پس شناخت خداوند به چيزى از نشانههاى آفاقى امكان ندارد، براى اين كه همانا
همهشان محدود مىباشند و جز از همانندشان امكان سخن گفتن ندارند.
آيات انفسى كه شناخت خداوند با همه صفاتش از جمال و جلال به وسيله آنها
امكانپذير است، عبارت از حقيقت انسانيت مىباشند، براى اين كه آنها عبارت از نامى
هستند كه از مقوله صداها و حروف نمىباشند و به وسيله حدى، محدود نمىگردند، حس همه
توهمكنندگان از دستيابى به آنها ناتوان است، پوشانده شده نه اين كه پوشيده شده
باشند و آن، كلمه تامه است.
در عنوان هفتم روايتى در اين باره از امام صادق عليهالسلام نقل شد. آن، آفرينش
ابتدايى مىباشد كه چيزى جز اين كه مرتبهاى از مرتبههاى او باشد، وجود ندارد؛ پس
آن، درون همه چيزهاست، بدون اين كه با آنها مخلوط شده باشد و نه اين كه چيزى جدا
از آنها باشد و ذات هر چيز است، بدون آن كه به ذات آن چيز داخل شده باشد؛ پس كسى
كه آن را شناخت، خداوند را به وسيله خودش شناخته است، پس شناخت خداوند به نشانههاى
آفاقى، عدم شناخت اوست و شناخت خداوند به اين نام، شناختش به وسيله خودش است.
به اين مطلب، مولاى ما اباعبدالله الحسين عليهالسلام در دعاى عرفه(170)
اشاره كرده است:
كيف يستدلّ عليك بما هو فى وجوده مفتقر ذلك؟ ايكون لغيرك من
الظّور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك؟ متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدلّ عليك و
متى بعدت حتى تكون الاثار هى التى توصل اليك؟ عميت عين لا تراك عليها رقيبا. و خسرت
صفقة عبد لم تجعل له من حبّك نصيبا.
پروردگارا! چگونه به آن چه كه او در وجودش به تو نيازمند است، براى تو دليل آورده
مىشود، آيا براى غير از تو آشكارى از آن چه كه براى تو نيست بوده تا اين كه او
آشكار كنندهاى براى تو باشد، كى غايب بودهاى تا اين كه محتاج به دليلى باشى كه به
تو دلالت كند و كى دور بودهاى تا اين كه آثار آن چيزى باشند كه به وسيله آن به تو
برسند، كور باد چشمى كه تو را مراقب خود نمىبيند و در معامله زيان كرد، بندهاى كه
براى او از محبت بهرهاى قرار ندادهاى.
پس براى ذات، مراتبى وجود دارد: مرتبهاى كه نمىتوان چيزى از آن را درك كرد، نه
نام، نه تصوير و نه يادى براى آن وجود دارد و مرتبه صفات كه در اين مرتبه، تصويرى
براى آن وجود ندارد، وليكن داراى ذكر و نام مىباشد! پس خداوند كه بلندمرتبه است،
ستايش او به آن مرتبه به وسيله اين مرتبه دلالت مىشود و او به وسيله آن شناخته
مىگردد، پس به اعتبار اول، براى آن دليل آورده مىشود و به اعتبار دوم دليل
مىباشد.
دليل، نامى براى خداوند متعال است، كه به اعتبار دوم مىباشد.
اين براى خواص مىباشد و آن، شناخت خداوند به وسيله خودش و نشانههاى انفسى است
اما شناختش به وسيله نشانههاى آفاقى براى عوام مىباشد، كه آن در حقيقت، شناخت
نيست؛ براى اين كه آن انتقال از آثار به مؤثر مىباشد، مانند انتقال از ساختمان بن
بنّاء همراه با نادانى به همه چگونگىهاى بناء.
امام صادق عليهالسلام فرمود:(171)
فمن لم يعرفه به فليس يعرفه، انما يعرف غيره.
كسى كه او را به وسيله خودش نمىشناسد، او را نشناخته است؛ بى شك آن چه را كه
شناخته است، غير از او مىباشد.
دليل، نامى براى خداوند متعال است، به دليل رساندنش به مطلوب و دال، نامى براى
خداوند است، به دليل نشان دادن راه.
به عبارت ديگر؛ دليل، نامى براى خداوند است، به خاطر دلالت به ذاتش و دال، نامى
براى خداوند متعال است، به خاطر دلالت به او، به وسيله آثارش.
