مميط:
در دعا آمده است:(317)
اللهم امط عنى الاذى: خدايا سختى (غم و غصه) را از من
دور كن . يعنى رد و دور كن.
آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت اين كه او غم و غصه و سختىها و ناراحتىها
و حوادث طبيعى مثل سيل و زلزله را از خلق خود دور مىكند و هم چنين صرف نظر مىكند.
حرف نون
268: نبيل
در قاموس آمده است:(318)
نَبلُ: باهوش و نجابت. و در مورد آن گفته شده كه لغت نَجب(319)
يعنى: محرك (حركتدهنده) پوست درخت، يا پوست ريشه و بيخ درخت و در جاى ديگر
مىگويد: و نجبه و ينجبه و نجّبه و اءنتجبه: يعنى پوست آن را گرفت.
سيد الساجدين امام زين العابدين عليهالسلام فرمود:(320)
اءنّك لا تحتجب عن خلقك، الا أن تحجبهم الآمال دونك.
همانا تو خودت را از خلق نمىپوشانى، بلكه آمال و آرزوهاى فانى (آمالى غير از تو)
ايشان را مىپوشاند.
اين كلام يك نوع استعاره است و آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت اين كه او
بين خود و مخلوقاتش هر حجابى را مرتفع نموده و هيچ حجابى بين خود و مخلوقاتش قرار
نداده است.
269: منشىء
انشاء شىء: عبارت است از ايجاد آن بدون اين كه يادى از آن شود، ولو در عالم ديگر؛
بر خلاف مخبر كه بى شك مقيد است، به لحاظ وجود شىء در
مرتبه ديگرى و آن غير از فاطر است، چرا كه فاطر خلق
چيزى است، در قبال تمام كنندهاى براى او. از اين رو منشىء اسمى از اسامى حضرت حق
است.
270: ناشر
نشر: يعنى جدا كردن، روان نمودن، يارى كردن براى روشن كردن مراتب چيزى و فعاليت
شأنش، نه به صورت كاملا مطلق.
آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت جدا و روان و يارى نمودن روح هر صاحب روحى،
به سوى مراتبى براى حساب و كتابش.
پاداش هر كس بر حسب چيزى است كه در دنيا عمل نموده است و به عبارت ديگر: نازل
نمودن همه چيز و همه كس از مرتبه واحديه به عالم كثرت پاداش (يعنى در دنيا همه با
شرايط يكسان زندگى مىكنند ولى در آخرت شرايط متنوع است) و نشر غير از حشر و بعث
است معناى اين دو در حرف باء و حرف حاء مرور شد.
271: نصير
اسمى از اسامى حضرت حق است به جهت اين كه يارى رساندن به اولياء و انبياءش به
وسيله اجراى اسباب آسمانى (آسمانها) و زمينها بر وفق مراد ايشان از صفات ذاتى
خداوند است و نه اين كه گه گاه اينگونه باشد.
272: ناصر
اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت اِعمال و به كار بردن آن صفت ذاتى در عالم عمل.
273: ناطق
در فرهنگ لغت آمده است:(321)
نطق ينطق نطقا و منطقا و نُطوقا: يعنى صحبت كردن و تكلم نمودن، به وسيله صوت
و حروف، صوت و حروفى كه معانى از آن فهميده مىشود.
تحقيق نشان مىدهد كه حقيقت نطق عبارت است از ادراك كليات، به معنى احاطه فرد به
تمام موجودات عالم امكان از نظر استعداد، اگر چه در عمل نتواند آن را به فعليت
برساند (نتواند حرف بزند)، يا به واسطه وجود مانعى و يا به واسطه عدم وجود شرطى
نتواند حرف بزند و به خاطر همين گفتهاند برترى انسان بر ساير انواع حيوانات، عبارت
است از: نطق (فكر و تعقل) ايشان معتقدند كه انسان نشانه بزرگ خداوند است و نمونه
كامل خداوند مىباشد و از ميان جميع مخلوقات براى خلافت انتخاب شده است. پس ناگزير
بايد از جايگاه رفيعى در عالم اكبر برخوردار باشد و جامع جميع اسماء باشد و الا
نشانه كبرى و نمونه كامل جميع صفات جلال و جمال خداوند نيست.
پس حقيقت نطق عبارت است از توانايى ايجاد آسمانها و آسمانىها و زمين و زمينىها.
