة المظلوم و
ان كان كافرا؛ فانه يطلب من الله طالبا.
بترسيد از دعاى ستم رسيدگان و اگر چه مظلوم شما بر طريق كافران بود زيرا كه او را
بنزديك خدا حقى بود.
الباب السابع
689 ان من البيان لسحرا.
از بيان بعضى است كه سحر است يعنى دروغ گويد و بخود حق نمايد.
و ان من الشعر لحكما.
و از شعر بعضى حكمتست يعنى كه بشايد خواندن.
و ان من القول عيالا.
و از گفتن بعضى آنست كه عيالست يعنى سخنى كه وبال بود در دنيا و آخرت.
و ان من طلب العلم جهلا.
و از طلب علم كردن بعضى از جهل است يعنى نه چنان طلب كنى كه بايد كردن؛ تا بدينجا
يك خبرست.
690 ان أمتى أمة مرحومة.
أمت من امتى است مرحو يعنى كه خداى تعالى ايشانرا باز دارد از عذابهاى دنيا چون
كپى842 و بوزنه كردن843
و آنچه بدان ماند.
691 ان حسن العهد من
الايمان.
نيكو عهدى از جمله فعلهاى مومنانست.
692 ان حسن الظن من حسن
العباده.
ظن نيكو داشتن بخداى تعالى يعنى اميد برحمت خداى تعالى داشتن از نيكوئى عبادتست يا
ظن نيكو داشتن بمومنان از نيكوئى عبادت بود.
693 ان العلماء ورثة
الأنبياء.
عالمان ميراث گيران پيغمبرانند.844
694 ان هذا الدين يسر.
بدرستى كه شريعت مصطفى (عليه السلام) آسانتر و سبكتر شريعتهاست.
695 ان دين الله الحنفية
السمحة.845
اين دين محمدى دور است از ترسائى و جهودى يعنى حنفى است و حنيف در لغت عرب مسلمان
باشد يعنى مسلمان دور است از ترسائى و جهودى و آنچه بدين ماند.846
696 ان أعجل الطاعة ثوابا
صلة الرحم.
آن طاعتى كه ثواب آن زودتر ببنده رسد پيوستن رحم است.
697 ان الحكمة تزيد الشريف
شرفا.
فقه دانستن بزيادت كند بزرگى بزرگان را.
698 ان محرم الحلال كمحل
الحرام.
آن بنده كه حلال بحرام مىدارد همچنانست كه بنده حرام بحلال مىدارد.
699 ان أحساب أهل الدنيا
هذا المال.
فخر كردن اهل دنيا بمالست و نه چنين است كه فخر بزهد و پرهيزگاريست.
700 ان لصاحب الحق مقالا.
خداوندان حق را هست كه بزبان چيزى بخواهند چنانكه در شرع روا بود.
701 ان مكارم الأخلاق من
أعمال أهل الجنة.
خوبهاى بزرگ داشتن و بلند همتى كردن از كارهاى ايشانست كه در بهشت باشند.
702 ان أحسن الحسن الخلق
الحسن.
نيكوترين از همه نيكوئى از پس ايمان بخداى تعالى خوى خوش است.
703 ان مولى القوم من
أنفسهم.
آزاد كرده قومى از ايشان بود يعنى شخصى بندهاى آزاد كنند آنگه چون خويشاوندى بود.
704 ان أكثر أهل الجنة
البله.
بدرستى كه بيشترين أهل بهشت ابلهان باشند يعنى در كار دنيا زيرك نباشند.
705 ان أقل ساكنى الجنة
النساء.
كمترين بهشتيان زنانند.
706 ان المعونة تأتى العبد
من الله على قدر المؤنة.
خداى تعالى بقدر آنكه طاعت كند توفيقش دهد، و بقدر آنكه بر عيالش زحمت مىكشد
ياوريش دهد.
707 و ان الصبر يأتى العبد
على قدر المصيبة.
و بدانقدر كه مصيبت ببنده رسد خداى تعالى صبرش دهد، و چون مصيبتى گران باشد صبر در
خورد آن دهد.
708 ان أبر البر أن يصل
الرجل ود أبيه بعد أن توفى الأب.
