شرح الاسماء الحسنى

علّامه سيدحسين همدانى دورودآبادى

- ۲۲ -


240: كفيل‏

اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت اين كه آن صفت ذاتى حضرت بارى تعالى است و نه كس ديگر؛ چرا كه آن تعهد، از غير خداوند ساخته نيست.

241: كافى‏

اسمى از اسامى حضرت بارى تعالى است، به جهت قدرت و تمكن و عمل نمودن او به آن تعهد (برطرف كردن نياز مخلوقات) بدون اين كه كس ديگرى در اين راه باشد؛ و او به راستى مخلوقاتش را كفايت مى‏كند.

242: كالى‏ء

كلا نظره فى الشى‏ء: به آن توجه نمود، براى آن كه از نيازهاى او آگاه شود و آن‏ها را برطرف كند و آن چه به او ضرر مى‏رساند را دفع كند و اين به معناى حفظ و يا حراست نيست؛ چون حفظ يعنى به كار بستن مواردى كه باعث ابقاى چيزى مى‏شود و دفع نمودن آن چه كه آن چيز از آن ضرر مى‏بيند و حراست يعنى نگهبان نمودن حول و اطراف چيزى تا از جايى ضربه‏اى نبيند.

و به عبارت واضح‏تر، كلا، يعنى: نظر نمودن در امور كسى يا چيزى براى خارج نمودن آن چه كه به او نفع يا ضرر مى‏رساند، و حفظ يعنى به كار بستن مواردى براى ابقاى آن چيز (يا كس) و حراست يعنى دفع ضرر.

آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت مراقبت و نظر افكندن دائم او به همه موجودات.

243: متكلم‏

در مبحث سوم معلوم شد كه صفات، پنج مرتبه دارند: مرتبه اول، عينيت آن در ذات است و يادآورى كرديم كه آنجا مراد و هدف آن است و مرتبه دوم، مرتبه مظاهر صفات است، يعنى ظهور آن چه كه ماهيتا در ذات بود و همچنين دانستيد كه خلق اول (يعنى نور محمد صلى الله عليه و آله و سلم و حقيقت محمديه) مطلقا از جميع تعينات امكانى خلق گرديده، سپس به جهات مختلف، به اسم‏هاى متعددى نامگذارى مى‏شود:

پس به جهت آشكار شدن مكنونات عالم غيب، به نحو عينى و مشهود، مثل آشكار شدن آن چه در دل است به واسطه به كار بردن كلمات نامگذارى مى‏شود كلمه و كلام و آن، به اين دليل، كلام عقلى است.

سپس به جهت پوشيده شدن آن به انواع زيان‏ها (از قبيل عبرى، سريانى، عربى، فارسى و غيره) كلام نفسى نامگذارى مى‏شود.

به دليل پوشيده شدن كلى آن در معانى جزئى، كلام وهمى ناميده مى‏شود.

به دليل پوشيده شدن آن به الفاظ خيالى، كلام خيالى ناميده مى‏شود.

به دليل پوشيده شدن آن به نقوش كتبى، كلام كتبى ناميده مى‏شود.

پس نبايد از كلام نفسى شعرا، انتظار شنيدن امر عقلايى واقعى محكم و استوارى را داشت كه هيچگونه شك و ايرادى در آن نباشد و هر كه با ايشان مخالفت كند، مراد و مقصودشان را متوجه نمى‏شود و احساس نمى‏كند.

پس متكلم، اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت تعبير نمودنش از مكنونات از عالم غيب و صفاتى كه خداوند آن‏ها را كافى است، به موجودات امكانى كه هر كدام دلالت بر مرتبه‏اى از مراتب صفات دارند، يا شأن از شئوناتش، مثل دلالت الفاظ و كلمات كه تعبير كننده معانى مكنون در دل است.

لذا اميرالمؤمنين على عليه‏السلام آن گونه كه روايت شده از او به مردى فرمود:(290)

اياك أن تفسر القرآن برأيك، حتى تفقهه عن العلماء، فانه رب تنزيل يشبه بكلام البشر كله و هو كلام الله، و تأويله لا يشبه بكلام البشر، كما ليس شى‏ء من خلقه يشبهه، كذلك لا يشبه فعله تعالى شيئا من افعال البشر و لا يشبه شى‏ء من كلامه كلام البشر، و كلام الله تبارك و تعالى صفته، و كلام البشر افعالهم، فلا تشبّه كلام الله بكلام البشر فتهلك و تضلّ.