به واسطه احاطه او به همه اسماء، اسمايى كه خالق انواع موجودات است، اگر چه از
اجراى آن در عالم فعل ممنوع باشد، يا شرطى كه بايد وجود داشته باشد، موجود نباشد و
مانعى وجود داشته باشد و آن از بين همه انواع مخلوقات مخصوص انسان است و به خاطر
همين خداوند از بين جميع مخلوقاتش او را (انسان) براى خلافت برگزيد و خداوند،
ملائكه را امر نمود كه براى او سجده كنند و از بين انسانها پيامبران و امامانى
برگزيد و آنها را بر همه جهانيان برترى داد و به تاج كرامت و بزرگى زينت بخشيد.
آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت احاطه قدرت و كوشش بى نهايتش، براى تمامى
اسماء با مراتبشان (كليات و جزئيات و ترتيب آنها) كه تماما در مرتبه اوست.
274: ناظر
خداوند تبارك و تعالى مىفرمايد: ثم جعلناكم خلائف فى الأرض
من بعدهم لننظر كيف تعملون؛
سپس ما بعد از آنها شما را در زمين جانشين كرديم تا بنگريم
كه چگونه عمل خواهيد كرد.
(322)
ناظر: نظر نمودن به چيزى، تأمل (دقت) نمودن در آن با چشم براى تشخيص خصوصياتش.
آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت اين كه ذات بارى تعالى نيازى به ديدن و دقت
نمودن در اشياء با چشم ندارد.
حرف ميم
275: منعم
نعمت دهنده.
آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت اين كه معيشت مخلوقاتش را تأمين ميكند و در
زندگى و معيشت آنها وسعت رزق و روزى ايجاد مىكند، با قرار دادن انواع و اقسام
مختلف و متعدد نعمت (در عالم هستى) و مسلط نمودن مخلوقات بر تحصيل نعمات، نعماتى كه
محصور قدرت مخلوقات هستند و هر كس با كمترين سعى به آنها مىرسد.
276: نفاح
در قاموس آمده است:(323)
نفح الطيب: بوى خوش به مشام رسيد.
آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت اين كه حس شامه (بويايى) جزء ذات اوست و او
نيازى به بو نمودن (مثل ما) و همين طور گوش و چشم، براى شنيدن و ديدن ندارد (يعنى
خلاصه او ذاتا بينا و شنوا و نفاح است).
277: نفاع
نفع: رساندن خير، چه در ابتدا و چه اعاده نموده آن.
آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت مبالغه او در رساندن خير و بركت به
مخلوقاتش.
278: نافع
اسمى از اسامى حضرت بارى تعالى است، به جهت اعمال آن صفت در عالم عمل (فعل).
279: نور
آن چه كه آشكار به نفس باشد و چيزهاى ديگر را آشكار كند.
آن اسمى از اسامى حضرت بارى تعالى است، به جهت مشيت او كه به واسطه آن، همه اشياء
را ظاهر و آشكار مىكند و اشياء را بدون واسطه با نفس آن آشكار مىكند، آن چنان كه
در كافى به استناد از امام حسين عليهالسلام آمده است كه فرمود:(324)
خلق الله المشية بنفسه، ثم خلق الأشياء بالمشية.
خدا مشيت را با (به واسطه) نفس آن خلق نمود، سپس اشياء را با
(به واسطه) مشيت خلق نمود.
280: منوّل
نوال: عطاء كردن، آن چنان كه در قاموس(325)
آمده است.
تحقيق مبين آن است كه نوال همان هديهاى است كه در معرض گرفتن قرار دارد و عطا
كردن عمومىتر است (آن چنان كه در بيان اسم معطى مرور شد).
حرف هاء
281: هادى
هدايت يا به تقليد است، به معنى اقرار نمودن به حقيقت از روى اعتمادى به فرد مورد
وثوق خود دارد (مثل نبى يا وصى يا غير اين دو) و يا با تدبر و تفكر در آيات
(نشانهها) و تأمل در خويشتن و حركت نمودن در سير هدايت به واسطه تفكر، و يا به
واسطه قرار دادن طريق هدايت در عالم هدايت شده توسط خداوند تبارك و تعالى.
هادى اسمى از اسامى حضرت بارى تعالى است، به جهت مورد سوم، و بى شك بعد از اين كه
خداوند كسى را هدايت كند، حجابى بين هدايت شده و كسى كه مسير هدايت به او منتهى
مىشود، باقى نخواهد ماند.