و تمامتر همه نيكوتيهاى مرد آن بود كه پيوندد با دوستان مخلص پدرش پس از مرگ پدرش،
و مرد مسلمان دوستى نكند الا با مصلحان؛ پس ايشان را نگاه بايد داشتن.
709 ان الشيطان يجرى من ابن
آدم مجرى الدم.
شيطان همچون خون در تن آدمى مىشود يعنى نفس همه آن خواهد كه ديو خواهد و چنانكه
خون ملازم آدمى است هواى نفس هم ملازم آدمى بود.
710 ان أشكر الناس لله
أشكرهم للناس.
آن بندهاى كه شاكرتر بود خدايرا آن بنده بود كه شاكرتر بود مردمان را يعنى چون
باوى نعمتى كنند شكر نيكو كند.
711 ان اعطاء هذا المال
فتنة و امساكه فتنة.
آنرا كه مال دادهاند و آنرا كه ندادهاند فتنه و آزمايش است تا بنده بر دادن مال
شاكر است يا نه؟ و درويش بنا دادنش بر آن صابر است يا نه؟
712 ان عذاب هذه الأمة جعل
فى دنياها.
عذاب اين امت در دنيا كردهاند يعنى چون رنجى بديشان رسد و ايشان باز گردند از
گناه و توبه كنند آن رنج بكفارت گناهان كنند و با قيامت شوند رسته.
713 ان الرجل ليحرم الرزق
بالذنب يصيبه.
بدرستى كه مرد محروم شود از روزى بشومى گناه كه بكند آنرا.
714 ان من عبادالله من لو
أقسم على الله لأبره.
و خدا را بندگانى باشند اگر سوگند دهند براى خداى تعالى قسمشان درست گرداند يعنى
بحاجت بر آوردن سوگند او براست كند خدا.
715 ان لله تعالى عبادا
يعرفون الناس بالتوسم.
خدايرا بندگانى هستند كه مردمان را بسيما بشناسند.
716 ان لله تعالى عبادا
خلقهم لحوائج الناس.
خدايرا بندگانى باشند كه ايشانرا بيافريده باشد تا از بهر رضاى خدا حاجتهاى خلقان
بر آورند و ايشان روز قيامت ايمن باشند.
717 ان حقا على الله تعالى
أن لا يرفع شيئا من الدنيا الا وضعه.
سزاوار است خدا بانكه از دنيا هيچ چيز بلند نگرداند الا كه همان چيز بنهد.
718 ان لجواب الكتاب حقا
كرد السلام.
جواب نامه باز نوشتن واجبست همچنانكه جواب سلام باز دادن واجبست.
719 ان فى المعاريض لمندوحة
عن الكذب.
در معاريض گفتن فراخى است كه مردمانرا باز دارد از دروغ گفتن، و
معاريض آن باشد كه متحمل بسيار چيزها بود و وجهى آنست كه وى انديشه كرده بود
و شنونده وجهى ديگر پندارد.
720 ان اطيب ما أكل الرجل
من كسبه، و ان ولده من كسبه.
حلالتر آنچه مردم خورند آن باشد كه از كسب خويش خورد و از وجهى حلال بدست آورد، و
آنچه فرزند847 خورد چنان بود كه از كسب خورده
باشد.
721 ان المسئلة لا تحل الا
لفقر مدقع أوغرم مفظع.
مال دنيا از مردمان خواستن حلال نيست الا آن وقت كه درويشى تمام بود، يا وامى گران
دارد.
722 ان قليل العمل مع العلم
كثير، و كثير العمل مع الجهل قليل.
اندك طاعتى چون با علم كنى بسيار بود، و بسيار طاعت چون با جهل كنى اندك باشد.
723 ان العبد ليدرك بحسن
الخلق درجة القائم الصائم.
بدرستى كه بنده دريابد بخوى خوش درجت روزه داران و نماز كنان بشب.
724 ان لكل شىء شرفا؛ و ان
أشرف المجالس ما استقبل به القبلة.
هر چيزى را شرفى هست و شريفترين مجلسها848 آن
بود كه بنشينند و رويها بقبله كنند.