مبادا قرآن را تفسير به رأى كنى، حتى اگر از دانشمندان آن را آموخته باشى، زيرا اگر چه تماما شبيه كلام بشر نازل شده، ولى به هر حال كلام خداست و به وقوع پيوستن آياتش شباهتى به كلام بشر ندارد هم چنان كه هيچ يك از مخلوقاتش شبيه او نيست و هم چنين فعل خداوند هيچ شباهتى به فعل و افعال بشر ندارد و كلامش شباهتى به كلام بشر ندارد و كلام خداوند تبارك و تعالى عين صفت اوست و كلام بشر، افعال و رفتار ايشان است، پس كلام خدا را شبيه به كلام بشر ندان كه اگر چنين كنى، هلاك مى‏شويد و گمراه مى‏گردى.

و مراد آن حضرت از و كلام الله تبارك و تعالى صفته اين است كه:

كلام خدا مظهر صفت اوست؛ يعنى مرتبه دوم از صفات.

244: كينون‏

پس از فرط وجود پوشيده شد (براى مبالغه): هنگامى كه پنهان شد.

آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت پوشيده شدنش توسط شعاع نورش از چشم مخلوقاتش، پس از شدت ظهور و وجود، پنهان شد، پس او پنهان از ديده‏هاست، ولى حقيقتا آشكار است.

245: كائن‏

در كافى از امام حسين عليه‏السلام آمده است:(291)

قَالَ رَأْسُ الْطَالُوتِ لِلْيَهُودِ: إِنّ الْمُسْلِمِينَ يَزْعُمُونَ أَنّ عَلِيّا عليه‏السلام مِنْ أَجْدَلِ النّاسِ وَ أَعْلَمِهِمْ، اذْهَبُوا بِنَا إِلَيْهِ لَعَلّي أَسْأَلُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ وَ أُخَطّئُهُ فِيهَا.

فَأَتَاهُ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، إِنّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ.

قَالَ: سَلْ عَمّا شِئْتَ.

قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مَتَى كَانَ رَبّنَا؟

قَالَ لَهُ: يَا يَهُودِيّ، إِنّمَا يُقَالُ مَتَى كَانَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ، فَكَانَ مَتَى كَانَ، هُوَ كَائِنٌ بِلَا كَيْنُونِيّةٍ كَائِنٍ، كَانَ بِلَا كَيْفٍ يَكُونُ، بَلَى يَا يَهُودِيّ ثُمّ بَلَى يَا يَهُودِيّ، كَيْفَ يَكُونُ لَهُ قَبْلٌ، هُوَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا غَايَةٍ كُلّ غَايَةٍ.

فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنّ دِينَكَ الْحَقّ وَ أَنّ مَا خَالَفَهُ بَاطِلٌ.

بزرگ جالوت يهودى گفت: همانا مسلمانان مى‏پندارند كه على عليه‏السلام سخن‏ورترين و عالم‏ترين آنان است، ما را نزد او ببريد تا سوالى از او بپرسيم و او را به خطا رهنمون كنيم.

پس او را نزد اميرالمؤمنين على عليه‏السلام آوردند. گفت: اى اميرمؤمنان، من مى‏خواهم مسئله‏اى از شما بپرسم.

على عليه‏السلام فرمود: هر چه مى‏خواهى بپرس.

گفت: اى اميرمؤمنان عليه‏السلام چه موقع خدا به وجود آمد؟

حضرت فرمود: اى يهودى! اين است و جز اين نيست كه چه موقع به وجود آمد، براى چيزى است كه نبوده است پس او بود، چه موقع به وجود آمد، او وجودى است غير موجودات ديگر، او وجود داشته و نه وجودى كه به وجود آمده باشد، بله! اى يهودى، بله! اى يهودى، چگونه مى‏توان براى او قبلى در نظر گرفت، او قبل قبل است، بدون نهايت (تا بى نهايت) و انتهايى ندارد، او غايتى ندارد، و غايات نزد او منقطع مى‏شود، او غايت همه غايات است.

مرد يهودى گفت: گواهى مى‏دهم كه دين تو حق است، و هر چه مخالف آن باشد، باطل است.