87: مدمَر
خداوند بلندمرتبه فرمود: و اذا اراد أن نهلك قرية أمرنا
مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا:
و ما چون اهل ديارى را بخواهيم، هلاك كنيم؛ پيشوايان و
متنعمان آن شهر را امر كنيم كه راه فسق و تبه كارى و ظلم در آن ديار پيش گيرند و
آنجاست كه تنبيه و عقاب لزوم خواهد يافت، آن گاه همه را هلاك سازيم، چه هلاك شدنى.
(172)
در لغت نامه(173)
آمده است كه: دمور و دمار و دماره: از بين بردن (مانند تدمير) و دمر دمورا: بدون
اجازه وارد شد و حمله بد ناگهانى، حملهور شد.
مدمر، نامى براى خداوند متعال است، به دليل اين كه او نابودى برخى را پس از برخى
ديگر فراهم مىآورد، مانند نازل كردن وباء و طاعون، براى اين كه هجومى بد، نابودى
همه را شامل مىشود.
88: مدمدم
در فرهنگ لغت(174)
آمده است كه: دمه: پايمالش كرد، و خانه: آن را گچ اندود كرد...، و فلانى: او را
عذاب كرد. به وسيله عذاب كاملى كه او را نمود و سرش را شكست و آن را شكافت و در هم
كوبيد، با بيشترين سرعتى كه ممكن بود، و مردم را نابود كرد و هلاك نمود؛ مانند:
نابودى را بر آنان فرود آورد.
خداوند بلندمرتبه فرمود:
فقال لهم رسول الله ناقة الله و سقياها فكذبوه فعقروها
فدمدم عليهم ربهم بذنبهم فسواها؛
و رسول خدا صالح به آنها گفت:
اين ناقه نشانه خداست، از خدا بترسيد و آن را سيراب گردانيد؛ آن قوم رسول را تكذيب
و ناقه او را سر بريدند، خدا هم آنان را به كيفر گناهشان هلاك ساخت و شهرشان را با
خاك يكسان نمود.
(175)
يعنى بر آنان عذاب را منطبق كرد و هلاكت را شامل آنها كرد و شهرشان را با خاك
يكسان نمود، پس از آن نه كوچه و نه بزرگ، رهايى نمىيابند.
على بن ابراهيم(176)
گفت: به صورت ناگهانى و غافلگيرانه، در شب آنها را فرا گرفت.
مدمدم، نامى براى خداوند متعال است، براى فراگير كردن شديدترين عذاب دائم كه آن،
فردى از كوچك و بزرگ و مرد و زن را باقى نمىگذارد.
89: ديموم
از باب فيعول براى مبالغه از
دمّ فلان.
ديموم، نامى براى خداوند متعال است، براى مبالغه در معنى دمدم.
90: دانى
در دعاها(177)
آمده است كه: يا من علا فى دنوه و دنى فى علوه
اى كسى كه در هنگام پايين بودنش، بالا است و در هنگام بالا بودنش، پايين است.
بى شك دور، ضد نزديك است و بالا، ضد پايين است، پس بلندمرتبه به كسى گفته مىشود
كه درجهاش بالا رفته و پايينتر از درجهاش درجاتى مىباشد. همانا دور، به طولانى
شدن مسافت و يا زمان گفته مىشود و پايين به كسى كه در مرتبهاى كه پايينتر از آن
مرتبهاى نيست، گفته مىشود، پس بالا بودن و پايين بودن نسبت به كسى است كه مكانها
حاوىاش مىباشد و بودنش در مكانى ديگر امكان ندارد؛ اما خداوند كه منزه است، دور
است از هر حدى كه او را وصف كنند، مكانى از او خالى نمىباشد، پس وجودش در مرتبه
بالا از بودنش در مرتبه پايين منع نمىكند و الا محدود و داراى اجزاء مىبود.
پس در پايين بودنش، بالاست و در بالا بودنش، پايين است و از بالا بودن، برتر است و
از پايين بودن، خارج مىباشد و از هر دو آنها برى و دور است.
دانى، نامى براى خداوند متعال است، به دليل اين كه آخرين مراتب از او خالى
نمىباشد، نه به اين دليل كه به مرتبه پايينتر تقيد دارد؛ منزه و بلندمرتبه
مىباشد از اين كه به بالا بودن و پايين بودن، تقيد داشته باشد؛ بلكه از هر صفت كه
به او نسبت دهند.