725 ان لكل دين خلقا، و ان
خلق هذا الدين الحياء.
در هر شريعتى خوئى بو كه بايد بر آن خوى بود، و خوى شريعت ما شرم داشتن است از خدا
و خلقان.
726 ان لكل أمة فتنة، و ان
فتنة أمتى المال.
هر امتى را فتنهاى بود و فتنه امت من مال است؛ يعنى بمال فريفته شوند و معصيت
كنند.
727 ان لكل ساع غاية، و
غاية كل ساع الموت.
هر روندهاى را غايتى است كه از آنجا فرا پيش نرود، و غايت هر رونده مرگست كه بان
باخر849 رسد.
728 ان لكل ملك حمى، و ان
حمى الله محارمه.
هر پادشاهى را جايگاهى850 بود كه حرم وى بود
و مردم بدان جايگاه نشوند از جهت پادشاه و تعظيمش كنند، و
حماى خدا آنست كه بر بنده حرام بكرده است؛ هر بندهاى كه خواهد كه تعظيم خدا
كند از حرام باز ايستد.
729 ان لكل عابد شرة، و لكل
شرة فترة.
هر عابد كه او نو در كار آيد او را سختيى است و آن جهد است و آن جهد سست وا بود
بروزگار.851
730 ان لكل قول مصداقا، و
لكل حق حقيقة.
هر سخنى را راستى هست، و هر حقى را حقيقتى هست.
731 ان لكل صائم دعوة
مستجابة.
هر روزه دار كه روزه داشته باشد كه فرمان خداست دعاى او مستجاب بود بايد كه وقت
آنكه روزه گشايد بگويد: يا واسع المغفرة اغفرلى.
732 ان لكل شىء معدنا؛ و
معدن التقوى قلوب العارفين.
هر چيزى را معدنى است كه او را آنجا يابند و معدن پرهيزگارى دل خدا شناسان است.
733 ان لكل شىء بابا، و
باب العبادة الصيام.
هر چيزى را دريست كه بدو در شوند، و در همه عبادتها روزه داشتن است.
734 ان لكل شىء قلبا، و ان
قلب القرآن يس.
هر چيزى را دليست و دل قرآن يس است، پس هر مومنى كه اين بخواند فاضلترين سورتها
خوانده باشد و چندان ثواب بود ويرا كه دوازده بار ختم قرآن كرده باشد.
735 ان لكل نبى دعوة دعا
بها لامته، و انى اختبأت دعوتى شفاعتى لامتى يوم القيامة.
هر پيغمبرى را دعوتى بود كه براى خود كرده و من معد بكردهام دعاى خود را شفاعت از
براى امت خود روز قيامت.
736 ان المومن يوجر فى
نفقته كلها الا شيئا جعله فى التراب و البناء.
مومن ثواب يابد بهر نفقهاى كه كند در دنيا بر وجهى كه رضاى خدا در آن بود الا
آنچه بر عمارت سرا و باغ خرج كند زيرا كه عمارت دنيا ممدوح نيست پس بر آن ثواب
نيابد.
737 ان الحسد ليأكل الحسنات
كما تأكل النار الحطب.
حسد بخورد نيكوئيها را چنانكه آتش هيمه را خورد يعنى از حسد زكوة و خمس ندهد و اگر
دهد منت نهد تا ثوابش باطل شود.
738 ان أكثرما يدخل الناس
الجنة تقوى الله و حسن الخلق.
بدرستيكه بيشترين چيزى كه آدمى را در بهشت برد دو چيزست؛ ترسيدن از خداى، و خوى
خوش با خلق خداى.
739 ان أكثرما يدخل الناس
النار الأجوفان الفم و الفرج.
بيشترين آنچه مردم را در دوزخ برد دو ميان تهىاند دهن است و فرج؛ بر اين هر دو
معصيت كند و مستحق دوزخ شود.
پىنوشتها:
811) در نسخه دانشگاه: (مستورى) و آن اصح و درستترست.
812) در نسخه قديمى و نسخه باستانى راد: (موضع أمر).