پس آن جا كه حضرت مى‏فرمايد: هو كان بلا كينونة كائن يعنى: او وجودى است غير آن وجودى كه به واسطه خودش به وجود مى‏آيد و وجودش غير موجودات ديگر است.

و در جاى ديگر كه مى‏فرمايد:

كائن آن صفتى است براى كينونة و نه مضاف اليه.

در حالى كه حضرت مى‏فرمايد: كان بلا كيف يكون يعنى: او كيفيتى ندارد كه وجود را در عالم امكان ميسر سازد ، پس كيفيت امكانى در مورد او منتفى است، آن چنان كه در دعاء آمده است: (292) يا من لا يعلم كيف هو الا هو : اى كسى كه هيچ كس نمى‏داند كه چه هستى، مگر خودت.

آنجا كه حضرت مى‏فرمايد: هو قبل القبل بلا غايه: او قبل قبل است، به صورتى كه حد و مرز و كيفيت ندارد كه در حركت به سوى قبل، در جايى خاتمه بيابد.

آن جا كه حضرت مى‏فرمايد: و لا منتهى غاية: او به غايتى منتهى نمى‏شود كه آن غايت نهايت او باشد.

و آن جا كه حضرت مى‏فرمايد: لا غاية اليها انقطعت الغايات عنده، جمله اليها انقطعت الغايات صفتى براى غاية است و عنده خبر ل است و معنى عبارت اين است: و غايتى، غير از او وجود ندارد كه غايات آن جا منقطع مى‏شود بلكه خداوند تبارك و تعالى بالذات خالق همه چيز است و بازگشت همه چيز به سوى اوست، سبحان الله بيده ملكوت كل شى‏ء و اليه ترجعون؛ و پاك و منزه است، كسى كه پادشاهى همه چيز به دست اوست و به سوى او بر مى‏گرديد. (293)

پس كائن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت اين كه او قائم به ذات است، نه به خاطر اين كه صرفا وجود دارد؛ و بى حركت وجود، اسمى از اسماء خداوند است كه به واسطه آن، همه موجودات قوام مى‏يابند و به واسطه آن همه موجودات هستى مى‏يابند و همه موجودات در حد خودشان كيفيتى از كيفيات وجود هستند؛ يعنى وجودى كه صرفا عدم نيستند، نه حقيقت وجود؛ پس وجود ظاهرى، وجودى است كه بنا به فرمايش حضرت على عليه‏السلام در مقابل حقيقت وجود كه خداوند قرار مى‏گيرد: هو كائن بلا كينونة كائن؛ او وجودى غير از موجودات ديگر است.

246: كائد

خداوند مى‏فرمايد: و السماء ذات الرجع و الأرض ذات الصدع، انه لقول فصل و ما هو بالهزل انهم يكيدون كيدا و أكيد كيدا؛ و آسمان صاحب باران * و زمين صاحب شكاف * كه آن سخنى است تميزدهنده * و آن بيهوده نيست * همانا ايشان چاره مى‏كنند، چاره كردنى و من چاره مى‏كنم، چاره كردنى. (294)

پس ظاهر اين آيه بيانگر اين است كه كليد حيله و مكر براى شكستن عظمت و دشمن و از بين بردن كبر و بزرگى، يا ضعيف نمودن قدرت اوست؛ و مكر: حيله و تدبيرى است براى كشتن دشمن به صورت ناگهانى و غافلگيرانه يا زندانى نمودن او، به يك باره براى رهايى از دست او، يا خارج كردن او از شهر آن چنان كه از ظاهر آيه بر مى‏آيد.

كائد اسمى از اسامى حضرت حق است، به دلايلى كه ذكر شد.

حرف لام‏

247: لطيف‏

در فرهنگ لغت چنين آمده است:(295) لطف نمود؛ لطف نمودنى از روى لطف: مرافقت و مهربانى نمود، و يا از روى لطف و مهربانى كرم نمود: ريز و دقيق شد (لطيف شد)؛ و او لطيف است... و نسبت به بندگانش لطف بسيار دارد.

لطيف از اسامى خداوند است و او نيكى كنننده و بسيار مهربان نسبت به خلقش است در مسير نفع رساندن به آنان يا نسبت به امور مخفى و پنهانى و ظرايف آن‏ها عالم و آگاه است.