91: مديل
دوله: انقلاب در زمان، ايجاد كردن.
مديل، نامى براى خداوند متعال است، به دليل ايجاد انقلاب؛ از اين جهت كه خداوند،
فردى را پس از خارى با عزت دادن به او و پس از فقرش با ثروت دادن، به او توجه
مىكند و طائفهاى پس از طولانى شدن برتريشان منقرض مىگردند و جايگاه و منزلت
آنها توسط ديگران گرفته مىشود.
92: ديوم
باب فيعول از دوام ؛ ياء در
عينش قلب شده و ادغام گرديده است.
ديوم، نامى براى خداوند متعال است به دليل اين كه هميشه هست و از مرتبهاى به
مرتبه ديگر منتقل نمىگردد، يا جابجا به جا نمىشود؛ به اين جهت كه حدى براى او
نيست و چيزى از او خالى نمىگردد و حركتى براى او نمىباشد و انتقال، ذاتا براى او
محال است.
93: دائم
نامى براى خداوند است به دليل عدم انتقالش در جايگاه اجرا كردن صفاتش.
94: ديان
مبالغه از دِين: پاداش.
ديان، نامى براى خداوند متعال است، به اين دليل كه در پاداش اطاعت كننده به وسيله
عزت و جلالت دادن و در كيفر كردن گناهكار به وسيله خوار نمودن، مبالغه مىكند؛ از
اين جهت كه صاحب روز قيامت كسى جز او نمىباشد.
حرف ذال
95: ذارىء
خداوند بلندمرتبه فرمود: و هو الّذِى ذرأَكم فى الارض و
اليه تحشرون؛
اوست خدايى كه شما را از خاك پديد آورد و باز در روز قيامت،
رجوع و حشر شما به سوى او خواهد بود.
(178)
ذرء: نازل كردن چيزى به جهان تعين و تجسم مىباشد. نه اين كه آفرينش مطلق او باشد
و نه اين كه آفرينش جهان فطرتش باشد و نه جهان طينت و جهان مرتب كردن اجزاء و
پرداختنش و نه جهان تصويرش را آفريدن مىباشد.
بنابراين خداوند بلندمرتبه به دليل آفرينش جهان اجسام است كه آن جهان به فعليت
رسيدن كامل و آشكار شدن تمام توانايىها مىباشد، پس جهان فطرت، جهان پديد آوردن و
جهانى جدا مىباشد و جهان طينت، جهان رنگ مىباشد، چه به سعادت براى قبول ولايت به
وسيله انجام تكليف و چه به بدبختى براى انكار ولايت رنگ مىيابد و لذا به طينت
ناميده شده است براى اين كه طينت، طبيعت مىباشد و در جهان فطرت، براى انسان طبيعتى
وجود ندارد (نه طبيعت ايمان هست و نه طبيعت كفر) و پس از عرضه ولايت و قبولش، ولايت
براى او طبيعت مىشود و پس از انكارش، انكار و نفاق براى او طبيعت مىشود؛ پس با
قبول ولايت، بندگى لازم مىشود و با انكارش، گناه لزوم پيدا مىكند.
جهان اجسام، جهان آشكار شدن طبيعتها مىباشد، كه خداوند بلندمرتبه فرمود:
و لقد ذرأنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون؛
و محققا بسيارى از جن و انس را براى جهنم واگذارديم، چه آن كه
آنها را دل هايى بى ادراك و معرفت است.
(179)
يعنى آنان را به جهان اجسام، براى آشكار كردن طبيعتهايشان آورديم.
ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة؛
تا هر كس هلاك شدنى است، پس از اتمام حجت، هلاك شود و هر كه
لايق حيات ابدى است، با اتمام حجت به حيات ابد رسد.
(180)
پس در آيه، دلالت به جبر نمىشود، همچنان كه هر كس كه خبره به حقائق لغات و نامها
نيست، دچار سرگردانى شده و گمان كرده كه ذرء، آفرينش و پديد آوردن است و آن،
آنچنان است كه مىبينى!