813) در نسخه قديم و نسخه باستانى راد: (عقد)؛ ابن الاثير در النهايه گفته: فى
حديث: لا حلف فى الاسلام؛ أصل الحلف المعاقدة و المعاهدة على التعاضد و التساعد و
الاتفاق فما كان منه فى الجاهليد على الفتن و القتال بين القبائل و الغارات فذلك
الذى و رد النهى عنه فى الاسلام بقوله صلى الله عليه و آله: لا حلف فى الاسلام، و
ما كان منه فى الجاهلية على نصر المظلوم و صلة الارحام كحلف المطيبين و ما جرى
مجراه فذلك الذى قال فيه صلى الله عليه و آله: و أيما حلف كان فى الجاهلية لم يزده
الاسلام الا شدة، يريد من المعاقدة على الخير و نصرة الحق و بذلك يجتمع الحديثان و
هذا هو الحلف الذى بقتضيه الاسلام و الممنوع منه ما خالف حكم الاسلام. (تا آخر
گفتار او).
814) ابن الاثير در النهايه گفته: فيه: لا صرورة فى الاسلام قال ابو عبيد: هو فى
الحديث التبتل و ترك النكاح اى ليس ينبغى لأحد ان يقول: لا أتزوج؛ لانه ليس من
اخلاق المومنين و هو فعل الرهبان (تا آخر گفتار او.)
815) ابن الاثير در كتاب النهايه نسبت باين حديث تحقيق بسيار مفيد و مبسوطى دارد هر
كه طالب باشد بان كتاب شريف مراجعه فرمايد.
816) در نسخه دانشگاه: (سختتر) با دو تاء.
817) جمع بستن (عجايب) در كتب فارسى قدماء بسيارست مانند نظايرش از قبيل (اصحابان)و
(ابدالان) و (جواهرها) و (اربابان) و غيرها كه فراوان در فراوان است.
818) كذا در بعضى نسخ، و در بعضى ديگر: (لا يغنى) بغين و نون از ماده (غ ن ى) از
باب افعال.
819) در نسخه قديم: (و برو انكار نكند.)
820) فتك) از دو باب نصر ينصر و ضرب يضرب براى معنى مذكور در متن آمده است.
821) در نسخ: (قومى را).
822) در نسخه دانشگاه: (بپند) يعنى رواست كه بر سبيل پند و موعظت بترساند.
823) جزرى در النهايه گفته: و قد يكون (اعذر) بمعنى (عذر) و منه حديث المقداد: لقد
أعذرالله اليك؛ أى عذرك و جعلك موضع العذر و أسقط عنك الجهاد و رخص لك فى تركه لانه
قد كان تناهى فى السمن و عجز عن القتال، و منه الحديث: لن يهلك الناس حتى يعذروا من
أنفسهم؛ يقال: أعذر فلان من نفسه اذا أمكن منها يعنى أنهم لا يهلكون حتى تكثر
ذنوبهم و عيوبهم فيستوجبون العقوبة و يكون لمن يعذبهم عذر كأنهم قاموا بعذره فى
ذلك، و يروى بفتح الياء من عذرته و هو بمعناه و حقيقة عذبت محوت الاساءة و طمسنها.
824) در نسخه قديم و نسخه آقاى حسين باستانى راد بجاى (براى): (افعال) و در نسخه
دانشگاه (از أفعال) و تصحيح نظريست.
825) كذا در نسخه قديم و نسخه آقاى باستانى راد ليكن در نسخه دانشگاه: (آنچه).
826) در نسخه شهاب الاخبار مخطوط مصحح بنظر سردار كابلى (ره) اين حديث چنين نقل
شده: لا يشبع الجار من دون جاره.
827) كذا در متن وليكن در نسخه مصحح بوسيله مرحوم سردار كابلى (ره) چنين است: ولا
مهدى الا من يصلى خلفه عيسى بن مريم و مطابق شرح اين متن بايد عبارت حديث چنين
باشد: ولا يظهر المهدى الا بعد ان ينزل عيسى بن مريم من السماء.