لطيف، اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت نفع رساندن به مخلوقاتش در نهايت لطف و مهربانى، و يا به جهت احاطه‏اش به دقائق و ظرائف امور عالم و ناديدنى‏هايش.

248: ملاذ

در فرهنگ لغت چنين آمده است:(296) پوشيده شدن به چيزى: مستتر و مخفى شدن و داخل حصن، حصار و يا قلعه قرار گرفتن؛ ملاذ: حصن، حصار، قلعه.

آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت اين كه به وجود مخفى ومحصور، راهى وجود ندارد و نمى‏توان به آن دست يافت. همانند چيز يا كسى كه درون قلعه يا دژى محكم قرار گرفته است.

تحقيق و بررسى‏ها بيانگر آن است كه لَوذ عبارت است از: پناه بردن به چيز يا كسى براى ايمن بودن از حمله ديگرى يا براى رسيدن به خواسته‏ها؛ و عَوذ عبارت است از: پناه بردن به كسى يا چيزى براى دفع ضرر از سوى ديگرى؛ و لجوء: هر دو را در بر مى‏گيرد.

حرف ميم‏

249: مجيد

در فرهنگ لغت آمده است:(297) مجد: شرف و بزرگى يافتن، مجيد: بزرگ و عالى رتبه.

در دعاى ادريس بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم‏(298) مى‏خوانيم: يا مجيد فلا تبلغ الاوهام كل ثنائه و مجده

اى مجيدى كه اوهام به نهايت بزرگى و عظمت او پى نخواهند برد.

مجيد اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت رفعت و بزرگى صفاتش، به نحوى كه احدى نمى‏تواند به آن برسد.

250: ماجد

اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت به كار بردن آن صفت در عالم فعل و عمل.

251: ممحّص‏

در فرهنگ لغت در تبيين لغت محص آمده است:(299) و محص: رهايى از آتش يا رها ساخت او را از آن چه كه در آن گرفتار شده بود.

خداوند مى‏فرمايد: قُل لّوْ كُنتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصّدُورِ؛

بگو: اگر در خانه‏هاى خود هم بوديد، باز كسانى كه سرنوشت آنان (در قضاى الهى) كشته شدن است (از خانه‏ها) با پاى خود، به قتلگاه مى‏آمدند، تا خدا آنچه در سينه داريد، بيازمايد؛ و آنچه در دل داريد، يرون آورد (پاك و خالص گرداند) و خدا از راز درون سينه‏ها آگاه است. (300)

در جاى ديگر مى‏فرمايد:

إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْكَ الأيّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللّهُ الّذِينَ آمَنُواْ وَ يَتّخِذَ مِنكُمْ شُهَدَاء وَاللّهُ لاَ يُحِبّ الظّالِمِينَ وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الّذِينَ آمَنُواْ وَ يَمْحَقَ الْكَافِرِينَ؛

اگر (در احد) به شما آسيبى رسيد، به دشمنان شما (در بدر) نيز آسيب رسيد (پس مقاومت كنيد) و اين روزگار را (با اختلاف احوال) ميان خلايق مى‏گردانيم، تا خداوند، مقام اهل ايمان را معلوم كند و از شما مؤمنان گواه ديگران گيرد. و خدا ستمكاران را دوست ندارد و تا اهل ايمان را از هر غيب رها كند (آزاد كند) و كافران را نابود گرداند. (301)

هر دو آيه در مورد جهاد است و آن‏چه كه ظاهرا از لغت و اين دو آيه فهميده مى‏شود، اين است كه تمحيص به معنى خبر يافتن و رها شدن و نجات يافتن در هنگام سختى‏ها و گرفتارى‏ها و خطرات است، سختى‏هايى مثل جهاد كه مستلزم از جان گذشتن است، جانى كه بعد از گذشتن از آن، همه چيز را از دست داده‏اى و بى شك انسان هيچ چيز را دوست ندارد، مگر براى آن (براى سازنده بودن).

آن اسمى از اسامى حضرت حق است، به جهت رها ساختن بندگانش (نجات دادن بندگانش) در هنگام سختى هايى كه مستلزم از جان گذشتن است. يعنى هر جا كه جان بندگانش در خطر است، او به يارى بندگانش خواهد شتافت.