96: ذاكر
حقيقت ذكر، عبارت است از حاضر كردن مذكور پس از دور شدن از او و آن. در مورد
خداوند متعال، ممنوع مىباشد. چون از پروردگارت به اندازه مثقال ذرهاى دور
نمىماند، پس فرموده خداوند بلندمرتبه: فاذكرونى أذكركم:
پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم(181)
تشكيل مىشود از آن چه كه ذكر آن شد و به ناتوانى آفريدگان از احضار او در
جهانهايشان سخن به ميان آمد، براى عدم امكان احاطهاى كه به او دارند.
قسم به كسى كه اشكال را مجسم مىكند، بى شك دانستى كه خداوند متعال در هر نفسى،
نشانهاى براى او قرار داده شده كه به همه صفتهايش از جمال و جلال دلالت مىكند و
به وسيله معرفت و شناخت آن، كفايت از شناخت او مىكند و ذكر آن، كفايت از ذكرش
مىكند، سپس فرمود: و اذكر اسم ربك و تبتّل اليه تبتيلا:
و نام پروردگارت را ياد كن و به كلى از غير او علاقه ببر و به
او بپرداز(182)
فرمود:
و اذكر اسم ربك بكرة و اصيلا:
و نام پروردگارت را هر صبح و شام ياد كن.
(183)
آن نام، نام خداوند است؛ كسى كه سرپرست مؤمنين است؛ پس منظور از ذكر كردن
آفريدگان توسط خداوند بلندمرتبه، قرار دادن اين نام در آنها و آگاه كردنشان به
اجراى روش و ثابت ماندنشان در او مىباشد.
منظور از ذكر كردن خداوند، توسط آفريدگان؛ برداشتن همه پوششها از او و رسيدن به
او و ثابت ماندن در او و داخل نشدن در راه طاغوت است، طاغوتى كه سرپرست كسانى است
كه كفر ورزيدند.
97: ذوالمعارج
بى شك در عنوان سوم دانستى كه خداوند، اولين چيزى را كه آفريد، جدا از همه تعينات
آفريد؛ به صورتى كه جامع همه آنها به گستردگى و توانايى بود: پس به دليل اين كه او
علت اوليه است و احاطه دارد به چيستىهاى همه چيزها، دانش ناميده مىشود؛ پس در آن،
باطن همه چيز به شكل گستردهاى وجود دارد، مانند قرار گرفتن قطرات بى نهايت در دريا
كه امكان اثباتشان در آن وجود ندارد و حكم به وجودشان به وسيله چشمهايشان در آن
نمىتوان داد، و از آن نفىشان نيز نمىتوان كرد.
معارج؛ جمع معرج است: نردبان.
براى خداوند متعال در آفرينش ابتدايىاش كه آن فعل او مىباشد و خالى از او نيست،
نردبان براى بندگانش كه فرامين او را اجرا مىكنند، وجود دارد؛ بلكه براى او نردبان
هايى به تعداد همه آفريدگان وجود دارد و راههايى كه به سوى او مىروند، به تعداد
همه موجودات مختلف مىباشند.
معارج، نامى براى خداوند است، به اين دليل كه بى شك او در آفرينش ابتدايىاش كه
آن، به باطن همه چيز احاطه دارد، داراى دو دسته از نردبانها مىباشد كه به وسيله
گروهى از آنها به جهان آفريدگان نزول مىيابند و به وسيله گروهى ديگر به جهان حق
بالا مىروند: فسبحان اَلّذِى بيده ملكوت كل شىء و اليه
ترجعون؛
پس پاك و منزه است كسى كه باطن هر چيز به دست او مىباشد و به
سوى او باز مىگرديد.
(184)
مولاى ما اباعبدالله الحسين عليهالسلام در دعاى عرفه فرمود:(185)
الهى، امرتنى بالرجوع الى الآثار، فارجعنى اليك بكسوة
الانوار، و هداية الاستبصار، حتى ارجع اليك منها، كما دخلت منك اليها، مصون السرّ
عن النظر اليها، و مرفوع الهمّة عن الاعتماد عليها، انك على كل شىء قدير.
پروردگارا! مرا به رجوع آثار، فرمان دادى؛ پس مرا به لباسى از
نورها به سويت بازگردان و به هدايتى كه بينايى آورد، تا اين كه بازگردم به سويت، از
آن آثارى كه هستند، همانطور كه وارد شده بودم، راز از نگاه آنها مصون مىباشد،
يعنى با نگاه در آنها به حقيقت معرفت نمىتوان راه يافت، و كار مهم، برتر از
اعتماد به آنها مىباشد، همانا تو بر همه چيز توانايى.