و لذا فرمود: اهدنَا الصراط المستقيم،
ما را به راه راست هدايت فرم.
(326)
يعنى هدايت نمودن به سوى (كسى كه مسير هدايت به او منتهى مىشود: خداوند) به وسيله
خودش (خداوند)، بدون واسطه؛ نه هدايت به وسيله پيامبران و كتابهاى آسمانى.
پس خداوند تبارك و تعالى اول مىفرمايد: انك لتهدى الى صراط
مستقيم، همانا تو (رسول) به راه راست هدايت مىكنى.
(327)
يعنى هدايت مىكند به سويى كه بيانگر اين مطلب است كه هدايت پيامبر اكرم صلى الله
عليه و آله و سلم يا با معجزه است يا به وسيله بيان (صحبت كردن، موعظه كردن و...)
كه اين هم فايدهاى جز اقرار اضطرارى بدون درك حقيقت نخواهد داشت و حجاب بين هدايت
شده و كسى كه مسير هدايت به او منتهى مىشود (مهدى اليه) بسيار است.
در جاى ديگر مىفرمايد: اءنّ هذا القرآن يهدى للتى هى أقوم،
همانا اين قرآن به آن چه كه درستتر است، هدايت مىكند.
(328)
يعنى هدايت مىكند به آن چه كه، و مبين آن است كه هدايت به وسيله قرآن با تدبر و
تفكر در آن است، و آن درك حقيقتى است همراه اقرار، ولى فايدهاى در تصديق و معرفت و
وصول به مهدى اليه ندارد، و ليكن حجاب بين مهدى و مهدى اليه كمتر از مورد اول است
(هدايت به پيامبر) بر خلاف هدايت خداوند تبارك و تعالى كه بعد از قرار دادن مهدى
اليه (كسى يا چيزى كه مسير هدايت به او منتهى مىشود) در عالم مهدى (هدايت شده)
حجابى بين آن دو باقى نمىگذارد. و به خاطر همين مىفرمايد:
انك لا تهدى مَن أحببت و لكنّ الله يهدى من يشاء 28
/ 56:
همانا تو آنان را كه دوست دارى، هدايت نمىكنى ولى خداوند هر
كس را كه بخواهد، هدايت مىكند(329)
و نتيجه اين كه هدايت پيامبر، نشان دادن و ارائه مسير است و هدايت قرآن با حركت
كردن در مسير است و هدايت خداوند تبارك و تعالى وصل نمودن (اتصال) به مطلوب است.
282: يا هو
اميرالمؤمنين على عليهالسلام در خطبه مرويهاش در كافى فرموده است:(330)
و حال دون غيبه المكنون حجب من الغيوب، تاهت فى أدنى
ادانيها طامحات العقول.
و حالت كوچك غيبى بودن مكنون (پنهان) و پردهاى از غيوب است،
در نازلترين حالتش سر رشته عقول، تباه خواهد شد.
آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت غيبت پنهانى او كه پوشيده شده به پوشش غيبت،
در نازلترين حالتش عقلهاى عقليه، تباه خواهند شد.
283: مهيب
هيبت: ترس.
خداوند تبارك و تعالى مىفرمايد: ذلك يخوّف الله به عباده
يا عباد فاتقون، آن چيزى است كه خداوند به وسيله آن
بندگانش را مىترساند، اى بندگان من! پس، از من بترسيد (تقواى مرا پيشه خود سازيد).
آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت ترساندن بندگانش.
(331)
تحقيق بيانگر آن است كه ترساندن عبارت است از تنبيه نمودن ديگرى به وسيله كيفر
كردن و مواخذه نمودن، به خاطر اعمال و رفتار آن فرد و مجازات نمودن با ويژگىهاى
يكسان (مجازات مكرر)؛ هيبت عبارت است از: مرعوب بودن شخصى به خاطر جلال (بزرگى) و
قهر و قدرت او، حتى با وجود علم و امان از عذاب و عقوبت او.
حضرت على عليهالسلام مىفرمايد:(332)
من ذا يعرف قَدرَك فلا يخافك، و من ذا يعلم ما أنت فلا يهابك.
هر كس كه قدر تو را بداند، از تو نخواهد ترسيد و هر كس كه
بداند تو كيستى از تو هراسى به دل راه نمىدهد.