828) تثنيه كه (حبيبه) است كه بجهت اضافه نونش ساقط شده است؛ جزرى در نهايه گفته
است: و فيه: ان الله يقول: اذا انا أخذت من عبدى كريمتيه فصبر لم ارض له ثوابا دون
الجنة، و يروى كريمته يريد عينيهاى جارحتيه الكريمتين عليه و كل شىء بكرم عليك
فهو كريمه و كريمتك.
829) در نسخه قديم و نسخه آقاى حسين باستانى راد: (فقر).
830) در نسخه قديم و نسخه آقاى حسين باستانى راد: (آفريننده كار).
831) در نسخه قديم و نسخه آقاى حسين باستانى راد: (كه پندارى.)
832) كذا در نسخ شهاب الاخبار ليكن در نسخ اين شرح: (فىء).
833) در نسخه قديم و نسخههاى آقاى باستانى راد (كه ايشان بشنوند و از آن برنجند.)
834) در نسخه آقاى باستانى راد: (مسلمانان).
835) در نسخه قديم: (مكنيد) و در نسخه آقاى باستانى راد: (مكناد).
836) ولا تناجشوا در برخى از نشخ شهاب الاخبار كه بنظرم رسيد نيست.
ابن الاثير در النهايه گفته: فيه: انه نهى عن النجش فى البيع هو ان يمدح السلعة
لينفقها و يروجها؛ او يزيد فى ثمنها و هو لا يريد شراءها ليقع غيره فيها و الاصل
فيه تنفير الوحش من مكان الى مكان و منه الحديث الاخر: لا تناجشوا؛ هو تفاعل من
النجش و قد تكرر فى الحديث.
837) در برخى از نسخ شهاب الاخبار: (متوانين)؛ در أقرب الموارد گفته: تماوت =
تماوتا = ادعى الموت و ليس به يقال: ضربته فتماوت اى ارى انه ميت و هو حى، و أظهر
من نفسه التخافت و التضاعف من العبادة و الزهد و الصوم؛ طالب تفصيل بتاج العروس
نگاه كند كه معنى مذكور مشروحا با ذكر شواهد در آن بيان شده است.
838) ابن الاثير در النهايه گفته: فيه: لا تجعلونى كقدح الراكب اى لا تؤخرونى فى
الذكر لان الراكب يعلق قدحه فى آخر رحله عند فراغه من ترحاله و يجعله خلفه قال
حسان: كمانيط خلف الراكب القدح الفرد.
839) در نسخه قديم و نسخه آقاى حسين باستانى راد: (زبركان).
840) جزرى در نهايه در ماده (ع ر ر) گفته: فيه: اياكم و مشارة الناس فانها تظهر
العرة هى القذر و عذرة الناس فاستعير للمساوى و المثالب و در منتهى الارب گفته:
(مشاره با كسى بدى كردن و با همديگر خصومت نمودن.)
841) در برهان قاطع گفته: (انده بضم صالث مخفف اندوه است كه گرفتگى دل و دلگيرى
باشد.)
842) كپى) ميمون را گويند چنانكه صاحب نصاب گفته: (قرد كپى قاعه سگ آبى).
843) بوزنه) مخفف بوزينه است؛ در برهان قاطع گفته: (بوزنه بضم اول و زاى فارسى و
فتح ميمون را گويند و بعربى حمد و نه خوانند.)
844) در حديث ديگر وارد است كه: ان الانبياء لم يورثوا درهما و دينارا و لكن أورثوا
أحاديث من أحاديثهم و اين دو بيت ناظر باين مضمونست.
وارثان انبيااند اهل علم
توتياى ديده اهل يقين
|
|
رشحه اقلام ايشان كيمياست
خاكپاى وارثان انبياست
|
845) در نسخه قديم و نسخه آقاى باستانى راد: (السهلة السمحة).
846) معنى (سهله و سمحه) آنست كه عمل بان آسانست.
847) كذا در نسخ و شايد صحيح: از فرزند) بوده است.
848) در نسخ: (نشستگان.)
849) در نسخه قديم و نسخه آقاى باستانى راد: (باخرت).
850) در نسخه قديم و نسخه آقاى باستانى راد: (جاهى) ليكن نسخه دانشگاه (جايگاهى)
مطابق متن.
851) كذا در نسخ؛ و ارباب تحقيق خودشان دقت فرمايند.